ترجمه فارسی کتاب «الروح» از ابن القیم الجوزیه
قسمت: دوم
مترجم: مجاهد دین
سوال دوم: آیا ارواح مردگان با همدیگر ملاقات میکنند و به دیدار یکدیگر میآیند و با هم صحبت میکنند یا نه؟
سوال دوم: آیا ارواح مردگان با همدیگر ملاقات میکنند و به دیدار یکدیگر میآیند و با هم صحبت میکنند یا نه؟
و این نیز سوالی
مبارک و ارزشمند است، و جواب آن این است که ارواح دو دسته هستند: ارواحی که مورد
عذاب واقع میشوند (معذّبه) و ارواحی که مورد انعام قرار میگیرند (منعّمه). پس
ارواح معذّبه بخاطر مشغولبودن به عذاب، دیدار و ملاقات با یکدیگر ندارند، و ارواح
منعّمۀ فرستاده شوندۀ غیر حبس شده، با یکدیگر ملاقات میکنند و به دیدار یکدیگر میآیند
و با همدیگر صحبت میکنند؛ همانطور که در دنیا اینگونه بودند اما از اهل دنیا
نیستند، و هر روح همراه و رفیق کسی است که همانند عمل او را دارد و روح پیامبرمان
محمد صلی الله علیه وسلم در رفیق اعلی است. خداوند متعال میفرماید: ﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ
فَأُوْلَٰٓئِكَ مَعَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِيِّۧنَ
وَٱلصِّدِّيقِينَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِينَۚ وَحَسُنَ أُوْلَٰٓئِكَ
رَفِيقٗا٦٩﴾ [النساء: 69]
«و کسیکه
الله و پیامبر را اطاعت کند (روز قیامت) همنشین کسانی خواهد بود که الله بر آنان
انعام نمودهاست، از پیامبران، و صدیقان و شهدا و صالحان، و اینان چه نیکو رفیقانی
هستند».
و این معیت (و
همراهیت) هم در دنیا و هم در دار برزخ و هم در دار جزاء ثابت میباشد و هرشخص در
این سه دوران، همراه کسی است که دوستش دارد.
و جریر از منصور
از ابی الضحی از مسروق روایت کرده که گفت: اصحاب محمد گفتند برای ما شایسته نیست
که در دنیا از تو جدا شویم، پس اگر مُردی و بر ما بالا برده شدی نمیتوانیم تو را
ببینیم، پس خداوند نازل کرد: ﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ فَأُوْلَٰٓئِكَ مَعَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ
عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِيِّۧنَ وَٱلصِّدِّيقِينَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِينَۚ
وَحَسُنَ أُوْلَٰٓئِكَ رَفِيقٗا٦٩﴾ [النساء: 69]. [1]
و الشعبی میگوید:
مردی از انصار نزد پیامبر صلی الله علیه وسلم آمد و داشت گریه میکرد، پیامبر
فرمود: «مَا يبكيك يَا فلَان»؛ «ای فلان چرا گریه میکنی؟» گفت: ای پیامبر خدا،
سوگند به خدایی که هیچ إلهی جز او نیست که تو نزد من از خانواده و مالم محبوبتر
هستی و سوگند به خدایی که هیچ إلهی جز او نیست تو نزد من از خودم هم محبوبتر هستی
و من و خانوادهام دربارۀ شما صحبت میکردیم و این حال به من دست داد تا اینکه تو
را ببینم، و مردن تو و مردن خودم را یاد کردم و متوجه شدم که من جز در دنیا نمیتوانم
همراه شما باشم و شما به نزد پیامبران بالا برده میشوی و دانستم که من اگر هم
وارد بهشت شوم در منزلی پایینتر از منزل شما خواهم بود. پس پیامبر جوابی به او
نداد، پس خداوند متعال این آیه را نازل کرد: ﴿وَمَن يُطِعِ ٱللَّهَ وَٱلرَّسُولَ
فَأُوْلَٰٓئِكَ مَعَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلنَّبِيِّۧنَ
وَٱلصِّدِّيقِينَ وَٱلشُّهَدَآءِ وَٱلصَّٰلِحِينَۚ وَحَسُنَ أُوْلَٰٓئِكَ
رَفِيقٗا٦٩ ذَٰلِكَ ٱلۡفَضۡلُ مِنَ ٱللَّهِۚ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ عَلِيمٗا٧٠﴾ [النساء: 69-70]
«و کسیکه
الله و پیامبر را اطاعت کند (روز قیامت) همنشین کسانی خواهد بود که الله بر آنان
انعام نمودهاست، از پیامبران، و صدیقان و شهدا و صالحان، و اینان چه نیکو رفیقانی
هستند(69) این فضل و بخشایش از جانب الله است، و کافی است که او دانا
است(70)».
و خداوند متعال
فرمود: ﴿يَٰٓأَيَّتُهَا ٱلنَّفۡسُ ٱلۡمُطۡمَئِنَّةُ٢٧ ٱرۡجِعِيٓ إِلَىٰ رَبِّكِ
رَاضِيَةٗ مَّرۡضِيَّةٗ٢٨ فَٱدۡخُلِي فِي عِبَٰدِي٢٩ وَٱدۡخُلِي جَنَّتِي٣٠﴾ [الفجر: 27-30]
«ای روح
آرام یافته(27) به سوی پروردگارت باز گرد، در حالیکه تو از او خوشنودی و
او از تو خشنود است(28) پس در زمرۀ بندگان (خاص) من در آی(29) و به بهشت من وارد
شو(30)». یعنی به جمع آنان وارد شو و همراه آنان باش. و این سخن در هنگام مردن به روح
گفته میشود.
و در ماجرای
اسراء از حدیث عبد الله بن مسعود رضی الله عنه آمده که گفت: هنگامیکه پیامبر صلی
الله علیه وسلم به اسراء برده شد با ابراهیم و موسی و عیسی صلوات الله وسلامه
علیهم اجمعین ملاقات کرد و دربارۀ روز قیامت با هم صحبت کردند و از ابراهیم شروع
کردند و از او دربارۀ قیامت سوال کردند و علم و آگاهی دربارۀ آن نزد او نبود. سپس
از موسی پرسیدند و علمی دربارۀ آن نزد او نبود. تا اینکه سوال را نزد عیسی بردند
و عیسی گفت: خداوند پیمان تا قبل از مردنم را به من داده است. سپس خروج دجال را
تعریف کرد و گفت: پس پایین میآیم و او را میکُشم و مردم به سوی سرزمینهایشان بر
میگردند که با یأجوج و مأجوج روبرو میشوند و آنان از هر تپه و بلندایی شتابان
سرازیر میگردند، و از هیچ آبی عبور نمیکنند مگر اینکه آن را مینوشند و از هیچ
چیزی عبور نمیکنند مگر اینکه آن را فاسد و خراب میکنند. پس مردم به من پناه میآورند،
و من نیز خداوند را به دعا میخوانم و خداوند آنان را میمیراند و زمین از بوی بد
آنان پر میشود و دوباره مردم به من پناه میآورند پس دعا میکنم و خداوند از
آسمان آبی میفرستد و اجسادشان را حمل کرده و آنان را در دریا میاندازد. سپس کوهها
منفجر میشوند و زمین تخت و صاف میگردد. پس خداوند به من عهد داده است که اگر
اینگونه شد در آن زمان فاصلۀ آمدن قیامت بر مردم همانند زن حامله در حال فارغ شدن
است که خانوادهاش نمیدانند آیا شب به دنیایش میآورد یا صبح.[2] حاکم و بیهقی و غیر ایشان، این روایت را آوردهاند.
و این نصی دربارۀ
گفتگو و مذاکره علمی ارواح میباشد.
و به تحقیق
خداوند سبحانه وتعالی به ما از شهدا خبر داده که آنان زنده هستند و نزد
پروردگارشان روزی میخورند و اینکه آنان به کسانی که هنوز به آنان محلق نشدهاند
خوش وقت هستند و به نعمت و فضل خداوند شادمان هستند. و این موضوع بر ملاقات آنان
از سه وجه دلالت دارد، یکی اینکه آنان نزد پروردگارشان روزی میخورند؛ پس مادام که
زنده هستند پس با هم ملاقات میکنند. دوم: اینکه آنان همانا به آمدن برادرانشان و
دیدار با آنان بشارت داده و خوشحال میشوند. سوم: اینکه لفظ ﴿يَسۡتَبۡشِرُونَ﴾ در لغت، مثل «یتباشرون»
مفید این نکته است که بعضی از آنان به بعضی دیگر بشارت میدهند.
و خوابها دربارۀ
این موضوع به تواتر رسیدهاند، منجمله آنچه که صالح بن بشیر ذکر کرده است که گفت:
عطاء السلمی را بعد از مردنش در خواب دیدم، به او گفتم: الله تو را رحمت کند، در
دنیا اندوهی طولانی داشتی. گفت: اما به خدا قسم که بعد از آن، خوشحالی طولانی و
سروری دائمی سراغم آمد. گفتم: تو در کدام درجات هستی؟ گفت: همراه کسانی که الله
بر آنان انعام نموده است، از پیامبران، و صدیقان و شهدا و صالحان.[3]
و عبد الله بن
البارک میگوید: سفیان الثوری را در خواب دیدم و به او گفتم: خداوند با تو چه کرد؟
گفت: با محمد و حزبش ملاقات کردم.[4]
و صخر بن راشد میگوید:
عبد الله بن المبارک را بعد از مردنش در خواب دیدم و گفتم: آیا نمردهای؟ گفت:
آری. گفتم: پس خداوند با تو چکار کرد؟ گفت: با آمرزشی که همۀ گناهان را در بر میگیرد
مرا بخشید. پس سفیان الثوری گفت: خوشا به حالت که همراه کسانی هستی که خداوند به
آنان انعام نموده است از پیامبران، و صدیقان و شهدا و صالحان؛ و اینان چه نیکو
رفیقانی هستند.[5]
و ابن ابی الدنیا
از حدیث حمّاد بن زید از هشام بن حسان از یقظه دختر راشد ذکر کرده که گفت: مروان
المحلمی همسایۀ من بود و او قاضیِ کوشایی بود. یقظه گفت: پس او مُرد و بخاطر
مردنش بسیار ناراحت و بیتاب شدم. گفت: او را در خواب دیدم گفتم: ای ابا عبد الله
پروردگارت با تو چه کرد؟ گفت: مرا وارد بهشت کرد. گفتم: بعد از آن چه کرد؟ گفت:
سپس به نزد «اصحاب الیمین» بالا برده شدم. گفتم: بعد از آن چه شد؟ گفت: سپس به نزد
مقربان مقربان بالا برده شدم. گفتم: از برادرانت چه کسی را دیدی؟ گفت: الحسن و ابن
سیرین و میمون بن سیاه را دیدم.
حماد گفت هشام بن
حسان گفت: و أم عبد الله که از بهترین زنان اهل بصره بود برایم تعریف کرد که گفت:
در خواب دیدم انگار اینکه وارد دیار نیکویی شدم، سپس وارد بستانی شدم و زیبایی آن
باغ به حدی بود که فقط خدا میداند، هنگامیکه در آن باغ بودم مردی را دیدم که بر
تختی از طلا تکیه داده بود و دور و بر او خدمتکارانی بودند که در دستانشان جامهایی
بود. أم عبد الله گفت: واقعا از زیبایی آن جایی که دیدم شگفت زده بودم. بعد گفته
شد که این مروان المحلمی است جلو آمدم پس او از حالت تکیه دادن بلند شده و بر روی
تختش نشست. أم عبد الله گفت: در این لحظه بود که از خوابم بیدار شدم و دیدم که
جنازۀ مروان از جلوی در خانهام رد میشود.
و سنت صریحی
دربارۀ اینکه ارواح همدیگر را ملاقات کرده و یکدیگر را میشناسند آمده است، ابن
ابی الدنیا میگوید: محمد بن عبد الله بن بزیغ برایم تعریف کرد، فضیل بن سلیمان
النمیری به من خبر داد، یحیی بن عبد الرحمن بن ابی لبیبه برایم تعریف کرد از پدر
بزرگش که گفت: هنگامیکه بشر بن البراء بن معرور مُرد، مادر بشر بسیار شدید دلتنگ
و بیقرار او شد و گفت: ای رسول الله در طایفۀ بنی سلمه پیوسته افرادی میمیرند،
پس آیا مردگان یکدیگر را میشناسند تا از طریق او (یعنی از طریق کسی که از بنی
سلمه قرار است بمیرد) به بشر سلام برسانم؟ پس پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: «نعم
وَالَّذِي نفسى بِيَدِهِ يَا أم بشر انهم ليتعافون كَمَا تتعارف الطير فِي رُءُوس
الشّجر»؛ «آری، ای مادر بشر، سوگند به کسی که جانم در دست اوست آنها یکدیگر را میشناسند
همانطور که پرندگان بر روی درختان همدیگر را میشناسند». و هیچ گاه کسی از بنی
سلمه نمیمرد مگر اینکه مادر بشر نزد او میرفت و میگفت: ای فلان سلام بر تو باد.
و او هم میگفت: و بر تو باد. و مادر بشر میگفت: سلام مرا به بشر برسان.[6]
و ابن ابی الدنیا
از حدیث سفیان از عمرو بن دینار از عبید بن عمیر ذکر کرده که گفت: اهل قبرستان چشمانتظار
اخبار هستند، هنگامیکه میّتی نزد آنان میآید میگویند فلانی چه کرد؟ پس میگوید
آدم نیکوکاری بود، فلانی چکار کرد؟ میگوید نیکوکار بود. فلانی چکار کرد؟ میگوید
مگر به نزد شما آورده نشد یا نزد شما نیامد؟ میگویند: نه. میگوید: إنا لله وإنا
إلیه راجعون، به راهی غیر از راه ما برده شد.[7]
و صالح المری گفت
به من ابلاغ شده که ارواح هنگام مردن با همدیگر ملاقات میکنند و ارواح مردگان به
روحی که به نزد آنان میآید میگویند جایگاه تو چگونه بود؟ و در کدام یک از جسدها
بودی؟ در جسد پاک یا ناپاک؟ سپس آن میّت گریه میکند تا اینکه گریه بر او غلبه میکند.
و عبید بن عمیر
میگوید: هنگامیکه میّتی میمیرد با ارواح دیگر مردگان ملاقات میکند و از او خبر
میگیرند همانطور که از شخص سواره خبر میگیرند، فلانی چه کرد فلانی چه کرد؟ پس
اگر گفت که فلانی مرده است، اما به نزد آنان نیامده باشد، میگویند او را به مسکن
و پناهگاهش هاویه (آتش دوزخ) بردند. و سعید بن المسیب میگوید: هنگامیکه شخصی میمیرد
پدرش به استقبالش میآید همانطور که به استقبال غایب میآیند.
معاویه بن یحیی
از عبد الله بن سلمه از ابا رهم المسمعی ذکر کرده که او برایش تعریف کرده از ابو
ایوب الأنصاری و او برایش تعریف کرده که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: «إِن
نفس الْمُؤمن إِذا قبضت تلقاها أهل الرَّحْمَة من عِنْد الله كَمَا يتلَقَّى
البشير فِي الدُّنْيَا فَيَقُولُونَ انْظُرُوا أَخَاكُم حَتَّى يستريح فَإِنَّهُ
كَانَ فِي كرب شَدِيد فيسألونه مَاذَا فعل فلَان وماذا فعلت فُلَانَة وَهل تزوجت
فُلَانَة فَإِذا سَأَلُوهُ عَن رجل مَاتَ قبله قَالَ إِنَّه قد مَاتَ فبلى قَالُوا
إِنَّا لله وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُون ذهب بِهِ إِلَى أمه الهاوية فبئست المربية»؛ «همانا زمانی که
روح مومن گرفته میشود با اهل رحمت در نزد الله ملاقات میکند، همانطور که در دنیا
مسافر تازه از راه رسیده را ملاقات میکنند. و میگویند برادرتان را مهلت دهید تا استراحت کند، چون سختی شدیدی کشیده است. سپس از او سوال میکنند
که فلان مرد چه کرد؟ و فلان زن چه کرد؟ و آیا فلان زن ازدواج کرد؟ و اگر دربارۀ مردی که قبل از
او مُرده بود سوال کنند میگوید او قبل از من مُرده است. میگویند إنا لله و إنا
إلیه راجعون او را به هاویه (دوزخ بردند) و چه بد مکانی است».[8]
و پیشتر حدیث یحیی بن بسطام آمد که گفت مسمع بن عاصم برایم تعریف کرد
گفت: عاصم الجحدری را دو سال بعد از مردنش در خواب دیدم، به او گفتم مگر تو نمردهای؟
گفت: آری، گفتم: پس تو کجا هستی؟ گفت: به خدا سوگند که من در باغی از باغهای بهشت
هستم، من و یکی از دوستانم همۀ شبها و روزهای جمعه به همراه بکر بن عبد الله
المزنی نزد هم جمع میشویم و اخبار شما را به ما میدهند. گفتم: اجسادتان یا
ارواحتان؟ گفتم: هیهات، اجساد از بین رفتند بلکه ارواح با هم ملاقات میکنند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر