۱۳۹۷/۰۳/۳۰

غلو دروازه انحراف در دین (فصل آخر: در پایان)


غلو دروازه ایست به سوی انحراف در دین و افتادن در افراط و تفریط، و نه تنها غلو در دین، بلکه غلو در هرچیزی مذموم است و اگر در هرچیزی افراط و تفریط رخ دهد ناپسند بوده و زیان‌های مختلفی به همراه دارد. و همواره در طول تاریخ غالیان با غلو در دین باعث ضربه‌زدن به خود و دیگران و دین بوده ‌ند و ضرر غالیان از عاصیان بیشتر است چون اهل غلو، آنچه که ابداع کرده‌اند را همان دین و شریعت و حدود خداوند می‌پندارند و با کج فهمی که دارند فکر می‌کنند بهترین عمل را انجام می‌دهند، اما نمی‌دانند که زیان‌بار و خسارت‌مند شده‌اند و چون به بدعت خود پی نمی‌برند پس به فکرشان هم نمی‌آید که از آن توبه کنند، چون آنچه که بر آن هستند را همان دین می‌دانند و با خود می‌گویند که چگونه از دین توبه کنم؟ و متوجه کردن اهل غلو به اشتباه و غلوشان کاری دشوار است و کسی که خداوند به او ارادۀ خیر داشته باشد و نیّتش خالص باشد خداوند او را به حال خود رها نخواهد کرد. بی‌گمان قلب بندگان در بین دو انگشت از انگشتان خداوند رحمان است و هرگونه که بخواند قلب‌ها را منقلب کرده و می‌گرداند. از الله سبحان می‌خواهم که قلب ما و همۀ مسلمانان را به بهترین حالت منقلب گرداند.
غلو مانند یک ویروس خطرناک است که به درون عقیدۀ شخص مسلمان می‌افتد و او را نسبت به مسلمانان بد بین کرده و او را گوشه‌گیر و از جامعه جدا کرده و به عمل کم و ناقص خودش غرّه می‌نماید و می‌گوید من خوب هستم و بر صراط مستقیم هستم و دیگران بد هستند و در خطا و گناه غرق شده‌اند! شخص غالی دیدش به دنیا عوض می‌شود، به جای دیدن نقاط مثبت و خوبی‌ها و زیبایی‌ها، به دنبال دیدن نقاط منفی و عیب‌ها و اشتباهات مردم است، شخص غالی به جای وارد کردن مردم به دین، در صدد اثبات کفر آنان و خارج کردن آنان از دین است. شخص غالی جهاد و قتال را هدف می‌داند نه وسیله، و برای رسیدن به هدفش هم نیاز دارد که افرادی از مسلمانان را پیدا کند که به عنوان مرتد با آنان قتال کند یا حد اقل آنان را هجر گوید، برای همین می‌بینی که دایرۀ دین را چنان تنگ کرده است که خیلی راحت می‌تواند به نیازش که همان اثبات ارتداد یا کفر دیگر مسلمانان است، برسد. در حالی که بد بینی او و سخت‌گیری او، در نهایت او را از خودش و دین و مردم و جامعه خسته و دلسرد می‌کند و آخر سر تنها خودش پشیمان خواهد شد. و شگفت انگیز است که این غالیان در خیال خود مومن و متقی‌هایی هستند که از کثرت سجود پیشانی‌هایشان پینه بسته‌ است و خود را خدایی می‌دانند، ولی مردم برای در امان ماندن از شرشان به خدا پناه می‌برند! و اکثر غالیان جوانان کم سن و سالی هستند که چیز دیگری را به عنوان سبقت اذهان ندارند و به یک باره وارد این مسیر می‌شوند و کسانی که آنان را به این شکل غالی تربیت می‌کنند مقصر اصلی هستند، کسانی که چنین به این نو آموزان تلقین می‌کنند و یاد می‌دهند که فقط آن‌ها هستند که امروز جزو طایفۀ منصوره شده‌اند و مردم در گمراهی و هلاکت هستند و آن‌ها را چنان تند و محدود و چشم و گوش بسته تربیت می‌کنند که وقتی این افراد در کوچه و خیابان حرکت می‌کنند، به این دید به مردم نگاه می‌کنند که فلانی کافر است فلان دیگری مرتد شده است و... . اینها تجربۀ زیادی از دین ندارند و همانند خودرویی که در تاریکی شب با چراغش حرکت می‌کند، جز جلوی خودش را نمی‌بیند و بسیار بسیار از چیزهای دیگر است که هنوز آن‌ها را نمی‌داند، اما چون او را حماسی بار آورده‌اند موجب شده است که به خودش و علم بسیار محدود و عمل صالح بسیار کمش غرّه شود و چنین به او تلقین شده که او جزو همان طایفۀ منصوره است و هرکسی همانند او تفکر نکند از آن طایفه بیرون رفته و شامل طایفۀ هلاک شده، گشته است. برای همین این افراد برایشان آسان و راحت است که همۀ امت را هم تکفیر کنند و گمراه و مشرک بدانند، برای اینکه نزد آنان، آن‌ها دچار شرک شده‌اند! این افراد خود را اهل توحید می‌دانند و با شعار توحید با مخالفانشان مخالفت می‌کنند و مخالفانشان را مشرک و قبر پرست وصف می‌کنند در حالی که همه چیز به آن اطلاقی که می‌گویند نیست و تفصیل‌های بسیاری دارد. و اگر من خودم حدود چند سال پیش از آن دسته افراد نبودم چه بسا خواننده من را متهم به دروغ می‌کرد، و می‌گفت حقیقت را نگفته است. اما من درد را چشیده‌ام و درمان را هم می‌دانم، برای همین برای درمان آن نیز حریص هستم. و اگر در گذشته به ناحق و از روی بی‌علمی یا تقلید یا بخاطر عمل به نصوص مطلق، کسی را به عینه تکفیر کرده‌ام که مستحق تکفیر نبوده، از آن توبه می‌کنم و کسی از اهل قبله را بخاطر تاویل سائغی که دارد تکفیر نمی‌کنم و آرزو می‌کنم که همۀ مسلمانان با هم متحد و یکپارچه شوند چون عزّت مسلمانان در چیزی جز اتحاد نمی‌باشد.
خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَأَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَلَا تَنَٰزَعُواْ فَتَفۡشَلُواْ وَتَذۡهَبَ رِيحُكُمۡۖ وَٱصۡبِرُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلصَّٰبِرِينَ٤٦ [الأنفال: 46]
«و الله و پیامبرش را اطاعت کنید، و با همدیگر نزاع نکنید، که سست شوید، و قوت (و مهابت) شما از میان برود، و صبر کنید، بی‌گمان الله با صابران است».
و می‌فرماید: ﴿وَٱعۡتَصِمُواْ بِحَبۡلِ ٱللَّهِ جَمِيعٗا وَلَا تَفَرَّقُواْۚ وَٱذۡكُرُواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ إِذۡ كُنتُمۡ أَعۡدَآءٗ فَأَلَّفَ بَيۡنَ قُلُوبِكُمۡ فَأَصۡبَحۡتُم بِنِعۡمَتِهِۦٓ إِخۡوَٰنٗا وَكُنتُمۡ عَلَىٰ شَفَا حُفۡرَةٖ مِّنَ ٱلنَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنۡهَاۗ كَذَٰلِكَ يُبَيِّنُ ٱللَّهُ لَكُمۡ ءَايَٰتِهِۦ لَعَلَّكُمۡ تَهۡتَدُونَ١٠٣ [آل عمران: 103]
«و همگی به ریسمان الله (= قرآن و اسلام) چنگ زنید و پراکنده نشوید، و نعمت الله را بر خود یاد کنید، آنگاه که دشمنان (یکدیگر) بودید، پس میان دل‌های شما الفت داد، آنگاه به (فضل) نعمت او برادر (یکدیگر) شدید، و شما بر لبه گودلی از آتش بودید، (او) شما را از آن نجات داد این گونه الله آیات خود را برای شما روشن می‌سازد، باشد که شما راه یابید».
بار الهی از گناهان ما در گذر و به اندازۀ یک چشم به هم زدن نیز ما را به حال خود وا مگذار.
وصلی الله وسلم علی محمد وعلی آله وأتباعه إلی يوم الدين، وآخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمين

مجاهد دین
4 خرداد 1397 – 9 رمضان 1439

حکم طلب دعا از میت، بین افراط و تفریط


در این بخش، بعضی از مواردی که در آن افراط و تفریط صورت گرفته است را مطرح می‌کنیم.



درخواست و طلب دعا از میّت را عده‌ای به طور مطلق جایز دانسته و مباح و بلکه مستحب و نیکو می‌دانند، عده‌ای دیگر آن را به طور مطلق جایز ندانسته و آن را شرک اکبر مخرج از ملت دانسته‌اند، در حالی که در این بین تفصیلی وجود دارد که همان منهج صحیح و به دور از افراط و تفریط می‌باشد.
منظور ما از طلب دعا از میّت این است که شخصی نزد قبر پیامبر یا ولی از اولیاء برود و او را خطاب قرار دهد و به او بگوید که برایش در نزد الله دعا کند.
و این حالت، فرق می‌کند با اینکه شخصی نزد قبر پیامبر یا ولی برود و از خود صاحب قبر بطور مستقل از الله متعال، درخواست برآورده شدن حاجات یا برطرف شدن مشکلاتش را بکند.
و اینکه به میّت بگوید: «برایم نزد الله دعا کن»، یا «خدا را برایم بخوان» از دعایی نیست که صرف آن برای غیر خداوند عبادت باشد و شامل حدیث «الدُّعَاءُ هُوَ العِبَادَةُ» نمی‌شود؛ چنانکه اهل غلو با استناد به این حدیث به طور مطلق دعا را عبادت می‌دانند. بلکه اینکه به میّت بگوید: «برایم نزد الله دعا کن»، یا «خدا را برایم بخوان»، دعایی است که مختص مخلوقات است و صرف آن برای خداوند جایز نیست، مثلاً به خداوند خالق آسمان‌ها و زمین گفته نمی‌شود: «برایم نزد الله دعا کن»، یا «خدا را برایم بخوان»! چراکه چنین چیزی ممکن نیست.
پس اینکه به میّت بگوید: «برایم نزد الله دعا کن»، یا «خدا را برایم بخوان» در واقع درخواست و طلب دعای عبادت از میّت است یعنی میّت برای او خدا را بخواند. و در این حالت، دعایی که عبادت است و صرف آن جز برای خداوند جایز نیست را نکرده است، و نه بر میّت توکل کرده است و نه توقع قبول کردن درخواستش را دارد و نه شفاعت او را بدون اذن خداوند نافذ می‌داند، بلکه مثلاً نزد قبر پیامبر صلی الله علیه وسلم می‌رود و به او سلام می‌کند و می‌گوید برایم نزد خداوند دعای خیر کن.

شخص تازه مسلمان و کسی که در سرزمینی دور از اسلام بزرگ شده است


در این بخش، بعضی از مواردی که در آن افراط و تفریط صورت گرفته است را مطرح می‌کنیم.



مسائلی که برای عموم مسلمانان در دار الاسلام، جلی و ظاهره و معلوم از دین به ضرورت هستند برای شخصی که به تازگی مسلمان شده است یا شخص مسلمانی که در سرزمینی دور از آموزه‌های اسلام بزرگ شده است و امکانات کافی برای کسب علم نداشته است[1]، آن مسائل برای چنین کسی، جلی و ظاهره و معلوم از دین به ضرورت نمی‌باشد، برای همین جلی و خفی بودن این امور از شخصی به شخص دیگر و از مکانی به مکان دیگر و از زمانی به زمان دیگر متفاوت می‌باشد. برای همین تقسیم مسائل دین به مسائل اصول که جهل در آن عذر نیست و مسائل فروع که جهل در آن عذر است، تقسیم اشتباه و نادرستی می‌باشد و اهل علم وقتی که فرق گذاشته‌اند بین مسائلی که جهل مکلّف در آن عذر است با مسائلی که جهل مکلّف در آن عذر نیست، آن‌ها مناط این تفریق را مسائل اصول و فروع قرار نداده‌اند بلکه مناط این تفریق را ظهور و خفا یا جلی و خفی بودن آن امور قرار داده‌اند. برای اینکه بسیاری از مسائل اصولی هستند که جاهل به آن و انکار کنندۀ آن تکفیر نمی‌شود مانند وجوب اثبات بعضی از صفات فعلی، اما بسیاری از مسائل فروع هستند که انکار کنندۀ آن تکفیر می‌شود مانند کسی که حرمت زنا و خمر را انکار کند یا وجوب نماز و روزه را انکار کند.
شیخ الاسلام ابن تیمیه دربارۀ تقسیم کردن مسائل به اصول که در آن عذر نیست و فروع که در آن عذر است می‌گوید: «فَمَنْ كَانَ مِنْ الْمُؤْمِنِينَ مُجْتَهِدًا فِي طَلَبِ الْحَقِّ وَأَخْطَأَ فَإِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ لَهُ خَطَأَهُ كَائِنًا مَا كَانَ سَوَاءٌ كَانَ فِي الْمَسَائِلِ النَّظَرِيَّةِ أَوْ الْعَمَلِيَّةِ هَذَا الَّذِي عَلَيْهِ أَصْحَابُ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ. وَجَمَاهِيرُ أَئِمَّةِ الْإِسْلَامِ وَمَا قَسَّمُوا الْمَسَائِلَ إلَى مَسَائِلِ أُصُولٍ يَكْفُرُ بِإِنْكَارِهَا وَمَسَائِلِ فُرُوعٍ لَا يَكْفُرُ بِإِنْكَارِهَا. فَأَمَّا التَّفْرِيقُ بَيْنَ نَوْعٍ وَتَسْمِيَتِهِ مَسَائِلَ الْأُصُولِ وَبَيْنَ نَوْعٍ آخَرَ وَتَسْمِيَتِهِ مَسَائِلَ الْفُرُوعِ فَهَذَا الْفَرْقُ لَيْسَ لَهُ أَصْلٌ لَا عَنْ الصَّحَابَةِ وَلَا عَنْ التَّابِعِينَ لَهُمْ بِإِحْسَانِ وَلَا أَئِمَّةِ الْإِسْلَامِ وَإِنَّمَا هُوَ مَأْخُوذٌ عَنْ الْمُعْتَزِلَةِ وَأَمْثَالِهِمْ مِنْ أَهْلِ الْبِدَعِ وَعَنْهُمْ تَلَقَّاهُ مَنْ ذَكَرَهُ مِنْ الْفُقَهَاءِ فِي كُتُبِهِمْ وَهُوَ تَفْرِيقٌ مُتَنَاقِضٌ فَإِنَّهُ يُقَالُ لِمَنْ فَرَّقَ بَيْنَ النَّوْعَيْنِ: مَا حَدُّ مَسَائِلِ الْأُصُولِ الَّتِي يَكْفُرُ الْمُخْطِئُ فِيهَا؟ وَمَا الْفَاصِلُ بَيْنَهَا وَبَيْنَ مَسَائِلِ الْفُرُوعِ؟ فَإِنْ قَالَ: مَسَائِلُ الْأُصُولِ هِيَ مَسَائِلُ الِاعْتِقَادِ وَمَسَائِلُ الْفُرُوعِ هِيَ مَسَائِلُ الْعَمَلِ. قِيلَ لَهُ: فَتَنَازَعَ النَّاسُ فِي مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ هَلْ رَأَى رَبَّهام لَا؟ وَفِي أَنَّ عُثْمَانَ أَفْضَلُ مِنْ عَلِيٍّ أَمْ عَلِيٌّ أَفْضَلُ؟ وَفِي كَثِيرٍ مِنْ مَعَانِي الْقُرْآنِ وَتَصْحِيحِ بَعْضِ الْأَحَادِيثِ هِيَ مِنْ الْمَسَائِلِ الِاعْتِقَادِيَّةِ الْعِلْمِيَّةِ وَلَا كُفْرَ فِيهَا بِالِاتِّفَاقِ وَوُجُوبُ الصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ وَالصِّيَامِ وَالْحَجِّ وَتَحْرِيمِ الْفَوَاحِشِ وَالْخَمْرِ هِيَ مَسَائِلُ عَمَلِيَّةٌ وَالْمُنْكِرُ لَهَا يَكْفُرُ بِالِاتِّفَاقِ. وَإِنْ قَالَ الْأُصُولُ: هِيَ الْمَسَائِلُ الْقَطْعِيَّةُ قِيل لَه: كَثِيرٌ مِنْ مَسَائِلِ الْعَمَلِ قَطْعِيَّةٌ وَكَثِيرٌ مِنْ مَسَائِلِ الْعِلْمِ لَيْسَتْ قَطْعِيَّةً وَكَوْنُ الْمَسْأَلَةِ قَطْعِيَّةً أَوْ ظَنِّيَّةً هُوَ مِنْ الْأُمُورِ الْإِضَافِيَّةِ وَقَدْ تَكُونُ الْمَسْأَلَةُ عِنْدَ رَجُلٍ قَطْعِيَّةً لِظُهُورِ الدَّلِيلِ الْقَاطِعِ لَهُ كَمَنْ سَمِعَ النَّصَّ مِنْ الرَّسُولِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَتَيَقَّنَ مُرَادَهُ مِنْهُ. وَعِنْدَ رَجُلٍ لَا تَكُونُ ظَنِّيَّةً فَضْلًا عَنْ أَنْ تَكُونَ قَطْعِيَّةً لِعَدَمِ بُلُوغِ النَّصِّ إيَّاهُ أَوْ لِعَدَمِ ثُبُوتِهِ عِنْدَهُ أَوْ لِعَدَمِ تَمَكُّنِهِ مِنْ الْعِلْمِ بِدَلَالَتِهِ».
ترجمه: «پس اگر از مومنانی باشد که در طلب حق اجتهاد کرده و به خطا رفته باشد، پس خداوند خطای او را –هر چه هم که باشد- می‌بخشد و فرقی نمی‌کند که در مسائل نظری باشد یا عملی. این چیزی است که اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم و جماهیر ائمۀ اسلام بر آن هستند. و اما آن نوع تقسیم بندی که می‌گویند در مسائل اصول با انکار آن کافر می‌شود ولی در مسائل فروع با انکار آن کافر نمی‌شود. پس اینکه بیایی و بین نوعی (از مسائل) فرق بگذاری و آن را به مسائل اصول نام گذاری کنی و بین نوعی دیگر و آن را نیز به مسائل فروع نام گذاری کنی، پس این فرق گذاشتن هیچ اصلی ندارد نه از صحابه و نه از تابعین آنان به احسان و نه از ائمۀ اسلام. بلکه چنین چیزی برگرفته از معتزله و امثال آنان از اهل بدعت است و فقهایی هم که در کتبشان این تقسیم بندی را ذکر کرده‌اند چنین چیزی را از آنان (معتزله و اهل بدعت) گرفته‌اند. و این نوع فرق گذاشتن متناقض می‌باشد، و به کسی که بین این دو نوع فرق می‌گذارد گفته می‌شود که: حد مسائل اصولی که خطا کننده در آن کافر می‌شود چیست؟ و فاصلۀ بین آن و بین مسائل فروع چیست؟ پس اگر گفت: مسائل اصول مسائل اعتقادی است و مسائل فروع مسائل عملی است. به او گفته می‌شود: مردم در اینکه آیا محمد صلی الله علیه وسلم پروردگارش را دیده است یا نه، تنازع کرده‌اند. و دربارۀ اینکه آیا عثمان افضل‌تر از علی است یا علی افضل‌تر است تنازع کرده‌اند و در بسیاری از معانی قرآن و در تصحیح بعضی از احادیث تنازع کرده‌اند. اینها از مسائل «اعتقادی علمی» هستند و به اتفاق کفری در آن نمی‌باشد. و وجوب نماز و زکات و روزه و حج و تحریم فواحش و خمر هم از مسائل «عملی» هستند که انکار کنندۀ آن‌ها به اتفاق کافر می‌شود.
و اگر گفت: اصول، مسائل قطعی هستند، گفته می‌شود: بسیاری از مسائل عملی قطعی هستند اما بسیاری از مسائل علمی، ‌قطعی نیستند. و اینکه یک مساله قطعی باشد یا ظنی، این هم از امور اضافی می‌باشد؛ چون ممکن است یک مساله در نزد یک شخص -بخاطر ظهور دلیل قاطع برای او- قطعی باشد، همانند کسی که نصی را از پیامبر صلی الله علیه وسلم شنیده باشد و مراد از آن را نیز به یقین دانسته باشد. و نزد شخصی دیگر (همان مساله) نه تنها قطعی نباشد بلکه ظنی هم نباشد بخاطر اینکه نص به او ابلاغ نشده باشد یا نص در نزد او به ثبوت نرسیده باشد یا توانایی فهمیدن دلالتش را نداشته باشد».[2]
نکته‌ای که باید به آن دقت کرد این است که شیخ الاسلام ابن تیمیه، نفس تقسیم کردن مسائل دین به اصول و فروع را رد نمی‌کند، چنانکه بعضی‌ها به اشتباه فکر کرده‌اند که ابن تیمیه نفس چنین تقسیم کردنی را رد کرده است، بلکه شیخ الاسلام ابن تیمیه، این را رد کرده که گفته شود در مسائل اصول عذر به جهل نیست و در مسائل فروع عذر به جهل است. در واقع شیخ الاسلام مناط عذر را به اصول یا فروع بودن آن مساله قرار نداده است، بلکه به جلی یا خفی بودن و قائم بودن حجّت بر مکلّف قرار داده است.

شناخت کلیات و جزئیات


در این بخش، بعضی از مواردی که در آن افراط و تفریط صورت گرفته است را مطرح می‌کنیم.



شناخت کلیات و جزئیات
در معرفت و شناخت کلی توحید خداوند برای توصیف شخص به موحد یا مسلمان، جهل عذر نمی‌باشد اما برای تکفیر معذب علیه، جهل در آن قبل از خبر، عذر می‌باشد، اما معرفت و علم و شناخت جزئیات توحید و اسلام و ایمان از اموری است که در آن جهل عذر می‌باشد.
معرفت به الله به معنای معرفت به اسماء و صفات الله متعال است، که این اسماء و صفات خداوند از لحاظ تعلقشان، یا به ذات خداوند متعلق هستند یا به افعال خداوند.
الف) صفات ذاتی: صفاتی هستند که همیشه و همواره خداوند به آن صفات متصف می‌باشد. مانند: علم، قدرت، حیات. جهل به ذات خداوند قبل از خبر و بعد از خبر کفر می‌باشد، چون علم به ذات خداوند در فطرت آدم وجود دارد. ولی جهل به جزئیات صفات ذاتی خداوند قبل از خبر کفر نمی‌باشد. مانند آن مردی که اصل صفت قدرت خداوند و اصل برانگیخته شدن مردگان توسط خداوند را قبول داشت اما در جزئیات قدرت خداوند جهل داشت و گمان کرد که اگر جسدش سوزانده شود و خاکسترش به آب و باد انداخته شود، خداوند نمی‌تواند او را جمع آوری و زنده کند، اما با این حال خداوند او را بخشید.
چنانکه ابن تیمیه می‌گوید: «فَهَذَا الرَّجُلُ كَانَ قَدْ وَقَعَ لَهُ الشَّكُّ وَالْجَهْلُ فِي قُدْرَةِ اللَّهِ تَعَالَى عَلَى إعَادَةِ ابْنِ آدَمَ؛ بَعْدَ مَا أُحْرِقَ وَذُرِيَ وَعَلَى أَنَّهُ يُعِيدُ الْمَيِّتَ وَيَحْشُرُهُ إذَا فَعَلَ بِهِ ذَلِكَ وَهَذَانِ أَصْلَانِ عَظِيمَانِ: " أَحَدُهُمَا " مُتَعَلِّقٌ بِاَللَّهِ تَعَالَى وَهُوَ الْإِيمَانُ بِأَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ. وَ " الثَّانِي " مُتَعَلِّقٌ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ. وَهُوَ الْإِيمَانُ بِأَنَّ اللَّهَ يُعِيدُ هَذَا الْمَيِّتَ وَيَجْزِيهِ عَلَى أَعْمَالِهِ وَمَعَ هَذَا فَلَمَّا كَانَ مُؤْمِنًا بِاَللَّهِ فِي الْجُمْلَةِ وَمُؤْمِنًا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ فِي الْجُمْلَةِ وَهُوَ أَنَّ اللَّهَ يُثِيبُ وَيُعَاقِبُ بَعْدَ الْمَوْتِ وَقَدْ عَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا - وَهُوَ خَوْفُهُ مِنْ اللَّهِ أَنْ يُعَاقِبَهُ عَلَى ذُنُوبِهِ - غَفَرَ اللَّهُ لَهُ بِمَا كَانَ مِنْهُ مِنْ الْإِيمَانِ بِاَللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَالْعَمَلِ الصَّالِحِ».
ترجمه: «پس این مرد نسبت به قدرت خداوند متعال در بازگرداندن ابن آدم بعد از آنکه سوزانده شود و به باد داده شود و نسبت به اینکه اگر چنین کاری با او شود (یعنی سوزانده شود) خداوند مرده را برگرداند و حشر ‌کند، در شک و جهل واقع شد. و این دو دو اصل بزرگ هستند: یکی: متعلق به خداوند متعال است و آن ایمان است به اینکه اوتعالی بر هرچیزی تواناست. و دوم: متعلق به روز آخرت است. و آن ایمان است به اینکه خداوند این مرده را برمی‌گرداند و بر اعمالش جزایش می‌دهد و همراه با این پس مادام که او به خداوند جملتاً ایمان داشت و به روز آخرت جملتاً ایمان داشت و معتقد بود که بعد از مردن، خداوند ثواب و عقاب می‌دهد و عمل صالح هم انجام داده بود - عملش ترس او از خداوند از اینکه او را بخاطر گناهانش مجازات کند بود – در نتیجه خداوند بخاطر آن ایمانی که به خداوند و روز آخرت داشت و عمل صاحلی که کرده بود، او را بخشید».
ب) صفات فعلی: صفاتی هستند که متعلق به مشیت و قدرت خداوند هستند، هرگاه بخواهد انجام می‌دهد و هرگاه نخواهد انجام نمی‌دهد: مانند آمدن، نزول، غضب، فرح. جهل به این صفات قبل از خبر کفر نمی‌باشد چون این صفات با عقل درک نمی‌شود و باید با حجّت رسالی خبر آن به مکلّف برسد.
برای مثال ابوهریره از پیامبر صلی الله علیه وسلم روایت کرده است که می‌فرماید: «يَنْزِلُ رَبُّنَا تَبَارَكَ وَتَعَالَى كُلَّ لَيْلَةٍ إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْيَا حِينَ يَبْقَى ثُلُثُ اللَّيْلِ الآخِرُ، يَقُولُ: مَنْ يَدْعُونِي فَأَسْتَجِيبَ لَهُ؟ مَنْ يَسْأَلُنِي فَأُعْطِيَهُ؟ مَنْ يَسْتَغْفِرُنِي فَأَغْفِرَ لَهُ».
ترجمه: «خداوند، هر شب پس از گذشتن دو سوم شب، به آسمان دنیا نزول می‌فرمايد و می‌گويد: آيا کسی هست که مرا بخواند تا او را اجابت کنم؟ آیا کسی هست که از من بخواهد تا به او بدهم؟ آیا کسی هست که از من طلب بخشش کند تا او را ببخشم؟».[1]
صفت نزول خداوند به آسمان دنیا از صفات خبریه است که عقل در شناخت آن مستقل نمی‌باشد و کسی که خبر چنین صفتی به او نرسیده باشد و به صفت نزول خداوند به آسمان دنیا جهل داشته باشد، کافر نمی‌شود. و حتی کسی که نزول خداوند را به نزول رحمت خداوند تأویل نماید نیز کافر نمی‌شود.[2]

مسائل جلی و خفی


در این بخش، بعضی از مواردی که در آن افراط و تفریط صورت گرفته است را مطرح می‌کنیم.



مسائل معلوم از دین به ضرورت، یا مسائل ظاهره و متواتره، یا مسائل جلی و خفی، یا مسائل اصلی و فرعی، همگی تقسیم بندی و نام گذاری‌هایی هستند که غرض از آن بیان تفاوت جلی و خفی بودن مسائل دین می‌باشد. پس در این بخش به بررسی مسائلی که ادلّۀ آن بر مکلّف، جلی و آشکار هستند و مسائلی که ادلّۀ آن بر مکلّف خفی و پنهانی هستند، می‌پردازیم. و نیز حکم کسی که در این مسائل جهل یا تأویل دارد را بیان می‌کنیم.
بدون شک شناخت و معرفت و علم به مسائل و امور دین، برای همۀ مردم در یک حد برابر نبوده و این مسائل، جامد و یک تکه نیستند، بلکه در یک طیف طولانی که یک سر آن جلی محض و سر دیگر آن خفی محض است، قرار دارد و قدرت تشخیص این مسائل نیز با چیزی جز قدرت عقل مکلف، امکان‌پذیر نمی‌باشد. چون ملاک و مناط تکلیف، عقل است و کسی که عقل ندارد مانند شخص دیوانه، معاف از تکلیف است. و چون قدرت تعقل انسان‌ها با هم متفاوت است لذا ظهور جلی و خفی بودن مسائل نیز از شخصی به شخص دیگر، و از مکانی به مکان دیگر، متغیر می‌باشد. ممکن است یک مسأله برای شخصی جلی باشد، و همان مسأله برای شخصی دیگر خفی باشد. چنانکه ابن تیمیه رحمه الله می‌گوید: «وَجَمِيعُ الْفُقَهَاءِ يَذْكُرُونَ فِي كُتُبِ الْفِقْهِ وُجُوبَ الصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ وَالْحَجِّ وَاسْتِقْبَالِ الْقِبْلَةِ وَوُجُوبَ الْوُضُوءِ وَالْغُسْلِ مِنْ الْجَنَابَةِ وَتَحْرِيمِ الْخَمْرِ وَالْفَوَاحِشِ وَغَيْرِ ذَلِكَ مِمَّا يُعْلَمُ مِنْ الدِّينِ ضَرُورَةً. و " أَيْضًا " فَكَوْنُ الشَّيْءِ مَعْلُومًا مِنْ الدِّينِ ضَرُورَةً أَمْرٌ إضَافِيٌّ فَحَدِيثُ الْعَهْدِ بِالْإِسْلَامِ وَمَنْ نَشَأَ بِبَادِيَةٍ بَعِيدَةٍ قَدْ لَا يَعْلَمُ هَذَا بِالْكُلِّيَّةِ فَضْلًا عَنْ كَوْنِهِ يَعْلَمُهُ بِالضَّرُورَةِ وَكَثِيرٌ مِنْ الْعُلَمَاءِ يَعْلَمُ بِالضَّرُورَةِ أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ سَجَدَ لِلسَّهْوِ وَقَضَى بِالدِّيَةِ عَلَى الْعَاقِلَةِ وَقَضَى أَنَّ الْوَلَدَ لِلْفِرَاشِ وَغَيْرُ ذَلِكَ مِمَّا يَعْلَمُهُ الْخَاصَّةُ بِالضَّرُورَةِ وَأَكْثَرُ النَّاسِ لَا يَعْلَمُهُ أَلْبَتَّةَ».
ترجمه: «و همۀ فقها در کتب فقه، واجب بودن نماز و زکات و حج و روکردن به قبله و واجب بودن وضو و غسل‌گرفتن از جنابت و حرام بودن خمر و فواحش و دیگر مواردی که ضرورتاً از دین دانسته می‌شود را ذکر کرده‌اند، و همچنین اینکه یک چیز ضرورتاً معلوم از دین باشد، یک امر اضافی می‌باشد، چراکه شخص تازه مسلمان و کسی که در سرزمین دوری بزرگ شده باشد این موارد را به کلیت نمی‌داند چه رسد به اینکه ضرورتاً دانسته باشد! و بسیاری از علما به ضرورت می‌دانند که پیامبر صلی الله علیه وسلم سجدۀ سهو کرده است و بر عاقله[1] قضاوت بر پرداخت دیه کرده است و برای صاحب رختخواب قضاوت کرده که بچه به دنیا آمده متعلق به او می‌باشد و دیگر مواردی که خواص (اهل علم) ضرورتاً اینها را می‌دانند هرچند که اکثر مردم اینها را نمی‌دانند».[2]
 پس ابتدا لازم است قبل از پرداختن به این موضوع، بعضی از علت‌هایی که سبب اختلاف در تشخیص جلی و خفی بودن مسائل توسط مکلّفان می‌شود را بیان کنیم.

انواع جهل و احکام مربوط به آن


در این بخش، بعضی از مواردی که در آن افراط و تفریط صورت گرفته است را مطرح می‌کنیم.



این موضوع یکی از مهم‌ترین موضوعاتی است که اهل افراط و تفریط در آن به انحراف کشیده شده‌اند و به حول و قوّت خداوند می‌گوییم:
اصل در انسان ندانستن و جهل است تا اینکه با علم، جهلش را برطرف می‌کند، چنانکه خداوند می‌فرماید:
﴿وَٱللَّهُ أَخۡرَجَكُم مِّنۢ بُطُونِ أُمَّهَٰتِكُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ شَيۡ‍ٔٗا وَجَعَلَ لَكُمُ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡأَبۡصَٰرَ وَٱلۡأَفۡ‍ِٔدَةَ لَعَلَّكُمۡ تَشۡكُرُونَ٧٨ [النحل: 78]
«و الله شما را از شکم مادران‌تان بیرون آورد، در حالی‌که هیچ چیز نمی‌دانستید، و برای شما گوش و دیدگان و دل‌ها پدید آورد، شاید سپاس گزارید».
و ابن تیمیه با استناد به این آیه: ﴿إِنَّا عَرَضۡنَا ٱلۡأَمَانَةَ عَلَى ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱلۡجِبَالِ فَأَبَيۡنَ أَن يَحۡمِلۡنَهَا وَأَشۡفَقۡنَ مِنۡهَا وَحَمَلَهَا ٱلۡإِنسَٰنُۖ إِنَّهُۥ كَانَ ظَلُومٗا جَهُولٗا٧٢ [الأحزاب: 72]
«همانا ما امانت (خویش) را بر آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها عرضه داشتیم، پس آن‌ها از تحمل آن سر باز زدند و از آن ترسیدند، و انسان آن را بر دوش گرفت که او بسیار ستمکار نادان است».
می‌گوید: «الْأَصْلُ فِي بَنِي آدَمَ الظُّلْمُ وَالْجَهْلُ»؛ «اصل در بنی آدم ظلم و جهل است».[1]
و جهل در چهار درجۀ مختلف، قابل تصور می‌باشد، که در زیر هر یک از آنان را توضیح می‌دهیم:

حکم مطلق و حکم معیّن


در این بخش، بعضی از مواردی که در آن افراط و تفریط صورت گرفته است را مطرح می‌کنیم.

از این رو بین حکم مطلق و حکم معیّن فرق وجود دارد. حکم مطلق، مربوط به بیان یک وصف شرعی و مناط در آن می‌باشد، یا به عبارت دیگر معلّق کردن حکم بر یک وصف عام می‌باشد. اما حکم شخص معیّن می‌بایست بعد از توفّر شروط و انتفاء موانع باشد.
مثلا پیامبر صلی الله علیه وسلم از ده جهت خمر (شراب) را لعنت کرده است:
«لُعِنَتْ الْخَمْرُ عَلَی عَشْرَةِ أَوْجُهٍ بِعَیْنِهَا وَعَاصِرِهَا وَمُعْتَصِرِهَا وَبَائِعِهَا وَمُبْتَاعِهَا وَحَامِلِهَا وَالْمَحْمُولَةِ إِلَیْهِ وَآکِلِ ثَمَنِهَا وَشَارِبِهَا وَسَاقِیهَا».
ترجمه: «شراب از ده جهت لعنت شده است: خود شراب، کسی که شراب را درست می‌کند، کسی که به درخواست او شراب گرفته می‌شود، فروشنده، خریدار، حمل کننده، کسی که شراب برای او حمل می‌شود، خورنده‌ی پول آن و خورنده‌ی خود آن و ساقی آن».[1]
اما آنگاه که شخص معیّنی را بخاطر نوشیدن خمر لعنت کردند پیامبر صلی الله علیه وسلم از لعنت کردن او نهی کرد: «عَنْ عُمَرَ بْنِ الخَطَّابِ، أَنَّ رَجُلًا عَلَى عَهْدِ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ كَانَ اسْمُهُ عَبْدَ اللَّهِ، وَكَانَ يُلَقَّبُ حِمَارًا، وَكَانَ يُضْحِكُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَكَانَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَدْ جَلَدَهُ فِي الشَّرَابِ، فَأُتِيَ بِهِ يَوْمًا فَأَمَرَ بِهِ فَجُلِدَ، فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ القَوْمِ: اللَّهُمَّ العَنْهُ، مَا أَكْثَرَ مَا يُؤْتَى بِهِ؟ فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «لاَ تَلْعَنُوهُ، فَوَاللَّهِ مَا عَلِمْتُ إِنَّهُ يُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ».
ترجمه: «عمر بن خطاب رضی الله عنه می‌گويد: در زمان پیامبر صلى الله عليه وسلم مردی به نام عبدالله که ملقب به حمار (الاغ) بود، وجود داشت. او رسول الله صلى الله عليه وسلم را می‌خنداند. آن حضرت صلى الله عليه وسلم او را بخاطر شراب خواری، حد زده بود. روزی، همين شخص را (بخاطر شراب خواری) نزد رسول خدا صلى الله عليه وسلم آوردند. پيامبر اکرم صلى الله عليه وسلم دستور داد تا او را حَد بزنند. یکی از حاضران گفت: خدايا! او را لعنت کن، چقدر شراب می‌خورد. پیامبر صلى الله عليه وسلم فرمود: او را لعنت نکنيد. بخدا سوگند تا جاييکه من می‌دانم او خدا و رسولش را دوست دارد».[2]
این روش رسول خدا صلى الله عليه وسلم دربارۀ شخص معیّن بود. با اینکه به طور عام شخص شارب خمر مستحقّ لعنت خداوند شده است اما تنزیل این حکم عام بر شخص معیّن، فرق می‌کند.
چنانکه ابن تیمیه رحمه الله  می‌گوید: «فَنَهَى عَنْ لَعْنِهِ مَعَ إصْرَارِهِ عَلَى الشُّرْبِ لِكَوْنِهِ يُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ مَعَ أَنَّهُ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لَعَنَ فِي الْخَمْرِ عَشَرَةً: {لَعَنَ الْخَمْرَ وَعَاصِرَهَا وَمُعْتَصِرَهَا وَشَارِبَهَا وَسَاقِيَهَا وَحَامِلَهَا وَالْمَحْمُولَةَ إلَيْهِ وَبَائِعَهَا وَمُبْتَاعَهَا وَآكِلَ ثَمَنِهَا}. وَلَكِنَّ لَعْنَ الْمُطْلَقِ لَا يَسْتَلْزِمُ لَعْنَ الْمُعَيَّنِ الَّذِي قَامَ بِهِ مَا يَمْنَعُ لُحُوقَ اللَّعْنَةِ لَهُ. وَكَذَلِكَ " التَّكْفِيرُ الْمُطْلَقُ " و " الْوَعِيدُ الْمُطْلَقُ ". وَلِهَذَا كَانَ الْوَعِيدُ الْمُطْلَقُ فِي الْكِتَابِ وَالسُّنَّةِ مَشْرُوطًا بِثُبُوتِ شُرُوطٍ وَانْتِفَاءِ مَوَانِعَ».
ترجمه: «پیامبر صلی الله علیه وسلم از لعنت کردن او نهی کرد همراه با اصراری که بر نوشیدن شراب داشت، بخاطر اینکه او الله و رسولش را دوست داشت، با اینکه پیامبر صلی الله علیه وسلم خمر را در ده جهت لعنت کرده است: " خود شراب، کسی که شراب را درست می‌کند، کسی که به درخواست او شراب گرفته می‌شود، فروشنده، خریدار، حمل کننده، کسی که شراب برای او حمل می‌شود، خورنده‌ی پول آن و خورنده‌ی خود آن و ساقی آن". لکن لعن مطلق مستلزم لعن شخص معیّن نیست، شخص معیّنی که چیزی که مانع ملحق شدن لعن به او شده است را دارد. و تکفیر مطلق و وعید مطلق نیز همینگونه هستند. برای همین وعید مطلق در کتاب و سنّت مشروط به ثبوت شروط و انتفاء موانع می‌باشد».[3]

حد پایین التزام ظاهری برای ثبوت وصف اسلام



در این بخش، بعضی از مواردی که در آن افراط و تفریط صورت گرفته است را مطرح می‌کنیم.



 کسی که شهادتین می‌گوید، اصلی که دربارۀ او فرض گرفته می‌شود این است که او به مقتضای شهادتین التزام دارد، مگر اینکه خلاف آن از او رخ بدهد که در این صورت باید بر او اقامۀ حجّت صورت گیرد، و قبل از اینکه با او اقامه صورت گیرد، با او به مقتضای اسلامش معامله می‌شود برای اینکه ظاهر حال او، اسلام می‌باشد.
و احادیثی روایت شده‌اند که در آن پیامبر صلی الله علیه وسلم با تازه مسلمانان به آسانی برخورد می‌کرد تا قلب آنان را برای اسلام بدست بیاورد که اصطلاحاً به این افراد ﴿ٱلۡمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمۡ [التوبة: 60] «دلجوئی شدگان (نو مسلمانان)»، گفته می‌شود.
ابن رجب حنبلی رحمه الله (متوفی 795 هـ) می‌گوید: «وَمِنَ الْمَعْلُومِ بِالضَّرُورَةِ أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ كَانَ يَقْبَلُ مِنْ كُلِّ مَنْ جَاءَهُ يُرِيدُ الدُّخُولَ فِي الْإِسْلَامِ الشَّهَادَتَيْنِ فَقَطْ، وَيَعْصِمُ دَمَهُ بِذَلِكَ، وَيَجْعَلُهُ مُسْلِمًا، فَقَدْ «أَنْكَرَ عَلَى أُسَامَةَ بْنِ زَيْدٍ قَتْلَهُ لِمَنْ قَالَ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ لَمَّا رَفَعَ عَلَيْهِ السَّيْفَ، وَاشْتَدَّ نَكِيرُهُ عَلَيْهِ» . وَلَمْ يَكُنْ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَشْتَرِطُ عَلَى مَنْ جَاءَهُ يُرِيدُ الْإِسْلَامَ أَنْ يَلْتَزِمَ الصَّلَاةَ وَالزَّكَاةَ، بَلْ قَدْ رُوِيَ أَنَّهُ قَبِلَ مِنْ قَوْمٍ الْإِسْلَامَ، وَاشْتَرَطُوا أَنْ لَا يُزَكُّوا، فَفِي مُسْنَدِ الْإِمَامِ أَحْمَدَ، عَنْ جَابِرٍ قَالَ: «اشْتَرَطَتْ ثَقِيفٌ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَنْ لَا صَدَقَةَ عَلَيْهِمْ وَلَا جِهَادَ، وَأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ سَيَتَصَدَّقُونَ وَيُجَاهِدُونَ» . وَفِيهِ أَيْضًا عَنْ نَصْرِ بْنِ عَاصِمٍ اللَّيْثِيِّ «عَنْ رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنَّهُ أَتَى النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَأَسْلَمَ عَلَى أَنْ لَا يُصَلِّي إِلَّا صَلَاتَيْنِ، فَقَبِلَ مِنْهُ» . وَأَخَذَ الْإِمَامُ أَحْمَدُ بِهَذِهِ الْأَحَادِيثِ، وَقَالَ: يَصِحُّ الْإِسْلَامُ عَلَى الشَّرْطِ الْفَاسِدِ، ثُمَّ يُلْزَمُ بِشَرَائِعِ الْإِسْلَامِ كُلِّهَا، وَاسْتَدَلَّ أَيْضًا بِأَنَّ حَكِيمَ بْنَ حِزَامٍ قَالَ: «بَايَعْتُ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَلَى أَنْ لَا أَخِرَّ إِلَّا قَائِمًا» . قَالَ أَحْمَدُ: مَعْنَاهُ أَنْ يَسْجُدَ مِنْ غَيْرِ رُكُوعٍ».
ترجمه: «ضرورتاً معلوم می‌باشد که پیامبر صلی الله علیه وسلم از هر کسی که نزد ایشان می‌آمد و می‌خواست وارد اسلام بشود، فقط شهادتین را از او قبول می‌کرد، و با آن خونش را محفوظ نگه می‌داشت و او را مسلمان قرار می‌داد. و بر اسامه بن زید آنگاه که کسی را کشت که لا اله الا الله گفته بود و بر او شمشیر کشیده بود، به شدت انکار ورزید. و پیامبر صلی الله علیه وسلم برای کسی که نزد ایشان می‌آمد و می‌خواست وارد اسلام شود شرط نمی‌گذاشت که به نماز و زکات ملتزم باشد، بلکه حتی از ایشان روایت شده است که از قومی ‌اسلام را پذیرفت که آنان شرط گذاشته بودند که زکات ندهند. در مسند امام احمد از جابر روایت شده که گفت: ثقیف بر رسول خدا صلی الله علیه وسلم شرط گذاشتند که صدقه بر آنان نباشد و جهاد نکنند، و رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمود: به زودی هم صدقه خواهند داد و هم جهاد خواهند کرد. و باز در مسند احمد از نصر بن عاصم اللیثی آمده که از مردی از آنان روایت کرده که او نزد پیامبر صلی الله علیه وسلم آمد و بر این مسلمان شد که فقط دو تا از نمازها را بخواند، و پیامبر از او پذیرفت. و امام احمد عمل به این احادیث را گرفته و می‌گوید: اسلام آوردن بر شرطی فاسد، صحیح می‌باشد، سپس بعداً به همۀ شرایع اسلام ملزم می‌شود. و باز استدلال کرده به اینکه حکیم بن حزام گفت: با پیامبر صلی الله علیه وسلم بیعت کردم که جز در حالت ایستاده به خاک نیوفتم. احمد می‌گوید: معنایش این است که بدون انجام رکوع به سجده برود».[1]
می‌گویم: و در روایت دیگری از امام احمد آمده که آن مرد شرط گذاشت که فقط یک نماز را بخواند «عَلَى أَنْ لَا يُصَلِّيَ إلَّا صَلَاةً فَقَبِلَ مِنْهُ». آنچه از این احادیث فهمیده می‌شود این است که این شرط ها را بخاطر بدست آوردن قلب آنان و تألیف قلوبشان در وارد شدن به اسلام، از آنان پذیرفت و بعداً خداوند قبول و پذیرش دیگر نمازها و واجبات را نیز به قلب آنان الهام خواهد کرد چنانکه این مفهوم را از این عبارت در حدیث می‌فهمیم که پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: «سَيَتَصَدَّقُونَ وَيُجَاهِدُونَ»؛ «به زودی هم صدقه خواهند داد و هم جهاد خواهند کرد». بسیاری از کافران وقتی وارد اسلام می‌شوند انجام تکالیف شرعی بر آنان گران می‌آید و یا گران به نظر می‌رسد، اما وقتی با گفتن شهادتین اسلام آنان را پذیرفتیم، کم کم حلاوت و شیرینی این دین و عباداتش را در قلبش احساس می‌کند تا حدی که می‌بینیم آنان بسیار شدید تر و با حماسه‌تر از کسانی هستند که مسلمان به دنیا آمده‌اند و در انجام عبادات بسیار جدی‌تر خواهند بود.

نمونه‌هایی از روش تربیت قرآنی در نهی از افراط و تفریط



1-   تاکید بر رعایت عدالت اگرچه با دشمن باشد.
خداوند می‌فرماید: ﴿وَإِذَا حَكَمۡتُم بَيۡنَ ٱلنَّاسِ أَن تَحۡكُمُواْ بِٱلۡعَدۡلِ [النساء: 58]
«و هنگامی‌که میان مردم داوری می‌کنید، به عدالت داوری کنید».
خداوند به طور عموم کلمۀ «الناس» را به کار برده است و رعایت عدالت تنها با مسلمانان نیست بلکه با همۀ جنس بشر باید با عدالت رفتار نمود.
و می‌فرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُونُواْ قَوَّٰمِينَ لِلَّهِ شُهَدَآءَ بِٱلۡقِسۡطِۖ وَلَا يَجۡرِمَنَّكُمۡ شَنَ‍َٔانُ قَوۡمٍ عَلَىٰٓ أَلَّا تَعۡدِلُواْۚ ٱعۡدِلُواْ هُوَ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰۖ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ خَبِيرُۢ بِمَا تَعۡمَلُونَ٨ [المائدة: 8]
«ای کسانی‌که ایمان آورده‌اید! همواره برای الله قیام کنید و به عدالت گواهی دهید، دشمنی با گروهی شما را بر آن ندارد که عدالت نکنید؛ عدالت کنید که به پرهیزگاری نزدیک‌تر است و از الله بترسید، همانا الله به آنچه می‌کنید؛ آگاه است».
ابن تیمیه رحمه الله می‌گوید: «معلوم أنَّا إذا تكلمنا فيمن هو دون الصحابة، مثل الملوك المختلفين على الملك، والعلماء والمشايخ المختلفين في العلم والدين، وجب أن يكون الكلام بعلم وعدل لا بجهل وظلم؛ فإن العدل واجب لكل أحد على كل أحد في كل حال، والظلم محرّم مطلقا، لا يباح قط بحال، قال تعالى: ﴿وَلَا يَجۡرِمَنَّكُمۡ شَنَ‍َٔانُ قَوۡمٍ عَلَىٰٓ أَلَّا تَعۡدِلُواْۚ ٱعۡدِلُواْ هُوَ أَقۡرَبُ لِلتَّقۡوَىٰۖ [المائدة:8]، وهذه الآية نزلت بسبب بغضهم للكفار، وهو بغض مأمور به فإذا كان البغض الذي أمر الله به قد نُهي صاحبه أن يظلم من أبغضه، فكيف في بغض مسلم بتأويل وشبهة أو بهوى نفس؟! فهو أحق أن لا يظلم، بل يعدل عليه. والعدل مما اتفق أهل الأرض على مدحه ومحبته، والثناء على أهله ومحبتهم، والظلم مما اتفقوا على بغضه وذمه وتقبيحه، وذم أهله وبغضهم».
ترجمه: «و معلوم است که ما زمانی که دربارۀ کسانی که پایین‌تر از صحابه هستند صحبت می‌کنیم، مانند پادشاهانی که در پادشاهی مختلف هستند و علما و مشایخی که در علم و دین مختلف هستند، واجب است که صحبت ما با علم و عدل باشد نه با جهل و ظلم، برای اینکه عدالت برای هر کسی و بر هر کسی و در هر حالتی واجب است. و ظلم به طور مطلق حرام است و هرگز یک لحظه هم مباح نمی‌شود. خداوند متعال می‌فرماید: «دشمنی با گروهی شما را بر آن ندارد که عدالت نکنید؛ عدالت کنید که به پرهیزگاری نزدیک‌تر است»
و این آیه به سبب بغض مومنان از کفار نازل شد و آن بغضی بود که به آن امر شده بود. پس اگر بغضی که خداوند به آن امر کرده است صاحبش نهی شده است که به کسی که بغضش می‌ورزد ظلم کند، پس چگونه خواهد بود در بغض ورزیدن مسلمانی بخاطر تأویل و شبهه یا هوای نفسش؟ پس او مستحق‌تر است که به او ظلم نشود بلکه باید با او عدالت رفتار کرد. و عدل چیزی است که اهل زمین همه بر مدح و دوست داشتن آن و ثنا بر اهل آن و دوست داشتن اهل آن اتفاق دارند و ظلم چیزی است که همه بر بغض ورزیدن و ذم و تقبیح آن و ذم و بغض ورزیدن اهل آن اتفاق دارند».[1]

غلو دروازه انحراف در دین (فصل دوم: غلو در اعمال)


غلو در اعمال یعنی سخت‌گیری کردن انسان بر خود در انجام عبادات، به طوری که شرع به انجام آن به آن شکل امر نکرده است.
از نمونه‌های این سخت‌گیری، عمل ام المومنین زینب رضی الله عنها می‌باشد. از انس بن مالک رضی الله عنه روایت است که: «دَخَلَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَإِذَا حَبْلٌ مَمْدُودٌ بَيْنَ السَّارِيَتَيْنِ، فَقَالَ: «مَا هَذَا الحَبْلُ؟» قَالُوا: هَذَا حَبْلٌ لِزَيْنَبَ فَإِذَا فَتَرَتْ تَعَلَّقَتْ، فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «لاَ حُلُّوهُ لِيُصَلِّ أَحَدُكُمْ نَشَاطَهُ، فَإِذَا فَتَرَ فَلْيَقْعُدْ».
ترجمه: «رسول الله صلی الله علیه وسلم وارد مسجد شد، ناگهان دید طنابی میان دو ستون بسته شده است، فرمود: این طناب (برای) چیست؟ گفتند: این طناب زینب است، نماز می‌خواند، زمانی که کسل یا خسته شد؛ خود را با آن می‌گیرد، فرمود: آن را باز کنید، یکی از شما زمانی که نشاط (و انرژی) دارد نماز بخواند، و زمانی که کسل یا خسته شد پس بنشیند».[1]
و از عروه بن زبیر روایت است که: «أَنَّ عَائِشَهَ زَوْجَ النَّبِىِّ صلى الله علیه وسلم أَخْبَرَتْهُ أَنَّ الْحَوْلاَءَ بِنْتَ تُوَیْتِ مَرَّتْ بِهَا وَعِنْدَهَا رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم فَقُلْتُ: هَذِهِ الْحَوْلاَءُ بِنْتُ تُوَیْتٍ وَزَعَمُوا آن‌ها لاَ تَنَامُ اللَّیْلَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم: لاَ تَنَامُ اللَّیْلَ؟! خُذُوا مِنَ الْعَمَلِ مَا تُطِیقُونَ فَوَاللَّهِ لاَ یَسْأَمُ اللَّهُ حَتَّى تَسْأَمُوا».
ترجمه: «عایشه همسر پیامبر صلی الله علیه وسلم به او خبر داد، حولاء دختر تویت از کنار او گذشت در حالی که رسول الله صلی الله علیه وسلم نزد او بود، گفتم: این حولاء دختر تویت است و می‌گویند که او شب‌ها نمی‌خوابد، رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: شب نمی‌خوابد؟! به مقدار توانایی تان اعمال (خیر و نیک) انجام دهید، به خدا سوگند که خداوند خسته نمی‌شود تا شما خسته شوید».[2]

غلو دروازه انحراف در دین (فصل دوم: غلو در اعتقادات)


غلو در اعتقادات یعنی تجاوز از آن حدّی که خداوند در امور اعتقادی تشریع کرده است و غالی در عقیده، به آنچه که خداوند تشریع نموده است، اکتفا نمی‌کند و امور دیگری را نیز به عنوان عقیده تشریع می‌کند و آن را جزو عقاید خود و حدود خداوند قرار می‌دهد.
غلو در عقیده صورت‌های گوناگونی دارد، مانند غلوّ نصاری دربارۀ عیسی علیه السلام که او را از مقام بندگی به مقام الوهیت رساندند.
خداوند می‌فرماید: ﴿لَّقَدۡ كَفَرَ ٱلَّذِينَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡمَسِيحُ ٱبۡنُ مَرۡيَمَۚ قُلۡ فَمَن يَمۡلِكُ مِنَ ٱللَّهِ شَيۡ‍ًٔا إِنۡ أَرَادَ أَن يُهۡلِكَ ٱلۡمَسِيحَ ٱبۡنَ مَرۡيَمَ وَأُمَّهُۥ وَمَن فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗاۗ وَلِلَّهِ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا بَيۡنَهُمَاۚ يَخۡلُقُ مَا يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ١٧ [المائدة: 17]
«کسانی‌که گفتند: خدا، همان مسیح پسر مریم است یقیناً کافر شدند بگو: اگر الله بخواهد مسیح پسر مریم و مادرش و همۀ کسانی را که روی زمین هستند؛ هلاک کند، چه کسی قدرت بر جلوگیری دارد؟ فرمانروایی آسمان‌ها و زمین و آنچه میان آن دو است از آن الله است، هر چه بخواهد می‌آفریند و الله بر هر چیز تواناست».
و می‌فرماید: ﴿يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِي دِينِكُمۡ وَلَا تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡحَقَّۚ إِنَّمَا ٱلۡمَسِيحُ عِيسَى ٱبۡنُ مَرۡيَمَ رَسُولُ ٱللَّهِ وَكَلِمَتُهُۥٓ أَلۡقَىٰهَآ إِلَىٰ مَرۡيَمَ وَرُوحٞ مِّنۡهُۖ فَ‍َٔامِنُواْ بِٱللَّهِ وَرُسُلِهِۦۖ وَلَا تَقُولُواْ ثَلَٰثَةٌۚ ٱنتَهُواْ خَيۡرٗا لَّكُمۡۚ إِنَّمَا ٱللَّهُ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۖ سُبۡحَٰنَهُۥٓ أَن يَكُونَ لَهُۥ وَلَدٞۘ لَّهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِۗ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ وَكِيلٗا١٧١ [النساء: 171]
«ای اهل کتاب! در دین خود غلو نکنید و دربارۀ الله جز حق نگویید، همانا مسیح عیسی پسر مریم فرستادۀ الله و کلمۀ اوست؛ که او را به مریم القا نمود، و روحی از جانب اوست، پس به الله و پیامبرانش ایمان بیاورید، و نگویید: (الله) سه گانه است، (از این سخن) باز آیید که برای شما بهتر است، الله تنها معبود یگانه است و از این‌که فرزندی داشته باشد پاک (و منزه) است، آنچه در آسمان‌ها و آنچه در زمین است از آن اوست و الله برای کارسازی کافی است».
و خداوند در پاسخ به غلو آنان می‌فرماید: ﴿مَّا ٱلۡمَسِيحُ ٱبۡنُ مَرۡيَمَ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُ وَأُمُّهُۥ صِدِّيقَةٞۖ كَانَا يَأۡكُلَانِ ٱلطَّعَامَۗ ٱنظُرۡ كَيۡفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ ٱلۡأٓيَٰتِ ثُمَّ ٱنظُرۡ أَنَّىٰ يُؤۡفَكُونَ٧٥ [المائدة: 75]
«مسیح پسر مریم فرستاده‌ای بیش نیست که پیش از او (نیز) فرستادگان دیگری بودند، و مادرش زنی راستگوی بود، هر دو غذا می‌خوردند، بنگر چگونه نشانه‌ها را برای آن‌ها روشن می‌سازیم، پس بنگر چگونه (از حق) باز گردانده می‌شوند!».
و مانند غلوّ یهود در حقّ عزیر علیه السلام که او را فرزند خداوند دانستند، خداوند می‌فرماید: ﴿وَقَالَتِ ٱلۡيَهُودُ عُزَيۡرٌ ٱبۡنُ ٱللَّهِ وَقَالَتِ ٱلنَّصَٰرَى ٱلۡمَسِيحُ ٱبۡنُ ٱللَّهِۖ ذَٰلِكَ قَوۡلُهُم بِأَفۡوَٰهِهِمۡۖ يُضَٰهِ‍ُٔونَ قَوۡلَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قَبۡلُۚ قَٰتَلَهُمُ ٱللَّهُۖ أَنَّىٰ يُؤۡفَكُونَ٣٠ [التوبة: 30]
«و یهود گفتند: عزیر پسر الله است و نصار گفتند: مسیح پسر الله است این سخنی است که با زبان‌هایشان می‌گویند، مشابهت (و تقلید) می‌کنند سخن کسانی‌که پیش از این کافر بودند، الله آن‌ها را بکشد، چگونه (از حق) منحرف می‌شوند؟!».
و مانند غلو مشرکان: ﴿وَقَالُواْ ٱتَّخَذَ ٱلرَّحۡمَٰنُ وَلَدٗا٨٨ لَّقَدۡ جِئۡتُمۡ شَيۡ‍ًٔا إِدّٗا٨٩ تَكَادُ ٱلسَّمَٰوَٰتُ يَتَفَطَّرۡنَ مِنۡهُ وَتَنشَقُّ ٱلۡأَرۡضُ وَتَخِرُّ ٱلۡجِبَالُ هَدًّا٩٠ أَن دَعَوۡاْ لِلرَّحۡمَٰنِ وَلَدٗا٩١ وَمَا يَنۢبَغِي لِلرَّحۡمَٰنِ أَن يَتَّخِذَ وَلَدًا٩٢ إِن كُلُّ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ إِلَّآ ءَاتِي ٱلرَّحۡمَٰنِ عَبۡدٗا٩٣ [مريم: 88-93]
«و (مشرکان) گفتند: (الله) رحمان فرزندی (برای خود) برگزیده است(88) به راستی چیزی بسیار زشت (و زننده‌ای، در میان) آوردید(89) نزدیک است آسمان‌ها از این (سخن) از هم متلاشی گردد، و زمین شکافته شود، و کوه‌ها درهم شکافته فرو ریزند(90) (از این رو) که برای (الله) رحمان فرزندی ادعا کرده‌اند(91) و هرگز برای (الله) رحمان سزاوار نیست که فرزندی برگزیند(92) هیچ چیز در آسمان‌ها و زمین نیست؛ مگر این‌که به بندگی سوی (الله) رحمان بیاید(93)».
برای همین پیامبر صلی الله علیه وسلم همواره می‌فرمود: «لَا تُطْرُونِي كَمَا أَطْرَتْ النَّصَارَى ابْنَ مَرْيَمَ فَإِنَّمَا أَنَا عَبْدُ اللَّهِ وَرَسُولُهُ».
ترجمه: «در حقّ من آن گونه که نصاری در حقّ عیسی بن مریم افراط کردند، افراط ننمایید. جز اين نیست که من بنده و رسول خداوند هستم».[1]
و مانند غلوّ سبئیه در حقّ علی رضی الله عنه و کرّم الله وجهه، که او را خداوند پنداشتند.

غلو دروازه انحراف در دین (فصل دوم: غلو در دین)

علت اصلی غلو در دین، عدم توقّف بر حدود و مرزهای خداوند متعال می‌باشد، هرگاه انسان به آن مقداری که شریعت مقرر نموده است، راضی نباشد و به آن کم یا اضافه نماید، دچار غلو می‌شود. خداوند بارها تاکید کرده است که حدود شریعت را پاس بداریم.
می‌فرماید: ﴿تِلۡكَ حُدُودُ ٱللَّهِ فَلَا تَقۡرَبُوهَا [البقرة: 187]
«این مرزهای الهی است پس به آن نزدیک نشوید».
و می‌فرماید:﴿تِلۡكَ حُدُودُ ٱللَّهِ فَلَا تَعۡتَدُوهَاۚ وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ ٱللَّهِ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ٢٢٩ [البقرة: 229]
«این‌ها حدود الهی است، پس از آن‌ها تجاوز نکنید و هر کس از حدود الله تجاوز کند، پس اینانند که ستمگرند».
و می‌فرماید: ﴿وَتِلۡكَ حُدُودُ ٱللَّهِ يُبَيِّنُهَا لِقَوۡمٖ يَعۡلَمُونَ٢٣٠ [البقرة: 230]
«این‌ها حدود الله است که آن‌ها را برای مردمی‌که می‌دانند بیان می‌نماید».
و می‌فرماید: ﴿تِلۡكَ حُدُودُ ٱللَّهِۚ وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ يُدۡخِلۡهُ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَاۚ وَذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ١٣ [النساء: 13]
«این‌ها (احکام و) حدود الهی است، و هر کس از الله و پیامبرش اطاعت کند، وی را به باغ‌هایی در آورد که از زیر (درختان) آن نهرها جاری است، در آن جاودانه‌اند، و این پیروزی بزرگی است».
و می‌فرماید: ﴿وَٱلۡحَٰفِظُونَ لِحُدُودِ ٱللَّهِۗ وَبَشِّرِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ١١٢ [التوبة: 112]
«(آن‌ها) حافظان (و نگه‌دارندگان) حدود (و احکام) الهی هستند، و مؤمنان را بشارت ده»
و می‌فرماید: ﴿وَتِلۡكَ حُدُودُ ٱللَّهِۚ وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ ٱللَّهِ فَقَدۡ ظَلَمَ نَفۡسَهُۥ [الطلاق: 1]
«و این حدود الله است، و هرکس از حدود الله تجاوز کند پس مسلماً به خود ستم کرده است».
و می‌فرماید: ﴿وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَيَتَعَدَّ حُدُودَهُۥ يُدۡخِلۡهُ نَارًا خَٰلِدٗا فِيهَا وَلَهُۥ عَذَابٞ مُّهِينٞ١٤ [النساء: 14]
«و هر کس از الله و پیامبرش نافرمانی کند و از حدود او تجاوز کند، وی را در آتشی وارد می‌کند که جاودانه در آن خواهد ماند، و برای او عذاب خوار کننده‌ای است».
و می‌فرماید: ﴿ٱلۡأَعۡرَابُ أَشَدُّ كُفۡرٗا وَنِفَاقٗا وَأَجۡدَرُ أَلَّا يَعۡلَمُواْ حُدُودَ مَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ عَلَىٰ رَسُولِهِۦۗ وَٱللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٞ٩٧ [التوبة: 97]
«کفر و نفاق اعراب (بادیه‌نشین)، شدیدتر است، و به نا آگاهی از حدود (و احکامی) که الله بر پیامبرش نازل کرده، سزاوارترند، و الله دانای حکیم است».
کسی که بدعتی را ایجاد نماید و آن بدعتش را حدود خداوند تصوّر کند، خطر او شدیدتر از کسی است که بخاطر گناه و معصیت از حدود خداوند تجاوز می‌نماید. برای همین فرقه‌های اهل بدعت، بدعت‌هایی را به دین اضافه می‌کنند و کسی که با آنان در بدعتشان مخالفت نماید را تکفیر و تفسیق نموده و او را متهم به مخالفت با حدود خداوند می‌کنند!
شخص غالی به آن مقداری که شرع مقرر کرده است، راضی نمی‌شود برای همین سعی می‌کند بیشتر از آن مقداری را که خداوند مقرر کرده است انجام بدهد. و غلو در دین دو نوع می‌باشد: 1- غلو در اعتقادات، 2- غلو در اعمال.

غلو دروازه انحراف در دین (فصل اول: تعریف ها)


غلو در لغت به معنای زیاده‌روی در کاری یا در وصف کسی و چیزی‌؛ از حد در‌گذشتن‌؛ تجاوز کردن از حد، اغراق، گزافه‌گویی و مبالغه می‌باشد.
غلو مراتبی دارد: 1- مبالغه، 2- اغراق، 3- غلو. مبالغه پایین‌تر از اغراق است و اغراق پایین‌تر از غلو.
1-   مبالغه: افراط در وصف است، به نحوی که هم عقلاً و هم عادتاً ممکن باشد. مانند این شعر سعدی:
دو پاکیزه پیکر چو حور و پری
دو صورت که گفتی یکی نیست بیش
 


چو خورشید و ماه از نکو منظری
نموده در آیینه همتای خویش
 

یا این بیت:
شراب مرگ ای دل گر چه تلخ و جان ستان باشد
از آن هم تلخ تر گویند هجر عاشقان باشد

2-   اغراق: افراط در وصف است، به نحوی که عقلاً ممکن باشد؛ اما عادتاً ممکن نباشد. مانند این شعر فردوسی:
چو بوسید پیکان سر انگشت او


گذر کرد از مهرهی پشت او

3-   غلو: افراط در وصف است، به نحوی که عقلاً و عادتاً ممکن نباشد. و غلو خود دو گونه است:
الف) غلوی که بوی شرک و کفر از آن استشمام نشود (غلو ادبی). مانند این شعر سعدی:
بیم است چو شرح غم هجر تو نویسم


کآتش به قلم درفتد از سوز درونم

و معلوم است که هیچ‌گاه بخاطر نوشتن شرح غم هجران، از قلم آتش بر نمی‌خیزد، و این یک نوع غلو ادبی است.
و مانند این شعر فردوسی:
شود کوه آهن چو دریای آب


اگر بشنود نام افراسیاب

و عقلاً و عادتاً چنین چیزی محال است که کوه آهن با شنیدن نام افراسیاب به دریای آب تبدیل شود.
ب) غلوی که بوی شرک و کفر از آن استشمام شود (غلو الحادی). به عبارتی دیگر اعتقاد به خدایی و الوهیت و ربوبیتِ پیامبران و امامان و یا هر مخلوقی از مخلوقات خداوند، و شریک‌گرداندن آنان در عبادت یا خالقیت یا رازقیت و... یا اعتقاد به حلول خداوند در آنان، یا اینکه معرفت به آنان تکلیف را ساقط می‌کند و نحو آن.
برای مثال این شعر از «طراز یزدی» در وصف علی رضی الله عنه که می‌گوید:
ای امیر عرب ای کآینۀ غیب نمایی
در پس پرده نهان بودی و قومی ‌به جهالت
پس چه گویند ندانم گر ازین طلعت زیبا


بر سر افسر سلطان ازل ظل همایی
حرمت ذات تو نشناخته گفتند خدایی
پرده برداری و آن گونه که هستی بنمایی

مونس علیشاه ذوالریاستین، در شعرش می‌گوید:
منشاء کن فکان علیست علی


مبداء انس و جان علیست علی

شاعری دیگر می‌گوید:
خدا با اسم اعظم یا علی گفت
عجب سری است در خلقت که از خاک
عصا در دست موسی اژدها شد
مسیحا دم از آن گردید عیسی
محمد در شب معراج برخاست


ملک در اولین دم یا علی گفت
چو برمی‌خاست آدم یا علی گفت
کلیم آنجا مسلم یا علی گفت
که در دامان مریم یا علی گفت
به قصد قرب اعظم یا علی گفت

نکته‌ای که باید دربارۀ شعر مدّ نظر داشت، این است که گاه شاعر چیزی را از روی احساسات به صورت شعر غلوانه بیان می‌کند، اما خودش در خارج از شعر، عقیده‌ای به آن غلو ندارد و از اهل غلو نیست، لذا به طور کامل و مطلق نمی‌توان از روی شعر به عقیدۀ شاعر پی برد، مگر اینکه آن شاعر خود از طایفۀ اهل غلو باشد که در بیرون از شعر نیز به غلو الحادی معتقد باشد و سپس این عقیده‌اش را نیز به صورت شعر در آورده باشد؛ که در این صورت شعر او بیانگر عقیدۀ او خواهد بود.
خداوند متعال دربارۀ شاعران می‌فرماید: ﴿وَٱلشُّعَرَآءُ يَتَّبِعُهُمُ ٱلۡغَاوُۥنَ٢٢٤ أَلَمۡ تَرَ أَنَّهُمۡ فِي كُلِّ وَادٖ يَهِيمُونَ٢٢٥ وَأَنَّهُمۡ يَقُولُونَ مَا لَا يَفۡعَلُونَ٢٢٦ إِلَّا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ وَذَكَرُواْ ٱللَّهَ كَثِيرٗا وَٱنتَصَرُواْ مِنۢ بَعۡدِ مَا ظُلِمُواْۗ وَسَيَعۡلَمُ ٱلَّذِينَ ظَلَمُوٓاْ أَيَّ مُنقَلَبٖ يَنقَلِبُونَ٢٢٧ [الشعراء: 224-227]
«و شاعران (کسانی) هستند که گمراهان از آن‌ها پیروی می‌کنند(224) آیا ندیدی که آن‌ها در هر وادیی سرگشته (و حیران) هستند؟!(225) و بی‌گمان آن‌ها چیزی می‌گویند که (خود به آن) عمل نمی‌کنند؟!(226) مگر کسانی‌که ایمان آوردند و کارهای شایسته انجام دادند و الله را بسیار یاد کردند، و بعد از آن که ستم دیدند، انتقام گرفتند، (و با شعر خود از اسلام و مسلمین دفاع نمودند)، و کسانی‌که ستم کردند؛ به زودی خواهند دانست به چه بازگشتگاهی باز می‌گردند(227)».
نظامی ‌در بیتی حقیقت شعر مذموم را بیان کرده و می‌گوید:
در شعر مپیچ و در فن او


چون اکذب اوست احسن او

نصیحتی دلسوزانه برای صلاح مهدوی و هم فکرانش؛

    ♦️ چند سال پیش که وهابیان اهل غلو و افراط، احساس کردند که میدان برایشان خالی شده و تا آینده ای نزدیک بر دنیای اسلام مسلط می شوند، اهل ...