۱۳۹۷/۱۱/۲۲

ترجمه فارسی کتاب «الروح» از ابن القیم الجوزیه (قسمت اول)


ترجمه فارسی کتاب «الروح» از ابن القیم الجوزیه

قسمت: اول

مترجم: مجاهد دین

سوال اول: آیا مردگان متوجه زیارت زندگان و سلامشان به آنان می‌شوند یا نه؟
ابن عبد البر می‌گوید: از پیامبر صلی الله علیه وسلم ثابت شده است که ‌ایشان فرمودند: «مَا من مُسلم يمر على قبر أَخِيه كَانَ يعرفهُ فِي الدُّنْيَا فَيسلم عَلَيْهِ إِلَّا رد الله عَلَيْهِ روحه حَتَّى يرد عَلَيْهِ السَّلَام»؛ «هیچ مسلمانی نیست که بر قبر برادرش که او را در دنیا می‌شناخت، عبور کند مگر اینکه خداوند روحش را به او باز می‌گرداند تا اینکه جواب سلامش را بدهد». و این نصّی است دربارۀ اینکه او را می‌شناسد و سلامش را جواب می‌دهد.
و در صحیحین از وجوه متعددی آمده است که پیامبر صلی الله علیه وسلم دستور داد تا کشته­­شدگان جنگ بدر را در چاه بیاندازند، سپس آمد تا اینکه بر سر آنان ایستاد و آنان را با اسم­هایشان صدا زد: ای فلان پسر فلان و ای فلان پسر فلان آیا آنچه که پروردگارتان به شما وعده داد را حق یافتید؟ چراکه من آنچه پروردگارم به من وعده داد را حق یافتم. عمر رضی الله عنه به پیامبر گفت: ای رسول الله با چه کسی صحبت می‌کنی در حالی که‌اینها اجسادشان پوسیده شده است؟ پس فرمود: «وَالَّذِي بعثنى بِالْحَقِّ مَا أَنْتُم بأسمع لما أَقُول مِنْهُم وَلَكنهُمْ لَا يَسْتَطِيعُونَ جَوَابا»[1]؛ «سوگند به کسی که مرا به حق مبعوث کرده است شماها نسبت به آنچه می‌گویم از آنان شنواتر نیستید؛ منتها نمی‌توانند که جواب دهند».
و نیز از پیامبر صلی الله علیه وسلم روایت شده است که میّت صدای کفش تشییع کنندگان را هنگامی‌که از نزد او برمی‌گردند، می‌شنوند.

و پیامبر برای امّتش تشریع کرده است که هرگاه به اهل قبور سلام کردند آنطور سلام بکنند که انگار دارند با آنان صحبت می‌کنند و بگوید: «السَّلَام عَلَيْكُم دَار قوم مُؤمنين». و این خطاب برای کسی است که می‌شنود و عقل دارد و اگر چنین نمی‌بود پس این خطاب به منزلۀ خطاب قرار دادن شخص معدوم و جماد می‌بود. و سلف بر این موضوع اجماع دارند و از آنان آثار به تواتر رسیده که میّت شخص زنده‌ای که به زیارتش می‌آید را می‌شناسد و با آن خوشحال می‌شود. ابوبکر عبد الله بن محمد بن عبید بن ابن ابی الدنیا در کتاب «القبور»[2] باب «معرفَة الْمَوْتَى بزيارة الْأَحْيَاء»؛ «متوجه‌شدن مردگان به زیارت زندگان»، آورده برایمان تعریف کرد محمد بن عون برایمان تعریف کرد یحیی بن یمان از عبد الله بن سمعان از زید بن اسلم از عایشه رضی الله تعالی عنها که گفت: «قَالَ رَسُول الله مَا من رجل يزور قبر أَخِيه وَيجْلس عِنْده إِلَّا استأنس بِهِ ورد عَلَيْهِ حَتَّى يقوم»[3]؛ «رسول خدا فرمود هیچ کسی نیست که قبر برادرش را زیارت کند و نزدش بنشیند جز اینکه آن مرده با او انس می‌گیرد و صحبتش را پاسخ می‌دهد تا اینکه زائر بلند می‌شود (و می‌رود)».
محمد بن قدامه الجوهری برایمان تعریف کرد، معن بن عیسی القزاز برایمان تعریف کرد هشام بن سعد خبرمان داد، زید بن اسلم برایمان تعریف کرد از ابو هریره t گفت: «إِذا مر الرجل بِقَبْر أَخِيه يعرفهُ فَسلم عَلَيْهِ رد عَلَيْهِ السَّلَام وعرفه وَإِذا مر بِقَبْر لَا يعرفهُ فَسلم عَلَيْهِ رد عَلَيْهِ السَّلَام»[4]؛ «اگر مردی از نزد قبر برادرش عبور کند و او را بشناسد و به او سلام بکند، آن مُرده جواب سلامش را می‌دهد و او را می‌شناسد. و اگر از نزد قبری بگذرد که او را نشناسد و به او سلام کند باز هم به سلامش پاسخ می‌دهد».
محمد بن الحسین برایمان تعریف کرد گفت، یحیی بن بسطام الأصغر برایم تعریف کرد گفت، مسمع برایم تعریف کرد گفت، مردی از آل عاصم الجحدری گفت: عاصم الجحدری را دو سال بعد از مردنش در خواب دیدم، به او گفتم مگر تو نمرده‌ای؟ گفت: آری، گفتم: پس تو کجا هستی؟ گفت: به خدا سوگند که من در باغی از باغ‌های بهشت هستم، من و یکی از دوستانم همۀ شب‌ها و روزهای جمعه به همراه بکر بن عبد الله المزنی نزد هم جمع می‌شویم و اخبار شما را به ما می‌دهند. گفتم: اجسادتان یا ارواحتان؟ گفتم ای وای، اجسام از بین رفتند بلکه ارواح با هم ملاقات می‌کنند. می‌گوید: گفتم آیا متوجه می‌شوید که ما به زیارت شما می‌آییم؟ گفت آری، در تمام مدّت روز جمعه و در روز شنبه تا طلوع خورشید. می‌گوید: گفتم چرا از بین همۀ روزها در این روز همه‌اش متوجه می‌شوید؟ گفت: بخاطر فضیلت و بزرگی روز جمعه.[5]
و محمد بن الحسین برایمان تعریف کرد، بکر بن محمد برایم تعریف کرد، حسن القصاب برایمان تعریف کرد گفت: در همۀ صبح‌های روز شنبه با محمد بن واسع نزد قبرستان می‌رفتیم و بر آنان سلام می‌کردیم و برایشان دعا می‌کردیم سپس برمی‌گشتیم. یک روز (به محمد بن واسع) گفتم: اگر به جای این روز، دوشنبه شد؟ گفت: به من رسیده است که مردگان در روز جمعه و یک روز قبل و بعد آن متوجه زیارت کنندگانشان می‌شوند.
