سلسلۀ جنایات و جرایم محمد بن عبد الوهّاب در حق مسلمانان (3)
🖊نویسنده: مجاهد دین
➖پدر محمد بن عبد الوهاب، شیخ عبد الوهاب بن سلیمان القاضی رحمه الله متوجه انحراف و غلو فرزندش محمد شده بود و از او میترسید که بدعتش را گسترش دهد، و ابن بشر به اختلاف بین عبد الوهاب و پسرش اشاره کرده و میگوید:
🔹«فلما أن الشيخ محمد وصل إلى بلد حريملا جلس عند أبيه يقرأ عليه وينكر ما يفعل الجهال من البدع والشرك في الأقوال والأفعال وكثر منه الإنكار لذلك ولجميع المحظورات حتى وقع بينه وبين أبيه كلام، وكذلك وقع بينه وبين الناس في البلد فأقام على ذلك سنين حتى توفي أبوه عبد الوهاب في سنة 1153 ثم أعلن بالدعوة».
🔸 ترجمه: «هنگامیکه شیخ محمد به شهر حریملا رسید، (در کلاس درس) نزد پدرش نشست و با پدرش دربارۀ مسائل دینی صحبت میکرد و اقوال و افعال بدعی و شرکی که مردم جاهل انجام میدادند را انکار میورزید و بر این کارها و بر همۀ محضورات، بسیار انکار میورزید، تا اینکه بین او و پدرش حرف در گرفت و همچنین بین او و بین مردم آن شهر نیز اختلاف افتاد و چند سالی به این شکل گذشت تا اینکه پدرش عبد الوهاب در سال 1153 وفات یافت، سپس محمد بن عبد الوهاب دعوتش را آشکار کرد».
🗒 عنوان المجد فی تاریخ النجد، ج 1 ص 37.
➖و محمد بن عبد الوهاب بعد از آنکه دعوتش را آشکار کرد، گواهی بر گمراهی خود و تمام مشایخش و جهلشان به اسلام و لا إله إلا الله در گذشته میدهد و میگوید هر کسی فکر کند قبل از من دین و اسلام را فهمیده دروغ و افتراء بسته است و بر مردم تلبیس نموده و خودش را به چیزی مدح نموده که در او نیست!
🔹چنانکه محمد بن عبد الوهاب میگوید: «وأنا أخبركم عن نفسي والله الذي لا إله إلا هو لقد طلبت العلم واعتقد من عرفني أن لي معرفة وأنا ذلك الوقت لا أعرف معنى لا إله إلا الله، ولا أعرف دين الإسلام قبل هذا الخير الذي من الله به. وكذلك مشايخي ما منهم رجل عرف ذلك، فمن زعم من علماء العارض أنه عرف معنى لا إله إلا الله أو عرف معنى الإسلام قبل هذا الوقت أو زعم عن مشايخه أن أحداً عرف ذلك فقد كذب وافترى ولبس على الناس ومدح نفسه بما ليس فيه».
🔸ترجمه: «من از وضعیت خودم به شما خبر میدهم، قسم به الله که إلهی جز او نیست، من طلب علم میکردم و کسانی که من را میشناختند اعتقاد داشتند که مرا معرفت و دانشی است، اما من، تا قبل از این خیری که خداوند آن را من منت نهاد، در آن وقت نه معنای لا إله إلا الله را میدانستم، و نه دین اسلام را میشناختم . و همچنین در بین مشایخم هم هیچ کس نبود که آن را بشناسد. لذا هرکس از علمای منطقه عارض (نجد) گمان کند که معنی لا إله إلا الله را دانسته و یا معنای اسلام را قبل از این مدت شناخته، یا گمان کند که مشایخ او آن را فهمیدهاند، پس به تحقیق که دروغ و افتراء بسته است و بر مردم تلبیس نموده است و خودش را به چیزی مدح نموده که در او نیست».
🗒 الرسائل الشخصية (مطبوع ضمن مؤلفات الشيخ محمد بن عبد الوهاب، الجزء السادس)، صص 187-188.
➖و معتقد بود که مردم زمان او شرک شدیدتری از مشرکان زمان جاهلیت دارند، چنانکه میگوید:
🔹 «إذا علمت هذا، وعلمت ما عليه أكثر الناس: علمت أنهم أعظم كفرا وشركا من المشركين الذين قاتلهم رسول الله صلى الله عليه وسلم».
🔸ترجمه: «اگر این را دانستی و آنچه بیشتر مردم بر آن (عقیده) هستند را دانستی، این را هم خواهی دانست که کفر و شرک این مردم، بزرگتر از کفر و شرک مشرکانی است که رسول الله صلی الله علیه وسلم با آنان جنگید».
🗒 الدرر السنية، ج 1 ص 160.
🔹 و میگوید: «فاعلم أن شرك الأولين أخف من شرك أهل زماننا».
🔸 «بدان که شرک مردم زمان پیامبر خفیفتر از شرک اهل زمان ما میباشد».
🗒 کشف الشبهات، ص 33.
🔹و میگوید: «أن الذين قاتلهم رسول الله صلى الله عليه وسلم أصح عقولا وأخف شركا من هؤلاء».
🔸 «کسانی که پیامبر صلی الله علیه وسلم با آنان جنگید، عقلهایشان صحیحتر و شرکشان خفیفتر از اینها است».
🗒 کشف الشبهات، ص 36.
👈پس محمد بن عبد الوهاب پیروانش را با این افکار تربیت کرده بود، طوری که پیروانش باور پیدا کرده بودند که این مردمانی که با آنها میجنگند، انسانهایی هستند که از مشرکان زمان پیامبر صلی الله علیه وسلم نیز مشرکتر و بدتر هستند، لذا با این اعتقاد، جان و مال مردم را برای خود حلال کرده بودند.
▫️در واقع محمد بن عبد الوهاب اسلام را به احتکار خودش در آورده بود، طوری که معتقد بود فقط فهم او از اسلام صحیح است و هرکسی که با او مخالف باشد، نمیگفت که با من مخالف است، بلکه میگفت با دین الله و رسولش مخالف است! و از ادبیات و کلام آنها این مطلب کاملاً مشهود است که خود را مسلمان و اهل توحید مینامیدند و مخالفانشان را مشرک و کافر!
در قسمت قبلی دربارۀ حملۀ محمد بن عبد الوهاب به شهر ریاض مطالبی از عنوان المجد فی تاریخ النجد از ابن بشر نقل کردم، و در اینجا بعضی جنایتها و جرایم دیگرشان را در حق مردم شهر ریاض میآورم:
🔹ابن بشر دربارۀ اتفاقات سال 1187 هجری میگوید: «وفيها سار عبد العزيز بالجنود المنصورة وقصد الرياض ونازل أهلها أياما عديدة وضيّق عليهم واستولى على بعض بروجهم وهدم أكثرها وهدم المرقب وحصل بينهم القتال».
🔸ترجمه: «در این سال عبد العزیز [پس از مردن محمد بن سعود در سال (1179)، فرزندش عبد العزیز، توسط محمد بن عبد الوهاب امیر قرار داده شد] با سربازان پیروزمندش قصد شهر ریاض را کرده و چند روز اهل آنجا را محاصره کرد و آنها را در مضیقه و سختی قرار داد و بر بعضی از برجهای آنان سیطره یافت و بیشتر برجها را هم ویران کرد و دیدهبانهایشان را در هم شکست و بینشان جنگ در گرفت».
🗒 عنوان المجد فی تاریخ النجد، ج 1 ص 119.
سپس حاکم ریاض، «دهام بن دواس» بعد از چندین سال جنگیدن با عبد العزیز بن سعود، بخاطر محاصرهای که شده بود از دفاع کردن ناتوان میشود و با مردم شهر ناچار به فرار میشوند.
🔹 ابن بشر در این باره میگوید: «ففر أهل الرياض في ساقته الرجال والنساء والأطفال لا يلوي أحد على أحد، هربوا على وجوههم إلى البر وقصدوا الخرج وهلك منهم خلق كثير عطشاً وجوعاً».
🔸ترجمه: «اهل ریاض با مردان و زنان و کودکانش در پشت سر او (دهام بن دواس) فرار کردند و هیچ کس به فکر دیگری نبود، و بر چهرههایشان [كنايه از افتادن بر زمین و خود را به زور کشاندن، طوری که انگار به جای اینکه با پا حرکت کند با صورت و سینه خیز حرکت میکنند] به سوی بیابان به قصد رفتن به شهر «الخرج» فرار کردند، و مردم بسیاری از گرسنگی و تشنگی هلاک شدند».
▫️به این شکل مردم را آواره کردند و خانههای مردم با همۀ اموال و متاع و وسایلش رها شدند و سپس عبد العزیز و سربازانش وارد شهر ریاض شدند.
🔹ابن بشر در ادامه در این باره میگوید: «فلما دخل عبد العزيز الرياض وجدها خالية من أهلها إلا قليلا فساروا في إثرهم يقتلون ويغنمون، ثم إن عبد العزيز جعل في البيوت ضباطاً يحفظون ما فيها، وحاز جميع ما في البلد من الأموال والسلاح والطعام والأمتاع وغير ذلك؛ وملك بيوتها ونخيلها إلا قليلها».
🔸ترجمه: «بعد از آنکه عبد العزیز وارد ریاض شد، دید که خالی از سکنه شده است، مگر تعداد بسیار کمی از مردم، که تحت تعقیب قرار گرفته شدند و آنها را میکشتند و غنیمت میگرفتند. سپس عبد العزیز در خانهها نگهبانانی برای محافظت از آنچه در آن خانهها وجود داشت قرار داد و بر همۀ آنچه در آن شهر وجود داشت، مانند اموال و سلاح و طعام و متاع و دیگر چیزها، دست یافت و خانهها و نخلستانهایش را به تملک خود در آورد مگر تعدادی بسیار کمی را».
👈 چنانکه مشاهده میکنید محمد بن عبد الوهاب و پیروانش، مردم شهر ریاض را تماماً تکفیر کرده و کافر اصلی میپنداشتند و مال و جان آنان را برای خود حلال کرده بودند.
❓اکنون از پیروان و طرفداران محمد بن عبد الوهاب میپرسیم که اگر محمد بن عبد الوهاب مخالفانش را به عموم تکفیر نمیکرد پس این نوع رفتار او با مردم ریاض به چه معنایی میباشد؟
❓ اگر مردم ریاض را به عموم کافر اصلی نمیپنداشته است، پس چرا اموالشان را غنیمت گرفته است و فراریانشان را هم تعقیب کرده و میکشته است؟
❓ همچنین گناه آن زنان و کودکانی که در گرمای تابستان و در صحراها از شدت تشنگی و گرسنگی تلف شدهاند چه بوده است؟
❓ اگر چنین برخوردی با مردم یک شهر، جنایت نیست پس جنایت به چه معنایی است؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر