۱۳۹۳/۰۱/۰۱

تحدی بزرگ از کل رافضه در اثبات شکستن پلوی فاطمه «قسمت اول»



تحدی بزرگ از کل رافضه در اثبات شکستن پلوی فاطمه

نویسنده: مجاهد دین
 

الحمد لله رب العالمين والصلاة والسلام على سيدنا محمد الصادق الوعد الأمين اللهم لا علم لنا إلا ما علمتنا إنك أنت العليم الحكيم. اللهم علمنا ما ينفعنا وانفعنا بما علمتنا وزدنا علماً وأرنا الحق حقاً وارزقنا اتباعه وأرنا الباطل باطلاً وارزقنا اجتنابه واجعلنا ممن يستمعون القول فيتبعون أحسنه وأدخلنا برحمتك في عبادك الصالحين، اما بعد:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِن جَآءَكُمۡ فَاسِقُۢ بِنَبَإٖ فَتَبَيَّنُوٓاْ أَن تُصِيبُواْ قَوۡمَۢا بِجَهَٰلَةٖ فَتُصۡبِحُواْ عَلَىٰ مَا فَعَلۡتُمۡ نَٰدِمِينَ٦ [الحجرات: 6]
«ای کسانی‌که ایمان آورده‌اید! اگر (شخص) فاسقی خبری برای شما آورد، پس (دربارۀ آن) بررسی (و تحقیق) کنید، تا آنکه (مبادا) به گروهی از روی نادانی آسیب برسانید، آنگاه بر آنچه انجام داده‌اید پشیمان شوید».
الله سبحانه و تعالی در این آیه دستور به بررسی اخباری می‌دهد که به شنوندگان می‌رسد و به عبارتی می‌فرماید که سند اخبار را بررسی کنید. من نیز در این کتاب بررسی مختصری از روایات کتب شیعه که خبر از شکستن پهلوی فاطمه می‌دهد می‌کنم و خواهیم دید که این خبر، دروغی بیش نیست؛ اما متاسفانه تفرقه‌افکنان و فاسقان در طبل تفرقه می‌کوبند و می‌تازند و می‌کُشند و لعنت می‌کنند و نعره می‌کشند که عمر- العیاذ بالله- به فاطمه جسارت کرد!
متاسفانه اهل تشیع با وضع کردن روایاتی که کل دین اسلام را زیر سوال می‌برد تنها هدف آنان تخریب دین اسلام می‌باشد و دینی را که اصحاب کرام، الله از آنان راضی باد، به ما رسانده‌اند را زیر سوال می‌‌برند و با ساختن این روایات به بزرگترین یاران پیامبر ص ایراد می‌گیرند و طعنه می‌زنند و قلوب مومنان را فاسد می‌کنند. وضع کردن خرافه‌ی شهادت فاطمه ل یعنی متهم کردن مستقیم سیدنا عمر t، داماد علی کرم الله وجه و پدر زن رسول خدا ص. و هر ساله شاهد هستیم که در ایرانی که به دست عمر t فتح شده و اسلام به آن سرزمین آمده است، هر سال ایامی ‌‌را به نام ایام شهادت فاطمه درست می‌کنند و داغی که بر دل مجوس مانده است را با لعن و نفرین کردنِ عمر t خالی می‌کنند. آثار چنین ایامی ‌‌و چنین داستان‌های کذبی چه چیزی جز توهین به شاگردان رسول خدا و نابودی دین خدا می‌باشد؟ برای اینکه طعن به ناقل دین همان طعن به منقول می‌باشد و طعن به اصحاب y یعنی طعن به دینی که آن‌ها به ما رسانده‌اند و در نتیجه طعن به کلّ اهل سنّت است که خود را فرزندان اصحاب می‌دانند و هر کسی نیز حقایق را بیان کند مورد طعن و لعن و سب و قتل قرار می‌گیرد؛ چنانکه که در ایران شاهد هستیم وضع علما و حق گویان، ترور و اعدام و زندان می‌شود.
علمای شیعه و آخوندانشان نیز از بدو تولد در قلب فرزندانشان بذر حقد و کینه و دشمنی اصحاب رسول خدا ص را می‌کارند و بعد از بزرگ شدنشان چنان افراد متعصّب و انتقام‌جویی بار می‌‌آیند که در نزد آنان پست‌ترین انسان‌ها همان یاران و همسران و خلفای پیامبر صلی الله علیه وآله وصحبه وسلم می‌باشد.
به امام أحمد بن حنبل گفته شد: «الرجل يصوم ويصلي ويعتكف أحب إليك أو يتكلم في أهل البدع؟ فقال: إذا قام وصلى واعتكف فإنما هو لنفسه، وإذا تكلم في أهل البدع فإنما هو للمسلمين، هذا أفضل. فبين أن نفع هذا عام للمسلمين في دينهم من جنس الجهاد في سبيل الله».[1]
ترجمه: «آیا مردی که روزه می‌گیرد و نماز می‌خواند و اعتکاف می‌کند در نزد تو محبوب‌تر است یا کسی که درباره‌ی اهل بدعت سخن می‌گوید؟ گفت: اگر قیام کند و نماز بخواند و اعتکاف کند پس اینها برای نفس خودش است و اما اگر درباره‌ی اهل بدعت سخن بگوید پس این نفعش برای مسلمانان است، و این بهتر است. پس روشن می شود که نفع این برای دین مسلمانان عام است؛ از جنس جهاد فی سبیل الله می‌باشد».
در اینجا، روایات کتب شیعه را بررسی کرده و طبق قواعد رجالی آنان، به بررسی روایات مروبطه می‌‌پردازیم.
حدیث صحیح در نزد شیعه حدیثی است که سند آن توسط راویان عادل و امامی ‌‌در تمام طبقات به معصوم برسد.
و حدیث ضعیف در نزد شیعه حدیثی است که فاقد اتصال سند، یا راویان آن فاقد صفت عدالت یا فاقد وثاقت باشند.
اما چون شیعه از علم حدیث چیزی نمی‌داند و این مقدار را نیز از اهل سنّت یاد گرفته است دو شرط نداشتن شذوذ و علّت را برای حدیث صحیح ذکر نکرده است.
این کتاب کاملا مستند است و آدرس تمام بررسی‌های رجالی را از سایت کتابخانه‌ی شیعه (http://lib.eshia.ir) آورده‌ام، تا خود شیعیان فریب‌خورده نیز بروند و با چشم خود ببینند که روایاتی که دالّ بر شکستن پهلوی فاطمه است را یک مشت کذّاب و غالی گفته‌اند که طبق قواعد رجالی خود علمای شیعه، آن اشخاص غیر قابل اعتماد و کذّاب و دروغگو و فاقد اعتبار هستند.
در این کتاب، تنها روایاتی که تصریح به حمله به فاطمه ل و شکستن پهلوی ایشان و سقط شدن جنینش کرده‌اند بررسی شده‌ است، و از آوردن روایاتی که هیچ‌گونه ذکری درباره‌ی شکستن پهلوی فاطمه و دیگر کذبیات نشده است، خود داری شده است و تقریبا تمام روایات هم بررسی شده است.
از الله سبحانه وتعالی خواستارم که این تحقیق را مفید و نافع قرار دهد و سببی برای بیداری فریب خوردگان شیعه شود.
«اللهم اجعلنا هداة مهتدين غير ضالين حربا لأعدائك وسلما لأوليائك نحب بحبك الناس ونعادى بعداوتك من خالفك من خلقك».
«خداوندا، ما را از هدایت‌شدگان و هدایت‌کنندگان قرار بده، بی‌آنکه گمراه شویم و گمراه کنیم، وسیله‌ی پیکار با دشمنانت و وسیله‌ی صلح و آرامش برای دوستانت قرار بده، به سبب دوست‌داشتن تو مردمان را دوست بداریم، به خاطر تو، با کسانی از آفریدگانت که با تو مخالفت می‌ورزند، دشمنی ورزیم».
و درود و سلام خداوند بر سرور ما محمد و بر خاندان و تمامی ‌یارانش باد.
مجاهد دین
اسفند 1392 هجری شمسی


اولين کسی که این دروغ را ثبت کرده است، سلیم بن قیس هلالی می‌باشد.
سلیم سیزده امامی‌‌ بود و زید را نیز امامی ‌‌معصوم می‌دانست و در کتابش روایاتی که ائمه سیزده نفر هستند آورده است.
نقل کتاب سلیم بن قیس از طریق ابان بن ابی عیاش است که این شخص نیز در ترازوی رجال شیعه ارزش و اعتبار ندارد. کتاب سلیم در ابتدا اخلاقی بوده، ولی ابان بن ابی عیاش و دیگران پس از او در این کتاب دستبرد زدند و تا جايی كه امروزه می‌بینیم این کتاب تعداد صفحاتش به 500 رسیده است! و جعل و وضع کردن مطالب این کتاب در اصل کار ابان بن ابی عیاش بوده است، چنانکه علمای متأخر شیعه اتفاق نظر دارند که این کتاب جعلی است و از اعتبار ساقط می‌باشد و برای اثبات جعلی بودن این کتاب نیز دلایلی ارائه داده‌اند.
برای توضیح کامل درباره‌ی کتاب سلیم بن قیس به این مقاله با نام «آیا کتاب سلیم بن قیس (اسرار آل محمد) معتبر است؟ (نقد کلی)» در لینک زیر رجوع کنید:
و مختصرا در اینجا اقوال کبار علمای شیعه را بیان می‌کنیم:
علامه حلی از استوانه‌های رجالی شیعه در ترجمه‌ی سلیم بن قیس می‌گوید:
«طلبه الحجاج ليقتله فهرب و آوى إلى أبان بن أبي عياش. فلما حضرته الوفاة قال لأبان إن لك علي حقا و قد حضرني الموت يا ابن أخي إنه كان من الأمر بعد رسول الله صلى الله عليه و آله كيت و كيت، و أعطاه كتابا، فلم يرو عن سليم بن قيس أحد من الناس، سوى أبان بن أبي عياش... و قد ذكر له ابن عقدة في رجال أمير المؤمنين عليه السلام أحاديث عنه و الكتاب موضوع لا مرية فيه، و على ذلك علامات تدل على ما ذكرنا. [منها] ما ذكر أن محمد بن أبي بكر وعظ أباه عند الموت. [و منها] أن الأئمة ثلاثة عشر و غير ذلك، و أسانيد هذا الكتاب تختلف تارة برواية عمر بن أذينة عن إبراهيم بن عمر الصنعاني عن أبان بن أبي عياش عن سليم، و تارة يروي عن عمر عن أبان بلا واسطة. و الوجه عندي الحكم بتعديل المشار إليه، و التوقف في الفاسد من كتابه».[2]
ترجمه: «حجاج او را طلب کرد تا بکشد پس فرار کرد و به خانه‌ی ابان بن ابی عیاش رفت. زمانی که مرگش فرا رسید به ابان گفت حق تو بر گردن من است و موقع مرگم حضورداری، ای پسر برادرم بعد از رسول خدا ص چنین و چنان گفته شده است، و کتابش را به او داد، و از سلیم بن قیس احدی از مردم روایت نکرده است به غیر از ابان بن بی عیاش...
ابن عقده در رجال امیر المومنین احادیثی از او ذکر کرده است و کتاب وضع شده می‌باشد و شکی در این نیست، و بر اثبات موضوع بودنش نشانه‌هایی است. مثلا آنچه که ذکر شده که محمد بن ابی بکر پدرش را موقع مرگ موعضه داده است و مثلا اینکه ائمه سیزده نفر هستند و غیر اینها، و اسناد این کتاب مختلف است، یک بار روايت شده از عمر بن اذینه از ابراهیم بن عمر صنعانی از ابان بن ابی عیاش از سلیم، و بار دیگر روایت شده از عمر از ابان بدون واسطه و مستقیم. نظر من، حکم به تعدیل کتاب اشاره شده می‌باشد و در چیزهای فاسد کتابش توقف گردد».
منظور از اینکه محمد بن ابی بکر، پدرش ابوبکر t را وعظ و پند داده است، این است که در زمان وفات ابوبکر ضی الله عنه سنّ محمد بن ابی بکر کمتر از سه سال بوده است و آیا کودکی سه ساله می‌تواند پند و موعظه بدهد؟ و دروغگو نیز کم‌حافظه است و همه‌ی جوانب را در نظر نمی‌گیرد و آخر سر دروغش فاش می‌شود و علمای شیعه با دیدن این دروغ های فاحش، جعلی بودن این کتاب را واضح و مبرهن می‌دانند.
شیخ مفید از علمای برجسته و طراز اول امامی ‌‌در تصحیح اعتقادات امامیه می‌نویسد:
«وأما ما تعلّق به أبو جعفر (رحمه اللّه) من حديث سليم الذي رجع فيه إلى الكتاب المضاف إليه برواية أبان بن أبي عيّاش فالمعنى فيه صحيح غير أن هذا الكتاب غير موثوق به، ولا يجوز العمل على أكثره، وقد حصل فيه تخليط وتدليس، فينبغي للمتدين أن يجتنب العمل بكل ما فيه، ولا يعول على جملته والتقليد لرواته (لراويه) وليفزع إلى العلماء فيما تضمنه من الأحاديث ليوقفوه (ليفقهوه) على الصحيح منها والفاسد، والله الموفق للصواب».[3]
ترجمه: «و اما آنچه که به ابو جعفر رحمه الله تعلق دارد از حدیث سلیم که به کتاب مضاف الیه رجوع کرده به روایت ابان بن ابی عیاش، پس معنی‌اش صحیح است جز از اینکه این کتاب قابل اعتماد نیست و عمل به بیشتر آن جایز نیست، و در آن دستکاری و تقلب رخ داده است، پس متدینین باید از عمل‌کردن به تمام آنچه در این کتاب آمده است اجتناب بورزند، و اعتماد به جملگی آن و تقلید از روات آن درست نیست. و شخص نسبت به احاديثی كه در اين كتاب وجود دارد بايد به علماء پناه ببرد، تا اينكه آن‌ها آگاهش كنند كه كدام حديث صحيح و كدام فاسد است».
ابن داود حلی می‌گوید:
«226ـ سليم بن قيس الهلالي ى، ن، سين، ين (جخ) ينسب إليه الكتاب المشهور وهو موضوع بدليل أنه قال: إن محمد بن أبي بكر وعظ أباه عند موته. وقال فيه: إن الائمة ثلاثة عشر مع زيد. وأسانيده مختلفة (غض): لم يرو عنه إلا أبان بن أبي عياش وفي الكتاب مناكير مشتهرة، وما أظنه إلا موضوعا».
ترجمه: «سلیم بن قیس هلالی، به او آن کتاب مشهور نسبت داده شده است و آن کتاب موضوع(جعلی) می‌باشد، بدلیل اینکه محمد بن ابی بکر پدرش را موقع وفات پند و موعظه می‌دهد. و در کتاب آمده است که ائمه سیزده تا هستند همراه با زید. و سند های آن مختلف است و کسی جز ابان بن ابی عیاش از او روایت نکرده است و در کتاب مناکیر مشهوری وجود دارد، و گمانی به این کتاب، جز جعلی بودنش ندارم».[4]
کتاب سلیم بن قیس را ابان بن ابی عیاش روايت کرده است که علاوه بر اینکه در نزد اهل سنّت ابان بن ابی عیاش ضعیف و متروک الحدیث است، در نزد شیعه نیز ضعیف می‌باشد. حال ببینیم نظر علمای شیعه درباره‌ی این شخص (ابان بن ابی عیاش) چه می‌باشد.
ابو داود الحلی در ترجمه‌ی این شخص چنین آورده است:
«2- أبان بن أبي عياش، بالياء المثناة تحت والشين المعجمة، فيروزين (جخ غض) ضعيف، قيل إنه وضع كتاب سليم بن قيس»[5]؛ «ضعیف است، گفته شده است که او کتاب سلیم بن قیس را وضع کرده است».
شیخ طوسی می‌گوید:
«[1264] 36- أبان بن أبي عياش فيروز، تابعي، ضعيف».[6]
خوئی می‌‌گوید:
«22- أبان بن أبي عياش فيروز: عده الشيخ في رجاله من أصحاب السجاد (10) والباقر (36) والصادق (190) عليهم السلام، وقال -عند ذكره في أصحاب الباقر عليه السلام- تابعي ضعيف، وعند ذكره في أصحاب الصادق عليه السلام: البصري تابعي. وقال ابن الغضائري: أبان بن أبي عياش -واسم عياش هارون- تابعي، روى عن أنس بن مالك، وروى عن علي بن الحسين عليهما السلام، ضعيف لا يلتفت إليه، وينسب أصحابنا وضع كتاب سليم بن قيس إليه».[7]
ترجمه: «ابان بن ابی عیاش فیروز: شیخ او را در رجالش از اصحاب سجاد و باقر و صادق علیهم السلام بحساب آورده است، و می‌گوید – به هنگام ذکر او در اصحاب باقر علیه السلام- او یک تابعی ضعیف است، و هنگام ذکر او در اصحاب صادق علیه السلام می‌گوید: اهل بصره و تابعی است. و ابن غضائری می‌گوید: ابان بن ابی عیاش تابعی است، از انس بن مالک روایت کرده و از علی بن الحسین علیهما السلام روایت کرده است، ضعیف است و توجهی به او نمی‌شود، و یاران ما وضع کردن کتاب سلیم بن قیس را به او نسبت داده‌اند».
و همانطور که می‌‌بینیم، ابان بن ابی عیاش که ناقل کتاب سلیم بن قیس است نیز ضعیف است، حال آیا کتابی که سلیم بن قیس خودش ننوشته است بلکه ابان بن ابی عیاش که ضعیف می‌باشد نوشته است و به او نسبت داده است، می‌تواند معتبر باشد؟


«حدثنا: علي بن أحمد بن موسى الدقاق (رحمه الله)، قال: حدثنا: محمد ابن أبي عبد الله الكوفي، قال: حدثنا: موسى بن عمران النخعي، عن عمه الحسين بن يزيد النوفلي، عن الحسن بن علي بن أبي حمزة، عن أبيه، عن سعيد بن جبير، عن ابن عباس، قال: إن رسول الله (ص) كان جالساً... إلى أن قال:.... وإني لما رأيتها ذكرت ما يصنع بها بعدي، كأني بها وقد دخل الذل بيتها، وانتهكت حرمتها، وغصبت حقها، ومنعت إرثها، وكسر جنبها، وأسقطت جنينها...».[8]
ترجمه: «ابن عباس می‌گوید رسول خدا ص نشسته بود... تا اینکه گفت... هنگامی ‌که فاطمه را می‌بينم به ياد اتفاقاتی كه بعد از من برای او می‌افتد می‌افتم، گویی او را با چشم خود می‌بینم که ذلت به خانه‌اش وارد شده و حرمتش مورد هتک قرار گرفته و حقش غصب و از ارثش منع و پهلویش شکسته و جنینش سقط گرديده است».
بررسی سند و رجال روایت:
این روایت به علت وجود راویان زیر، کذب و دروغ می‌باشد:
«الحسين بن يزيد النوفلي» که العلامه و ابن داود و جزائری و محمد طه نجف و بهبودی او را ضعیف می‌‌دانند.[9]
اقوال علمای شیعه درباره‌ی او:
«قال النجاشي: قال قوم من القمّيين إنّه غلا في آخر عمره، واللّه أعلم».
ترجمه: «نجاشی می‌گوید: گروهی از اهل قوم می‌گویند در آخر عمرش دچار غلو و سرکشی شد و الله بهتر می‌داند».
«ذكره العلاّمة في القسم الثاني من الخلاصة، وقال: وأنا عندي التوقّف في روايته بمجرد ما نقل عن القمّيين وعدم الظفر بتعديل الأصحاب (خلاصة الأقوال: ص 339.)
وابن داوود في الجزء الثاني من رجاله، (رجال ابن داوود: ص 241) والجزائري في القسم الرابع من رجاله المختص برواة الضعاف، وقال: لا وجه لتوقّف العلاّمة في روايته بناءً على رد رواية المجهول كما بُيِّن في الأُصول، (حاوي الأقوال: ج 3 ص 407.) وذكره محمّد طه نجف في القسم الثالث من رجاله المختص بالضعفاء.(إتقان المقال: ص 278) ودرسه البهبودي في الضعفاء، (معرفة الحديث: ص 138) وأسقط رواياته عند تحقيقه الكافي، ولم يثبتها في كتابه الصحيح من الكافي».[10]
راوی دیگر این روایت، الحسن بن علي بن أبي حمزة است.
در الضّعفاء من رجال الحديث[11] آمده است: «أقوال العلماء فيه: قال ابن الغضائري: مولى الأنصار، أبو محمّد، واقف بن واقف، ضعيف في نفسه، وأبوه أوثق منه، وقال الحسن بن علي بن فضّال: إنّي لأستحي من اللّه أن أروي عن الحسن بن علي، وحديث الرضا عليه السلام فيه مشهور».[12]
ترجمه: «هم خودش و هم پدرش جزو واقفیه بوده‌اند، خودش ضعیف بوده و پدرش قابل اعتمادتر از او است. و حسن بن علی بن فضال می‌گوید: من از خدا خجالت می‌کشم که از حسن بن علی روایت کنم و حدیث رضا علیه السلام درباره‌ی او مشهور است».
«وقال الكشّي: قال محمّد بن مسعود: سألت علي بن الحسن بن فضّال عن الحسن بن علي بن أبي حمزة البطائني فقال: كذّاب ملعون، رويت عنه أحاديث كثيرة، وكتبت عنه تفسير القرآن كلّه من أوله إلى آخره، إلاّ إنّي لا أستحل أن أروي عنه حديثا واحدا». [13]
«کشی می‌گوید: محمد بن مسعود گفت: از علی بن الحسن بن فضال درباره‌ی الحسن بن علی بن ابی حمزه البطائنی سوال کردم، پس گفت: بسیار دروغ‌گوی ملعون است، احادیث زیادی از او روایت کردم و یک دوره تفسیر قرآن از اول تا آخر، از او نوشتم، اما من حلال نمی‌دانم که حتی یک حدیث هم از او روایت کنم».
«وقال النجاشي: الحسن بن علي بن أبي حمزة- واسمه سالم البطائني- قال أبو عمرو الكشّي: فيما أخبرنا به محمّد بن محمّد، عن جعفر بن محمّد عنه قال: قال محمّد بن مسعود: سألت علي بن الحسن بن فضّال، عن الحسن بن علي بن أبي حمزة البطائني؟ فطعن عليه، وكان أبوه قائد أبي بصير يحيى بن القاسم».[14]
نجاشی به نقل از کشی، درباره‌ی «حسن بن علی بن ابی حمزه»، گفته است که علی بن الحسن بن فضال، طعن بر او زده است که دلالت بر ضعف وی دارد. و پدرش همنشین ابو بصیر یحیح بن القاسم (هفت امامی) بود.
«وحكى لي أبو الحسن حمدويه بن نصير، عن بعض أشايخه أنّه قال: الحسن بن علي بن أبي حمزة رجل سوء».[15]
ترجمه: «ابوالحسن حمدویه برایم حکایت کرد از بعضی مشایخش که گفت: حسن بن علی بن ابی حمزه مرد سوء و بدی است».
«قال أبو عمرو: الحسن بن علي بن أبي حمزة، كذّاب غالٍ».[16]
ترجمه: «ابو عمر گفت: حسن بن علی بن ابی حمزه بسیار دروغ گوی غالی است».
حسین بن الساعدی در ادامه‌ی نقل قول‌هایش می‌گوید: «وذكره العلاّمة في القسم الثاني من الخلاصة المختص بالضعفاء[17] وابن داوود الحلّي في الجزء الثاني من رجاله المختص بالمجروحين،[18] والجزائري في القسم الرابع من رجاله،[19] ومحمّد طه نجف في القسم الثالث من رجاله المختص بالضعفاء[20] وضعّفه المجلسي في رجاله،[21] وحكم على رواياته بالضعف عند دراسته أسانيد الكافي وتهذيب الأحكام.[22] ودرسه البهبودي في الضعفاء.[23] وأسقط رواياته عند تحقيقه الكافي، ولم يثبتها في كتابه الصحيح من الكافي».
ترجمه: «علامه او را قسمت دوم از الخلاصة المختص بالضعفاء ذکر کرده است و ابو داوود الحلی در جزء دوم از رجالش که مختص به مجروحین است او را ذکر کرده است، و جزائری در قسم چهارم از رجالش، و محمد طه نجف در قسم سوم از رجالش که مختص به ضعفاء است او را ذکر کرده است، و مجلسی در رجالش او را ضعیف دانسته و به هنگام مدارسه‌ی اسانید کافی و تهذیب، روایات او را ضعیف قرار داده است و بهبودی در ضعفاء او را ذکر کرده و هنگام تحقیق کافی روایات او را انداخته است و در کتابش الصحیح من الکافی، روایات او را ثبت نکرده است».
راوی بعدی: عن أبيه وهو (علي بن أبي حمزة)
ابن داود حلی می‌گوید:
«325 علي بن أبي حمزة البطائني قائد أبي بصير يحيى بن أبي القاسم ق، م (جخ، ست) واقفي (كش) قال له أبو الحسن (عليه السلام): أنت وأصحابك أشباه الحمير وقال الرضا عليه السلام: سئل علي بن أبي حمزة في قبره عني فوقف فضرب على رأسه ضربة فامتلا قبره نارا وقال (عنه) أبو الحسن عليه السلام (أما استبان لكم كذبه؟ أليس هو الذي يروي أن رأس المهدي يهدى إلى عيسى بن مريم؟) وهو صاحب الشيباني (جش) هو أحد عمد الواقفة (غض) لعنه الله هو أشد الخلق عداوة للمولى (يعني بالمولى الرضا عليهالسلام) بعد أبي إبراهيم عليه السلام».[24]
ترجمه: «علی بن ابی حمزه همنشین ابی بصیر هفت امامی واقفی‌‌ است، ابو الحسن علیه السلام به او گفت: تو و یارانت همانند الاغ هستید و رضا علیه السلام گفت از علی بن حمزه در قبرش درباره‌ی من سوال شد پس توقف کرد پس به سرش ضربه‌ای زدند و از قبرش آتش بیرون آمد...».
خاقانی در رجالش می‌گوید:
«على بن ابى حمزة البطائني والاجماع على خبثه وانه من عمد الواقفية وقد قال فيه على بن الحسن بن فضال: انه متهم كذاب... هذا مع شهرة ضعفه والتصريحات الواردة بقدحه والاخبار المستفيضة في ذمه ولعنه».[25]
ترجمه: «علی بن ابی حمزه البطائی، بر خباثت او اجماع است، و او واقفی است و علی بن حسن بن فضال درباره‌اش می‌گوید: او متهم و کذاب است... این همراه با شهرت او در ضعفش است و تصریحات وارده بر قدح او و اخبار در ذم و لعن او مستفیض می‌باشد».
همانطور که می‌بینیم این روایت در سند آن کذاب و ملعون و واقفی مذهب وجود دارد و از اعتبار ساقط می‌باشد.
«حدثنا: محمد بن الحسن بن أحمد بن الوليد (ر)، قال: حدثنا: أحمد بن إدريس ومحمد بن يحيى العطار جميعاً، عن محمد بن أحمد بن يحيى بن عمران الأشعري، قال: حدثنا: أبو عبد الله الرازي، عن الحسن بن علي بن أبي حمزة، عن سيف بن عميرة، عن محمد بن عتبة، عن محمد بن عبد الرحمن، عن أبيه، عن علي بن أبي طالب (ع)، قال: بينا أنا وفاطمة والحسن والحسين عند رسول الله (ص)، إذا التفت إلينا فبكى، فقلت: ما يبكيك يا رسول الله؟ فقال: أبكي مما يصنع بكم بعدي. فقلت: وما ذاك يا رسول الله؟ قال: أبكي من ضربتك على القرن، ولطم فاطمة خدها...».[26]
ترجمه: «علی بن ابی طالب می‌گوید: من و فاطمه و حسن و حسین نزد رسول خدا ص بودیم، پيامبر اکرم ص نگاه کرد به ما و گريه کرد و عرض کردم: يا رسول الله! چرا گریه می‌کنی؟ فرمود: گریه می‌کنم از آن ضربتی که بر فرق تو زده می‌شود و سیلی که بر فاطمه خورده می‌شود...».
این روایت ضعیف است و در سند آن افراد ضعیف وجود دارد.
بررسی رجال روایت:
محمد بن أحمد بن يحيى بن عمران الأشعري
ابن داود حلی می‌گوید: «محمد بن أحمد بن يحيى الاشعري لم (جخ) صاحب " نوادر الحكمة " (ست) جليل القدر كثير الرواية لكن قيل: إنه كان لا يبالي عمن روى».[27]
ترجمه: «گران قدر و بسیار روایت کننده است اما گفته شده است: او اهمیتی به اینکه از چه کسی روایت می‌کند نمی‌‌داد».
نجاشی می‌گوید: «محمد بن أحمد بن يحيى بن عمران بن عبد الله بن سعد بن مالك الاشعري القمي أبو جعفر، كان ثقة في الحديث. إلا أن أصحابنا قالوا: كان يروي عن الضعفاء ويعتمد المراسيل ولا يبالى عمن أخذ وما عليه في نفسه مطعن في شئ وكان محمد بن الحسن بن الوليد يستثنى من رواية محمد بن أحمد بن يحيى ما رواه عن محمد بن موسى الهمداني، أو ما رواه عن رجل، أو يقول بعض أصحابنا، أو عن محمد بن يحيى المعاذي، أو عن أبي عبد الله الرازي الجاموراني...».[28]
ترجمه: «محمد بن احمد در حدیث ثقه است. منتها اصحاب ما می‌گویند از افراد ضعیف روایت می‌کرد و به مراسیل اعتماد می‌کرد و توجه نمی‌کرد که حدیث را از چه کسی می‌گیرد و بخاطر آن طعنی در نفس خودش بر او نیست. و ابو جعفر محمد بن حسن بن ولید، از روایات محمد بن احمد بن یحیی مستثنی می‌کرد (ضعیف می دانست) آنچه را که از محمد بن موسی همدانی روایت می‌کرد یا آنچه را که (بدون ذکر نام راوی) از مردی روایت می‌کرد، یا می‌گفت: بعضی از اصحابمان، یا از محمد بن یحیی معاذی یا از ابو عبد الله رازی الجامورانی روایت می‌کرد».
و ابو جعفر ابن بابویه نیز با ابو جعفر محمد بن حسن بن ولید موافقت کرده است و در همان صفحه می‌گوید:
«قال أبو العباس بن نوح: وقد أصاب شيخنا أبو جعفر محمد بن الحسن بن الوليد في ذلك كله وتبعه أبو جعفر بن بابويه رحمه الله على ذلك إلا في محمد بن عيسى بن عبيد».
ترجمه: «ابو العباس بن نوح می‌گوید: شیخ ما ابو جعفر محمد بن حسن بن ولید در همه‌ی اینها حرف صواب و درست زده است و ابو جعفر بن بابویه نیز حرف او را در آن باره پیروی کرده است، مگر درباره‌ی محمد بن عیسی بن عبید».
و همانطور که در سند روایت نیز می‌بینیم، سند آن چنین است: «عن محمد بن أحمد بن يحيى بن عمران الأشعري، قال: حدثنا: أبو عبد الله الرازي». یعنی اینکه محمد بن احمد از ابو عبد الله الرازی الجامورانی روایت کرده است که با توجه به سخنان نجاشی و ابن بابویه، نشان بر ضعف روایت می‌باشد. برای اینکه تصریح کرده‌اند که هرگاه محمد بن احمد از ابو عبد الله الرازی روایت کند، روایتش ضعیف می‌باشد.
اکنون بيايید ببینیم که خود این ابو عبد الله الرازی چه کسی است و حکم محدثان شیعی درباره‌ی او چه می‌باشد؟
این راوی هم ضعیف است و ابن الغضائری می‌گوید: اهل قم ضعیفش می‌دانند و علامه حلی و ابن داود و جزائری و مجلسی، اسم او را در ضعفا آورده‌اند.
«أبو عبد الله الرازي الجاموراني [محمد بن أحمد المتقدم] بالجيم والراء والنون لم (جخ) ضعيف».[29]
«محمد بن أحمد الجاموراني: قال ابن الغضائري: محمد بن أحمد الجاموراني: أبو عبد الله الرازي، ضعفه القميون، واستثنوا من كتاب نوادر الحكمة ما رواه، وفي مذهبه ارتفاع».[30]
«أبو عبد الله الجاموراني = محمد بن أحمد الجاموراني الضعيف. روى عنه سبع روايات في الكافي والتهذيبين».[31]
حسین ساعدی در «الضّعفاء من رجال الحديث[32]» اقوال علمای شیعه را درباره‌ی او چنین آورده است:
«قال ابن الغضائري: محمّد بن أحمد الجاموراني: أبو عبداللّه الرازي ضعفه القمّيون، واستثنوا من كتابه نوادر الحكمة ما رواه، وفي مذهبه ارتفاع.[33] وفي رجال النجاشي وفهرست الطوسي: في ترجمة محمّد بن أحمد بن يحيى، استثنى ابن الوليد من رواياته ما يرويه، عن أبي عبداللّه الجاموراني الرازي، وتبعه أبو العباس بن نوح، وأبو جعفر بن بابوية.[34] وذكره العلاّمة الحلّي في القسم الثاني من الخلاصة المختص بالضعفاء[35]، وابن داوود الحلّي في الجزء الثاني من رجاله المختص بالمجروحين والمجهولين[36]، والجزائري في القسم الرابع من رجاله المختص بالضعاف[37]، ومحمّد طه نجف في القسم الثالث من رجاله المختص بالضعفاء[38] وضعفه المجلسي في رجاله[39]، وحكم على رواياته بالضعف عند دراسته لأسانيد الكافي والتهذيب.[40]
خلاصة القول فيه: ضعيف، ضعفه ابن الوليد، وابن نوح، والصدوق، وابن الغضائري، وعدّه من الضعفاء كل من: العلاّمة، وابن داوود، والجزائري، ومحمّد طه نجف. وفي رواياته ضعف وتخليط، ويظهر من بعضها الوضع.
ترجمه: «ابن غضائری می‌گوید: محمد بن احمد الجامورانی ابو عبد الله الرزای، او را قمی‌ها ضعیف دانسته‌اند و قبول آنچه که در کتابش نوادر الحکمه روایت کرده است نهی کرده‌اند و در مذهب او ارتفاع است. و در رجال نجاشی و فهرست طوسی آمده: در ترجمه محمد بن احمد بن یحیی، ابن ولید از قبول روایاتی که از ابو عبد الله الجامورانی الرازی روایت می‌کرد نهی می‌کرد و ابن نوح و ابن بابویه نیز از او پیروی کرده‌اند. و علامه حلی در قسم دوم از الخلاصة المتخلص بالضعفاء او را ذکر کرده است و ابو داود الحلی در جزء دوم از رجالش که مختص به مجروحین و مجهولین است او را ذکر کرده است و جزائری در قسم چهارم از رجالش که مختص به ضعفاء است او را ذکر کرده است و محمد طه نجف در قسم سوم از رجالش که مختص به ضعفاء است او را ذکر کرده است و مجلسی در رجالش او را ضعیف دانسته و به هنگام دراسه‌ی اسانید کافی و تهذیب، حکم به ضعف روایاتش کرده است.
خلاصه‌ی سخن درباره‌ی او این است که: او ضعیف است، ابو ولید و ابن نوح و صدوق و ابن الغضائری او را ضعیف دانسته‌اند و علامه و ابن داود و جزائری و محمد طه نجف او را از ضعفاء حساب کرده‌اند و در روایاتش ضعف و به هم آمیختگی وجود دارد و از بعضی از روایاتش وضع و جعلی بودنش آشکار می‌باشد».
پس این راوی ضعیف می‌باشد.
روای بعدی: الحسن بن علي بن أبي حمزة
این راوی را قبلا بررسی کردیم که کذاب و ملعون بود.
«الحسن بن علي بن أبي حمزة واسمه سالم، البطائني (كش) طعن عليه وروى أنه كذاب ملعون (جش) كان من وجوه الواقفة (غض) متروك الرواية».[41]
ترجمه: «حسن بن علی بن ابی حمزه بر او طعنه وارد است و روایت شده که او کذاب و ملعون است و از بزرگان واقفیه بود و روایاتش ترک می‌شود».
راوی بعدی: سیف بن عمیره.
طوسی او را کذاب (بسیار دروغگو) و وضاع (بسیار جعل کننده) می‌داند.
«إن أسطورة عبد الله بن سبا وقصص مشاغباته الهائلة من موضوعات ومختلقات سيف بن عميرة الوضاع الكذاب».[42]
ترجمه: «داستان عبد الله ابن سباء از دروغ‌های ساخته شده، توسط سیف بن عمیر‌ه‌ی وضاع و کذاب می‌باشد».
زين الدين أبي علي الحسن بن أبي طالب ابن أبي المجد اليوسفي، معروف به فاضل و محقق الآبي، در کتابش «کشف الرموز» بعد از ذکر روایتی درباره‌ی صیغه‌کردن موقت کنیزان بدون اجازه‌ی ولی‌شان می‌گوید: «روایت ضعیف است به خاطر سیف بن عمیره که مورد طعن و لعن قرار گرفته است».
«هذه رواها سيف بن عميرة، عن علي بن المغيرة، قال: سألت أبا عبد الله عليه السلام، عن الرجل يتمتع بأمة المرأة (امرأة خ) بغير إذنها؟ فقال: لا بأس به. والرواية ضعيفة السند، فإن سيف (سيفا خ) مطعون فيه ملعون».[43]
همانطور که مشاهده می‌کنید اکثر راویان این روایت، ضعیف و کذاب و ملعون و واقفی مذهب بودند و هیچ صاحب خرد و آدم عاقلی به غیر از عُشّاق خرافات یعنی رافضه‌ی اهل ردّه که آتش بیاران معرکه و فتنه‌گر هستند، حاضر نیست چنین روایات سرتاسر دروغ را قبول کند. و چنین روایات کذبی را اساس و مبنایی قرار بدهد برای طعن زدن به صحابه و عمر بن خطاب t و اثبات دروغ شاخ‌دار و کذبِ شکستن پهلوی فاطمه ل و سقط شدن جنینش!


«أبو محمد، عن عبد الله بن سنان، عن أبي عبد الله (ع) قال:... إلى أن قال.... فدعا بكتاب فكتبه لها برد فدك، فقال: فخرجت والكتاب معها، فلقيها عمر فقال: يا بنت محمد ما هذا الكتاب الذي معك، فقالت: كتاب كتب لي أبو بكر برد فدك، فقال: هلميه إلي، فأبت أن تدفعه إليه، فرفسها برجله وكانت حاملة بإبن إسمه المحسن فأسقطت المحسن من بطنها ثم لطمها فكأني أنظر إلى قرط في أذنها حين نقفت ثم أخذ الكتاب فخرقه فمضت ومكثت خمسة وسبعين يوماً مريضة مما ضربها عمر، ثم قبضت.... ألخ».[44]
ترجمه: «ابا عبد الله می‌گوید: ابوبکر کاغذی خواست و برایش برگرداندن فدک را نوشت، و از خانه خارج شد و نوشته همراهش بود، در راه با عمر روبه‌رو شد، عمر گفت: ای دختر محمد این نوشته چیست که همراهت است، گفت کتابی است که ابوبکر برایم نوشته برای برگرداندن فدک. گفت: آن را به من بده، او از دادن نوشته خودداری کرد، پس عمر با پایش به او زد و فاطمه به محسن حامله بود، و محسن از شکمش سقط شد. سپس به او سیلی زد، طوری که انگار می‌بینم گوشواره‌اش از گوشش افتاد، سپس نوشته را گرفت و سوزاند، سپس مریض شد و هفتاد و پنج روز از ضربه‌ی عمر، مریض باقی ماند، سپس از دنیا رفت...».
این روایت یکی دیگر از دروغ‌های افتضاح روافض می‌باشد که نشان‌دهنده‌ی استعداد شگفت انگیز آنان در خیال پردازی و افسانه‌تراشی و کذابی می‌باشد.
روایت بر این دلالت دارد که ضربه‌خوردن فاطمه بعد از مسأله‌ی فدک بوده است و با دیگر روایاتی که ضربه‌خوردن فاطمه را به هنگام بیعت و در پشت درب ذکر کرده‌اند در تضاد می‌باشد، پس همین متن روایت برای بطلان این کذب قبیح کافی است.
اما به نسبت سند آن:
اولا: مُحمّد بن مُحمّد بن نَعمان، ملقب به شیخ مُفید، در تاریخ 413 هجری فوت کرده‌ است.
دوما: سند این روایت تنها سه راوی دارد (1- ابومحمد 2- عبد الله بن سنان 3- ابی عبد الله)
سوما: روايت معنعن و غير متصل است، به این خاطر که شیخ مفید از عبد الله بن سنان (که از اصحاب امام جعفر صادق متوفای 148 است)، با یک واسطه (که ابو محمد است)، روایت کرده است، پس بین عبد الله بن سنان و مفید تنها یک نفر وجود دارد و فاصله‌ی بین این دو، بسیار زیاد است و ما سلسله افراد بین این دو را نمی‌شناسیم؛ به همین جهت روایت بخاطر منقطع بودن سند آن، ضعیف است.
چهارما: این دروغ قبیح را به امام جعفر صادق نسبت داده‌اند و امام جعفر از این بهتان‌ها بریء است. ایشان از ائمه و بزرگان اهل سنت و جماعت است و روافض به دروغ او را به خود نسبت می‌دهند و عقاید منحرف خود را از زبان او به دروغ نقل می‌کنند.
امام صادق رحمه الله چنین می‌گوید:
«محمد بن يحيى، عن أحمد بن محمد بن عيسى، عن علي بن النعمان، عن القاسم شريك المفضل وكان رجل صدق قال: سمعت أبا عبد الله (عليه السلام) يقول: حلق في المسجد يشهرونا ويشهرون أنفسهم أولئك ليسوا منا ولا نحن منهم، أنطلق فأواري و أستر فيه تكون ستري هتك الله ستورهم، يقولون: إمام، أما والله ما أنا بإمام إلا لمن أطاعني فأما من عصاني فلست له بإمام، لم يتعلقون باسمي، ألا يكفون اسمي من أفواههم فوالله لا يجمعني الله وإياهم في دار».[45]
ترجمه: «قاسم شریک مفضّل كه مردى راستگو بود مى‏گويد: از امام صادق عليه السّلام شنيدم كه مى‏فرمود: حلقه‏هايى در مسجد تشكيل مى‏شود كه هم ما را مشهور مى‏كنند و هم خود را، نه آن‌ها از مايند و نه ما از آن‌ها، من مى‏روم و نهان مى‏شوم و پرده بر خود مى‏افكنم ولى آن‌ها پرده‌ی ما را مى‏درند، خدا پرده‌ی ايشان را بدرد. مى‏گويند: امام، بخدا سوگند من امام نيستم مگر براى آن كس كه از من فرمان برد، ولى امام كسى كه از فرمان من سر بتابد نيستم. چرا اينها به نام من مى‏آويزند؟ چرا نام مرا از زبانشان نمى‏افكنند؟ بخدا سوگند، پروردگار من و آن‌ها را در یک سراى گرد نمی‌آورد».
پنجما: اصلا خود کتاب الاختصاص و انتساب آن به شیخ مفید ثابت نشده است و خوئی در معجم رجال به موضوع اعتراف می‌کند و می‌گوید:
«لكن لا اعتماد على هذه الرواية، لعدم ثبوت الكتاب إلى الشيخ المفيد».[46]
ترجمه: «اما بر این روایت (روایتی که خودش درباره‌ی آن صحبت می‌کند) اعتماد نیست به علت عدم ثبوت کتاب (الاختصاص) به شیخ مفید».
پس دلیل واضح بر باطل بودن این روایت، نداشتن سند متصل و ارسال آن به صورت قرن به قرن می‌باشد!

احتجاج الحسن بن علي بن أبي طالب عليهما السلام على جماعة من المنكرين لفضله وفضل ابيه من قبل بحضرة معاوية.
 روي عن الشعبى وأبي مخنف ويزيد بن أبى حبيب المصري انهم قالوا: [بعد از 16 صفحه داستان سرایی و تراوشات ذهن بیمار طبرسی... و هر آنچه که شیطان به او القا کرده و نوشته... تا می‌رسد به این توهم و می‌گوید...] فقال عمر -لزياد-: ما تقول؟ فقال: قد رأيت منظرا قبيحا، ونفسا من العذاب الأليم، والخزي في الحياة الدنيا، ولعذاب الآخرة اخزى، وانت الذي ضربت فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه واله حتى ادميتها والقت ما في بطنها، استدلالا منك لرسول الله صلى الله عليه واله ومخالفة منك لأمره، وانتهاكا لحرمته وقد قال لها رسول الله صلى الله عليه واله: يا فاطمة انت سيدة نساء أهل الجنة».[47]
طبرسی متوفای 620 هجری، از افرادی که در قرن اول و دوم زندگی می‌کرده‌اند، به طور مستقیم روایت می‌کند.
یعنی طبرسی می‌گوید که شعبی و ابی مخنف و یزید بن ابی حبیب به طور همزمان این 16 صفحه داستان را نقل کرده‌اند. و این ارسال چند قرنی بسیار عجیب است!!!
طبرسی موقع نوشتن این خرافات معلوم نیست که از لحاظ سلامت روانی، در چه حالی بوده است که روایت مذکور را بدون سند در 16 صفحه نوشته است. باید از طبرسی پرسید که 16 صفحه روایت را چطور بعد از 6 قرن، مستقیم و تنها با ذکر یک سلسله از سند، آن هم از افرادی مانند ابو مخنف که ضعیف است، در کتابت نوشته‌ای؟ این روایت بیشتر شبیه داستان‌های هزار و یک شب و قصه‌های مادر بزرگ‌ها می‌‌ماند! کاملا روشن و واضح است که شانزده صفحه روایت را با تنها آوردن یک سلسله رجال، نشان از چه چیزی دارد! و این کذب و افتراها حاصل تراوشات ذهن بیمار طبرسی بوده و از جیب خود درآورده و هرچه را خواسته نوشته و آنچه را نوشته تکرار نکرده است. پس این روایت، تنها عشّاق خرافات و بیماران ذهنی مالیخولیایی را تسکین می‌دهد و از هر لحاظی باطل و کذب و افترا می‌باشد و ارزش استناد کردن ندارد.
یک سوال باید پرسید که حقیقتا چرا روافض به این روایات مضحک استناد می‌کنند؟ یعنی شعور خوانندگان در نزد آنان اینقدر بی ارزش است؟


«12- حدثني محمد بن عبد الله بن جعفر الحميري، عن أبيه، عن علي بن محمد بن سالم، عن محمد بن خالد، عن عبد الله بن حماد البصري، عن عبد الله بن عبد الرحمان الأصم، عن حماد بن عثمان، عن أبي عبد الله (عليه السلام)،قال: لما أسري بالنبي (صلى الله عليه وآله) إلى السماء قيل له: ان الله تبارك وتعالى يختبرك في ثلاث لينظر كيف صبرك، قال: أسلم لأمرك يا رب ولا قوة لي على الصبر الا بك، فما هن، قيل له: أولهن الجوع والاثرة على نفسك وعلى أهلك لأهل الحاجة، قال: قبلت يا رب ورضيت وسلمت ومنك التوفيق والصبر. واما الثانية فالتكذيب والخوف الشديد وبذلك مهجتك في محاربة أهل الكفر بمالك ونفسك، والصبر على ما يصيبك منهم من الأذى ومن أهل النفاق والألم في الحرب والجراح، قال: قبلت يا رب ورضيت وسلمت ومنك التوفيق والصبر. وأما الثالثة فما يلقي أهل بيتك من بعدك من القتل، اما أخوك علي فيلقى من أمتك الشتم والتعنيف والتوبيخ والحرمان والجحد والظلم وآخر ذلك القتل، فقال: يا رب قبلت ورضيت ومنك التوفيق والصبر، وأما ابنتك فتظلم وتحرم ويؤخذ حقها غصبا الذي تجعله لها، وتضرب وهي حامل، ويدخل عليها وعلى حريمها ومنزلها بغير اذن، ثم يمسها هوان وذل ثم لا تجد مانعا، وتطرح ما في بطنها من الضرب وتموت من ذلك الضرب».[48]

ترجمه: «هنگامی که رسول خدا ص به معراج رفتند، ندایی به ايشان رسيد که (ای محمد) خداوند تبارک و تعالی تو را سه بار امتحان می‌کند تا صبر تو را بيازمايد، پيامبر عظيم الشأن اسلام عرضه داشتند: پروردگارا من تسليم امر تو هستم و هيچ قوه وقدرتی بر صبر ندارم جز از ناحيه تو، سپس عرضه داشتند: آن امور کدامند؟ ندا به ايشان رسيد... و اما امر سوم: و آن کشتن اهل بيت توست که بعد از تو از طرف امتت اتفاق می‌افتد، و اما برادرت «علی»، او از ناحيه‌ی همين امت مورد شتم و جسارت و توهين و (اتهام) و توبيخ قرار می‌گيرد و او را (از حقش) محروم می‌کنند و او را انکار می‌کنند و ظلم‌های زيادی در حق او روا می‌دارند و در نهايت او را به شهادت می‌رسانند، پیامبر ص عرضه داشت: خداوندا تمامی اينها را قبول کردم و راضی هستم و توفيق و صبر در برابر اين مصائب از تو می‌طلبم، اما دختر تو: پس به وی ظلم خواهد شد و او را از حقش محروم می‌کنند و حقی را که تو برای وی قرار می‌دهی غصب خواهند کرد؛ و او را در زمان بارداری مورد ضرب و شتم قرار می‌دهند؛ و بدون اجازه‌ی وی در خانه و حريمش وارد خواهند شد؛ سپس هتک حرمت و خواری و ذلت را خواهد چشيد و راهی برای جلوگيری از آن پيدا نخواهد کرد؛ و آنچه در شکم دارد در اثر ضربه سقط خواهد شد و وی در اثر همين ضربه خواهد مرد».
نخست باید توجه کرد که این روایت در باب «نوادر» آمده است، پس ابتدا قول شیوخ شیعه و ائمه‌ی آنان را درباره‌ی روایاتی که در باب النوادر نوشته می‌شود را مرور می‌کنیم:
شیخ مفید در کتاب جوابات اهل موصل صفحه 5 می‌گوید «النوادر: التي لا عمل عليها، فدل على أن الأحاديث التي تورد في (النوادر) لا حجية لها».[49]
ترجمه: «النوار، روایاتی است که به آن‌ها عمل نمی‌شود، پس بر این دلالت دارد که احادیثی که در النوادر آورده می‌شود حجت نیستند».
و در صفحه‌ی 19 نیز باز می‌گوید: «والنوادر هي التي لا عمل عليها».
ترجمه: «نوادر روایاتی هستند که به آن‌ها عمل نمی‌شود».
و سید شریف مرتضی می‌گوید: «وإنما هي من وضع الرواة ورواد النوادر وقد تلقفها الناس وتناقلوها من غير تمحيص».[50]
ترجمه: «و بی‌شک چیزهایی هستند که راویان وضع کرده‌اند و در نوادر آورده شده‌اند و مردم با شتاب این روایات را می‌گیرند و بین خود نقل می‌کنند بدون پالایش و تمییز دادن و شناساندن راست از دروغ آن».
پس روایاتی که در باب النوادر آورده می‌شوند، جزو روایاتی هستند که خودِ نویسنده‌ی کتاب هم به صحیح بودن آن‌ها اعتقادی نداشته است، به همین خاطر اقوال شاذ و روایات نادره را در بابی جداگانه تحت عنوان باب النوادر می‌‌آوردند.
اما بررسی سند این روایت.
راوی: علي بن محمد بن سليمان
اين راوی مجهول الحال است و هيچ ترجمه‌ای برای او وجود ندارد.
راوی: عبد الله بن حماد البصري.
اين راوی نیز مجهول الحال است و من در بین کتب روایی شیعه جستجو کردم و هیچ کسی از او روایتی نکرده است. تنها در باب نوادر کامل الزیارات از او روایت نقل شده است و هیچگونه جرح و تعدیلی برای عبد الله بن حماد البصری موجود نمی‌باشد.
و میرزا غلام رضا عرفانیان نیز می‌گوید که ذکری از او در جرح و تعدیل نشده است: «عبد الله بن حماد البصري 22 / 2، لم يذكر.ص 136».[51]
راوی دیگر: عبد الله بن عبد الرحمان الأصم.
در معجم رجال جناب آقای خوئی در ترجمه‌ی این شخص چنین آمده است:
«عبد الله بن عبد الرحمان الاصم: قال النجاشي: " عبد الله بن عبد الرحمان الاصم المسمعي بصري، ضعيف غال ليس بشئ، روى عن مسمع كردين وغيره، له كتاب المزار، سمعت ممن رآه، فقال لي: هو تخليط. وله كتاب الناسخ والمنسوخ. أخبرنا غير واحد، عن أحمد بن محمد بن يحيى، عن سعد، عن محمد بن عيسى بن عبيد، عنه ". وقال ابن الغضائري: " عبد الله بن عبد الرحمان الاصم المسمعي. أبو محمد، ضعيف مرتفع القول، وله كتاب في الزيارات ما يدل على خبث عظيم ومذهب متهافت، وكان من كذابة أهل البصرة ". روى عن مسمع بن عبد الملك، وروى عنه عبد الله بن حماد البصري. كامل الزيارات: في قول رسول الله (صلى الله عليه وآله): إن الحسين تقتله أمته من بعده، الحديث 2. أقول: ظاهر كلام النجاشي أنه ليس بشئ أنه ضعيف في الحديث، فلا اعتماد على رواياته. طبقته في الحديث وقع بهذا العنوان في إسناد عدة من الروايات تبلغ أربعة وخمسين موردا».[52]

ترجمه: «عبد الله بن عبد الرحمان الاصم: نجاشی می‌گوید: "عبد الله بن عبد الرحمن الاصم بصری، ضعیف و غالی است، روایاتش بی ارزش است، از مسمع کردین و غیر او روایت کرده، شنیدم از کسی که او را دیده که به من گفت: عقل او پریشان و مختل است. و کتابی در ناسخ و منسوخ دارد... ابن الغضائری می‌گوید عبد الله بن عبد الرحمن الاصم ضعیف است و مرتفع القول می‌باشد، و كتابی در زیارات دارد که دلیل بر خبث عظیم او و مذهب پلید او دارد، و از کذاب‌های بصره است"... می‌گویم: ظاهر کلام نجاشی بر این است که او بی‌ارزش است و حدیثش ضعیف می‌باشد و بر روایاتش اعتماد نمی‌شود...».
همانطور که مشاهده می‌کنید در سند این روایت نیز راویان کذاب و مجهول وجود دارد و در باب نوادر نیز نقل شده است، به همین جهت این روایت نیز کذب و دروغ می‌باشد و از اعتبار ساقط است.
«2- وبهذا الإسناد، عن عبد الله الأصم، عن عبد الله بن بكير الأرجاني، قال: صحبت أبا عبد الله (ع) في طريق مكة من المدينة، فنزلنا منزلاً يقال له: عسفان، ثم مررنا بجبل أسود عن يسار الطريق موحش،.... إلى أن قال..... وقاتل فاطمة ومحسن، وقاتل الحسن والحسين (ع)، فإما معاوية وعمرو فما يطمعان في الخلاص، ومعهم كل من نصب لنا العداوة، وأعان علينا بلسانه ويده وماله... ألخ».[53]
این روایت نیز روایت دوم از باب نوادر الزیارات می‌باشد که در سند آن دو راوی وجود دارد که هر دو ضعیف هستند:
عبد الله بن عبد الرحمن الاصم را در روایت 12 از همین باب و قبل از این روایت بررسی کردیم که کذاب و غالی بود.
راوی دیگر: عبد الله بن بكر (بکیر) الأرجاني
علامه حلی درباره‌ی او می‌گوید که ضعیف و مرتفع القول می‌باشد.
«32- عبد الله بن بكر الارجاني- بالراء والجيم- روى عن ابي عبد الله (عليه السلام)، مرتفع القول، ضعيف».[54]
ترجمه: «از ابی عبد الله علیه السلام روایت کرده است، مرتفع القول و ضعیف می‌باشد».
پس این روایت نیز به خاطر راویان ضعیف رد می‌شود.



[1]- مجموعة الرسائل والمسائل شيخ الإسلام ابن تیمیه، ج: 4 ص: 110.
[2]- http://lib.eshia.ir/14022/1/162
خلاصة الاقوال، العلامة الحلي، جلد: 1 صفحه: 162.
[3]- http://lib.eshia.ir/15141/1/149
تصحيح اعتقادات الإمامية، الشيخ المفيد، جلد: 1 صفحه: 149-150.
[4]- http://ar.lib.eshia.ir/27181/1/249
كتاب الرجال، ابن داود الحلي، جلد: 1، صفحه: 249.
[5]- http://ar.lib.eshia.ir/27181/1/226
كتاب الرجال، ابن داود الحلي، جلد: 1 صفحه: 226-225.
[6]- http://lib.eshia.ir/14027/1/126
رجال الطوسي، الشيخ الطوسي، جلد: 1 صفحه: 126.
[7]- http://lib.eshia.ir/14036/1/129
معجم رجال الحديث، السيد أبوالقاسم الخوئي، جلد: 1، صفحه: 129.
[8]- الشيخ الصدوق، الأمالي، الصفحة: 174- شماره حديث: 178.
[9]- http://lib.eshia.ir/27371/1/496
[10]- الضّعفاء من رجال الحديث، حسین الساعدی، جلد: 1 صفحه: 496.
[11]- http://lib.eshia.ir/27371/1/381
الضّعفاء من رجال الحديث، حسین الساعدی، جلد: 1 صفحه: 381.
[12]- الرجال، ابن الغضائري، صفحه: 51 شماره: 33؛ مجمع الرجال، جلد: 2 صفحه: 122.
[13]- رجال الكشّي، جلد: 2 صفحه: 827 شماره: 1042.
[14]- نجاشی، احمد بن على،‏ رجال النجاشی، ‏صفحه: 36، شماره: 73، مؤسسة النشر الاسلامی‌، قم، 1365 ش.
[15]- رجال الكشّي: جلد 2 صفحه 827 زیر شماره 1042.
[16]- رجال الكشّي: جلد 2 صفحه 742.
[17]- خلاصة الأقوال: صفحه 334.
[18]- رجال ابن داوود: صفحه 238.
[19]- حاوي الأقوال: جلد 3 صفحه 381.
[20]- إتقان المقال: صفحه 275.
[21]- رجال المجلسي: صفحه 188.
[22]- نک: مرآة العقول: ج 9 ص 108 و ج 12 ص 39 و95 و508 و511 و ج 15، ص 488 و ج 17 ص12 و غير آن؛ ملاذ الأخيار: ج 9 ص 85 و ج 10 ص 185 و ج 13 ص 521 و ج 14 ص 41 و358 وغير آن.
[23]- معرفة الحديث: ص 129.
[24]- http://lib.eshia.ir/27181/1/259
كتاب الرجال، ابن داود الحلي، جلد: 1 صفحه: 259.
[25]- http://lib.eshia.ir/14025/1/79
رجال الخاقاني، الشيخ علي الخاقاني، جلد: 1 صفحه: 79 و 80.
[26]- الشيخ الصدوق، الأمالي، صفحة: 197، شماره حدیث: 208.
[27]- http://ar.lib.eshia.ir/27181/1/164
كتاب الرجال، ابن داود الحلي، جلد: 1 صفحه: 164 و 165.
[28]- http://lib.eshia.ir/14028/1/348
رجال النجاشي، النجاشي، جلد: 1 صفحه: 348.
[29]- http://ar.lib.eshia.ir/27181/1/313
كتاب الرجال، ابن داود الحلي، جلد: 1 صفحه: 313.
[30]- http://lib.eshia.ir/14036/16/55
معجم رجال الحديث، السيد أبوالقاسم الخوئي، جلد: 16 صفحه: 55.
[31]- http://imamsadeq.org/fa/persian/book?bookID=132&page=27#534
الموسوعة الرجالية الميسرة، الشيخ علي أكبر الترابي، صفحه 534.
[32]- http://ar.lib.eshia.ir/27371/3/116
[33]- رجال ابن الغضائري: ص 97، الرقم 144، مجمع الرجال: ج 5 ص 127.
[34]- رجال النجاشي: ص 348، الرقم 939، فهرست الطوسي: ص 222، شماره 622.
[35]- خلاصة الأقوال: ص 404، الرقم 1633.
[36]- رجال ابن داوود: ص 269، الرقم 423.
[37]- حاوي الأقوال: ج 4 ص 220.
[38]- إتقان المقال: ص 337.
[39]- رجال المجلسي: ص 292.
[40]- مرآة العقول: ج 19 ص 19 و 92 و ج 20 ص 17، 19 و 320، ملاذ الأخيار: ج 9 ص 185 و ج 10 ص 185.
[41]- http://ar.lib.eshia.ir/27181/1/238
كتاب الرجال، ابن داود الحلي، جلد: 1 صفحة: 238.
[42]- http://lib.eshia.ir/14027/1/75
رجال الطوسي، الشيخ الطوسي، جلد: 1 صفحه: 75.
[43]- http://lib.eshia.ir/10145/2/118
كشف الرموز، الفاضل الآبي، جلد: 2 صفحه: 118.
[44]- المفيد، الإختصاص، صفحه: 185.
[45]- http://lib.eshia.ir/11005/8/374
الكافي ط الاسلامية، الشيخ الكليني، جلد: 8 صفحه: 374.
[46]- http://lib.eshia.ir/14036/14/121
معجم رجال الحديث، السيد أبوالقاسم الخوئي، جلد: 14 صفحه: 121.
[47]- صفحه 401 و شروع روایت: http://lib.eshia.ir/15016/1/401
محل شاهد، یعنی صفحه 414: http://lib.eshia.ir/15016/1/414
انتهای روایت، یعنی صفحه 416: http://lib.eshia.ir/15016/1/416
الاحتجاج، أبي منصور احمد بن علي بن أبي طالب الطبرسي، جلد: 1 صفحه: 401 تا 416.
[48]- http://lib.eshia.ir/27044/1/347
كامل الزّيارات، ابن قولويه القمي، باب نوادر الزیارات، جلد: 1 صفحه: 347.
[49]- http://lib.eshia.ir/15153/1/5
جوابات اهل الموصل في العدد والرؤية، الشيخ المفيد، جلد: 1 صفحه: 5.
[50]- http://lib.eshia.ir/15039/1/38
الانتصار، السيد الشريف المرتضي، جلد: 1 صفحه: 38.
[51]- علم الرجال، طبع و نشر: مؤسسة النشر الاسلامي. الطبعة: الاولى الكمية: 1000 نسخة التاريخ: 1417 ه‍. ق.
[52]- http://lib.eshia.ir/14036/11/258
معجم رجال الحديث، السيد أبوالقاسم الخوئي، جلد: 11 صفحه: 258 و 259.
[53]- http://lib.eshia.ir/27044/1/342
كامل الزّيارات، ابن قولويه القمي، باب نوادر الزیارات، جلد: 1 صفحه: 342.
[54]- http://lib.eshia.ir/14022/1/374
خلاصة الاقوال، العلامة الحلي، جلد: 1 صفحه: 374.
و: http://lib.eshia.ir/27181/1/253
كتاب الرجال، ابن داود الحلي جلد: 1 صفحه: 253.
ادامه دارد...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نصیحتی دلسوزانه برای صلاح مهدوی و هم فکرانش؛

    ♦️ چند سال پیش که وهابیان اهل غلو و افراط، احساس کردند که میدان برایشان خالی شده و تا آینده ای نزدیک بر دنیای اسلام مسلط می شوند، اهل ...