۱۳۹۹/۱۲/۲۸

ردی بر خاله سوارۀ درویش، در جنایاتش بر علم حدیث (2)

 ▫️در قسمت قبلی، روایت شمارۀ 92 کتاب القبورِ ابن ابی الدنیا – که در آن، ابن عمر رضی الله عنه در راه بین مکه و مدینه روح شخصی که در حال سوختن است را می‌بیند- را بررسی کردیم و توضیح دادیم که آن روایت در بدترین شرایط، حسن است و روایتی مشابه آن، از الحویرث بن الرئاب رضی الله عنه آوردیم که سند آن نیز صحیح بود. و در این قسمت نیز دو روایت دیگر کتاب القبور ابن ابی الدنیا را بررسی می‌کنیم و سپس دو شاهد دیگر برای آن روایت می‌آوریم.

 

⭕️روایت شمارۀ 93 کتاب القبورِ ابن ابی الدنیا چنین است:

🔹«حدثني أبي ثنا موسى بن داود ثنا حماد بن سلمة عن عمرو بن دينار قهرمان آل زبير عن سالم بن عبد الله عن أبيه قال بينما أنا أسير بين مكة والمدينة على راحلة وأنا محقب إداوة إذ مررت بمقبرة فإذا رجل خرج من قبره يلتهب نارا في عنقه سلسلة يجرها فقال يا عبد الله انضح يا عبد الله انضح فوالله ما أدري عرفني باسمي أو كما يدعو الناس قال وخرج آخر فقال يا عبد الله لا تنضح يا عبد الله لا تنضح ثم اجتذب السلسة فأعاده إلى قبره».

 

سواره حیاتی دربارۀ این روایت می‌گوید: «عمرو بن دینار المدنی ، قهرمان آل الزبیر به اجماع اهل حدیث ضعیف می‌باشد ، و بسیاری از علما همانند امام بخاری ، یحیی بن معین ، ابن حبان با شدیدترین الفاظ وی را تضعیف نموده اند ... و همچنین أبو حاتم الرازی ، زکریا الساجی ، عمرو بن علی الفلاس احادیث وی از سالم را منکر دانسته اند ... جالب است که باز هم امام إبن أبی الدنیا این داستان را از پدرش نقل نموده است که در خصوص وی توثیق معتبر و دقیقی یافت نشده است».

 

می‌گویم: این روایت بخاطر عمرو بن دینار ضعیف است، اما با شواهدی که برایش وجود دارد، به درجه حسن لغیره می‌رسد.

 

⭕️و روایت شمارۀ 95 کتاب القبورِ ابن ابی الدنیا چنین است:

🔹«حدثني أبي ثنا موسى بن داود ثنا حماد بن سلمة عن هشام بن عروة عن أبيه قال بينما راكب يسير بين مكة والمدينة إذ مر بمقبرة فإذا رجل قد خرج من قبره يلتهب نارا مصفدا بالحديد فقال يا عبد الله انضح يا عبد الله انضح قال وخرج آخر يتلوه فقال يا عبد الله لا تنضح يا عبد الله لا تنضح قال وغشي على الراكب وعدلت به راحلته إلى الموج قال وأصبح وقد ابيض شعره حتى صار كأنه نعامة قال فأخبر عثمان بذلك فنهى أن يسافر الرجل وحده».

 

و سواره حیاتی دربارۀ این روایت می‌گوید: «سند روایت غیر قابل اعتماد است ، به سبب حال پدر امام إبن أبی الدنیا ، و همچنین تفرد و غرابتی که در داستان ، از امام ابن أبی الدنیا تا عروة بن الزبیر وجود دارد».

 

می‌گویم: درویش در اینجا نتوانسته به خوبی از علوم حدیث سوء استفاده کند و ناکام مانده است و در قسمت قبل تلبیس‌گری و عدم امانت‌داری او در نقل کردن اقوال توسط او را نشان دادیم، چون خطیب بغدادی، روایت ابن ابی الدنیا از پدرش را مستقیم دانسته است و این توثیق و تاییدی برای پدر ابن ابی الدنیا است اما درویش آن را کتمان کرده بود و دست به تلبیس زده و در نقل قول از او خیانت کرده بود.

 

▫️پس سند روایت شمارۀ 95 صحیح است و ایرادهای درویش تنها از روی جهالت او به علوم حدیث و اصرار او بر باطلش است، و آنچه غیر قابل اعتماد است او و نوشته‌های پر از تلبیس و تدلیس و دروغش است نه سند این روایت. خداوند ما را از سوء خاتمه محفوظ دارد آمین.

 

👈همچنین درویش سواره از ترجمۀ فارسیی که برای روایت 95 نوشته بودم ایراد گرفته است سپس خودش ترجمه‌ای که آن را صحیح دانسته است برای آن روایت نوشته است، در حالی که ترجمۀ او نیز اشتباه دارد! چنانکه در ترجمۀ «فأخبر عثمان بذلك فنهى أن يسافر الرجل وحده» چنین نوشته است: «عثمان از این ماجرا مطلع گردید ، سپس از اینکه انسان تنها سفر کند نهی شد».

در حالی که نهی‌کننده خود عثمان رضی الله عنه است نه شخصی که معلوم نباشد و عبارت «نهی شد» بر این دلالت دارد که نهی کننده مجهول است. و ترجمۀ صحیح چنین است: «عثمان از آن ماجرا مطلع گردید، و از اینکه شخص به تنهایی سفر کند نهی کرد»!

▫️و تعداد صفحات کتاب‌هایی که از عربی به فارسی ترجمه کرده‌ام، بسیار بیشتر از تعداد موهای سر درویش سواره حیاتی است، و با این حال سهو و خطا برای هر انسانی پیش می‌آید و این چیز عجیبی نیست. و احتمال دارد بخاطر تشابهی که متن روایت 93 و 95 با یکدیگر دارند، هنگام ترجمۀ روایت 95 به اشتباه به متن روایت 93 نگاه کرده باشم و چون راوی روایت 93 خود ابن عمر است، به این خاطر ممکن است که به اشتباه روایت 95 را از زبان ابن عمر ترجمه کرده باشم، و این روایت‌ها را قبلا در کتاب الروح ابن قیم ترجمه کرده بودم. به هر حال هرگاه انسان متوجه خطایش شود پس باید از آن رجوع کند و خطایش را اصلاح کند، نه اینکه بر خطایش پافشاری کند، و من ترجمۀ اشتباهم را اصلاح می‌کنم، پس آیا سواره حیاتی نیز اشتباهاتش را تصحیح می‌کند و از اشتباهاتش رجوع می‌کند؟ و یا بر اشتباهاتش پافشاری می‌کند؟

 

همچنین درویش سواره حیاتی ادعای بسیار خنده داری کرده است و می‌گوید: «این داستان برخلاف دروغ پردازی « معاند دین » اصلا حدیث نیست و با دروغ نام پیامبر را به داستان افزوده است».

 

می‌گویم: احتمال دارد درویش سواره هنگام نوشتن این چرندیات، از خود بی خود شده بوده و عقلش به درستی کار نکرده باشد! برای اینکه روایات 92 و 93 و 95 بازگویی یک واقعه با سه سند مختلف هستند و همگی مربوط به آنچه که ابن عمر دیده است می‌باشند. در روایت 92 الشعبی، نام ابن عمر را نبرده و گفته است «إن رجلا قال للنبي صلى الله عليه وسلم». و در روایت 93 نیز آن واقعه از خود ابن عمر روایت شده است. و در روایت 95 نیز عروة بن زبیر نام ابن عمر را نبرده و بلکه گفته است: «بينما راكب يسير بين مكة والمدينة».

 

▫️پس هر سه روایت در واقع دربارۀ یک رخداد است که از سه زاویه مختلف تعریف شده است و در زمان رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم رخ داده است، و آن کسی که آن واقعه را دیده است آن را برای پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم تعریف کرده است، و پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نیز به او فرمود که آن کسی که دیده است ابوجهل بوده است.

پس سواره حیاتی چگونه ادعا می‌کند که این داستان اصلا حدیث نیست؟!

آیا درویش از دیدن نام رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم در این روایات کور شده بود؟

آیا متن روایاتی که تکذیبش کرده است را یک بار به درستی خوانده است تا نام رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم را در آن ببیند!

 

▫️و از فرط عصبانیتش من را با آنچه که لایق خودش است توصیف کرده و من را معاند دین خوانده است در حالی که عناد او با دین در این یک فقره کاملاً واضح است حال چه رسد عناد او با دیگر احادیث نبوی! و اوست که با دین عناد دارد نه من! چون من پیرو جمهور علمای اهل سنت و جماعت هستم، اما او جمهور علمای اهل سنت و جماعت را گمراه و قبوری و اشعری و... می‌داند.

⭕️همچنین علاوه بر سه سندی که از کتاب القبورِ ابن ابی الدنیا ذکر شد، حداقل دو سند دیگر نیز برای آن ماجرا وجود دارد.

 

🔹ابن ابی شیبه (متوفی 235 هـ) قبل از ابن ابی الدنیا (متوفي 281 هـ) با اسناد دیگری آن روایت را در کتابش المصنف في الأحاديث والآثار (ج 6 ص 175) به شماره (30478) چنین نقل کرده است:

حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِيَةَ، عَنِ الْأَعْمَشِ، عَنْ مُسْلِمٍ قَالَ: أَتَى رَجُلٌ إِلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، رَأَيْتُ رَجُلًا يَخْرُجُ مِنَ الْأَرْضِ وَعَلَى رَأْسِهِ رَجُلٌ فِي يَدِهِ مِرْزَبَّةٌ مِنْ حَدِيدٍ، كُلَّمَا أَخْرَجَ رَأْسَهُ ضَرَبَ رَأْسَهُ فَيَدْخُلُ فِي الْأَرْضِ، ثُمَّ يَخْرُجُ مِنْ مَكَانٍ آخَرَ، فَيَأْتِيهِ فَيَضْرِبُ رَأْسَهُ، قَالَ: «ذَاكَ أَبُو جَهْلِ بْنُ هِشَامٍ، لَا يَزَالُ يُصْنَعُ بِهِ ذَلِكَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ»

 

👈و اسناد این روایت تا مسلم صحیح است اما از مسلم به بعد منقطع است، و شاهدی برای بقیۀ روایات محسوب خواهد شد. و چنانکه در متن روایت آمده است، شخصی که آن واقعه را دیده است آن را برای پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم تعریف کرده است.

 

🔹و نیز شاهد دیگری برای این روایت در معجم الأوسط الطبرانی (ج 6 ص 335) به شمارۀ (6560) وجود دارد به این شکل: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي غَسَّانَ، ثَنَا عَمْرُو بْنُ يُوسُفَ بْنِ يَزِيدَ الْبَصْرِيُّ، ثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُغِيرَةِ، عَنْ مَالِكِ بْنِ مِغْوَلٍ، عَنْ نَافِعٍ، عَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: بَيْنَا أَنَا سَائِرٌ، بِجَنَبَاتِ بَدْرٍ، إِذْ خَرَجَ رَجُلٌ مِنْ حُفَيرٍ، فِي عُنُقِهِ سِلْسِلَةٌ، فَنَادَانِي: يَا عَبْدَ اللَّهِ اسْقِنِي. يَا عَبْدَ اللَّهِ اسْقِنِي، فَلَا أَدْرِي، أَعَرِفَ اسْمِي أَوْ دَعَانِي بِدِعَايَةِ الْعَرَبِ، وَخَرَجَ أَسْوَدُ مِنْ ذَلِكَ الْحُفَيْرِ، فِي يَدِهِ سَوْطٌ، فَنَادَانِي: يَا عَبْدَ اللَّهِ، لَا تَسْقِهِ، فَإِنَّهُ كَافِرٌ، ثُمَّ ضَرَبَهُ بِالسَّوْطِ حَتَّى عَادَ إِلَى حُفْرَتِهِ، فَأَتَيْتُ النَّبِيَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مُسْرِعًا، فَأَخْبَرْتُهُ، فَقَالَ لِي: «أَوَ قَدْ رَأَيْتَهُ؟» قُلْتُ: نَعَمْ قَالَ: «ذَاكَ عَدُوُّ اللَّهِ أَبُو جَهْلِ بْنِ هِشَامٍ، وَذَاكَ عَذَابُهُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ» لَمْ يَرْوِ هَذَا الْحَدِيثَ عَنْ مَالِكِ بْنِ مِغْوَلٍ إِلَّا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُغِيرَةِ الْكُوفِيُّ ".

👈 در این روایت نیز ابن عمر آنچه دیده بود را برای رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم تعریف کرده است. و سند این روایت بخاطر عبدالله بن محمد بن المغیره ضعیف است، اما شاهدی برای احادیث صحیح‌تر از خودش است.

 

✔️و به این شکل آن واقعه با مجموع طرقی که دارد به حسن لغیره و بلکه به صحیح لغیره ارتقا پیدا می‌کند.

 

▫️و این ادعای مضحک و جاهلانه درویش سواره حیاتی که می‌گوید من با دروغ نام رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم را به این داستان اضافه کرده‌ام، رد شد و به این شکل آبروریزی بزرگی برای خودش بوجود آورد. و او را چنان درسی دادیم که اگر حیا داشته باشد باری دیگر فاز محدثان را به خود نخواهد گرفت و باری دیگر احادیثی که سند دارند را بی دلیل فاقد سند نخواهد خواند، و احادیثی که سندشان صحیح است را جاهلانه تضعیف و تکذیب نخواهد کرد.

 

و البته از قدیم گفته‌اند: «إِذَا لَمْ تَسْتَحْیِ فَاصْنَعْ مَا شِئْتَ»؛ «اگر حیا نداشتی هرچه خواستی کن».

 

#مجاهد_دین

ردی بر خاله سوارۀ درویش، در جنایاتش بر علم حدیث (1)

 ▫️داستان دوستی خاله خرسه را احتمالا همۀ شما شنیده‌اید، اینکه خاله خرسه بخاطر جهل و کودنی و حماقتی که داشت، آنگاه که بر روی صورت صاحبش که خوابیده بود مگسی می‌بیند، برای اینکه مگس را دور کند، سنگ بزرگی را برمی‌دارد و محکم بر روی مگس می‌اندازد، اما مگس پرواز می‌کند و جان سالم به در می‌برد و صاحبش هم صورتش منفجر می‌شود و می‌میرد! خاله خرسه فکر می‌کرد که کار او ابراز محبت به صاحبش است و فکر می‌کرد دارد از صاحبش دفاع می‌کند و فکر می‌کرد مشغول حفظ امنیت و آرامش اوست، در حالی که نمی‌دانست و نمی‌دانست که نمی‌دانست!

 

▫️وهابیان نیز برای اسلام و مسلمانان، در حکم خاله خرسه هستند و بدترین نوعشان از آنهایی هستند که از دروازه علم حدیث وارد شده‌اند! مانند خاڵه سۆاره که با نام تخریج احادیث، و با سوء استفاده از علم حدیث، چنان به جان احادیث و آثار و اقوال رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم افتاده است، و چنان آنها را قلع و قمع می‌کند که سبحان الله چیزی از آن باقی نگذاشته است و پارچۀ ضخیم و مستحکم حدیث -که همواره مایۀ زینت اهل سنت بوده است- را چنان نازک کرده است که جز تاروپودی از آن باقی نگذارده است و پا را چنان فراتر از حد خودش گذشته است که خود را وارد تر و آگاه‌تر و داناتر به تصحیح و تضعیف احادیث، از محدثان و حکام و حفاظ می‌داند و تصحیح و تضعیف آنها را معتبر نمی‌داند و فکر می‌کند با خواندن یک یا دو کتاب دربارۀ مصطلحات علم حدیث امیر المومنین در حدیث شده است!

 

▫️و برای جهالت او همین کافی است که اصلا او نمی‌دانست ماجرای ابن عمر رضی الله عنه -که در بین مکه و مدینه روح میتی را می‌بیند که عذاب داده می‌شود-، سند دارد و منکر وجود داشتن سند برای آن می‌شود. و کسی که اینقدر جاهل و ناآگاه به بطون کتب حدیثی است و آگاهی به احادیث ندارد چطور به خودش اجازه می‌دهد که آنچه به آن جهل دارد را موضوع و کذب بداند! آیا این چیزی غیر از جهل مرکب درویش خاله سواره را نشان می‌دهد؟

 

▫️و اصلا این جاهل دربارۀ خود چه فکر کرده است که به تخریجات پرداخته است و می‌گوید: «از برخی از تخریجات بنده ایراد گرفته» و می‌گوید: «برای یکی از داستان‌هایی که بنده تضعیف نموده‌ام». آیا توهم کرده که او در مرتبۀ حاکم در حدیث است؟ حاکمی‌که یک مرتبه از حافظ حدیث بالاتر است، و حافظی که برای رسیدن به این مرتبه باید 700 هزار حدیث را از حفظ باشد! چون تنها حاکم در حدیث است که اگر حدیثی به او گفته شود و آن را نشنیده باشد حق دارد که بگوید: «لم يبلغني»، یا «لم أعرفه»، یا «لم أقف على سنده»، نه این جوجه وهابی که حتی کتاب القبورِ ابن ابی الدنیا را از نزدیک هم ندیده است؛ حال چه رسد به اینکه آن را خوانده باشد و در آنجا سند حدیث ابن عمر را دیده باشد!

 

برخی از طوایف این امت تنها بعد از آمدن بادی خنک و کشیده شدن روح تمام ایمان داران است که به مشرکان ملحق خواهند شد و بت‌ها را عبادت خواهند کرد (2)

 ▫️شاخصۀ اصلی طوایف اهل بدعت این است که در دین خداوند چیزی را وارد می‌کنند که در آن نبوده است سپس بر سر آن ولاء و براء می‌کنند و با تنطع باطل و فراوان سعی می‌کنند آیات و احادیث را بر بدعتشان حمل کنند و عجیب‌تر از آن نقل قول کردن آنان از علمایی است که هم آن علما بر ضد بدعت‌های وهابیان بوده‌اند و هم وهابیان عقاید آن علما را شرکی می‌دانند!

 

▫️سواره حیاتی، در شرح حدیث صحیح مسلم (2812): «إنَّ الشَّيْطانَ قدْ أيِسَ أنْ يَعْبُدَهُ المُصَلُّونَ في جَزِيرَةِ العَرَبِ، ولَكِنْ في التَّحْرِيشِ بيْنَهُمْ»؛ «بی گمان شیطان از اینکه نمازگزاران او را در جریرة العرب عبادت کنند ناامید شده است، اما در به جان هم انداختنشان تلاش می‌کند»، به اقوال بعضی از علما مانند المناوی و ملا علی القاری استناد می‌کند و آنها را علمای اسلام معرفی می‌کند، در حالی که -چنانکه در ادامه خواهید دید- در استناد کردن به اقوالشان خیانت و تلبیس می‌کند و سخنشان را قیچی می‌کند و آن قسمت که برضد برداشت و فهم او از حدیث بوده است را نمی‌آورد و سپس با گستاخی و جهالت برداشت خودش را به آن علما نسبت می‌دهد.

 

⭕️در اینجا بعضی از اقوال علما دربارۀ حدیث فوق الذکر می آورم:

 

🔹ابوالعباس القرطبی (متوفی 656) در شرح حدیث می‌گوید: «و(قوله: إن الشيطان قد يئس من أن يعبده المصلون في جزيرة العرب) يعني - والله أعلم - أن المسلمين في جزيرة العرب ما أقاموا الصلاة فيها وأظهروها، لم يظهر فيها طائفة يرتدون عن الإسلام إلى عبادة الطواغيت والأوثان، فإذا تركوا الصلاة وذهب عنهم اسم المصلين، فإذ ذلك يكونون شرار الخلق، وهذا إنما يتم إذا قبض الله تعالى المؤمنين بالريح الباردة المذكورة في حديث عبد الله بن عمرو، رضي الله عنهما. وحينئذ يتمثل لهم الشيطان فيقول لهم: ألا تستجيبون؟ فيقولون: فماذا تأمرنا؟ فيأمرهم بعبادة الأوثان، وحينئذ تضطرب أليات دوس حول ذي الخلصة، وتعبد اللات والعزى».

🔸ترجمه: «این فرمودۀ پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم: {شیطان از اینکه نمازگزاران او را در جزیرة العرب عبادت کنند ناامید شده است} یعنی -والله اعلم- مسلمانان در جریرة العرب تا زمانی که نماز را در آنجا برپادارند و آن را آشکار سازند، طایفه‌ای در آنجا آشکار نخواهد شد که از اسلام به سوی عبادت طواغیت و بت‌ها برگردند، پس هرگاه نماز را ترک کردند و اسم نمازگزار از روی آنها رفت در این صورت است که به بدترین مخلوقات تبدیل می‌شوند. و تنها زمانی چنین می‌شوند که خداوند متعال با بادی خنک -که در حدیث عبدالله بن عمرو رضی الله عنهما ذکر شده است- روح مومنان را بگیرد و در این صورت است که شیطان برای آنها مجسم می‌شود و به آنان می‌گوید آیا مرا اجابت نمی‌کنید؟ و می‌گویند ما را به چه امر می‌کنی؟ و شیطان آنها را به عبادت بت‌ها امر می‌کند و در این هنگام است که زنان قبیلۀ دوس حول بت ذی الخصله می‌گردند و اللات و العزی عبادت می‌شود».

🗒 المفهم لما أشكل من تلخيص كتاب مسلم (7/310).

🔹و ملا علی القاری (متوفی 1014) در شرح حدیث می‌گوید: «(وَمِنْ أَنْ يَعْبُدَهُ الْمُصَلُّونَ) : اخْتَصَرَ الْقَاضِي كَلَامَ الشُّرَّاحِ، وَقَالَ: عِبَادَةُ الشَّيْطَانِ عِبَادَةُ الصَّنَمِ؛ لِأَنَّهُ الْآمِرُ بِهِ، وَالدَّاعِي إِلَيْهِ بِدَلِيلِ قَوْلِهِ {يَا أَبَتِ لَا تَعْبُدِ الشَّيْطَانَ} [مريم: 44] وَالْمُرَادُ بِالْمُصَلِّينَ الْمُؤْمِنُونَ كَمَا فِي قَوْلِهِ - عَلَيْهِ الصَّلَاةُ وَالسَّلَامُ -: " نَهَيْتُكُمْ عَنْ قَتْلِ الْمُصَلِّينَ ": سُمُّوا بِذَلِكَ؛ لِأَنَّ الصَّلَاةَ أَشْرَفُ الْأَعْمَالِ، وَأَظْهَرُ الْأَفْعَالِ الدَّالَةِ عَلَى الْإِيمَانِ، وَمَعْنَى الْحَدِيثِ: أَيِسَ مِنْ أَنْ يَعُودَ أَحَدٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى عِبَادَةِ الصَّنَمِ، وَيَرْتَدَّ إِلَى شِرْكِهِ (فِي جَزِيرَةِ الْعَرَبِ) : وَلَا يَرِدُ عَلَى ذَلِكَ ارْتِدَادُ أَصْحَابِ مُسَيْلِمَةَ، وَمَانِعِي الزَّكَاةِ، وَغَيْرِهِمْ مِمَّنِ ارْتَدَوْا بَعْدَ النَّبِيِّ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ -، لِأَنَّهُمْ لَمْ يَعْبُدُوا الصَّنَمَ اهـ. وَفِيهِ أَنَّ دَعْوَةَ الشَّيْطَانِ عَامَّةٌ إِلَى أَنْوَاعِ الْكُفْرِ غَيْرُ مُخْتَصَّةٍ بِعِبَادَةِ الصَّنَمِ، فَالْأَوْلَى أَنْ يُقَالَ الْمُرَادُ أَنَّ الْمُصَلِّينَ لَا يَجْمَعُونَ بَيْنَ الصَّلَاةِ، وَعِبَادَةِ الشَّيْطَانِ كَمَا فَعَلَتْهُ الْيَهُودُ، وَالنَّصَارَى».

