تحدی بزرگ از کل رافضه در
اثبات شکستن پلوی فاطمه
«84 (أقول: وجدت بخط الشيخ محمد بن علي الجبعي
نقلا من خط الشهيد رفع الله درجته نقلا من مصباح الشيخ أبي منصور طاب ثراه قال: روي
أنه دخل النبي صلى الله عليه وآله يوما " إلى فاطمة عليها السلام فهيأت له طعاما
من تمر وقرص وسمن فاجتمعوا على الأكل هو وعلي وفاطمة والحسن والحسين عليهم السلام فلما
أكلوا سجد رسول الله صلى الله عليه وآله وأطال سجوده ثم بكى ثم ضحك ثم جلس وكان أجرأهم
في الكلام علي عليه السلام فقال: يا رسول الله رأينا منك اليوم ما لم نره قبل ذلك فقال
صلى الله عليه وآله: إني لما أكلت معكم فرحت وسررت بسلامتكم واجتماعكم فسجدت لله تعالى
شكرا ". فهبط جبرئيل عليه السلام يقول: سجدت شكرا " لفرحك بأهلك؟ فقلت: نعم
فقال: ألا أخبرك بما يجري عليهم بعدك؟ فقلت: بلى يا أخي يا جبرئيل فقال: أما ابنتك
فهي أول أهلك لحاقا بك بعد أن تظلم ويؤخذ حقها وتمنع إرثها ويظلم بعلها ويكسر ضلعها...).
(ما بين القوسين ساقط من مطبوعة الكمباني وموجود في طبعة تبريز وعنها أثبتناه). [1]
ترجمه: «... جبرئیل به رسول خدا ص فرمود آیا خبرت
نکنم به آنچه بر سر خانوادهات بعد تو میآید؟ گفتم بله ای برادرم ای جبرئیل گفت:
اما دخترت که او اول شخص از اهل تو است که به تو ملحق میشود بعد اینکه به او ظلم میشود
و حقش گرفته میشود و از ارثش منع میشود به همسرش ظلم میشود و پهلویش شکسته میشود...».
این روایت همانطور که در پاورقی آن کتاب نیز
به آن اشاره شده است در چاپ شیخ محمد حسین اصفهانی کمپانی موجود نمیباشد، اما در نسخهی
تبریز وجود دارد. و معلوم نیست که آیا این روایت را در طبع تبریز به بحار الانوار اضافه
شده است یا نه.
اولین چاپ بحار الانوار توسط محمد حسین کمپانی
صورت گرفت که به چاپ سنگی کمپانی مشهور است و در 25 جلد میباشد. چاپهای دیگر توسط
«دارالکتب الاسلامیه» و «آل البیت(ع)» است که در 110 جلد به چاپ رسیده است.
پس همین که این روایت در چاپ اول موجود نمیباشد
و به چاپهای بعدی درز کرده است دنبال کنندگان حقیقت را دچار شک میکند که آیا حقیقتا
این روایت در بحار الانوار مجلسی متوفای 1111 هجری قمری!، وجود داشته یا به آن اضافه
شده است؟
اگر هم فرض
کنیم که چنین روایتی نیز در اصل بحار الانوار موجود میباشد، در هر حال ما وظیفه داریم
که این سند آن را بررسی کنیم.
خواننده باید توجه داشته باشد که مجلسی کتاب
بحار الانوار را در سال 1106 هجری قمری به اتمام رسانده است و سندی که برای شکستن پهلوی
فاطمه ذکر کرده است به این شکل میباشد:
«وجدت بخط الشيخ محمد بن علي الجبعي نقلا من خط
الشهيد رفع الله درجته نقلا من مصباح الشيخ أبي منصور طاب ثراه قال...»
همانطور که میدانید روایت کسر ضلع را مجلسی
بعد از 1000 سال قمری! آن هم به واسطهی سه راوی، به پیامبر ص رسانید. آیا هیچ
عاقلی (جز عشاق خرافات) حاضر است چنین روایتی را قبول کند؟ چنین روایتی به ده ها سلسله
رجال احتیاج دارد. پس به طور قطع این روایت از اعتبار ساقط است.
مجلسی نیز در ابتدای کتاب میگوید به اصل کتاب
شیخ محمد بن علی الجعبی دسترسی پیدا نکرده است، پس این روایت معتبر نمیباشد.
«إني لم أظفر بأصل الكتاب ووجدت أخبارا مأخوذة منه بخط الشيخ شمس الدين
الجبعي نقلا عن خط شيخنا الشهيد».[2]
الخصیبی متوفای 358 هجری[3] در کتاب الهداية الكبرى در چهار قسمت از کتابش خرافه
و افسانهی شکستن پهلوی فاطمه را کاملا بدون سند ذکر میکند و ادعای بدون سند نیز ارزشی
نخواهد داشت. او این داستانها و اکاذیب را بدون هیچ گونه سندی بعد از بیش از سه قرن
نقل میکند و خود الخصیبی نیز در نزد شیعه مورد طعن قرار گرفته و شخصی فاسد المذهب
میباشد!
الحسين بن حمدان الخصيبي الجنبلائي، نصیری مذهب
بود و اولین کسی بود که مذهب نصیری را در شام نشر کرد.[4]
نجاشی در مورد او میگوید مذهبش فاسد است:
«[159]
الحسين بن حمدان الخصيبي الجنبلاني أبو عبد الله كان فاسد المذهب».[5]
ابن غضائری دربارهی او میگوید:
«[40]- 13- الحُسَيْنُ بنُ حَمْدان، الحصيني،
الجُنْبُلائيّ، أبُو عَبْدِاللّه.كَذّابٌ، فاسِدُ المذْهَب، صاحبُ مقالةٍ مَلْعُونةٍ،
لا يُلْتَفَتُ إليه».[6]
ترجمه: «حسین بن حمدان الحصیبی الجنبلانی، ابو
عبد الله. بسیار دروغ گو است، مذهب فاسدی دارد، سخن ملعونی دارد و التفاتی به او نمیشود».
ابن المطهر الحی نیز با الغضائری موافقت کرده
و همین را دربارهی الحصیبی در خلاصة اقوال جلد 1 ص 339 گفته است.[7]
محمد الجواهری میگوید: «الحسين بن حمدان: الخصيبي
"الحصيني" -مجهول- فاسد المذهب».[8]
عبد الله بن عیسی بیگ افندی در ریاض العلماء
و حیاض الفضلاء میگوید: «مذكور في كتب رجال الأصحاب مع قدح شديد وذم أكيد».
ترجمه: «در کتب رجال اصحاب ذکر شده همراه با
قدح شدید و سرزنش مؤکد».
سپس از مجلسی نقل قول میکند که میگوید: «لكن غمز عليه بعض أصحاب الرجال».
ترجمه: «بعضی از اصحاب رجال از او به زشتی یاد
کردهاند».
و سپس در تایید حرف مجلسی میگوید: «و أقول: بل قد طعن عليه جل
أصحاب الرجال بل كلهم على أشد ما يتصور حيث طعنوا بكذبه و فساد مذهبه و نحو ذلك».[9]
ترجمه: «و میگویم: بلكه بيشتر اصحاب رجال بر
او طعن زدهاند بلکه کل آنها شدید ترین طعنی که میتوان تصور کرد را نسبت به کذب او
و فساد مذهب او و نحو آن، گفتهاند».
با اسم ابن جریر طبری سه شخص نام برده شده است.
1-
محمد بن جرير
بن يزيد بن كثير بن غالب الآملي، أبو جعفر الطبري، صاحب کتاب «تاریخ الأمم والملوك»
و تفسیر مشهور طبری (224- 310 هـ) که از علمای بزرگ اهل سنّت میباشد.
2- أبو
جعفر محمد بن جرير بن رستم الطبري شیعه، صاحب كتاب «المسترشد في الإمامة» (متوفای 310
هـ) معروف به طبری کبیر.
اين طبری شیعه با طبری اهل سنّت با اسم خود و
اسم پدر و سال وفات اشتراک دارد و تنها در اسم جدشان مختلف هستند.
3- محمد
بن جرير بن رستم الطبري شیعه، مشهور به طبری صغیر، که کتاب دلائل الامامه به او منسوب
است و او را شخصی جدا از طبری کبیر شیعهی قرن سوم میدانند.
اما بعضی از شیعیان، طبری صغیر را همان طبری
کبیر میدانند و معتقد هستند نویسندهی کتاب دلائل الامامه همان طبری متوفای 310 هجری
میباشد، که این ادعا اشتباه است و بعدا دلایل آن را ذکر خواهیم کرد.
یکی از استنادات شیعه برای اثبات خرافهی شکستن
پهلوی فاطمه، کتاب دلائل الإمامة است که حقیقتاً نویسندهی آن نامعلوم و مجهول میباشد.
طبری سوم (طبری صغیر قرن پنجم) و تألیفات او
مدتی متجاوز از دو قرن به دست فراموشی سپرده میشود و هیچ یک از محدثین و مؤلفین امامیه
از قرن پنجم تا هفتم هجری هیچ گونه یادی از او نکردهاند، و تنها در سال 664 هجری برای
نخستین بار سید ابن طاووس بعضی از روایات کتاب دلائل الامامه را در مصنفات خود نقل
کرده و نویسندهاش را به طبری کبیر قرن سوم نسبت داده است؛ و نه طبری سوم یا طبری صغیر.
و بعد از ابن طاووس هم مجددا قرنها نام و یاد و کتاب او به فراموشی سپرده میشود تا
آنکه سید هاشم توبلی بحرانی (متوفی 1107 هجری) بخشهایی از روایات این کتاب را نقل
قول کرده و در اول کتابش موقع ذکر مصادر، اسم دلائل الامامه را ذکر کرده و چنین نوشته:
«كتاب الإمامة
لأبي جعفر محمد بن جرير بن رستم الطبري الآملي، كثير العلم، حسن الكلام».
پس التوبلی چنین تصور کرده که نویسندهی دلائل
الامامه شخصی به نام محمد بن جریر طبری الآملی شیعه، صاحب کتاب المسترشد میباشد.
و در مقابل هم شیخ محمد تقی التستری در قاموس
الرجال برای طبری کبیر و صغیر ترجمهی جداگانهای آورده و کسانی همانند سید علی بن
طاوس و مجلسی که این دو شخص را یکی میدانند، توهم زده میداند.[10]
و علمای یکی دو قرن پیشِ شیعه نیز ابتکار به
خرج دادهاند و ترجمهای جداگانه برای طبری سوم نوشتهاند و انتساب کتاب دلائل الامامه
را به طبری کبیر یعنی طبری قرن سوم، کاملا رد کردهاند!
برای مثال سید بحرالعلوم (متوفی 1212 هـ) در
کتاب فوائد الرجالیه، بین این دو شخص فرق گذاشته است و چنین مینویسد:
«ووصفه بالكبير في قبال أبى جعفر محمد بن جرير
الطبري الصغير الامامي المتأخر عصره عن الكبير، والمعاصر للشيخ الطوسى والنجاشي».[11]
ترجمه: «وصف کردن او به کبیر در مقابل ابو جعفر
محمد بن جریر طبریِ صغیرِ امامی است که متأخر از زمان طبری کبیر میباشد و معاصر با
طوسی و نجاشی است».
همچنین خوئی (متوفی 1371 هـ) نیز بین این دو
شخص فرق قائل است و برای هر کدام جداگانه ترجمه آورده است.[12]
البته خود کتاب دلائل الإمامه نیز گواه بر این
مطلب میباشد که این کتاب از آنِ طبری کبیر نیست، برای اینکه چطور امکان دارد طبری
کبیر در آن کتاب با دو واسطه از خودش روایت کند؟!
برای مثال در یکی از روایات کتاب دلائل الامامه
در صفحه 196 چنین سندی را میبینیم:
«قال أبو جعفر: حدثنا أبو محمد، قال: أخبرنا عمارة
بن زيد، قال: حدثنا إبراهيم بن سعد، قال: حدثنا محمد بن جرير، قال: أخبرني
ثقيف البكاء...».[13]
یا این سند:
«وأخبرني أبو الحسين محمد بن هارون، قال: حدثنا
أبي هارون بن موسى (رضي الله عنه)، قال: حدثنا محمد بن جرير الطبري،
قال: حدثنا عيسى بن عبد الرحمن...».[14]
همانطور که مشاهده میکنیم، محمد بن جریر طبری
(که به حساب صاحب کتاب دلائل الامامه است!) با دو واسطه از محمد بن جریر طبریِ کبیر
روایت نقل کرده است، پس به طور یقین نویسندهی این کتاب نباید محمد بن جریر طبری کبیرِ
قرن سوم باشد. پس چه کسی است؟
و یا از حسین غضائری متوفی 411 که از شیوخ نجاشی
میباشد، روایت کرده است، برای مثال در صفحه 545 چنین آمده است:
«نقلت هذا الخبر من أصل بخط شيخنا أبي عبد الله
الحسين الغضائري (رحمه الله)، قال: حدثني أبو الحسن علي بن عبد الله القاساني، قال:
حدثنا الحسين بن محمد...».
و محمد بن جریر طبری که تاریخ وفاتش 310 هجری
میباشد لازم است که تا 411 هجری زنده بماند تا بتواند از الغضائری نقل کند! پس به
یقین میرسیم که کتاب دلائل الامامه را محمد بن جریر طبری قرن سوم ننوشته است.