محمد برایم تعریف کرد عبد العزیز بن ابان برایمان تعریف کرد گفت: سفیان الثوری برایمان تعریف کرد گفت: از الضحاک به من رسیده که او گفت: هرکس قبری را در روز شنبه قبل از طلوع خورشید زیارت کند، آن میّت متوجه زیارتش می‌شود. به سفیان گفته شد: چطور چنین چیزی می‌شود؟ گفت: بخاطر بزرگی روز جمعه. [6]
خالد بن خداش برایمان تعریف کرد، جعفر بن سلیمان از ابی التیاح برایمان تعریف کرد گفت: مطرح صبح زود به سمت بیابان بیرون می‌رفت و اگر آن روز، جمعه می‌بود، شب حرکت می‌کرد. گفت و شنیدم ابو التیاح می‌گفت: به ما رسیده که جای دست چوب دستی‌اش نورانی می‌شد و آن شب برای خوابیدن آنجا می‌ماند حتی اگر نزد قبرستان هم می‌بود، و بر روی اسبش می‌ماند و اهل قبرستان را می‌دید که هر صاحب قبری بر روی قبرش نشسته است و اهل قبور گفتند این مطرف است روزهای جمعه می‌آید. گفت: آیا شما نزد خودتان می‌دانید که روز جمعه است؟ گفتند: آری و آنچه که پرنده در این روز می‌گویند هم می‌دانیم. گفت: چه می‌گویند؟ گفتند: می‌گویند سلام سلام. [7]
محمد بن الحسین برایم تعریف کرد، یحیی بن ابو بکر برایم تعریف کرد الفضل بن موفق، پسر دایی سفیان بن عیینه برایم تعریف کرد گفت: هنگامی‌که پدرم مُرد بسیار برایش غمبار و دلگیر شدم و هر روز نزد قبرش می‌رفتم، بعدا به خواست خدا در این باره (رفتن سر قبر پدرم) کوتاهی کردم، سپس روزی نزد قبرش رفتم و در حالی که نزد قبر نشسته بودم چشمانم خواب رفت و دیدم که انگار قبر پدرم باز شده است و انگار که در قبرش نشسته و کفنش را در خودش پیچانده است، گفت: وقتی که او را دیدم انگار گریه می‌کردم، گفت: ای پسرم چرا الآن کمتر نزدم می‌آیی؟ گفتم: آیا تو متوجه می‌شوی که من نزد تو می‌آیم؟ گفت: هیچ باری نیامدی مگر اینکه متوجه شدم و هربار که نزد من می‌آیی من با تو أنس می‌گیرم و با تو دلم آرام می‌شود و با دعایت اطرافم بر من آسان می‌شود. گفت: بعد از آن روز بسیار نزدش می‌رفتم.[8]
محمد برایم تعریف کرد یحیی بن بسطام برایم تعریف کرد عثمان بن سوده الطفاوی برایم تعریف کرد -و مادرش از زنان عابده بود و به او راهبه می‌گفتند- گفت: هنگامی‌که زمان مرگش فرا رسید سرش را به سمت آسمان بلند کرد و گفت: ای ذخیره و توشه‌ام و ای کسی که در زندگی‌ام و بعد از مرگم بر آن اعتماد کرده‌ام مرا هنگام مرگ شرمنده نکن و مرا در قبرم وحشت زده نکن. می‌گوید: آن زن مُرد و من هر جمعه نزد او می‌رفتم و برایش دعا می‌کردم و برای او و اهل قبرستان استغفار می‌کردم، یک روز در خوابم او را دیدم و به او گفتم: ای مادر حالت چطور است؟ گفت: ای پسرم به راستی که مرگ سختی شدیدی دارد و من شکر خدا تا روز زنده شدن دوباره، در برزخی بسیار نیکو هستم که با ریحان فرش شده و سندس و استبرق را بالش خود کرده‌ایم. به مادرم گفتم: آیا چیزی احتیاج داری؟ گفت: بله. گفتم: چه چیزی؟ گفت: این زیارتی که از ما می‌کردی و برایمان دعا می‌کردی را ترک نکن، چون هنگامی‌که از نزد خوانواده‌ات می‌آیی آمدن تو را در روز جمعه به من مژده می‌دهند و به من می‌گویند ای راهبه ‌این پسرت است آمده است و من خوشحال می‌شوم و مرده‌های اطراف من نیز با آن خوشحال می‌شوند.[9]
محمد بن عبد العزیز بن سلیمان برایم تعریف کرد، بشر بن منصور برایمان تعریف کرد گفت: در زمان طاعون، مردی بود که با دیگر مردم متفاوت بود، در نمازهای جنازه شرکت می‌کرد و عصرها جلوی در قبرستان می‌ایستاد و می‌گفت: خداوند وحشتتان را آرامش بخشد و به غریبی‌تان رحم کند و از بدی‌هایتان درگذرد و نیکی‌هایتان را بپذیرد و به ‌این جملات چیزی اضافه نمی‌کرد. می‌گوید: آن شب را آنجا ماندم و بعد به خانه برگشتم و به قبرستان نرفتم تا برایشان دعا کنم همانطور که قبلا برایشان دعا می‌کردم. می‌گوید: آن موقع خوابیدم و دیدم که مردم بسیاری نزد من آمده‌اند، گفتم: شما که هستید؟ و چکار دارید؟ گفتند: ما اهل قبرستان هستیم. گفتم: چه کاری دارید؟ گفتند: تو وقتی که به خانه برگشتی به ما هدیه‌ای بخشیدی. گفتم: چه هدیه‌ای؟ گفتند: دعاهایی که برای ما می‌کردی. می‌گوید: گفتم که من دوباره ‌این کار را می‌کنم. می‌گوید: بعد از آن، آن کار را ترک نکرد.[10]
محمد برایم تعریف کرد احمد بن سهل برایم تعریف کرد رشد بن سعد از مردی از یزید بن ابی حبیب برایم تعریف کرد که سلیم بن عمیر بر قبرستانی گذر کرد و فشار ادرار بر او آمده بود و بعضی از همراهانش به او گفتند: چرا داخل قبرستان نمی‌روی و داخل بعضی از حفرههای آن ادرار نمی‌کنی؟ او هم گریه کرد سپس گفت: «سبحان الله، به خدا سوگند که من از مردگان خجالت می‌کشم همانطور که از زندگان خجالت می‌کشم». و اگر اینطور نبود که مرده متوجه چنین کاری می‌شود نباید از مرده خجالت می‌کشید.
و ابلاغ گشته که مرده عمل زندگان از نزدیکانش و برادرانش را می‌داند. عبد الله بن مبارک می‌گوید ثور بن یزید از ابراهیم از ابو ایوب برایم تعریف کرد که گفت: اعمال زندگان بر مردگان عرضه می‌شود، پس اگر آن را نیک دیدند خوشحال می‌شوند و مژده می‌دهند و اگر آن را بد دیدند می‌گویند خدایا بازنگری در کارش بکن[11].
و ابن ابی الدنیا از احمد بن ابی الخواری ذکر کرده که گفت: محمد برادرم گفت: عباد بن عباد نزد ابراهیم بن صالح رفت و او در فلسطین بود، گفت: مرا موعظه‌ای کن، گفت: با چه چیزی تو را موعظه کنم خداوند تو را اصلاح نماید؟ به من ابلاغ گشته که اعمال زندگان بر نزدیکانشان از مردگان عرضه می‌شود، پس بنگر که چه اعمالی از تو بر رسول خدا عرضه می‌شود[12]. پس ابراهیم به گریه افتاد تا اینکه ریشش خیس شد.
ابن ابی الدنیا می‌گوید: و محمد بن الحسین برایم تعریف کرد خالد بن عمرو الأموی برایم تعریف کرد صدقه بن سلیمان الجعفری برایمان تعریف کرد گفت: بعضی کارها و رفتارهای زشتی داشتم و پدرم مُرد و از کارهایم خیلی پشیمان شدم. گفت: سپس از راه راست منحرف شده و دچار لغزش شدم، سپس پدرم را در خواب دیدم و گفت: ای فرزندم از اعمالت اصلا خوشحال نشدم، اعمالت بر ما عرضه می‌شود و ما آن را به عمل انسان‌های صالح تشبیه می‌نمودیم اما این بار بخاطر این اعمالت بسیار خجالت کشیدم، پس مرا شرمنده مردگان اطرافم نکن. (خالد بن عمرو) گفت: من می‌شنیدم که بعد از آن اتفاق، او (صدقه بن سلیمان) که در کوفه همسایه‌ام بود، در دعاهای صبحگاهش می‌گفت: ای خدایا از تو توبه‌ای می‌خواهم که آن را نشکنم ای اصلاح‌کنندۀ صالحان و ای هدایت دهندۀ گمراهان و ای مهربان‌ترین مهربانان.[13]
و در این باب احادیث زیادی از صحابه وجود دارد و بعضی از انصار از نزدیکان عبد الله بن رواحه می‌گفتند: بارخدا من به تو پناه می‌برم از عملی که با آن نزد عبد الله بن رواحه شرمنده شوم، این را هنگامی ‌می‌گفت که عبد الله بن رواحه شهید شد.[14]
و در این باره همین کفایت می‌کند که سلام‌کننده به آنان را زائر نامیده‌اند و اگر مردگان متوجه زائران نمی‌شدند پس درست نبود که اسمشان را زائر می‌گذاشتیم برای اینکه اگر زیارت‌شونده متوجه کسی که به زیارت او آمده است نشود صحیح نیست که گفته شود فلانی او را زیارت کرد و این نزد همۀ ‌امت‌ها به نسبت زیارت، چیزی معقول می‌باشد و همچنین سلام بر آنان نیز همینطور است، چون سلام کردن بر کسی که احساس نمی‌کند و متوجه نمی‌شود و متوجه سلام کننده نمی‌شود محال است و پیامبر ص به ‌امتش یاد داده که هرگاه اهل قبور را زیارت کردند بگویند: «سَلام عَلَيْكُم أهل الديار من الْمُؤمنِينَ وَالْمُسْلِمين وَإِنَّا إِن شَاءَ الله بكم لاحقون يرحم الله الْمُسْتَقْدِمِينَ منا ومنكم والمستأخرين نسْأَل الله لنا وَلكم الْعَافِيَة»[15]؛ «سلام بر شما ای اهل دیار از مومنان و مسلمانان و ما ان شاء الله به شما محلق می‌شویم، خداوند پیشی گرفتگان از ما و شما و تاخیر کنندگان را بیامرزد، از الله برای شما و خودمان عافیت را می‌خواهیم». و این سلام و خطاب و ندا برای موجودی است که می‌شنوند و مورد خطاب قرار می‌گیرد و عقل دارد و پاسخ می‌دهد؛ اگرچه هم سلام کننده پاسخ را نشنود و اگر مردی نزدیک آنان نماز بخواند او را می‌بینند و متوجه نمازش می‌شوند و به نمازش غبطه و حسرت می‌خورند.
یزید بن هارون می‌گوید سلیمان التیمی‌ از ابو عثمان الهندی به ما خبر داد که یک روز ابن ساس با جنازه‌ای بیرون رفت و لباسی سبُک و ساده پوشیده بود، سپس کنار قبری رفت، می‌گوید: و دو رکعت نماز خواندم و سپس به آن قبر تکیه دادم که بخدا قسم یک دفعه قلبم به خبر آمد چون صدایی از قبر شنیدم که گفت: مواظب باش (با تکیه دادن بر من) مرا اذیت نکن، براستی که شما زندگان قومی ‌هستید که کارهایی می‌کنید اما نمی‌دانید و ما می‌دانیم اما نمی‌توانیم کاری بکنیم. و اگر من همانند این دو رکعت تو را داشتم در نزد من از چنین و چنان محبوب‌تر می‌بود.[16] این روایت، این را می‌رساند که صاحب آن قبر متوجه تکیه دادن آن مرد بر قبرش و نماز خواندنش شد.
و ابن ابی الدنیا گفت: الحسین بن علی العجلی برایم تعریف کرد محمد بن الصلت برایمان تعریف کرد اسماعیل بن عیاش از ثابت بن سلیم برایمان تعریف کرد ابو قلابه برایمان تعریف کرد گفت: از شام به بصره می‌رفتم و در توقف‌گاهی (قبرستانی) پایین آمدم و طهارت گرفته و دو رکعت نماز در شب خواندم، سپس سرم را روی قبری گذاشته و خوابیدم. سپس بیدار شدم و صاحب آن قبر از من شکایت کرد و می‌گفت از شب تا الآن داشتی مرا اذیت می‌کردی، سپس گفت: شماها عمل انجام می‌دهید اما نمی‌دانید و ما می‌دانیم اما نمی‌توانیم کاری بکنیم. سپس گفت: آن دو رکعتی که خواندی از دنیا و آنچه در آن وجود دارد بهتر است، سپس گفت: خداوند به اهل دنیا جزای خیر بدهد و سلام ما را به آنان برسان. هنگامی‌که آنان (اهل دنیا) با دعاهایشان نزد ما می‌آیند نور و روشنایی‌اش همانند کوه‌ها است.
و حسین العجلی برایم تعریف کرد عبد الله بن نمیر برایمان تعریف کرد مالک بن مغول از منصور از زید بن وهب برایمان تعریف کرد گفت: به قبرستان رفتم و در آنجا نشستم سپس مردی نزد قبری آمد و آن را راست و صاف کرد و بعد نزد من آمد و نشست. راوی گوید: گفتم این قبرِ کیست؟ گفت برادرم. گفتم برادرت؟ گفت: در راه خدا برادرم است. او را در خواب دیدم... و به من گفت: آیا ندیدی آن هنگام که مرا دفن می‌کردند فلانی بلند شد و دو رکعت نماز خواند؟ اگر می‌توانستم که آن دو رکعت را بخوانم نزد من از دنیا و آنچه در آن وجود دارد دوست داشتنی‌تر بود.
ابو بکر التیمی ‌برایم تعریف کرد عبد الله بن صالح برایمان تعریف کرد اللیث بن سعد برایم تعریف کرد حمید الطویل از مطرف بن عبد الله الحرشی برایم تعریف کرد گفت: در زمان او با الربیع بیرون رفتیم و گفتیم روز جمعه بیرون می‌رویم تا دشت و صحرا را ببینیم و راهمان از قبرستانی گذر کرد، گفت: پس داخل آن شدیم و جنازه‌ای را در داخل قبرستان دیدیم و گفتم: بگذار با این جنازه همراه شویم، و کمی‌ با آن ایستادم، گفت: بعد در گوشه‌ای نزدیک قبر نشسته و دو رکعت نماز کوتاه خواندم که زیاد از کیفیت آن راضی نبودم، سپس خوابم گرفت و صاحب آن قبر را در خواب دیدم که با من صحبت می‌کرد و گفت: دو رکعت نماز خواندی که زیاد از کیفیت آن راضی نبودی؟ گفتم آنطور بود. گفت: عمل انجام می‌دهید اما نمی‌دانید و ما نمی‌توانیم عمل انجام بدهیم، اگر می‌توانستم که همانند دو رکعت نماز تو را بخوانم نزد من از دنیا و تمام آنچه در آن وجود دارد دوست داشتنی‌تر بود. گفتم: اینها چه کسانی هستند که در این قبرها هستند، گفت: همۀ‌شان مسلمان هستند و همۀ‌شان کارهای خیر انجام داده‌اند. گفتم: کدام یک از آنان افضل‌تر است؟ پس به قبری اشاره کرد. من هم در دل خود گفتم خدایا او را بیرون بیاور تا با او صحبت کنم. راوی گوید: پس از قبر جوانی بیرون آمد و گفتم: تو افضل‌تر از اینها هستی؟ گفت: آنها اینگونه می‌گویند. گفتم: با چه چیزی به چنین درجه‌ای نایل شده‌ای؟ چراکه بخدا قسم در تو سنّ و سالی هم نمی‌بینم که بگویم با حج و عمره و جهاد فی سبیل الله و عمل زیادت به چنین درجه‌ای نایل آمده باشی. گفت: به مصیبت‌هایی گرفتار آمدم و صبر گرفتن بر آنها به من روزی داده شد و با آن، بر بقیه برتری یافتم.[17]
و این خواب‌ها اگرچه به تنهایی برای اثبات چنین چیزی صحیح نیستند، اما بخاطر کثرت آن‌ها طوری که جز خداوند شمار آن‌ها را نمی‌داند، در کل با هم تواطؤ و هماهنگی بر چنین چیزی دارند و پیامبر صلی الله علیه وسلم فرموده است که: «أرى رُؤْيا رؤياكم قد تواطأت على أَنَّهَا فِي الْعشْر الْأَوَاخِر»؛ «می‌بینم که خواب‌های شما در این که آن شب در ده شب آخر رمضان باشد، با هم موافق است» یعنی شب قدر. پس هرگاه خواب مومنان بر چیزی تواطؤ یافت، همانند تواطؤ روایتشان از پیامبر می‌باشد و همانند تواطؤ رأیشان بر استحسان و استقباح چیزی است و آنچه که مسلمانان آن را نیکو دیدند پس نزد الله نیز نیکو است و آنچه را که قبیح و زشت دیدند پس نزد الله نیز زشت است؛ همراه با ‌اینکه این را تنها به مجرد خواب، اثبات نمی‌کنیم بلکه با این دلایلی که ذکر کردیم و غیر آن، چنین چیزی را ثابت می‌کنیم.
و در حدیث صحیح ثبت شده است که میّت با تشییع‌کنندگانِ جنازه‌اش بعد از دفن کردنش أنس می‌گیرد. مسلم در صحیحش از حدیث عبد الرحمن بن شماسه المهری روایت کرده که گفت: نزد عمرو بن العاص که در حال مردن بود حاضر شدیم پس بسیار گریه کرد و رویش را به سمت دیوار برگرداند تا اینکه پسرش به او گفت پدر جان چرا گریه می‌کنی؟ مگر رسول الله مژدۀ ‌این چیزها را به تو نداده است؟ پس صورتش را برگرداند و گفت: بهترین چیزی که خودمان را برای آن آماده کنیم گواهی دادن به ‌این است که هیچ إلهی جز الله نیست و محمد رسول الله است و من قبلا سه طبقه در زیر تاریکی و گمراهی بودم و مرا دیدید که کسی بیشتر از من از رسول الله بدش نمی‌آمد و نزد من چیزی دوست‌داشتی‌تر از این نبود که بر او دست می‌یافتم و او را می‌کشتم. و اگر در چنین حالتی می‌مردم بی‌گمان از اهل دوزخ می‌شدم. اما هنگامی‌که خداوند اسلام را در قلبم قرار داد با رسول الله ملاقات کردم و گفتم دستت را باز کن تا با تو بیعت کنم، پس دست راستش را باز کرد و سپس دستم را فشرد و فرمود: «مَا لك يَا عَمْرو»؛ «تو را چه شده ‌ای عمرو» گفتم: می‌خواهم شرطی بگذارم. فرمود: «تشْتَرط مَاذَا»؛ «چه شرطی داری؟» گفتم: اینکه مرا ببخشی. فرمود: «أما علمت أَن الْإِسْلَام يهدم مَا كَانَ قبله وَأَن الْهِجْرَة تهدم مَا كَانَ قبلهَا وَأَن الْحَج يهدم مَا كَانَ قبله»؛ «آیا ندانستی که اسلام (گناه) قبل از خودش را از بین می‌برد و هجرت قبل از خودش را از بین می‌برد و حج قبل از خودش را از بین می‌برد؟». و هیچ کسی نزد من از رسول الله محبوب‌تر نیست و هیچ وقت از جلوی چشمانم نمی‌رود و بخاطر تعظیم و احترامی ‌که برایش می‌گذاشتم هیچ وقت نتوانستم با چشمانم سیر او را نگاه کنم و اگر از من بخواهی که او را وصف کنم نمی‌توانم چون که چشمانم از دیدنش پر نشد و اگر در آن حالت می‌مردم امیدوار بودم که از اهل بهشت باشم. سپس دچار چیزهایی شدیم که نمی‌دانم حال من در آن چیزها چگونه خواهد بود. پس اگر مُردم شیوَن‌کننده و نوحه‌خوان و آتش را نزدیک من نیاورید و اگر مرا دفن کردید بر من خاک بریزید سپس به اندازۀ زمان سر بریدن شتری و تقسیم‌کردن گوشتش دور و بر قبرم بایستید تا اینکه با شما أنس بگیرم و ببینم که به قاصدان پروردگارم چه جوابی می‌دهم.[18] این روایت بر این دلالت دارد که میّت با کسانی که نزد قبرش حاضر شده‌اند، انس می‌گیرد و با آنان آرام می‌شود.
و از جماعتی از سلف ذکر شده که آنان سفارش می‌کردند که نزد قبرهایشان در هنگام دفن شدن، قرآن بخوانند. عبد الحق می‌گوید از عبد الله بن عمر روایت شده که او دستور داد که نزد قبرش سورۀ بقره خوانده شود[19] و کسی که بر این رأی باشد المعلی بن عبد الرحمن است و امام احمد چنین کاری را در ابتدا که در این باره اثری به او نرسیده بود، انکار می‌ورزید سپس از این نظرش باز گشت.
و الخلال در «الجامع»، کتاب «قرائت نزد قبور» می‌گوید: العباس بن محمد الدوری به ما خبر داد یحیی بن معین برایمان تعریف کرد مبشر الحلبی برایمان تعریف کرد عبد الرحمن بن العلاء از پدرش برایم تعریف کرد که گفت: پدرم گفت اگر مُردم مرا در لحد بگذار و بگو: «بِسم الله وعَلى سنة رَسُول الله» و بر من خاک بریز و نزد سرم ابتدای سورۀ بقره را بخوان؛ چون من شنیدم که عبد الله بن عمر اینچنین می‌گفت. عباس الدوری می‌گوید از احمد بن حنبل سوال کردم گفتم: آیا دربارۀ قرائت قرآن بر قبر چیزی حفظ کرده‌ای؟ گفت نه. و از یحیی بن معین سوال کردم که ‌این حدیث را برایم تعریف کرد.
الخلال می‌گوید و الحسن بن احمد الوراق به من خبر داد علی بن موسی الحداد – که انسان راستگویی است- برایم تعریف کرد گفت: به همراه احمد بن حنبل و محمد بن قدامه الجوهری در تشییع جنازه‌ای بودم، هنگامی‌که میّت را دفن کردند مردی کور نزد قبر نشست و قرآن قرائت کرد، احمد به او گفت: این چیست؟ قرائت نزد قبر بدعت است. هنگامی‌که از قبرستان بیرون رفتیم محمد بن قدامه به احمد بن حنبل گفت: ای ابا عبد الله دربارۀ مبشر الحلبی چه می‌گویی؟ گفت: ثقه است و چیزهایی از او نوشته‌ام. محمد بن قدامه گفت: خب مبشر از عبد الرحمن بن العلاء اللجلاج از پدرش به من خبر داد که او وصیت می‌کرد که هنگامی‌که دفن شد کنار سر او ابتدای سورۀ بقره و انتهای آن را قرائت کنند و می‌گفت که شنیده‌ام که ابن عمر به چنین کاری وصیت می‌کرد. احمد هم به او گفت پس برگرد و به آن مرد بگو که قرائت کند.[20]
و الحسن بن الصباح الزعفرانی می‌گوید: از الشافعی دربارۀ قرائت نزد قبر سوال کردم، گفت: اشکالی در آن وجود ندارد.[21]
و الخلال از الشعبی ذکر کرده که گفت: صحابه‌های انصاری هنگامی‌که کسی از آنان می‌مرد دربارۀ ‌اینکه ‌آیا نزد قبرش قرآن بخوانند دچار اختلاف شدند، گفت: و ابو یحیی الناقد به من خبر داد گفت: شنیدم الحسن بن الجروی می‌گفت: از کنار قبر خواهرم عبور کردم و در کنارش سورۀ تبارک (سورۀ ملک) را بخاطر آنچه که در آن ذکر شده است خواندم، سپس مردی نزدم آمد و گفت: من خواهرت را در خواب دیدم که می‌گفت: خداوند به ابا علی جزای خیر بدهد؛ چراکه با آنچه که قرائت نمود نفع بردم.
الحسن بن الهیثم به من خبر داد گفت: شنیدم ابو بکر بن الأطروش ابن بنت ابی نصر بن التمار می‌گفت: مردی در روزه جمعه نزد قبر مادرش می‌رفت و سورۀ «یس» را قرائت می‌کرد، بعد در یکی از روزهای آن هفته آمد و سوره «یس» را خواند سپس گفت: بارالهی اگر برای قرائت این سوره ثوابی قرار داده‌ای پس آن را برای اهل این قبرستان قرار بده. هنگامی‌که روز جمعه آن هفته‌ای که در آن تلاوت کرده بود آمد، زنی نزد او آمد و گفت: تو پسر فلان زن نیستی؟ گفت: آری. آن زن گفت: من دختری دارم که مرده است و او را در خواب دیدم که روی لبۀ قبرش نشسته بود، گفتم: چرا اینجا نشسته‌ای؟ گفت: فلان پسر فلانه نزد قبر مادرش آمد و سورۀ «یس» را خواند و ثوابش را برای اهل قبرستان قرار داد و بخاطر آن روح‌مان آرام شد یا مورد مغرفت قرار گرفیم یا همچین چیزی.
و در النسائی و غیر آن حدیث معقل بن یسار المزنی آمده از پیامبر صلی الله علیه وسلم که ‌ایشان فرمود: «اقرأوا {يس} عِنْد مَوْتَاكُم»؛ «سورۀ «یس» را نزد مردگانتان بخوانید» و این احتمال دارد که منظورش قرائت آن بر محتضر[22] به هنگام مردنش باشد، همانند این فرموده‌اش: «لقنوا مَوْتَاكُم لَا إِلَه إِلَّا الله»[23]؛ «به مردگانتان لا إله إلا الله را تلقین کنید» و احتمال دارد که منظورش کنار قبر باشد و اوّلی از چند جهت، پسندیده‌تر است.
اول: اینکه همانند این فرموده‌اش است: «لقنوا مَوْتَاكُم لَا إِلَه إِلَّا الله».
دوم: محتضر با این سوره نفع می‌برد بخاطر اینکه در این سوره بحث توحید و معاد و بشارت به بهشت برای اهل توحید آمده و کسی که بر چنین حالتی مرده است با این سخنش غبطه می‌خورد و می‌گوید: ﴿قَالَ يَٰلَيۡتَ قَوۡمِي يَعۡلَمُونَ٢٦ بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ ٱلۡمُكۡرَمِينَ٢٧ [يس: 26-27]
«گفت: ای کاش قوم من می‌دانستند(26) که پروردگارم مرا آمرزیده و از گرامی‌شدگان قرار داده است!(27)».
و روح با آن خوشحال می‌شود و دیدار خداوند را دوست می‌دارد و خداوند هم دیدارش را دوست می‌دارد چراکه ‌این سوره قلب قرآن[24] است و خاصیت عجیبی در قرائت آن در کنار محتضر دارد.
و ابو الفرج ابن الجوزی ذکر کرده که گفت: ما نزد شیخمان ابی الوقت عبد الأول بودیم که در حال وفات یافتن بود، او در آخرین لحظات به آسمان نگاهی کرده و لبخند زد و گفت: ﴿قَالَ يَٰلَيۡتَ قَوۡمِي يَعۡلَمُونَ٢٦ بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ ٱلۡمُكۡرَمِينَ٢٧ سپس جان به جان آفریم تسلیم کرد.
سوم: عادت مردم از قدیم تا جدید این بوده که سورۀ «یس» را نزد محتضر قرائت می‌کردند.
چهارم: اگر صحابه از این فرمودۀ پیامبر صلی الله علیه وسلم که گفت: «اقرأوا {يس} عِنْد مَوْتَاكُم» چنین می‌فهمیدند که باید نزد قبر قرائت کنند، نباید چنین کاری را ترک می‌کردند و باید چنین کاری در بینشان، تبدیل به یک چیز عادی و مشهور می‌شد.
پنجم: هدف از نفع بردنش، گوش فرا دادن به آن و حضور قلب و ذهنش هنگام قرائت در آخرین لحظات دنیایش می‌باشد، اما قرائت آن کنار قبرش، پس ثوابی بر آن نمی‌بَرد، چون ثواب بردن یا با قرائت کردنش است یا گوش فرا دادن به آن که یک نوع عمل می‌باشد و عمل از میّت قطع شده است.
و همچنین حافظ ابو محمد عبد الحق الأشبیلی تحقیقی در این باره کرده و می‌گوید: در آنچه که آمده ذکر شده که مردگان از زندگان سوال می‌کنند و سخن هایشان و اعمالشان را می‌شناسند، سپس گفت: ابو عمر بن عبد البر از حدیث ابن عباس از پیامبر صلی الله علیه وسلم ذکر کرده که: «مَا من رجل يمر بِقَبْر أَخِيه الْمُؤمن كَانَ يعرفهُ فَيسلم عَلَيْهِ إِلَّا عرفه ورد عَلَيْهِ السَّلَام»؛ «هیچ کس نیست که از کنار قبر برادر مومنش بگذرد که او را می‌شناخت، و به او سلام کند، إلا اینکه او را می‌شناسد و سلامش را پاسخ می‌دهد».[25] و این حدیث را ابو هریره بصورت مرفوع روایت کرده که فرمود: «فَإِن لم يعرفهُ وَسلم عَلَيْهِ رد عَلَيْهِ السَّلَام»؛ «اگر او (صاحب قبر) را نشناسد و به او سلام کند هم جواب سلامش را می‌دهد».
(حافظ عبد الحق الأشبیلی) می‌گوید: و از حدیث عایشه رضی الله عنها روایت شده که گفت: پیامبر صلی الله علیه وسلم گفت: «مَا من رجل يزور قبر أَخِيه فيجلس عِنْده إِلَّا استأنس بِهِ حَتَّى يقوم»[26]؛ «هیچ کس نیست که قبر برادرش را زیارت کند و نزد او بنشید إلا اینکه (صاحب آن قبر) با او أنس می‌گیرد تا اینکه (زائر) بلند می‌شود (و می‌رود)».
و حافظ ابو محمد در این باب به روایتی که ابو داود در سننش روایت کرده از حدیث ابو هریره احتجاج کرده است که می‌گوید: رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: «مَا من أحد يسلم على إِلَّا رد الله على روحي حَتَّى أرد عَلَيْهِ السَّلَام»[27]؛ «هیچ کس نیست که بر من سلام کند إلا اینکه خداوند روحم را به من برمی‌گرداند تا اینکه جواب سلامش را بدهم».
می‌گوید: و سلیمان بن نعیم گفت: پیامبر صلی الله علیه وسلم را در خواب دیدم و گفتم: ای رسول الله‌ آیا متوجه این کسانی که نزد تو می‌آیند و بر تو سلام می‌کنند می‌شوی؟ فرمود: «نعم وأرد عَلَيْهِم»؛ «بله و جوابشان را هم می‌دهم». و گفت که پیامبر آنان را آموزش می‌داد که اگر وارد قبرستان شدند بگویند: «السَّلَام عَلَيْكُم أهل الديار»[28]. می‌گوید: این حدیث دلیل است بر اینکه میّت سلام کسی که به او سلام می‌کند و دعای کسی که برایش دعا می‌کند را می‌فهمد.
ابو محمد می‌گوید: و از الفضل بن الموفق ذکر شده که گفت: پشت سر هم و بسیار نزد قبر پدرم می‌رفتم، یک روزی جنازه‌ای را در قبرستان دیدم که دفن می‌شد و بخاطر کاروبارم عجله کردم و نزد قبر پدرم نرفتم. هنگامی‌که شب شد او را در خواب دیدم و به من گفت: ای پسرم چرا نزدم نیامدی؟ به او گفتم: ای پدرم آیا مگر متوجه می‌شوی که نزدت می‌آیم؟ گفت: آری به خدا، ‌ای پسرم، پیوسته نگاهم به تو است از هنگامی‌که از پل پیدا می‌شوی تا اینکه نزد من می‌رسی و نزدم می­نشینی و سپس بلند می‌شوی و پیوسته نگاهم به تو است تا اینکه از پل رد می‌شوی.[29]
ابن ابی الدنیا می‌گوید: ابراهیم بن بشار الکوفی برایم تعریف کرد گفت: الفضل بن الموفق، و این قصه را ذکر کرد.[30]
و از عمرو بن دینار به صحت رسیده که گفت: هیچ میّتی نیست إلا اینکه می‌داند بعد از او خانواده‌اش چه می‌کنند و آنان او را غسل می‌دهند و کفن می‌­­­کنند و او به آنان نگاه می‌کند.[31]
و از مجاهد به صحت رسیده که گفت: بی‌گمان شخص داخل قبرش، صالح بودن فرزندش بعد از خودش را به او مژده می‌دهند.[32]
فصل: دربارۀ نیکو شمردن تلقین میّت داخل قبرش
همچنین عمل مردم از قدیم تا به حال بر تقلین میّت داخل قبرش دلالت دارد، و اگر میّت آن تلقین را نمی‌شنید و از آن نفع نمی‌بُرد، پس در آن فایده‌ای وجود نمی‌داشت و بیهوده می‌بود، و از امام احمد رحمه الله درباره‌اش سوال شد و آن را نیکو شمرد و به عمل‌کردنِ به آن، احتجاج نمود.
و درباره‌اش حدیث ضعیفی روایت شده که طبرانی در معجمش از حدیث ابی امامه آن را ذکر کرده است که گفت: «إِذا مَاتَ أحدكُم فسويتم عَلَيْهِ التُّرَاب فَليقمْ أحدكُم على رَأس قَبره ثمَّ يَقُول يَا فلَان ابْن فُلَانَة فَإِنَّهُ يسمع ولايجيب ثمَّ ليقل يَا فلَان ابْن فُلَانَة الثَّانِيَة فَإِنَّهُ يَسْتَوِي قَاعِدا ثمَّ ليقل يَا فلَان ابْن فُلَانَة يَقُول أرشدنا رَحِمك الله وَلَكِنَّكُمْ لاتسمعون فَيَقُول أذكر مَا خرجت عَلَيْهِ من الدُّنْيَا شَهَادَة أَن لَا إِلَه إِلَّا الله وان مُحَمَّد رَسُول الله وَأَنَّك رضيت بِاللَّه رَبًّا وَبِالْإِسْلَامِ دينا وَبِمُحَمَّدٍ نَبيا وَبِالْقُرْآنِ إِمَامًا فان مُنْكرا ونكيرا يتَأَخَّر كل وَاحِد مِنْهُمَا وَيَقُول انْطلق بِنَا مَا يقعدنا عِنْد هَذَا وَقد لقن حجَّته وَيكون الله وَرَسُوله حجيجه دونهمَا فَقَالَ رجل يَا رَسُول الله فَإِن لم يعرف أمه قَالَ ينْسبهُ إِلَى امهِ حَوَّاء».
ترجمه: «رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: هرگاه یکی از شما مُرد و بر او خاک ریختید، پس یکی از شما بر سر قبر او بایستد، سپس بگوید: ای فلان پسر فلانه، چراکه او می‌شنود اما جواب نمی‌دهد، سپس دوباره بگوید: ای فلان پسر فلانه، چون با شنیدن آن در قبرش می‌نشیند. سپس بگوید: ای فلان پسر فلانه. میّت می‌گوید: الله تو را رحمت کند ما را ارشاد و راهنمایی کن؛ منتها شما این حرفش را نمی‌شنوید. پس به میّت بگوید: این عقایدی که با آن از دنیا رفتی یعنی شهادت لا إله إلا الله و محمد رسول الله و اینکه به الله به عنوان رب و به اسلام به عنوان دین و به محمد به عنوان نبی و به قرآن به عنوان امام راضی هستی را به یاد آور. سپس هر یک از منکر و نکیر به تاخیر می‌افتد و می‌گوید: بیا برویم و نزد این میّت نمی‌نشینیم چون که بی‌گمان حجت (و دلیلی که لازم دارد) به او تلقین شد. و او با الله و رسولش زیارت می‌کند نه آن دو (منکر و نکیر). مردی گفت: ای رسول الله اگر مادرش را نشناخت چه بگوید؟ فرمود: او را به مادرش حواء نسبت بدهد».[33]
این حدیث اگرچه به اثبات نرسیده است اما عمل پیوستۀ مردم در همۀ شهرها و زمانها بدون اینکه کسی آن را انکار نماید، برای عمل کردن به آن کافی می‌باشد و خداوند سبحان هرگز عادتی را -آن هم در امّتی که مشرق‌ها و مغرب‌های زمین را پر کرده است و کامل‌ترین امّت‌ها از نظر عقل و بیشترینشان از لحاظ معارف هستند-، جاری نمی‌سازد اینکه با کسی که نمی‌شنود و عقل ندارد حرف بزنند و چنین کاری را نیکو شمرده باشند و هیچ انکار کننده‌ای آن را انکار نکرده باشد، و نفر اوّلی برای آخری سنّتش کرده باشد و آخری هم به اولی در این باره اقتدا کرده باشد. و اگر میّتی که مورد خطاب قرار می‌گیرد نمی‌شنید، پس باید حرف زدن با میّت به منزلۀ خطاب  قرار دادن خاک و چوب و سنگ و معدوم می‌بود و این (خطاب سنگ و معدوم و...) را اگر هم یکی نیکو بشمارد اما قاطبۀ علما زشت و قبیح می‌شمارند.[34]
و ابو داود در سننش با اسنادی که اشکالی در آن وجود ندارد از پیامبر صلی الله علیه وسلم روایت کرده است که در تشییع جنازۀ مردی حاضر شد، هنگامی‌که دفن شد فرمود: «سلوا لأخيكم التثيب فَإِنَّهُ الْآن يسْأَل»[35]؛ «برای برادرتان درخواست ثبات و پایداری کنید چون که او هماکنون مورد سوال قرار می‌گیرد».
و از پیامبر صلی الله علیه وسلم به صحّت رسیده که: «أَن الْمَيِّت يسمع قرع نعَالهمْ إِذا ولوا منصرفين»؛ «میّت صدای پای تشییع کنندگان را هنگامی‌که از نزد او بر می‌گردند می‌شنود».
و عبد الحق از بعضی از صالحان ذکر کرده که گفت: برادرم وفات یافت و او را در خواب دیدم و گفت: ای برادر آن هنگام که تو را در قبرت گذاشتم حالت چگونه بود؟ گفت: یکی با پارچه‌ای از آتش به سمت من آمد و اگر دعا کننده‌ای که برایم دعا کرد نبود، هلاک می‌گشتم.[36]
و شبیب بن شیبه می‌گوید: مادرم مرا به هنگام مردنش وصیت کرد و گفت: ای پسرم هرگاه مرا دفن کردی پس نزد قبرم بایست و بگو: ای أم شبیب بگو لا إله إلا الله. هنگامی‌که دفنش کردم نزد قبرش ایستادم و گفتم: ای أم شبیب بگو لا إله إلا الله. سپس برگشتم. هنگامی‌که شب شد او را در خواب دیدم و گفت: ای پسرم اگر لا إله إلا الله را به من نمی‌رساندی، نزدیک بود هلاک شوم. ای پسرم به درستی که وصیتم را به جای آوردی.[37]
و ابن ابی الدنیا از تماضر بنت سهل همسر ایوب بن عیینه نقل کرده که گفت: سفیان بن عیینه را در خواب دیدم و گفت: خداوند به برادرم ایوب جزای خیر بدهد چراکه او زیاد مرا زیارت می‌کند و امروز نزد من بود. ایوب هم گفت: آری امروز قبرستان بودم و نزد قبرش رفتم.
وصیت الصعب بن جثامه و ثابت بن قیس رضی الله عنهما بعد از وفاتشان
و به صحّت رسیده است از حماد بن سلمه از ثابت از شهر بن حوشب که، الصعب بن جثامه و عوف ابن المالک رضی الله عنهما پیمان برادری بسته بودند. صعب به عوف گفت: ای برادر هرکدام از ما زودتر از دیگری مُرد پس چشم انتظار دیدنش باشد. عوف گفت: مگر چنین چیزی می‌شود؟ صعب گفت: آری. پس صعب مرد و عوف او را در خواب دید انگار اینکه نزد او آمده است، عوف گفت: گفتم: ای برادر؟ گفت: بله؟ گفتم: با شما چکار کردند؟ گفت: بعد از مصیبت‌هایی مورد بخشش قرار گرفتیم. عوف گفت: و در گردنش پارچه‌ای سیاه دیدم. گفتم: ای برادر این چیست؟ گفت: ده دینار از یک یهودی گرفته بودم که در صندوقچه است برو و آن را به او برگردان. و ای برادر بدان که بعد از مردنم هیچ اتفاقی در خانواده‌ام نیفتاد مگر اینکه خبر آن به من رسیده است؛ حتی گربه‌ای داریم که این روزها مُرد. و بدان که دخترم شش روز دیگر می‌میرد پس او را به کار خوب وصیت نما. هنگامی‌که صبح کردم گفتم به راستی که در این خواب آموزشی وجود دارد، پس نزد خانواده‌اش رفتم و گفتند: خوش آمدی ای عوف، آیا با مُردن برادرتان اینگونه رفتار می‌کنید؟ از وقتی که صعب مرده است سری به ما نزده‌ای؟! عوف گفت: با آنچه مردم عذر می‌آوردند عذر و پوزشهایی آوردم، سپس به صندوقچه نگاه کردم، آن را پایین آورده و آنچه در آن بود را بیرون آوردم تا اینکه کیسه‌ای که در آن دینارها وجود داشت دیدم، پس با آن دینارها نزد آن یهودی رفتم و به او گفتم: آیا صعب چیزی به تو بدهکار است؟ گفت: الله صعب را رحمت کند از بهترین اصحاب رسول الله صلی الله علیه وسلم بود، چیزی نزد او داشتم. گفتم: به من خبر بده. گفت: آری ده دینار نزد او داشتم. پس آن دینارها را به او دادم. گفت: بخدا قسم این دینارها همان دینار ها هستند. عوف گفت: این (در بین آموزش‌هایی که در خواب دیدم) اولی بود. عوف گفت: به خانوادۀ صعب گفتم: آیا بعد از مُردن صعب در بین شما اتفاقی افتاده است؟ گفتند: آری در بین ما چنین و چنان رخ داد. عوف گفت: آن را برایم تعریف کنید. گفتند: گربه‌ای بود که این چند روز پیش مرد. گفتم: این دومی‌شان بود. گفتم: دختر برادرم کجاست؟ گفتند: دارد بازی می‌کند، پس نزد او رفتم و دست بر سرش کشیدم دیدم که تب کرده است. پس گفتم او را به کار خوب و معروف وصیت کنید و بعد از شش روز وفات یافت.[38]
و این از فقه عوف رحمه الله که از صحابه بود، است؛ آنگاه که وصیت الصعب بن جثامه را بعد از مردنش انجام داد و درستی سخنش را با نشانه‌هایی که از آن داده بود مانند اینکه ده دینار در صندوقچه دارد و سپس از یهودی پرسید و سخنش مطابق با آنچه بود که در خواب دیده بود، و عوف نیز به درستی امر مطمئن گشت و دینارها را به یهودی داد. و این فقه است که فقط لایق فقیه‌ترین مردمان و داناترینشان است که همان اصحاب رسول الله صلی الله علیه وسلم هستند. و چه بسا بیشتر متأخرین چنین چیزی را انکار نمایند و بگویند چگونه برای عوف جایز است که با یک خواب، دینارها را از ترکۀ صعب به یک یهودی منتقل نماید در حالی که مال یتیمان و ورثه‌اش می‌باشد؟!
و مشابه این فقه که در بین سایر مردم، ویژه آنان (صحابه) بود، ثابت بن قیس بن شماس است که ابو عمر بن عبد البر و غیر او آن را ذکر کرده‌اند. ابو عمر گفت: عبد الوارث بن سفیان به ما خبر داد، قاسم بن اصبغ برایمان تعریف کرد ابو الزنباع روح بن الفرج برایمان تعریف کرد، سعید بن عفیر و عبد العزیز بن یحیی المدنی برایمان تعریف کرد، مالک بن انس از ابن شهاب از اسماعیل بن محمد بن ثابت الأنصاری از ثابت بن قیس بن شماس برایمان تعریف کرد که پیامبر صلی الله علیه وسلم به او فرمود: «يَا ثَابت أما ترضي أَن تعيش حميدا وَتقتل شَهِيدا وَتدْخل الْجنَّة»؛ «ای ثابت آیا راضی نمی‌شوی که پسندیده و نیکو زندگی کنی و شهید کشته شوی و وارد بهشت شوی؟». مالک می‌گوید: ثابت بن قیس در جنگ یمامه شهید کشته شد. ابن عمرو می‌گوید از هشام بن عمار از صدقه بن خالد روایت شده که عبد الرحمن بن یزید بن جابر برایمان تعریف کرد گفت: عطاء الخراسانی برایم تعریف کرد گفت: دختر ثابت بن قیس بن شماس برایم تعریف کرد گفت: هنگامی‌که آیۀ: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَرۡفَعُوٓاْ أَصۡوَٰتَكُمۡ فَوۡقَ صَوۡتِ ٱلنَّبِيِّ وَلَا تَجۡهَرُواْ لَهُۥ بِٱلۡقَوۡلِ كَجَهۡرِ بَعۡضِكُمۡ لِبَعۡضٍ أَن تَحۡبَطَ أَعۡمَٰلُكُمۡ وَأَنتُمۡ لَا تَشۡعُرُونَ٢ [الحجرات: 2] «ای کسانی‌که ایمان آورده‌اید! صدای‌تان را فراتر از صدای پیامبر نکنید، و با او با آواز بلند سخن نگویید، همان گونه که با یکدیگر بلند سخن می‌گویید، که مبادا در حالی‌که نمی‌دانید اعمال شما نابود گردد» نازل شد، پدرم گریزان به خانه آمد و در را بر خود بست. تا اینکه پیامبر صلی الله علیه وسلم فقدان او را نزد خود متوجه شد و به دنبال او فرستاد و از او سوال کرد که چه شده است؟ ثابت گفت: من مردی هستم که صدای بلندی دارم می‌ترسم که عملم نابود شود. پیامبر فرمود: «لست مِنْهُم بل تعيش بِخَير وَتَمُوت بِخَير»؛ «تو از آنان نیستی، بلکه به نیکی زندگی می‌کنی و به نیکی می‌میری». 
می‌گوید: سپس خداوند این آیه را نازل کرد: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخۡتَالٖ فَخُورٖ١٨ [لقمان: 18] « بی‌گمان الله هیچ متکبّر خود‌ستایی را دوست ندارد». و (ثابت بن قیس) در را بر خود بست و شروع به گریه‌کردن کرد، پیامبر صلی الله علیه وسلم فقدان او را در کنار خود متوجه شد پس به دنبال او فرستاد، ثابت هم به پیامبر گفت: ای رسول خدا، من زیبایی را دوست دارم و دوست دارم که سیادت (و رهبری) قوم خود را بکنم. پس پیامبر فرمود: «لست مِنْهُم بل تعيش حميدا وَتقتل شَهِيدا وَتدْخل الْجنَّة»[39]؛ «تو از آنان نیستی، بلکه پسندیده و نیکو زندگی می‌کنی و به شهیدی می‌میری و وارد بهشت می‌شوی». دختر ثابت می‌گوید: هنگامی‌که جنگ یمامه شد به همراه خالد بن الولید به سوی مسیلمه بیرون رفت. هنگامی‌که با دشمن روبرو و مواجه شدند ثابت و سالم مولی ابو حذیفه گفتند: این دیگر چیست؟ ما همراه رسول الله جنگ کرده‌ایم. سپس هر یک از آن‌ها چاله‌ای حفر کرد و در آن خود را ثابت نگه داشتند و جنگیدند تا اینکه کشته شدند. و ثابت در آن روز زرهی آهنی داشت که نفیس و با ارزش بود. مردی از مسلمانان از نزد او (که کشته شده بود) عبور کرد و آن را برداشت. و در حالی که یکی از مسلمانان خوابیده بود ثابت در خواب او آمد و به او گفت: تو را وصیتی می‌کنم و مبادا که بگویی این فقط خوابی است و دیده‌ام، و سپس وصیتم را کنار بگذاری! دیشب که من کشته شدم، مَردی از مسلمانان از کنار من رد شد و زره مرا برداشت. محل استقرار او در دور ترین قسمت لشکر است و در کنار خیمه‌اش اسبی سرکش دارد که با طنابی بسته شده است و دیگی را بر روی زره گذاشته و بر روی دیگ، مردی نشسته است. پس نزد خالد برو و بگو که به دنبال زرهم بفرستد و زرهم را از او پس بگیرد. و هنگامی‌که به مدینه رسیدید نزد خلیفۀ رسول الله صلی الله علیه وسلم یعنی ابوبکر الصدیق برو و به او بگو که من (= یعنی ثابت بن قیس) بر گردنم فلان مقدار دَین وجود دارد و فلان برده‌ام آزاد باشد. پس آن مَرد نزد خالد آمد و خبر خوابش را به او داد، پس به دنبال زره فرستاد و آن را برگرداند و خوابش را برای ابوبکر تعریف کرد و وصیتش را جایز دانست و گفت: کسی را نمی‌شناسم که بعد از وفاتش وصیتش جایز باشد مگر ثابت بن قیس رحمه الله.[40] آنچه که ابو عمرو ذکر کرده بود پایان یافت.
و به تحقیق که خالد با ابو بکر صدیق و صحابه‌ای که همراهش بود در عمل کردن به این رؤیا و اجرای وصیّتش و پس‌گرفتن زره از کسی که آن را برداشته بود با هم اتفاق نظر داشتند و این نشانۀ فقه خالص و محض آنان می‌باشد.
و مادامی‌که ابو حنیفه و احمد و مالک، سخن فردی مدعی از طرف زن و شوهر (زوجین) که آن سخن در جهت مصلحت او می‌باشد نه آن دیگری، و بر سخنش قرینه‌ای دارد که نشانگر راستگویی‌اش است، را می‌پذیرفتند، پس این (وصیت ثابت بن قیس بعد از وفاتش و امثال آن) اولی‌تر به پذیرفتن است. و همچنین ابو حنیفه سخن کسی که با بودن آجر و پرچین ادعای مالکیت حیاطی را می‌کند می‌پذیرفت و خداوند با سوگند یاد کردن شوهر، حدّ زن را – که قرینه‌ای بر کار او وجود دارد - تشریع کرده است و این از آشکارترین دلایل بر راستگویی شوهر است و واضح‌تر از آن کشتن مقسم علیه[41] در قسامه[42] است آن هم با سوگند دو مدعی که قرینه‌ای آشکار بر لوث و آلایش او (به قتل) دارند. و نیز خداوند سبحان پذیرفتن سخن دو مدعی دربارۀ ترکه میّتشان را تشریع کرده است در صورتی که در سفر مرده باشد و میّت برای دو مرد از غیر مسلمانان وصیت کرده باشد و اگر ورثۀ (آن شخصی که در سفر مرده است) متوجه خیانت آن دو وصی (غیر مسلمان) شوند، دو نفر از ورثه بیایند و به الله سوگند یاد کنند که آن‌ها حق‌گوتر هستند و سوگندشان از سوگند آن دو وصی اولی‌تر می‌باشد. و این را خداوند سبحان در آخر امر در سورۀ مائده نازل کرد که از آخرین آیات قرآن است و چیزی آن را نسخ نکرد و صحابه بعد از پیامبر به آن عمل کردند.
و این دلیلی می‌باشد بر اینکه بوسیلۀ لوث، دربارۀ اموال قضاوت کرده می‌شود. پس اگر بوسیلۀ لوث، خونِ (مقسم علیه) در قسامه مباح شود، پس بطور اولی باید بوسیلۀ لوث -که از قرینه‌های آشکار می‌باشد- دربارۀ اموال قضاوت کرده شود.
و حاکمان عدالت در استخراج اموال سرقت‌شده از سارقان بر همین عمل کرده‌اند، حتی بسیاری از کسانی که چنین چیزی را بر آنان انکار می‌کنند وقتی خودشان مالشان دزدیده می‌شود از همین کمک می‌گیرند.
و خداوند سبحان از شاهدی که بین یوسف صدّیق و زن عزیز شهادت داد حکایت کرده است که او با قرینه‌ای بر راستگویی یوسف و دروغگویی زن، داوری کرد و خداوندِ سبحان هم داوری‌اش را بر او انکار نکرد؛ بلکه داوری‌اش را به عنوان تایید آن، از او نقل کرده است.
و پیامبر صلی الله علیه وسلم از پیامبر خدا سلیمان بن داود خبر داده است که او در بین دو زنی که ادعا کردند کودک مال آنهاست، با قرینه‌ای که برایش آشکار شد حکم کرد که آن کودک برای زن کوچک‌تر است؛ چون هنگامی‌که گفت چاقویی بیاورید تا آن را از وسط در بین شما نصف کنم، زن بزرگتر گفت: باشد به چنین کاری راضی هستم، -تا با از بین رفتن بچۀ آن زن دیگر، غم از دست دادن بچۀ خودش (که گرگ او را خورده بود) تسلّی یابد- و زن دیگر (= زن کوچک‌تر که مادر واقعی آن کودک بود، برای اینکه کودکش را از دست ندهد) گفت: چنین کاری نکن (یعنی او را با چاقو دو نصف نکن چون با چنین کاری می‌میرد، و برای حفظ جان کودکش گفت) او پسر این زن (زن بزرگتر) است. پس سلیمان بخاطر شفقت و رحمتی که در قلب آن زن کوچک‌تر پدید آمد و به سبب آن کودکش را مال آن زن دیگر دانست تا زنده بماند و او را ببیند، سلیمان هم چنین حکم کرد که آن بچه مال زن کوچک‌تر است.[43]
و این از بهترین و عادلانه‌ترین احکام است و شریعت اسلام همانند چنین چیزی را مقرر کرده است و به صحّت آن شهادت داده است و حکم‌کردن به قیافه و ملحق‌نمودن نسب به آن نیز با اعتماد کردن بر شبه قرائنی است که غالباً اشتباه و خفا در آن وجود دارد.
مقصود این است که قرائنی که در رؤیای عوف بن مالک و قصۀ ثابت بن قیس اقامه شد از بسیاری از این قرائنی که ذکر کردیم کمتر نیستند بلکه بسیار قوی‌تر است از مجرد وجود داشتن آجر و پرچین و صلاحیت متاع و کالا بودن آنجا برای شخص مدعی نه شخصی دیگر، و در مسالۀ زن و شوهر و آنچه می‌کنند. و این آشکارتر از آنچه است که پنهان شود و فطرت انسانی بر آن است و عقل‌هایشان به درستی آن گواهی می‌دهد. و بالله التوفیق.
و هدف، جواب دادن به سوال‌کننده بود و آن اینکه اگر میّت امثال این جزئیات و تفاصیل را بداند، پس از باب اولی و بهتر متوجه شخص زنده‌ای که به زیارت او می‌آید و به او سلام می‌کند و برایش دعا می‌کند، می‌شود.


[1]- صحیح مسلم (2873)
[2]- نگا: سیر اعلام النبلاء ج 13 ص 406 – هدیة العارفین ج 1 ص 442.
[3]- شرح الصدور، ص 273.
[4]- شرح الصدور، ص 273.
[5]- المنامات از ابن ابی الدنیا، (58).
[6]- اهوال القبور از ابن رجب، ص 203.
[7]- شرح الصدور، ص 300.
[8]- شرح الصدور، ص 301.
[9]- شرح الصدور، ص 300.
[10]- شرح الصدور، ص 300.
[11]- المنامات از ابن ابی الدنیا، ص 21.
[12]- شرح الصدور، ص 343.
[13]- میزان الإعتدال، ج 1 ص 635.
[14]- شرح الصدور، ص 343.
[15]- صحیح مسلم (974)، ابن ماجه (1547).
[16]- شرح الصدور، ص 285.
[17]- شرح الصدور، ص 365.
[18]- صحیح مسلم (121).
[19]- التذکره، القرطبی (80).
[20]- التذکره، القرطبی (192).
[21]- شرح الصدور (403).
[22]- کسی که در حال مرگ و جان کندن است.
[23]- سنن ابو داود (3117)، ابن ماجه (1445)، مسند احمد (3/3).
[24]- سنن الترمذی (2887).
[25]- فیض القدیر (5/487)، شرح الصدور (273).
[26]- شرح الصدور (273).
[27]- سنن ابو داود (3041).
[28]- صحیح مسلم (974).
[29]- اهوال القبور (304).
[30]- المنامات، ابن ابی الدنیا (30-31).
[31]- شرح الصدور (139).
[32]- اهوال القبور (198).
[33]- مجمع الزوائد (2/324).
[34]- یعنی قاطبۀ علما حرف زدن با سنگ و چوب و معدوم را زشت و قبیح می‌دانند و اگر میّت هم همانند سنگ و چوب و معدوم می‌بود، پس باید همۀ علما آن را زشت و قبیح می‌شماردند اما بر عکس آن، علما حرف زدن با میّت و خطاب‌کردن او را نیکو شمرده و آن را انکار نورزیده‌اند. همچنین دقت کنید که ابن قیم رحمه الله مطلق خطاب قرار دادن سنگ و چوب و معدوم را شرک قرار نداده است بلکه زشت و قبیح قرار داده است و بین این دو فرق آشکاری است؛ بر خلاف کسانی که می‌گویند: به مجرد خطاب قرار دادن معدوم و سنگ و چوب، شرک رخ داده است! پناه می‌بریم از شر خوارج و فهم ناقص آنان از دین. [مترجم]
[35]- سنن ابو داود (3221).
[36]- اهوال القبور (49).
[37]- المنامات (30).
[38]- شرح الصدور (352).
[39]- الاستيعاب فی معرفة الأصحاب (1/203).
[40]- مجمع الزوائد (9/320).
[41]- کسی که بر ضد او قسم خورده می‌شود.
[42]- سوگندی که بین اولیای دم اجرا شود، هنگامی‌که کسی را قاتل معرفی کنند و شاهد نداشته باشند.
[43]- نگا: صحیح مسلم (1720)، مسند احمد (2/340).

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نصیحتی دلسوزانه برای صلاح مهدوی و هم فکرانش؛

    ♦️ چند سال پیش که وهابیان اهل غلو و افراط، احساس کردند که میدان برایشان خالی شده و تا آینده ای نزدیک بر دنیای اسلام مسلط می شوند، اهل ...