🔸ترجمه: «قاضی کلام شارحان را خلاصه کرده و می‌گوید: عبادت شیطان، عبادت بت است چون اوست که به آن امر می‌کند و به سوی آن دعوت می‌کند، به دلیل این فرمودۀ خداوند متعال: {(ابراهیم گفت) ای پدرم شیطان را عبادت نکن} و مراد از نمازگزاران، مومنان هستند؛ چنانکه در این فرمودۀ پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم آمده است: {شما را از کشتن نمازگزاران نهی می‌کنم} و به آن، نامگذاری شد چون نماز والاترین و واضح‌ترین افعال دلالت کننده بر ایمان است. و معنای حدیث این است: شیطان {در جزیرة العرب} از اینکه کسی از مومنان را به عبادت بت برگرداند و او را به شرک ورزی برگرداند ناامید شده است. و اینکه یاران مسیلمه و مانعین زکات مرتد شدند و نیز دیگر از کسانی که بعد از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم مرتد شدند، پس ارتداد آنها این معنا را رد نمی‌کند چون آنها (مرتد شدگان) بت‌ها را عبادت نکردند. و این حدیث بر این دلالت دارد که دعوت شیطان به همۀ انواع کفر است و فقط به عبادت بت مختص نیست؛ پس بهتر آن است که گفته شود نمازگزاران بین نماز و عبادت شیطان را جمع نمی‌کنند چنانکه یهود و نصاری این چنین کردند».

🗒مرقاة المفاتیح (1/142)

 

سلسلۀ جنایات و جرایم محمد بن عبد الوهّاب در حق مسلمانان (9)

 🖊نویسنده: مجاهد دین

 

▫️اینکه می‌گوییم محمد بن عبدالوهاب گذشتۀ خودش را و نیز تمام مشایخش و مشایخ مشایخش و تمام مردم مخالف فکر خودش را کافر می‌دانست شاید برای بعضی‌ها تعجب برانگیز و غیر قابل باور، و یا آن را افترا در حق او بدانند؛ اما او حقیقتا چنین باوری داشت و قبلاً سخن او را در این باره آوردیم و اینک شهادت یکی از نوادگان او به نام شیخ محمد بن عبداللطیف آل شیخ بر این موضوع را بخوانید،

🔹آنگاه که از او دربارۀ وضعیت کفر در زمان محمد بن عبدالوهاب سوال می‌کنند، در جواب می‌گوید: «واعلم أن أهل نجد باديتهم وحاضرتهم، قبل دعوة شيخ الإسلام، وعلم الهداة الأعلام، مجدد ما اندرس من معالم الإسلام، الشيخ محمد بن عبد الوهاب، قدّس الله روحه، ونوّر ضريحه، في جاهلية جهلاء، وضلالة عمياء، قد اشتدت غربة الإسلام فيما بينهم، واستحكمت، وعمّ الشر وطمّ، وفشا الشرك، وشاع الكفر وذاع، في القرى والأمصار، والبادية والحاضرة، وصارت عبادة الطواغيت والأوثان، ديناً يدينون به».

🔸ترجمه: «بدان قبل از اینکه شیخِ اسلام و پرچم‌دار هدایت، و مجدد نشانه‌های کهنه‌شدۀ اسلام، شیخ محمد بن عبدالوهاب دعوتش را شروع کند، که خداوند روحش را پاک و قبرش را پر نور کند، مردمان نجد از بادیه‌نشینان گرفته تا شهر نشین همگی در جاهلیت شدید و گمراهی تاریکی بودند، و غربت اسلام در بینشان شدت یافته بود و در روستاها و شهر‌ها و دشت‌ها و آبادی‌ها شر و بدی، استوار و عام و فراگیر شده بود و شرک پخش شده بود و کفر اشاعه و انتشار یافته بود و پرستش طواغیت و بت‌ها تبدیل به دینی شده بود که با آن دیانت می‌کردند».

🗒 الدرر السنيّة في الأجوبة النجديّة، الجزء العاشر، حكم المرتد، ص 449.

 

👈چنانکه مشاهده می‌کنید محمد بن عبداللطیف آنچه پدربزرگش محمد بن عبدالوهاب به آن معتقد بود را تایید کرده و اصل در مردمان مسلمان حنبلی مذهب نجد را بت‌پرستی دانسته است. پس در پندار وهابیت، قبل از اینکه محمد بن عبدالوهاب بیاید، مردم همگی در جاهلیت و شرک و کفر بودند و اما بعد از اینکه محمد بن عبدالوهاب آمد پس جز محمد بن عبدالوهاب و کسی که از او پیروی کند کسی بر دین اسلام نبوده و نخواهد بود و هرکس قبل از محمد بن عبدالوهاب ادعای شناخت اسلام و لا إله إلا الله را کرده باشد پس در پندار این خارجی، او دروغ گفته و خودش را به چیزی تعریف و تمجید کرده که در او نبوده است. در واقع محمد بن عبدالوهاب معتقد بود که هرکس وارد دعوت او نشود، پس وارد اسلام نشده است، و هرکس با او مخالفت نماید پس با اسلام مخالفت کرده است و چنانکه محمد بن عبداللطیف گفت، اصل در مردمان قبل از محمد بن عبدالوهاب، کفر و شرک و بت‌پرستی بوده است نه اسلام

🔹و برای همین شیخ حمد بن ناصر بن معمر از علمای وهابی که قاضی درعیه هم بود، می‌گویند: «من لم يدخل في دين الإسلام، بل أدركته دعوة الشيخ وهو على كفره، كعبدة الأوثان، فحكمه حكم الكافر الأصلي، لأنا لا نقول: الأصل لإسلامهم، والكفر طارىء عليهم».

🔸ترجمه: «هرکس وارد دین اسلام نشود، به این شکل که دعوت شیخ محمد بن عبدالوهاب را درک کرده باشد و بر کفرش باقی بماند، مانند بت‌پرستان، پس حکم او حکم کافر اصلی است، چون ما نمی‌گوییم که اصل (در مردم نجد و اطراف آن) مسلمان بودنشان است و کفر بر آنان عارض شده باشد».

🗒أبو يوسف مدحت بن الحسن آل فرّاج، فتاوى الأئمة النجدية حول قضايا الأمة المصيرية،  ج 3، ص 227. چاپ دوم 2007، مكتبة الرشد الرياض،

 

مادی‌گرایی، سهم وهابیت از الحاد (2)

 


▫️وهابی جاهل «سواره حیاتی» هر آنچه با عقاید خشکش سازگار نباشد را دروغ می‌داند، و البته لازمۀ ظاهربینی وهابیت چیزی جز انکار عالم ارواح و انكار اموری که ممکن است توسط ارواح انجام شود و توسط زندگان دیده شود نیست. و چنین اموری را شرک و خرافات می‌دانند!

 

▫️چنانکه در تصویر پیوست شده می‌بینید، او روایتی که در آن عبدالله بن عمر رضی الله عنه روح میتی را دیده که در آتش می‌سوخته است را دروغ و جعلی و شرک و خزعبلات و خرافات می‌داند و با قلّت علمی که دارد گمان می‌کند برای آن روایت سندی وجود ندارد و تحدی می‌کند و می‌گوید آیا ملاهایی که بر او ایراد می‌گیرند می‌توانند برای چنین داستانی سند پیدا کنند؟!

 

👈به این درویش وهابی می‌گویم: سند این روایت در کتاب القبور از ابن أبي الدنیا (متوفی 281 هـ) آمده است:

 

🔹در حدیث شماره 92 کتاب القبور از ابن ابی الدنیا چنین آمده است: «حدثنا أبي ثنا هشيم ثنا مجالد عن الشعبي إن رجلا قال للنبي صلى الله عليه وسلم إني مررت ببدر فرأيت رجلا يخرج من الأرض فيضربه رجل بمقمعة معه حتى يغيب في الأرض ثم يخرج فيفعل به مثل ذلك مرارا فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم ذاك أبو جهل بن هشام يعذب إلى يوم القيامة».

🔸ترجمه: «مردی به پیامبر صلی الله علیه وسلم گفت: من از میدان بدر عبور می‌کردم که مردی را دیدم از زمین بیرون آمد و مردی دیگر او را با پتک می‌زد تا اینکه در زمین ناپدید می‌شد، سپس دوباره از زمین بیرون می‌آمد و آن کار دوباره با او انجام می‌شد. رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمود: او ابو جهل بن هشام است که تا روز قیامت عذاب می‌شود».

 

🔹و در حدیث شماره 93 چنین آمده است: «حدثني أبي ثنا موسى بن داود ثنا حماد بن سلمة عن عمرو بن دينار قهرمان آل زبير عن سالم بن عبد الله عن أبيه قال بينما أنا أسير بين مكة والمدينة على راحلة وأنا محقب إداوة إذ مررت بمقبرة فإذا رجل خرج من قبره يلتهب نارا في عنقه سلسلة يجرها فقال يا عبد الله انضح يا عبد الله انضح فوالله ما أدري عرفني باسمي أو كما يدعو الناس قال وخرج آخر فقال يا عبد الله لا تنضح يا عبد الله لا تنضح ثم اجتذب السلسة فأعاده إلى قبره».

🔸ترجمه: «ابن ابی الدنیا از پدرش از موسی بن داود از حماد بن سلمه از عمرو بن دینار از سالم بن عبد الله از پدرش عبدالله بن عمر رضي الله عنهما ذکر کرده که گفت: در حالی که بر روی شترم از مکه به مدینه می‌رفتم و همراه خود یک قمقمه آب داشتم، مردی که آتش سرتاپایش را برافروخته بود و در گردنش زنجیری بود که با آن او را می‌کشیدند از قبرش بیرون آمد و گفت: ای عبدالله بر من آب بپاش، ای عبدالله بر من آب بپاش. بخدا قسم نمی‌دانم که مرا با اسمم می‌شناخت یا اسم عبدالله را آنطوری که مردم به همدیگر می‌گویند به من گفته بود. سپس به دنبال او مرد دیگری از قبر بیرون آمد و گفت: ای عبدالله آب نپاش ای عبدالله آب نپاش، سپس زنجیرش را کشید و او را داخل قبرش برگرداند».

 

🔹و در حدیث شماره 95 چنین آمده است: «حدثني أبي ثنا موسى بن داود ثنا حماد بن سلمة عن هشام بن عروة عن أبيه قال بينما راكب يسير بين مكة والمدينة إذ مر بمقبرة فإذا رجل قد خرج من قبره يلتهب نارا مصفدا بالحديد فقال يا عبد الله انضح يا عبد الله انضح قال وخرج آخر يتلوه فقال يا عبد الله لا تنضح يا عبد الله لا تنضح قال وغشي على الراكب وعدلت به راحلته إلى الموج قال وأصبح وقد ابيض شعره حتى صار كأنه نعامة قال فأخبر عثمان بذلك فنهى أن يسافر الرجل وحده».

🔸ترجمه: «ابن ابی الدنیا می‌گوید: پدرم برایم تعریف کرد، موسی بن داود برایمان تعریف کرد، حمّاد بن سلمه از هشام ابن عروه از پدرش برای ما تعریف کرد گفت: در حالی که سوارکاری بین مکه و مدینه در حال حرکت بود، از کنار قبری گذر کرد و مردی از قبر بیرون آمد که آتش گرفته بود و با غل و زنجیر بسته شده بود و گفت: ای عبدالله بر من آب بپاش، ای عبدالله بر من آب بپاش. سپس مردی دیگر به دنبال او بیرون آمد و گفت: ای عبدالله آب نپاش ای عبدالله آب نپاش. راوی می‌گوید: آن سوارکار بیهوش شد و از سواری‌اش بر زمین افتاد. راوی می‌گوید: آن سوارکار بعد از آن روز موی سرش سفید شد طوری که گویی پارچۀ سفیدی است. و عثمان از آن ماجرا مطلع گردید، و از اینکه شخص به تنهایی سفر کند نهی کرد».

👈و سند این روایات نیز صحیح هستند و نه در سند آن و نه در متن آن چیزی که بر وجود آثار وضع و دروغ پردازی دلالت داشته باشد وجود ندارد. پس به این وهابی کله خشک بی‌سواد می‌گویم که آنچه تو آن را خرافات و دروغ می‌دانی، امت اسلامی بیش از 1400 سال است که آن را تلقی به قبول کرده و بر آنها برای اثبات عالم برزخ برضد ملحدان احتجاج کرده است، و تو تنها بخاطر عقیدۀ خوارجانه‌ات چنین روایت‌هایی را دروغ و جعلی می‌دانی. و اینکه این روایت‌ها در کتاب الشعرانی (متوفی 973 هـ) آمده باشد، به معنای بی‌سند بودن و جعلی بودن آن نیست و ثابت می‌شود که تو تنها بخاطر مخالفت این روایات با هوای نفست است که آنها را تکذیب می‌کنی. و این بهره و سهم تو از الحاد است که آنچه بر عالم برزخ و عذاب آن دلالت می‌کند را خرافات می‌دانی که از آن چنین لازم می‌آید که عالم برزخ و عذاب و نعیم آنجا را هم خرافات بدانی. وگرنه نه تنها در این روایت بلکه در صدها روایت مختلف دیگر وجود عالم برزخ و عذاب و نعیم آنجا و نیز دیده و شنیده شدن آن توسط بعضی از زندگان ثابت شده است طوری که به حد تواتر رسیده است و بخش بسیاری از آن روایات در کتاب الروح از ابن قیم رحمه الله آمده است که قبلا در کانال ترجمه شده است.

 

👈و بدان ابن قیم نیز در کتابش الروح صفحه 67 این روایت‌ را تایید کرده و به آن استناد کرده است و چنین روایت‌هایی را دروغ و خرافات ندانسته است.

 

و یقین بدانید که وهابی داستان ما، جز تکفیر کردن و مشرک و منافق خطاب کردن، هیچ پاسخی علمی برای آنچه که بر او رد زده‌ام نخواهد داشت.

 

و آیا در کتاب عالم سلفی، ابن ابی الدنیا رحمه الله نیز، همه رقم شرک و خزعبلات وجود دارد و یا شما وهابیان با عقاید خوارجانۀتان و فهم اشتباهتان از توحید و شرک، عقاید مسلمانان را شرک و خزعبلات می‌دانید؟

 

فبهت الذي مرق!

برخی از طوایف این امت تنها بعد از آمدن بادی خنک و کشیده شدن روح تمام ایمان داران است که به مشرکان ملحق خواهند شد و بت‌ها را عبادت خواهند کرد (1)

 


 

▫️وهابی جاهل «سواره حیاتی» این بار با استناد به حدیثی از الترمذی می‌خواهد مشرک دانستن مسلمانانی که توسل و تشفع به مردگان را مستحب می‌دانند، امری عادی جلوه دهد که جزو پیشگویی‌های پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم بوده است!

 

👈به این مسکین بی‌علم می‌گویم: اگر موضوع حدیث را قیچی نمی‌کردی و در باب خودش قرار می‌دادی متوجه می‌شدی که ملحق شدن قبایلی از امت به مشرکان، و بت‌پرست شدنشان، تنها و تنها بعد از آمدن بادی خنک و کشیده‌شدن روح تمام ایمان داران رخ می‌دهد. یعنی تا قبل از آمدن آن باد، هیچ طایفه و فرقه‌ای از مسلمانان به عام مشرک نمی‌شوند طوری که شرک را دین قرار بدهند! چنانکه وهابیان جمهور مسلمانان مخالف خودشان را نسل اندر نسل با صوفی و قبوری و مشرک توصیف می‌کنند.

 

🔹چنانکه امام مسلم رحمه الله در صحیحش از عایشه رضی الله عنها روایت کرده است که گفت: شنیدم رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمود: «لَا يَذْهَبُ اللَّيْلُ وَالنَّهَارُ حَتَّى تُعْبَدَ اللَّاتُ وَالْعُزَّى، فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ، إِنْ كُنْتُ لَأَظُنُّ حِينَ أَنْزَلَ اللَّهُ هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ سورة التوبة آية 33، أَنَّ ذَلِكَ تَامًّا، قَالَ: إِنَّهُ سَيَكُونُ مِنْ ذَلِكَ مَا شَاءَ اللَّهُ، ثُمَّ يَبْعَثُ اللَّهُ رِيحًا طَيِّبَةً فَتَوَفَّى كُلَّ مَنْ فِي قَلْبِهِ مِثْقَالُ حَبَّةِ خَرْدَلٍ مِنْ إِيمَانٍ، فَيَبْقَى مَنْ لَا خَيْرَ فِيهِ فَيَرْجِعُونَ إِلَى دِينِ آبَائِهِمْ».

🔸ترجمه: «شب و روز تمام نمی‌شوند (قیامت نمی‌آيد) تا اینکه اللات و العزی دوباره پرستش شوند. عایشه گفت: ای پیامبر خدا، وقتی این آیه نازل شد: {او کسی است که پیامبرش را بر راه راست و دین حق فرستاد تا بر تمام ادیان دیگر فائق گرد‌اند گرچه مشرکان ناپسند بدانند} گمان بردم عبادت اللات و العزی تمام شده است. پیامبر فرمودند: تا خدا بخواهد اين امر صورت نمی‌پذيرد، سپس خداوند باد خوشبویی را می‌فرستد تا روح کسانی را که مؤمنند، و لو مثقال ذره‌ای ايمان در دل دارند، بگیرد و بقیه را رها سازد، تا به دین اباء و اجدادشان (عبادت اللات و العزی) برگردند».

🗒 صحيح مسلم: ٥ / ٤٢٥ ح ٥٢ كتاب الفتن.

 

✔️پس طبق حدیث صحیح مسلم، عبادت بت‌ها رخ نمی‌دهد مگر بعد از کشیده‌شدن جان همۀ مومنان، و قبل از آن این امت هرگز اللات و العزی‌ها را نخواهد پرستید. در حالی که وهابیان قبور صالحان را قرن‌ها است در حکم اللات و العزی‌ها قرار داده و مسلمانان را عبادتگر آن اللات و العزی‌ها می‌دانند. و این حدیث ردی محکم بر عقیدۀ خرافی و خوارجانۀ وهابیت است.

 

✔️و این نشان می‌دهد که وهابیت اگر هم به حدیثی استناد کند پس آن را تحریف معنوی کرده و از سیاق اصلی‌اش خارج می‌کند و سبحان الله به هیچ آیه و حدیثی استناد نمی‌کنند مگر اینکه همان آیه و حدیث دلیلی بر علیه آنان است. پس یا حدیث را نباید قبول کنید یا اگر قبول می‌کنید و به آن استناد می‌کنید پس باید عبادت اللات و العزی را به بعد از آمدن بادی ملایم و کشیده شدن روح تمام مومنان برگردانید نه به اکنون.

👈و نیز رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم از اینکه امتش و یا یکی از فرقه‌های امتش به عام و نسل اندر نسل دچار شرک و بت پرستی شوند و شرک را دین قرار بدهند، خوفی نداشت و می‌دانست که تا قبل از آمدن آن باد خنک، امتش دچار شرک نمی‌شود، چنانکه در احادیث صحیح فراوانی این موضوع آمده است.

 

🔹چنانکه امام احمد و الترمذی –و صحیحش دانسته- و النسائی و ابن ماجه از حدیث عمرو بن الأحوص رضی الله عنه روایت کرده‌اند که گفت: شنیدم رسول خدا صلی الله علیه وسلم در حجة الوداع می‌فرمود: «أَلَا إِنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ أَيِسَ أَنْ يُعْبَدَ فِي بَلَدِكُمْ هَذَا أَبَدًا، وَلَكِنْ سَيَكُونُ لَهُ طَاعَةٌ فِي بَعْضِ مَا تَحْتَقِرُونَ مِنْ أَعْمَالِكُمْ، فَيَرْضَى بِهَا»؛

🔸«بدانید که شیطان از اینکه در شهر شما عبادت شود برای همیشه نا امید شد، ولی در بعضی اعمالی که آنها را کوچک می‌شمارید از او اطاعت خواهد شد و به آن راضی می‌شود».

🗒 مسند أحمد: ٢ / ٣٦٨، سنن الترمذي: ٤ / ٤٠١ ح ٢١٩٥، سنن النسائي: ٦ / ٣٥٣ ح ١١٢١٣، سنن ابن ماجة د ٢ / ١٠١٥ ح ١٠٥٥.

 

🔹و در صحیح الحاکم از ابن عباس رضی الله عنهما آمده که پیامبر صلی الله علیه وسلم در حجة الوداع خطبه داد و فرمود: «أَلا إِنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ أَيِسَ أَنْ يُعْبَدَ فِي أرضكم، ولكن يرضى أن يطاع فيما سوى ذلك، فيما تَحْقِرُونَ مِنْ أَعْمَالِكُمْ، فَاحْذَرُوا أَيُّهَا اَلنَّاسُ، إِنِّي قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ مَا إِنِ اعْتَصَمْتُمْ بِهِ لَم تَضِلُّوا أَبَدًا كِتَابَ اللَّهِ، وَسُنَّةَ نَبِيِّهِ»؛

🔸«شیطان از اینکه در زمین شما عبادت شود ناامید شده است ولی از اینکه در غیر از آن اطاعت شود راضی شده است، یعنی در آن اعمالی که آنها را کوچک می‌شمارید. پس ای مردم برحذر باشید، به راستی که من در بین شما دو چیز به جا گذاشتم که اگر به آنها چنگ بزنید هرگز گمراه نمی‌شوید، که عبارت‌اند از کتاب خدا وسنت پیامبرش». انتهی

🗒 المستدرك على الصحيحين ١ / ٩٣ كتاب العلم أوله: ألا إن الشيطان....

 

👈در حالی که وهابیان عموم این امت را بخاطر توسل و تشفع به اموات مشرک و بت‌پرست و قبرپرست می‌دانند، پس اگر چنین چیزی شرک باشد باید تمام این احادیث را تکذیب کنید چراکه رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم با وحی سخن می‌گوید و بشارت او و خبر دادن او از آیندۀ امتش بوسیلۀ وحی است که باطلی در آن راه ندارد. در حالی که شما وهابیان می‌گویید که این امت به شرک و بت‌پرستی برگشته است و محمد بن عبدالوهاب هنگام خروجش بر این امت، قبل از هرکسی مردم مکه و مدینه را مشرک و کافر دانسته بود و شرک آنها را بد تر از شرک مشرکان زمان جاهلیت می‌دانست و معتقد بود که اللات و العزی‌ها، مکه و مدینه و تمام دیار اسلامی‌ را پر کرده است و مسلمانان را تا شش قرن قبل از خودش به بت‌پرستی متهم می‌کند!

 

فبهت الذي مرق!

ادب وهابیان در مقابل علمای اسلام

 

به نوشته‌های روی جلد این کتاب دقت کنید!

النووی را خشک و خالی و بدون هیچ پیشوند و پسوندی مانند امام، شیخ، رحمه الله و... نام می‌برد!!


در عوض ربیع بن هادی مدخلی را با القابی مانند فضیلة الشیخ، علامه، استاد و دکتر نام می‌برد!


می‌دانی هفوات یعنی چی؟ یعنی لغزش‌ها و گمراهی‌ها و خطاها و انحرافات! آن هم هفوات در ابواب اعتقادات!!!


آری! این است حقیقت مذهب وهابیتی که به دروغ خودشان را اهل سنت می‌نامند و خود را پشت اعتبار علمای اهل سنت پنهان می‌کنند و به دروغ خود را به سلف نسبت می‌دهند حال آنکه اهل سنت از آنان برائت می‌کنند. 


بیایید دست در دست هم بگذاریم و ریشۀ این سرطان منحوس را از دیار اسلامی بخشکانیم و جلوی فساد آنان را بگیریم.

بخشی از مقدمۀ کتاب: «دفع شُبَه التشبيه بأكف التنـزيه» از ابوالفرج ابن الجوزی (متوفی 597 هـ)

 🔹«ورأيت من أصحابنا من تكلم في الأصول بما لا يصلح، وانتدب للتصنيف ثلاثة أبو عبدالله بن حامد، وصاحبه القاضي (أي الفراء) وابن الزاغوني؛ فصنفوا كتبا شانوا بها المذهب ورأيتهم قد نزلوا إلى منـزلة العوام، فحملوا الصفات على مقتضى الحس. فسمعوا أن الله تعالى خلق آدم على صورته، فأثبتوا له صورة ووجهاً زائداً على الذات، وعينين وفماً ولهوات وأضراساً وأضواء لوجهه هي السبحات ويدين وأصابع وكفاً وخنصراً وصدراً وفخذاً وساقين ورجلين. وقالوا: ما سمعنا بذكر الرأس. وقالوا: يجوز أن يمِس ويُمس، ويدني العبد من ذاته. وقال بعضهم: ويتنفس. وقد أخذوا بالظاهر في الأسماء والصفات، فسموها بالصفات تسمية مبتدعة لا دليل لهم في ذلك من النقل ولا من العقل، ولم يلتفتوا إلى النصوص الصارفة عن الظواهر إلى المعاني الواجبة لله تعالى ولا إلى إلغاء ما يوجبه الظاهر من سمات الحدوث، ولم يقنعوا أن يقولوا صفة فعل، حتى قالوا صفة ذات، ثم أثبتوا أنها صفات ذات قالوا: لا نحملها على توجيه اللغة مثل يد على نعمة وقدرة ومجيء وإتيان على معنى بر ولطف، وساق على شدة، بل قالوا: نحملها على ظواهرها، والظاهر المعهود من نعوت الآدميين، والشيء إنما يجعل على حقيقته إذا أمكن وهم يتحرجون من التشبيه ويأنفون من إضافته إليهم ويقولون: نحن أهل السنة وكلامهم صريح في التشبيه وقد تبعهم خلق من العوام. فقد نصحت التابع والمتبوع فقلت لهم: يا أصحابنا أنتم أصحاب نقل وأتباع إمامكم الأكبر يقول وهو تحت السياط: (كيف أقول ما لم يقل). فإياكم أن تبتدعوا في مذهبه ما ليس فيه، ثم قلتم في الأحاديث، تحمل على ظاهرها. وظاهر القدم الجارحة، فإنه لما قيل في عيسى روح الله اعتقدت النصارى أن لله صفة هي روح ولجت في مريم، ومن قال: استوى بذاته فقد أجراه مجرى الحسيات، وينبغي أن لا يهمل ما يثبت به الأصل؛ وهو العقل، فإنه به عرفنا الله تعالى، وحكمنا له بالقدم، فلو أنكم قلتم: نقرأ الأحاديث ونسكت، ما أنكر عليكم أحد، إنما حمْلكم إياها على الظاهر قبيح، فلا تُدخلوا في مذهب هذا الرجل الصالح السلفي ما ليس فيه. ولقد كسيتم هذا المذهب شيئا قبيحاً حتى لا يقال حنبلي إلا مجسم، ثم زينتم مذهبكم بالعصبية ليزيد بن معاوية، ولقد علمتم أن صاحب المذهب أجاز لعنته، وقد كان أبو محمد التميمي يقول في بعض أئمتكم: لقد شان هذا المذهب شينا قبيحاً لا يغسل إلى يوم القيامة».

 

🔸 «بعضی از اصحابمان دربارۀ اصول اعتقادات با کلامی که شایسته‌اش نیست صحبت کردند، و سه نفر درباره‌اش کتاب نوشتند: ابوعبدالله بن حامد، و صاحبش قاضی الفراء و ابن الزاغونی، و اینها کتاب‌هایی نوشتند که با آن مذهب را زشت کردند و به این شکل تا حد عوام پایین آمدند و صفات الله متعال را بر مقتضای حسّ حمل کردند.

▫️وقتی که شنیدند: الله متعال آدم را بر صورت خودش آفرید، اینها آمدند و برای الله متعال، صورت و وجهی که زائد بر ذاتش است، و دو چشم و بینی و دهان و زبان و دندان‌ها و نوری برای صورتش و دو دست و انگشتان و کف دست، و انگشت کوچک، و سینه و ران و دو ساق و دو پا را ثابت کردند! و گفتند: اما دربارۀ سر (کلّه)، چیزی (در آیات و احادیث) نشنیده‌ایم (تا اینکه سر را برای الله متعال ثابت کنیم!) و گفتند: می‌شود که خداوند لمس کند و لمس شود، و بنده به ذات او نزدیک شود. و بعضی از آنان گفتند: نَفَس هم می‌کشد! و به این شکل ظاهر اسماء و صفات را گرفتند.

▫️و اما اینکه این ظواهر و جوارح را صفات می‌نامند، بدعتی در نام‌گذاری است و دلیلی برایش از نقل و از عقل ندارند. و متوجه نشدند که باید نصوص را از ظاهری که دارند به معانیی که برای خداوند متعال واجب است بازگرداند و آنچه که از ویژگی‌های حوادث و مخلوقات است و در ظواهر این نصوص دیده می‌شود را باید الغا نمایند. و به همین حد راضی نشدند که بگویند اینها صفت فعل اوست، تا اینکه گفتند: اینها صفت ذات اوست!

▫️و به این شکل ثابت کردند که اینها صفات ذات اوست و گفتند: ما لغتی مانند «ید = دست» را بر نعمت و قدرت، و «مجیء و إتیان = آمدن» را بر نیکی و لطف، و «ساق» را بر شدت، حمل نمی‌کنیم، بلکه گفتند: ما این لغات را بر ظواهر آنها حمل می‌کنیم، در حالی که ظاهرِ شناخته‌شدۀ این لغات از صفات و ویژگی‌های آدمیان است. و آنها از تشبیه به تنگ می‌آیند و از اینکه به اهل تشبیه بودن نسبت داده شوند بدشان می‌آید و می‌گویند: ما اهل سنت هستیم! در حالی که کلام آنها بر اینکه تشبیه است، صراحت دارد.

▫️و بعضی از عوام نیز از آنان پیروی کردند. و به راستی که تابع و متبوع‌شان را نصیحت کردم و به آنان گفتم: ای اصحاب ما، شما اصحاب نقل و أتباع هستید و امام بزرگ شما (احمد بن حنبل) درحالی که زیر شلاق بود می‌گفت: «چگونه چیزی بگویم که آن را نگفته‌ام» پس برحذر باشید از اینکه در مذهب او چیزی بوجود آورید که در آن نبوده است.

▫️همچنین دربارۀ احادیث می‌گویید که بر ظاهرشان حمل می‌شوند، در حالی که ظاهر «قدم =پا»، یک جارحه است. چنانکه وقتی دربارۀ عیسی گفته شد که او روح الله است، نصاری معتقد شدند که الله صفتی به نام روح دارد و در مریم وارد شده است. و کسی که می‌گوید: خداوند با ذاتش استوا یافت، پس واضح است که او را بر مجرای حسّیات جریان داده است، و شایسته است عقلی که با آن اصل را ثابت می‌کند اهمال نکند، چون با عقل است که الله متعال را شناخته‌ایم، و با آن به قدیم بودن او حکم کرده‌ایم.

▫️ اگر می‌گفتید که ما احادیث را می‌خوانیم و سکوت می‌کنیم، پس هیچ کس بر شما انکار نمی‌ورزید، اما اینکه آن احادیث را بر ظاهرشان حمل می‌کنید زشت است، پس در مذهب این مردِ صالحِ سلفی (احمد بن حنبل) چیزی که در آن نبوده است را وارد نسازید. و به راستی که بر تن این مذهب چیز زشتی را پوشاندید تا حدی که باعث شدید بگویند حنبلی‌ها مجسم هستند. همچنین مذهبتان را با تعصب داشتن برای یزید بن معاویه آراستید، در حالی که خوب می‌دانید که صاحب مذهب (احمد بن حنبل) لعنت‌کردن او را جایز دانسته است. و به راستی که ابومحمد التمیمی ‌دربارۀ بعضی از امامان شما گفته است: به راستی که این مذهب چنان شرم آور و زشت شده است که تا روز قیامت پاک نمی‌شود».

رد بر درویش سواره حیاتی دربارۀ مسالۀ حیات خضر علیه السلام

 

یکی از دروایش وهابی به نام «سواره حیاتی» که از جاهل‌ترین جهالی است که تا به حال دیده‌ام، با دو قید «باید» و «حتما» تاکید می‌کند که در زمان پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم هرکس در قید حیات باشد، اگر به نزد پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم نیاید و اسلام خود را نزد او ثابت نکند، پس کافر محسوب می‌شود!


ظاهرا این وهابی شرط محمد بن عبدالوهاب برای داخل شدن در دینش را با شرط محمد بن عبدالله صلی الله علیه وسلم در داخل شدن در دین الله اشتباه گرفته است!


به این فلج مغزی می‌گویم: چنین شرطی در کجای قرآن و سنت آمده است؟ در زمان رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم افراد و اقوامی وجود داشتند که در زمان حیات رسول خدا، زنده بودند و جاهلیت را درک کرده بودند، اما مشرف به دیدار پیامبر نشدند و با این حال مسلمان بودند، که اصطلاحا به آنها «مخضرم» گفته می‌شود. مانند ابورجاء العطاردی، ابو وائل الأسدی، سوید بن غفله، عثمان النهدی، ابوعمرو الشیبانی، عمرو بن میمون الأودی، اویس القرنی و...

و آیا رسول خدا و اصحابش اسلام این افراد را نپذیرفتند به این خاطر که نزد رسول خدا نیامده بودند و اسلامشان را ثابت نکرده بودند؟

شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله معتقد بود که خضر علیه السلام زنده است و نمرده است.


🔹 در مجموع الفتاوی آمده است:

سُئِلَ الشَّيْخُ - رَحِمَهُ اللَّهُ -:

هَلْ كَانَ الْخَضِرُ عَلَيْهِ السَّلَامُ نَبِيًّا أَوْ وَلِيًّا؟ وَهَلْ هُوَ حَيٌّ إلَى الْآنَ؟ وَإِنْ كَانَ حَيًّا فَمَا تَقُولُونَ فِيمَا رُوِيَ عَنْ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَنَّهُ قَالَ: " {لَوْ كَانَ حَيًّا لَزَارَنِي} " هَلْ هَذَا الْحَدِيثُ صَحِيحٌ أَمْ لَا؟


🔸ترجمه: از شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله سوال شد: آیا خضر علیه الاسلام پیامبر است یا ولی؟ و آیا او تا به الآن زنده است؟ و اگر زنده است پس چه می گویید درباره آنچه که از پیامبر صلی الله علیه وسلم روایت گشته که گفته است: «اگر زنده بود حتما مرا زیارت می کرد» آیا این حدیث صحیح است یا نه؟


👈سپس شیخ توضیحاتی درباره اختلاف علما درباره نبی یا ولی بودنش می دهد و می گوید اکثر علما بر این هستند که او ولی است، سپس درباره حیات او می گوید:

🔹وأَمَّا حَيَاتُهُ: فَهُوَ حَيٌّ. وَالْحَدِيثُ الْمَذْكُورُ لَا أَصْلَ لَهُ وَلَا يُعْرَفُ لَهُ إسْنَادٌ بَلْ الْمَرْوِيُّ فِي مُسْنَدِ الشَّافِعِيِّ وَغَيْرِهِ: أَنَّهُ اجْتَمَعَ بِالنَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَمَنْ قَالَ إنَّهُ لَمْ يَجْتَمِعْ بِالنَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقَدْ قَالَ مَا لَا عِلْمَ لَهُ بِهِ فَإِنَّهُ مِنْ الْعِلْمِ الَّذِي لَا يُحَاطُ بِهِ. وَمَنْ احْتَجَّ عَلَى وَفَاتِهِ بِقَوْلِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ " {أَرَأَيْتُكُمْ لَيْلَتَكُمْ هَذِهِ فَإِنَّهُ عَلَى رَأْسِ مِائَةِ سَنَةٍ لَا يَبْقَى عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ مِمَّنْ هُوَ عَلَيْهَا الْيَوْمَ أَحَدٌ} " فَلَا حُجَّةَ فِيهِ فَإِنَّهُ يُمْكِنُ أَنْ يَكُونَ الْخَضِرُ إذْ ذَاكَ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ. وَلِأَنَّ الدَّجَّالَ - وَكَذَلِكَ الْجَسَّاسَةُ - الصَّحِيحُ أَنَّهُ كَانَ حَيًّا مَوْجُودًا عَلَى عَهْدِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَهُوَ بَاقٍ إلَى الْيَوْمِ لَمْ يَخْرُجْ وَكَانَ فِي جَزِيرَةٍ مِنْ جَزَائِرِ الْبَحْرِ. فَمَا كَانَ مِنْ الْجَوَابِ عَنْهُ كَانَ هُوَ الْجَوَابَ عَنْ الْخَضِرِ وَهُوَ أَنْ يَكُونَ لَفْظُ الْأَرْضِ لَمْ يَدْخُلْ فِي هَذَا الْخَبَرِ أَوْ يَكُونُ أَرَادَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ الْآدَمِيِّينَ الْمَعْرُوفِينَ وَأَمَّا مَنْ خَرَجَ عَنْ الْعَادَةِ فَلَمْ يَدْخُلْ فِي الْعُمُومِ كَمَا لَمْ تَدْخُلْ الْجِنُّ وَإِنْ كَانَ لَفْظًا يَنْتَظِمُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ. وَتَخْصِيصُ مِثْلِ هَذَا مِنْ مِثْلِ هَذَا الْعُمُومِ كَثِيرٌ مُعْتَادٌ. وَاَللَّهُ أَعْلَمُ.


🔸 و اما حیات او، پس او زنده است. و حدیث مذکور اصلی ندارد و اسنادی برای آن شناخته نشده است. بلکه المروزی در مسند الشافعی و غیر آن آورده: او نزد پیامبر صلی الله علیه وسلم آمده است و کسی که می گوید او نزد پیامبر نیامده است پس چیزی گفته که به آن علم ندارد چون این از علمی است که به آن احاطه نداشته است. و کسی که بر وفات یافتن او احتجاج کرده است به این سخن پیامبر صلی الله علیه وسلم که گفته است «امشب را بخاطر بسپاريد. زيرا پس از گذشت صد سال از اين تاريخ، احدی از كسانی كه روی زمين قرار دارند، باقی نخواهد ماند». این حدیث دلیل نمی باشد؛ برای اینکه ممکن است  خضر آن هنگام بر وجه زمین بوده باشد. و چون دجال و همچنین جساسه صحیح این است که آنها از زمان پیامبر صلی الله علیه وسلم زنده و موجود می باشند و آنها تا به امروز باقی مانده اند و بیرون نیامده اند و در جزیره ای از جزایر دریا هستند. پس هر جوابی درباره دجال و جساسه دادند همان جواب برای خضر داده می شود . و ممکن است که لفظ «زمین» در این خبر نیامده باشد، یا ممکن است که پیامبر صلی الله علیه وسلم منظورش آدم های شناخته شده باشد و اما کسی که از عادت عادی خارج باشد در این عموم وارد نمی باشد؛ به همان شکل که جن وارد آن نمی باشد هرچند هم که لفظ حدیث شامل جن و انس می باشد. و چنین تخصیصی نسبت به چنین عمومیتی، بسیار و عادی می باشد و الله دانا تر است».

🗒 مجموع الفتاوی ج 4 ص 338-340.


معنای کلمۀ نزول در حق الله متعال

 🔹امام ابوحامد الغزالی رحمه الله (متوفی 505 هـ) دربارۀ معنای نزول، در کتابش: «إلجام العوام عن علم الكلام» صفحۀ 44 می‌گوید:

«إذا قرع سمعه النزول فى قوله صلى الله عليه وسلم: {وينزل فى كل ليلة إلى السماء الدنيا} فالواجب عليه أن يعلم أن النزول اسم مشترك قد يطلق إطلاقا يفتقر فيه إلى ثلاثة أجسام، جسم عال هو مكان لساكنه، وجسم سافل كذلك، وجسم متنقل من السافل إلى العالي ومن العالي إلى السافل، فإن كان من أسفل إلى علو سمي صعودا وعروجا ورقيا، وإن كان من علو إلى أسفل سمي نزولا وهبوطا، وقد يطلق على معنى آخر ولا يفتقر فيه إلى تقدير انتقال وحركة فى جسم، كما قال تعالى: ﴿وَأَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعَامِ ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ﴾ [الزمر: 6] وما رئي البعير والبقر نازلا من السماء بالإنتقال بل هى مخلوقه فى الأرحام ولإنزالها معنى لا محالة، كما قال الشافعي رضي الله عنه: {دخلت مصر فلم يقيموا كلامي، فنزلت ثم نزلت ثم نزلت} فلم يرد به انتقال جسده إلى أسفل فتحقق المؤمن قطعا أن النزول فى حق الله تعالى ليس بالمعنى الأول وهو انتقال شخص وجسد من علو إلى أسفل، فإن الشخص والجسد أجسام والرب جل جلاله ليس بجسم فإن خطر له أنه لم يرد هذا المعنى فما الذى أراد؟ فيقال له: أنت إذا عجزت عن فهم نزول البعير من السماء فأنت عن فهم نزول الله تعالى أعجز، فليس هذا بعشك فادرجي، واشتغل بعبادتك أو حرفتك و اسكت، واعلم أنه أريد به معنى من المعاني التى يجوز أن يراد بالنزول فى لغة العرب، ويليق ذلك المعنى بجلال الله تعالى عظمته وإن كنت لا تعلم حقيقته وكيفيته».

 

🔸ترجمه: «اگر کلمۀ نزول در این فرمودۀ پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم: {وينزل فى كل ليلة إلى السماء الدنيا}؛ «در هر شب به آسمان دنیا نازل می‌شود» به گوش کسی خورد، پس بر او واجب است که بداند نزول اسمی ‌مشترک است که ممکن است به کار برده شود و (معنای آن) نیازمند سه جسم باشد، یک جسم ‌در بالا که مکانی برای ساکن آنجا است، و جسمی ‌در پایین نیز همینطور و جسمی‌ که از پایین به بالا و یا از بالا به پایین منتقل می‌شود. اگر از پایین به بالا برود، صعود و عروج و رقی نامیده می‌شود، و اگر از بالا به پایین آید، نزول و هبوط نامیده می‌شود. و ممکن است کلمۀ نزول در معنای دیگری به کار برده شود و در معنایش به انتقال و حرکتِ یک جسم نیازمند نباشد؛ چنانکه خدای متعال می‌فرماید: {و از چهارپایان برای شما هشت جفت نازل کرد} و دیده نشده که شتر و گاو از آسمان بوسیلۀ انتقال یافتن، نازل شده باشند، بلکه داخل رحم‌ها خلق می‌شوند، و نازل شدن آنها معنای دیگری دارد، چنانکه امام الشافعی رضی الله عنه می‌گوید: {وارد مصر شدم اما آنها کلامم را برپا نداشتند، پس فرودآمدم سپس فرود آمدم، سپس فرود آمدم} و منظورش منتقل شدن جسدش از بالا به پایین نبوده است، پس برای شخص مومن تحقق می‌یابد که نزول در حق الله متعال به آن معنای اول، یعنی انتقال شخص و جسد از بالا به پایین، نیست؛ چون شخص و جسد، اجسام هستند و پروردگار جلّ جلاله جسم نیست. و اگر به فکرش خطور کند که اگر منظور خداوند از نزول، این معنا نبوده است پس منظورش چه بوده است؟ به چنین کسی گفته می‌شود: تو که در فهمیدن نازل شدن شتر ناتوان بودی (و فکر کردی) از آسمان نازل شده است، پس در فهمیدن نزول الله متعال (قطعاً) ناتوان‌تر خواهی بود، پس این مسائل کار تو نیست و دست بردار، و مشغول عبادتت یا حرفه‌ات باش و ساکن شو. و بدان که منظور خداوند یکی از آن معناهایی بوده که در لغت عرب می‌شود با آن نزول را اراده کرد، که آن معنا لایقِ جلال و عظمت الله متعال باشد؛ اگرچه هم تو حقیقت و کیفیت آن را ندانی».

طایفۀ حشویه و اعتقاد آنان به قیام حوادث به ذات الله متعال و قول به تسلسل حوادث تا بی نهایت

 🔹ابو الحسن تقی الدین علی بن عبدالکافی السبکی الکبیر (متوفی 756 هـ) در کتابش «السيف الصقيل في الرد علی ابن زفيل» که در آن بر نونیه ابن القیم رد زده است، در صفحه 15-17 دربارۀ طایفة حشویه چنین می‌گوید: «وأما الحشوية فهى طائفة رذيلة جهال ينتسبون إلى أحمد وأحمد مبرأ منهم . وسبب نسبتهم إليه أنه قام في دفع المعتزلة وثبت في المحنة رضى الله عنه ، نقلت عنه كليمات ما فهمها هؤلاء الجهال فاعتقدوا هذا الاعتقاد السيئ وصار المتأخر منهم يتبع المتقدم ، إلا من عصمه الله وما زالوا من حين نبغوا مستذلين ليس لهم رأس ولا من يناظر وإنما كانت لهم في كل وقت ثورات ويتعلقون ببعض أتباع الدول ويكفى الله شرهم ، وما تعلقوا بأحد إلا كانت عاقبته إلى سوء وأفسدوا اعتقاد جماعة شذوذ من الشافعية وغيرهم ولا سيما بعض المحدثين  الذين نقصت عقولهم أو غلب عليها من أضلهم فاعتقدوا أنهم يقولون بالحديث . ولقد كان أفضل المحدثين في زمانه بدمشق ابن عساكر يمتنع من تحديثهم ولا يمكنهم أن يحضروا مجلسه وكان ذلك أيام نور الدين الشهيد وكانوا مستذلين غاية الذلة . ثم جاء في أواخر المائة السابعة رجل له فضل ذكاء واطلاع ولم يجد شيخا يهديه وهو على مذهبهم وهو جسور متجرد لتقرير مذهبه ويجد أمورا بعيدة فبجسارته يلتزمها فقال بقيام الحوادث بذات الرب سبحانه وتعالى وأن الله سبحانه ما زال فاعلا وأن التسلسل ليس بمحال فيما مضى كما هو فيما سيأتي وشق العصا ، وشوش عقائد المسلمين وأغرى بينهم ولم يقتصر ضرره على العقائد في علم الكلام حتى تعدى وقال إن السفر لزيارة النبي صلى الله عليه وسلم معصية وقال إن الطلاق الثلاث لا يقع وإن من حلف بطلاق امرأته وحنث لا يقع عليه طلاق . واتفق العلماء على حبسه الحبس الطويل فحبسه السلطان ومنع من الكتابة في الحبس وأن يدخل إليه أحد بدواة ومات في الحبس».

 

🔸ترجمه: «و اما حشویه، که طایفه‌ای پست و نادان هستند و خودشان را به احمد بن حنبل منتسب می‌کنند در حالی که احمد از آنان مبرا است و سبب نسبتشان به احمد این است که او رضی الله عنه در دفع کردن معتزله پابرجا بود و در محنتش ثابت ماند و جملات کوچکی از او نقل شده که این جاهلان آن جملات را (به درستی) نفهمیدند و در نتیجه به این اعتقاد سوء معتقد گشتند، و (در این گمراهی‌شان) متاخر آنان از متقدمشان پیروی کرد مگر کسی که خداوند او را نگه داشته باشد. و از زمانی که سر بر آورده‌اند پیوسته خوار و ذلیل بوده‌اند، نه بزرگی داشته‌اند و نه کسی که مناظره کند؛ بلکه در همۀ زمان‌ها تنها شورش‌هایی داشته‌اند، و خودشان را به بعضی از اتباع دولت‌ها آویزان می‌کنند و خداوند شر آنان را باز داشته است. و خود را به کسی آویزان نمی‌کنند مگر اینکه عاقبت او به سوء و بدی ختم شده است. و اعتقاد جماعت شاذی از شافعیه و غیر آنان را فاسد ساختند، و مخصوصا اعتقادات بعضی از محدثین را که یا عقل‌هایشان ناقص بود، و یا پیروان گمراهشان دربارۀ آنان گمان می‌کردند که اینها واقعاً دارند سخن اهل حدیث را می‌گویند. در حالی که بهترین محدثان در زمان خودش در دمشق، یعنی ابن عساکر، از حدیث گفتن با آنان نهی می‌کرد و به آنان اجازۀ حاضر شدن در مجلسش را نمی‌داد، و این در زمان فرمانروایی نورالدین الشهید بود و آنان در نهایت ذلت و خواری قرار داشتند. سپس در اواخر قرن هفتم مردی که فضل و هوش و اطلاعی داشت اما شیخی که او را هدایت کند نداشت، آمد که بر مذهب آنان (= حشویه) بود، و او انسان جسوری بود و وقت خود را برای نوشتن مذهبش گذاشته بود و امور بعیدی را می‌دید و بوسیلۀ جسارتی که داشت به آن ملتزم می‌شد؛ چنانکه از قیام حوادث به ذات پروردگار سبحان سخن گفت و اینکه خداوند سبحان بصورت لایزال، فاعل است و اینکه تسلسل در آنچه گذشته است محال نیست چنانکه در آینده چنین است (و محال نیست) و به این شکل اتحاد را در هم شکست و عقاید مسلمانان را مشوّش ساخت و بینشان شکاف انداخت و ضرر او بر عقاید تنها در علم کلام اقتصار نیافت تا اینکه پا را فراتر گذاشت و گفت که: سفر برای زیارت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم گناه است! و گفت: سه طلاقه، واقع نمی‌شود، و اینکه اگر کسی به طلاق همسرش قسم بخورد سپس قسمش را بشکند طلاقش نمی‌افتد. تا اینکه علما بر زندانی کردن طولانی مدت او اتفاق نظر یافتند و سلطان او را زندانی کرد و او را از نوشتن در زندان و اینکه کسی کاغذ و قلم برایش داخل زندان ببرد بازداشت تا اینکه در زندان وفات یافت».

 

اعتقاد به قدیم بودن عالَم

 🖊 نقل به اختصار از کتاب «التنبيه والرّد علی معتقد قِدم العالم والحدّ» تالیف حسن بن علی السقاف شافعی مذهب، صص 6-14. برگفته از کتاب: «هؤلاء هم الخوارج» از عبدالله القحطانی. ترجمه از مجاهد دین

 

▫️در عقیدۀ اسلام بطور واضح بیان شده که خداوند متعال: ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾ [الحديد: 3]  اوّلی است که در قدیم و دیرینه بودنش تنها و یکتاست، و رسول بزرگوار صلی الله علیه وآله وسلم می‌فرماید، چنانکه در صحیح البخاری آمده است: «كان الله ولم يكن شيء غيره»؛ «الله بود و چیزی غیر از او نبود». و در روایتی آمده: «كان الله ولم يكن شيء معه»؛ «الله بود و چیزی همراه او نبود» و در روایتی آمده: «كان الله ولم يكن شيء قبله»؛ «الله بود و چیزی قبل از او نبود». و نیز در حدیث صحیح آمده: «إن أول شيء خلقه الله تعالى القلم، وأمره أن يكتب كل شيء يكون»؛ «همانا اولین چیزی که خداوند متعال آفرید، قلم بود، و به او دستور داد که هر آنچه می‌شود را بنویسد». (به روایت ابو یعلی (4/217) از طریق ابن عباس. و شیخ حسین اسد می‌گوید: اسنادش صحیح است.)

▫️و ائمۀ اسلام اجماع را نقل کرده‌اند بر اینکه الله متعال در ازل تنها بود و هیچ چیزی از مخلوقات همراه او نبوده است، بلکه اجماع  را بر کفر کسی که با این موضوع مخالفت کند نقل کرده‌اند. و ابن حزم، در مراتب الإجماع ص 167 و حافظ قاضی عیاض در الشفاء و غیر اینها، این اجماع را نقل کرده‌اند، و این موضوع چیزی است که به ضرورت از دین اسلام دانسته می‌شود.

 

اما موقف حشویه از این موضوع چگونه است؟

حشویه رأی دیگری دارند، آنها معتقد اند که «نوع» عالم دیرینه و قدیمی‌ است و مقصودشان از این سخن، تسلسل حوادث، بدون اینکه بدایت و شروعی داشته باشند و بدون اینکه «عین» یک مخلوق، قدیمی‌ باشد، است. یعنی معیت و همراهی مخلوقات با الله در ازل، با جنسشان است، بدون اینکه برای ابتدای آنها، اوّلی وجود داشته باشد. و این دقیقاً همان چیزی است که ابن تیمیه الحرانی گفته است.

 

🔹حال آنکه قاضی عیاض در الشفاء (2/606) می‌گوید: «نقطع على كفر من قال بقدم العالم أو بقائه أو شك في ذلك على مذهب الفلاسفة والدهرية».

🔸ترجمه: «هرکس به قدیم بودن عالم یا بقای آن معتقد باشد یا بنابر مذهب فلاسفه و ملحدان درباره‌اش شک داشته باشد، قطع به کفر او می‌کنیم».

 

👈و در اینجا نصوص و اقوالی که در آن ابن تیمیه به قدیم بودن «نوع» عالم تصریح کرده است را نقل می‌کنیم:

 

🔹ابن تیمیه در کتابش: «موافقة صحيح المنقول لصريح المعقول» چاپ شده بر حاشیه منهاج السنة (2/75) و نیز در کتابش درء تعارض العقل (2/148) می‌گوید و نص آن چنین است: «وأما أكثر أهل الحديث ومن وافقهم لا يجعلون النوع حادثاً بل قديما، ويفرقون بين حدوث النوع، وحدوث الفرد من أفراده، كما يفرق جمهور العقلاء بين دوام النوع ودوام الواحد من أعيانه».

🔸ترجمه: «اکثر اهل حدیث (*) و کسانی که موافق آنان هستند، «نوع» را حادث (= چیزی که بعداً پدید آمده باشد) نمی‌دانند، بلکه آن را قدیم (= چیزی که بدون داشتن ابتدایی از ازل وجود داشته است) می‌دانند و بین حدوثِ «نوع» یک چیز و حدوث یکی از أفراد آن چیز، فرق می‌گذارند، چنانکه جمهور عاقلان بین دوام داشتن نوع یک چیز با دوام یکی از أعیان آن تفاوت می‌گذارند».

(*) شیخ السقاف می‌گوید: «این سخنش: {أکثر اهل الحدیث} افترای او بر آنان است چون اهل حدیث و دیگر از علمای مسلمین کسی که قائل به قدیم و دیرینه بودن عالم باشد را اجماعا تکفیر می‌کنند؛ و فرقی نمی‌کند نوع آن را قدیم بدانند یا أفراد آن را. [اضافۀ عبدالله القحطانی]

 

🔹و در منهاج السنة (1/109) می‌گوید: «فيمتنع كون شيء من العالم أزليا، وإن جاز أن يكون نوع الحوادث دائماً لم يزل».

🔸ترجمه: «پس اینکه چیزی از [أعیان و أفراد] این عالَم، ازلی باشد غیر ممکن است، اگرچه هم جایز باشد که نوع آن حوادث دائمی ‌و همیشگی باشد».

🔹و در الموافقة (1/245) می‌گوید: «فإن الأزلي اللازم هو نوع الحادث لا عين الحادث».

🔸ترجمه: «نوع حوادث است که ازلی اللازم هستند، نه عین حوادث». (*)

(*) سبحان الله، چگونه در آنِ واحد هم ازلی است و هم حادث! خداوند از آنچه اهل اهواء می‌گویند پاک و منزه است. [اضافۀ عبدالله القحطانی]

 

🔹و ابن تیمیه در کتابش به نام «شرح حدیث عمران بن حصین» در صفحۀ 193 (برابر با مجموع الفتاوی 18/239) چنین می‌گوید: «وإن قدِّر أن نوعها لم يزل معه فهذه المعيَّة لم ينفها شرع ولا عقل بل هي من كماله».

🔸ترجمه: «و اگر چنین فرض شود که نوع مفعولات پویسته همراه او وجود داشته باشد پس چنین معیتی را شرع و عقل (*) نفی نمی‌کند بلکه این از کمال اوست».

(*) پس این فرمودۀ پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم که می‌فرماید: «كان الله ولم يكن شيء معه»، و اجماع عقلاء بر آن کجا رفت؟ [اضافۀ عبدالله القحطانی]

 

🔹همچنین به کتابش «نقد مراتب الإجماع» صفحه 167-168 نگاه کن،

در این کتاب ابن حزم بابی به این عنوان می‌آورد: «باب من الإجماع في الاعتقادات يكفر من خالفه بإجماع»؛ «اعتقاداتی که در آن اجماع است هرکس با آن مخالفت کند به اجماع کافر می‌شود»،

▫️و در آن باب می‌گوید: «اتفقوا أن الله عز وجل وحده لا شريك له خالق كل شيء غيره، وأنه تعالى لم يزل وحده ولا شيء غيره معه، ثم خلق الأشياء كلها كما شاء، وأن النفس مخلوقة، والعرش مخلوق، والعالم كله مخلوق».

🔸ترجمه: «اتفاق دارند که خداوند عزوجل، یکتا و بدون شریک است، آفرینندۀ هر چیزی که غیر اوست می‌باشد، و اوتعالی از ازل تنها بود و چیزی غیر از او همراه او نبود، سپس همۀ اشیاء را آنطور که خواست آفرید، و اینکه نفس، مخلوق است، و عرش مخلوق است، و عالم همه‌اش مخلوق است».

 

🔹سپس ابن تیمیه در تعقیب آن و از روی نقض کردن و نقد کردن کلام ابن حزم که امت بر آن اجماع کرده است، و بر کفر کسی که با آن مخالفت کند اجماع کرده است، می‌گوید: «وأعجب من ذلك حكايته الإجماع على كفر من نازع أنه سبحانه لم يزل وحده ولا شيء غيره معه».

🔸ترجمه: «و عجیب‌تر از آن، حکایت اجماع توسط او (= ابن حزم) بر کافر بودن کسی است که مخالفت و نزاع نماید در اینکه خداوند سبحان از ازل یکتا بوده و چیزی غیر از او همراه او نبوده است!».

 

👈و چهار تن از علمای بزرگ امت به اعتقاد قدیم بودن عالم پاسخ داده‌اند، قاضی عیاض، حافظ ابن دقیق العید، حافظِ حجّت زین الدین العراقی، و محدّث محمد زاهد الکوثری.

🔹و ابن حجر در فتح الباری (12/202) آن را نقل کرده است، و سخن سه امام اول را در یک موضع واحد جمع کرده است آنجا که می‌گوید: «قال شيخنا – أي العراقي – في شرح الترمذي: الصحيح في تكفير منكر الإجماع تقييده بإنكار ما يعلم وجوبه من الدين بالضرورة كالصلوات الخمس، ومنهم من عبر بإنكار ما علم وجوبه بالتواتر، ومنه القول بحدوث العالم، وقد حكى القاضي عياض وغيره الإجماع على تكفير من يقول بقدم العالم، وقال ابن دقيق العيد: وقع هنا من يدعي الحذق في المعقولات ويميل إلى الفلسفة  فظن أن المخالف في حدوث العالم لا يكفر لأنه من قبيل مخالفة الإجماع، وتمسك بقولنا إن منكر الإجماع لا يكفر على الإطلاق، حتى يثبت النقل بذلك متواتراً من صاحب الشرع، قال: وهو تمسك ساقط إما عن عمى في البصيرة أو تعام، لأن حدوث العالم من قبيل ما اجتمع فيه الإجماع والتواتر بالنقل».

🔸ترجمه: «شیخمان (العراقی) در شرح الترمذی می‌گوید: در تکفیر منکر اجماع، صحیح این است که آن را مقیّد به انکار آن چیزی کرد که وجود آن به ضرورت از دین دانسته شود، مانند نمازهای پنج گانه، و بعضی از علما از آن به انکار کردن آنچه که وجوب آن به تواتر دانسته می‌شود تعبیر کرده‌اند. و قول به حدوث عالم از آن (امور مورد اجماع) است. و به تحقیق قاضی عیاض و غیر او اجماع را بر تکفیر کسی که بگوید عالَم، قدیم و دیرینه است حکایت کرده‌اند، و ابن دقیق العید می‌گوید: در اینجا آنانی که ادعای مهارت در معقولات دارند و به فلسفه تمایل دارند (*) پیدا شده‌اند و گمان می‌کنند که کسی که دربارۀ حادث بودن عالم مخالفت نماید کافر نمی‌شود چون مخالفت او از قبیل مخالفت با اجماع بوده است و به این سخن ما چنگ می‌زنند که منکر اجماع علی الاطلاق کافر نمی‌شود تا اینکه درباره‌اش نقل متواتری از صاحب شرع ثابت گردد. ابن دقیق العید در ادامه می‌گوید: و این چنگ زدن اشتباهی است که یا بخاطر کور بودن بصیرتش است یا خودش را به کوری زده است چون حادث بودن عالم از قبیل چیزهایی است که هم اجماع و هم تواترِ با نقل، درباره‌اش جمع گشته است».

(*) منظور ابن دقیق العید، ابن تیمیه است که معاصر او بود و چنین چیزی را اظهار کرده بود، چنانکه الذهبی نیز چنین گفته است. و کسی که منکر این باشد مکابره کرده است. [اضافۀ عبدالله القحطانی]

 

🔹و اما عالم چهارمی ‌که به تعجب ابن تیمیه که در بالا ذکر شد جواب داده است، امام محمد زاهد بن حسن الکوثری است آنجا که در تعلیق بر کلام ابن تیمیه که در نقد مراتب الإجماع صفحه 168 آمده بود می‌گوید: «لا عجب في القول بإجماع الأمة على كفر من أثبت خالقاً سواه تعالى بالمعنى الذي سبق، ولا في إكفار من ينكر أنه سبحانه لم يزل وحده ولا شيء معه، وإنما العجب كل العجب اجتراء ابن تيمية هنا على القول بحوادث لا أول لها، والقول بالقدم النوعي في العالم، وبقيام الحوادث به سبحانه متعامياً عن حجة إبراهيم عليه السلام المذكورة في القرآن الكريم، ومنكراً لما يعزوه لصحيح البخاري (كان الله ولا شيء معه) مع أنه هو القائل – ابن تيمية – بأن ما في الصحيحين يفيد العلم، يعني اليقين؛ إجراء له مجرى الخبر المتواتر، ومخالفاً للإجماع اليقيني في ذلك، وأنى يُتصور قدم للنوع الذي لا وجود له... وعدم تناهي ما يدخل بالفعل تحت الوجود لا يتصوره إلا عقل عليل».

🔸ترجمه: «تعجبی در قول به اجماع امت بر کفر کسی که خالقی سوای اوتعالی، بر طبق معنایی که سابقا ذکر شد، ثابت می‌کند، وجود ندارد، و نیز تعجبی در تکفیر کردن کسی که انکار می‌کند که خداوند سبحان در ازل تنها بود و چیزی همراه او نبود وجود ندارد، بلکه تعجب و کل تعجب از ابن تیمیه است که جرئت کرده و می‌گوید حوادثی که ابتدایی ندارند وجود دارد، و می‌گوید که نوع عالم قدیم است، و می‌گوید که قیام حوادث به خداوند سبحان است و چشمانش را بر دیدن حجت ابراهیم علیه السلام که در قرآن کریم ذکر شده است می‌بندد و منکر حدیثی که خودش به صحیح البخاری نسبت داده است «كان الله ولا شيء معه» می‌شود؛ با اینکه ابن تیمیه خودش می‌گوید که آنچه در صحیحین آمده است مفید علم یقینی است، و بر مجرای خبر متواتر جاری می‌شود، و به این شکل با اجماع یقینی که در این باره وارد شده است مخالفت می‌کند. و قدیم و دیرینه بودن برای نوعی که وجود ندارد قابل تصور نیست، و نامتنهایی بودن چیزی که با فعل، تحت وجود قرار می‌گیرد جز عقلی علیل (بیمار و مریض) آن را نمی‌تواند تصور کند».

 

🔅 پایان نقل از کتاب «التنبيه والرّد علی معتقد قِدم العالم والحدّ».

▫️در توضیح نوع و عین می گویم: برای مثال: محمد به نسبت جنس انسان، عین است و انسان، نوع. و جبرئیل به نسبت جنس ملائکه، عین است و ملائکه، نوع. و یا هر یک از عنصرهای شیمیایی جدول مندلیف، نوع است، و ترکیب آنها و بوجود آمدن ماده‌ها و اجسام و مخلوقات گوناگون، عین. و یا از عنصر آب و عنصر خاک، که نوع هستند، انسان خلق شده است که در این حالت انسان نسبت به آب و خاک، عین محسوب می‌شود و آب و خاک بطور مطلق نوع خواهند بود. به عبارتی یک چیز می‌تواند برای مرتبه‌ای پایین‌تر از خودش در نقش «نوع» عمل کند و برای مرتبه‌ای بالاتر از خودش نیز در نقش «عین» عمل کند.

▫️پس طبق قول ابن تیمیه اتم‌ها و عنصرهای جدول مندلیف که «نوع» هستند از ازل و بدون اینکه ابتدایی داشته باشند، همراه الله وجود داشته‌اند، اما مثلا آب که یک عین است، و ترکیبی از دو هیدروژن و یک اکسیژن است، از ازل همراه الله وجود نداشته است بلکه بعداً خلق شده است، اما نوع آب که هیدروژن و اکسیژن بوده است از ازل وجود داشته است.

▫️و احتمال دارد که ابن تیمیه ذات الله سبحانه وتعالی را متشکل از عنصرها دانسته باشد برای همین وجود ذات الله را وابسته به وجود عنصرهای سازنده‌اش دانسته است و الله سبحانه وتعالی را بدون عناصر سازندۀ ذاتش نتوانسته باشد تصور کند و در نتیجه قول به قدیم بودن نوع عالم و قیام حوادث به ذات الله را گفته باشد، چرا که علی الظاهر ابن تیمیه اعتقاد به جسم بودن الله و در مکان قرار گرفتن الله و حدّ داشتن الله متعال داشته است و چنین اعتقادی نسبت به ذات والا و یکتای الله، تنها با قول به قدیم بودن نوع عالم درست درخواهد آمد، و از این رو، نوع عالم را ازلی دانسته باشد اما عین عالم را غیر ازلی و مخلوق. و از آن چنین لازم می‌آید که ذات الله را نیز قائم به نوع حوادث و نیازمند حوادث بداند که با فرد و‌ صمد بودن اوتعالی در تناقض آشکار است.

▫️و احتمال دارد منظور ابن تیمیه از قدیم و ازلی بودن نوع عالم، ازلی بودن صفات فعلیه خداوند متعال مانند خالق بودن و رازق بودن و غفار بودن و تواب بودن و متکلم بودن و نحو اینها باشد و گمان کرده باشد که برای مثال لازمۀ اثبات صفت خالقیت برای الله متعال، این است که او پیوسته خلق نماید و گمان کرده باشد که اگر مشیت خداوند در برهه‌ای از زمان بر خلق کردن هیچ چیزی تعلق نگیرد پس صفت خالق بودن الله در آن زمان تعطیل گشته باشد! و یا مثلا گمان کرده باشد که لازمۀ اثبات غفار و تواب بودن الله این است که او قبل از اینکه هیچ مخلوقی را خلق کند و قبل از اینکه هیچ مخلوقی گناهی مرتکب شود باید همواره و پیوسته و از ازل نوع گناهانی که قرار بوده بعدها توسط أعیان و افراد انس و جن انجام شود را مغفرت نماید و توبۀ نوع انسان و جن را که هنوز عینیت نیافته‌اند را بپذیرد، و گمان کرده باشد که اگر خداوند در یک زمان مشخصی، مثلاً در ازل که او بود و چیزی جز او نبود، اگر چیزی را مغفرت نکند پس صفت غفار بودن الله تعطیل شده است!! و یا گمان کرده باشد که اگر در ازل که چیزی جز اوتعالی نبود اگر چیزی را رزق ندهد پس در نزد او به این معنا بوده که الله از ازل رازق نبوده است!!!

▫️در حالی که چنین لازمه‌ای نقلاً و عقلاً باطل و فاسد است و صفات فعلیه خداوند مانند غفران‌کردن و خلق‌کردن و رزق‌دادن و تکلم‌کردن و نحو اینها، به صفات ذاتی او مانند علم و حکمت و مشیت وابسته است یعنی هرگاه که بخواهد و بر طبق علم و حکمت او باشد، چیزی را خلق می‌کند یا رزق می‌دهد یا تکلم می‌کند یا مغفرت می‌کند و هرگاه نیز نخواهد چنین کاری نخواهد کرد.

💡و نکتۀ مهم اینکه: چه یکی از این دو برداشت از قول ابن تیمیه از قدیم بودن نوع عالم صحیح باشد، چه هردو صحیح باشد، چه هیچ کدام صحیح نباشد و منظور او از قدیم بودن نوع عالم چیز دیگری غیر از آنچه ما گفتیم باشد، در هر حال هیچ اهمیت و تاثیری در اصل موضوع ندارد، چون محل بحث، تعیین و تعریف و تحدید مفهوم نوع نیست، بلکه محل بحث، ازلی یا غیر ازلی بودن نوع است؛ حال نوع هرچه که می‌خواهد، باشد.

▫️چون ابن تیمیه آن نوعی که مراد داشته است را بدون اینکه ابتدایی برای آن قرار بدهد ازلی دانسته است، اما اگر معتقد می‌بود که این نوعی که مراد داشته است در یک نقطه از زمان توسط الله متعال خلق شده است سپس از آن زمان تا کنون و تا هر وقت که خدا بخواهد همراه او وجود خواهد داشت پس هیچ عیبی و نقصی بر این سخن وارد نخواهد بود، چنانکه قلم و عرش و کرسی و آبی که عرش بر روی آن است و نحو اینها در ابتدا وجود نداشتند سپس خلق شدند و از زمانی که خلق شده‌اند همراه الله وجود دارند و تا زمانی که خداوند بخواهد نیز وجود خواهند داشت.

▫️اما منظور او چنین چیزی نبوده است، بلکه او می‌گوید که نوع عالم بدون اینکه ابتدایی داشته باشد، از ازل همراه الله وجود داشته است. و به این خاطر حدیث «کان الله و لکم یکن شیء» را با لفظ «غیره» و لفظ «معه» صحیح و ثابت نمی‌داند؛ بلکه تنها با لفظ «قبله» صحیح می‌داند و دو لفظ دیگر را نقل به معنای آن توسط راویان می‌داند، تا به این شکل معیت نوع عالم همراه با الله را ثابت کند و در توجیه آن بگوید که حدیث کان الله ولم یکن شیء معه با لفظ معه ثابت نبوده است!

 

نصیحتی دلسوزانه برای صلاح مهدوی و هم فکرانش؛

    ♦️ چند سال پیش که وهابیان اهل غلو و افراط، احساس کردند که میدان برایشان خالی شده و تا آینده ای نزدیک بر دنیای اسلام مسلط می شوند، اهل ...