اما حقیقت چیز دیگری است، و آن اینکه نویسندهی
دلائل الامامه معلوم نیست چه کسی است و مجهول الحال است و طبری صغیر هیچ گونه ترجمهای
در نزد علمای قدیم شیعی نداشته است.
و اولین کسی که ترجمه و شرح حال جداگانهای
با اسم محمد بن جریر طبریِ صغیر وضع کرد، عبد الله مامقانی (1290 هـ- 1351 هـ) میباشد
و هیچ احدی قبل از او چنین ترجمهای برای این شخص قرار نداده است، سپس افراد بعد از
مامقانی نیز به تقلید از مامقانی برای طبری کبیر و صغیر، ترجمهی جداگانه وضع کردند.
مامقانی میگوید: «محمد بن جرير بن رستم الطبري
الآملي، وهو من علماء الامامية، وليس له ذكر في كلمات أصحابنا الرجاليين، وقد إشتبه
الامر على بعضهم، فزعمه السابق وليس بذلك، بل هو غيره قطعا».
ترجمه: «محمد بن جریر بن رستم الطبری الآملی،
از علمای امامیه است، و هیچ ذکری از او در کلمات اصحاب رجال نیامده است، و امر بر بعضی
مشتبه شده، و فکر میکنند که این همان طبری سابق است و چنین نیست؛ بلکه به طور قطع
غیر او میباشد».[15]
آغا بزرگ
طهرانی در الذریعه میگوید: «ومنشأ توهم الاتحاد عدم وجود ترجمة لأبي جعفر محمد بن جرير
المتأخر في أصولنا الرجالية».[16]
ترجمه: «منشاء این توهم که هر دو یکی هستند،
عدم وجود ترجمهای برای ابو جعفر محمد بن جریر طبری متاخر(صغیر) در اصول رجالی شیعه
میباشد».
و علمای قدیم شیعه قبل از مامقانی در ترجمهی
طبری چنین میگفتند که او نویسندهی کتاب المسترشد و دلائل الامامه میباشد و برای
این دو کتاب دو نویسندهی مجزا به نام طبری كبير و صغير را ذکر نمیکردند، بلکه برای
هر دو کتاب تنها طبری قرن سوم را ذکر میکردند و ثابت کردیم که کتاب دلائل الامامیه
در قرن پنجم نوشته شده است و برای اثبات این قضیه نیز دلایلی را ذکر کردیم.
حال که ترجمهای برای نویسندهی کتاب دلائل الامامه
وجود ندارد و علمای مؤخر شیعه نیز نسبتدادن کتاب دلائل الامامه را به طبری قرن سوم
خطا و باطل میدانند، پس چه کسی این کتاب را نوشته است؟ جواب این است که معلوم نیست!
و علمای متأخر شیعه که متوجه تناقضات این کتاب
شدهاند، مثلا اینکه صاحب کتاب دلائل الامامه در چندین جا از محمد بن جریر طبری کبیر
روایت کرده است، تصمیم گرفتند که ترجمهای جداگانه به اسم محمد بن جریر طبری صغیر بسازند
و بگویند که در اصل، طبری صغیر نویسندهی این کتاب است! اما متاسفانه هیچ گونه ترجمهای
از این شخص در کتب علمای قدیم شیعه موجود نمیباشد و هیچگونه اطلاعی به حال او نداریم.
و خلاصهی کلام این که معلوم نیست چه کسی این کتاب را جعل کرده است؛ و کتابی که جعلی
باشد از اعتبار ساقط است.
چگونه امکان دارد شیخ نجاشی از طبری سوم یعنی
طبری صغیر غفلت بورزد و هیچ گونه ترجمه و یادی از او و کتابش نکند؟ بر فرض این که بتوان
غفلت نجاشی از ذکر نام طبری سوم را توجیه نمود، چگونه میتوان غفلت شیخ طوسی را توجیه
کرد، و حتی منتجب الدین رازی نیز که بعد از این دو آمده است چنین شخصی را نشناسند و
ترجمهای برای او ذکر نکند؟ اگر طبری سومی وجود داشت ذکر نام و خصوصیات و مؤلفات
او ضروری بوده است، و اگر نجاشی از آن غفلت کرده است باید طوسی نام او را یادآوری میکرد،
و اگر او هم فراموش میکرد باید منتجب الدین رازی آن را یادآوری میکرده است، سپس
غفلت این سه تن یکی پس از دیگری با توجه به این که هر کدام با آگاهی از تألیف سابق
بر خود، رجال خود را تدوین نموده است تنها یک پاسخ دارد و آن هم عدم وجود چنین شخصیتی
است!
