۱۳۹۳/۰۷/۰۲

پاسخ به شبهات ملحدین-سهم عبدالله بن سعد بن ابى سرح در نوشتن قرآن





نویسنده: مجاهد دین

شماره مقاله:67

تاریخ انتشار: 1393.7.2 

شبهه ملحد:
محمد افرادی را بکار گرفته بود تا وحی هایی که بر او «نازل» می شد را ثبت کنند. یکی از این کاتبان عبدالله ابن سعد بن ابی سرح بود. وقتی که سرح وحی ها را می نوشت بسیار پیش می آمد که به محمد پیشنهاد هایی را برای بهبود آیه ها و نگارش آنها به او میداد، محمد اغلب اوقات آنها را تایید می کرد و به سرح اجازه میداد که این جملات تغییر یافته را بجای آن چیزهایی که او دیکته کرده بود ثبت کند. 

عبدالله ابن سرح یکی از کاتبان وحی محمد بود. ظاهراً سرح مهارت های ادبیاتی خوبی داشته است، برخی اوقات به محمد پیشنهاد میکرده است که جملات قرآن را و کلمات و انشای آنرا تغییر بدهد و آیات بهتری را جایگزین آنها کند. محمد اغلب اوقات با پیشنهادات او موافقت میکرد و به او اجازه میداد که تغییرات مورد نظرش را انجام دهد.
سرح اسلام راترک کرد و در مدینه سکنی گزید. چند وقت بعد، محمد و لشگرش به مکه آمدند و بدون جنگ مکه را فتح کردند.

پــــــــاســـــــــخ: 

ما مسلمانان موظف هستیم خبر یک مسلمان فاسق را چشم بسته قبول نکنیم و در باره خبر او تحقیق کنیم حال چه برسد به خبر و نقل قول یک ملحد. اگر دقت به شبهه ملحد کنید متوجه می شوید که از کاه کوه ساخته است و سخنانی را نوشته و به قضیه نسبت داده است که هیچ دلیلی برای آن ندارد از جمله اینکه گفته است
« بسیار پیش می آمد که به محمد پیشنهاد هایی را برای بهبود آیه ها ونگارش آنها به او میداد»
این سخن بدین معناست که رسول خدا صلی الله علیه وسلم در نگارش قرآن با او مشورت میکرد و از او می خواست سخنان زیبا را به قرآن اضافه کند. آیا در مخیله کسی چنین کذب قبیحی میگنجد؟ و با روحیه هماورد طلبی و تحدایی که رسول خدا برای آوردن قرآن میکرد سازگاری دارد؟ پس خواننده دقت کند که ملحد  نمیخواهد خود بداند هیچ، بلکه مخاطب خود را نیز مثل خود نادان فرض کرده است.
خداوند  در سوره الحاقه میفرماید:
( 44 )   وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ ( 45 )   لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ( 46 )   ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ
ترجمه:  و اگر سخنانی بر ما می بست. مسلّماً ما دست راست اورا می گرفتیم. سپس رگ قلبش را قطع می کردیم.

برای اثبات کذب گویی اش سخن خود او گواه می باشد چرا که دروغگو کم حافظه است و داستان های تخیلی سر هم میکند اما چون به اصل قضیه اشراف و علم کامل ندارد دچار تناقض گویی میشود و در نهایت دروغش فاش میشود برای مثال نوشته است
« سرح اسلام را ترک کرد و در مدینه سکنی گزید»
اما اگر به تاریخ اطلاع می داشت میدانست که سرح اهل مکه بود و بعد از ارتداد و ترک اسلام به مکه بر گشت  چون اگر به قول ملحد در مدینه سکنی می گزید و آنجا باقی می ماند بدون شک مدینه شهری امن برای او نمی بود و زنده نمی ماند.
میخواهم خواننده بداند که ملحدین حقد و کینه دارند و حقایق را وارونه میکنند و قصد دارد به هر نحو که شده حتی با لجاجت و جهالت با دین اسلام دشمنی کند. از الله سبحانه و تعالی طلب هدایت آنان را داریم.
اما به بررسی جریان عبد الله بن سعد بن ابی سرح متوفی 37 هجری باز گردیم. او علی الظاهر بعد از سال هفت هجری مسلمان شد چون در هیچ یک از جنگ ها در صف مسلمانان شرکت نداشته است و برای مدت بسیار کمی در اسلام به سر برده و سپس از اسلام بر گشته و به مکه باز میگردد.
 زرکلی در الاعلام میگوید:
عبدالله بن سعد بن أبي سرح القرشي العامري، من بني عامر بن لؤيّ، من قريش: فاتح إفريقية، و فارس بني عامر. من أبطال الصحابة. أسلم قبل فتح مكة، و هو من أهلها. وكان من كتّاب الوحي للنّبيّ صلّى الله عليه وسلّم و كان على ميمنة عمرو بن العاص حين افتتح مصر. و ولي مصرسنة 25 هـ بعد عمرو بن العاص، فاستمر نحو 12 عاما، زحف في خلالها إلى إفريقية بجيش فيها لحسن و الحسين ابنا علي، و عبد الله بن عباس، و عقبة بن نافع. و لحق بهم عبد الله بن الزبير.
فافتتح ما بين طرابلس الغرب و طنجة، ودانت له إفريقية كلها. وغزوا الروم بحرا، و ظفر بهم في معركة " ذات الصواري " سنة 34 هـ و عاد الى المشرق. ثم بين ما كان في طريقه، بين مصر و الشام، علم بمقتل عثمان و أن عليا أرسل إلى مصر واليا آخر (هو قيس بن سعد بن عبادة) فتوجه إلى الشام، قاصدا معاوية، و اعتزل الحرب بينه و بين علي (بصفّين) و مات بعسقلان فجأة، و هو قائم يصلي. و هو أخو عثمان بن عفان من الرضاع. وأخباره كثيرة
ترجمه:
عبد الله بن سعد بن ابی سرح قریشی عامری، از بنی عامر بن لوی، از قریش است: فاتح آفریقا ، سوار کار بنی عامر است. از دلاوران صحابه است. قبل از فتح مکه اسلام آورد، و مسلمان گشت. او نویسنده وحی رسول خدا صلی الله علیه وسلم بود و دست راست عمرو بن عاص در فتح مصر بود. و والی مصر در سال 25 هـ بعد عمرو بن عاص گشت، و 12 سال بر این پست باقی ماند. و در این سال ها بود که برای فتح آفریقا رفت که در لشکرش حسن و حسین دو پسر علی و عبد الله بن عباس و عقبه بن نافع رضی الله عنهم نیز حضور داشتند. و عبد الله بن زبیر نیز به آنها پیوست.
سپس طرابلس و طنجه و کل آفریقا را فتح کرد. در جنگ دریایی روم نیز ظفر یافت در معرکه ی ذات الصواری در سال 34 هـ . و به مشرق برگشت. سپس در راه بین مصر و شام خبر از کشته شدن عثمان یافت و علی والی دیگری را برای مصر فرستاد (او قیس بن سعد بن عباده بود) و متوجه شام شد ،قصد معاویه را کرد  و جنگی بین او و بین علی در صفین رخ داد. ابی سرح در عسقلان مرد که ایستاده و در نماز بود. او برادر رضاعی عثمان بن عفان بود و اخبارش زیاد است.

همانطور که تاریخ میگوید عبد الله ابن ابی سرح رضی الله عنه بعد از اینکه در فتح مکه اسلام آورد از او حسن اسلامش دیده شد و از مجاهدان و والیان و فاتحان و خادمان اسلام گشت و نقل شده که بعد از نماز صبح خداوند روح او را گرفته است. پس بهتر است ملحد زندگی ابن ابی سرح را به طور کامل نگاه کند و ببیند او که آفریقا را فتح میکند تا پرچم اسلام را در آن بلند کند همانی است که در برهه ای از عمرش از همان اسلام مرتد شده بود.
اگر ملحد قصد دارد با دلیل آوردن از ابن ابی سرح در حق بودن اسلام شک وارد کند پس ما نیز به وسیله همان ابن ابی سرح نشان میدهیم که اسلام حق بوده برای اینکه ابن ابی سرح بعد از مسلمان شدنش از بزرگان و خادمان و فاتحان و گسترش دهندگان اسلام بوده است.

قبل از بررسی مساله و کیفیت ارتداد ابن ابی سرح لازم است عقیده مسلمین را درباره قرآن ذکر کنیم تا با توجه به عقیده و باور مسلمانان نسبت به قرآن به شبهات جواب داده شود
قرآن به هفت حرف و هفت لهجه نازل شده است. منظور ازهفت لهجه همان لهجه های مردم عرب زمان رسول خدا صلی الله علیه وسلم بود که عبارت بودند از قریش، هذیل، ثقیف، هوازن، کنانه، تمیم و یمن.
و منظور از هفت حرف همانطور که محققان میگویند « إنها متقاربة في المعنى مختلفة في الألفاظ» میباشد یعنی در معنی نزدیک به هم و در الفاظ مختلف هستند.

در زمان خلافت ابوبکر رضی الله عنه بسیاری از حافظان قرآن در جنگ یمامه و با اهل رده شهید شدند و عمر بن خطاب به ابو بکر صدیق گفت که قرآن را در یک مصحف بنویسیم.ابو بکر گفت چطور کاری را بکنم که رسول خدا نکرد و عمر گفت والله در این کار خیر است. و مصحفی را نوشتند و این مصحف باقی ماند تا زمان خلافت عثمان بن عفان رضی الله عنه فرا رسید و صحابه در کشور های مختلف پخش شده بودند و هر کدام بر حسب نوع آموزشی که از پیامبر گرفته بود قرآن را بر یکی از سبعة أحرف میخواند و تابعین و شاگردان نیز از صحابه یاد می گرفتند. اما شاگردان (تابعی) موقعی که قراءتی مخالف قرائت شیخ خود (صحابی)  از یک شاگرد دیگر میشنید آن را انکار میکرد تا اینکه صحابه رسول خدا ترسیدن که بین تابعین و کسانی که بعد از آنان می آیند فتنه ایجاد شود و تصمیم گرفتند که قرآن را بر یک لغت که همان زبان قریش است و برای بار اول قرآن با لغت قریش نازل شد و پیامبر نیز از قریش بود جمع آوری کنند.

موقعی که در زمان عثمان رضی الله عنه مردم دچار اختلاف درباره هفت حرف شدند حذیفه رضی الله عنه آمد و گفت مردم را دریاب. عثمان رضی الله عنه گفت چه شده است حذیفه گفت اهل شام با قراءتی که از ابی ابن کعب یاد گرفته اند قرائت میکنند و اهل عراق با قرائتی که از ابن عباس یاد گرفته اند قرائت میکنند و هنگامی که به یکدیگر میرسند و قرائت یکدیگر را می شنوند قرائت یکدیگر را انکار کرده و دچار اختلاف و فتنه شده اند. عثمان رضی الله عنه نیز قرآن را بر یک حرف واحد که لغت قریش بود جمع آوری کرد و آن را پخش و نشر نمود.
 اما هفت لهجه یا قراءات سبعه را نباید با سبعة أحرف یکی دانست بلکه اینها دو موضوع مختلف و جدا از هم هستند که این قراءت ها عبارت اند از «نافع و عاصم و حمزة و عبد الله بن عامر و عبد الله بن كثير و أبو عمرو بن العلاء ، و الكسائى». و در قرآنی که عثمان رضی الله عنه بر یک حرف جمع آوری کرده موجود میباشد که عبارت است از زیاد یا کم شدن حروف (ی-و-ا) در یک کلمه ،کشیدن و یا نکشیدن مد بر روی یک حرف و امثال این تغییرات میباشد که همه این هفت قرائت را میتوان در مصحف عثمان بوجود آورد.

برای نمونه در قرائت حفص از عاصم در سوره فاتحه میخوانیم:  مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ به معنای دارنده و صاحب روز جزاست
که در قرائت ورش از نافع میخوانیم :  مَلِكِ يَوْمِ الدِّينِ به معنای دارای روز جزاست. ملک معنایی فراگیر تر و کامل تر از مالک دارد و به معنای دارایی و قدرت تصرف در امور است.
و در سوره بقره آیه 10 در قرائت حفص از عاصم میخوانیم: وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَـكـْذِبُـونَ. یعنی:  بخاطر دروغ هایی که می گفتند، برای شان عذاب دردناکی است
و در قرائت ورش از نافع میخوانیم: وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يُـكَـذِّبُـونَ. یعنی: بخاطر دروغ پنداشتن ( فرستادگان)، برایشان عذاب دردناکی است.
و معنای هر دو قرائت صحیح است و با هم تعارض ندارد و یکی دیگری را متناقض نشان نمی دهد بلکه این از اعجاز قرآن است چراکه منافقین بین دروغ گویی و دروغ پنداشتن پرسه میزنند.
و یا در سوره بقره آیه 62 در قرائت حفص از عاصم میخوانیم: وَالصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ 
که در قراءت ورش میخوانیم وَالصَّابِينَ مَنَ-امَنَ بِاللَّهِ
و یا مثالی دیگر در سوره لقمان آیه 18 در قرائت حفص از عاصم میخوانیم : وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ 
که در قرائت ورش از نافع میخوانیم: وَلَا تُصَاعِرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ 
اینها شامل قراءات هفت گانه می شوند که جزو لهجه های عرب بوده و همگی صحیح هستند و به شکل تواتر از صحابه و ائمه دین نقل شده است و رسول خدا صلی الله علیه وسلم آن را قبول داشته است.
شبیه آن در زبان فارسی چنین است که یکی بگوید غذا بِـخوریم با کسره حرف ب و دیگری بگوید غذا بُـخوریم با ضمه ب.

اما در مورد نازل شدن قرآن با هفت لغت (سبعة أحرف) در صحیحین از جلمه صحیح بخاری چنین آمده است:
عَنْ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ - رضي الله عنه - قَالَ: سَمِعْتُ هِشَامَ بْنَ حَكِيمِ بْنِ حِزَامٍ يَقْرَأُ سُورَةَ الْفُرْقَانِ فِي حَيَاةِ رَسُولِ اللَّهِ - صلى الله عليه وسلم - ، فَاسْتَمَعْتُ لِقِرَاءَتِهِ فَإِذَا هُوَ يَقْرَأُ عَلَى حُرُوفٍ كَثِيرَةٍ لَمْ يُقْرِئْنِيهَا رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله عليه وسلم - ، فَكِدْتُ أُسَاوِرُهُ فِي الصَّلاةِ، فَتَصَبَّرْتُ حَتَّى سَلَّمَ، فَلَبَّبْتُهُ بِرِدَائِهِ فَقُلْتُ: مَنْ أَقْرَأَكَ هَذِهِ السُّورَةَ الَّتِي سَمِعْتُكَ تَقْرَأُ؟ قَالَ أَقْرَأَنِيهَا رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله عليه وسلم - ، فَقُلْتُ: كَذَبْتَ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ - صلى الله عليه وسلم - قَدْ أَقْرَأَنِيهَا عَلَى غَيْرِ مَا قَرَأْتَ، فَانْطَلَقْتُ بِهِ أَقُودُهُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ - صلى الله عليه وسلم - فَقُلْتُ: إِنِّي سَمِعْتُ هَذَا يَقْرَأُ بِسُورَةِ الْفُرْقَانِ عَلَى حُرُوفٍ لَمْ تُقْرِئْنِيهَا، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله عليه وسلم - : «أَرْسِلْهُ، اقْرَأْ يَا هِشَامُ». فَقَرَأَ عَلَيْهِ الْقِرَاءَةَ الَّتِي سَمِعْتُهُ يَقْرَأُ. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله عليه وسلم - : «كَذَلِكَ أُنْزِلَتْ». ثُمَّ قَالَ: «اقْرَأْ يَا عُمَرُ». فَقَرَأْتُ الْقِرَاءَةَ الَّتِي أَقْرَأَنِي. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله عليه وسلم - : «كَذَلِكَ أُنْزِلَتْ، إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ أُنْزِلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ، فَاقْرَءُوا مَا تَيَسَّرَ مِنْهُ». (بخارى:4992)
ترجمه: عمر بن خطاب - رضي الله عنه - مي گويد: در زمان حيات رسول الله - صلى الله عليه وسلم - شنيدم كه هشام بن حكيم بن حزام سورة فرقان را مي خواند. پس به قراءت اش گوش فرا دادم و متوجه شدم كه به صورت هاي مختلفي مي خواند كه رسول خدا - صلى الله عليه وسلم - براي من چنين نخوانده است. نزديك بود به او كه نماز مي خواند، حمله ور شوم. اما شكيبايي كردم تا اينكه سلام داد. آنگاه گريبانش را گرفتم و گفتم: چه كسي قرائت اين سوره را بگونه اي كه تو مي خواندي و من شنيدم، به تو ياد داده است؟ گفت: رسول الله - صلى الله عليه وسلم - براي من اينگونه خوانده است. سپس او را نزد رسول خدا - صلى الله عليه وسلم - بردم و گفتم: من از اين فرد شنيدم كه سورة فرقان را به گونه اي مي خواند كه شما به من، ياد نداده ايد. رسول الله - صلى الله عليه وسلم - فرمود: «او را رها كن. اي هشام! بخوان». او نيز آنگونه كه من از او شنيده بودم، خواند. رسول الله - صلى الله عليه وسلم - فرمود: «اينگونه نازل شده است». سپس فرمود: «اي عمر! تو بخوان». پس من همان قرائتي را خواندم كه به من آموزش داده بود. رسول الله - صلى الله عليه وسلم - فرمود: «اينگونه نازل شده است. همانا اين قرآن، بر هفت حرف، نازل شده است. پس با هر قرائتي كه براي شما آسانتر است، بخوانيد».

با توجه به اینکه عمر بن خطاب و هشام بن حکیم هر دو قریشی بوده و یک لهجه داشته اند ، اعتراض عمر بن خطاب به ابن حکیم از لهجه او نبوده بلکه از نوع حرفی که با آن قرآن میخوانده بوده است.
و از ابن عباس چنین نقل شده است:
حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِيَةَ، عَنِ الْأَعْمَشِ، عَنْ أَبِي وَائِلٍ، قَالَ: قَالَ عَبْدُ اللَّهِ: إِنِّي قَدْ سَمِعْتُ الْقُرَّاءَ فَوَجَدْتُهُمْ مُتَقَارِبَيْنِ، فَاقْرَءُوا كَمَا عَلِمْتُمْ فَإِنَّمَا هُوَ كَقَوْلِ أَحَدِكُمْ هَلُمَّ، وَتَعَالَ
 فضائل القرآن للقاسم بن سلام (المتوفى: 224هـ) صفحه:347
ترجمه: عبد الله ابن عباس می گوید: من از قاریان شنیدم و آنها را متقارب دیدم پس به آن شکل که (از پیامبر) یاد گرفته اید بخوانید چرا که همانا شبیه حرف یکی از شماست که بگوید «بیا=هلم» و «بیا=تعال»
و نیز این روایت که واضح تر بیان میکند:
حَدَّثَنَا إِسْمَاعِيلُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ أَيُّوبَ، عَنِ ابْنِ سِيرِينَ، قَالَ: إِنَّمَا هُوَ كَقَوْلِ أَحَدِكُمْ: هَلُمَّ، وَتَعَالَ، وَأَقْبِلْ. قَالَ: وَقَالَ ابْنُ سِيرِينَ: وَهُوَ فِي قِرَاءَةِ عَبْدِ اللَّهِ (إِنْ كَانَتْ إِلَّا زَقْيَةً وَاحِدَةً) وَفِي قِرَاءَتِنَا: {إِنْ كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً} [يس: 29] . قَالَ أَبُو عُبَيْدٍ: وَكُلُّ هَذَا يُوَضِّحُ لَكَ مَعْنَى السَّبْعَةِ الْأَحْرُفِ

فضائل القرآن للقاسم بن سلام (المتوفى: 224هـ) صفحه:347

ترجمه: ایوب از ابن سیرین نقل میکند که گفت : همانا شبیه قول یکی از شماست که بگوید « هَلُمَّ، وَتَعَالَ، وَأَقْبِلْ» و ابن سیرین میگوید همانند قرائت عبد الله که میخواند (إِنْ كَانَتْ إِلَّا زَقْيَةً وَاحِدَةً) و در قرائت ما که میخوانیم {إِنْ كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً}  [يس:29] .  ابو عبید میگوید :همه اینها معنای هفت حرف را برای تو واضح بیان میکند.

در مصحف عبد الرزاق چنین آمده است:
20371 - أخبرنا عبد الرزاق عن معمر عن قتادة قال قال لي أبي بن كعب اختلفت أنا ورجل من أصحابي في آية فترافعنا فيها إلى رسول الله صلى الله عليه و سلم فقال اقرأ يا أبي فقرأت ثم قال للآخر اقرأ فقرأ فقال النبي صلى الله عليه و سلم كلاكما محسن مجمل فقلت ما كلانا محسن مجمل قال فدفع النبي صلى الله عليه و سلم في صدري فقال لي إن القرآن أنزل علي فقيل لي على حرف أو على حرفين قلت بل على حرفين ثم قيل لي على حرفين أو ثلاثة فقلت بل على [ ص 220 ] ثلاثة حتى انتهى إلى سبعة أحرف كلها شاف كاف ما لم تخلط آية رحمة بآية عذاب أو آية عذاب بآية رحمة فإذا كانت عزيز حكيم فقلت سميع عليم فإن الله سميع عليم
ترجمه:قتاده میگوید ابی بن کعب به من گفت که من و یکی از همراهانم  درباره آیه ای با هم دچار اختلاف شدیم و اختلاف را نزد رسول خدا صلی الله علیه وسلم بردیم. رسول خدا فرمود بخوان ای أبی پس خواندم. سپس به دیگری گفت بخوان و خواند. رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمود مال هر دوی شما نیکو و کامل است گفتم گفتم چطور هردو نیکو و کامل است؟ رسول خدا صلی الله علیه وسلم به سینه ام زد و به من گفت «همانا قرآن بر من نازل شد و به من گفته شد بر یک حرف یا بر دو حرف نازل شود گفتم بلکه بر دو حرف دوباره به من گفته شد بر دو حرف یا بر سه حرف نازل شود گفتم بلکه بر سه حرف تا اینکه بر هفت حرف پایان یافت که همه آنها شافی و کافی هستند اگر آیه رحمت به ایه عذاب تغییر پیدا نکند یا آيه عذاب به ایه رحمت تغییر نکند. پس اگر عزیز حکیم بود سمیع علیم گفتم چراکه الله سمیع علیم است.
امام مفسرین طبری در تفسیرش میگوید:
الأحرف السبعة التي أنزل الله بها القرآن، هنّ لغات سبع، في حرف واحد، وكلمة واحدة، باختلاف الألفاظ واتفاق المعاني، كقول القائل: هلم، وأقبل، وتعال، وإليّ، وقصدي، ونحوي، وقربي، ونحو ذلك، مما تختلف فيه الألفاظ بضروب من المنطق وتتفق فيه المعاني
جامع البيان في تأويل القرآن- ج:1 ص57-58


ترجمه: حروف هفتگانه ای که با آن قرآن نازل شده است آنها هفت لغت هستند در یک حرف و یک کلمه با اختلاف در الفاظ و یکسان بودن معنا، همانند گفتن: هلم(بیا) ، اقبل(بیا)، تعال(بیا)، إلي(بیا)، قصدی(بیا)، نحوي(بیا) ، قربی(بیا) و امثال این که الفاظ آن متفاوت است اما معانی آنها یکسان است.

و شبیه آن در زبان فارسی چنین است که یکی بگوید قد او بلند است و دیگری بگوید قد او دراز است.

حال به بررسی و نقد اسناد و مدارکی می پردازیم که مربوط به تحریف کردن قران توسط عبد الله بن ابی سرح می باشد. اما قبل از آن باید این نکته را دانست که در بین مسلمانان بر خلاف نصرانی ها و دیگر اهل کتاب، علمی به نام علم جرح و تعدیل و علم حدیث وجود دارد که به وسیله این علم روایات را از صافی های بسیار دقیق و از مراحل بسیار سختی می گذرانند تا صحت و کذب هر آنچه که به پیامبر نسبت داده میشود را مشخص کنند و این علما کتاب های مفصلی را درباره این علم نوشته اند.در مقابل گروه دیگری از علمای مسلمین قرار دارند که بدون هیچ گونه توجهی به راست یا دروغ بودن مطالب سعی میکنند تمام مطالبی که می شنوند درباره موضوع های مختلف را با ذکر سند آن جمع آوری کنند. برای مثال کتب تاریخ و سیره و تفسیر را می توان نام برد که نویسنده سعی میکند درباره هر موضوع تمام گفته ها و شنیده ها را جمع کند. در مرحله بعد محدثان می آیند و روایات راست را از دروغ با توجه به علم حدیث مشخص میکنند و در مرحله آخر نیز فقها می آیند و علوم و احکام دین را از روایات صحیح میگیرند و نشر میکنند. واگردقت کنیم متوجه می شویم که متاسفانه در بسیاری از تفاسیر روایات ضعیف و موضوع و اسرائیلیات وجود دارد و محققان حتما باید به بررسی آنچه گفته می شود بپردازند وگرنه هماند اهل کتاب از دینشان دور گشته و گمراه خواهند شد.
برای اینکه این مساله را درک کنید به این مثال ساده دقت کنید. فرض کنید شخصی در قرن های اول یا دوم و یا سوم زنگی میکرد و در بین نویسندگان آن زمان ظهور میکرد و برایشان قصه ها و داستان های دروغینی را درباره اسلام نقل میکرد و آنان نیز می نوشتند و امروز نیز شما ها به سخنان او که بر ضد اسلام و به دروغ گفته بود استناد میکردید. اگر جزو ناباوران و غیر مسلمانان می بودید سخنان او در آن زمان را همانند وحی منزل می دانستید و اگر از گروه مسلمانان می بودید درباره شخصیت او تحقیق میکردید تا ببینید آیا انسانی راستگو بود یا دروغگو. علم حدیث نیز برای همین منظور به ما کمک میکند تا بفهمیم که مطالبی که در کتاب های گذشته نوشته شده است تا چه اندازه صحت دارد.

ملحد در سایت زندیق در ادامه شبهه مینویسد:
{از جمله وقايع قابل توجهْ سال هاي نخستين پيغمبري محمد ؛ ارتداد و كافر شدن ” عبدالله بن ابي سرح ” از دين اسلام است. « ابي سرح »كه زماني از نزديك ترين اصحاب و محارم محمد و ” كاتب وحي ” بود ؛ پس از مدتي نسبت به كيفيت نزول آيات قرآن و ماهيت ” وحي ” و پيغمبري محمد ترديد ميكند زيرا : او چندين بار كلمات و جملات آيات نازل شده را بدلخواه خود تغيير ميدهد و پيغمبر نيز آن آيات ” تحريف شده ” را مي پذيرد ؛ اين امر ؛ ترديد و گمان « ابي سرح » را برانگيخت.

پاسخ:
زندیق میگوید «از جمله وقایع قابل توجه سالهای نخسین پیغمبری محمد ارتداد و کافر شدن ابن ابی سرح بود » اما به اتفاق تمام تاریخ نویسان و سیره نویسان عبد الله بن ابی سرح کمی قبل از فتح مکه(8 هـ) اسلام آورد یعنی در سال های بعد از هفت هجری و بعد از جنگ خیبر. و عبد الله بن ابی سرح در هیچ یک از جنگ های مسلمانان در لشکر مسلمانان حضور نداشته است بلکه بر عکس آن ثابت است
برای مثال در ماه های بعد از جنگ احد (3 هـ) گروهی از سرکردگان مشرکین که در بینشان عبد الله بن ابی سرح نیز بود به مدینه و نزد سرکرده منافقان عبد الله بن أبی ابن سلول میروند و پیامبر صلی الله علیه وسلم نیز اجازه صحبت کردن در مدینه را به آنان میدهد و در آنجا عبد الله بن سعد بن أبی سرح بلند می شود و خطاب به پیامبر میگوید دست از باطل خواندن خدایان ما لات و عزی و مناة بردار  و به مردم بگو که اینها شفیعان ما هستند ...
قرطبی می نویسد: إنها نزلت فيما ذكر الواحدي والقشيري والثعلبي والماوردي وغيرهم في أبي سفيان بن حرب وعكرمة بن أبي جهل وأبي الأعور عمرو بن سفيان ، نزلوا المدينة على عبد الله بن أبي ابن سلول رأس المنافقين بعد أحد ، وقد أعطاهم النبي صلى الله عليه وسلم الأمان على أن يكلموه ، فقام معهم عبد الله بن سعد بن أبي سرح وطعمة بن أبيرق ، فقالوا للنبي صلى الله عليه وسلم وعنده عمر بن الخطاب : ارفض ذكر آلهتنا اللات والعزى ومناة ، وقل إن لها شفاعة ومنعة لمن عبدها ، وندعك وربك . فشق على النبي صلى الله عليه وسلم ما قالوا . فقال عمر : يا رسول الله ، ائذن لي في قتلهم . فقال النبي صلى الله عليه وسلم : إني قد أعطيتهم الأمان فقال عمر : اخرجوا في لعنة الله وغضبه . فأمر النبي صلى الله عليه وسلم أن يخرجوا من المدينة
تفسیر قرطبی ج:14 ص:106 و تفسیر بغوی ج:6 ص:31 و أسباب النزول واحدي ج:1 ص:236 و تفسير الخازِن – لباب التأويل في معاني التنزيل

اینجا نیز باز متوجه کذب و دروغگویی و خیانت زندیق می شوید که برای اثبات ادعایش دست به دروغ گویی و تزویر زده است.
ادعای دیگر زندیق این است که میگوید: « او چندين بار كلمات و جملات آيات نازل شده را بدلخواه خود تغيير ميدهد و پيغمبر نيز آن آيات ” تحريف شده ” را مي پذيرد»
و از کتاب علی دشتی چنین نقل قول میکند: « و ششمی عبدالله بن سعد بن ابی سرح نام داشت که مدتی در مدینه از نویسندگان وحی بود. ولی گاهی آخر آیات را با اجازه پیغمبر تغییر میداد. مثلاً پیغمبر گفته بود: «والله عزیز حکیم» او میگفت: چطور است بگذاریم «والله علیم حکیم». پیغمبر میگفت مانعی ندارد. پس از تکرار چند تغییر از این قبیل از اسلام برگشت. به این دلیل که چگونه ممکن است وحی الهی با القاء من تغییر کند و از مدینه به سوی قریش رفته، مرتد شد.»

در پاسخ این ادعا باید روایات مربوطه را بررسی کنیم تا ببینیم این روایات از حقایق و مسلمات تاریخی است یا از اسرائیلیات و دروغهای زندیق های آن زمان.

در تفسیر ابن ابی حاتم رازی چنین آمده است:

7657- أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ عُثْمَانَ بْنِ حَكِيمٍ الأَوْدِيُّ فِيمَا كَتَبَ إِلَيَّ، ثنا أَحْمَدُ بْنُ الْمُفَضَّلِ، ثنا أَسْبَاطٌ، عَنِ السُّدِّيِّ ، قَوْلَهُ: " وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا أَوْ قَالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَلَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْءٌ " ، قال:"نَزَلَتْ فِي عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَعْدِ بْنِ أَبِي سَرْحٍ الْقُرَشِيِّ، أَسْلَمَ وَكَانَ يَكْتُبُ لِلنَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَكَانَ إِذَا أَمْلَى عَلَيْهِ " سَمِيعًا عَلِيمًا " كَتَبَ: عَلِيمًا حَكِيمًا، وَإِذَا قَالَ: " عَلِيمًا حَكِيمًا " كَتَبَ: سَمِيعًا عَلِيمًا، فَشَكَّ وَكَفَرَ: إِنْ كَانَ مُحَمَّدٌ يُوحَى إِلَيْهِ فَقَدْ أُوحِيَ إِلَيَّ.

تفسير ابن أبي حاتم الرازي (7657)

ترجمه: خبرمان داد احمد بن عثمان بن حکیم أودی نقل کرد از احمد بن المفضل از اسباط از سدی درباره ای آیه " و چه کسی ستمکار تر است از کسی که دروغی به خدا ببندد، یا بگوید: «به من وحی شده است». در حالی که به او وحی نشده است" (انعام/93) سدی گفت درباره عبد الله بن سعد بن ابی سرح قرشی نازل شدٰ اسلام آورد و برای پیامبر صلی الله علیه وسلم کتابت کرد، او هنگامی که پیامبر بر او " سَمِيعًا عَلِيمًا " را املا میکرد می نوشت:  عَلِيمًا حَكِيمًا، و اگر میگفت بنویس " عَلِيمًا حَكِيمًا " می نوشت "سَمِيعًا عَلِيمًا". پس شک کرد وکافر شد و گفت اگر بر محمد وحی میشود پس بر من نیز وحی شده است.

در سند این روایت السُّدِّيِّ وجود دارد که کذاب و دروغگو می باشد
قال ابن معين : ليس بثقة . وقال البخاري : سكتوا عنه . وقال السعدي : ذاهب . وقال النسائي : متروك الحديث . وقال ابن عدي : وعامة ما يرويه غير محفوظ ، والضعف على رواياته بين .
[
الكتاب : مختصر الكامل في الضعفاء- المؤلف : تقي الدين أحمد بن علي المقريزي- رقم:1742 ج:1 ص691 ]
محمد بن مروان السدى الكوفى، وهو السدى الصغير. يروى عن هشام بن عروة والاعمش.
تركوه واتهمه بعضهم بالكذب. وهو صاحب الكلبى. قال البخاري: سكتوا عنه، وهو مولى الخطابيين، لا يكتب حديثه البتة. وقال ابن معين: ليس بثقة. وقال أحمد: أدركته وقد كبر فتركته. قال ابن عدى: الضعف على روايته بين.
[
الكتاب : ميزان الاعتدال في نقد الرجال- المؤلف : شمس الدين أبوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان بن قَايْماز الذهبي – رقم 8154 ج:4 ص:32 ]
قال المزي في تهذيب الكمال :
قال عبد السلام بن عاصم ، عن جرير بن عبد الحميد : كذاب .
و قال عباس الدورى ، و الغلابى ، عن يحيى بن معين : ليس بثقة .
و قال محمد بن عبد الله بن نمير : ليس بشىء .
و قال يعقوب بن سفيان الفارسى : ضعيف ، غير ثقة .
و قال صالح بن محمد البغدادى الحافظ : كان ضعيفا ، و كان يضع الحديث أيضا .
و قال أبو حاتم : ذاهب الحديث ، متروك الحديث ، لا يكتب حديثه البتة .
و قال البخارى : لا يكتب حديثه البتة .
و قال النسائى : متروك الحديث .
و قال فى موضع آخر : ليس بثقة ، و لا يكتب حديثه .


در تفسیر طبری نیز چنین آمده است:

13556 - حدثني محمد بن الحسين قال، حدثنا أحمد بن المفضل قال: حدثنا أسباط، عن السدي:"ومن أظلم ممن افترى على الله كذبًا أو قال أوحي إليّ ولم يوحَ إليه شيء" إلى قوله:" تجزون عذاب الهون". قال: نزلت في عبد الله بن سعد بن أبي سرح، أسلم، وكان يكتب للنبي صلى الله عليه وسلم، فكان إذا أملى عليه:"سميعًا عليمًا"، كتب هو:"عليمًا حكيمًا"، وإذا قال:"عليمًا حكيمًا" كتب:"سميعًا عليمًا"، فشكّ وكفر، وقال: إن كان محمد يوحى إليه فقد أوحي إليّ، وإن كان الله ينزله فقد أنزلت مثل ما أنزل الله! قال محمد:"سميعًا عليمًا" فقلت أنا:"عليمًا حكيمًا"! فلحق بالمشركين، ووشى بعمار وجبير عند ابن الحضرمي، أو لبني عبد الدار. فأخذوهم فعُذِّبوا حتى كفروا، وجُدِعت أذن عمار يومئذ. (2) فانطلق عمار إلى النبي صلى الله عليه وسلم فأخبره بما لقي، والذي أعطاهم من الكفر، فأبى النبي صلى الله عليه وسلم أن يتولاه، فأنزل الله في شأن ابن أبي سرح وعمار وأصحابه: {مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإيمَانِ وَلَكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا} [سورة النحل:106] ، فالذي أكره: عمار وأصحابه = والذي شرح بالكفر صدرًا، فهو ابن أبي سرح.

 ترجمه:
به من حدیث گفت محمد بن الحسین گفت : حدیثمان گفت احمد بن المفضل گفت: حدیثمان گفت اسباط از سدی درباره آیه " و چه کسی ستمکار تر است از کسی که دروغی به خدا ببندد، یا بگوید: «به من وحی شده است». در حالی که به او وحی نشده است" تا این قول " امروز عذاب خفت باری خواهید دید" سدی گفت: درباره عبد الله بن سعد بن أبی سرح نازل شد، اسلام آورد و برای پیامبر صلی الله علیه وسلم کتابت کرد او هنگامی که پیامبر بر او " سَمِيعًا عَلِيمًا " را املا میکرد می نوشت:  عَلِيمًا حَكِيمًا، و اگر میگفت بنویس " عَلِيمًا حَكِيمًا " می نوشت "سَمِيعًا عَلِيمًا". پس شک کرد وکافر شد و گفت اگر بر محمد وحی میشود پس بر من نیز وحی شده است. و اگر خداوند آن را نازل کرده است پس من هم نازل کردم همانند آنچه را که خداوند نازل کرده است. محمد گفت :"سميعًا عليمًا" و من گفتم :"عليمًا حكيمًا". پس به مشرکان ملحق شد و در نزد ابن الخضرمی یا بنی عبد الدار ، عمار و جبیر را یافت پس آنها را گرفت و شکنجه داد تا کافر شوند، گوش عمار آن روز قطع شد. عمار نزد پیامبر رفت و از آنچه بر سرش آمده پیامبر صلی الله علیه وسلم را با خبر کرد پس پیامبر نگذاشت که موالات آنها را بکند ؛ تا اینکه در شأن ابن أبی سرح و عمار یارانش این آیه نازل شد " کسی که بعد از ایمانش به خدا کافر شود (باز خواست می شود) مگر کسی که به زور (به کفر) واداشته شود در حالی که قلبش به ایمان آرام باشد ، لیکن کسی که سینه ی خود را برای (پذیرش) کفر بگشاید، پس خشم خدا برآنهاست ، و برای آنها عذاب بزرگی است .(نحل/106)" کسی که به اکراه واداشته شد عمار و یارانش بودند و کسی که سینه اش برای کفر گشود ابن أبی سرح بود.

پاسخ این روایت:
همانطور که در سند آن السدی وجود دارد ضعیف می باشد و از لحاظ سندی این روایت فیصله یافته و به آن توجهی نمی شود اما این روایت را برای این آوردم که نمونه ای از دروغگویی های جعل کنندگان روایات را به شما نشان بدهم و ببینید که دروغگویان کم حافظه هستند و همه جوانب دروغشان را در نظر نمی گیرند.
همانطور که در این روایت می بینید آیه 106 سوره نحل مورد استناد السدی قرار گرفته است در حالی که شکی نیست این آیه درباره عمار بن یاسر نازل شد آن موقع که در سالهای 3 هجری و قبل از هجرت تحت شکنجه قرار گرفت و از روی اکراه کفر گفت و پشیمان نزد پیامبر آمد و قضیه را تعریف کرد و خداوند این آیه را به عنوان عذری برای او نازل کرد. اما در این روایت می بینیم که بعد از اینکه أبی سرح کافر میشود و از مدینه به مکه باز میگردد شروع به شکنجه عمار میکند!!! آیا این داستان بی سر و ته که اول و آخر 23 سال نبوت را به هم گره داده است می تواند صحیح باشد؟ مگر می شود عماری که در مکه شکنجه شده بود توسط ابن ابی سرح که بعد از ارتدادش در سال هفت هجری از مدینه به مکه برگردد و عمار را شکنجه داده باشد؟ چطور میتوان با استناد به چنین کذبیات و اسرائیلیاتی درباره قرآن حرف زد؟

 


ملحد در ادامه می نویسد:
سرانجام « ابي سرح » در مورد آيهْ « فتبارك الله احسن الخالقين » ( سورهْ مؤمنون – آيهْ 14 ) با پيغمبر اختلاف پيدا كرد ؛ او معتقد بود كه : ” اين آيهْ را من سروده ام و محمد آنرا از من دزديده است ”‌. – ( آيهْ 93 – سورهْ انعام اشاره به همين ماجرا است ) « ابي سرح » پس از اين اختلاف ؛ از دين اسلام برگشت و پيغمبر خون او را حلال ساخت.}

پاسخ:
از یک طرف روایات میگویند که علت ارتداد ابی سرح تبدیل کردن آخر آیات همانند سمیعا علیما به عزیزا حکیما می باشد و از طرف دیگر پاره ای دیگر از روایات میگویند علت ارتداد ابن ابی سرح آیه فتبارک الله احسن الخالقین می باشد. حال کدام یک را باید علت ارتداد بدانیم؟ نمیتوان هر دو را علت ارتداد بدانیم چون در بررسی روایات متوجه می شویم که ابن ابی سرح تنها یکی از این دو علت را سبب ارتدادش دانسته است و در صورت پذیرفتن هر دو علت دچار تناقض خواهیم شد و مجبور خواهیم شد هر دو علت را باطل و مردود بدانیم.

اما درباره شأن نزول آیه فتابرک الله احسن الخالقین علاوه بن عبد الله بن ابی سرح مفسران معاذ بن جبل را نیز نام می برند که باز سند آن ضعیف و دروغ می باشد.

در تفسیر قرطبی چنین آمده است:
لما نزلت الآية التي في " المؤمنون ": " ولقد خلقنا الإنسان من سلالة من طين " دعاه النبي صلى الله عليه وسلم فأملاها عليه، فلما انتهى إلى قوله " ثم أنشأنا خلقا آخر " عجب عبد الله في تفصيل خلق الإنسان فقال: " تبارك الله أحسن الخالقين ".
فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: (وهكذا أنزلت على) فشك عبد الله حينئذ وقال: لئن كان محمد صادقا لقد أوحي إلى كما أوحى إليه ولئن كان كاذبا لقد قلت كما قال.
فارتد عن الإسلام ولحق بالمشركين، فذلك قوله: " ومن قال سأنزل مثل ما أنزل الله " رواه الكلبي عن ابن عباس.
ترجمه: زمانی که آیه ای که در سوره مومنون است یعنی آیه :   و به راستی انسان را از چکیده ای از گِل آفریدیم . رسول خدا صلی الله علیه وسلم او ( ابن ابی سرح) را فرا خواند تا آن را املاء کند وقتی که به آخر این ایه رسید «سپس آن را آفرینشی دیگر بخشیدیم» عبد الله بن ابی سرح از تفصیل خلقت انسان شگفت زده شد و گفت «بزرگوار است، خدایی که بهترین آفرینندگان است.»
رسول خدا صلی الله علیه وسلم نیز گفت (همینگونه نیز نازل شده است) عبد الله شک کرد و گفت: اگر محمد راستگو است پس بر من نازل شد همانند آنچه که بر او نازل شد و اگر نیز دروغگو است پس همانند سخن او را گفتم.
پس از اسلام مرتد شد و به مشرکین پیوست  و این آیه درباره اوست:" کسی که بگوید: «من (نیز) همانند آنچه خدا نازل کرده است، نازل می کنم» این ماجرا را کلبی از ابن عباس روایت کرده است.

همانطور که قرطبی گفته این ماجرا را شخصی به نام کلبی از ابن عباس روایت کرده است. حال کلبی کیست و چه جایگاهی نزد علما دارد؟
این شخص کذاب یعنی بسیار دروغ گو بوده و به اتفاق تمام علمای جرح و تعدیل روایت این شخص دروغ بوده و نمی توان به آن باور کرد
خلاصه ای از اقوال علما درباره او چنین می باشد
الاسم : محمد بن السائب بن بشر بن عمرو بن الحارث الكلبى
رتبته عند ابن حجر :  متهم بالكذب ، و رمى بالرفض
رتبته عند الذهبي :  قال البخارى : تركه القطان و ابن مهدى
قال المزي في تهذيب الكمال  :
قال أبو بكر بن خلاد الباهلى ، عن معتمر بن سليمان ، عن أبيه : كان بالكوفة كذابان أحدهما الكلبى .
و قال عباس الدورى ، عن يحيى بن يعلى المحاربى : قيل لزائدة : ثلاثة لا تروى عنهم : ابن أبى ليلى ، و جابر الجعفى ، و الكلبى .
 و قال زيد بن الحباب : سمعت سفيان الثورى يقول : عجبا لمن يروى عن الكلبى .
قال الحافظ في تهذيب التهذيب 9 / 180 :
و قال على بن الجنيد ، و الحاكم أبو أحمد ، و الدارقطنى : متروك .
و قال الجوزحانى : كذاب ، ساقط .
و قال ابن حبان : وضوح الكذب فيه أظهر من أن يحتاج إلى الإغراق فى وصفه ، روى
عن أبى صالح التفسير ، و أبو صالح لم يسمع من ابن عباس ، لا يحل الاحتجاج به .
قال الحاكم أبو عبد الله : روى عن أبى صالح أحاديث موضوعة .


روایتی دیگر وجود دارد که راوی آن یکی از دوستان الکبی به نام جابر الجعفی می باشد که همانند خودش دروغگو بوده و علمای جرح و تعدیل روایات او را صحیح نمی دانند
روایت چنین است
رقم الحديث: 4797
(حديث مرفوع) حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَمْرٍو أَبُو زُرْعَةَ قَالَ : نَا آدَمُ بْنُ أَبِي إِيَاسٍ قَالَ : نَا شَيْبَانُ ، عَنْ جَابِرٍ ، عَنْ عَامِرٍ الشَّعْبِيِّ ، عَنْ زَيْدِ بْنِ ثَابِتٍ قَالَ : أَمْلَى عَلَيَّ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ هَذِهِ الآيَةَ : وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإِنْسَانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ إِلَى ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ سورة المؤمنون آية 12 - 14 ، فَقَالَ مُعَاذُ بْنُ جَبَلٍ : فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ سورة المؤمنون آية 14 ، فَضَحِكَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ لَهُ مُعَاذٌ : مِمَّ ضَحِكْتَ يَا رَسُولَ اللَّهِ ؟ قَالَ : " بِهَا خُتِمَتْ " فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ سورة المؤمنون آية 14 . لا يُرْوَى هَذَا الْحَدِيثُ عَنْ زَيْدِ بْنِ ثَابِتٍ إِلا بِهَذَا الإِسْنَادِ ، تَفَرَّدَ بِهِ : آدَمُ .
الكتب » المعجم الأوسط للطبراني » بَابُ الْعَيْنِ » مَنِ اسْمُهُ : عَبْدُ الرَّحْمَنِ

ترجمه: حدیثمان گفت عبد الرحمن بن عمرو گفت: ابن ابی ایاس گفت شیبان روایت کرد از جابر از عامر از زید گفت: این آیه را رسول خدا صلی الله علیه وسلم به من املاء نمود: وَلَقَدْ خَلَقْنَا الإِنْسَانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ إِلَى ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ سورة المؤمنون آية 12 – 14 معذ بن جمل گفت: فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ سورة المؤمنون آية 14 ، رسول خدا صلی الله علیه وسلم خندید معاذ به او گفت چرا خندیدی ای رسول خدا؟ گفت به همین شکل آیه خاتمه یافته است فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ سورة المؤمنون آية 14 . این حدیث از زید بن ثابت را روایت نشده است مگر با این اسناد. آدم بن ابی ایاس انفراد کرده در این روایت.

در سند این روایت جابر جعفی وجود دارد که متروک الحدیث است علما جرح و تعدیل او را ضعیف و دروغگو می دانند و روایتش را قبول ندارند
خلاصه ای از اقوال علما درباره او چنین می باشد:
أبو حنيفة النعمان:   ما لقيت فيمن لقيت أكذب من جابر الجعفي، ما أتيته بشيء من رأيي إلا جاءني فيه بأثر
أحمد بن حنبل:                   يكذب
أحمد بن شعيب النسائي:        متروك الحديث، ومرة: ليس بثقة، ولا يكتب حديثه
أحمد بن صالح الجيلي:         ضعفه
أيوب بن أبي تميمة السختياني:            كذاب
ابن حجر العسقلاني:                       ضعيف رافضي، وفي المطالب العالية: ضعيف، ومرة: متروك، ومرة: تالف
محمد بن إسماعيل البخاري:   ضعفه جدا، وتركه عبد الرحمن بن مهدي
مسلم بن الحجاج النيسابوري:  متروك الحديث


حال اگر روایاتی که علت ارتداد عبد الله بن ابی سرح را مبنی بر اجازه دادن پیامبر صلی الله علیه وسلم به تغییر دادن آخر آیات صحیح بدانیم متوجه می شویم که ابن ابی سرح بعد از ارتدادش به اسلام دروغ بسته است و او به خاطر رخصتی که خداوند در سبعة أحرف قرار داده است مرتد شده است در حالی که این رخصت قبل از او نیز وجود داشته است.
 مشکل از عدم آگاهی ابن ابی سرح به این مساله بوده است و گمان برده است که رسول خدا صلی الله علیه وسلم نسبت به قرآن بی تفاوت بوده است و هرگاه خواتم آیات را تغییر میداده همانند نوشتن سمیع علیم به جای عزیز حکیم گمان برده است که رسول خدا نیز به این مساله اهمیت نداده و در نتیجه او نیز توانسته است قرآن نازل کند. 
در تفسیر طبری این روایت آمده است که احمد شاکر محقق کتاب روایت را صحیح دانسته است:
32- حدثنا أبو كريب، قال: حدثنا وكيع، عن إسماعيل بن أبي خالد، عن عبد الله بن عيسى بن أبي ليلى -[و] عن ابن أبي ليلى عن الحكم- عن ابن أبي ليلى، عن أبيّ قال: دخلتُ المسجدَ فصليتُ، فقرأتُ النحل، ثم جاء رجل آخر فقرأها على غير قراءتي، ثم جاء رجل آخر فقرأ خِلافَ قراءتِنا، فدخل نفسي من الشكّ والتكذيب أشدُّ مما كنتُ في الجاهلية، فأخذتُ بأيديهما فأتيتُ بهما النبي صلى الله عليه وسلم، فقلت: يا رسول الله، استقرئ هذين. فقرأ أحدُهما، فقال: أصبتَ. ثم استقرأ الآخر، فقال: أصبتَ. فدخل قلبي أشدُّ مما كان في الجاهلية من الشكّ والتكذيب، فضرب رسول الله صلى الله عليه وسلم صدري، وقال: أعاذك الله من الشكّ، وأخْسَأ عنك الشيطانَ. قال إسماعيل: ففِضْتُ عرقًا -ولم يقله ابنُ أبي ليلى- قال: فقال: أتاني جبريلُ فقال: اقرأ القرآن على حرف واحد. فقلت: إن أمتي لا تستطيعُ. حتى قال سبع مرات، فقال لي: اقرأ على سبعة أحرفٍ، ولك بكل ردة رُدِدتها مسألة. قال: فاحتاجَ إليّ فيها الخلائق، حتى إبراهيم صلى الله عليه وسلم

ترجمه: ابی ابن کعب میگوید: وارد مسجد شدم و نماز خواندم و سوره نحل را خواندم سپس مردی دیگر آمد سوره نحل را به شکلی غیر از قرائتی که من خواندم خواند سپس مردی دیگر آمد و به شکلی مخالف قرائت من و آن مرد اولی قرائت کرد. در وجودم شک و تکذیبی شدید تر از زمان جاهلیتم وارد شد، پس دست آن دو را گرفته و نزد رسول خدا صلی الله علیه وسلم بردم، گفتم ای رسول خدا به قرائت این دو توجه کن . یکی از آنان قرائت کرد و گفت درست خواندی. سپس دیگری خواند و گفت درست خواندی. پس در قلبم شک و تکذیبی شدید تر از زمان جاهلیت وارد شد. رسول خدا صلی الله علیه وسلم ضربه ای به سینه ام زد وگفت به خداوند از شک پناه ببر و شیطان را از خود بران و فرمود جبرئیل نزدم آمد و گفت قرآن را بر یک حرف بخوان گفتم امتم توانایی اش را ندارند تا اینکه گفت بر هفت حرف بخوان.

با توجه به این روایت و دیگر روایات که در ابتدا ذکر شد متوجه می شویم که صحابه رسول خدا نیز در ابتدا وقتی که قضیه سبعة أحرف مواجه میشوند دچار اختلاف می شوند اما بعدا با توضیحات پیامبر صلی الله علیه وسلم بر این مساله آگاهی می یابند.

اما روایاتی که در آن گمان رفته که بخاطر هماهنگ بودن آنچه به ذهن ابن ابی سرح رسیده و موافقت آن با آیه قران یعنی آیه فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ مرتد گشته است این روایات دروغ و ضعیف می باشند برای اینکه سوره مومنون که این آیه در آن قرار دارد سوره ای مکی است و ارتداد ابن ابی سرح در مدینه بوده است.  اما اگر تسلیم روایات شویم و فرض را بر صحت این روایات بدانیم و بگوییم این آیات در مدینه نازل شده اند پس مجبور هستیم که همه آن دسته از روایاتی که در آن تبدیل آخر آیات را علت ارتدادش دانسته است را رد کنیم چون امکان جمع کردن این دو دسته روایات وجود ندارد و در صورت جمع بستن آن دو علت دچار تناقض گشته ایم.
پس به طور خلاصه می توان گفت که علت ارتداد عبد الله بن سعد ابن ابی سرح چیزی نیست جز جهل او نسبت به سبعة أحرف و سخنان دیگری که در اینباره به این موضوع نسبت داده شده است دروغ بوده و نمیتوان به آن اعتماد کرد.
و مدت زمانی که ابن ابی سرح مسلمان شده است بسیار کوتاه بوده است آنطور که سیره نویسان نوشته اند از جمله ابو عمر یوسف بن عبد الله النمری(463هـ) میگوید:
«أسلم قبل الْفَتْح، وهاجر، وَكَانَ يكتب الوحي لرسول الله صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، ثُمَّ ارتد مشركا، وصار إِلَى قريش بمكة»
ترجمه: قبل از فتح مکه اسلام آورد و به مدینه هجرت کرد و برای رسول خدا صلی الله علیه وسلم کتابت وحی کرد سپس مرتد و مشرک شد و به سوی قریش در مکه برگشت

او زمان کوتاهی در مدینه بود و رسول خدا صلی الله علیه وسلم برای اینکه او را به اسلام نزدیک تر کند به او اجازه داد که بعضی مواقع کتابت وحی کند و این وظیفه را به او نداده مگر برای نزدیک کردن او به اسلام وگر نه رسول خدا ده ها کاتب وحی داشته که در بیش از 20 سال قبل از او نیز کتابت میکردند.
او به علت ارتدادش حکم ارتداد برای او صادر میشود اما در فتح مکه با پا در میانی کردن عثمان رضی الله عنه از او در می گذرد و سپس ابن ابی سرح با پیامبر بیعت میکند و بعد از آن 27 سال زندگی میکند و در این مدت از او هیچگونه مخالفی با شرع دیده نمیشود و اگر از ترس جانش در فتح مکه اسلام می آورد بسیار راحت میتوانست بعد از وفات پیامبر مرتد شود همانطور که بسیاری از قبایل عرب با وفات پیامبر از اسلام باز گشتند اما عبد الله بن سعد ابن ابی سرح نه تنها از اسلام بر نگشت بلکه یکی از بزرگترین خدمت کنندگان به اسلام شد الله از او راضی باد.
از الله تعالی خواستارم که این مقاله را برای خواننده مفید قرار دهد و نویسنده را از دعای توفیق محروم ننماید.


۱ نظر:

  1. کاملا ترین جوابی بود که در مورد این شبه پیدا کردم دستتان درد نکند. اجرتان با الله

    پاسخحذف

نصیحتی دلسوزانه برای صلاح مهدوی و هم فکرانش؛

    ♦️ چند سال پیش که وهابیان اهل غلو و افراط، احساس کردند که میدان برایشان خالی شده و تا آینده ای نزدیک بر دنیای اسلام مسلط می شوند، اهل ...