کلمهی مآل نیز
مشتق شده از کلمهی اول است و به موضوع تأویل ارتباط دارد و با لازمهی قول تقریباً
یکی است. منظور از لازمهی قول این است که مثلاً شخصی حرفی میزند و شما از حرف او
بنابر برداشت خودت، نتایجی میگیری و به او میگویی از این حرف تو چنین لازم میآید
که فلان چیز را هم قبول بکنی و اگر فلان چیز را قبول کنی پس بهمان چیز را هم باید
قبول کنی و...
مثلاً شخصی میگوید هر کس بگوید خداوند بر عرش استوی[1]
دارد کافر است. به او گفته میشود چرا کافر است؟ میگوید چون استوی لازمهاش این
است که خداوند جهت داشته باشد و جهت، لازمهاش این است که حرکت و انتقال داشته
باشد و لازمهی آن این است که خداوند جسم باشد و لازمهی جسم بودن خداوند هم این
است که خداوند را به مخلوقات تشبیه کرده است؛ پس در نتیجه هرکس بگوید خداوند بر
عرش استوی دارد کافر است و باید استوی را به استیلا تأویل نمود!
طرف مقابل نیز به
او میگوید: تو که استوی را به استولی تأویل نمودی نیز کافر شدی. شخص اول میگوید
چرا کافر شدم؟ میگوید: برای اینکه استولی که به معنای چیرهشدن است لازمهاش این
است که قبلاً در سیطره و چیرگی خداوند نبوده است و لازمهی عدم چیرگی قبلی خداوند
این است که خداوند قبلاً قدرت کافی برای چیرگیاش را نداشت تا اینکه بر آن قدرت
یافت و چیره شد، و لازمهی عدم قدرت خداوند این است که قدرت خداوند تنقیض شود و
هرکس قدرت خداوند را نقض نماید پس کافر شده است.
شخص دوم میگوید
اما منظور من از تأویل استوی به استولی تنقیض قدرت خداوند نبود، بلکه خواستم
خداوند را از جاه و مکان و حرکت و... تنزیه نمایم؛ برای همین میگویم که خداوند بر
عرشش استولی یافت منتها استولایی که لایق جلال او است نه آن استولایی که تو گفتی.
شخص دوم میگوید:
خب خدا پدرت را بیامرزد چرا از همان ابتدا دربارهی استوی چنین نگفتی، اینکه بگویی
استوی که در لفظ آیه آمده است را ثابت میکنم منتها استوایی که لایق جلال اوتعالی
است و بدون هیچ تشبیه و تکییف و تمثیلی؟