بعد از بررسی وضعیت کلی کتاب و اینکه نویسندهاش
معلوم نیست، و با صرف نظر از اینکه چه کسی آن را نوشته و مطالب و اسناد آن را جعل کرده
است، در ادامه روایاتی که در این کتاب آمده و خبر از شکستن پلهوی فاطمه میدهد را بررسی
میکنیم.
«حدثني أبو الحسين محمد بن هارون بن موسى التلعكبري،
قال: حدثني أبي، قال: حدثني أبو علي محمد بن همام بن سهيل (رضي الله عنه)(وفات 332)،
قال: روى أحمد ابن محمد بن البرقي (وفات 280)، عن أحمد بن محمد الأشعري القمي، عن عبد
الرحمن بن بحر (وفات 224)، عن عبد الله بن سنان، عن ابن مسكان، عن أبي بصير، عن أبي
عبد الله جعفر بن محمد (عليه السلام)، قال:
ولدت فاطمة (عليها السلام) في جمادى الآخرة،
يوم العشرين منه، سنة خمس وأربعين من مولد النبي (صلى الله عليه وآله). وأقامت بمكة
ثمان سنين، وبالمدينة عشر سنين، وبعد وفاة أبيها خمسة وسبعين يوما. وقبضت في جمادي
الآخرة يوم الثلاثاء لثلاث خلون منه، سنة إحدى عشرة من الهجرة. وكان سبب وفاتها أن
قنفذا مولى عمر لكزها بنعل السيف بأمره، فأسقطت محسنا ومرضت من ذلك مرضا شديدا، ولم
تدع أحدا ممن آذاها يدخل عليها. وكان الرجلان من أصحاب النبي (صلى الله عليه وآله)
سألا أمير المؤمنين أن يشفع لهما إليها، فسألها أمير المؤمنين (عليه السلام) فأجابت،
فلما دخلا عليها قالا لها: كيف أنت يا بنت رسول الله؟ قالت: بخير بحمد الله. ثم قالت
لهما: ما سمعتما النبي (صلى الله عليه وآله) يقول: " فاطمة بضعة مني، فمن آذاها
فقد آذاني، ومن آذاني فقد آذى الله "؟ قالا: بلى. قالت: فوالله، لقد آذيتماني.
قال: فخرجا من عندها وهي ساخطة عليهما».
«حدیث گفت من را ابو الحسن محمد بن هارون بن موسی
التلعکبری، گفت حدیث گفت به من پدرم، گفت: حدیث گفت به من ابو علی محمد بن همام بن
سهل، گفت روایت کرده است احمد ابن محمد بن البرقی، از احمد بن محمد الاشعری القمی،
از عبد الرحمن بن بحر، از عبد الله بن سنان، از ابن مسکان، از ابی بصیر، از امام صادق
علیه السلام که گفت: فاطمه عليها السلام در روز بیستم جُمادى الآخر در حالی که چهل
و پنج سال از ولادت نبی اکرم صلّى الله عليه و آله میگذشت متولد شد. او هشت سال در
مکه و ده سال در مدینه و هفتاد و پنج روز پس از وفات پدرش زندگی کرد. ایشان روز سهشنبه
سوم ماه جُمادى الآخر سال یازدهم هجرى از دنيا رحلت نمود. و سبب وفات حضرت آن بود كه
قنفذ غلام عمر به امر او با تهِ غلاف شمشیر به سینهی ایشان ضربه زد، و حضرت زهرا مُحسن
را سقط نمود و بدين جهت به شدت مريض شد. و نگذاشت احدى از آن افرادى كه وى را اذيت
كرده بودند نزد او وارد شوند. آن دو نفر صحابی پيامبر خدا از امیر المومنین عليه السلام
خواستند تا برای آن دو از حضرت زهرا عليها السلام اجازه حضور بگیرد. لذا امیر المومنین
عليه السلام هم این را از حضرت زهرا عليها السلام خواست و ایشان پذیرفت. وقتی آن دو
بر حضرت وارد شدند گفتند: اى دختر پيغمبر خدا! در چه حالى؟ فرمود: خداى را شكر، خوبم.
سپس به آن دو فرمود: آيا نشنيديد كه پيامبر خدا میفرمود: فاطمه پارهاى از تن من
است، كسى كه او را اذيت كند مرا اذيت كرده و كسى كه مرا اذيت كند خدا را اذيت كرده
است؟ گفتند: بلی. فرمود: بخدا قسم كه شما مرا اذيت كردهايد! امام سپس فرمود: پس آن
دو از نزد حضرت خارج شدند در حالى كه او بر آنان خشمناک بود».
اکنون به بررسی سند
این روایت میپردازیم.
راوی: محمد بن هارون بن موسى التلعكبري
این راوی مجهول الحال است و هیچگونه جرح و تعدیلی
در کتب رجال قدیمی شیعه ندارد و حکم به توثیق مجاهیل کردن یعنی حکم به توثیق اخبار
نا معلوم از افراد نامعلوم.
محمد جواهری نیز او را مجهول میداند: «محمد بن هارون بن موسى: أبو
الحسين مضى في ترجمة أحمد بن محمد بن الربيع عن النجاشي ذكره، وترحمه عليه، وروايته
عن أبيه "التلعكبري" مجهول».[17]
نجاشی در ترجمهی أحمد بن محمد بن الربيع الاقرع
الكندي، سندی را ذکر میکند که در آن نام محمد بن هارون آمده و بر او رحمه الله گفته
است: «قال أبو
الحسين محمد بن هارون بن موسى رحمه الله».
و غیر از این در هیچ یک از کتب رجالی شیعه بیش
از این ذکری از او نشده است
و مجرد گفتن «رحمه الله» ربطی به توثیق او ندارد،
برای اینکه نجاشی دربارهی ضعفا نیز رحمه الله را به کار برده است، برای مثال در صفحهی
86 رجال نجاشی، در ترجمهی «أحمد بن محمد بن عبيدالله بن الحسن» که ضعیفش میداند،
میگوید: «رأيت
شيوخنا يضعفونه، فلم أروعنه شيئا وتجنبته، وكان من أهل العلم والادب القوي وطيب الشعر
وحسن الخط، رحمه الله وسامحه».[18]
ترجمه: «شیوخمان را دیدم که تضعیفش میکردند،
از او راضی و خرسند نبودند و از او اجتناب میورزیدند، اهل علم و ادبِ قوی و شعر خوب
و خط زیبا بود، الله رحمتش کند و بیامرزد».
همانطور که میبینیم، برای این راویِ ضعیف،
«رحمه الله» گفته است، آیا «رحمه الله» گفتن، دلیل بر توثیق است؟ قطعا خیر.
مشکل دیگر سند این روایت، عدم اتصال آن میباشد
و بین محمد بن همام و احمد بن محمد بن برقی انقطاع وجود دارد، دقت کنید:
«حدثني أبو علي محمد بن همام بن سهيل (وفات 332)، قال: روى أحمد ابن محمد بن البرقي (وفات 280)»
کلمهی روی (روایت کرده) آمده است، و کلماتی
که صراحت به شنیدن از او دارد به کار نبرده است، مانند سمعت (شنیدم) یا أخبرني (به
من خبر داد) یا حدثني (به من حدیث گفت)، یا قال لي (به من گفت)، یا حدثنا (حدیثمان
گفت).
و کلمهی روی بیانگر این است که محمد بن همام
به طور مستقیم چنین خبری را از احمد بن محمد بن برقی نشنیده است و معلوم نیست از کجا
شنیده است و این اشکال بزرگی برای این روایت میباشد.
راوی دیگر، أحمد بن محمد بن خالد بن عبد الرحمن
بن محمد بن علي البرقي میباشد که نجاشی در ترجمهی او چنین میگوید:
«وكان ثقة في نفسه، يروي عن الضعفاء واعتمد المراسيل».[19]
ترجمه: «خودش ثقه است اما از ضعفا روایت میکند
و به مرسلها اعتماد میکرد».
راوی دیگر عبد
الرحمن بن بحر میباشد.
این راوی نیز مجهول است و هیچ ذکری برای او در
کتب رجالی امامیه موجود نیست و دروغی به این بزرگی را از شخصی مجهول الحال چطور میتوان
قبول کرد؟
اما علمای شیعه وقتی که متوجه این مسأله شدند،
دست به خیانت و تحریف کتاب زدند و اسم راوی را با «عبد الرحمن بن ابی نجران» عوض کردند!!
همانطور که در شکل زیر میبینید نسخههای مورد
اعتماد سه نسخه میباشند:
1- نسخهی المكتبة الرضوية با رمز (م).
2- نسخهی مكتبة السيد المرعشي با رمز (ع).
3- نسخهی المطبعة الحيدريه نجف سال 1369هـ با
رمز (ط).
همانطور که در تصویر میبینید، محقق کتاب اعتراف
میکند که در همهی نسخههای مورد اعتماد، اسم راوی عبد الرحمن بن بحر میباشد، نه
عبد الرحمن بن ابی نجران. و عبد الرحمن بن بحر نیز مجهول الحال است و غیر معتمد است.
راوی دیگر: عبد
الله بن سنان عن ابن مسكان.
در کتب اربعه و دیگر کتب شیعه، هیچ روایتی وجود
ندارد که عبد الله بن سنان از ابن مسکان روایت کرده باشد و تنها در کتاب دلائل الامامه
چنین آمده است و همانطور که در قبل بررسی کردیم کتاب دلائل الامامه کتابی جعلی و تحریف
شده میباشد.
میرزا جواد تبریزی، فقیه مقدس، استاد فقها و
مجتهدین و یکی از استوانههای علمی شیعه، در دروس خارج فقه/ نجاسات/ میته/ درس ۹: میتُه ما لا نَفسَ له طاهرةٌ، دربارهی روایتی که ابن سنان در سند آن آمده است چنین میگوید:
«ظاهراً محمد بن سنان است. به قرینه مرویّ عنه
که ابن مسکان است. به حسب تتبع، روایتی پیدا نکردیم که عبدالله بن سنان از ابن مسکان
نقل کرده باشد. لذا روایت بواسطهی محمد بن سنان، ضعیف میشود. به حسب تتبّع، محمد
بن سنان از ابن مسکان روایت دارد و عبدالله بن سنان از ابن مسکان روایت ندارد. لذا
به قرینه مرویّ عنه (ابن مسکان) میفهمیم که محمد بن سنان است و روایت هم ضعیف خواهد
شد».[21]
حال نمیدانم آیا شیعهای حاضر است از استاد
فقها و مجتهدین خودش پیشی بگیرد و بگوید او اشتباه کرده است؟ و آیا میتواند روایتی
پیدا کند که عبد الله بن سنان از ابن مسکان روایت کرده باشد؟
بندهی فقیر الی الله میگویم: شیعه که عبد الرحمن
بن بحر را به عبد الرحمن بن ابی نجران تغییر داد، حال چه دلیلی وجود دارد که محمد بن
سنان را نیز به عبد الله بن سنان تغییر نداده باشد؟ پس به شک ما به یقین میرسد و به
این نتیجه خواهیم رسید که راوی اصلی، همان محمد بن سنان بوده است و این روایت از اعتبار
ساقط و موضوع میباشد.
اما بیایید و فرض کنیم که همان عبد الله بن سنان
صحیح است و کسی سند این روایت را تحریف و تغییر نداده است، اما متوجه میشویم که عبد
الله بن سنان زود تر از ابن مسکان وفات کرده است.
خوئی در معجم رجالش میگوید
«لا إشكال في بقاء عبد الله بن سنان إلى زمان
موسى بن جعفر (عليه السلام) بشهادة البرقي، والكشي، والشيخ، والنجاشي على كونه على
خزائن المهدي بعد المنصور، بل ذكر النجاشي أنه كان خازنا للهادي والرشيد أيضا».[22]
ترجمه: «اشکالی در بقای عبد الله بن سنان تا
زمان موسی بن جعفر (تولد 128 وفات 183 هجری) وجود ندارد به شهادت برقی و کشی و شیخ
و نجاشی».
عبد الله بن سنان زمان محمد باقر (تولد 57 وفات
114 هجری) و ابا عبد الله امام جعفر صادق (تولد 80 وفات 148 هجری) و علیهما السلام
را درک کرده و از آنها روایت کرده است و بعضی از علمای شیعه میگویند اشکالی ندارد
که زمان موسی بن جعفر علیه السلام (وفات 183) را نیز درک کرده باشد.
حال اگر فرض کنیم پنج سال از زمان موسی کاظم
را درک کرده باشد زمان وفات او میشود (153 هجری).
ابن مسكان نیز به گفتهی نجاشی در رجالش صفحه
215، زمان امامت امام کاظم را درک کرده است، یعنی قبل از 183 هجری وفات یافته است.
به طور تقریبی متوجه میشویم که عبد الله ابن
سنان حدود 30 سال زود تر از عبد الله ابن مسکان وفات یافته است.
و محمد بن سنان نیز 220 هجری وفات یافته است
و خوئی در معجم رجالش جلد 1 صحفه 138 میگوید: «محمد بن سنان المعروف- وهو الظاهري- مات سنة
220».[23]
پس به قطع و یقین خواهیم فهمید که عبد الله بن
سنان از ابن مسکان نمیتواند روایت بکند، چون قبل از او وفات یافته است و در اصل محمد
بن سنان میباشد كه نظر و رأی علمای شیعه دربارهی محمد بن نسان، بر تضعیف او میباشد.
پس این روایت نیز به علت مجهول بودن نویسنده
کتاب، و وجود راویان مجهول و ضعیف و عدم اتصال سند، ضعیف و بی ارزش میباشد و قابل
استناد نیست.
همانطور که مشاهده میکنید، سازندگان این داستان،
دروغگو و ضعیف و مجهول الحال و فاسد المذهب بودند و در پایان، این بندهی فقیر الی
الله به شیعیان دلپاک و حقیقتجو میگویم که چرا باید اتهام به این بزرگی را از چنین
افراد کذابی قبول بکنیم؟ آیا وقت آن نرسیده است که تجدید نظری در عقاید موروثی خود
انجام بدهیم؟ آیا طعنه و تکفیر و دشنام دادن یاران مخلص رسول خدا ص باعث رضایت رسول
خدا میشود؟ آیا میتوان تصور کرد که فاطمه ل توسط عمر فاروق مورد جسارت واقع شود ولی شوهرش مثل
کودکان بدون اختیار، در کنج خانه بنشیند و شاهد ماجرا باشد؟ و با طنابِ در گردن، کشانکشان
به بیعتکردن برده شود؟ آیا پذیرفتن این داستان توهین به علیِ فاتح خیبر نیست؟ آیا
معقول است دختر علی و فاطمه با عمر y قاتل مادر خودش ازدواج کند؟ و سپس علی t اسم
فرزندانش را عمر اکبر و عمر اصغر بگذارد؟ آیا قابل قبول است که رسول خدا ص که به اعتقاد
شیعه علم غیب میداند، پست ترین و دشمنترین انسانها را در نزد خود جمع کند و به آنها
مسئولیت بدهد و از آنها دختر بگیرد و به آنها دختر بدهد؟ آیا قبولکردن خرافهی شهادت
فاطمه به معنی طعنهزدن به خود رسول خدا ص نیست که نتوانست راست و چپ خود را تشخیص دهد و دوست
و دشمنش را شناسایی کند؟ آیا معقول است خداوند در آیهی 100 سوره توبه بفرماید من از
اصحاب راضی شدهام و وعدهی بهشت به آنها بدهد، سپس همین افراد که در اسلام آوردن
از همه پیشی گرفتند بیایند و چنین کاری بکنند؟ یعنی خدا هم نمیدانست؟ رسول خدا هم
ندانست؟ اما مجوسیهای ایران در لباس محبت اهل بیت با سپر کردن علی و فاطمه، برای انتقام
گرفتن از اسلام و فتح شدن ایران توسط عمر، دانستند؟ و بسیاری از سوالات بی جواب دیگر.
از الله سبحانه وتعالی میخواهم که این کتاب
را باعث بیداری و آگاهی فریب خوردگان شیعه قرار دهد و آن را با لطف و کرم خویش مبارک
قرار دهد و آن را در میزان حسناتمان قرار دهد و حجتی علیه باطل بگرداند. وآخر دعوانا
أن الحمد لله رب العالمین.
مجاهد دین
اسفند 1392 هجری شمسی
بحار الأنوار، محمد باقر المجلسي، ج
98 ص 44 شماره روایت 84.
[2]- 73: الاستدراك لما أغفله الخليل، شيخ أبي
الفتح محمد بن جعفر بن محمد المراغي متوفای بعد از سال 371 - الذريعة از طهراني: ج
2 ص 23.
رجال النجاشي، النجاشي، جلد: 1 صفحه:
67.
الرجال ابن الغضائري، ابن الغضائری،
محمّد كاظم رحمان ستايش، جلد: 1 صفحه: 54.
[9]- ریاض
العلماء و حیاض الفضلاء، افندی، عبد الله بن عیسی بیگ. محقق: حسینی اشکوری، احمد. اهتمام:
مرعشی، محمود بن شهاب الدین. ناشر: مطبعة الخيام. محل نشر: قم. جلد: ٢ ص50-5.
و إبراهيم الشبوط وی را در کتابش «ضعفاء
الرواة» صفحه 142 درج کرده است.
الفوائد الرجالية، السيد بحر العلوم،
جلد: 4 صفحه: 121.
معجم رجال الحديث، السيد أبوالقاسم
الخوئي، جلد: 16 صفحه: 158.
رجال النجاشي، النجاشي، جلد: 1 صفحه:
76.
معجم رجال الحديث، السيد أبوالقاسم
الخوئي، جلد: 11 صفحه: 227.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر