ترجمه فارسی کتاب «الروح» از ابن القیم الجوزیه
قسمت: سوم
مترجم: مجاهد دین
سوال سوم: آیا ارواح زندگان و ارواح مردگان با یکدیگر ملاقات میکنند؟
سوال سوم: آیا ارواح زندگان و ارواح مردگان با یکدیگر ملاقات میکنند؟
شواهد و ادلّۀ اين مسأله بیشتر از آن است که کسی جز الله آن را به شمار آورد،
و حسّ و واقع از عادلانهترین شاهدان به آن هستند. پس ارواح زندگان و مردگان با هم
ملاقات میکنند همانطور که ارواح زندگان با هم ملاقات میکنند، و خداوند متعال
فرموده است: ﴿ٱللَّهُ يَتَوَفَّى ٱلۡأَنفُسَ حِينَ مَوۡتِهَا وَٱلَّتِي لَمۡ تَمُتۡ فِي
مَنَامِهَاۖ فَيُمۡسِكُ ٱلَّتِي قَضَىٰ عَلَيۡهَا ٱلۡمَوۡتَ وَيُرۡسِلُ ٱلۡأُخۡرَىٰٓ
إِلَىٰٓ أَجَلٖ مُّسَمًّىۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَتَفَكَّرُونَ٤٢﴾ [الزمر: 42]
«الله
جانها را به هنگام مرگشان قبض میکند، و (نیز جان) آنها را که در خواب خود
نمردهاند، (قبض میکند) آنگاه (جان) کسانیکه فرمان مرگشان را صادر کرده نگه میداد،
و (جان) دیگری را تا مدتی معین باز پس میفرستد، بیگمان در این (امر) نشانههای
(روشنی) است برای گروهی که اندیشه میکنند».
ابو عبد الله بن
منده میگوید: احمد بن محمد بن ابراهیم برایمان تعریف کرد، عبد الله بن حسین
الحرّانی برایمان تعریف کرد، پدر بزرگم احمد بن شعیب برایمان تعریف کرد، موسی بن
عین از مطرف از جعفر بن ابی المغیره از سعید بن جبیر از ابن عباس برایمان تعریف
کرد که دربارۀ این آیه گفت: به من رسیده است که ارواح زندگان و مردگان در خواب با
هم ملاقات میکنند و با هم صحبت میکنند، سپس خداوند ارواح مردگان را نگه میدارد
و ارواح زندگان را به بدنهایشان باز میفرستد.[1]
و ابن ابی حاتم
در تفسیرش میگوید: عبد الله بن سلیمان برایمان تعریف کرد، الحسین برایمان تعریف
کرد، عامر برایمان تعریف کرد، اسباط از السدی برایمان تعریف کرد که دربارۀ این
فرموده خداوند: ﴿وَٱلَّتِي لَمۡ تَمُتۡ فِي مَنَامِهَاۖ﴾ «و (جان) آنها را که در خواب خود نمردهاند»، گفت: روحش را در خواب میگیرد و روح زنده و روح
مرده با هم ملاقات میکنند و با هم صحبت میکنند و یکدیگر را میشناسند. راوی میگوید:
پس روح زنده تا آن اندازه از اجلی که برایش باقی مانده است به بدنش در دنیا برمیگردد
و روح مرده میخواهد که به بدنش برگردد که حبس میشود.[2]
و این پسندیدهترین
از دو قول درباره آیه است و آن اینکه «ممسکه» روحی است که با «مرگ» توفی یافته (=
روحش گرفته شده) است و «مرسله» هم، روحی است که در «خواب» روحش توفی یافته است و
معنای این قول این است که جان «میّت» گرفته میشود و نگه داشته میشود و تا قبل از
روز قیامت به بدنش برگردانده نمیشود، و جان «شخص خوابیده» هم گرفته میشود سپس به
بدنش برگردانده میشود تا بقیۀ اجلی که برایش باقی مانده است را بگذراند و سپس آن
موقع میمیرد.
و قول دوم دربارۀ
آیه این است که «ممسکه» و «مرسله» در آیه، هردویشان به وفات «خوابیدن» وفات یافته
و روحشان گرفته میشود، پس آن کسی که اجلش تکمیل شده باشد (خداوند) روحش را نزد
خودش امساک و نگه میدارد و به جسدش بر نمیگرداند و کسی که اجلش تکمیل نشده است
روحش را به بدنش بر میگرداند تا اجلش را تکمیل کند. و شیخ الاسلام (ابن تیمیه)
این قول را اختیار کرده است و میگوید قرآن و سنّت بر این قول دلالت میکند، میگوید:
برای اینکه خداوند سبحان امساک (= و نگه داشتن) روحی که فرمان مرگش صادر شده است
را برای جانهایی ذکر کرده که در «خواب» گرفته شدهاند، اما جانهایی که به هنگام
مردنشان قبض میشوند پس برای اینها امساک و ارسالی را ذکر نکرده است، بلکه این
حالت، قسم سومی هستند.
و آنچه که ترجیح
داده میشود، همان قول اول است، برای اینکه خداوند سبحان از دو وفات خبر داده است،
وفات کبری و آن وفات «مرگ» است و وفات صغری و آن وفات «خوابیدن» است. و ارواح را
دو قسمت کرده است، دستهای که فرمان مرگشان را صادر کرده و روحشان را نزد خود
«امساک» میکند (= نگه میدارد) و آن همانی است که به وفات «مرگ» وفات یافته است و
دستهای دیگر که اجلش باقی مانده است و روحش را تا تکمیل نمودن اجلش به بدنش
«ارسال» میکند (= بر میگرداند). و خداوند سبحان امساک و ارسال را دو حکم برای دو
وفات مذکور قرار داده است، پس این یکی ممسکه است و آن یکی مرسله. و خبر داده که آن
جانی که نمیمیرد همانی است که او را در خوابش وفات داده است. پس اگر وفاتِ در
«خواب» را به دو قسم وفات «مرگ» و وفات «خوابیدن» تقسیم میکرد، نمیگفت: ﴿وَٱلَّتِي لَمۡ تَمُتۡ فِي
مَنَامِهَاۖ﴾ «و (جان) آنها را که در خواب خود نمردهاند»، چون از آن هنگام که روحش قبض میشود، میمیرد،
حال آنکه خداوند سبحان خبر داده که آن جان، نمرده است، پس چگونه بعد از آن میفرماید:
﴿فَيُمۡسِكُ ٱلَّتِي قَضَىٰ
عَلَيۡهَا ٱلۡمَوۡتَ﴾ « آنگاه (جان) کسانیکه فرمان
مرگشان را صادر کرده نگه میداد».
و کسی که از این
قول دفاع میکند میتواند بگوید که: این فرموده خداوند متعال: {آنگاه (جان) کسانیکه فرمان مرگشان را
صادر کرده نگه میداد} بعد از
آن است که به وفات «خوابیدن» جان آنان را میگیرد. پس خداوند سبحان ابتدا به وفات
«خوابیدن» جان آنان را گرفته سپس بعد از آن فرمان مرگشان را صادر میکند و تحقیق
آن این است که این آیه برای هردو نوع بکار برده میشود، چراکه خداوند سبحان دو نوع
وفات را ذکر کرده است: وفات «خوابیدن» و وفات «مرگ» و نگه داشتن روح شخص متوفی و
باز گرداندن آن روح دیگر را ذکر کرده است و معلوم است که خداوند سبحان هر جان مردهای
را امساک (و نگه) میدارد؛ حال چه در «خواب» مرده باشد و چه در «بیداری» و جان کسی
که نمرده است را ارسال میکند (=باز میگرداند) پس این فرمودهاش: ﴿يَتَوَفَّى ٱلۡأَنفُسَ حِينَ
مَوۡتِهَا﴾ «جانها را به هنگام مرگشان قبض میکند»، هم شامل کسی که در بیداری میمیرد میشود و هم کسی که در
خواب میمیرد.
و اینکه زنده،
مُرده را در خوابش میبیند و از او خبر میگیرد و اینکه مُرده به چیزهایی خبر میدهد
که زنده آن را نمیداند و خبرش هم راست در میآید؛ چنانکه به او از گذشته یا آینده
خبر میدهد، و چه بسا به او خبر از مالی بدهد که میّت آن را در مکانی دفن کرده که
جز او آن مکان را نمیداند و چه بسا او را از دَین و بدهیاش باخبر کند و شواهد و
دلایل آن را برایش ذکر کند، همۀ اینها دلیل هستند بر اینکه ارواح زندگان و مردگان
با هم ملاقات میکنند.
و واضحتر از آن
اینکه (مرده)، از عملی که (زنده) آن را انجام داده است خبر میدهد که کسی از
عالمیان از آن اطلاع ندارد و واضحتر از آن اینکه به او (زنده) خبر میدهد که تو در
فلان وقت نزد ما میآیی (یعنی میمیری) و همانطور هم میشود که خبر داده است و چه
بسا دربارۀ چیزهایی به او خبر بدهد که شخص زنده بطور قطع میداند که کسی جز خودش
آن را نمیدانسته است و پیشتر داستان الصعب بن جثامه و آنچه که به عوف بن مالک گفت
را ذکر کردیم و داستان ثابت بن قیس بن شماس و خبرهایی که به آن شخصی که او را در
خواب دیده بود داد، درباره سپر آهنیاش و آن بدهیهایی که داشت را ذکر کردیم، و
همچنین داستان صدقۀ بن سلیمان الجعفری و خبر دادنش از پسرش نسبت به کارهایی که بعد
از مردن او کرده بود و نیز داستان شبیب بن شیبه و سخن مادرش که بعد از مردنش به
پسرش (در خواب) گفت: "الله به تو جزای خیر دهد"، آن هنگام که پسرش لا
إله إلا الله را به او تلقین نمود. و داستان الفضل بن الموفق با پسرش و اینکه به
پسرش خبر داد که او، میداند وقتی که پسرش به زیارتش می آید.
و سعید بن المسیب
میگوید: عبد الله بن سلام و سلمان فارسی با هم ملاقات کردند و یکی از آنها به
دیگری گفت که اگر قبل از من مُردی پس به ملاقات من بیا و از دیدار با پروردگارت به
من خبر بده و اگر من قبل از تو مردم به ملاقات تو میآیم و به تو خبر میدهم. و آن
یکی گفت: مگر مردگان و زندگان با هم ملاقات میکنند؟ گفت: آری ارواحشان در بهشت
هرجا که بخواهند میروند. راوی میگوید: فلانی مرد و او را در خواب دید و گفت:
توکل کن و بشارت باد چراکه هیچ وقت چیزی را همانند توکل ندیدهام.[3]
و العباس بن عبد
المطلب میگوید: دوست داشتم عمر بن الخطاب را در خواب ببینم و او را ندیدم مگر
هنگام نزدیک شدن سر سال، پس او را دیدم که عرق را از پیشانیاش پاک میکرد و میگفت:
این ابتدای فراغت و آسودگی من است، نزدیک بود بیچاره شوم اگر با خداوند رئوف و
رحیم ملاقات نمیکردم (و نمیمردم).[4]
و هنگامیکه موقع
وفات شریح بن عابد الثمالی فرا رسید، غُضَیف بن الحارث نزد او آمد و گفت: ای ابا
الحجاج اگر بعد از مردن توانستی نزد ما بیایی و از آنچه که دیدهای به ما خبر
بدهی، پس این کار را بکن. گفت: و این کلامی مورد قبول نزد اهل فقه بود. گفت: مدتی
گذشت و او را در خواب ندید سپس او را در خوابش دید و به او گفت: آیا نمردهای؟ گفت
آری، گفت: حالت چگونه است؟ گفت پروردگارمان از گناهانمان گذشت کرد و کسی از ما
هلاک نشد مگر الأحراض. گفتم: الأحراض چیست؟ گفت کسانی که با انگشتهایشان به چیزها
اشاره میکنند.[5]
و عبد الله بن
عمر بن عبد العزیز میگوید: پدرم را بعد از مردنش در خواب دیدم انگار اینکه در
باغی بود و به من سیبهایی میداد -که آن سیبها را به فرزند تاویل کردم- و گفتم:
کدام یک از اعمال را بهتر یافتی؟ گفت: استغفار ای پسرم.
و مسلمه بن عبد
الملک، عمر بن عبد العزیز را بعد از مُردنش در خواب دید و گفت: ای امیر المومنین
ای کاش میدانستم که بعد از مُردنت چه حالتی پیدا کردی؟ گفت: ای مسلمه این ابتدای
آسودگی من است، به خدا سوگند استراحت نکردم مگر الآن. گفت: گفتم ای امیر المومنین
پس تو کجا هستی؟ گفت: همراه امامان هدایت در بهشت جاویدان هستم.[6]
صالح البراد میگوید:
زراره بن أوفی را بعد از مُردنش دیدم و گفتم: الله تو را رحمت کند به تو چه گفتند؟
و تو چه گفتی؟ اما از جواب دادن به من رویگردانی کرد. گفتم: خداوند با تو چه کرد؟
گفت: با جود و کرم خودش بر من لطف کرد. گفتم: پس ابو العلاء بن یزید برادر مطرف
کجاست؟ گفت: او در درجههای بالا قرار دارد. گفتم: چه اعمالی در نزد شما بهتر است؟
گفت: توکل داشتن و کوتاه نمودن آرزوها.[7]
و مالک بن دینار
میگوید: مسلم بن یسار را بعد از مُردنش دیدم، پس به او سلام کردم اما جواب سلامم
را نداد. گفتم: چه چیزی تو را از جوابدادن به سلامم باز داشته است؟ گفت: من مردهام
چگونه جواب سلامت را بدهم؟ پس به او گفتم: بعد از مرگ با چه چیزهایی روبرو شدی؟
گفت: به خدا سوگند با اهوال و زلازل عظیم و شدیدی روبرو شدم. میگوید: به او
گفتم: بعد از آن چه شد؟ گفت: چه انتظاری از خداوند کریم داری؟ نیکیهایمان را قبول
کرد و از بدیهایمان درگذشت و محل اقامت ما را تضمین کرد. راوی میگوید: سپس مالک
بن دینار نعره و فریادی کشید و سراسیمه بر زمین افتاد و چند روز بعد از آن باقی
ماند، سپس مریض شد و قلبش ایستاد و مرد.[8]
و سهیل برادر حزم
میگوید: مالک بن دینار را بعد از مردنش دیدم و گفتم: ای ابو یحیی ای کاش میدانستم
که با چه چیزی به نزد خداوند رفتی؟ گفت با گناهان بسیاری رفتم که حسن ظنم به الله
عزّ وجلّ همۀ آنها را پاک کرد.[9]
و هنگامی که
رجاء بن حَیوه مُرد، زن عابدی او را دید و گفت: ای ابو المقدام به کجا رفتید؟ گفت:
به نیکی، منتها بعد از شما دچار چنان ترس و هراسی شدیم که گمان کردیم قیامت برپا
شده است. زن عابد گفت: و بعد از آن چه شد؟ گفت: الجراح و اصحابش با بار سنگینشان
وارد بهشت شدند تا اینکه جلوی دروازه آن ازدحام کردند.[10]
و جمیل بن مرّه
میگوید: مورق العجلی برادر و دوستم بود، یک روز به او گفتم هر یک از ما زود تر
مُرد پس نزد رفیقش بیاید و آنچه بر سرش آمده است را به او خبر بدهد. میگوید: پس
مورق مُرد و همسرم در خوابش او را دید انگار که نزد ما آمده بود همانطور که در
زمان حیاتش میآمد و در را کوبید همانطور که قبلاً میکوبید. همسرم گفت: من هم
بلند شدم و در را برایش باز کردم همانطور که قبلاً باز میکردم و گفتم ای ابا
المعتمر بیا وارد خانۀ برادرت شو، گفت: چگونه وارد شوم در حالی که مرگ را چشیدهام.
من تنها آمدهام که به شما بگویم که خداوند چه با من کرده است، خداوند مرا از
مقربین قرار داده است.[11]
و هنگامیکه محمد
بن سیرین مُرد، بعضی از یارانش بسیار بخاطرش غمگین شدند یکی از یارانش او را در
خواب در حالت نیکویی دید و گفت: ای برادر، من تو را در حالتی میبینم که مایۀ
خوشحالی من است، اما حسن بصری چه کرد؟ گفت: هفتاد درجه بر من بالاتر بده شد. گفتم:
برای چه؟ در حالی که ما چنین میپنداشتیم که تو از او افضل تری؟ گفت: بخاطر طولانی
بودن حزنش بود.[12]
و ابن عیینه میگوید:
سفیان الثوری را در خواب دیدم و گفتم: مرا وصیتی کن. گفت: خود را از علم و معرفت
مردم کمتر بدان.[13]
و عمار بن سیف میگوید:
الحسن بن صالح را در خوابم دیدم، گفتم: خیلی دوست داشتم که تو را ببینم، چه خبری
نزدت داری، پس به ما بگو. گفت: مژده باد چراکه من هیچ چیزی را همانند حُسن ظنّ به
خداوند ندیدهام.[14]
و هنگامیکه
رابعه مُرد، یک زن از دوستانش او را در خواب دید که جامهای از استبرق و چادری از
سندس بر تن دارد، و رابعه در جبّه و چادری از پشم، کفن شده بود، آن زن به او گفت:
آن جبّهای که در آن کفن شدی و آن چادر پشمی را چکار کردی؟ رابعه گفت: به خدا
سوگند که آنها از من گرفته شد و اینهایی که در تن من میبینی به جایش به من داده
شد و کفنم پیچیده شد و بر آن مهر زده شد و تا علیین بالا برده شد تا ثواب آن در
روز قیامت برایم کامل شود. آن زن گفت: این بود آن چیزی که در دنیا به ما یاد میدادی،
رابعه گفت: این آن چه بود که از کرامت و بزرگواری خداوند برای اولیائش دیدم، پس به
او گفتم: عبدة دختر أبي کلام چه کرد؟ گفت: هیهات هیهات، بخدا سوگند که از ما به
سوی درجات بالا سبقت گرفت. گفتم: با چه چیزی سبقت گرفت در حالی که در نزد مردم از
او عابدتر بودی؟ گفت: چون او برایش مهم نبود که در دنیا با چه حالی صبح یا شب میکند.
گفتم: ابو مالک یعنی ضیغم، چه کرد؟ گفت: هروقت که بخواهد خداوند تبارک و تعالی را
زیارت میکند. آن زن میگوید: گفتم: پس بشر بن منصور چه کرد؟ گفت: مبارکش باد، به
خدا سوگند خداوند بالاتر از آنچه که آرزویش میکرد را به او داد. گفت: گفتم مرا به
امری سفارش کن تا با آن به الله متعال تقرّب جویم، گفت: بسیار ذکر خدا را بگو که
نزدیک است با آنان در قبرت خوشحال و آسوده شوی.[15]
و هنگامیکه عبد
العزیز بن سلیمان العابد مُرد، یکی از یارانش او را دیدند که لباسی سبز بر تن داشت
و بر روی سرش تاجی از مروارید بود. گفت: بعد از ما اوضعات چگونه شد؟ و طعم مرگ را
چگونه یافتی؟ و کار آنجا را چگونه دیدی؟ گفت: اما مرگ، پس از شدّت سختی و غم آن از
من نپرس، جز اینکه رحمت خداوند هر عیبی را از ما پوشاند و جز با فضل خودش با ما
ملاقات نکرد.[16]
و صالح بن بشر میگوید:
هنگامی که عطاء السلمی مُرد، او را در خوابم دیدم و گفتم: ای ابا محمد آیا مگر
تو از مردگان نیستی؟ گفت: آری، گفتم: پس بعد از مردن چه شدی؟ گفت: به خدا سوگند به
سوی خیری بسیار و پروردگاری غفور و شکور رفتم. میگوید: گفتم: اما بخدا سوگند که
تو در دار دنیا حزن و غمگینیِ طولانی داشتی. پس لبخندی زد و گفت: بخدا سوگند که
بعد از آن به راحتی طولانی و خوشحالی دائمی رسیدم. گفتم: پس در کدام یک از درجات
هستی؟ گفت: همراه کسانی هستم که خداوند به آنان نعمت داده است از پیامبران و
صدیقان و شهداء و صالحان و چه نیکو رفیقانی هستند.[17]
و هنگامی که
عاصم الجحدری مُرد، یکی از اعضای خانوادهاش او را در خواب دید و به او گفت: آیا
نمردهای؟ گفت: آری. گفت: پس تو کجا هستی؟ گفت: من به خدا سوگند در باغی از باغهای
بهشت هستم، من و یکی از دوستانم همۀ شبها و روزهای جمعه به همراه بکر بن عبد الله
المزنی نزد هم جمع میشویم و اخبار شما را دریافت میکنیم. میگوید: گفتم:
اجسادتان یا ارواحتان (نزد هم جمع میشوند)؟ گفتم: هیهات، اجساد از بین رفتند بلکه
ارواح با هم ملاقات میکنند.[18]
و الفضیل بن عیاض
را در خواب دیدند که گفت: برای بنده (عبد) چیزی بهتر از پروردگارش (رب) ندیدم.
و مرّه الهمدانی
اینقدر سجده کرده بود که خاک، پیشانیاش را ساییده بود، هنگامیکه مُرد مردی از
خانوادهاش او را در خواب دید انگار که محل سجودش همانند شکل ستارگان درخشان بود،
و به او گفت: این اثری که در صورتت میبینم چیست؟ گفت: جای سجده را که خاک ساییده
بود این نور پوشانید. میگوید: گفتم: پس منزلت تو در آخرت چگونه است؟ گفت: بهترین
منزل است، منزلی که اهل آن نه از آنجا منتقل میشوند و نه میمیرند.[19]
و ابو یعقوب
القاری میگوید: در خواب مردی گندمگون و بلند قد را دیدم که مردم دنبال او میآمدند.
گفتم: این مرد کیست؟ گفتند: اویس القرنی است، پس به دنبالش رفتم و گفتم: الله تو
را رحمت کند مرا وصیتی کن، ولی ترش رویی و اخم کرد، پس گفتم: دنبال راه راست هستم
پس الله تو را رحمت کند، مرا ارشاد کن. پس رو به من کرد و گفت: به هنگام محبتِ
خداوند، رحمتش را جستجو کن و هنگامِ خشمش از نافرمانیاش برحذر باش و در بین آن،
امیدت را از او قطع نکن، سپس برگشت و مرا ترک نمود.[20]
و ابن السماک میگوید:
مسعر را در خواب دیدم و گفتم: کدام اعمال را بهتر یافتی؟ گفت: مجالس ذکر[21]، و الأجلح میگوید: سلمه بن کهیل را در خواب دیدم و
گفتم کدام اعمال را بهتر یافتی؟ گفت: قیام اللیل،[22] و ابو بکر بن أبی مریم میگوید: وفاء بن بشر را بعد
از مردنش دیدم و گفتم: ای وفاء چکار کردی؟ گفت: بعد از کلّی تلاش نجات یافتم.
گفتم: کدام اعمال را بهتر یافتی؟ گفت: اشک ریختن از ترس و خشیت خداوند عزّ وجلّ. [23]
و اللیث بن سعد از موسی بن وردان روایت میکند که او عبد الله بن ابی حبیبه را
بعد از مردنش در خواب دید و گفت: نیکیها و بدیهایم بر من عرضه شدند و در نیکیهایم
چند دانه انار دیدم، آنها را برداشته و خوردم و در بدیهایم دو نخ ابریشمی دیدم
که در عمّامهام وجود داشت.[24]
و سنید بن داود
گفت: پسرِ برادرم جویره بن اسماء برایم تعریف کرد گفت: ما در آبادان (عبادان)
بودیم که جوانی عابد از اهل کوفه نزد ما آمد و در یک روز بسیار گرم در آنجا مرد.
من گفتم: بگذار خودمان را خنک کنیم سپس جهاز دفنش را آماده میکنیم. پس خوابیدم و
دیدم که انگار در قبرستانی هستم و در آنجا گبندی از جواهر وجود داشت که از زیبایی
میدرخشید و من داشتم به آن نگاه میکردم که درِ آن باز شد و کنیزی در آنجا دیدم
که زیباتر از او ندیده بودم، آن کنیز نزد من آمد و گفت: تو را به خدا او را از ما
تا فرارسیدن ظهر باز ندار. من هم از خواب پریدم و جهاز دفن او را آماده کرده و در
همان جایی که آن گنبد را در خواب دیده بودم، قبری حفر کرده و او را در آن دفن
کردم.[25]
و عبد الملک بن
عتاب اللیثی میگوید: عامر بن عبد قیس را در خواب دیدم و گفتم: کدام اعمال را برتر
یافتی؟ گفت: آن اعمالی که با انجام آن وجه الله عز وجل را میخواستم.[26]
و یزید بن هارون
میگوید: ابا العلاء ایوب بن مسکین را در خواب دیدم و گفتم: پروردگارت با تو چه
کرد؟ گفت: مرا بخشید، گفتم: با چه چیزی؟ گفت: با روزه و نماز. گفتم: منصور بن
زادان را دیدی؟ گفت: هیات، قصر او را از دور میبینیم.[27]
و یزید بن نعامه
میگوید: کنیزی در طاعونی کُشنده هلاک شد و پدرش او را بعد از مردنش در خواب دید و
به دخترش گفت: ای دخترم از آخرت به من خبر بده. گفت: ای پدرم نزد امر بزرگی رفتهایم
که در آنجا ما علم داریم (یعنی میدانیم و حقایق برای ما کشف شد) اما دیگر نمیتوانیم
عملی انجام بدهیم و شماها هم عمل انجام میدهید اما نمیدانید. به خدا سوگند یک
تسبیح یا دو تسبیح گفتن یا یک رکعت یا دو رکعت نماز خواندن در نامه اعمالم از دنیا
و آنچه که در آن وجود دارد دوست داشتیتر است.[28]
و کثیر بن مرّه
میگوید: در خوابم دیدم انگار که به درجۀ بالایی در بهشت وارد شدهام و در آنجا میگشتم
و از آنجا تعجب کرده بودم و در گوشهای از مسجد زنانی را دیدم و نزدشان رفتم و به
آنان سلام کردم سپس گفتم: با چه چیزی به این درجۀ بهشت رسیدهاید؟ گفتند: با سجدهها
و تکبیرات.[29]
و مزاحم، مولای
عمر بن عبد العزیز از فاطمه دختر عبد الملک همسر عمر بن عبد العزیز روایت میکند
که گفت: یک شب عمر بن عبد العزیز بیدار شد و گفت: به راستی خواب عجیبی دیدم. فاطمه
گفت: گفتم: فدایت شوم چه خوابی دیدی؟ گفت: اگر صبح شد برایت تعریف میکنم. هنگامی که
خورشید طلوع کرد رفت و نماز خواند سپس به نشیمنگاهش برگشت. فاطمه گفت: خلوتش را
غنیمت شمردم و گفتم: خوابی که دیدی را برایم تعریف کن. گفت: در خواب دیدم انگار که
به سوی زمینی سرسبز و وسیع برده شدهام انگار دشتی سرسبز بود و در آنجا قصر سفیدی
همانند نقره وجود داشت و یکی از آن قصر بیرون آمد و با صدای بلند بانگ زد و میگفت:
محمد بن عبد الله بن عبد المطلب کجاست؟ رسول الله کجاست؟ تا اینکه رسول الله صلی
الله علیه وسلم آمد و وارد آن قصر شد. سپس باری دیگر از آن قصر بیرون آمد و بانگ
زد ابو بکر صدیق کجاست؟ ابن ابی قحافه کجاست؟ تا اینکه ابوبکر رضی الله عنه آمد و
وارد آن قصر شد. سپس باری دیگر بیرون آمد و بانگ زد عمر بن الخطاب کجاست؟ و عمر
رضی الله عنه آمد و وارد آن قصر شد. سپس باری دیگر بیرون آمد و بانگ زد عثمان ابن
عفان کجاست؟ و عثمان رضی الله عنه آمد تا اینکه وارد آن قصر شد. سپس آن منادی باری
دیگر بیرون آمد و بانگ زد علی بن ابی طالب کجاست؟ و علی رضی الله عنه آمد تا اینکه
وارد آن قصر شد. سپس باری دیگر بیرون آمد و ندا زد عمر بن عبد العزیز کجاست؟ عمر
گفت: من هم بلند شدم تا اینکه وارد آن قصر شوم. میگوید: پس نزد رسول الله صلی
الله علیه وسلم برده شدم و آن افراد دور و بر او بودند و با خودم گفتم کجا بنشینم؟
پس کنار عمر بن الخطاب نشستم و نگاه کردم و دیدم که ابوبکر سمت راست پیامبر و عمر
سپس چپ ایشان است و با دقت نگاه کردم دیدم بین رسول الله و بین ابوبکر مردی است.
گفتم این مرد کیست که بین رسول الله و بین ابوبکر است؟ گفت: این عیسی بن مریم است.
و بانگ زنندهای را شنیدم که بانگ میزد و بین من و بین او پوششی از نور بود؛ میگفت:
ای عمر بن عبد العزیز بر آنچه که هستی چنگ بزن و بر آنچه هستی ادامه بده. سپس به
من اجازۀ خارج شدن داده شد و از آن قصر بیرون رفتم و به پشت سرم نگاهی انداختم و
دیدم عثمان بن عفان از آن قصر بیرون میآید و میگفت: سپاس خدایی را که مرا یاری
داد. و پشت سر او علی بن ابی طالب از آن قصر بیرون آمد و میگفت: سپاس خدایی را که
مرا بخشید.[30]
و سعید بن ابی
عروبه از عمر بن عبد العزیز روایت میکند که گفت: رسول الله صلی الله علیه وسلم را
دیدم و ابوبکر و عمر رضی الله عنهما نزد او نشسته بودند، به آنان سلام کردم و در
حالی که نشسته بودم علی و معاویه رضی الله عنهما آمدند و وارد خانهای شدند و درِ
آن، بسته شد و من داشتم نگاه میکردم، که علی به سرعت از آن خانه بیرون آمد و میگفت:
سوگند به پروردگار کعبه که به سود من قضاوت شد و معاویه به سرعت بعد از علی بیرون
آمد و میگفت: سوگند به پروردگار کعبه که بخشیده شدم.[31]
و حماد بن ابی
هاشم میگوید: مردی نزد عمر بن عبد العزیز آمد و گفت: رسول الله صلی الله علیه
وسلم را در خواب دیدم و ابوبکر در سمت راستش و عمر در سمت چپ ایشان بود و دو مرد
که با هم مخاصمه میکردند آمدند و تو در نزد پیامبر نشسته بودی و به تو گفت: ای
عمر بن عبد العزیز، اگر عمل کردی پس به همانند عمل ابوبکر و عمر را انجام بده. و
عمر بن عبد العزیز آن مرد را به خداوند سوگند داد که آیا این چنین خوابی دیده است؟
و آن مرد سوگند خورد و عمر به گریه افتاد.
و عبد الرحمن بن
غنم میگوید: معاذ بن جبل رضی الله عنه را سه روز بعد از مردنش در خواب دیدم که بر
روی اسبی ابلق (سیاه و سفید رنگ) بود و پشت سرش مردانی سفید با لباسهایی سبز که
بر روی اسبهایی ابلق بودند قرار داشت و او در جلوی آنان بود و میگفت: ﴿يَٰلَيۡتَ قَوۡمِي
يَعۡلَمُونَ٢٦ بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ ٱلۡمُكۡرَمِينَ٢٧﴾ [يس: 26-27]
«ای کاش
قوم من میدانستند که پروردگارم مرا آمرزیده و از گرامی شدگان قرار داده است».
سپس به سمت راست
و چپش نگاهی انداخت و میگفت: ای ابن رواحه، ای ابن مظعون: ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِي
صَدَقَنَا وَعۡدَهُۥ وَأَوۡرَثَنَا ٱلۡأَرۡضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ ٱلۡجَنَّةِ حَيۡثُ
نَشَآءُۖ فَنِعۡمَ أَجۡرُ ٱلۡعَٰمِلِينَ٧٤﴾ [الزمر: 74]
«حمد و
ستایش مخصوص الله است که وعدهاش در حق ما راست بود، و سرزمین (بهشت) را به ارث به
ما داد، که از بهشت هر جا که بخواهیم منزل میگیریم، پس چه نیکو است پاداش عمل
کنندگان».
سپس با من دست
داد و سلام کرد.
و قبیصه بن عقبه
میگوید: سفیان الثوری را بعد از مردنش در خواب دیدم و گفتم: خداوند با تو چه کرد؟
گفت:
نظرت إِلَى
رَبِّي عيَانًا فَقَالَ لي ... هَنِيئًا رضايا عَنْك يَا ابْن سعيد
فقد كنت قواما
إِذا اللَّيْل قد دجا ... بعبرة محزون وقلب عميد
فدونك فاختر أى
قصر تريده ... وزرنى فإنى مِنْك غير بعيد
ترجمه: «آشکارا
به پروردگارم نگاه کردم و به من گفت: خوش آمدی از تو راضیام ای ابن سعید، بیگمان
که در تاریکیهای شبها با چشمانی محزون و قلبی شکسته بیدار بودی. پس بیا جلو و هر
قصری که میخواهی را بردار و هر وقت که خواستی مرا زیارت کن چرا که من از تو دور
نیستم».
و سفیان بن عیینه
میگوید: سفیان الثوری را بعد از مردنش در خواب دیدم که در بهشت از روی نخلی به
روی درختی و از روی درختی به روی نخلی دیگر پرواز میکرد و میگفت: ﴿لِمِثۡلِ هَٰذَا فَلۡيَعۡمَلِ
ٱلۡعَٰمِلُونَ٦١﴾ [الصافات: 61]
«(آری)
عمل کنندگان باید برای چنین (پاداشی) عمل کنند».
به او گفته شد:
با چه چیزی وارد بهشت شدی؟ گفت: با ورع و پرهیزگاری، با ورع و پرهیزگاری. به او
گفته شد: علی بن عاصم چکار کرد؟ گفت: او را جز به همانند ستارهای نمیبینیم.[32]
و شعبه بن الحجاج
و مسعر بن کدام هردویشان حافظ و بسیار بزرگوار بودند. ابو احمد البریدی میگوید:
آنها را بعد از مردنشان در خواب دیدم و گفتم: ای ابا بسطام خداوند با تو چه کرد؟
گفت: خداوند به حفظ کردن آنچه میگویم توفیقت دهد:
حبانى إلهى فِي
الْجنان بَقِيَّة ... لَهَا ألف بَاب من لجين وجوهرا
وَقَالَ لى
الرَّحْمَن يَا شُعْبَة الَّذِي ... تبحر فِي جمع الْعُلُوم فأكثرا
تنعم بقربى إننى
عَنْك ذُو رضَا ... وَعَن عبدى القوام فِي اللَّيْل مسعرا
كفا مسعرا عزا
بِأَن سيزورني ... واكشف عَن وجهى الْكَرِيم لينظرا
وَهَذَا فعالى
بالذين تنسكوا ... وَلم يألفوا فِي سالف الدَّهْر مُنْكرا
احمد بن محمد
اللبدی میگوید: احمد بن حبنل را در خواب دیدم و گفتم: ای ابا عبد الله خداوند با
تو چه کرد؟ گفت: مرا بخشید سپس خداوند گفت: ای احمد شصت ضربه شلاق خوردی، گفتم:
آری ای پروردگار. گفت: این وجه (چهرۀ) من است به تو اجازه دادهام پس آن را نگاه
کن.
و ابو بکر احمد
بن محمد بن الحجاج میگوید: مردی از اهل طوسوس برایم تعریف کرد گفت: خداوند عزوجل
را به دعا خواندم تا اهل قبور را به من نشان دهد تا اینکه از آنان دربارۀ احمد بن
حنبل سوال کنم که خداوند با او چه کرده است؟ پس بعد از ده سال، در خواب دیدم که
انگار اهل قبرستان بر روی قبرهایشان ایستاده بودند و با من صحبت میکردند و گفتند:
ای مرد چقدر زیاد خداوند عزوجل را دعا کردی تا ما را به تو نشان بدهد تا دربارۀ
مردی از ما سوال کنی که از زمانی که از دنیا رفته و از شما جدا شده است هنوز هم
آرایش و زینتی که ملائکه زیر درخت طوبی به او کردهاند را دارد. ابو محمد عبد الحق
میگوید: این کلام از اهل قبور همانا خبری است از علو درجۀ احمد بن حنبل و ارتفاع
مکان او و بزرگی منزلتش، که اهل قبور جز به این مقدار نتوانستند دربارۀ حال و
اوضاعی که احمد بن حنبل در آن است تعبیر کنند.
ابو جعفر السقاء،
دوستِ بشر بن الحارث میگوید: بشر الحافی و معروف الکرخی را در خواب دیدم که دارند
میآیند، گفتم از کجا میآیید؟ گفتند: از بهشت فردوس میآییم، کلیم الله موسی را
زیارت کرده بودیم.
و عاصم الجزری میگوید:
در خواب دیدم که انگار بشر بن الحارث را ملاقات کردهام و گفتم: ای ابا نصر از کجا
میآیی؟ گفت: از علیین میآیم. گفتم: احمد بن حنبل چکار کرد؟ گفت: همین الآن او را
که همراه عبد الوهاب الوراق بود ترک کردم که در برابر خداوند عز وجل بودند و میخوردند
و مینوشیدند. به او گفتم: پس تو چه؟ گفت: خداوند عزوجل دانست که رغبت زیادی به آن
غذا ندارم، پس اجازه نگاهکردن به سویش را به من داد.
و ابو جعفر
السقاء میگوید: بشر بن الحارث را بعد از مردنش در خواب دیدم و گفتم: ای ابا نصر
خداوند با تو چکار کرد؟ گفت: به من لطف کرده و رحم کرد و به من گفت: ای بشر اگر در
دنیا بر هیزم گداخته هم سجده میکردی نمیتوانستی شکر پر کردن قلبهای بندگانم از
تو را ادا کرده باشی. بشر گفت: و نصف بهشت را برایم مباح کرد و در هرجای آن که
بخواهم میروم و به من وعده داد کسانی که جنازۀ من را دنبال کنند را ببخشد. ابو
جعفر میگوید: گفتم: ابو نصر التمار چکار کرد؟ گفت: او بخاطر صبری که بر بلایش
داشت و فقری که داشت، بالاتر از مردم است.
عبد الحق میگوید:
شاید منظورش از این سخنش که گفت: "نصف بهشت را برایم مباح کرد"، نصف
نعمتهایش باشد، برای اینکه نعمتهای بهشت دو نصف هستند، نصفی روحانی و نصفی
جسمانی، پس ابتدا از لحاظ روحانی متنعّم میشوند و هنگامیکه ارواح به جسدها
برگشتند هم نعیم جسمانی به روحانی اضافه میشود. و غیر او گفتهاند: نعیم بهشت
بستگی به علم و عمل دارد و بهرۀ بشر بن الحارث از عمل بیشتر از بهرهاش از علم
بود. و الله دانا تر است.
و بعضی از صالحان
میگوید: ابا بکر الشلبی را در خواب دیدم انگار که در مجلس الرصافه نشسته بود همان
جایی که در زمان حیاتش در آنجا مینشست، من هم جلو رفتم و او لباس نیکویی بر تن
داشت، پس به سوی او رفته و به او سلام کردم و نزد او نشستم و به او گفتم: نزدیکترین
یارانت به تو، چه کسانی هستند؟ گفت: کسی که بیشتر ذکر خدا میکند و بر حق خداوند
محکمتر ایستاده و در بدست آوردن رضایت خداوند از همه سریعتر است.
و ابو عبد الرحمن
الساحلی میگوید: میسره بن سلیم را بعد از مردنش در خواب دیدم و به او گفتم: غیبتت
طولانی شد. گفت: سفر طولانی بود. به او گفتم: چه اعمالی را پیش فرستاده بودی؟ گفت:
رخصتهایم. برای اینکه ما به رخصت (و آسان گیری) فتوا میدادیم. گفتم: مرا به چه
چیزی امر میکنی؟ گفت: پیروی از آثار و همصحبتی با اخیار، نجات میدهند از نار و
نزدیک میگردانند به جبّار.
و ابو جعفر
الضریر میگوید: عیسی بن زاذان را بعد از مردنش در خواب دیدم و گفتم: خداوند با تو
چکار کرد، پس این شعر را خواند و گفت:
لَو رَأَيْت
الحسان فِي الْخلد حولى ... وأكاويب مَعهَا للشراب
يترنمن بِالْكتاب
جَمِيعًا ... يتمشين مسبلات الثِّيَاب
ترجمه: «کاش
زیبارویان را در بهشت جاویدان دور و بر من میدیدی و جامهایی که برای شراب
همراهشان است، همگی کتاب را ترنم میکنند و دامنهایشان را دنبال خود میکشند».
و بعضی از یاران
ابن جریج میگویند: خواب دیدم انگار که نزد قبرستانی که در مکه است آمدهام و بر
روی عموم آن قبرها، خیمههایی دیدم و قبری را در آنجا دیدم که بر روی آن خیمهای و
چادری و درخت سدری بود، من هم رفتم تا اینکه وارد آن شدم و بر آن سلام کردم دیدم
که مسلم بن خالد الزنجی است. پس به او سلام کردم و گفتم: ای ابا خالد این خیمههایی
که بر روی این قبرها هستند چیست؟ و چرا قبر تو خیمه و چادری و درخت سدری بر روی آن
است؟ گفت: بخاطر اینکه من بسیار روزه میگرفتم. گفتم: پس قبر ابن جریج کجاست و محل
او کجاست؟ برای اینکه من، هممجلس او بودم و دوست دارم که به او سلام کنم. او هم
انگشت اشارهاش را چرخاند و گفت هیهات ابن جریج کجا میتواند باشد؟! حال آنکه نامۀ
اعمالش را به علیین بالا بردند.
و حماد بن سلمه،
در خوابِ بعضی از اصحابش دیده شد و به او گفته شد: خداوند با تو چکار کرد؟ گفت: به
من گفته شد در دنیا خستگی و رنج زیادی کشیدی پس امروز راحتی و آسایش را به تو میدهیم.
و این موضوع،
بابی بسیار طولانی است و اگر نفس تو به تصدیق کردن آن اجازه ندهد و نفست به تو
بگوید اینها خواب هستند و اینها غیر معصوم هستند، پس دربارۀ کسی تأمل کن که همراهش
یا یکی از نزدیکانش یا غیر آنها را در خواب دیده و چیزی به او گفته که جز آن شخص
آن را نمیدانسته است یا به او از مالی که آن را دفن کرده خبر داده است یا از کاری
که اتفاق میافتد یا از شر آن کار، او را برحذر نموده و همانطور هم رخ داده که در
خواب به او گفته است. یا خبر فراوان شدن نعمت یا خشکسالی یا آمدن دشمن یا بلای
نازله یا مریضی یا به هر حال خبر اتفاقی را به او داده و به همان شکلی که خبر داده
بود رخ داده است و آنچه که در این باره رخ داده است را جز خداوند نمیتواند به
شمار آورد و مردم در آن مشترک هستند و ما و غیر ما در این باره چیزهای عجیبی دیدهایم.
و همچنین کسی که
بگوید: "همۀ اینها علوم و اعتقاداتی هستند که وقتی نفس آدمی بوسیلۀ خوابیدن
ارتباطش از کار و بارهای بدنیاش قطع میشود، آن علوم برای بینندۀ آن خواب آشکار
میشوند" چنین سخنی بسیار باطل و محال میباشد، برای اینکه نفس انسان هرگز
نمیتواند این اموری که میّت خبرش را به او میدهد را بداند و به ذهنش هم نمیتواند
خطور کند و نشانه و علامتی هم نزد او وجود ندارد که آن امور را بداند و ما انکار
نمیکنیم که این امور (یعنی اموری که میّت آن را به بیننده خواب خبر میدهد) به
همین شکل (یعنی بوسیلۀ خبر دادن میّت در خواب) رخ میدهد.
و بیگمان بعضی
از خوابها، حدیث نفس (فکر و خیالات) و تصاویری از اعتقادات شخص هستند، بلکه همانا
بیشتر خوابهای مردم، تنها تصاویری از اعتقاداتشان که مطابق و یا غیر مطابق با
واقعیت هستند میباشد. برای اینکه خوابها سه نوع هستند: خوابی که از طرف الله است
و خوابی که از طرف شیطان است و خوابی که حدیث نفس است.
و خوابهایی که
صحیح هستند چند دستهاند، بعضی از آنها الهامهایی هستند که خداوند سبحان در قلب
بندهاش میاندازد و در واقع آن خواب، کلامی است که خداوند با بندهاش در خواب
صحبت کرده است؛ چنانکه عبادة بن الصامت و غیر او چنین گفتهاند.
و بعضی دیگر از
آن خوابها، مثالی است که فرشتۀ خواب که به آن خواب گماشته شده است، برای او میزند.
و بعضی از آن
خوابها: تلاقیِ روحِ خواببیننده با ارواح مردگانی از اهل و اقارب و اصحاب و غیر
اینان است؛ چنانکه ذکر کردیم.
و بعضی از آن
خوابها، بالا رفتن روحش به سوی الله سبحان و مورد خطاب قرار گرفتنش است.
و بعضی از آن
خوابها، وارد شدن روحش به بهشت و مشاهدهکردن آنجا و دیگر موارد است.
پس تلاقیِ ارواح
زندگان و مردگان، یکی از انواع خوابهای صحیحهای است که در نزد مردم از جنس
محسوسات است. و این موضوعی است که مردم در آن مضطرب شدهاند.
پس کسی که میگوید:
"بیگمان همۀ علوم در نفس انسان
پنهان است و همانا هنگامیکه به عالم حس مشغول است از مطالعۀ آن علوم در حجاب میافتد
و هنگامیکه بوسیلۀ خواب، تجرد مییابد (و تعلقش را به دنیا از دست میدهد) پس
برحسب استعدادی که دارد آن علوم را میبیند و هنگامی هم که میمیرد تجرد و
وارستگیاش از دنیا کاملتر میشود، پس آن علوم و معارف هم در آنجا کاملتر میگردند".
در این سخن، هم حق وجود دارد و هم باطل و نه همهاش را رد میکنیم و نه همهاش را
قبول میکنیم، برای اینکه اگر نفس انسان از تعلق به دنیا وارسته شود و تجرد یابد،
در این صورت میتواند بر علوم و معارفی که بدون تجرد حاصل نمیشوند، آگاه شود.
منتها اگر همۀ تجردش را هم بکار ببرد و تماماً از تعلق به دنیا بیرون آید، باز هم
نمیتواند بر آن علمی که خداوند رسولش را با آن فرستاده است و بر تفاصیلی که
بوسیلۀ رسولان گذشتهاش از آن خبر داده است و تفاصیل معاد و نشانههای قیامت و
تفاصیل امر و نهی و اسماء و صفات و افعال، و دیگر از چیزهایی که جز بوسیلۀ وحی نمیتوان
آن را دانست، اطلاع یابد. منتها تجرد و وارسته شدن نفس از امور دنیا، کمک میکند
که آن علوم را از معدنش آسانتر و نزدیکتر و بیشتر از آن مقداری به دست آورد که
نفسش درگیر و فرو رفته به مشاغل بدنی است.
و کسی که بگوید:
"این خوابها علومی هستند که خداوند آن علوم را ابتدائاً و بدون سبب در درون
نفس معلق ساخته است" این سخن، سخن منکرینِ اسباب و حکمتها و قوا است؛ که در
واقع سخنی مخالف با شرع و عقل و فطرت است.
و کسی که بگوید:
"خوابها، مثلهایی هستند که خداوند بر حسب استعداد بندهاش، آن مثلها را
برای بندهاش میزند و آن خواب را بوسیلۀ فرشته خواب به او نشان میدهد، پس یک بار
آن خواب را همانند ضرب المثلی به او نشان میدهد و باری دیگر آن چه را که بینندۀ
خواب میبیند، در بیداری هم مطابق با خوابش برایش رخ میدهد".
این سخن، به دو
سخن قبلی نزدیکتر است منتها خواب تنها مقصور به آن حالت نیست، بلکه اسباب دیگری
هم دارد؛ چنانکه پیشتر در ملاقات ارواح و خبر دادنشان به همدیگر آمد. و القایی که
فرشته در قلب و هنگام ترسیدن القا میکند و دیدن اشیاء توسط روح، در واقع مواجهه و
روبرو شدن بدون واسطه است.
و ابو عبد الله
بن منده الحافظ، در کتاب «النفس والروح» از حدیث محمد بن حمید ذکر کرده است که عبد
الرحمن بن مغراء الدروسی برایمان تعریف کرد، الأزهر بن عبد الله الأزدی از محمد بن
عجلان از سالم بن عبد الله از پدرش برایمان تعریف کرد گفت: عمر بن الخطاب، علی بن
ابی طالب را دید و به او گفت: ای ابا الحسن شاید شهید شدی و از ما غایب گشتی و یا
شهید شدیم و از تو غایب شدم، پس قبل از اینکه چنین اتفاقی بیوفتد سه چیز است که
دربارۀ آن از تو سوال میکنم و اگر دربارهاش علمی داری جوابم را بده. علی بن ابی
طالب گفت: چه سوالی؟ عمر گفت: یکی، دیگری را دوست دارد در حالی که هیچ خوبی هم از
او ندیده است و یکی است که از یکی دیگر بدش میآید در حالی که از او هیچ بدی هم
ندیده است؟ علی گفت: آری، از رسول الله صلی الله علیه وسلم شنیدم که میفرمود: «إِن
الْأَرْوَاح جنود مجندة تلتقى فِي الْهَوَاء فتشأم فَمَا تعارف مِنْهَا ائتلف
وَمَا تناكر مِنْهَا اخْتلف»؛ «همانا ارواح، لشکریانِ گردِهم آمده در هوا میباشند
و همدیگر را میبویند، پس آنهایی که یکدیگر را میشناسند با هم الفت میگیرند و
آنهایی که یکدیگر را نمیشناسند از هم دور میشوند». عمر گفت این پاسخ سوال اولیام
بود. عمر گفت: و مردی است که حدیثی را تعریف میکند و فراموشش کرده است و در این
حال که فراموشش کرده است به یادش میآید. علی گفت: آری، شنیدم رسول الله صلی الله
علیه وسلم میفرمود: «مَا مِنَ الْقُلُوبِ قَلْبٌ إِلا وَلَهُ سَحَابَةٌ كَسَحَابَةِ
الْقَمَرِ ، بَيْنَا الْقَمَرُ مُضِيءٌ إِذا تجللته سَحَابَة الظُّلم إِذا
تَجَلَّتْ فَأَضَاءَ ، وَبَيْنَا الْقلب يتحدث إِذْ تجللته سَحَابَةٌ فَنَسِيَ
إِذْ تَجَلَّتْ عَنْهُ فيذكر»؛ «هیچ قلبی نیست مگر اینکه ابری دارد همانند ابری که
جلوی ماه است، در حالی که مهتاب دارد میتابد اما ابرِ تاریکی جلوی او را گرفته
است، و هنگامیکه آن ابر کنار میرود مهتاب هم روشن میشود. و در حالی که قلب دارد
سخنی را تعریف میکند ابری آن را میپوشاند و فراموش میکند و هنگامیکه آن ابر
کنار میرود، به یادش میآید». عمر گفت این دومی. گفت: و مردی است که خوابی میبیند
و بعضی آن را تصدیق میکنند و بعضی آن را تکذیب میکنند. علی گفت: آری، شنیدم رسول
الله صلی الله علیه وسلم میفرمود: «مَا من عبد ينَام يتملىء نوما إِلَّا عرج
بِرُوحِهِ إِلَى الْعَرْش فالذى لَا يَسْتَيْقِظ دون الْعَرْش فَتلك الرُّؤْيَا
الَّتِي تصدق وَالَّذِي يَسْتَيْقِظ دون الْعَرْش فَهِيَ الَّتِي تكذب»؛ «هیچ بندهای
نیست که بخوابد و در خوابی عمیق فرو برود، مگر اینکه با روحش به سوی عرش بالا میرود،
پس کسی که در پایینتر از عرش بیدار نمیشود خواب او خوابی است که تصدیق میشود و
کسی که در پایینتر از عرش بیدار میشود پس آن خوابی است که تکذیب میشود». عمر
گفت: اینها سه سوالی بودند که دنبال پاسخ آنها بودم و سپاس برای خداوند که قبل از
مردن به جواب درست آنها رسیدم.[33]
و بغية بن الولید میگوید: صفوان بن عمرو از سلیم بن عامر الخضرمی برای ما
تعریف کرد که گفت: عمر بن الخطاب گفت: از خوابِ مردی تعجب کردم که چیزی در خواب میبیند
که به ذهنش هم خطور نکرده است طوری انگار آن را با دست خودش گرفته است، و باری
دیگر در خواب چیزی میبیند که چنین چیزی وجود ندارد. علی بن ابی طالب گفت: ای امیر
المومنین، خداوند عزوجل میفرماید: ﴿ٱللَّهُ يَتَوَفَّى ٱلۡأَنفُسَ حِينَ مَوۡتِهَا وَٱلَّتِي لَمۡ تَمُتۡ فِي
مَنَامِهَاۖ فَيُمۡسِكُ ٱلَّتِي قَضَىٰ عَلَيۡهَا ٱلۡمَوۡتَ وَيُرۡسِلُ ٱلۡأُخۡرَىٰٓ
إِلَىٰٓ أَجَلٖ مُّسَمًّىۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ
يَتَفَكَّرُونَ٤٢﴾ [الزمر: 42]
«الله
جانها را به هنگام مرگشان قبض میکند، و (نیز جان) آنها را که درخواب خود نمردهاند،
(قبض میکند) آنگاه (جان) کسانیکه فرمان مرگشان را صادر کرده نگه میداد، و
(جان) دیگری را تا مدتی معین باز پس میفرستد، بیگمان در این (امر) نشانههای
(روشنی) است برای گروهی که اندیشه میکنند».
علی گفت: و ارواح
در خوابشان به بالا عروج داده میشوند، پس در آن حین که روحش در آسمان است اگر
خوابی ببیند پس آن خواب، حق است و هنگامیکه ارواح به سوی اجسادشان بازگردانده میشوند،
شیاطین در هوا با آن ارواح برخورد میکنند و به آن ارواح دروغ میگویند، و آنچه را
که در این فاصله ببیند پس آن خوابی باطل است. راوی میگوید: عمر از این پاسخ علی،
شگفتزده شد. ابن منده میگوید: این خبر از صفوان بن عمرو و غیر او به شهرت رسیده
است و از ابو الدرادء هم روایت شده است.
و الطبرانی از
حدیث علی بن ابی طلحه ذکر کرده که عبد الله بن عباس به عمر بن الخطاب گفت: ای امیر
المومنین چیزهایی است که دربارۀشان از تو سوال دارم. عمر گفت: از آنچه که میخواهی
سوال کن. ابن عباس گفت: ای امیر المومنین چگونه یک شخص چیزی که فراموش کرده است را
یک دفعه به یاد میآورد و چگونه چیزی که میداند را یک دفعه فراموش میکند و چطوری
یک رؤیا تصدیق کرده میشود و چطوری دروغ پنداشته میشود. عمر به او گفت: بر روی
قلب، ابری همانند ابر ماه وجود دارد، هنگامیکه قلب را فرا بگیرد انسان هم فراموش میکند
و هنگامی که ابر کنار رفت آنچه که فراموش کرده بود را به یاد میآورد و اما اینکه
چگونه یک خواب تکذیب و یا تصدیق میشود، پس خداوند عز وجل میفرماید: ﴿ٱللَّهُ يَتَوَفَّى ٱلۡأَنفُسَ
حِينَ مَوۡتِهَا وَٱلَّتِي لَمۡ تَمُتۡ فِي مَنَامِهَا﴾ [الزمر: 42]
«الله
جانها را به هنگام مرگشان قبض میکند، و (نیز جان) آنها را که درخواب خود نمردهاند،
(قبض میکند)».
پس آن روحی که
وارد ملکوت آسمان شد پس آن رؤیایی است که تصدیق کرده میشود و آنچه که پایینتر از
ملکوت آسمان باشد پس آن رؤیایی است که تکذیب میشود.[34]
و ابن لهیعه از
عثمان بن نعیم الرعینی از ابی عثمان الأصبحی از ابی الدرداء روایت کرده که گفت:
هنگامی که انسان میخوابد، روحش بالا برده میشود تا اینکه به نزد عرش میرسد، پس
اگر روحش پاک باشد به او اجازۀ سجدهکردن داده میشود و اگر جنب باشد به او اجازه
داده نمیشود.[35]
و جعفر بن عون از
ابراهیم الهجری از ابی الأحوص از عبد الله بن مسعود روایت کرده که گفت: همانا
ارواح، لشکریانِ گردِهم آمده در هوا میباشند و همدیگر را میبویند، پس آنهایی که
یکدیگر را میشناسند با هم الفت میگیرند و آنهایی که یکدیگر را نمیشناسند از هم دور میشوند.
و مردم از قدیم و
جدید پیوسته چنین چیزی را شناخته و مشاهده کردهاند. جمیل بن معمر العذری میگوید:
أَظَلُّ نَهاري مُستَهاماً
وَيَلتَقي... مَعَ اللَيلِ روحي في المَنامِ وَروحُها
«سایۀ عشقش روزم
را فرا گرفته است و شب که میشود روحم با روحش همراه میشود».
اگر گفته شود که:
شخصی که خوابیده است انسانهای زنده را در خوابش میبیند و با آنها صحبت میکند و
حرف میزند و چه بسا بینشان مسافت زیادی باشد و آن کسی که او را در خواب دیده است،
در آن هنگام بیدار بوده باشد و روحش از جسدش جدا نشده باشد، پس چگونه روح این دو
نفر با هم ملاقات کردهاند؟ گفته شده که چنین نوع خوابی، یا مَثَلی است که فرشتۀ
خواب برای بینندۀ خواب زده است، یا حدیث نفس بینندۀ خواب است که در خوابش برایش
پیش آمده است، چنانکه حبیب بن اوس میگوید:
سقيا لطيفك من زور
أَتَاك بِهِ ... حَدِيث نَفسك عَنهُ وَهُوَ مَشْغُول
«بخاطر حدیث نفست
از زائری که به دیدن تو آمده است خوشحال و کامروا میشوی در حالی که چیزی جز حدیث
نفس نبوده و آن شخصی که در حدیث نفست به دیدن تو آمده بود، در حقیقت مشغول کار و
بار خودش بوده است».
و گاه ممکن است
که دو روح با هم ارتباط و وابستگی برقرار کنند و علاقۀ یکی از آنان به دیگری شدت
یابد بطوری که هریک از آنان آنچه که برای دیگری اتفاق میافتد را احساس میکند و
از آن آگاه میشود، و مردم در این باره عجایب زیادی مشاهده کردهاند.
و مقصود این است
که همانطور که ارواح زندگان و مردگان با یکدیگر در خواب ملاقات میکنند، ارواح
زندگان هم با یکدیگر در خواب ملاقات میکنند. بعضی از پیشینیان گفتهاند: روحها
در هوا با هم ملاقات میکنند و یک دیگر را میشناسند و یا با هم صحبت میکنند و
فرشتۀ خواب به او خواهد رسید تا آنچه را که برای او از خیر یا شر است انجام دهد. و
گفتهاند: خداوند برای رویای صادقه فرشتهای را به کار گماشته که به این فرشته،
معرفت و شناختن نوع و اسم هر روحی را و تغییر و تحول آن روح در دینش و دنیاش و
طبیعتش و معارفش را یاد داده و الهام کرده است و چیزی از این موارد بر این فرشته
مشتبه نمیشود و در آنها دچار غلط و اشتباه نمیشود و نسخهای از علم غیب خداوند
از ام الکتاب دربارۀ آنچه از خیر و شر به این انسان در دینش و دنیایش اصابت میکند
را به آن فرشته داده است و دربارۀ این خیر و شری که به این انسان قرار است برسد،
برایش مثالهایی میزند و تصاویری به اندازۀ عادتش نشان میدهد و گاه او را به
خیری که برایش میآید یا خیری که پیش فرستاده است بشارت میدهد و او را از معصیتی
که مرتکب شده است یا میخواهد انجام دهد انذار میدهد و او را از بلا و اتفاق بدی
که اسباب وقوع آن فراهم شده است برحذر میدارد تا با آن اسباب بوسیلۀ اسبابی دیگر
معارضه کند و آن بلا را دور کند و دیگر از حکمتها و مصالحی که خداوند در رؤیا
قرار داده است که نشانۀ نعمت و رحمت و احسان و آگاهی رساندن خداوند به بندهاش است
و یکی از طرق آن را تلاقی ارواح با یکدیگر و صحبت کردنشان با هم دیگر قرار داده
است و چه بسیار کسانی که توبه کردنشان و اصلاح شدنشان و زاهد شدنشان و رو کردنشان
به آخرت، تنها بخاطر خوابی بوده که دیده است یا بخاطر این بوده که او در خوابی
دیده شده است و چه بسیار اند کسانی که از طریق خواب، ثروتمند شده و گنجی دفن شده
در زمین را پیدا کرده باشد.
و در کتاب
«المجالسه» از ابو بکر احمد بن مروان المالکی، از ابن قتیبیه از ابی حاتم از
الأصمعی از المعتمر بن سلیمان از کسی که برایش تعریف کرده است روایت آمده که گفت:
یک بار به سفری رفتیم و سه نفر بودیم و یکی از ما خوابید و چیزی همانند چراغی را
دیدیم که از بینیاش بیرون آمد و وارد غاری که نزدیک ما بود شد، سپس آن چیز برگشت
و دوباره وارد بینیاش شد. سپس آن شخص از خواب بیدار شد و صورتش را مالید و گفت:
خواب عجیبی دیدم، خواب دیدم که در این غار چیزهایی وجود دارد، پس وارد آن غار شدیم
و در آنجا گنج پیدا کردیم.
و این عمیر بن
وهب است که شخصی به خواب او آمد و به او گفت: به فلان جای خانه برو و آنجا را بکَن
که اموال پدرت را خواهی یافت. چون پدر او اموالش را دفن کرده و وفات یافته بود اما
برای آن اموال وصیتی نکرده بود. پس عمیر از خوابش بیدار شد و آنجایی که در خواب به
او گفته شده بود را کند و ده هزار درهم و طلای بسیاری پیدا کرد که بوسیلۀ آن
اموال، بدهیهایش را پرداخت کرد و اوضاع مالی خودش و خانوادهاش خوب شد. و این
اتفاق قبل از مسلمان شدنش بود، دختر کوچکش به او گفت: ای پدر! این پروردگاری که با
دینش ما را حیات بخشید بهتر از هبل و العزی است و اگر او چنین نمیبود این اموال
را به تو به ارث نمیرساند؛ اگرچه هم روزهای کمی او را پرستیدهای.
علی پسر ابی طالب
القیروانی العابر میگوید: این خواب عمیر و پیدا کردن مال بوسیلۀ خوابش، عجیبتر
از آنچه که در نزد ماست و در زمان خودمان در شهر خودمان مشاهده کردهایم نیست،
اینکه ابی محمد عبد الله البغاشی مردی بود صالح که مشهور به دیدن مردگان در خواب و
سوال پرسیدن از آنان دربارۀ چیزهایی که گم شده بودند و نقلکردن آن اخبار برای
خانواده و نزدیکانشان بود، تا اینکه بوسیلۀ چنین خوابهایی مشهور گشت و مردم زیادی
دورش جمع شدند. مثلاً شخصی نزد او (عبد الله البغاشی) میآمد و از او دربارۀ دوستش
که بدون وصیتکردن مرده بود و اموالی هم داشته که مکان آن را مشخص نکرده بود، سوال
میکرد و او هم به آن شخص وعدۀ خیر میداد و سپس در شب خداوند متعال را به دعا میخواند
و آن میّت موصوف را در خواب میدید و از او دربارۀ آن چیز سوال میکرد و میّت هم
دربارهاش به او خبر میداد.
و از چیزهای
نادری که برای او (ابی محمد عبد الله البغاشی) رخ داده، این است که پیر زنی از
زنان صالح وفات کرد و زنی هم که از او هفت دینار به ودیعه گرفته بود نزدش نبود تا
آن دینار ها را به او برگرداند، سپس صاحب آن ودیعه آمد و نزد عبد الله البغاشی رفت
و از آنچه که بر سرش آمده بود در نزد او شکوه کرد و اسم خودش و اسم آن پیر زنی که
مرده بود را به او گفت. سپس فردا نزد او برگشت. عبد الله البغاشی به او گفت: آن زن
به تو میگوید که از سقف خانهام هفت تخته را بشمار که در بین هفتمین تخته،
دینارها را خواهی یافت که در پارچهای پشمی قرار دارد. آن زن چنین کرد و دینارها
را همانطور که برایش وصف کرده بود، یافت.
و (علی پسر ابی
طالب القیروانی العابر) میگوید: مردی که گمان نمیکنم دروغ گفته باشد، به من خبر
داد که زنی مرا به مبلغی مشخص به کرایه گرفت تا خانهاش را خراب کرده و از نو
برایش درست کنم، هنگامیکه خواستم شروع به خراب کردن خانه کنم آن زن و همراهانش هم
با من همراه شدند، من به آن زن گفتم: چرا این خانه را خراب میکنی؟ گفت: به خدا
قسم که نیازی به خراب کردن این خانه ندارم، اما پدرم وفات کرده و ثروت و سامان
زیادی داشت ولی چیزی از مال و سامانش را پیدا نکردیم، برای همین فکر میکنم که
اموالش را در این خانه مدفون کرده باشد و میخواهم که این خانه را خراب کنم تا
شاید چیزی از آن اموال را پیدا کنم. بعضی از آن کسانی که آنجا حضور داشتند به آن
زن گفتند: راه آسانتر را چرا از دست خودت میدهی؟ آن زن گفت: آن چیست؟ گفت: نزد
فلان شخص برو و از او سوال کن و موضوع خودت را برایش تعریف کن تا شاید پدرت را در
خواب ببیند و بدون هیچ زحمت و نیاز به خراب کردن خانه، تو را به مکان اموالش
راهنمایی کند. پس آن زن نزد او (عبد الله البغاشی) رفت، سپس نزد ما برگشت و گفت که
فکر کنم اسم من و اسم پدرم را در نزد خودش نوشت. راوی میگوید: فردا صبح که به سر
کار رفتم، آن زن نیز از نزد عبد الله البغاشی برگشت و گفت: آن مرد به من گفت که
پدرت را در خواب دیدم که میگفت: اموال داخل کُنج و گوشۀ خانه است. پس ما رفتیم و
زیر و دور و بر آنجا را حفر کردیم تا اینکه شکافی پیدا کردم و اموال داخل آن شکاف بود. راوی
میگوید: بسیار شگفتزده شدیم. و آن زن آنچه که پیدا کرده بود را خیلی کم میپنداشت
و گفت: اموال پدرم بسیار بیشتر از این بود برای همین باید دوباره نزد آن مرد (عبد
الله البغاشی) برگردم. پس نزد او برگشت و ماجرا را برایش تعریف کرد و از او خواست
تا باری دیگر نیز برایش از پدرش سوال کند. هنگامیکه صبح شد آن زن آمد و گفت: آن
مرد به من گفت که پدرت به تو گفت که زیر حوض مربعی شکل که در داخل انبار زیتون
وجود دارد را بکن. میگوید: پس وارد انبار زیتون شدم و در یکی از گوشههای آنجا،
حوض مربعی شکلی وجود داشت، پس آن حوض را کنار بردیم و زیر آن را کندیم که در آنجا
یک کوزۀ بزرگ جواهرات پیدا کردیم و آن زن هم آن را برداشت سپس طمع او را گرفت که
دوباره از آن مرد درخواست کند تا از پدرش برایش سوال کند. پس این کار را کرد و از
نزد آن مرد برگشت و غمگین بود و گفت. آن مرد میگوید که پدرم را دیده است که میگفت:
آنچه که برایت مقدر شده بود را گرفتی و اما آنچه باقی مانده است پس بر روی آن
عفریتی از جن نشسته است و از آن گنج تا زمانی که پیدا کردنش برای کسی مقدر شود،
محافظت میکند.
و حکایتها در
این باره بسیار زیاد هستند.
و اما کسی که
بوسیلۀ استفادهکردن از دوایی که توصیف آن دوا را در خواب به او گفته باشند و با
آن دوا، شفا یافته باشد، پس بسیار زیاد است. و بسیاری از کسانی که به سمت شیخ
الاسلام ابن تیمیه مائل نبودند برایم تعریف کردهاند که آنها او را بعد از وفاتش
در خواب دیدهاند و از او دربارۀ بعضی از مسائل فرایض و غیر اینها که برایشان مشکل
شده بود، سوال کردهاند و شیخ الاسلام هم جواب صحیح را به آنها داده است.
و در کل این موضوع را جز کسی که جاهلترین مردم نسبت به ارواح و احکام
و حالات آن باشد، انکار نمیکند. وبالله التوفیق
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر