۱۳۹۷/۰۸/۲۰

ارتباط اصنام و اوثان با ذات انواط و تشابه آن با داستان بنی اسرائیل


نویسنده: مجاهد دین

صنم چیست؟
مشرکانی که به تعدد آلهه معتقد بودند، (برای مثال مشرکان عرب که ملائکه را دختران الله می‌دانستند)، برای إله‌هایشان تماثیل و مجسمه‌هایی از جنس سنگ و چوب و طلا و ... می‌ساختند (مانند مجسمۀ اللات و العزی و...) و به این مجسمه‌ها، صنم گفته می‌شود. پس هر صنمی ‌مجسمه است امّا هر مجسمه‌ای صنم نیست. و مشرکان آن مجسمه‌ها را بخاطر سنگ و چوب بودنشان عبادت نمی‌کردند، بلکه مقصود مشرکان از عبادت اصنام، در واقع متوجه ساختن عبادت برای آن إلهی بود که آن صنم در حکم او قرار داشت. برای مثال معتقد بودند که العزی دختر الله و یکی از ملائکه است و برای العزی هم مجسمه‌ای ساخته بودند و معتقد بودند که این مجسمه نمایندۀ العزی است؛ چون مشرکان معتقد بودند إله‌هایشان دارای اصنام و اوثان هستند و عبادت کردن آن اصنام و آن اوثان، در واقع عبادت کردن آن إله است. و همین اعتقاد را نسبت به الله متعال نیز داشتند و وقتی پیامبر صلی الله علیه وسلم مشرکان را دعوت کرد که الله را به تنهایی عبادت کنند، مشرکان از پیامبر صلی الله علیه وسلم خواستند تا الله را برایشان توضیح دهد که از چه جنسی است؟ آیا از طلا است یا از نقره یا از سنگ است یا چوب؟ چنانکه ثعلبی رحمه الله در شأن نزول سورۀ اخلاص آورده است: «وروى أبو ضبيان وأبو صالح عن ابن عباس أن عامر بن الطفيل وأربد بن ربيعة أتيا النبي صلى الله عليه وسلم فقال عامر: الى ما تدعونا يا محمد؟ قال: «الى الله سبحانه» فقالا: صفه لنا، أذهب هو أم فضة أم حديد أم من خشب؟ فنزلت هذه السورة، فأرسل الله سبحانه الصاعقة إلى أربد فأحرقته وطعن عامر في خنصره فمات، وقد ذكرت قصتهما في سورة الرعد.
وقال الضحاك وقتادة ومقاتل: جاء ناس من أحبار اليهود الى النبي صلى الله عليه وسلم فقالوا: يا محمد صف لنا ربّك لعلنا نؤمن بك فإن الله أنزل نعته في التوراة فأخبرنا به من أي شيء هو من أي جنس أمن ذهب هو أو نحاس أم صفر أم حديد أم فضة؟ وهل يأكل ويشرب؟ وممّن ورث الدنيا؟ ومن يورثها؟ فأنزل الله سبحانه هذه السورة وهي نسبة الله خاصة».
ترجمه: «ابو ضبیان و ابوصالح از ابن عباس رضی الله عنهما روایت کرده‌اند که عامر بن الطفیل و اربد بن ربیعه نزد پیامبر صلی الله علیه وسلم آمدند و عامر گفت: ای محمد ما را به سوی چه چیزی دعوت می‌کنی؟ فرمود: به سوی الله سبحان. گفتند: او را برای ما وصف کن، آیا از طلا است یا از نقره؟ یا از آهن یا از چوب؟ پس این سوره نازل شد، پس خداوند سبحان صاعقه‌ای بر اربد فرستاد و او را سوزاند و انگشت کوچک عامر زخمی ‌شد و بخاطر آن مرد. و قصۀ آن دو را در سوره رعد ذکر کردم.
و ضحاک و قتاده و مقاتل می‌گویند: مردمی ‌از احبار یهود نزد پیامبر صلی الله علیه وسلم آمدند و گفتند: ای محمد پروردگارت را برای ما وصف کن، شاید به تو ایمان آوردیم، چرا که خداوند ویژگی‌های خودش را در تورات نازل کرده است و ما را به آن خبر داده است. او از چه چیزی است؟ یعنی از چه جنسی است؟ آیا از طلا است یا از مس یا از روی یا از آهن یا از نقره؟ و آیا می‌خورد و می‌آشامد؟ و دنیا را از که به ارث برده است و چه کسی از او ارث می‌برد؟ پس خداوند سبحان این سوره را نازل کرد».[1]
پس مشرک رابطۀ محکم و ناگسستنی بین إله و صنم قائل است، اینکه آن إله در آن صنم حلول کرده است، انگار که إله همانند یک روح است و صنم همانند یک جسم و این روح در این جسم حلول کرده یا مقیم گشته است. وگرنه هرگز یک مشرک یک تخته‌سنگ یا چوب را بخاطر سنگ و چوب بودنش عبادت نمی‌کند و به عنوان إله خود نمی‌گیرد، بلکه معتقد بود که این سنگ و یا چوبی که تراشیده شده است و به شکل مجسمه و تمثال در آمده است، صنمی ‌و رمزی برای آن إله است و عبادت کردن این صنم در واقع متوجه ساختن عبادت برای إلهی است که این صنم به عنوان رمزی از آن إله می‌باشد، از این رو مشرک فرقی بین صنم و إله قائل نیست، چراکه هردو را یکی می‌داند.

سلام کردن به مردگان و جواب دادن سلام ما توسط مردگان

نویسنده: مجاهد دین

و این ادعا که {مردگان نمی‌توانند برای زندگان دعای خیر بکنند و درخواست دعای خیر از آنان به معنای درخواست چیزی است که جز الله بر آن قادر نیست و لذا شرک است} چنین ادعایی از اساس باطل است برای اینکه:
اولاً: ثابت کردیم که مردگان می‌شنوند؛ اگرچه در بعضی احیان باشد.
دوماً: سلام کردن به مردگان و جواب دادن سلام ما توسط مردگان، دلالت بر این دارد که مردگان برای زندگان دعای خیر می‌کنند و دعا نوعی از شفاعت است و سلام به معنای دعای سلامتی از هرگونه آفت می‌باشد و وقتی که ما به میّت سلام می‌کنیم و میّت جواب سلام ما را می‌دهد یعنی میّت دارد برای ما خداوند را به دعا می‌خواند و برای ما دعای سلامتی از هرگونه آفت و شر می‌کند. و پیامبر صلی الله علیه وسلم به ما یاد داده است که وقتی به قبرستان رفتیم به مردگان سلام بکنیم.
سلیمان بن بُرَیده از پدرش بریده بن الحصیب الأسلمی ‌رضی الله عنهما روایت کرده که گفت: «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم يُعَلِّمُهُمْ إذَا خَرَجُوا إلَى الْمَقَابِرِ أَنْ يَقُولُوا: السَّلَامُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الدِّيَارِ مِنْ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُسْلِمِينَ، وَإِنَّا إنْ شَاءَ اللَّهُ بِكُمْ لَاحِقُونَ، نَسْأَلُ اللَّهَ لَنَا وَلَكُمْ الْعَافِيَةَ».
ترجمه: «پیامبر صلی الله علیه وسلم آن‌ها را تعلیم می‌داد، که چون به قبرستان روند، بگویند: سلام بر شما باد، اهل این منزل از مؤمنان و مسلمانان و اگر خدا بخواهد به شما می‌پیوندیم از خداوند برای خودمان و شما عافیت می‌طلبم».[1]
همچنین پیامبر صلی الله علیه وسلم می‌فرماید که هرکس به من سلام بفرستد من نیز جواب سلام او را می‌دهم و به او سلام می‌فرستم، چنانکه می‌فرماید: «مَا مِنْ أَحَدٍ يُسَلِّمُ عَلَيَّ إِلَّا رَدَّ اللَّهُ عَلَيَّ رُوحِي حَتَّى أَرُدَّ عَلَيْهِ السَّلَامَ».
ترجمه: «هیچ کس نیست که بر من سلام کند جز اینکه خداوند روحم را به من بازمی‌گرداند تا جواب سلامش را بدهم».[2]
و در حدیث دیگر از ابوهریره رضی الله عنه آمده که گفت: «إذَا مَرَّ الرَّجُلُ بِقَبْر أَخِيه يَعْرِفُهُ فَيُسَلِّمُ عَلَيْهِ رَدَّ عَلَيْهِ السَّلَامُ وَعَرَفَهُ وَإِذَا مَرَّ بِقَبْرٍ لَا يَعْرِفُهُ فَسلم عَلَيْهِ رد عَلَيْهِ السَّلَام».
ترجمه: «ابو هریره رضی الله عنه گفت: اگر مردی از نزد قبر برادرش عبور کند و او را بشناسد و به او سلام بکند او هم جواب سلامش را می‌دهد و او را می‌شناسد. و اگر از نزد قبری بگذرد که او را نشناسد و به او سلام کند او هم به جوابش پاسخ می‌دهد».[3]
و عایشه رضی الله تعالی عنها می‌گوید: «قَالَ رَسُول الله مَا من رجل يزور قبر أَخِيه وَيجْلس عِنْده إِلَّا استأنس بِهِ ورد عَلَيْهِ حَتَّى يقوم».
ترجمه: «رسول خدا فرمود هیچ کسی نیست که قبر برادرش را زیارت کند و نزدش بنشیند جز اینکه آن مرده با او انس می‌گیرد و صحبتش را پاسخ می‌دهد تا اینکه زائر بلند می‌شود (و می‌رود)».[4]
و از ابن عباس رضی الله عنهما روایت شده است که پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: «مَا مِنْ أَحَدٍ يَمُرُّ عَلَى قَبْرِ أَخِيهِ الْمُؤْمِن وَفِي رِوَايَة : بِقَبْرِ الرَّجُلِ كَانَ يَعْرِفُهُ فِي الدُّنْيَا فَيُسَلِّمُ عَلَيْهِ إلَّا عَرَفَهُ وَرَدَّ عَلَيْهِ».
ترجمه: «هیچ کسی نیست که بر قبر برادر مومنش عبور کند و در روایتی، بر قبر مردی که در دنیا او را می‌شناخت، عبور کند، و بر او سلام کند، إلا اینکه او را می‌شناسد و به او پاسخ می‌دهد».[5]
و «سلام» از نام‌های الله تعالی می‌باشد و معنای آن پاکی و رهایی از تمام نقص‌ها و عیب‌ها می‌باشد. و مراد از سلام در عبارت (السلام علیکم و رحمة الله وبرکاته) در واقع دعای حفظ و سلامتی و نجات برای شخص است.
پس وقتی ما به پیامبر صلی الله علیه وسلم یا هر شخص مومن دیگری در قبرش سلام می‌کنیم، آن شخص نیز جواب سلام ما را می‌دهد. یعنی ما برای او دعای حفظ و سلامتی و رحمت و برکت و عنایت و نجات می‌کنیم و او نیز به همان شکل برای ما دعای حفظ و سلامتی می‌کند.
و خداوند متعال می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ وَمَلَٰٓئِكَتَهُۥ يُصَلُّونَ عَلَى ٱلنَّبِيِّۚ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ صَلُّواْ عَلَيۡهِ وَسَلِّمُواْ تَسۡلِيمًا٥٦ [الأحزاب: 56]
«بی‌گمان الله و فرشتگانش بر پیامبر درود می‌فرستند؛ ای کسانی‌که ایمان آورده‌اید! بر او درود فرستید، و سلام بگویید، سلامی‌نیکو».
و انس رضی الله عنه روایت می‌‌کند که پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمودند: «أَكْثِرُوا الصَّلَاةَ عَلَيَّ يَوْمَ الْجُمُعَةِ وَلَيْلَةَ الْجُمُعَةِ؛ فَمَنْ صَلَّى عَلَيَّ صَلَاةً صَلَّى الله عَلَيْهِ عَشْرًا».
ترجمه: «در روز و شب جمعه بر من زیاد صلوات بفرستید، و هرکس بر من صلوات بفرستد، خداوند ۱۰ بار بر او صلوات می‌فرستد».[6]
و در صحیح بخاری آمده است: «{إِنَّ اللَّهَ وَمَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ} قَالَ أَبُو الْعَالِيَةِ صَلاَةُ اللهِ ثَنَاؤُهُ عَلَيْهِ عِنْدَ الْمَلاَئِكَةِ وَصَلاَةُ الْمَلاَئِكَةِ الدُّعَاءُ. قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ {يُصَلُّونَ} يُبَرِّكُونَ».
ترجمه: «ابو العالیه می‌گوید: صلاة خداوند، ثنایش بر محمد در نزد ملائکه است. و صلاة ملائکه، دعایشان (برای محمد) است. و ابن عباس می‌گوید: یصلون یعنی بر او برکت می‌فرستند».[7]
و اوس بن ابی اوس رضی الله عنه از پیامبر صلی الله علیه وسلم روایت می‌کند که فرمود: «إنَّ مِنْ أفضلِ أيَّامِكم يومَ الجمعَةِ فيه خُلِقَ آدمُ وفيه قُبِضَ وفيه النفخةُ وفيه الصعْقَةُ فأكْثِروا علَيَّ منَ الصلاةِ فيهِ فإنَّ صلاتَكم معروضةٌ علَيَّ قال قالوا يا رسولَ اللهِ وكيفَ تُعْرَضُ صلاتُنَا عَلَيْكَ وقدْ أَرَمْتَ يَقُولون بَلِيتَ فقال إنَّ الله عز وجل حرَّمَ علَى الأرضِ أجسادَ الأنبياءِ».
ترجمه: «بهترین روزهاى شما روز جمعه است، در آن روز خداوند آدم علیه السلام را آفرید، و در روز جمعه فوت کرد، و در روز جمعه فرشته در بوق (شیپور) می‌دمد، و در این روز صعقه، (یعنى: مردن تمامی ‌انسان‌ها) خواهد بود، پس در این روز بر من درود و صلواتى بسیار بفرستید، چون درود و صلوات شما بر من عرضه خواهد شد. گفتند: چگونه صلوات ما بر شما عرضه می‌‌شود در حالی که بدن شما از می‌پوسد، و می‌گویند به خاک تبدیل شدی. پیامبر فرمود: خداوند بر زمين حرام کرده است که اجساد انبياء را از بين ببرد».[8]
و بنا بر حکم خداوند که می‌فرماید: ﴿وَإِذَا حُيِّيتُم بِتَحِيَّةٖ فَحَيُّواْ بِأَحۡسَنَ مِنۡهَآ أَوۡ رُدُّوهَآۗ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٍ حَسِيبًا٨٦ [النساء: 86]
«و چون شما را تحیت (و سلام) گویند، پس پاسخی بهتر و یا همانند آن بدهید، الله بر همه چیز حساب‌رس است».
وقتی که ما به پیامبر صلی الله علیه وسلم سلام و صلاة میفرستیم، پیامبر نیز به ما سلام و صلاة می‌فرستد و خداوند نیز بر ما صلاة و سلام می‌فرستد. سلام و صلاة خداوند، اعطای سلامتی و رحمت به بنده‌اش است. و سلام و صلاة پیامبر، درخواست اعطای سلامتی و رحمت از خداوند برای بنده‌اش است. پس ثابت می‌شود که پیامبر صلی الله علیه وسلم بعد از وفاتش برای ما دعای سلامتی می‌کند.
اکنون: اگر شخص مسلمانی به این قصد به پیامبر صلی الله علیه وسلم سلام بکند و هدفش از سلام کردن به پیامبر این باشد که پیامبر صلی الله علیه وسلم برایش طلب سلامتی کند، آیا با توجه به این قصد و هدف و طلبش، از پیامبر صلی الله علیه وسلم بعد از وفاتش چیزی طلب کرده که جز الله بر آن قادر نیست و دچار شرک شده است؟!
پناه می‌بریم به خداوند از شر غلات و خوارج و سفهاء الأحلام و حدثاء الأسنانی که قرآن می‌خوانند امّا از حنجره‌هایشان پایین‌تر نمی‌رود و سراغ آیاتی که دربارۀ مشرکان نازل شده است می‌روند و آنان را برای مسلمانان به کار می‌برند.




[1]- صحیح مسلم (975)، ج 2 ص 671، سنن ابن ماجه (1547)، مسند احمد (22985).
[2]- مسند احمد (10815)، و ابو داود (2041). و نووی در الأذكار (154) و ابن تیمیه در اقتضاء الصراط المستقيم (2/173) آن را صحیح دانسته‌اند.
[3]- ابن ابی دنیا آن را روایت کرده و صحیح دانسته است و ابن تیمیه و ابن قیم و شوکانی و غیر آنان، این حدیث را صحیح دانسته‌اند.
[4]- ابن ابی الدنیا در کتاب «القبور» باب «معرفَة الْمَوْتَى بزيارة الْأَحْيَاء». نگا: سیر اعلام النبلاء ج 13 ص 406 – هدیة العارفین ج 1 ص 442 - شرح الصدور، ص 273.
[5]- نيل الأوطار ج 3، ص 305.
[6]- بيهقی (5994)، آلبانی در السلسلة الصحيحة (1407) می‌گوید حسن است و شواهدی برای آن وجود دارد.
[7]- صحیح بخاری، ج 6 ص151.
[8]- ابو داود (1047)، ابن خزیمه در تفسیرش، ج 6 ص 463 می‌گوید صحیح است. حاکم در مستدرکش، ج 5 ص 776 می‌گوید طبق شرط شیخین صحیح است.

تفاوت تفویض با اذن الله



گفتیم که بندگان خداوند، به اذن الله می‌توانند به قدرت‌های زیادی دست یابند، نمونه‌اش جبریل که شدید القوی است و دیگر ملائکه‌ای که به اذن الله تدبیر امور می‌کنند و ... امّا اگر کسی بگوید خداوند به اذن الله شریکی برای خودش قرار داده است، یا خداوند به اذن الله فرزند و همسر برای خود گرفته است، اینکه می‌گوید به اذن الله است، توجیه کنندۀ شرک او نخواهد بود. اگر کسی بگوید الله متعال به اذن خودش فلان بنده‌اش را شریک خودش کرده است، باز دچار شرک شده است چراکه خداوند به شرک اجازه نمی‌دهد.
در واقع تفاوت آشکاری وجود دارد بین اینکه مثلاً الله متعال به یکی از ملائکه‌اش اجازۀ کشیدن روح انسان‌ها را بدهد و بین اینکه الله متعال امر کشیدن روح انسان‌ها را به یکی از ملائکه‌اش تفویض کرده باشد تا بطور مستقل از الله قبح روح نماید. یا مثلاً یکی معتقد باشد که ملائکه فرزندان خداوند متعال هستند و سپس بگوید به اذن الله! برای اینکه قرار دادن فرزند برای الله شرک در ذات خداوند است و خداوند هرگز به شرک اذن نمی‌دهد. امّا سبب قرار دادن ملائکه در کشیدن ارواح به اذن الله، موجب شرک نمی‌شود چون در این حالت، ملائکه تنها مُجریان فرمان الهی هستند؛ چنانکه الله متعال می‌فرماید: ﴿لَا يَسۡبِقُونَهُۥ بِٱلۡقَوۡلِ وَهُم بِأَمۡرِهِۦ يَعۡمَلُونَ٢٧ [الأنبياء: 27]
«(ملائکه هرگز) در سخن بر او پیشی نمی‌گیرند، و به فرمان او کار می‌کنند».
پس اعتقاد به تفویض (تفویض یعنی واگذار کردن) در هر حالتی شرک است اگرچه کسی که به آن اعتقاد دارد، برای تفویضی که به آن قائل است، بگوید که به اذن الله است! مثلاً شخصی معتقد باشد که امور بندگان و شئون عالم به اذن الله به فلان انسان واگذار شده است و آن انسان بطور مستقل از الله تدبیر امور می‌کند و امر خلق و رزق از جانب خدا به او واگذار شده است و قضا و قدر و مشیت و تصرف و دخالت خداوند در آن وجود ندارد. چنین تفویضی شرک است و با اذن الله تفاوت دارد.
چنانکه فخر رازی رحمه الله دربارۀ مشرکان می‌گوید: «أَنَّهُمُ اعْتَقَدُوا أَنَّ الْمُتَوَلِّيَ لِكُلِّ إِقْلِيمٍ مِنْ أَقَالِيمِ الْعَالَمِ، رُوحٌ مُعَيَّنٌ مِنْ أَرْوَاحِ عَالَمِ الْأَفْلَاكِ، فَعَيَّنُوا لِذَلِكَ الرُّوحِ صَنَمًا مُعَيَّنًا وَاشْتَغَلُوا بِعِبَادَةِ ذَلِكَ الصَّنَمِ، وَمَقْصُودُهُمْ عِبَادَةُ ذَلِكَ الرُّوحِ».
ترجمه: «آنان معتقد بودند که هر اقلیمی ‌از اقالیم عالم را روح معینی از ارواح عالم افلاک در دست دارد و متوّلی آن است، پس برای آن روح، صنم معینی را تعیین کردند و به عبادت آن صنم مشغول شدند و مقصودشان عبادت آن روح بود».[1]
پس در تفویض، خداوند دخالتی در تدبیر امور واگذار شده ندارد و شخصی که امور به او واگذار شده است با اختیار و ارادۀ مستقل خود کار می‌کند و چنین اعتقادی شرک اکبر است. امّا در اذن الله، تدبیر گر و آمر و ناهی تنها الله متعال است و شخصی که به اذن الله کاری را انجام می‌دهد از طرف خود هیچ استقلالیتی ندارد بلکه تنها کاری که خداوند به او سپرده است را طبق فرمان خداوند انجام می‌دهد.
برای همین اگر کسی معتقد باشد که مردگان به اذن الله می‌توانند برای زندگان دعا کنند و یا سببی برای رسیدن به نفعی باشند و مردگان خودشان هیچ گونه استقلالیتی در نفع و ضرر رساندن ندارند، چنین کسی مرتکب هیچ گونه شرکی نشده است. امّا اگر کسی معتقد باشد که مردگان بطور مستقل از الله می‌توانند نفع و ضرری برسانند یا امور به آنان تفویض شده است و آن‌ها می‌توانند به نزد الله دربارۀ نیازهایشان شفاعت نافذ کنند، و مردگان را بصورت مستقل از الله به فریاد بخوانند و به آنان استغاثه کند و از آنان استعانه کند، چنین کسی دچار شرک اکبر شده است و شرک مشرکان زمان پیامبر صلی الله علیه وسلم به نسبت إله‌هایشان اینگونه بود. امّا متاسفانه عدم شناخت صحیح شرک مشرکان و عدم شناخت تفاوت بین «تفیض» و «اذن الله» و عدم فهم صحیح آیاتی که دربارۀ مشرکان نازل شده است موجب شده که علمای دعوت نجد، کسی که از میّت درخواست دعا کند را مشرک بدانند و گمان کنند که مشرکان زمان پیامبر صلی الله علیه وسلم نیز تنها بخاطر درخواست دعا از بت‌هایشان دچار شرک شده بودند، امّا هیچ گونه توجهی به نوع اعتقادی که مشرکان نسبت به بت‌هایشان داشتند نمی‌کنند و مشرکان را موحدان در ربوبیت معرفی می‌کنند که همۀ این‌ها خطاهای عقیدتی خطرناکی هستند که باطل بودن آن را در فصل‌های مختلف این کتاب به یاری خداوند بیان کردیم.


[1]- تفسیر مفاتیح الغیب، ج 17 ص 227.

مجاز و حقیقت



وقتی حاکم به وزیرش می‌گوید و وزیر به فرماندار می‌گوید و فرماندار به پلیسش می‌گوید که فلان نفر بنا بر حکم حاکم بازداشت و زندانی شود، مردم می‌گویند که حاکم فلان نفر را دستگیر کرد، در حالی که خود حاکم شخصاً برای دستگیر کردن او نرفته بود، بلکه پلیسِ حاکم او را دستگیر کرده بود. و در عرف جامعه، مردم می‌گویند که حاکم فلان نفر را دستگیر کرد، و این هم صحیح است که بگویند فلان پلیس فلان نفر را دستگیر کرد. پس نسبت انجام کار به پلیس، مجاز است و نسبت انجام کار به حاکم، حقیقی است. یعنی تا حاکم دستور ندهد، پلیس بصورت سرخود اجازۀ دستگیر کردن کسی را ندارد. و نکتۀ مهمی ‌که مدّ نظر ما در اینجاست این است که وقتی پلیس آن فرد را دستگیر می‌کند دیگران نمی‌گویند که پلیس شریک حاکم در امر و نهی و دستگیر کردن و آزاد کردن و نفع رساندن و ضرر رساندن به مردم است! بلکه پلیس تنها امر حاکم را به اذن او، طبق سلسله مراتبی که دارد اجرا می‌کند.

دلایل مخالفان بر شرک اکبر بودن درخواست دعا از میت



علمای دعوت نجد می‌گویند درخواست دعا از میّت شرک اکبر است و دلایلی برای آن ذکر می‌کنند، اینکه:
1-   مرده با زنده برابر نیست و مرده نمی‌شنود، لذا درخواست دعا از میّت یا غایبی که نمی‌شنود این معنا را می‌رساند که برایش صفات ربوبیت مثل علم غیب و سمیع و بصیر بودن قائل شده است، لذا شرک اکبر است.
2-   اگر هم ثابت شود که میّت صدای زنده را می‌شنود، پس انسان با مردن پروندۀ اعمال او بسته شده و عمل او قطع شده است و نمی‌تواند دعا کند، و دعا کردن برای زائر توسط میّت نیز از عمل میّت است. پس در واقع از میّت چیزی خواسته که جز الله بر آن قادر نیست.
3-   عمل درخواست دعا از میت، عبادت است و شامل حدیث الدعاء هو العبادة می‌شود و لذا نفس عمل «درخواست دعا و استغفار و طلب شفاعت» از میت، عبادت کردن میّت محسوب می‌شود.
4-   باعث می‌شود که یک نوع کشش درونی به سوی میت، و توکل کردن بر او بوجود بیاید.
5-   چنین کسی معتقد شده است که میّت بدون اذن الله برایش شفاعت می‌کند و الله را به پادشاهان زمینی تشبیه کرده و میّت را به دربانیان آن پادشاه که آن دربانیان، خواسته و نیاز او را به الله می‌رسانند.
6-   شرک مشرکان نیز چیزی غیر از این نبود که می‌گفتند بت‌های ما نزد الله برای ما شفاعت می‌کنند و ما را به الله نزدیک می‌گردانند، و کسی که از میّت درخواست دعا می‌کند نیز مشابه مشرکان شده و معتقد شده که مردگان برایش نزد الله شفاعت می‌کنند و او را به الله نزدیک می‌گردانند، پس تفاوتی بین او و بین مشرکان وجود ندارد.
7-   مشرکان إله‌هایشان را مستقل از الله نمی‌دانستند بلکه به اذن الله می‌دانستند.
 اکنون به هر یک از این شبهات به طور جداگانه پاسخ داده و دلایل آنان را نقد کرده و مورد بررسی قرار می‌دهیم.
 اکنون به هر یک از این شبهات به طور جداگانه پاسخ داده و دلایل آنان را نقد کرده و مورد بررسی قرار می‌دهیم

درخواست دعا از مردگان



درخواست دعا از مردگان یعنی اینکه نزد قبر شخصی که اعتقاد به صالح بودن او داری، مانند پیامبر یا ولی از اولیاء الله، بروی و از او بخواهی که برایت دعای خیر کند. یعنی از خود میّت درخواست برآورده شدن نیازهایت را بصورت مستقل از الله و من دون الله نمی‌کنی، بلکه به میّت می‌گویی که نیازهایت را از خداوند برای تو درخواست کند و خداوند را با دعای عبادت برایت بخواند. مثلاً به میّت بگویی که در نزد الله برایت استغفار کند یا طلب رزق کند.
مشابه عمل فوق، درخواست دعا از زندگان است، اینکه نزد شخص زنده‌ای که اعتقاد به صالح بودن او داری بروی و از او بخواهی که برایت دعا خیر کند. یعنی از خود شخص زنده درخواست برآورده شدن نیازهایت را بصورت مستقل از الله و من دون الله نمی‌کنی، بلکه به شخص زنده می‌گویی که نیازهایت را از خداوند برای تو درخواست کند و خداوند را با دعای عبادت برایت بخواند. مثلاً به شخص زنده بگویی که در نزد الله برایت استغفار کند یا طلب رزق کند.
درخواست دعا از زندگان با تفصیل فوق، جایز است. خداوند دربارۀ درخواست دعا از پیامبر صلی الله علیه وسلم می‌فرماید: ﴿وَلَوۡ أَنَّهُمۡ إِذ ظَّلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ جَآءُوكَ فَٱسۡتَغۡفَرُواْ ٱللَّهَ وَٱسۡتَغۡفَرَ لَهُمُ ٱلرَّسُولُ لَوَجَدُواْ ٱللَّهَ تَوَّابٗا رَّحِيمٗا٦٤ [النساء: 64]
«و اگر آن‌ها هنگامی‌که بر خویشتن ستم می‌کردند، نزد تو می‌آمدند، و از الله طلب آمرزش می‌کردند، و پیامبر برایشان طلب آمرزش می‌کرد، بی‌گمان الله را توبه‌پذیر مهربان می‌یافتند».
و می‌فرماید: ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمۡ تَعَالَوۡاْ يَسۡتَغۡفِرۡ لَكُمۡ رَسُولُ ٱللَّهِ لَوَّوۡاْ رُءُوسَهُمۡ وَرَأَيۡتَهُمۡ يَصُدُّونَ وَهُم مُّسۡتَكۡبِرُونَ٥ [المنافقون: 5]
«و هنگامی‌که به آن‌ها گفته شود: بیایید تا رسول الله برای شما آمرزش بخواهد سرهای خود را تکان می‌دهند، و آن‌ها را می‌بینی که (از سخنان تو) اعراض می‌کنند و تکبر می‌ورزند».
و کسی که در زمان حیات پیامبر صلی الله علیه وسلم نزد پیامبر می‌آمد و به پیامبر می‌گفت برایم استغفار کن، پیامبر صلی الله علیه وسلم به او نمی‌گفت: که چرا شرک می‌ورزی؟ نمی‌گفت که خدا از رگ گردنت نزدیک‌تر است چرا واسطه‌ای بین خود و خدایت قرار دادی و آن واسطه را به دعا می‌خوانی تا برایت شفاعت کند؟! و نمی‌گفت: که هرکس بین خود و خدایش واسطه‌هایی قرار بدهد و آن‌ها را به دعا بخواند کافر شده است!
و دربارۀ درخواست دعای فرزندان یعقوب علیه السلام از پدرشان می‌فرماید: ﴿قَالُواْ يَٰٓأَبَانَا ٱسۡتَغۡفِرۡ لَنَا ذُنُوبَنَآ إِنَّا كُنَّا خَٰطِ‍ِٔينَ٩٧ قَالَ سَوۡفَ أَسۡتَغۡفِرُ لَكُمۡ رَبِّيٓۖ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيمُ٩٨ [يوسف: 97-98]
«گفتند: ای پدر (جان) ما! برای ما (دربارۀ) گناهان‌مان آمرزش بخواه، بی‌گمان ما خطا کار بودیم(97) (یعقوب) گفت: به زودی برای شما از پروردگارم آمرزش می‌طلبم، بدون شک او آمرزندۀ مهربان است(98)».
و یعقوب علیه السلام هم به فرزندانش نگفت که شما با درخواست دعا از من، اینکه من برایتان خداوند را بخوانم و از او بخواهم که گناهان شما را ببخشد، با این کارتان مشرک شدید؛ چرا که هرکس بین خود و خدایش واسطه‌ای قرار بدهد و آن واسطه را بخواند و از او درخواست شفاعت کند کافر شده است! و به فرزندانش نگفت که خداوند از رگ گردن به شما نزدیک‌تر است و به فرزندانش نگفت که شما با این کارتان الله را به پادشاهان زمینی تشبیه و قیاس کرده‌اید و مرا نیز به دربانیان آن پادشاه تشبیه کرده‌اید تا شما از من درخواست کنید و من نیز درخواستتان را به خدا برسانم! و به فرزندانش نگفت که شفاعت همگی از آنِ الله است و خداوند به من اجازۀ شفاعت و استغفار کردن داده است، امّا شما را از درخواست شفاعت کردن از من نهی کرده است و بلکه باید می‌گفتید که خدایا شفاعت پدرمان که پیامبر توست را شامل حال ما کن! و به فرزندانش نگفت که شماها با درخواست شفاعت از من پس معتقد شده‌اید که من بدون اذن الله می‌توانم شفاعت کنم و گمان کردید که شفاعت من بدون اینکه نیازی به رضایت الله از مشفوع داشته باشد، به شما نفعی می‌رساند و به این خاطر دچار شرک شدید!
و آل فرعون از موسی علیه السلام درخواست دعا کرده و خداوند دربارۀ آن می‌فرماید: ﴿وَلَمَّا وَقَعَ عَلَيۡهِمُ ٱلرِّجۡزُ قَالُواْ يَٰمُوسَى ٱدۡعُ لَنَا رَبَّكَ بِمَا عَهِدَ عِندَكَۖ لَئِن كَشَفۡتَ عَنَّا ٱلرِّجۡزَ لَنُؤۡمِنَنَّ لَكَ وَلَنُرۡسِلَنَّ مَعَكَ بَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ١٣٤ [الأعراف: 134]
«و هنگامی‌که عذاب بر آن‌ها واقع می‌شد، می‌گفتند: ای موسی! پروردگارت را برای ما بخوان، به آنچه به تو وحی (و عهد) کرده است، اگر این عذاب را از ما بر طرف کنی، قطعاً به تو ایمان می‌آوریم، و بنی اسرائیل را با تو خواهیم فرستاد».
و موسی علیه السلام به آل فرعون نگفت که خدای من نزدیک است و نیازی ندارد که من خدا را برای شما بخوانم، بلکه خودتان بروید از خدا طلب آمرزش کنید! و به آل فرعون نگفت که شما با درخواست دعا از من اینکه من به خداوند بگویم که عذاب را از شما برطرف کند، در واقع من را همانند بتی قرار داده و پرستش کرده‌اید. این در حالی است که آل فرعون برطرف کردن عذاب را به موسی نسبت داده‌اند و گفتند: ﴿لَئِن كَشَفۡتَ عَنَّا ٱلرِّجۡزَ و بدون شک این نسبت دادن، مجازی است نه حقیقی و جز الله کسی بر برطرف کردن آن عذاب قادر نمی‌باشد.
بلکه در همۀ این حالاتی که در آیات فوق آمده است، درخواست دعا مستحب و جایز می‌باشد و نفس عمل «درخواست دعا کردن» از انسان‌های زنده‌ای که در آیات فوق آمده است، عبادت دعا شونده نبود، و شامل حدیث: «الدُّعاءُ هُوَ الْعِبَادَةُ» نیست.
و یک مورد دیگر دربارۀ اویس القرنی ذکر می‌کنم که پیامبر صلی الله علیه وسلم او را مستجاب الدعوه معرفی کرده و به اصحابش گفته که اگر او را ملاقات کردید به او بگویید که برای شما دعا و استغفار کند.
در صحیح مسلم آمده است که عمر بن الخطاب رضی الله عنه می‌گوید: «إنِّي سَمِعْتُ رَسُول الله صلى الله عليه وسلم، يقول: إنَّ خَيْرَ التَّابِعِينَ رَجُلٌ يُقَالُ لَهُ: أُوَيْسٌ، وَلَهُ وَالِدَةٌ وَكَانَ بِهِ بَيَاضٌ، فَمُرُوهُ، فَلْيَسْتَغْفِرْ لَكُمْ».
ترجمه: «از پيامبر صلی الله علیه وسلم شنيدم که می‌فرمود: به حقیقت، بهترین تابعین، مردی است که به او اویس گفته می‌شود، مادری دارد و قبلاً بیماری برص داشته (و شفا يافته) است، (با او رفت و آمد کنيد و) به او بگویید که برای شما دعای خير و طلب مغفرت کند».
و باز در صحیح مسلم از اُسَیر بن جابر رضی الله عنه روایت شده که گفت: «أَنَّ أَهْلَ الْكُوفَةِ وَفَدُوا إِلَى عُمَرَ وَفِيهِمْ رَجُلٌ مِمَّنْ كَانَ يَسْخَرُ بِأُوَيْسٍ[1] فَقَالَ عُمَرُ هَلْ هَا هُنَا أَحَدٌ مِنَ الْقَرَنِيِّينَ فَجَاءَ ذَلِكَ الرَّجُلُ فَقَالَ عُمَرُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- قَدْ قَالَ «إِنَّ رَجُلاً يَأْتِيكُمْ مِنَ الْيَمَنِ يُقَالُ لَهُ أُوَيْسٌ لاَ يَدَعُ بِالْيَمَنِ غَيْرَ أُمٍّ لَهُ قَدْ كَانَ بِهِ بَيَاضٌ فَدَعَا اللَّهَ فَأَذْهَبَهُ عَنْهُ إِلاَّ مَوْضِعَ الدِّينَارِ أَوِ الدِّرْهَمِ فَمَنْ لَقِيَهُ مِنْكُمْ فَلْيَسْتَغْفِرْ لَكُمْ».
ترجمه: «جمعی از اهل کوفه به خدمت حضرت عمر رضی الله عنه آمدند و در میان آن‌ها مردی بود که اویس را مسخره می‌کرد حضرت عمر رضی الله عنه گفت، آيا اینجا مردی از طایفۀ قرن وجود دارد؟ آن مرد جلو آمد، حضرت عمر رضی الله عنه گفت: پيامبر صلی الله علیه وسلم فرمودند: مردی از يمن نزد شما می‌آيد که اویس نام دارد و در یمن، جز مادرش، کسی را ندارد، ابتدا دارای بياض (مرض برص و سفيد شدن پوست) بوده است و به درگاه خدا دعا کرده و خداوند او را شفا داده و جز به‌اندازۀ يک سکه، آن را از بدن او رفع کرده است، هر کدام از شما، او را ملاقات کرد، (از او بخواهد که) برای شما طلب مغفرت کند».
و عمر بن الخطاب توفیق ملاقات با اویس القرنی را یافته و از او درخواست دعا و استغفار می‌کند. اسیر بن جابر می‌گوید: «كَانَ عُمَرُ بْنُ الخَطَّابِ رضي اللَّه عنه إِذا أَتَى عَلَيْهِ أَمْدادُ أَهْلِ الْيمنِ سأَلَهُمْ: أَفيكُمْ أُوَيْسُ بْنُ عَامِرٍ؟ حتَّى أَتَى عَلَى أُوَيْسٍ رضي اللَّه عنه، فقال له: أَنْتَ أُويْس بْنُ عامِرٍ؟ قال: نَعَمْ، قال: مِنْ مُرَادٍ ثُمَّ مِنْ قَرَنٍ؟ قال: نعَمْ، قال: فكَانَ بِكَ بَرَصٌ، فَبَرَأْتَ مِنْهُ إِلاَّ مَوْضعَ دِرْهَمٍ؟ قال: نَعَمْ. قال: لَكَ والِدَةٌ؟ قال: نَعَمْ. قال سَمِعْتُ رسول اللَّه صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم يقول: "يَأْتِي علَيْكُمْ أُوَيْسُ بْنُ عَامِرٍ مع أَمْدَادِ أَهْلِ الْيَمَنِ مِنْ مُرَادٍ، ثُمَّ مِنْ قَرَنٍ كَانَ بِهِ برصٌ، فَبَرَأَ مِنْهُ إِلاَّ مَوْضعَ دِرْهَمٍ، لَهُ وَالِدَةٌ هُو بِها برٌّ لَوْ أَقْسمَ على اللَّه لأَبَرَّهُ، فَإِن اسْتَطَعْتَ أَنْ يَسْتَغْفِرَ لَكَ فَافْعَلْ" فَاسْتَغْفِرْ لي فَاسْتَغْفَرَ لَهُ».
ترجمه: «هر وقت عده‌ای از امداد اهل یمن (يعنی کسانی که در جنگ به مسلمانان کمک می‌کردند) از کنار حضرت عمر رضی الله عنه می‌گذشتند، وی از آن‌ها می‌پرسيد: آیا در میان شما "اويس بن عامر" هست؟ تا این که بر اويس آمد و گفت: تو اويس بن عامری؟ گفت: بله، فرمود: از طایفه "مراد" از تبار "قَرَن"؟ گفت: بله، فرمود: قبلاً برص داشتی و سپس خوب شدی و تنها به‌اندازۀ یک درهم از آن باقی مانده است؟ گفت: بله، فرمود: مادری هم داری؟ گفت: بله، حضرت عمر رضی الله عنه گفت: از پیامبر صلی الله علیه وسلم شنیدم که می‌فرمود: "اويس بن عامر از طايفۀ مراد و از تبار قرن، با گروهی از یاریگران یمنی نزد شما خواهد آمد که برص داشته و از آن شفا یافته و جز به‌اندازۀ درهمی، علامت آن در بدنش باقی نمانده است، مادری دارد که اویس با او نیکوکار و مهربان است، اگر خدا را برای چیزی سوگند دهد، خداوند حتماً سوگند او را برآورده می‌کند، اگر توانستی از او بخواه که برایت طلب مغفرت کند، اين کار را بکن". (عمر به اویس) گفت: پس برای من طلب آمرزش کن، اويس هم برای او طلب آمرزش کرد».[2]
اکنون مسالۀ درخواست دعا از مردگان پیش می‌آید اینکه شخصی به همان صورت و کیفیت و حد و نوعی که از یک زنده درخواست دعا می‌کرد، برود و از یک مرده درخواست دعا کند، اکنون آیا چنین درخواست دعایی از مردگان، شرک محسوب می‌شود و عبادت آن مرده به حساب می‌آید یا خیر؟



[1]- امام نووی رحمه الله در شرح عبارت «كَانَ يَسْخَرُ بِأُوَيْسٍ»، می‌گوید: «أي يحتقره ، ويستهزئ به ، وهذا دليل على أنه يخفي حاله ، ويكتم السر الذي بينه وبين الله عز وجل ، ولا يظهر منه شيء يدل لذلك ، وهذه طريق العارفين وخواص الأولياء رضي الله عنهم». ترجمه: «یعنی او را تحقیر و استهزاء می‌کرد، و این دلیلی است بر اینکه حال اویس پوشیده بود و رازی که بین او و بین الله عزوجل بود را پنهان می‌کرد و از او چیزی که دلالت بر حال و مقام او داشته باشد را آشکار نمی‌کرد. و اینگونه است طریقۀ عارفان و خواص اولیاء، الله از آنان راضی باد».
[2]- صحیح مسلم (2542).

دعا همان عبادت است


نویسنده: مجاهد دین

نعمان بن بشیر رضی الله عنه از پیامبر صلی الله علیه وسلم روایت می‌کند که فرمود: «الدُّعاءُ هُوَ الْعِبَادَةُ».
ترجمه: «دعا همان عبادت است».[1]
و ابو هریره رضی الله عنه از پیامبر صلی الله علیه وسلم روایت می‌کند که فرمود: «لَيْسَ شَيْءٌ أَكْرَمَ عَلَى اللَّهِ مِنَ الدُّعَاءِ».
ترجمه: «چیزی با ارزش‌تر از دعا در نزد الله وجود ندارد».[2]
اما این دعا، کدام نوع دعا است که عبادت است؟ آیا هر دعایی عبادت است؟ قطعا نمی‌توان گفت هر آنچه که دعا باشد، عبادت هم باشد، چنانکه در ادامه توضیح آن خواهد آمد، پس منظور از دعایی که عبادت است، دعایی خاص است که یکی از ویژگی های این دعا، تغییر دادن تقدیر خداوند متعال است چنانکه پیامبر صلی الله علیه وسلم می‌فرماید: «وَلَا يَرُدُّ الْقَدَرَ إِلَّا الدُّعَاءُ».
ترجمه: «فقط دعا تقدیر را رد می‌کند [و تغییر می‌دهد]».[3]
و همچنین پیامبر صلی الله علیه وسلم می‌فرماید: «لا يُغْنِي حَذَرٌ مِنْ قَدَرٍ، وَالدُّعَاءُ يَنْفَعُ مِمَّا نَزَلَ، وَمِمَّا لَمْ يَنْزِلْ، وَإِنَّ الدُّعَاءَ لَيَلْقَى الْبَلاءَ فَيَعْتَلِجَانِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ».
ترجمه: «پرهیز و ترس از تقدیر سودی ندارد و دعا در آنچه رسیده و نرسیده، فایده دارد و بدون تردید دعا با بلا روبرو می‌شود و تا روز قیامت با یکدیگر زد و خورد دارند».[4]
پس آن دعا و به فریاد خواندنی، عبادت است که قرار است قدر خداوند را تغییر دهد، نه مطلقاً هر آنچه که به فریاد خواندن و دعا کردن باشد عبادت هم باشد.
کلمۀ دعا در قرآن در کاربردهای زیادی آمده است که مسلّما نمی‌توان همۀ آن‌ها را به همان معنایی که در حدیث: «الدُّعاءُ هُوَ الْعِبَادَةُ» آمده است، حمل نمود. برای مثال:
خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَلَا يَأۡبَ ٱلشُّهَدَآءُ إِذَا مَا دُعُواْ [البقرة: 282]
«و گواهان نباید به هنگامی‌که آن‌ها را (برای گواهی) فرا می‌خوانند، خود داری کنند».
در این آیه گواهان را دعا کرده و فراخوانده‌اند تا بیایند و حاضر شوند و گواهی بدهند. و صدا زدن و فراخواندن آنان، همان دعا کردن آنان است و شامل حدیث: «الدُّعاءُ هُوَ الْعِبَادَةُ» نمی‌شود.
و می‌فرماید: ﴿وَإِذَا دُعُوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ لِيَحۡكُمَ بَيۡنَهُمۡ إِذَا فَرِيقٞ مِّنۡهُم مُّعۡرِضُونَ٤٨ [النور: 48]
«و هنگامی‌که به سوی الله و پیامبرش فرا‌خوانده شوند تا در میان‌شان داوری کند، ناگهان گروهی از آن‌ها اعراض می‌کنند».
و می‌فرماید: ﴿فَلۡيَدۡعُ نَادِيَهُۥ١٧ سَنَدۡعُ ٱلزَّبَانِيَةَ١٨ [العلق: 17-18]
«پس باید اهل مجلسش (و همدمانش) را بخواند(17) ما (نیز) بزودی ماموران آتش را فرا می‌خوانیم(18)».
مسلماً آن شخص کافری که اهل مجلس و همدمانش را دعا می‌کند و فرا می‌خواند، آنان را به دعای عبادت دعا نکرده و فرانخوانده است.
و می‌فرماید: ﴿يَوۡمَ نَدۡعُواْ كُلَّ أُنَاسِۢ بِإِمَٰمِهِمۡۖ فَمَنۡ أُوتِيَ كِتَٰبَهُۥ بِيَمِينِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِكَ يَقۡرَءُونَ كِتَٰبَهُمۡ وَلَا يُظۡلَمُونَ فَتِيلٗا٧١ [الإسراء: 71]
«(به یاد آورید) روزی را که هرگروهی را با پیشوایشان فرا خوانیم، پس کسی‌که نامۀ (اعمال) اش را به (دست) راستش داده شود، پس اینان نامه شان را (با شادمانی) می‌خوانند، و به‌اندازۀ رشتۀ شکاف هستۀ خرمایی ستم نمی‌بینند».
و می‌فرماید: ﴿قَالَ فَخُذۡ أَرۡبَعَةٗ مِّنَ ٱلطَّيۡرِ فَصُرۡهُنَّ إِلَيۡكَ ثُمَّ ٱجۡعَلۡ عَلَىٰ كُلِّ جَبَلٖ مِّنۡهُنَّ جُزۡءٗا ثُمَّ ٱدۡعُهُنَّ يَأۡتِينَكَ سَعۡيٗاۚ وَٱعۡلَمۡ أَنَّ ٱللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٞ٢٦٠ [البقرة: 260]
«فرمود: پس چهار پرنده را برگیر، آنگاه آن‌ها را پیش خود قطعه قطعه کن (و در هم بیامیز) سپس بر هر کوهی قسمتی از آن را بگذار، آنگاه آن‌ها را بخوان؛ شتابان به سوی تو می‌آیند، و بدان که الله توانمند حکیم است».
در این آیه، ابراهیم علیه السلام، پرندگانی که قطعه قطعه کرده بود و بر روی کوه‌ها گذاشته بود را فرا می‌خواند و صدا می‌زند تا بیایند. آیا این صدا کردن و این دعا کردن، شامل حدیث: «الدُّعاءُ هُوَ الْعِبَادَةُ» می‌شود؟ قطعا خیر.
و می‌فرماید: ﴿۞إِذۡ تُصۡعِدُونَ وَلَا تَلۡوُۥنَ عَلَىٰٓ أَحَدٖ وَٱلرَّسُولُ يَدۡعُوكُمۡ فِيٓ أُخۡرَىٰكُمۡ [آل عمران: 153]
«و (بیاد آورید) هنگامی‌را که (در حال گریز از کوه) بالا می‌رفتید، و به هیچ کس توجه نمی‌کردید و پیامبر از پشت سرتان شما را فرا می‌خواند».
در بخشی از غزوۀ أحد، اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم خود را با شکست روبرو می‌بینند و به سمت بالای کوه فرار می‌کنند و پیامبر صلی الله علیه وسلم را رها می‌کنند و پیامبر آنان را صدا می‌زد که برگردند و بیایند. مسلّما چنین دعا کردن و صدا زدن و ندا کردنی، به معنای همان حدیث: «الدُّعاءُ هُوَ الْعِبَادَةُ» نیست. و درست نیست که با فهمی ‌همچون خوارج، این دعای پیامبر صلی الله علیه وسلم را دعای عبادت دانست و برای رد آن به چنین آیه‌ای استناد کرد: ﴿إِن تَدۡعُوهُمۡ لَا يَسۡمَعُواْ دُعَآءَكُمۡ وَلَوۡ سَمِعُواْ مَا ٱسۡتَجَابُواْ لَكُمۡۖ [فاطر: 14]
«اگر آن‌ها را بخوانید (صدای) خواندن شما را نمی‌شنوند، و (به فرض) اگر بشنوند به شما پاسخ نمی‌دهند».
یا به این آیه استناد کرد: ﴿وَلَا تَدۡعُ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَنفَعُكَ وَلَا يَضُرُّكَۖ فَإِن فَعَلۡتَ فَإِنَّكَ إِذٗا مِّنَ ٱلظَّٰلِمِينَ١٠٦ [يونس: 106]
«و به جای الله، چیزی را که نه سودی به تو می‌رساند و نه زیانی به تو می‌رساند؛ نخوان، پس اگر چنین کنی، بی‌گمان از ستمکاران خواهی بود».
پس دعای عبادت چیزی غیر از این نوع به دعا خواندن است.
همچنین خداوند متعال می‌فرماید: ﴿لَّا تَجۡعَلُواْ دُعَآءَ ٱلرَّسُولِ بَيۡنَكُمۡ كَدُعَآءِ بَعۡضِكُم بَعۡضٗا [النور: 63]
«صدا زدن پیامبر (الله) را در میان خود همچون صدا‌ زدن یکدیگر قرار ندهید».
و می‌فرماید: ﴿ٱدۡعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِٱلۡحِكۡمَةِ وَٱلۡمَوۡعِظَةِ ٱلۡحَسَنَةِ [النحل: 125]
«با حکمت و پند نیکو (مردم را) به راه پروردگارت دعوت نما».
در این آیه دعا در معنای دعوت کردن است.
و می‌فرماید: ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوۡتُ قَوۡمِي لَيۡلٗا وَنَهَارٗا٥ [نوح: 5]
«و نوح (پس از نهصد و پنجاه سال نصیحت‌گری و دعوت) گفت: پروردگارا! به راستی که من قوم خود را شب و روز (به ایمان) دعوت کردم».
و این نوع دعا کردن و فراخواندن و دعوت کردن، هیچ گونه ربطی به دعای عبادت ندارد.
و می‌فرماید: ﴿مُتَّكِ‍ِٔينَ فِيهَا يَدۡعُونَ فِيهَا بِفَٰكِهَةٖ كَثِيرَةٖ وَشَرَابٖ٥١ [ص: 51]
«(اهل بهشت) در آنجا تکیه زده‌اند، و در آن میوۀ فراوان و نوشیدنی را می‌طلبند».
دعا در این آیه به معنای عبادت کردن میوه و نوشیدنی نیست!
همچنین دعا در معنای ادعا کردن و نسبت دادن هم آمده است، مانند:
﴿دَعَوۡاْ لِلرَّحۡمَٰنِ وَلَدٗا٩١ [مريم: 91]
«برای (الله) رحمان فرزندی ادعا کرده‌اند».
یعنی فرزندی به خداوند نسبت داده‌اند یا فرزندی برای خداوند ادعا کرده و قرار داده‌اند.
و می‌فرماید: ﴿ٱدۡعُوهُمۡ لِأٓبَآئِهِمۡ هُوَ أَقۡسَطُ عِندَ ٱللَّهِ [الأحزاب: 5]
«آن‌ها (= فرزند خوانده‌ها) را به نام پدران‌شان بخوانید که این (کار) نزد الله منصفانه‌تر است».
و آیات بسیار زیاد دیگری که در آن، معنای دعا چیزی جز تعاون و همکاری نیست که قوام زندگی انسان جز با آن نمی‌باشد و انسان‌ها روزانه به طور پیوسته همدیگر را صدا می‌زدند و خطاب می‌کنند و دعوت می‌کنند بدون اینکه شرکی رخ داده باشد.

اما دعای من دون الله، وقتی با قید من دون الله می‌آید، تعریف دیگری پیدا می‌کند و همان دعای عبادت می‌شود و اگر آیاتی که در آن دعای من دون الله آمده است را نگاه کنید، متوجه می‌شوید که همگی، به صفتی از صفات و خصائص ربوبیت گره خورده‌اند، و این نکته را گوشزد می‌کند که آن کسانی را که مشرکان به جای الله به فریاد می‌خوانند، إله و رب نیستند تا بتوانند به فریاد آنان بیایند، برای مثال خداوند متعال می‌فرماید: ﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱلَّذِينَ زَعَمۡتُم مِّن دُونِهِۦ فَلَا يَمۡلِكُونَ كَشۡفَ ٱلضُّرِّ عَنكُمۡ وَلَا تَحۡوِيلًا٥٦ [الإسراء: 56]
«(ای پیامبر!) بگو: کسانی را که به جای او (إله خود) می‌پندارید؛ بخوانید، پس آن‌ها نه می‌توانند بلا (و مشکلی) را از شما دور سازند، و نه تغییر دهند».
مشرکان به این خاطر إله‌های من دون الله شان را صدا می‌زدند و به دعا می‌خواندند چون معتقد بودند که می‌توانند بلا و مشکلی را از آنان دور سازند یا تغییر دهند و هدف از به دعا خواندن و فریاد زدن آنان چیزی جز این نمی‌باشد، و بدون هیچ گونه شکی، اعتقاد به اینکه کسی بغیر از الله و بطور مستقل از الله، می‌تواند بلا و مشکل را از انسان دور سازد یا تغییر دهد، پس او را إله و رب گرفته و برایش خصائص ربوبیت قائل شده است. پس ثابت می‌شود که دعایی که همان عبادت است یعنی به دعا خواندن کسی که نسبت به او معتقد است که خصائص ربوبیت دارد.
معنای آیه در واقع این است که خداوند به مشرکان می‌گوید: {کسانی که بجای الله گمان می‌کنید که إله هستند را بخوانید تا اگر راست می‌گویید بلا و مشکلی را از شما دور سازند یا تغییر دهند، امّا بدانید که آنان نمی‌توانند بلا و مشکلی را از شما دور سازند یا تغییر دهند}. و اگر مشرکان معتقد نبودند که بت‌هایشان قادر به دور ساختن بلا و مشکل یا تغییر دادن آن هستند، و چنانکه نجدیه ادعا می‌کنند که آنان توحید ربوبیت داشتند، پس باید هنگامی‌که این آیه را می‌شنیدند نزد پیامبر صلی الله علیه وسلم می‌آمدند و می‌گفتند: ای محمد چرا خدای تو گمان می‌کند که ما بت‌هایمان را به دعا می‌خوانیم تا از ما بلایی را دور سازند یا تغییر دهند؟ در حالی که ما معتقد نیستیم که بت‌هایمان بتوانند چنین کاری بکنند و در حالی که ما توحید ربوبیت داریم! پس در این مطلب خوب تأمل کن تا متوجه علت به دعا و فریاد خواندن بت‌ها توسط مشرکان شده باشی.
طبری رحمه الله در تفسیر آیه می‌گوید: «يقول تعالى ذكره لنبيه محمد صلى الله عليه وسلم: قل يا محمد لمشركي قومك الذين يعبدون من دون الله من خلقه، ادعوا أيها القوم الذين زعمتم أنهم أرباب وآلهة من دونه عند ضرّ ينزل بكم، فانظروا هل يقدرون على دفع ذلك عنكم، أو تحويله عنكم إلى غيركم، فتدعوهم آلهة، فإنهم لا يقدرون على ذلك، ولا يملكونه، وإنما يملكه ويقدر عليه خالقكم وخالقهم. وقيل: إن الذين أمر النبيّ صلى الله عليه وسلم أن يقول لهم هذا القول، كانوا يعبدون الملائكة وعزيرا والمسيح، وبعضهم كانوا يعبدون نفرا من الجنّ».
ترجمه: «خداوند متعال به پیامبرش صلی الله علیه وسلم می‌فرماید: ای محمد به مشرکان قومت که کسانی از مخلوقاتش را بجای او عبادت می‌کنند، بگو: ای قوم آن کسانی که گمان می‌کنید آنان رب‌ها و إله‌هایی بغیر از او هستند را، در هنگام ضرری که بر سر شما می‌آید، به فریاد بخوانید و ببینید که آیا بر دفع آن ضرر از شما یا برداشتن آن از شما به سوی دیگری توانایی دارند؟ شما ادعا می‌کنید که آن‌ها آلهه هستند در حالی که آنان بر چنین کاری قادر نیستند و نمی‌توانند چنین کاری بکنند، بلکه تنها کسی می‌تواند چنین کاری بکند که خالق شما و خالق آنان است. و گفته شده: کسانی که پیامبر صلی الله علیه وسلم امر شده بود که این سخن را به آنان بگویند، کسانی بودند که ملائکه و عزیر و مسیح را عبادت می‌کردند و بعضی از آنان هم افرادی از جن را».[5]
برحسب تعبیر طبری، مشرکان بت‌هایشان را هم رب و هم إله می‌دانستند، پس آن توحید ربوبیتی که برای مشرکان ادعایش می‌کنند کجاست؟ مشرکی که با این اعتقاد بت‌هایش را به دعا می‌خواند که بلا و مشکل و ضرری را از او دفع کند یا تغییر دهد آیا به معنای شرک در ربوبیت نیست؟
همچنین خداوند متعال می‌فرماید: ﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱلَّذِينَ زَعَمۡتُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ لَا يَمۡلِكُونَ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَمَا لَهُمۡ فِيهِمَا مِن شِرۡكٖ وَمَا لَهُۥ مِنۡهُم مِّن ظَهِيرٖ٢٢ وَلَا تَنفَعُ ٱلشَّفَٰعَةُ عِندَهُۥٓ إِلَّا لِمَنۡ أَذِنَ لَهُۥۚ [سبأ: 22-23]
«(ای پیامبر!) بگو: کسانی را که غیر از الله (إله خود) می‌پندارید، (به فریاد) بخوانید، (آن‌ها) هم‌وزن ذره‌ای در آسمان‌ها و در زمین مالک نیستند، و در (تدبیر) آن دو هیچ شرکتی ندارند، و او (= الله) از میان آن‌ها یاور و پشتیبانی ندارد. و شفاعت نزد او سود نبخشد؛ مگر برای کسی‌که (او خود) برایش اجازت داده باشد».
1-   یا در آسمان‌ها و زمین مالکیت دارند، مالکیتی مستقل از الله. به این شکل که الله خودش مالک چیزهایی است و إله‌های دیگر نیز جداگانه مالک چیزهایی دیگر.
2-   و اگر مالکیت مستقلی نداشته باشند، پس در مالکیت آسمان‌ها و زمین، یا بخشی از آن، با الله شراکت دارند.
3-   و اگر هم در مالکیت شراکت نداشته باشند، پس إله‌هایشان یاور و پشتیبان الله در تدبیر امور جهان هستی هستند و الله متعال بخاطر ضعفش و نیازی که به آلهه دارد، ادارۀ بخشی از جهان هستی را به آنها تفویض کرده است.

4-   و چون شریک الله در تدبیر جهان هستی هستند، پس می‌توانند شفاعت نافذ و بدون نیاز به اذن الله بکنند.

و همۀ اینها شرک صریح در ربوبیت می‌باشد، امّا متاسفانه سحر زبان کج اندیشان، چنان شرک مشرکان را تطهیر کرده است و چنان مقلدانشان را چشم‌بند کرده‌اند که گمان می‌کنند مشرکان حقیقتا موحدانی در ربوبیت بودند که هیچ خلل و ایرادی در ربوبیت نداشته‌اند و برای بت‌هایشان هیچ صفتی از صفات و خصائص ربوبیت قائل نبوده‌اند و با این کج اندیشی اهل قبله را تا سطح مشرکان زمان پیامبر صلی الله علیه وسلم پایین آورده و هردو گروه را موحّد در ربوبیت می‌دانند و به بهانۀ توسل، مسلمانان مخالف خودشان را تکفیر کرده و مشرک می‌دانند.
برای مثال ابن باز می‌گوید: «أما كونه سبحانه ربَّ الجميع , وخالق الخلق , ورازقهم، وأنه كامل في ذاته , وأسمائه , وصفاته , وأفعاله، وأنه لا شبيه له، ولا ند له , ولا مثيل له، فهذا لم يقع فيه الخلاف بين الرسل والأمم، بل جميع المشركين من قريش وغيرهم مقرون به».
ترجمه: «اما اینکه خداوند سبحان پروردگار همه و خالق مخلوقات و رازقشان است و اینکه در ذاتش و اسمائش و صفاتش و افعالش کامل است و اینکه شبیهی ندارد و همتایی ندارد و مانندی ندارد، پس در بین پیامبران و امّت‌هایشان اختلافی در چنین اعتقادی رخ نداده است!! بلکه همۀ مشرکان، از قریش و غیر آنان، به چنین چیزی اقرار داشتند».[6]
و محمد باشمیل از علمای دعوت نجد می‌گوید: «فقد كان هؤلاء المشركون يؤمنون بوجود اللّه إيمانًا جازمًا , ويوحدونه في الربوبية توحيدًا كاملًا لا تشوبه أية شائبة».
ترجمه: «آن مشرکان به وجود الله ایمانی جازم داشتند و در توحید ربوبیتش او را کاملاً یکتا می‌دانستند؛ طوری که هیچ شک و شائبه‌ای در آن نداشتند».[7]
پس مشرکان به خاطر این سه علت بود که إله‌های مزعومۀ‌شان را به دعا می‌خواندند، و خداوند متعال به مشرکان می‌گوید که إله‌های مزعومۀ‌تان را به فریاد بخوانید اگر راست می‌گویید، چراکه برخلاف گمانتان، آنان نه مالک مثقال ذره‌ای در آسمان‌ها و زمین هستند و نه در تدبیر و خلق کردن آن با الله شراکتی دارند، و نه یاور و پشیبانان الله هستند.
پس به دعا خواندن کسی غیر از الله، با این اعتقاد که این سه موردی که در آیه ذکر شده است در آن من دون الله وجود دارد، چنین به دعا خواندنی، عبادت او محسوب می‌شود.
طبری رحمه الله می‌گوید: «فقل يا محمد لهؤلاء المشركين بربهم من قومك الجاحدين نعمنا عندهم: ادعوا أيها القوم الذين زعمتم أنهم لله شريك من دونه، فسلوهم أن يفعلوا بكم بعض أفعالنا بالذين وصفنا أمرهم من إنعام أو إياس، فإن لم يقدروا على ذلك فاعلموا أنكم مبطلون؛ لأن الشركة في الربوبية لا تصلح ولا تجوز، ثم وصف الذين يدعون من دون الله فقال: إنهم لا يملكون مثقال ذرة في السماوات ولا في الأرض من خير ولا شر ولا ضر ولا نفع، فكيف يكون إلهًا من كان كذلك».
ترجمه: «ای محمد به آن مشرکان به پروردگارشان از قومت که نعمت‌های ما را که نزدشان است انکار می‌کنند {بگو: بخوانید}، ای قوم، {کسانی غیر از او را که گمان می‌کنید} آن‌ها شریک الله هستند، پس از آنان بخواهید که کاری با شما بکنند که ما با کسانی که آنان را وصف کردیم، کرده‌ایم مثل نعمت بخشیدن یا ناامید ساختن، پس اگر بر چنین کاری ناتوان بودند پس بدانید که آن‌ها باطل هستند، برای اینکه شرک در ربوبیت درست نیست و جایز نمی‌باشد. سپس کسانی که بجای الله آنان را می‌خوانند وصف می‌کند و می‌فرماید: {آن‌ها هم وزن ذره‌ای} از خیر و شر و نفع و ضرر {را در آسمان‌ها و زمین مالک نیستند}، پس چگونه کسی که اینگونه است می‌تواند إله باشد».[8]
بر حسب سخن طبری، مشرکان در ربوبیت مشرک بودند و چنین اعتقادی که مشرکان داشتند را شرک در ربوبیت می‌داند، پس چگونه گفته می‌شود مشرکان در ربوبیت مشرک نبودند و برای بت‌هایشان ربوبیت قائل نبوند؟
ابن تیمیه رحمه الله می‌گوید: «قوله تعالی: ﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱلَّذِينَ زَعَمۡتُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ لَا يَمۡلِكُونَ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَمَا لَهُمۡ فِيهِمَا مِن شِرۡكٖ وَمَا لَهُۥ مِنۡهُم مِّن ظَهِيرٖ٢٢ وَلَا تَنفَعُ ٱلشَّفَٰعَةُ عِندَهُۥٓ إِلَّا لِمَنۡ أَذِنَ لَهُۥۚ [سبأ: 22-23] فَهَذِهِ الْأَرْبَعَةُ هِيَ الَّتِي يُمْكِنُ أَنْ يَكُونَ لَهُمْ بِهَا تَعَلُّقٌ. الْأَوَّلُ: مِلْكُ شَيْءٍ وَلَوْ قَلَّ الثَّانِي: شِرْكُهُمْ فِي شَيْءٍ مِنْ الْمِلْكِ. فَلَا مِلْكَ وَلَا شَرِكَةَ وَلَا مُعَاوَنَةَ يَصِيرُ بِهَا نِدًّا. فَإِذَا انْتَفَتْ الثَّلَاثَةُ: بَقِيَتْ الشَّفَاعَةُ فَعَلَّقَهَا بِالْمَشِيئَةِ».
ترجمه: «این فرمودۀ خداوند متعال: {(ای پیامبر!) بگو: کسانی را که غیر از الله (معبود خود) می‌پندارید، (به فریاد) بخوانید، (آن‌ها) هم‌وزن ذره‌ای در آسمان‌ها و در زمین مالک نیستند، و در (آفرینش و تدبیر) آن دو هیچ شرکتی ندارند، و او (= الله) از میان آن‌ها یاور و پشتیبانی ندارد(22) و شفاعت نزد او سود نبخشد؛ مگر برای کسی‌که (او خود) برایش اجازت داده باشد} اینها چهار موردی هستند که ممکن است مشرکان بخاطر این چهار مورد به معبودانشان تعلق داشته باشند. اول: مالک بودن چیزی اگرچه کم باشد. دوم: شراکتشان در چیزی از ملک. پس نه مالکیتی دارند و نه شراکتی و نه معاونتی دارند تا با آن به ند و همتا تبدیل شوند. پس وقتی که این سه مورد منتفی شد، تنها شفاعت می‌ماند که آن را هم معلق به مشیت خودش کرده است».[9]
پس چنین دعایی که در آیۀ فوق آمده است، شامل حدیث الدعاء هو العبادة می‌شود، یعنی به دعا خواندن کسی که اعتقاد به ربوبیت و الهیتش داری، وگرنه به دعا خواندن دیگر مخلوقات بدون اعتقاد به من دون الله بودنشان و بدون اعتقاد به استقلالیت آن‌ها در نفع و ضرر رساندن، تنها شامل اخذ اسباب و تعاون و همکاری انسان‌ها با یکدیگر می‌شود.
همچنین خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦ لَا يَسۡتَطِيعُونَ نَصۡرَكُمۡ وَلَآ أَنفُسَهُمۡ يَنصُرُونَ١٩٧ [الأعراف: 197]
«و کسانی را که به جای او می‌خوانید، نمی‌توانند شما را یاری کنند، و نه خودشان را یاری دهند».
یک مشرک چرا باید إله‌هایش را به فریاد بخواند؟ آیا غیر از این است که چون معتقد است آلهه‌اش می‌تواند او را نصرت و یاری برساند، او را به دعا می‌خواند؟
خداوند در این آیه از دعا و خواندنی صحبت می‌کند که بر اعتقادی استوار است که شخص معتقد است که آن کسی که به دعایش می‌خواند قدرتی ماورایی دارد و نیرویی إلهی دارد و صفتی از صفات ربوبیت دارد که می‌تواند بصورت من دون الله، یعنی مستقل از الله او را یاری و نصرت برساند. پس وقتی کسی را با این اعتقاد به دعا و فریاد بخوانی، او را عبادت کرده‌ای. و این آیه و دیگر آیات این نکته را نشان می‌دهد که خداوند در صدد باطل کردن عقیدۀ مشرکان است اینکه مشرکان چنین گمان می‌کردند که آنان إله‌هایی را به دعا می‌خوانند که می‌توانند آنان را یاری و نصرت برساند.
همچنین خداوند متعال می‌فرماید: ﴿ذَٰلِكُمُ ٱللَّهُ رَبُّكُمۡ لَهُ ٱلۡمُلۡكُۚ وَٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦ مَا يَمۡلِكُونَ مِن قِطۡمِيرٍ١٣ [فاطر: 13]
«این است الله پروردگار شما، فرمانروایی از آنِ اوست، و کسانی را که به جای او می‌خوانید (هم‌وزن) پوست نازک هستۀ خرما مالک نیستند».
خداوند در این آیه آن نوع از به دعا خواندن بت‌هایی را رد کرده و شرک دانسته که مشرکان فکر می‌کردند و گمان می‌کردند که آن بت‌ها مالکیتی در آسمان‌ها و زمین دارند و مشرکان بخاطر اعتقاد به اینکه بت‌هایشان در ملکوت آسمان‌ها و زمین تصرف من دون الله دارند و شریک خداوند هستند آن‌ها را عبادت می‌کردند و به دعا می‌خواندند.
چنانکه می‌بینید همۀ آیاتی که دربارۀ به دعا خواندن بت‌ها توسط مشرکان آمده است، دربارۀ نفی صفات ربوبیت از آن بت‌ها است که بیانگر این مطلب است که مشرکان برای بت‌هایشان ربوبیت قائل بودند و به این خاطر آن‌ها را به دعا می‌خواندند و خداوند ربوبیت آن بت‌ها را رد می‌کند.
باز خداوند متعال می‌فرماید: ﴿قُلۡ أَرَءَيۡتُمۡ شُرَكَآءَكُمُ ٱلَّذِينَ تَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَرُونِي مَاذَا خَلَقُواْ مِنَ ٱلۡأَرۡضِ أَمۡ لَهُمۡ شِرۡكٞ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ أَمۡ ءَاتَيۡنَٰهُمۡ كِتَٰبٗا فَهُمۡ عَلَىٰ بَيِّنَتٖ مِّنۡهُۚ بَلۡ إِن يَعِدُ ٱلظَّٰلِمُونَ بَعۡضُهُم بَعۡضًا إِلَّا غُرُورًا٤٠ [فاطر: 40]
«(ای پیامبر!) بگو: آیا شريكانتان که به جای الله می‌خوانید؛ دیده‌اید؟ به من نشان دهید چه چیزی از زمین را آفریده‌اند؟ یا اینکه در (آفرینش) آسمان‌ها شرکتی دارند؟ یا به آن‌ها کتابی داده‌ایم که آن‌ها دلیلی از آن (برای شرک خود) دارند؟ (نه هیچ‌یک از این‌ها نیست) بلکه ستمکاران جز فریب به یکدیگر وعدۀ نمی‌دهند».
مشرکان چون معتقد بودند که بت‌هایشان شریک الله هستند و در عنصر الهیت با خداوند مشترک هستند و صفات و خصائص ربوبیت و الهیت دارند به این خاطر بت‌هایشان را به دعا می‌خواندند و به دعا خواندن بت‌هایشان عبادت آن بت‌ها محسوب می‌شد، و خداوند شریک بودن آن بت‌ها در خلق و تدبیر آسمان‌ها و زمین را نفی می‌کند. پس تنها نوع اعتقاد دعا کننده نسبت به دعا شونده است که مشخص می‌کند که او را به دعای عبادت خوانده است یا دعای تعاون و همکاری که در جهت اخذ اسباب است. پس اگر برای دعا شونده معتقد بود که بطور مستقل از الله یعنی بصورت من دون الله، می‌تواند به او نفعی برساند یا ضرری دفع کند، به دعا خواندنش شرک می‌باشد، امّا اگر معتقد باشد که دعا شونده، وسیله‌ای است که به اذن الله می‌تواند کاری بکند و او را بخواند تا کارش را انجام بدهد، این به دعا خواندن شرک نمی‌باشد.
همچنین خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَمَا ظَلَمۡنَٰهُمۡ وَلَٰكِن ظَلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡۖ فَمَآ أَغۡنَتۡ عَنۡهُمۡ ءَالِهَتُهُمُ ٱلَّتِي يَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مِن شَيۡءٖ لَّمَّا جَآءَ أَمۡرُ رَبِّكَۖ وَمَا زَادُوهُمۡ غَيۡرَ تَتۡبِيبٖ١٠١ [هود: 101]
«و (ما) به آن‌ها ستم نکردیم، و لیکن آن‌ها خود بر خویشتن ستم کردند، پس هنگامی‌که فرمان پروردگارت فرا رسید، إله‌هاشان که به جای الله می‌خواندند؛ پس چیزی از آنان دفع نکردند (و یاری‌شان ندادند) و آن‌ها را جز هلاکت (و نابودی) نیفزودند».
در این آیه نیز خداوند این نوع به دعا خواندن مشرکان را رد می‌کند، دعایی که سرچشمه‌اش اعتقاد دعا کننده به خصائص ربوبیت و الهیت نسبت به دعا شونده است. پس مشرکان معتقد بودند که بت‌هایشان می‌توانند آن‌ها را در برابر عذاب خداوند محفوظ کنند، حال چه با شفاعت نافذ باشد، چه با مبالغه و منازعه با حکم الله.
پس دعا و خواندنی که عبادت است، دعای عابد از معبودش است؛ معبودی که برایش صفات و خصائص ربوبیت بطور مستقل از الله قائل است، و به این هدف او را به دعا بخواند تا بصورت من دون الله و مستقل از الله به او نفعی برساند یا از او ضرری دفع کند. امّا چون خداوند متعال هیچ شریکی ندارد و فرمانروایی همه چیز از آن اوست و خلق و امر از آن اوست، پس هیچ کسی نمی‌تواند بغیر از او و بصورت مستقل از اوتعالی نفع یا ضرری برساند.
اما اگر شخصی، مخلوقی را به دعا بخواند با این اعتقاد که این مخلوق، استقلالیتی ندارد، و شریک خداوند نیست و مالک چیزی نیست و ولی و ظهیر خداوند نیست، این به دعا خواندن، عبادت آن مخلوق محسوب نمی‌شود. پس مناط شرک بودن دعا این است که دعا کننده معتقد باشد که دعا شونده بصورت مستقل از الله، بر اجابت دعای دعا کننده قادر باشد. امّا اگر معتقد باشد که به اذن الله وسیله‌ای برای رسیدن به نیازش است، از شرک بودن خارج می‌شود. به عبارتی دیگر، اعتقاد دعا کننده بررسی می‌شود که آیا دعا شونده را مالک و خالق اسباب نفع و ضرر خودش می‌داند، یا دعا شونده را سببی می‌داند که خدا مقدر کرده است؟ اگر معتقد باشد که دعا شونده خودش به طور مستقل از الله اسباب دفع ضرر و جلب منفعت را ایجاد و خلق می‌کند، به دعا خواندنش شرک است، و امّا اگر معتقد باشد که خداوند دعا شونده را سببی قرار داده است و او به عنوان اخذ اسباب، آن سبب را به دعا بخواند این شرک نمی‌شود.



[1]- سنن ترمذی (2969) و آن را حسن و صحیح می‌داند - سنن ابی داود (1479) - سنن ابن ماجه (3828) - آلبانی در صحیح الجامع (3407) این روایت را صحیح دانسته است.
[2]- مسند احمد، ج 2، ص 362 - بخاری در الآدب المفرد (712) - ابن ماجه (3829) - سنن ترمذی (3370) - حاکم در المستدرک، ج 1، ص 490 روایت مذکور را صحیح دانسته و ذهبی با وی موافق است و نیز آلبانی در صحیح الأدب المفرد (549) آن را حسن می‌داند.
[3]- مسند احمد، ج 5، ص 277 - ابن ماجه (90) - سنن ترمذی (139) - آلبانی این روایت را در صحیح الجامع (7687) حسن دانسته است - السّلسلة الصّحیحة (154).
[4]- الدّعاء، طبرانی، ج 2، ص 800 - معجم الأوسط، (2519) - حاکم، ج 1، ص 492 - بزار، (2165) - آلبانی در صحیح الجامع، (7739) این روایت را حسن دانسته است.
[5]- تفسیر طبری، ج 17، ص 471.
[6]- مجموع فتاوى ومقالات متنوعة، ج 2 ص 72.
[7]- محمد بن احمد الباشمیل، کیف نهم التوحید ص 11.
[8]- تفسیر طبری، ج 20 ص 394.
[9]- مجموع الفتاوی، ج 1 ص 114.

نصیحتی دلسوزانه برای صلاح مهدوی و هم فکرانش؛

    ♦️ چند سال پیش که وهابیان اهل غلو و افراط، احساس کردند که میدان برایشان خالی شده و تا آینده ای نزدیک بر دنیای اسلام مسلط می شوند، اهل ...