۱۳۹۸/۰۵/۰۷

هداية الخوارج في تصحیح الکوارث قسمت پنجم: (پاسخ به تحدای مسعود توحیدی در تعریف عبادت)




هداية الخوارج
في تصحیح الکوارث


قسمت پنجم:
(پاسخ به تحدای مسعود توحیدی در تعریف عبادت)






نویسنده: مجاهد دین

07/05/1398


بسم الله والحمد لله والصلاة والسلام علی رسول الله أما بعد:
در تاریخ 24/04/1398 تحدایی از نجدیه کردم دربارۀ اینکه بتوانند تعریف جامع و مانعی از عبادت ارائه بدهند و فعلاً کسی به این تحدی پاسخ علمی نداده است.

و شخصی از پیروان نجدیه به نام «مسعود توحیدی» در واکنش به تحدای من، در کانالش اینگونه نوشت:
به نوع گفتار این شخص توجه کنید که بجای پاسخ علمی و مستند به قرآن و سنت، از همان ابتدا دیدگاه هرکس که با دیدگاه وهابیت در تعریف عبادت مخالف باشد را دیدگاه آقای خمینی و همفکرانش معرفی کرده است! به این شکل با پنهان شدن پشت مخالفت با شیعه می‌خواهد هرکس که با عقاید وهابیت مخالف باشد را به شیعه بودن متهم کند تا به این شکل مخالفانش را متهم به شیعه بودن کند و خود را از پاسخ دادن بی‌نیاز کند!
خلاصه و ماحصل سخن این شخص این است که خضوع و خشوع در هر حال عبادت است ولو برای کسی که خضوع و خشوع می‌کنی هیچ گونه ربوبیت و خدائی قائل نبوده باشی و او را مستقل در نفع و ضرر رساندن ندانسته باشی!
سپس تحدی کرده و گفته ثابت کنید که خضوع و خشوع در هر حالتی عبادت نیست! و گفته که هرکس در تعریف عبادت، قید استقلالیت در نفع و ضرر رساندن و خارج بودن از اراده و قدرت خداوند را وارد می‌کند، بیاید و ثابت کند که چنین تعریفی، تعریف اهل سنت است!!!
هرچند که قبلاً من در کتاب «حقیقت توحید نزد مومنان و رد بر نجدیه در تطهیر شرک مشرکان» ادلۀ بسیار زیادی از قرآن و سنت و اقوال علمای اهل سنت برای چنین تعریفی از عبادت آورده بودم، اما با توجه به اینکه مخالفان ما پنبه در گوش فرو برده و حاضر به مطالعۀ دلایل مخالفانشان نیستند برای همین این شخص از روی بی‌خبری به ادلۀ تحدای مستند من‌، تحدی کرده که من دلایل چنین تعریفی را بیاورم!!! انگار که من چنین دلایلی را نیاورده‌ام! در واقع این شخص از پاسخ به تحدی فرار کرده است وگرنه من دلایل چنین تعریفی از عبادت را توسط قرآن و سنت و اقوال علمای اهل سنت آورده‌ بودم و این شخص می‌بایست مطالعه می‌کرد ولی نکرده است. این شخص با جهل‌ورزی به این ادله می‌خواهد چنین وانمود کند که قید ربوبیت در تعریف عبادت، دیدگاه خمینی است!! به این شکل می‌خواهد با پنهان شدن پشت نام مخالفت با شیعه، عقاید مسلّم اهل سنت و جماعت را تخطئه کند! و عقاید بدعی و نوظهورانۀ وهابیت خودشان را به نام اهل سنت به مردم قالب کنند. و این توهین به شعور خوانندگان است چراکه من در آن کتاب برای تعریف عبادت، از خمینی نقل قول نکرده‌ام، بلکه از قرآن و سنت و اقوال علما و امامان و مفسران اهل سنت نقل قول کرده‌ام!
و اینکه خمینی در تعریف عبادت، قید ربوبیت را وارد ساخته باشد، و در این تعریفش مصاب بوده باشد، دلیل نمی‌شود که بخاطر مخالفت با خمینی، عقیدۀ مسلّم علمای اهل سنت را رد کنیم!! حکمت گمشده مومن است و حق، حق‌تر به پیروی است. تعصب بر باطل جز بر گمراهی نیفزاید و حق در گرو اشخاص نیست بلکه اشخاص در گروه حق هستند. حق را با اشخاص نمی‌شناسند بلکه اشخاص را با حق می‌شناسند. حق و سخن راست را باید پذیرفت ولو از ابلیس باشد چنانکه پیامبر صلی الله علیه وسلم دربارۀ ابلیس فرمود: «صَدَقَ وهو كَذُوبٌ». پس نبین که که می‌گوید، ببین که چه می‌گوید.
و این حیله و نیرنگ وهابیت است که به نام مخالفت با شیعه، مسلّمات دینی و قواعد معلوم از دین به ضرورت را رد می‌کنند! تو گویی انگار یکی از قواعد اصول فقه وهابیت، و یکی از راه‌های تشخیص صحیح از خطا، مخالفت با شیعه است!!
و این نشان می‌دهد که نجدیه با چنان بدعتی بیرون آمده‌اند که پیش از آنها کسی بر چنین بدعت زشتی سبقت نگرفته است و هیچ یک از مذاهب و مدارس فکری منتسب به اسلام پیش از آنان چنین تعریفی از عبادت نکرده است، إلا خوارج که نجدیه نیز مجددان عقیدۀ آنان هستند!
و اکنون دقت کنید و ببینید که آیا ما در این مقاله در تعریف عبادت به قول خمینی استناد می‌کنیم یا به قرآن و سنت و اقوال علما و امامان و مفسران اهل سنت؟! سپس به همان شکل که ما برای تعریف عبادت ادله از قرآن و سنت و اقوال علمای اهل سنت آورده‌ایم، از نجدیه نیز می‌خواهیم و تحدی می‌کنیم که برای تعریف بدعی شان از عبادت و اینکه قید ربوبیت را از تعریف عبادت بیرون آورده‌اند، بتوانند از قرآن و سنت و اقوال علمای اهل سنت چنین تعریفی را ثابت کنند. پس به تحدای ما پاسخ بدهید و تعریف جامع و مانعی از عبادت ارائه بدهید، و اگر نتوانید به چنین تحدایی پاسخ بدهید، پس شکست شما و ضعف بنیۀ علمی ‌شما و اهل سنت نبودن شما برای همگان ثابت می‌شود و دیگر اهل سنت فریب شما را نمی‌خورند؛ شماهایی که عقاید خوارج را به نام اهل سنت ترویج می‌کنید.




می‌گویم: تعریف عبادت دو گونه بیشتر متصور نیست:
1-   یا عبارت است از: نهایت خضوع و خشوع و حب و خوف، بدون انگیزه ربوبی و الوهی.
2-   و یا عبارت است از هرگونه خضوع یا خشوع یا حب یا خوف ( چه کم چه زیاد) همراه با انگیزه ربوبی و الوهی
و غیر از این دو حالت، حالت دیگری را نمی‌توان برای تعریف عبادت تصور کرد. پس باید وجود یا عدم قید «ربوبیت» در تعریف عبادت مورد بررسی قرار بگیرد.
اکنون به بررسی حالت اول می‌پردازیم:
در تعریف اول: مجرد انجام نهایت خضوع و خشوع و حب و خوف برای یک مخلوق، بدون اینکه برای آن مخلوق صفات و خصائص ربوبیت قائل باشی، عبادت محسوب شده و پیروان نجدیه چنین تعریفی از عبادت ارائه داده‌اند.
اشتباه بودن دیدگاه وهابیت در تعریف عبادت را در دو بخش توضیح می‌دهیم:
مجرد انجام نهایت خضوع و خشوع و حب و خوف برای یک مخلوق، بدون اینکه برای آن مخلوق صفات و خصائص ربوبیت قائل باشی، نمی‌تواند عبادت محسوب شود، برای اینکه برای مثال «سجده»، عملی است که ظاهر آن، نشانگر نهایت خضوع و خشوع است اما با این حال سجده برای غیر الله متعال همواره عبادت محسوب نمی‌شود. چنانکه ملائکه علیهم السلام برای آدم علیه السلام سجده انجام دادند.
﴿فَإِذَا سَوَّيۡتُهُۥ وَنَفَخۡتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُۥ سَٰجِدِينَ٢٩ فَسَجَدَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ كُلُّهُمۡ أَجۡمَعُونَ٣٠ [الحجر: 29-30]
«پس چون (آدم را آفریدم و) به او سامان دادم، و از روح خود در آن دمیدم، (همگی) برای او سجده کنید(29) پس همۀ فرشتگان با همدیگر سجده کردند(30)».
و می‌فرماید: ﴿وَإِذۡ قُلۡنَا لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ ٱسۡجُدُواْ لِأٓدَمَ فَسَجَدُوٓاْ إِلَّآ إِبۡلِيسَ أَبَىٰ وَٱسۡتَكۡبَرَ وَكَانَ مِنَ ٱلۡكَٰفِرِينَ٣٤ [البقرة: 34]
«(یاد بیاور) هنگامی‌را که به فرشتگان گفتیم: برای آدم سجده کنید پس (همگی) سجده کردند، جز ابلیس که سرباز زد، و تکبر ورزید، و از کافران شد».
همچنین آل یعقوب برای یوسف علیهم السلام سجده انجام دادند:
﴿إِذۡ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَٰٓأَبَتِ إِنِّي رَأَيۡتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوۡكَبٗا وَٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ رَأَيۡتُهُمۡ لِي سَٰجِدِينَ٤ [يوسف: 4]
«(به یاد آور) هنگامی‌را که یوسف به پدرش یعقوب گفت: پدرم! همانا من (در خواب) یازده ستاره و خورشید و ماه را دیدم، آن‌ها را برای خود سجده‌کنان دیدم».
﴿وَرَفَعَ أَبَوَيۡهِ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ وَخَرُّواْ لَهُۥ سُجَّدٗاۖ وَقَالَ يَٰٓأَبَتِ هَٰذَا تَأۡوِيلُ رُءۡيَٰيَ مِن قَبۡلُ قَدۡ جَعَلَهَا رَبِّي حَقّٗاۖ [يوسف: 100]
«و پدر و مادر خود را بر تخت نشاند، و (همگی) برای او به سجده افتادند، و (یوسف) گفت: ای پدرجان! این تعبیرخوابم است، که از پیش دیده بودم، پروردگارم آن را راست گرداند (و تحقق بخشید)».
پس سجده با اینکه عملی است که نشانگر نهایت خضوع و خشوع است اما در هر حالتی عبادت نیست. و این ادعا که انجام دادن نهایت خضوع و خشوع برای یک مخلوق بدون اینکه برای آن مخلوق اعتقاد به صفات ربوبیت داشته باشد، عبادت است، رد می‌شود چراکه اگر چنین عملی عبادت بود، پس سجدۀ ملائکه برای آدم و سجدۀ آل یعقوب برای یوسف باید عبادت آدم و یوسف محسوب می‌شد. و با توجه به اینکه سجدۀ آنان عبادت نبود، پس ثابت می‌شود که اگر برای سجده شونده صفات ربوبی و استقلالی قائل نباشی، سجده برای او عبادت نخواهد بود.
و شریعت اسلام بین سجدۀ تحیت و تکریم و سجدۀ عبادت فرق گذاشته است، و اولی برای غیر الله، در شرایع پیشین مباح بوده اما در شریعت ما حرام شده است و شرک نیست و دومی ‌در همۀ شرایع شرک بوده است و خداوند هرگز به شرک امر نمیکند و شرک بزرگ‌ترین ظلم و فحشا است.
چنانکه خداوند متعال می‌فرماید: ﴿قُلۡ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَأۡمُرُ بِٱلۡفَحۡشَآءِۖ أَتَقُولُونَ عَلَى ٱللَّهِ مَا لَا تَعۡلَمُونَ٢٨ [الأعراف: 28]
«بگو: الله (هرگز) به کار زشت فرمان نمی‌دهد، آيا چيزی را که نمی‌دانيد به الله نسبت می‌دهيد؟!».
ذکر بعضی از اقوال علما دربارۀ تفاوت بین سجده تحیت و سجده عبادت
علامه أبو المعالی برهان الدین الحنفي (616 هـ) رحمه الله می‌گوید: «قال ابوجعفر - الطحاوی -: من قبل الأرض بين يدي السلطان أو أمير، أو سجد له، فإن كان على وجه التحية لا يكفر، ولكن يصير آثماً مرتكباً الكبيرة، امّا لا يكفر؛ لأن السجدة على وجه التحية نفسها ليس بكفر، ألا ترى أن السجدة لغير الله تعالى على سبيل التحية كانت مباحة في الابتداء، والكفر لم يبح في زمان، والدليل على صحة ما قلنا أن الله تعالى أمر الملائكة بسجدة آدم عليه السلام، ولا يجوز أن يكون الكفر مأموراً به».
ترجمه: «ابوجعفر طحاوی رحمه الله فرموده: کسی که زمین را جلوی پای سلطان یا امیر ببوسد، یا برایش سجده نماید، اگر این کارش برای تحیت و احترام باشد، کافر نمی‌شود، امّا گنهکار شده و مرتکب گناه کبیره‌ای شده است، ولی کافر نمی‌شود؛ زیرا سجده برای غیر الله به نیّت تحیت و احترام، به خودی خود کفر و شرک نیست. مگر نمی‌بینی که سجده برای غیر الله تعالی به نیّت تحیت و احترام، ابتداء (در شرع انبیاء قبل از ما) مباح بوده، درحالی‌که کفر و شرک در هیچ زمانی مباح نگردیده است (پس اگر سجده برای غیر الله بطور مطلق شرک و کفر می‌بود، نمی‌بایست در هیچ شریعتی مباح گردد و خداوند هیچگاه به شرک و کفر امر نمی‌نماید)، و دلیلمان برای صحت آنچه گفتیم، این است که خداوند متعال به ملائکه أمر نمود تا برای آدم علیه السلام سجده نمایند، درحالی‌که جایز نیست (هیچگاه) چیزی که کفر و شرک است، از جانب الله متعال به آن أمر شود».[1]
و امام شمس الدین الذهبی الشافعی رحمه الله (متوفی 748هـ) می‌فرماید: «أَلا ترى الصحابة في فرط حبهم للنبي صلى الله عليه وسلم، قالوا ألا نسجد لك، فقال: لا، فلو أذن لهم لسجدوا له سجود إجلال وتوقير، لا سجود عبادة، كما قد سجد إخوة يوسف عليه السلام ليوسف . وكذلك القول في سجود المسلم لقبر النبي صلى الله عليه وسلم على سبيل التعظيم والتبجيل: لا يكفر به أصلاً بل يكون عاصياً، فليعرَّفْ أن هذا منهی عنه، وكذلك الصلاة إلى القبر».
ترجمه: «آیا نمی‌بینی که صحابه از فرط محبتشان به پیامبر صلی الله علیه وسلم، گفتند: آیا برایت سجده نکنیم؟ فرمود: نه. و اگر به آنان اجازه می‌داد، پس سجدۀ اجلال و توقیر می‌کردند نه سجدۀ عبادت، همانند سجدۀ برادران یوسف برای یوسف علیه السلام. و سجده‌کردن شخص مسلمان برای قبر پیامبر صلی الله علیه وسلم بر سبیل تعظیم و گرامی‌داشتنش نیز همینطور است، و اصلا با آن کافر نمی‌شود، بلکه تنها گناهکار می‌شود، و به او یاد داده می‌شود که از چنین سجدۀ تکریمی ‌نهی شده است و خواندن نماز به سوی قبر نیز همینطور است».[2]
و علامه ابن الشاط المالکی السبتي رحمه الله (متوفی723 هـ) تعالی می‌گوید: «أَنَّ سُجُودَ مَنْ سَجَدَ لِلْأَصْنَامِ لَمْ يَسْجُدْ لَهَا لِمُجَرَّدِ التَّذَلُّلِ وَالتَّعْظِيمِ بَلْ لِذَلِكَ مَعَ اعْتِقَادِ أَنَّهَا آلِهَةٌ وَأَنَّهَا شُرَكَاءُ لِلَّهِ تَعَالَى وَلَوْ وَقَعَ مِثْلُ ذَلِكَ مَعَ الْوَالِدِ أَوْ الْعَالِمِ أَوْ الْوَلِيِّ لَكَانَ ذَلِكَ كُفْرًا لَا شَكَّ فِيهِ وَأَمَّا إذَا وَقَعَ ذَلِكَ أَوْ مَا فِي مَعْنَاهُ مَعَ الْوَالِدِ لِمُجَرَّدِ التَّذَلُّلِ وَالتَّعْظِيمِ لَا لِاعْتِقَادِ أَنَّهُ إلَهٌ وَشَرِيكٌ لِلَّهِ عَزَّ وَجَلَّ فَلَا يَكُونُ كُفْرًا وَإِنْ كَانَ مَمْنُوعًا سَدًّا لِلذَّرِيعَةِ».
ترجمه: «کسی که برای اصنام سجده کند، تنها به مجرد تذلل و تعظیم برای آنان سجده نکرده است، بلکه با این اعتقاد سجده کرده است که آن اصنام، آلهه هستند و شریکان خداوند متعال هستند. و اگر همانند چنین سجده‌ای برای پدر یا عالم یا ولی انجام شود این هم بدون شک کفر است، و امّا اگر سجده یا آنچه که در معنای سجده است را به مجرد تذلل و تعظیم برای پدرش انجام دهد، نه بخاطر اعتقاد به اینکه پدرش إله و شریک خداوند عزوجل است، پس چنین سجده‌ای کفر نیست؛ اگرچه هم بخاطر سد ذریعه ممنوع است».[3]
و شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله (متوفی 728 هـ) می‌گوید: «السُّجُودُ عَلَى ضَرْبَيْنِ : سُجُودُ عِبَادَةٍ مَحْضَةٍ ، وَسُجُودُ تَشْرِيفٍ ، فَأَمَّا الْأَوَّلُ فَلَا يَكُونُ إلَّا لِلَّهِ».
ترجمه: «سجده دو نوع است: سجده عبادت محض، و سجده تشریف، که اولی جز برای الله جایز نمی‌باشد».[4]
همچنین ابن تیمیه می‌گوید: «وَقَدْ كَانَتْ الْبَهَائِمُ تَسْجُدُ لِلنَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ، وَالْبَهَائِمُ لَا تَعْبُدُ إلا اللَّهَ ، فَكَيْفَ يُقَالُ : يَلْزَمُ مِنْ السُّجُودِ لِشَيْءِ عِبَادَتُهُ».
ترجمه: «و به تحقیق که بهائم (چهارپایان) هم برای پیامبر صلی الله علیه وسلم سجده کردند و بهائم جز الله را عبادت نمی‌کنند. پس چطور گفته می‌شود که از سجده کردن برای یک چیز عبادت آن چیز لازم می‌آید؟».[5]
و امام طبری رحمه الله (متوفی 310 هـ) دربارۀ سجده ملائکه برای آدم می‌گوید: «( فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ) : سُجُودُ تَحِيَّةٍ وَتَكْرِمَةٍ ، لَا سُجُودَ عِبَادَةٍ».
ترجمه: «(پس برای او به سجده افتادند): سجده تحیت و تکریم، نه سجده عبادت».[6]
و قاضی ابو بکر ابن العربی رحمه الله (متوفی 543 هجری) می‌گوید: «اتَّفَقَتْ الْأُمَّةُ عَلَى أَنَّ السُّجُودَ لِآدَمَ ، لَمْ يَكُنْ سُجُودَ عِبَادَةٍ».
ترجمه: «امت اتفاق نظر دارد که سجدۀ ملائکه برای آدم، سجده عبادت نبود».[7]
و ابن حزم اندلسی رحمه الله (متوفی: 456 هـ) می‌گوید: «وَلَا خلاف بَين أحد من أهل الْإِسْلَام فِي أَن سجودهم لله تَعَالَى سُجُود عبَادَة ، ولآدم سُجُود تَحِيَّة وإكرام».
ترجمه: «هیچ یک از اهل اسلام اختلافی ندارند که سجده ملائکه برای الله سجده عبادت بود و برای آدم سجده تحیت و اکرام».[8]
و زین الدین ابن نجيم حنفی رحمه الله (متوفی: 970 هـ) می‌گوید:  «وَالسُّجُودُ لِلْجَبَابِرَةِ : كُفْرٌ ، إنْ أَرَادَ بِهِ الْعِبَادَةَ ؛ لَا إِنْ أَرَادَ بِهِ التَّحِيَّةَ ، عَلَى قَوْلِ الْأَكْثَرِ».
ترجمه: «سجود برای جباران، طبق قول اکثر، اگر منظورش عبادت باشد کفر است، نه اینکه منظورش تحیت باشد».[9]
و شهاب الدین الرملی رحمه الله (متوفی: 1004 هـ) می‌گوید: «مُجَرَّد السُّجُودِ بَيْنَ يَدَيْ الْمَشَايِخِ : لَا يَقْتَضِي تَعْظِيمَ الشَّيْخِ كَتَعْظِيمِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ ، بِحَيْثُ يَكُونُ مَعْبُودًا، وَالْكُفْرُ إنَّمَا يَكُونُ إذَا قَصَدَ ذَلِكَ».
ترجمه: «مجرد سجده کردن برابر مشایخ چنین اقتضا نمی‌کند که شیخ را همانند تعظیم الله عز وجل، تعظیم کرده باشد، به طوری که او را معبود گرفته باشد. و تنها زمانی کفر می‌شود که چنین قصدی داشته باشد».[10]
چنانکه مشاهده می‌کنید، سجده با اینکه عملی است که نشانگر نهایت خضوع و خشوع است، اما در هر حال عبادت نیست بلکه تنها در صورتی که برای سجده شونده اعتقاد به ربوبیت و الوهیت داشته باشد آن سجده تبدیل به عبادت می‌شود.
و یا نحوۀ رفتار صحابه رضی الله عنهم با پیامبر صلی الله علیه وسلم که نشان از نهایت حب و خضوع و خشوع آنان با پیامبر است اما با این حال گفته نمی‌شود که صحابه با این کارشان رسول خدا صلی الله علیه وسلم را عبادت کرده‌اند. چنانکه در صحیح بخاری به روایت مِسْوَرِ بن مَخْرَمَه و مروان رضی الله عنهما، در طی حدیثی طولانی در جریان صلح حدیبیه، مغیره بن شعبه رضی الله عنه قبل از اسلام آوردنش، رفتار صحابه با پیامبر صلی الله علیه وسلم را اینگونه توصیف کرده است: «إِنَّ عُرْوَةَ جَعَلَ يَرْمُقُ أَصْحَابَ النَّبِيِّ - صلى الله عليه وسلم - بِعَيْنَيْهِ قَالَ: فَوَاللَّهِ مَا تَنَخَّمَ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله عليه وسلم - نُخَامَةً إِلاَّ وَقَعَتْ فِي كَفِّ رَجُلٍ مِنْهُمْ فَدَلَكَ بِهَا وَجْهَهُ وَجِلْدَهُ، وَإِذَا أَمَرَهُمُ ابْتَدَرُوا أَمْرَهُ، وَإِذَا تَوَضَّأَ كَادُوا يَقْتَتِلُونَ عَلَى وَضُوئِهِ، وَإِذَا تَكَلَّمُوا خَفَضُوا أَصْوَاتَهُمْ عِنْدَهُ، وَمَا يُحِدُّونَ إِلَيْهِ النَّظَرَ تَعْظِيمًا لَهُ، فَرَجَعَ عُرْوَةُ إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ: أَيْ قَوْمِ وَاللَّهِ لَقَدْ وَفَدْتُ عَلَى الْمُلُوكِ، وَوَفَدْتُ عَلَى قَيْصَرَ وَكِسْرَى وَالنَّجَاشِيِّ، وَاللَّهِ إِنْ رَأَيْتُ مَلِكًا قَطُّ يُعَظِّمُهُ أَصْحَابُهُ مَا يُعَظِّمُ أَصْحَابُ مُحَمَّدٍ - صلى الله عليه وسلم - مُحَمَّدًا، وَاللَّهِ إِنْ تَنَخَّمَ نُخَامَةً إِلاَّ وَقَعَتْ فِي كَفِّ رَجُلٍ مِنْهُمْ فَدَلَكَ بِهَا وَجْهَهُ وَجِلْدَهُ، وَإِذَا أَمَرَهُمُ ابْتَدَرُوا أَمْرَهُ، وَإِذَا تَوَضَّأَ كَادُوا يَقْتَتِلُونَ عَلَى وَضُوئِهِ، وَإِذَا تَكَلَّمُوا خَفَضُوا أَصْوَاتَهُمْ عِنْدَهُ، وَمَا يُحِدُّونَ إِلَيْهِ النَّظَرَ تَعْظِيمًا لَهُ».
ترجمه: «عروه، دو چشمی‌‌به اصحاب رسول خدا صلى الله علیه وسلم نظر دوخته بود. بخدا سوگند، هر بار که رسول خدا صلى الله علیه وسلم آب دهان می‌انداخت، یکی از یارانش، آن را با کف دست می‌گرفت و به صورت و بدن خود می‌مالید. و هرگاه، به آن‌ها دستوری می‌داد، بی‌درنگ، اطاعت می‌کردند و هر وقت، وضو می‌گرفت، بخاطر آب وضویش، نزدیک بود با یکدیگر درگیر شوند. و هنگام سخن گفتن، صدایشان را پایین می‌آوردند. و بخاطر تعظیم پیامبر صلى الله علیه وسلم، هنگام نگاه كردن، به او خیره نمی‌شدند. زمانی كه عروه نزد دوستانش برگشت، گفت: ای مردم! سوگند به خدا، من نزد پادشاهان مختلف، قیصر، کسری و نجاشی رفته‌ام. ولی هرگز ندیده‌ام که یارانشان به آن‌ها احترامی‌‌بگذارند كه ياران محمد صلى الله عليه وسلم به او می‌گذارند. بخدا سوگند که هرگاه، آب دهان می‌انداخت، یکی از یارانش آن را با کف دست می‌گرفت و به صورت و بدن خود، می‌مالید. و هر وقت، به آن‌ها دستوری می‌داد، بلا فاصله اطاعت می‌کردند. و هرگاه، وضو می‌گرفت، برای دست‌یابی به آب وضویش، نزدیک بود با یکدیگر درگیر شوند و هنگامی‌‌که در حضور ایشان سخن می‌گفتند، صدایشان را پایین می‌آوردند. و بخاطر تعظیم وی، هنگام نگاه کردن، به او خیره نمی‌شدند».[11]
این نوع رفتار صحابه رضی الله عنهم با پیامبر صلی الله علیه وسلم بدون شک نهایت محبت و دوست داشتن و نهایت تعظیم و کرنش می‌باشد، اینکه آب دهانش را به سر و صورت خود بمالند و بر سر آب وضویش نزدیک باشد که با هم درگیر شوند و از فرط تعظیم هنگام صحبت‌کردن با ایشان، رو در رو به چشمانش نگاه نکنند و صدایشان را بالاتر از صدای ایشان نکنند، و هربار که به کاری امر می‌شدند بلافاصله اطاعت امر کنند، بدون شک همۀ اینها نشانۀ کمال محبت و کمال تعظیم صحابه برای پیامبر صلی الله علیه وسلم است. امّا چرا این اعمال، عبادت پیامبر محسوب نمی‌شود و چرا گفته نمی‌شود که صحابه با این نوع رفتاری که با پیامبر صلی الله علیه وسلم داشتند، عبادت‌کنندۀ پیامبر بودند؟
و پیامبر صلی الله علیه وسلم فرموده است: «لا يُؤمِنُ أحَدُكُم حتّى أكونَ أحَبَّ إلَيهِ من ولدِهِ و والدِهِ و النّاسِ أجْمَعينَ».
ترجمه: «هیچ یک از شما مومن نمی‌شود، مگر اینکه مرا از پدر و فرزند و تمام مردم بیشتر دوست داشته باشد».[12]
و خداوند متعال نیز فرموده است: ﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَندَادٗا يُحِبُّونَهُمۡ كَحُبِّ ٱللَّهِۖ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَشَدُّ حُبّٗا لِّلَّهِۗ [البقرة: 165]
«و از مردم کسانی هستند غیر از الله همتایانی را انتخاب می‌کنند، و آن‌ها را مانند دوست داشتن الله دوست می‌دارند، و کسانی‌که ایمان آورد ه‌اند الله را بیشتر دوست می‌دارند».
اکنون این حب و دوست داشتن ما برای پیامبر صلی الله علیه وسلم باید تا چه اندازه‌ای باشد تا با این دوست داشتنمان، رسول خدا را ند و همتای الله متعال در دوست داشتن قرار نداده باشیم؟ حد و اندازۀ این دوست داشتن چیست؟ به چه شکلی اگر رسول خدا صلی الله علیه وسلم را دوست داشته باشیم همانند دوست داشتن الله متعال می‌شود؟
همچنین مشرکان چه می‌کردند که انداد و معبودان من دون الله هایشان را همانند الله دوست می‌داشتند؟ به نسبت معبودان باطلشان چه اعتقادی داشتند که باعث شده بود دوست داشتنشان برای معبودانشان همانند دوست داشتن الله باشد؟ آیا غیر از این است که مشرکان، معبودانشان را به این خاطر همانند الله دوست می‌داشتند که آن معبودانشان را نیز مانند الله می‌پنداشته‌اند و آنها را فرزندان الله و یا از جنس و عنصر إلهی و دارای صفات و خصائص ربوبیت می‌دانسته‌اند؟
و بعد از وفات پیامبر صلی الله علیه وسلم نیز امام اهل سنّت و جماعت احمد بن حنبل رحمه الله هنگامی‌‌که پسرش عبد الله بن احمد از او دربارۀ لمس‌کردن منبر پیامبر و بوسیدن آن و تبرک گرفتن به آن و همچنین به قبر ایشان سوال کرد جواب داد که ‌اشکالی ندارد: «سَأَلته عَن الرجل يمس مِنْبَر النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ويتبرك بمسه ويقبله وَيفْعل بالقبر مثل ذَلِك أَو نَحْو هَذَا يُرِيد بذلك التَّقَرُّب إِلَى الله جلّ وَعز فَقَالَ لَا بَأْس بذلك».
ترجمه: «از او –یعنی احمد بن حنبل- سوال کردم دربارۀ مردی که منبر پیامبر صلی الله علیه وسلم را لمس می‌کند و با لمس کردن آن تبرک می‌گیرد و آن را می‌بوسد و همین کار را با قبرش می‌کند، یا امثال این کارها؛ که با این کارها می‌خواهد به خداوند عزوجل تقرب جوید. پس گفت: اشکالی در آن وجود ندارد».[13]
امام الذهبی رحمه الله (متوفی: 748 هـ) می‌گوید: «قُلْتُ: أَيْنَ المُتَنَطِّعُ المُنْكِرُ عَلَى أَحْمَدَ، وَقَدْ ثَبَتَ أَنَّ عَبْدَ اللهِ سَأَلَ أَبَاهُ عَمَّنْ يَلمَسُ رُمَّانَةَ مِنْبَرِ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَيَمَسُّ الحُجْرَةَ النَّبَوِيَّةَ، فَقَالَ: لاَ أَرَى بِذَلِكَ بَأْساً. أَعَاذنَا اللهُ وَإِيَّاكُم مِنْ رَأْيِ الخَوَارِجِ وَمِنَ البِدَعِ».
ترجمه: «می‌گویم: کجاست آن غالیانی که بی‌مورد سخت‌گیری و انکار ورزی می‌کنند تا بر امام احمد انکار ورزند حال آنکه از عبد الله (پسر امام احمد) به ثبوت رسیده که از پدرش سوال کرد دربارۀ کسی که رُمّانۀ منبر پیامبر صلی الله علیه وسلم را لمس می‌کند و بر حجرۀ نبوی دست می‌کشد. امام احمد گفت: {اشکالی در آن نمی‌بینم}. خداوند ما و شما را از رأی خوارج و از بدعت‌ها پناه بدهد».[14]
این کارها مانند بوسیدن و لمس‌کردن و تبرک گرفتن از قبر پیامبر صلی الله علیه وسلم، نمی‌تواند عبادت برای پیامبر صلی الله علیه وسلم باشد، اما همین اعمال را وقتی یک مشرک برای معبود باطلش انجام می‌دهد همین اعمال تبدیل به عبادت می‌شوند، برای اینکه این اعمال را به نیت تقرب و عبادت معبودش و با این اعتقاد که معبودش دارای صفات و خصائص ربوبیت است انجام داده است.
و در زمان حیات پیامبر صلی الله علیه وسلم هم، برداشتن آب دهانش و مالیدن آن به صورت و همچنین آب وضویش و... نمی‌تواند عبادت پیامبر باشد، اگرچه نشان دهندۀ خضوع و محبت بسیار زیاد هم می‌باشد. اما همین اعمال را در صورتی که با این اعتقاد انجام بدهد که آن مخلوق، قدرت نفع و ضرر رساندن ذاتی و استقلالی و من دون الله دارد، پس تبدیل به عبادت می‌شود.
اگر حبّ و دوست داشتن، به نهایت خود هم برسد باز تبدیل به عبادت نمی‌شود مگر اینکه اعتقاد به ربوبیت آن کسی که دوستش داشته‌ای داشته باشی. چنانکه یک عاشق، معشوقش را به غایت حب دوست دارد و از فراق او گریه می‌کند امّا این حبّش اگرچه به غایت خود رسیده، ولی عبادت معشوق محسوب نمی‌شود؛ چنانکه حال مغیث رضی الله عنه با بریره رضی الله عنها اینگونه بود. در صحیح بخاری از ابن عباس رضی الله عنهما روایت شده که گفت: «أَنَّ زَوْجَ بَرِيرَةَ كَانَ عَبْدًا يُقَالُ لَهُ مُغِيثٌ، كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْهِ يَطُوفُ خَلْفَهَا يَبْكِي وَدُمُوعُهُ تَسِيلُ عَلَى لِحْيَتِهِ، فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لِعبَّاسٍ: يَا عَبَّاسُ، أَلاَ تَعْجَبُ مِنْ حُبِّ مُغِيثٍ بَرِيرَةَ، وَمِنْ بُغْضِ بَرِيرَةَ مُغِيثًا. فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: لَوْ رَاجَعْتِهِ. قَالَتْ: يَا رَسُولَ اللَّهِ تَأْمُرُنِي؟ قَالَ: إِنَّمَا أَنَا أَشْفَعُ. قَالَتْ: لاَ حَاجَةَ لِي فِيهِ».
ترجمه: «گویا هم اکنون، شوهر بریره را که برده‌ای به نام مغیث بود، می‌بینم كه به دنبال بریره می‌دود و گریه می‌کند و اشک‌هایش بر محاسنش می‌غلطد. و پیامبر صلى الله علیه وسلم خطاب به عباس فرمود: ای عباس! آیا از محبّت مغیث به بریره و از تنفر بریره به مغیث، تعجب نمی‌کنی؟ سرانجام، پیامبر صلى الله علیه وسلم به بریره فرمود: چقدر خوب است اگر به زندگی با او ادامه دهی. بریره گفت: ای رسول خدا! به من دستور می‌دهی (تا با او زندگی کنم)؟ فرمود: فقط، شفاعت می‌کنم. بریره گفت: نيازی به او ندارم».[15]
چنانکه می‌بینیم مغیثِ عاشق و سرگشته، در کوچه‌ها به دنبال معشوقه‌اش بریره می‌دود و نهایت حب را برای بریره دارد و با این حال، این محبتش عبادت بریره محسوب نشد، برای اینکه بریره را إله و دارای صفات و خصائص ربوبیت و الهیت نمی‌دانست.
وقتی به یک باره با یک حیوان درنده مواجهه می‌شوی ممکن است از شدت ترس و خوف، بیهوش شده و یا حتی دچار سکته و مرگ بشوی، اما بخاطر این خوف که به نهایت خود رسیده است، مشرک نشده‌ای، چراکه معتقد نیستی آن حیوان درنده دارای صفات و خصائص ربوبیت و قدرت نفع و ضرر رساندن مستقل از اراده و مشیت الله است. پس تنها زمانی خوف تبدیل به عبادت می‌شود، که معتقد باشی آن موجودی که از او خوف داری، قدرت ذاتی و استقلالی در نفع و ضرر رساندن دارد و با این اعتقاد از او بترسی که در این صورت ترس و خوف تو از آن موجود، عبادت محسوب می‌شود.
چنانکه مشاهده می‌کنید اعمالی مانند خضوع و خشوع و تذلل و خوف و حب، چه به تنهایی و چه همگی با هم، اگر برای یک مخلوق انجام بشود، ولو به نهایت خود هم برسد، عبادت محسوب نمی‌شود مگر در صورتی که چنین اعمالی نشأت گرفته و برخاسته از این باور و اعتقاد باشد که آن مخلوقی که این اعمال را برایش انجام می‌دهی دارای صفات و خصائص ربوبیت و استقلالی و قائم به ذات خود و من دون الله باشد. که در این صورت انجام چنین اعمالی عبادت محسوب می‌شود.
پس در بخش اول پاسخی نقضی به این ادعای نجدیه دادیم که می‌گویند نهایت خضوع و خشوع و تذلل و خوف و حب، عبادت است اگرچه هم همراه با انگیزۀ ربوبی نباشد. و برای آن مثال‌هایی از قرآن و سنت آوردیم که در آن مثال‌ها، نهایت خضوع و خشوع و حب و خوف عبادت محسوب نشد؛ برای اینکه آن اعمال همراه با اعتقاد و انگیزۀ ربوبی انجام نشده‌اند.
اکنون در بخش دوم، عقیدۀ مشرکان دربارۀ إله‌هایشان را بررسی می‌کنیم و نشان می‌دهیم که به إلهی گرفته شدن یک موجود به این معناست که برای او صفات و خصائص ربوبی و مستقل از الله و قائم به ذات خود و من دون الله قرار داده شده است. و هرگز نمی‌توان به یک موجود؛ إله گفت و او را مستحق عبادت دانست، اما در همان حال معتقد بود که هیچ گونه قدرت نفع و ضرر رساندنی ندارد!
 عبارت من دون الله که در وصف معبودان باطل مشرکان بکار برده شده است، به این معناست که مشرکان آنها را مستقل از الله و خارج از اراده و مشیت الله متعال می‌دانستند. و در مقابل عبارت من دون الله، عبارت بإذن الله آمده است. وقتی که یک مخلوق به امر و اذن و مشیت و ارادۀ الله متعال عملی را انجام می‌دهد، یا نفع و ضرری را می‌رساند، به معنای شریک قرار دادن او با الله متعال در ربوبیت نیست، چراکه آن مخلوق یک وسیله است و خارج از قدرت خداوند متعال نیست و از خود و قائم به ذات خود هیچ قدرت نفع و ضرر رساندنی ندارد.
برای مثال تدبیر امور که تنها کار خداوند متعال است را در نظر بگیرید، چنانکه خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَمَن يُدَبِّرُ ٱلۡأَمۡرَۚ فَسَيَقُولُونَ ٱللَّهُ [يونس: 31]
«و چه کسی کار (جهان) را تدبیر می‌کند؟ پس بی درنگ خواهند گفت: الله».
و می‌فرماید: ﴿يُدَبِّرُ ٱلۡأَمۡرَ مِنَ ٱلسَّمَآءِ إِلَى ٱلۡأَرۡضِ [السجدة: 5]
«کار (جهان هستی) را از آسمان تا زمین تدبیر می‌کند».
اما بصورت مجازی، تدبیر امور را به ملائکه نسبت داده است چنانکه می‌فرماید: ﴿فَٱلۡمُدَبِّرَٰتِ أَمۡرٗا٥ [النازعات: 5]
«و سوگند به فرشتگانی که کار‌‌ها را تدبیر می‌کنند».
و می‌فرماید: ﴿فَٱلۡمُقَسِّمَٰتِ أَمۡرًا٤ [الذاريات: 4]
«و سوگند به فرشتگانی که کارها را تقسیم می‌کنند».
ابن قیم رحمه الله دربارۀ قدرت‌ها و اموری که ملائکه به اذن الله انجام می‌دهند می‌گوید: «إِذَا ثَبَتَ هَذَا فَمَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا مِنْ حَرَكَاتِ الْأَفْلَاكِ وَالشَّمْسِ وَالْقَمَرِ وَالنُّجُومِ وَالرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ وَالْمَطَرِ وَالنَّبَاتِ وَحَرَكَاتِ الْأَجِنَّةِ فِي بُطُونِ أُمَّهَاتِهَا، فَإِنَّمَا هِيَ بِوَاسِطَةِ الْمَلَائِكَةِ وَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا وَالْمُقَسِّمَاتِ أَمْرًا، كَمَا دَلَّ عَلَى ذَلِكَ فِي نُصُوصٍ مِنَ الْقُرْآنِ وَالسُّنَّةِ فِي غَيْرِ مَوْضِعٍ، وَالْإِيمَانُ بِذَلِكَ مِنْ تَمَامِ الْإِيمَانِ بِالْمَلَائِكَةِ، فَإِنَّ اللَّهَ وَكَّلَ بِالرَّحِمِ مَلَائِكَةً، وَبِالْقَطْرِ مَلَائِكَةً، وَبِالنَّبَاتِ مَلَائِكَةً، وَبِالرِّيَاحِ مَلَائِكَةً، وَبِالْأَفْلَاكِ وَالشَّمْسِ وَالْقَمَرِ وَالنُّجُومِ، وَوَكَّلَ بِكُلِّ عَبْدٍ أَرْبَعَةً مِنَ الْمَلَائِكَةِ، كَاتِبَيْنِ عَنْ يَمِينِهِ وَشِمَالِهِ، وَحَافِظَيْنِ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ، وَوَكَّلَ مَلَائِكَةً بِقَبْضِ رُوحِهِ وَتَجْهِيزِهَا إِلَى مُسْتَقَرِّهَا فِي الْجَنَّةِ وَالنَّارِ، وَمَلَائِكَةً بِمُسَاءَلَتِهِ وَامْتِحَانِهِ فِي قَبْرِهِ، وَمَلَائِكَةً بِتَعْذِيبِهِ فِي النَّارِ أَوْ نَعِيمِهِ فِي الْجَنَّةِ، وَوَكَّلَ بِالْجِبَالِ مَلَائِكَةً، وَبِالسَّحَابِ مَلَائِكَةً تَسُوقُهُ حَيْثُ أُمِرَتْ بِهِ، وَبِالْقَطْرِ مَلَائِكَةً تَنْزِلُ بِأَمْرِ اللَّهِ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ كَمَا شَاءَ اللَّهُ، وَوَكَّلَ مَلَائِكَةً بِغَرْسِ الْجَنَّةِ وَعَمَلِ آلَتِهَا وَفُرُشِهَا وَالْقِيَامِ عَلَيْهَا، وَمَلَائِكَةً بِالنَّارِ كَذَلِكَ.
فَأَعْظَمُ جُنْدِ اللَّهِ الْمَلَائِكَةُ، وَلَفْظُ الْمَلَكِ يُشْعِرُ بِأَنَّهُ رَسُولٌ مُنَفِّذُ غَيْرِهِ وَلَيْسَ لَهُمْ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ، بَلِ الْأَمْرُ كُلُّهُ لِلَّهِ، وَهُمْ يُدَبِّرُونَ الْأَمْرَ وَيُقَسِّمُونَهُ بِأَمْرِ اللَّهِ وَإِذْنِهِ، قَالَ تَعَالَى إِخْبَارًا عَنْهُمْ: {وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذَلِكَ وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيًّا} [سُورَةُ مَرْيَمَ: 64] .
وَقَالَ تَعَالَى: {وَكَمْ مِنْ مَلَكٍ فِي السَّمَاوَاتِ لَا تُغْنِي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئًا إِلَّا مِنْ بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ اللَّهُ لِمَنْ يَشَاءُ وَيَرْضَى} [سُورَةُ النَّجْمِ: 26] .
وَأَقْسَمَ سُبْحَانَهُ بِطَوَائِفَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ الْمُنَفِّذِينَ لِأَمْرِهِ فِي الْخَلِيفَةِ كَمَا قَالَ تَعَالَى: {وَالصَّافَّاتِ صَفًّا - فَالزَّاجِرَاتِ زَجْرًا - فَالتَّالِيَاتِ ذِكْرًا} [سُورَةُ الصَّافَّاتِ: 1 - 3] .
وَقَالَ: {وَالْمُرْسَلَاتِ عُرْفًا - فَالْعَاصِفَاتِ عَصْفًا - وَالنَّاشِرَاتِ نَشْرًا - فَالْفَارِقَاتِ فَرْقًا - فَالْمُلْقِيَاتِ ذِكْرًا - عُذْرًا أَوْ نُذْرًا} [سُورَةُ الْمُرْسَلَاتِ: 1 - 6] .
وَقَالَ تَعَالَى: {وَالنَّازِعَاتِ غَرْقًا - وَالنَّاشِطَاتِ نَشْطًا - وَالسَّابِحَاتِ سَبْحًا - فَالسَّابِقَاتِ سَبْقًا - فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا} [سُورَةُ النَّازِعَاتِ: 1 - 5]».
ترجمه: «حال که این ثابت گشت در آسمان‌ها و زمین و بین آن دو، هر حرکتی اعم از حرکت افلاک و خورشید و ماه و ستارگان و باد و ابر و باران و نباتات و حرکات جنین در شکم مادرانشان همه بوسیلۀ‌ی ملائکه (فرشتگان) تدبیرگر و تقسیم‌گر صورت می‌گیرد، چنانکه نصوص قرآن و سنّت بر آن دلالت دارد و ایمان به آن از کمال ایمان به ملائکه است. خداوند ملائکه‌ای را موکل رحم قرار داده است و ملائکه‌ای را بر قطره‌های باران موکل قرار داده و ملائکه‌ای بر نباتات و ملائکه‌ای بر باد، و نیز بر افلاک و خورشید و ماه و ستارگان ملائکه‌ای گماشته شده است و بر هر شخص چهار ملائکه‌ گماشته شده است، دو کاتب در چپ و راست او و دو محافظ در جلو و پشت او، و نیز ملائکه‌‌ای‌ به قبض روحش گماشته شده است و ملائکه‌ای بر سؤال و جواب قبر و عذاب و نعمت در آنجا، و ملائکه‌ای که هنگام برخاستن از قبر او را به سمت محشر می‌برند و ملائکه‌ای که او را در آتش عذاب می‌دهند یا در بهشت نعمت می‌دهند و بر کوه‌ها ملائکه‌ای گماشته شده است و بر ابرها نیز ملائکه‌ای که آن‌ها را هرکجا که امر شود سوق می‌دهند و بر قطرات باران ملائکه‌ای که آن‌ها را به امر خدا به‌اندازه‌ی مشخصی که خدا بخواهد فرو می‌فرستند و ملائکه‌ای که بر کاشتن بهشت و فرش کردن و بر پا کردن آن گماشته شده‌اند و همین گونه بر آتش نیز ملائکه‌ای قرار دارند.
بزرگ‌ترین سربازان خدا ملائکه‌ او هستند و چنانکه از لفظ ملک حس می‌شود که منظور ملائکه‌ای هستند که امر غیر خود را اجرا می‌کنند و خود امری نمی‌کنند بلکه امر همه از جانب خدا است و آن‌ها امور را تدبیر می‌کنند و به امر و اذن خدا تقسیم و توزیع می‌کنند، چنانکه خداوند از قول آنان می‌فرماید:
﴿وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمۡرِ رَبِّكَۖ لَهُۥ مَا بَيۡنَ أَيۡدِينَا وَمَا خَلۡفَنَا وَمَا بَيۡنَ ذَٰلِكَۚ وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّٗا٦٤ [مريم: 64].
«ما (فرشتگان) جز به فرمان پروردگارت فرود نمی‌آئیم، از آن او است آنچه پیش روی ما و آنچه پشت سر ما و آنچه میان این دو است و پروردگارت فراموشکار نبوده (و نیست)».
﴿۞وَكَم مِّن مَّلَكٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ لَا تُغۡنِي شَفَٰعَتُهُمۡ شَيۡ‍ًٔا إِلَّا مِنۢ بَعۡدِ أَن يَأۡذَنَ ٱللَّهُ لِمَن يَشَآءُ وَيَرۡضَىٰٓ٢٦ [النجم: 26].
«چه بسیار فرشتگانی که در آسمان‌ها هستند و شفاعت ایشان سودی نمی‌بخشد و کاری نمی‌سازد، مگر بعد از آنکه خدا بخواهد به کسی اجازه دهد، و راضی و خوشنود گردد».
خداوند به گروهی از فرشتگان که فرمانش را میان خلایق اجرا می‌کند قسم می‌خورد چنانکه می‌فرماید: ﴿وَٱلصَّٰٓفَّٰتِ صَفّٗا١ فَٱلزَّٰجِرَٰتِ زَجۡرٗا٢ فَٱلتَّٰلِيَٰتِ ذِكۡرًا٣ [الصافات: 1-3].
«قسم به آنان که محکم صف کشیده‌اند و قسم به آنان که سخت باز می‌دارند! و قسم به آنان که پیاپی (آیات خدا را) تلاوت می‌کنند!».
و می‌فرماید: {سوگند به فرشتگانی که پی در پی فرستاده شدند(1) پس سوگند به فرشتگانی که همچون تندباد می‌روند(2) و سوگند به فرشتگانی که (ابرها را) پراکنده می‌کنند(3) پس سوگند به فرشتگانی که جداکننده (حق از باطل) اند(4) و سوگند به فرشتگانی که وحی (الهی) را (به پیامبران) القا می‌کنند(5) برای اتمام حجت یا برای بیم و هشدار(6)}.
و می‌فرماید: {سوگند به فرشتگانی که جان‌های (کافران) را به شدّت بیرون می‌کشند(1) و سوگند به فرشتگانی که جان‌های (مؤمنان) را به نرمی‌و آسانی می‌گیرند(2) و سوگند به فرشتگانی که شناورند(3) و سوگند به فرشتگانی که (در اجرای اوامر الهی) بر یگدیگر سبقت می‌گیرند(4) و سوگند به فرشتگانی (که به امر الهی) کار‌‌ها را تدبیر می‌کنند}.[16] انتها
چنانکه مشاهده می‌کنید همۀ این اموری که ملائکه در جهان هستی انجام می‌دهند، و همۀ این قدرت‌هایی که خداوند متعال به آنها داده است، همگی به اذن الله و داخل در اراده و مشیت الله متعال است و خارج از اراده و مشیت الله متعال و مستقل از الله متعال نیست.
حتی خداوند به مسیح دجال که یکی از نشانه‌های قیامت است و ادعای خدایی می‌کند، قدرت‌هایی می‌دهد که بدون شک به اذن اوتعالی است نه مستقل از الله متعال، چنانکه در صحیح مسلم آمده است: «قُلْنَا: يَارَسُولَ اللَّهِ وَمَا إسْراعُهُ في الأرْضِ ؟ قالَ: "كَالْغَيْث استَدبَرَتْه الرِّيحُ، فَيَأْتي على الْقَوْم، فَيَدْعُوهم، فَيؤْمنُونَ بِهِ، ويَسْتجيبون لَهُ فَيَأمُرُ السَّماءَ فَتُمْطِرُ، والأرْضَ فَتُنْبِتُ، فَتَرُوحُ عَلَيْهمْ سارِحتُهُم أطْوَلَ مَا كَانَتْ ذُرىً، وَأسْبَغَه ضُرُوعاً، وأمَدَّهُ خَواصِرَ، ثُمَّ يَأْتي الْقَوْمَ فَيَدْعُوهم، فَيَرُدُّون عَلَيهِ قَوْلهُ، فَيَنْصَرف عَنْهُمْ، فَيُصْبحُون مُمْحِلينَ لَيْسَ بأيْدِيهم شَيءٌ منْ أمْوالِهم، وَيَمُرُّ بِالخَربَةٍِ فَيقول لَهَا: أخْرجِي كُنُوزَكِ، فَتَتْبَعُه، كُنُوزُهَا كَيَعَاسِيب النَّحْلِ، ثُّمَّ يدْعُو رَجُلاً مُمْتَلِئاً شَباباً فَيضْربُهُ بالسَّيْفِ، فَيَقْطَعهُ، جِزْلَتَيْن رَمْيَةَ الْغَرَضِ، ثُمَّ يَدْعُوهُ، فَيُقْبِلُ، وَيَتَهلَّلُ وجْهُهُ يَضْحَكُ».
ترجمه: «گفتيم: ای رسول خدا! سرعت دجال در زمين چقدر است؟ فرمودند: مانند باران است که باد آن را دنبال کند؛ نزد طايفه‌ای می‌رود و ایشان را به خود می‌خواند، به او ايمان می‌آورند و دعوتش را اجابت می‌کنند و به آسمان امر می‌کند، باران می‌بارد و به زمين فرمان می‌دهد، زمين می‌روياند و حيوان‌های آن قوم که می‌چرند، در حالی پیش آن‌ها برمی‌گردند که پشت‌ها و لگن‌هایشان از پیش بزرگتر و قوی‌تر (گوشت بيشتری دارند) و پستان‌هایشان از شیر پرتر است. بعد نزد قوم دیگری می‌آید و آن‌ها را به خود دعوت می‌کند، آن جماعت دعوت او را رد می‌کنند و او از آن‌ها منصرف شده، برمی‌گردد و آن طایفه دچار خشکسالی می‌شوند و تمام دارایی آن‌ها از دستشان می‌رود؛ و دجال بر ویرانه‌ای می‌گذرد، به آن خطاب می‌کند: گنجينه‌هایت را بيرون بده! و گنجينه‌های مدفون در آن زمين، مانند زنبورهای نر که ملکه را دنبال می‌کنند، به دنبال او می‌روند؛ سپس مرد جوان تنومندی را دعوت می‌کند و او را با شمشیر می‌زند و به سرعتِ پرتاب کردن تير به هدف، او را دو نیم می‌کند و سپس او را می‌خواند و او در حالی که صورتش درخشان است و می‌خندد (زنده می‌شود و) می‌آيد...».[17]
چنانکه در این حدیث آمده است، مسیح دجال کارهایی مانند باراندن باران از آسمان و رویاندن گیاه از زمین و فربه کردن حیوانات و زنده کردن مردگان و... انجام می‌دهد.
حال آیا مسیح دجال به اذن الله و داخل در اراده و مشیت الله متعال این کارها را کرده است یا بدون اذن الله و بصورت مستقل از الله و خارج از حیطه قدرت و اراده و مشیت الله متعال این کارها را انجام داده است؟
اگر بگوییم بطور مستقل از الله و خارج از حیطۀ قدرت خداوند چنین کارهایی کرده است پس کافر و مشرک خواهیم شد، و اثبات شریک برای الله متعال کرده‌ایم!
و اگر بگوییم که به اذن الله چنین کارهایی کرده است، پس ثابت کرده‌ایم و اعتراف کرده‌ایم که اعطای چنین قدرت‌هایی از طرف خداوند به مخلوق، منافاتی با توحید ربوبیت ندارد و به معنای شریک قرار دادن مخلوقی با خداوند متعال، در زنده‌کردن مردگان یا بارانیدن باران یا بیرون آوردن گنج زمین و... ندارد. وقتی خداوند به دجال که از اولیاء شیطان است چنین قدرت‌هایی را بدهد، چرا به اولیاء خودش چنین قدرت‌ها و کرامت‌هایی ندهد؟
پس اگر کسی بگوید فلان چیز یا فلان مخلوق، به اذن الله وسیله‌ای و سببی است که خداوند برای رسیدن به خواسته‌ای مشخص، آن وسیله و سبب را قرار داده است، از شرک خارج می‌شود. و می‌ماند نظر کردن در ادعایش که آیا در تشخیص وسیله‌اش مصیب است یا مخطئ. و انسان بخاطر خطا در تشخیص وسیله دچار کفر و شرک نمی‌شود. مانند کسی که می‌گوید آب‌لیمو به اذن الله برای شکم‌درد خوب است و در تشخیص وسیله‌اش مصیب باشد، سپس کسی دیگر بگوید آب‌نمک به اذن الله برای شکم درد خوب است و حقیقتاً خوب نباشد. آیا چنین کسی بخاطر خطا در تشخیص وسیله دچار کفر و شرک شده است؟ چون چنین کسی وسیله و سبب را مستقل از الله ندانسته بلکه آن وسیله و سبب را مقرر شده به اذن الله می‌داند. پس کسی که معتقد است عیسی علیه السلام یا غیر او می‌توانند به اذن الله، مرده را زنده کنند، مشرک نمی‌شود و صفات ربوبیت برای غیر الله قائل نشده است.
اما اگر بگوید چیزی یا مخلوقی، بصورت مستقل از الله و «من دون الله» یا «مع الله» می‌تواند مرده را زنده کند، دچار شرک اکبر شده است. و شرک مشرکان از این نوع بود.
و مشرکان معبودانشان را به اذن الله نمی‌دانستند و معتقد نبودند که این‌ها وسیله‌ها و اسبابی داخل در حیطه و قدرت الله متعال هستند، چراکه خداوند در آیات بسیار زیادی، پیوسته نفی هرگونه قدرت ربوبیت و قدرت نفع و ضرر رساندن و مالکیت را از إله‌های مشرکان می‌کند، و در همان حال اثبات قدرت‌هایی برای مخلوقات که به اذن او هستند می‌کند، مانند تدبیر امور توسط ملائکه، کشیدن ارواح توسط ملائکه، نوشتن اعمال توسط ملائکه، نفخ و دمیدن روح در جنین توسط ملائکه، بخشیدن فرزند توسط ملائکه، حرکت دادن ابر ها توسط ملائکه و توسط سلیمان، رویاندن گیاهان توسط آب، زنده کردن مردگان و شفای مریضان توسط عیسی ابن مریم، تصرف در کَون توسط آصف بن برخیا (مانند آوردن تخت بلقیس از یمن به شام در کمتر از یک چشم به هم زدن)، تدبیر امور توسط خضر و...
و مشرکان قریش همین ملائکۀ فوق الذکر را إله‌های خود و فرزندان الله می‌دانستند و قدرت‌هایی که برای این ملائکه قائل بودند را قدرت‌هایی استقلالی و خارج از حیطه و اذن الله می‌دانستند و معتقد بودند إله‌هایشان در عنصر إلهیت شریک الله متعال هستند و در إلهیت و ربوبیتشان وام دار الله نیستند، بلکه قائم به ذات خود هستند و إلهیت را از پدرشان به ارث برده‌اند.
شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله می‌گوید: «وما ينبغي أن يعلم أن أعظم ما كان عليه المشركون قبل محمد، وفي مبعثه: هو دعوى الشريك لله، والولد. والقرآن مملوءٌ من تنزيه الله عن هذين، وتنزيهه عن المثل والولد يجمع كلّ التنزيه».
ترجمه: «آنچه که شایسته است دانسته شود این است که بیشترین چیزی که مشرکان قبل از محمد و در هنگام بعثتش بر آن بودند ادعای شریک و فرزند برای الله بود و قرآن پر از تنزیه و پاک دانستن خداوند از این دو و تنزیطهش از مثل و فرزند است».[18]
سپس در ادامه می‌گوید: «ولمّا كان الشركُ أكثرُ في بني آدم من القول بأنّ له ولداً، كان تنزيهه عنه أكثر. وكلاهما يقتضي إثبات: (مِثْلٍ)، و (نِدّ) من بعض الوجوه؛ فإنّ الولد من جنس الوالد، ونظير له، وكلاهما يستلزم الحاجة والفقر، فيمتنع وجود قادر بنفسه. فالذي جعل شريكاً، لو فُرض مكافئاً، لزم افتقار كلّ منهما. وهو ممتنع. وإن كان غير مكافئ، فهو مقهورٌ. والولد يتخذه المتّخذ لحاجته إلى معاونته له؛ كما يُتَّخَذ المال؛ فإنّ الولد إذا اشتدّ أعان والده».
ترجمه: «و چون شرک بیشتر فرزندان آدم این بود که می‌گفتند خداوند فرزند دارد پس تنزیه خداوند از آن (در قرآن) بیشتر از مطالب دیگر آمده است و هردویشان (پدر و فرزند) مقتضای اثبات همانند و همتا از بعضی وجوه می‌باشد برای اینکه فرزند از جنس پدر است و نظیر و همانند آن است. و هردویشان لازم می‌آید که نیازمند و فقیر باشند که چنین چیزی جلوی وجود "یک قادر به نفس خود" را می‌گیرد. پس کسی که شریک قرار می‌دهد اگر فرض شود که آن شریک همانند الله است، پس فقیر و نیازمند بودن هردویشان لازم می‌آید که چنین چیزی غیر ممکن است. و اگر همانندش نباشد پس آن شریک، مقهور و مغلوب می‌باشد. و کسی که فرزندی برای خود می‌گیرد بخاطر نیازش به معاونت و کمک کردن به خودش است که فرزند گرفته است، چنانکه مال را برای چنین هدفی به کار می‌گیرد. چراکه وقتی فرزند بزرگ می‌شود به پدرش کمک می‌کند».[19]
همچنین ابن تیمیه رحمه الله می‌گوید: «ثم بين سبحانه أنه مبدع للسماوات والأرض، والإبداع خلق الشيء على غير مثال، بخلاف التولد الذي يقتضي تناسب الأصل والفرع وتجانسهما. والإبداع خلق الشيء بمشيئة الخالق وقدرته، مع استقلال الخالق له وعدم شريك له، والتولد لا يكون إلا بجزء من المولد بدون مشيئته وقدرته، ولا يكون إلا بانضمام أصل آخر إليه».
ترجمه: «سپس خداوند سبحان بیان می‌کند که او پدید آورنده (مبتدع) آسمان‌ها و زمین است و پدید آوردن (ابداع)، خلق کردن یک چیز بدون مثال و مانند است، بر خلاف تولد که متناسب بودن و همجنس بودن بین اصل و فرع را اقتضا می‌کند. و ابداع، خلق کردن یک چیز با مشیت (خواست) و قدرت خالق است؛ بدون اینکه خالق به آن وابسته باشد و شریکی برایش وجود داشته باشد. و تولد تنها با منتقل شدن جزئی از مولَّد، آن هم بدون خواست و قدرت مولَّد است که صورت می‌گیرد، و با پیوستن اصلی دیگر از مولَّد به آن است که تولد صورت می‌گیرد».[20]
پس اینکه مشرکان برای خداوند فرزند (ولد) قائل بودند، به این معناست که الزاما فرزند را از جنس و عنصر و جوهر پدر می‌دانستند و تناسب و تجانس بین ولد و والد لازم می‌آید. پس چگونه می‌توان ادعا کرد که اثبات فرزند برای الله توسط مشرکان دلیل بر شرک و کفر آنان در ربوبیت و در الهیت و ذات الله متعال نمی‌باشد؟
نسفی رحمه الله در تفسیر آیۀ: ﴿وَمَا يَنۢبَغِي لِلرَّحۡمَٰنِ أَن يَتَّخِذَ وَلَدًا92 می‌گوید: «لأن اتخاذ الولد لحاجة ومجانسة وهو منزّه عنهما».
ترجمه: «برای اینکه فرزند برای خود برگزیدن، بخاطر نیازمند بودن و هم‌جنس بودن است که خداوند از این دو منزّه می‌باشد».[21]
صاحب تفسیر مراح لبید می‌گوید: «لأن الولد لا بد وأن يكون شبيها بالوالد، ولا مشبه لله تعالى. ولأن اتخاذ الوالد إنما يكون لأجل سرور الوالد به، واستعانته به، وذكر جميل به، وكل ذلك لا يليق به تعالى، محال عليه».
ترجمه: «برای اینکه فرزند می‌بایست شبیه به پدر باشد در حالی که هیچ چیز شیبه الله متعال نیست. و برای اینکه فرزند برگزیدن تنها به این خاطر است که پدر با آن فرزند شاد و مسرور شود و از او کمک بگیرد و با او به زیبایی یاد شود که همه اینها لایق خداوند متعال نبوده و بر او محال است».[22]
قرطبی رحمه الله می‌گوید: «وَمَنْ أَجَازَ أَنْ تَكُونَ الْمَلَائِكَةُ بَنَاتِ اللَّهِ فَقَدْ جَعَلَ الْمَلَائِكَةَ شِبْهًا لِلَّهِ، لِأَنَّ الْوَلَدَ مِنْ جِنْسِ الْوَالِدِ وَشِبْهَهُ».
ترجمه: «و کسی که جایز بداند که ملائکه دختران الله باشند پس ملائکه را شبیه الله دانسته است برای اینکه فرزند از جنس پدر و شبیه آن است».[23]
و اگر برای ملائکه قدرت نفع و ضرر ذاتی و مستقل از الله قائل نبودند، پس چه لزومی ‌داشت که ملائکه را فرزندان الله بدانند و چرا به همین اکتفا نمی‌کردند که بگویند ملائکه بندگان و مخلوقات خداوند هستند؟ پس اینکه ملائکه را فرزندان الله می‌دانستند نه بندگان الله، به این معناست که ملائکه را از جنس و جوهر الله می‌دانستند و فرزند نمی‌تواند عبد باشد، لذا برای آنان قدرت تصرف و تدبیر امور و نفع و ضرر رساندن قائل بودند و شفاعتی که به آن معتقد بودند از این جهت بود که چون ملائکه و إله‌هایشان شریک خداوند و فرزندان خداوند هستند پس حق شفاعت دارند و خداوند مجبور به قبول شفاعت آنهاست، از این رو برای إله‌هایشان عبادت می‌کردند تا به شفاعت نافذ آنان برسند. و کسی که شرک مشرکان را نشناخته باشد بدون شک توحید را هم نمی‌تواند بشناسد برای همین پیروان نجدیه دعوتی که به سوی توحید می‌دهند، توحید نیست بلکه جنایت در حق توحید است. توحید با فهم خوارجی است که رسوخی در فهم آیات ندارند، خوارجی که آیاتی که دربارۀ مشرکان نازل شده است را برای مومنان بکار می‌برند. چنانکه ابن عمر رضی الله عنهما دربارۀ خوارج می‌گفت: «إِنَّهُمُ انْطَلَقُوا إِلَى آيَاتٍ نَزَلَتْ فِي الكُفَّارِ، فَجَعَلُوهَا عَلَى المُؤْمِنِينَ».
ترجمه: «آن‌ها به سراغ آیاتی که در مورد کفار نازل شده است می‌روند و آن آیات را بر مسلمانان قرار می‌دهند».[24]
 پس مشرکان إله‌هایشان را به اذن الله نمی‌دانستند بلکه من دون الله می‌دانستند. و من دون الله با بإذن الله تفاوت دارد. و چنانکه توضیح دادیم، خداوند به اذن خودش چنین قدرت‌هایی را به ملائکه داده است، و اثبات چنین قدرت‌هایی برای ملائکه به معنای من دون الله قرار دادن آنها نیست. اما مشرکان این قدرت‌هایی که به معبودانشان داده بودند را به اذن الله نمی‌دانستند بلکه من دون الله می‌دانستند، برای همین در این قدرت‌ها مخلوقات را شریک الله متعال قرار داده بودند و آنها را مستحق عبادت می‌دانستند و عبادت می‌کردند.
شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله می‌گوید: «فَإِثْبَاتُ الْإِلَهِيَّةِ يُوجِبُ إثْبَاتَ الرُّبُوبِيَّةِ وَنَفْيُ الرِّبَوِيَّةِ يُوجِبُ نَفْيَ الْإِلَهِيَّةِ».
ترجمه: «پس اثبات الهیت موجب اثبات ربوبیت می‌شود و نفی ربوبیت موجب نفی الهیت می‌شود».[25]
و می‌گوید: «فَإِنَّ الْإِلَهِيَّةَ تَسْتَلْزِمُ الرُّبُوبِيَّةَ».
ترجمه: «الهیت، ربوبیت را مستلزم است».[26]
پس إله به معنای ذاتی است که با اختیار و مشیت مطلق خود کاری انجام می‌دهد و دارای قدرتی ذاتی و کاملاً مستقل از دیگری است و با توجه به معنای إله، فهمیده می‌شود که الوهیت و عبودیت متضمن و دربرگیرندۀ ربوبیت است و ربوبیت مستلزم الوهیت است. پس یک مخلوق عبادت نمی‌شود مگر اینکه عبادتی که برای آن مخلوق انجام می‌شود دلالت بر اعتقاد داشتن به ربوبیت آن مخلوق است و عبادتش متضمن قائل بودن ربوبیت برای آن مخلوق است.
علما در تعریف إله معبود گفته‌اند که در کمترین حالت ممکن، باید برای یک مخلوق قدرت نفع و ضرر رساندن استقلالی و بالذات و خارج از اراده و مشیت الله متعال قائل بود تا آن را به عنوان إله گرفت و اسم إله بر او صدق کند. و با توجه به اینکه مشرکان قریش إله‌هایی غیر از الله اثبات می‌کردند پس ثابت می‌شود که در حد اقل ترین حالت ممکن، برای آن إله‌هایشان قدرت نفع و ضرر رساندن مستقل از الله و من دون الله قائل بوده‌اند.
برای مثال امام طبری رحمه الله (متوفی: 310 هـ) در تعریف معبود می‌گوید: «وإنما العابد يعبد ما يعبده لاجتلاب نفع منه أو لدفع ضر منه عن نفسه».
ترجمه: «و عابد آنچه که عبادتش می‌کند را تنها به این خاطر عبادت می‌کند تا از او (معبود) نفعی به دست آورد یا ضرری را از او دفع کند».[27]
و فخر رازی رحمه الله (متوفی 604 هـ) در تعریف معبود می‌گوید: «الْمَعْبُودُ يَنْبَغِي أَنْ يَكُونَ مِنْهُ الْخَلْقُ وَالرِّزْقُ وَجَرُّ الْمَنَافِعِ وَبِهِ دَفْعُ الْمَضَارِّ، فَإِنْ لَمْ تَجْتَمِعْ هَذِهِ الْأُمُورُ فَلَا أَقَلَّ مِنْ دَفْعِ ضُرٍّ أَوْ جَرِّ نَفْعٍ».
ترجمه: «معبود باید بتواند خلق کند و رزق بدهد و منافع را بیاورد و ضررها را دفع کند، و اگر همۀ این امور را نداشته باشد پس حد اقل باید بتواند دفع ضرر و جلب منفعت کند».[28]
و فخر رازی رحمه الله در جایی دیگر می‌گوید: «أَنَّ الْإِلَهَ الْمَعْبُودَ هُوَ الَّذِي يَقْدِرُ عَلَى إِزَالَةِ الضَّرَرِ، وَإِيصَالِ الْمَنْفَعَةِ».
ترجمه: «إله معبود کسی است که قادر به برطرف کردن ضرر و رساندن نفع باشد».[29]
و ابن القیم رحمه الله (متوفی: 751 هـ) در تعریف إله معبود می‌گوید: «فإن العابد إنما يتعلق بالمعبود لما يرجو من نفعه، وإلا فلو كان لا يرجو منفعة منه فلا يتعلق قلبه به أبدا».
ترجمه: «عابد تنها به این خاطر به معبود تعلق خاطر پیدا می‌کند که از او امید نفع رساندنی دارد وگرنه اگر امید نفعی از او نداشت پس هرگز قلبش به او تعلق پیدا نمی‌کرد».[30]
و ابن رجب حنبلی رحمه الله (متوفی: 795 هـ) نیز می‌گوید: «فإن المعبود إنما يقصد بعبادته جلب المنافع ودفع المضار».
ترجمه: «تنها به این خاطر قصد عبادت معبود کرده می‌شود تا از او منافع را بدست بیاورد و ضرر ها را از او دفع کند».[31]
و ابو حفص سراج الدین حنبلی رحمه الله (متوفى: 775هـ) می‌گوید: «أنهم إنما عبدوا تلك الأصنام لتدفع عنهم الآفاتِ وتجلب المنافع إليهم».
ترجمه: «آنان آن اصنام را به این خاطر عبادت کردند تا آفات را از آنان دفع کنند و منافع را برایشان جلب کنند».[32]
پس اگرچه هم یک انسان معتقد باشد که الله خالق و رازق و محیی و ممیت و نافع و ضار است، اما با چنین اعتقاداتی موحد در ربوبیت نمی‌شود برای اینکه تنها زمانی الله متعال را در ربوبیتش یکتا قرار می‌دهد که علاوه بر اینکه این صفات را باید از غیر الله نفی و در حق الله اثبات کند، بلکه باید مطلقا هیچ گونه استقلالیت و قدرت نفع و ضرر رساندن ذاتی و خارج از اراده و مشیت الله را برای هیچ مخلوقی قائل نباشد. مثلا اگر چیزی را به خود آویزان کند و معتقد باشد این چیز خودش و مستقل از الله می‌تواند از او آفات را دور کند و منافع را برایش جلب کند، پس این شخص مشرک به شرک اکبر شده است اگرچه هم در همان حال معتقد باشد که الله خالق و رازق و محیی و ممیت و سمیع و بصیر و ... است. و وجه مشترک همۀ مشرکان در طول تاریخ این بوده که صفات و خصائص ربوبیت و قدرت نفع و ضرر رساندن ذاتی برای معبودانشان قائل بودند.
خداوند متعال دربارۀ عقیدۀ مشرکان نسبت به إله هایشان می‌فرماید:
﴿قُلۡ أَفَٱتَّخَذۡتُم مِّن دُونِهِۦٓ أَوۡلِيَآءَ لَا يَمۡلِكُونَ لِأَنفُسِهِمۡ نَفۡعٗا وَلَا ضَرّٗا [الرعد: 16]
«بگو: آیا به جای او اولیائی بر گزیده‌‌اید که مالک سود و زیان خود نیستند؟».
آمدن کلمۀ اولیاء در این آیه (که جمع ولی است) در واقع به این معناست که مشرکان برای إله‌هایشان صفت ولایت و سرپرستی و قیّم بودن بر امورشان قائل بودند، و اگر مشرکان برای إله‌هایشان صفت ولی قائل نبودند، پس چه لزومی ‌دارد که خداوند به آنان بگوید که آن مشرکان بغیر از الله إله‌هایشان را اولیاء گرفته‌اند؟ و اگر مشرکان برای إله‌هایشان صفت ولی قائل نبودند، پس می‌بایست در پاسخ به پیامبر صلی الله علیه وسلم می‌گفتند که: «ای محمد چرا خدای تو به ما می‌گوید که ما بغیر از او اولیائی گرفته‌ایم؟ در حالی که ما برای إله‌هایمان صفت ولی قائل نیستیم و تنها فقط الله را ولی و ناصر خود می‌دانیم!».
همچنین خداوند می‌فرماید: ﴿مَثَلُ ٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَوۡلِيَآءَ كَمَثَلِ ٱلۡعَنكَبُوتِ ٱتَّخَذَتۡ بَيۡتٗاۖ وَإِنَّ أَوۡهَنَ ٱلۡبُيُوتِ لَبَيۡتُ ٱلۡعَنكَبُوتِۚ لَوۡ كَانُواْ يَعۡلَمُونَ٤١ [العنكبوت: 41]
«مَثَل کسانی‌که بجای الله اولیائی بر گزیدند، همچون مثل عنکبوت است، که خانه‌ای (برای خود) برگزیده است، و بی‌گمان سست‌ترین خانه‌ها خانۀ عنکبوت است، اگر می‌دانستند».
طبری رحمه الله در تفسیر این آیه می‌گوید: «يقول تعالى ذكره: مثل الذين اتخذوا الآلهة والأوثان من دون الله أولياء يرجون نَصْرها ونفعها عند حاجتهم إليها في ضعف احتيالهم، وقبح رواياتهم، وسوء اخيارهم لأنفسهم، (كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ) في ضعفها، وقلة احتيالها لنفسها».
ترجمه: «خداوند متعال می‌فرماید: مَثَل کسانی که آلهه و اوثانی غیر از الله را به اولیائی گرفته‌اند و از آنان امید نصرت رساندن و نفع رساندن به هنگام حاجاتشان را دارند، بخاطر سست‌بودن چاره‌اندیشی‌شان و زشت‌بودن باورشان و بی‌ارزش بودن آنچه برای خود برگزیده‌اند، {همچون عنکبوت است} در ضعیف بودنش و کم‌بودن چاره‌اندیشی برای خودش».[33]
و ابن کثیر رحمه الله (متوفی: 774 هـ) در تفسیر آیه می‌گوید: «هَذَا مَثَلٌ ضَرَبَهُ اللَّهُ تَعَالَى لِلْمُشْرِكِينَ فِي اتِّخَاذِهِمْ آلِهَةً مِنْ دُونِ اللَّهِ، يَرْجُونَ نَصْرَهُمْ وَرِزْقَهُمْ، وَيَتَمَسَّكُونَ بِهِمْ فِي الشَّدَائِدِ».
ترجمه: «این مَثَلی است که خداوند متعال برای مشرکانی زده است که بجای الله إله‌هایی گرفته‌اند و از آن‌ها امید نصرت و یاری رساندن و رزق دادن دارند و در سختی هایشان به آنان چنگ می‌زدند».[34]
و ثعلبی رحمه الله  متوفى (427هـ) در تفسیر آیه می‌گوید: «مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِياءَ يعني: الأصنام يرجون نصرها ونفعها عند حاجتهم إليها كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً لنفسها كيما يكنّها فلم يغن عنها بناؤها شيئا عند حاجتها إياه، فكما أنّ بيت العنكبوت لا يدفع عنها بردا ولا حرا كذلك هذه الأوثان لا تملك لعابديها نفعا ولا ضرا ولا خيرا ولا شرا».
ترجمه: «مَثَل کسانی که بجای خداوند اولیائی برمی‌گزینند، یعنی اصنامی‌‌که امید و رجای نصرت‌رساندن و نفع‌رساندن در هنگام نیازهایشان را از آن بت‌ها دارند، مانند عنکبوتی است که خانه‌ای برای خود برگزیده است تا او را محافظت نماید، در صورتی که خانه‌ای که بنا کرده است در هنگام نیازش نفعی به او نمی‌رساند، پس همانطوری که خانۀ عنکبوت نه سرمایی را دفع می‌کند و نه گرمایی را، به همان شکل این بت‌ها نیز برای عبادت کنندگانش هیچ نفع و ضرر و خیر و شری را مالک نیستند».[35]
الخازن رحمه الله (متوفی: 741 هـ)، در تفسیر آیه می‌گوید: «قوله تعالى: {مثل الذين اتخذوا من دون الله أولياء} يعني الأصنام يرجون نصرها ونفعها {كمثل العنكبوت اتخذت بيتاً} لنفسها تأوي إليه وإن بيتها في غاية الضعف والوهن لا يدفع عنها حراً ولا برداً فكذلك الأوثان لا تملك لعابدها نفعاً ولا ضراً».
ترجمه: «این فرمودۀ خداوند متعال: {مَثَل کسانی که بجای خداوند اولیائی برمی‌گزینند} یعنی بت‌هایی که امید نصرت‌رساندن و نفع‌رساندن از آنان را دارند {مانند عنکبوتی است که خانه‌ای برگزیده است} برای خودش تا در آن پناه بگیرد در حالی که خانه‌اش در نهایت ضعف و سستی قرار دارد که گرما و سرمایی را از او دفع نمی‌کند، و بت‌ها هم به همان شکل هستند که برای عبادت کنندگانشان هیچ نفع و ضرری را در بر ندارند».[36]
همچنین خداوند متعال می‌فرماید: ﴿قُلۡ أَغَيۡرَ ٱللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيّٗا فَاطِرِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَهُوَ يُطۡعِمُ وَلَا يُطۡعَمُۗ [الأنعام: 14]
«بگو: آیا غیر الله را ولی و یاور گیرم؟ (پروردگاری) که پدید آورندۀ آسمان‌ها و زمین است، اوست که روزی می‌دهد، و به او روزی نمی‌دهند».
امام مفسرین طبری رحمه الله در تفسیر این آیه می‌گوید که مشرکان برای معبودانشان که آنها را بعنوان أولیاء من دون الله گرفته بودند، اقرار به ربوبیت می‌کردند: «يقول تعالى ذكره لنبيه محمد صلى الله عليه وسلم:"قل"، يا محمد، لهؤلاء المشركين العادلين بربهم الأوثانَ والأصنامَ، والمنكرين عليك إخلاص التوحيد لربك، الداعين إلى عبادة الآلهة والأوثان: أشيئًا غيرَ الله تعالى ذكره: "أتخذ وليًّا"، أستنصره وأستعينه على النوائب والحوادث، كما: حدثني محمد بن الحسين قال، حدثنا أحمد بن المفضل قال، حدثنا أسباط، عن السدي:"قل أغير الله اتخذ وليًّا"، قال: أما"الولي"، فالذي يتولَّونه ويقرّون له بالربوبية».
ترجمه: «خداوند متعال به پیامبرش محمد صلی الله علیه وسلم می‌فرماید: ای محمد به آن مشرکانی که اوثان و اصنام را معادل و همتای پروردگارشان قرار می‌دهند، و خالص گرداندن توحید برای پروردگارت را بر تو انکار می‌ورزند، و به عبادت آلهه و اوثان دعوت می‌کنند، بگو: آیا چیزی غیر از الله متعال را به عنوان ولی و یاور بگیرم تا او را بر مصایب و حوادث، به نصرت و یاری بگیرم. چنانکه محمد بن الحسین برایم تعریف کرد گفت احمد بن المفضل از اسباط از سدی برایم تعریف کرد، که دربارۀ {بگو: آیا غیر الله را ولی و یاور گیرم} گفت: امّا "الولی" کسی است که او را به ولایت می‌گیرند و برایش اقرار به ربوبیت می‌کنند».[37]
و به تعریف امام بغوی رحمه الله (متوفى : 510 هـ) از «ولی» دقت نمایید، ایشان در تفسیر آیه می‌گوید: «قَوْلُهُ تَعَالَى: قُلْ أَغَيْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا؟ وَهَذَا حِينَ دُعِيَ إِلَى دِينِ آبَائِهِ، فَقَالَ تَعَالَى: قُلْ يَا مُحَمَّدُ أَغَيْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا، رَبًّا وَمَعْبُودًا وَنَاصِرًا وَمُعِينًا؟».
ترجمه: «این فرمودۀ خداوند متعال: {بگو: آیا غیر الله را ولی و یاور گیرم؟} و این، آن هنگامی‌‌بود که به دین (شرکی) نیاکانش دعوت داده شد، پس خداوند متعال فرمود: ای محمد بگو: آیا غیر الله را ولی، رب، معبود، ناصر و معین خود بگیرم؟».[38]
امام بغوی، ولی را در معنای رب، ناصر و معین می‌آورد که همگی مربوط به صفات ربوبیت است و نشان می‌دهد که مشرکانی که اولیائی من دون الله گرفته بودند، در ربوبیت مشرک بوده‌اند.
پس مشرکان برای شریکانی که برای الله قرار داده بودند، یعنی بت‌هایی که از آن‌ها به اسم إله یاد می‌کردند، قدرت نفع و ضرر رساندن ذاتی و من دون الله و صفات ربوبیت قائل بودند و معبودانشان را رب می‌دانستند چنانکه خداوند متعال می‌فرماید: ﴿قُلۡ أَغَيۡرَ ٱللَّهِ أَبۡغِي رَبّٗا وَهُوَ رَبُّ كُلِّ شَيۡءٖۚ وَلَا تَكۡسِبُ كُلُّ نَفۡسٍ إِلَّا عَلَيۡهَاۚ وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٞ وِزۡرَ أُخۡرَىٰۚ [الأنعام: 164]
«بگو: آيا غير الله، ربی (پروردگاری) را بجويم در حالی‌که او رب همه چيز است؟! و هيچ کس گناهی مرتکب نمی‌شود؛ مگر آنکه به (زيان) خود اوست و هيچ گناه‌کاری بارگناه ديگری را به دوش نمی‌گيرد».
ماوردی رحمه الله (متوفى: 450 هـ) در تفسیر آیه می‌گوید: «قوله عز وجل: {قُلْ أَغَيْرَ اللَّهِ أَبْغِي رَبّاً وَهُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْءٍ} وسبب [نزول] ذلك أن كفار قريش دعوا رسول الله صلى الله عليه وسلم إلى ملة آبائه في عبادة اللات والعزى , وقالوا: يا محمد إن كان وزراً فهو علينا دونك , فنزلت هذه الآية عليه. {وَلاَ تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلاَّ عَلَيْهَا} يعني إلا عليها عقاب معصيتها ولها ثواب طاعتها».
ترجمه: «خداوند عزوجل می‌فرماید: {بگو: آيا غير الله، پروردگاری را بجويم در حالی‌که او پروردگار همه چيز است} و سبب نزول آن این بود که کفار قریش پیامبر صلی الله علیه وسلم را به سوی دین پدرانش در عبادت اللات و العزی دعوت کردند و گفتند: ای محمد اگر گناه بود پس بار گناهت بر دوش ما، پس این آیه بر ایشان نازل شد: {و هيچ کس گناهی مرتکب نمی‌شود؛ مگر آنکه به (زيان) خود اوست} یعنی مجازات گناهش بر اوست و ثواب طاعتش هم برای اوست».[39]
یعنی وقتی که مشرکان پیامبر صلی الله علیه وسلم را به عبادت اللات و العزی دعوت کردند، پیامبر صلی الله علیه وسلم در جوابشان گفت: ﴿قُلۡ أَغَيۡرَ ٱللَّهِ أَبۡغِي رَبّٗا و این آیه یکی از واضح‌ترین و روشن‌ترین و صریح‌ترین دلایل می‌باشد مبنی بر اینکه مشرکان، اللات و العزی را رب می‌دانستند و برایشان ربوبیت قائل بودند. و آنطوری نیست که نجدیه ادعا می‌کنند و می‌گویند مشرکان توحید ربوبیت داشته و برای بت‌هایشان هیچ گونه ربوبیتی قائل نبوده‌اند! پس این آیه ردی محکم بر نجدیه در بدعتشان است و این آیه دلیلی آشکار و محکم است بر اینکه مشرکان اللات و العزی و إله‌هایشان را رب می‌دانستند و پیامبر صلی الله علیه وسلم در پاسخ به آنان گفت: چگونه ربی غیر از الله بجویم؟ پس معنای آیۀ: ﴿قُلۡ أَغَيۡرَ ٱللَّهِ أَبۡغِي رَبّٗا این است که مشرکان رب‌هایی غیر از الله را گرفته بودند و برای بت‌هایشان ربوبیت قائل بودند. آیا نجدیه می‌توانند این آیه را انکار کنند؟
ابو القاسم ابن جزی رحمه الله (متوفى: 741هـ)  اين آیه را برهانی بر نفی ربوبیت از غیر الله می‌داند و می‌گوید: «قُلْ أَغَيْرَ اللَّهِ أَبْغِي رَبًّا تقرير وتوبيخ للكفار، وسببها أنهم دعوه إلى عبادة آلهتهم وَهُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْءٍ برهان على التوحيد ونفي الربوبية عن غير الله».
ترجمه: «{بگو آیا غیر الله پروردگاری بجویم} تقریر و بیان و توبیخ و سرزنشی است برای کفار، و سببش این است که مشرکان، پیامبر را به عبادت إله‌هایشان دعوت کردند. {درحالی که او پروردگار همه چیز است} برهانی است بر توحید و نفی ربوبیت از غیر الله».[40]
همچنین خداوند متعال می‌فرماید: ﴿ثُمَّ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمۡ يَعۡدِلُونَ١ [الأنعام: 1]
«و با این همه آن‌هایی که کافر شدند با پروردگار خویش دیگری را برابر می‌دارند».
و می‌فرماید: ﴿وَهُم بِرَبِّهِمۡ يَعۡدِلُونَ١٥٠ [الأنعام: 150]
«و (بت‌ها را) با خداوند پروردگار، برابر (و شريک) قرار می‌دهند».
عبارت ﴿بِرَبِّهِمۡ يَعۡدِلُون بیانگر این نکته است که مشرکان، بت‌هایشان را در ربوبیت با الله برابر قرار دادند. کلمۀ عدل به معنای معادل، همتا، نظیر، مثل و مانند یک چیز می‌باشد. و اگر تنها و فقط در یک صفت از صفات ربوبیت، مخلوقی را با الله شریک قرار داد به نحوی که آن مخلوق نیز به همانند الله، آن صفت ربوبیت را داشته باشد یا شریک الله در آن صفت ربوبیت باشد، یا معین و ناصر و ظهیر الله در آن صفت ربوبیت باشد، پس این همان مصداق ﴿بِرَبِّهِمۡ يَعۡدِلُون خواهد بود.
خداوند در آیه‌ای دیگر به نقل از یوسف علیه السلام می‌فرماید: ﴿يَٰصَٰحِبَيِ ٱلسِّجۡنِ ءَأَرۡبَابٞ مُّتَفَرِّقُونَ خَيۡرٌ أَمِ ٱللَّهُ ٱلۡوَٰحِدُ ٱلۡقَهَّارُ٣٩ [يوسف: 39]
«ای رفقای زندانی من! آیا رب های پراکنده (متعدد) بهترند یا الله یکتای قهار؟».
پس طبق این آیه، مشرکان برای بت‌هایشان ربوبیت قائل بودند چون به صراحت می‌فرماید: ﴿ءَأَرۡبَابٞ مُّتَفَرِّقُونَ خَيۡرٌ أَمِ ٱللَّهُو از آن‌ها به نام رب یاد می‌کند، چراکه مشرکان اعتقاد به ربوبیت بت‌هایشان داشتند.
خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَلَا يَتَّخِذَ بَعۡضُنَا بَعۡضًا أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ [آل عمران: 64]
«و بعضی از ما بعضی دیگر را به جای الله به اربابی نگیرد».
آلوسی رحمه الله (متوفى: 1270هـ) در تفسیر آیه می‌گوید: «فإن قلت إن المخاطبين لم يتخذوا البعض أربابا من دون الله بل اتخذوهم آلهة معه سبحانه، أجيب بأنه أريد من دون الله وحده، أو يقال: بأنه أتى بذلك للتنبيه على أن الشرك لا يجامع الاعتراف بربوبيته تعالى عقلا».
ترجمه: «اگر گفتی که مخاطبان بعضی‌ها را ارباب من دون الله نگرفته‌اند بلکه آن‌ها را آلهه‌ای به همراه الله سبحان گرفته‌اند، به این شکل جواب داده می‌شود که منظورش غیر از الله یکتا است، یا گفته می‌شود که به این خاطر چنین فرموده است چون تذکری باشد که، شرک ورزیدن به الله با اعتراف کردن به ربوبیت الله متعال، عقلاً یکجا جمع نمی‌شود».[41]
پس عقلاً امکان ندارد که به ربوبیت الله متعال اعتراف داشته باشی و در همان حال مشرک هم باشی، پس شرک دلیلی است بر اینکه ربوبیت الله متعال را نقض کرده‌ای و برای آن معبودی که بجای الله گرفته‌ای، سهمی‌‌از ربوبیت قائل شده‌ای.
همچنین خداوند متعال می‌فرماید: ﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ [التوبة: 31]
«(آن‌ها) دانشمندان و رهبان خویش را رب‌هایی بجای الله گرفتند».
و نیز خداوند متعال می‌فرماید: ﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُؤۡتِيَهُ ٱللَّهُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡحُكۡمَ وَٱلنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُواْ عِبَادٗا لِّي مِن دُونِ ٱللَّهِ وَلَٰكِن كُونُواْ رَبَّٰنِيِّ‍ۧنَ بِمَا كُنتُمۡ تُعَلِّمُونَ ٱلۡكِتَٰبَ وَبِمَا كُنتُمۡ تَدۡرُسُونَ٧٩ وَلَا يَأۡمُرَكُمۡ أَن تَتَّخِذُواْ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةَ وَٱلنَّبِيِّ‍ۧنَ أَرۡبَابًاۗ أَيَأۡمُرُكُم بِٱلۡكُفۡرِ بَعۡدَ إِذۡ أَنتُم مُّسۡلِمُونَ٨٠ [آل عمران: 79-80]
«برای هیچ بشری سزاوار نیست که الله به او کتاب و حکم و پیامبری بدهد، سپس او به مردم بگوید: به جای خدا، بندگان من باشید بلکه (سزاوار پیامبران این است که به مردم بگویند:) به سبب آنکه کتاب (آسمانی) آموزش می‌دادید و از آن رو که درس می‌خواندید (مردمانی) ربانی و الهی باشید(79) و نه اینکه به شما فرمان دهد که فرشتگان و پیامبران را به خدایی بگیرید، آیا شما را پس از آنکه مسلمان شدید، به کفر فرمان می‌دهد؟!(80)».
در این آیات من دون الله به قشنگی تعریف شده است، ابتدا عبارت: ﴿كُونُواْ عِبَادٗا لِّي مِن دُونِ ٱللَّهِ و سپس عبارت: ﴿تَتَّخِذُواْ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةَ وَٱلنَّبِيِّ‍ۧنَ أَرۡبَابًاۗ این را نشان می‌دهد که تنها زمانی می‌توان یک مخلوق را عبادت کرد و آن را به معبودی گرفت، که آن مخلوق را به اربابی و ربوبیت گرفت.
همچنین خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَإِذَا ذَكَرۡتَ رَبَّكَ فِي ٱلۡقُرۡءَانِ وَحۡدَهُۥ وَلَّوۡاْ عَلَىٰٓ أَدۡبَٰرِهِمۡ نُفُورٗا٤٦ [الإسراء: 46]
«و چون پروردگارت را در قرآن به یگانگی یاد کنی، آن‌ها با نفرت پشت می‌کنند (و می‌گریزند)».
اگر آنطوری که علمای دعوت نجد می‌گویند باشد، اینکه می‌گویند مشرکان توحید ربوبیت داشته‌اند، پس چرا مشرکان از به تنهایی یاد شدن الله به ربوبیتش، متنفر بودند؟ و اگر سخن نجدیه درست باشد، پس می‌بایست مشرکان در جواب پیامبر صلی الله علیه وسلم می‌گفتند: ای محمد ما که ربمان را یکتا می‌دانیم و هیچ ربوبیتی برای بت‌هایمان قائل نیستیم، پس چرا خدا به ما گفته است که وقتی رب تو به تنهایی یاد شود ما با نفرت پشت می‌کنیم؟ و چرا با نفرت پشت بکنیم در حالی که هیچ ربی جز الله را قبول نداریم و توحید ربوبیت داریم و برای بت‌هایمان هیچ ربوبیتی قائل نبوده‌ایم!!!
پس این آیه ثابت می‌کند که مشرکان در ربوبیت الله مشرک بوده‌اند و اگر به ربوبیت الله ایمان داشتند و توحید ربوبیت داشتند نمی‌بایست موقعی که خداوند پروردگار به تنهایی یاد می‌شد آنان با نفرت پشت کنند.
همچنین خداوند متعال می‌فرماید: ﴿أَمِ ٱتَّخَذُوٓاْ ءَالِهَةٗ مِّنَ ٱلۡأَرۡضِ هُمۡ يُنشِرُونَ٢١ لَوۡ كَانَ فِيهِمَآ ءَالِهَةٌ إِلَّا ٱللَّهُ لَفَسَدَتَاۚ فَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ رَبِّ ٱلۡعَرۡشِ عَمَّا يَصِفُونَ٢٢ [الأنبياء: 21-22]
«آیا آن‌ها إله­هایی از زمین برگزیده‌اند، که آن‌ها (مردگان را) بر می‌انگیزند(21) اگر در این دو (= آسمان و زمین) إله‌هایی جز الله بود، مسلماً هر دو (= آسمان و زمین) تباه می‌شدند (و نظام هستی به هم می‌خورد) پس منزّه است الله، پروردگار عرش، از آنچه آن‌ها توصیف می‌کنند(22)».
مشرکان عرب، إله‌هایشان را فرزند خداوند می‌دانستند، و فرزند را از جنس پدر می‌دانستند از همین رو فرزند را شریک پدر در ملک و تدبیر امور می‌دانستند و به این خاطر بود که آن‌ها را آلهه گرفته و عبادت می‌کردند. و این آیات در رد بر آن مشرکان است و إله‌های آنان را رد نموده است. پس به کلمه آلهه در این آیات طبق آن اعتقادی که مشرکان نسبت به إله‌هایشان داشتند، بنگرید.
ابن قیم رحمه الله در تفسیر این آیه می‌گوید: «ولو كان كذلك لفسد نظام الوجود وفسد العالم بأسره لو كان فيهما إلهة إلا الله لفسدتا ولو كان معه آلهة أخرى كما يقوله أعداؤه المبطلون لوقع من النقص في التدبير وفساد الأمر كله ما لا يثبت معه حال ولا يصلح عليه وجود».
ترجمه: «و اگر اینگونه بود، مسلّماً نظام هستی تباه می‌شد و همۀ عالم فاسد می‌گشت، اگر در آن دو آلهه‌ای جز الله بود مسلما تباه می‌شدند، و اگر به همراه او آلهۀ دیگری بودند چنانکه دشمنان باطلش چنین می‌گویند، مسلما در تدبیر نقص واقع می‌شد و همۀ امور فاسد می‌گشت و هیچ حالی ثابت نمی‌ماند و هیچ وجودی درست باقی نمی‌ماند».[42]
و سمرقندی رحمه الله (متوفی: 373 هـ)، در تفسیر آیه می‌گوید: «لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ يعني: لو كان في السماء والأرض آلهة غير الله، لَفَسَدَتا يعني: لخربت السموات والأرض ولهلك أهلها، يعني: أن التدبير لم يكن مستوياً».
ترجمه: «{اگر در این دو إله‌هایی جز الله بود} یعنی: اگر در آسمان و زمین آلهه‌ای غیر از الله بود، {مسلما هر دو تباه می‌شدند} یعنی آسمان‌ها و زمین خراب می‌شدند و اهل آن هلاک می‌گشتند. یعنی اینکه امور به درستی تدبیر نمی‌شد».[43]
و بغوی رحمه الله در تفسیر آیه می‌گوید: «لَوْ كانَ فِيهِما، يعني فِي السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ، آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ، يعني غَيْرُ اللَّهِ، لَفَسَدَتا، لَخَرِبَتَا وَهَلَكَ مَنْ فِيهِمَا بِوُجُودِ التَّمَانُعِ بَيْنَ الْآلِهَةِ لِأَنَّ كُلَّ أَمْرٍ صَدَرَ عَنِ اثْنَيْنِ فَأَكْثَرَ لَمْ يَجْرِ على النظام، ثم نزّه نَفْسَهُ فَقَالَ: فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ، يعني عَمَّا يَصِفُهُ بِهِ الْمُشْرِكُونَ مِنَ الشريك والولد».
ترجمه: «{اگر در آن دو وجود داشت} یعنی در آسمان و زمین، {إله‌هایی جز الله} یعنی غیر از الله، {مسلّماً تباه می‌شدند}، مسلّماً خراب می‌شدند هر آنچه در آن دو وجود داشت. و بخاطر وجود تمانع بین آلهه هلاک می‌شدند. برای اینکه هر دستوری که از دو مصدر و بیشتر، صادر شود بر طبق نظم و نظام جریان نمی‌یابد، سپس خداوند خودش را منزّه می‌دارد و می‌فرماید {پس منزّه است الله، پروردگار عرش، از آنچه آن‌ها توصیف می‌کنند} یعنی از شریک و فرزند قرار دادنی که مشرکان خداوند را به آن وصف می‌کنند».[44]
خداوند در این آیات، إله‌های مشرکان و عقیدۀ مشرکان نسبت به إله‌هایشان را رد و باطل می‌کند و اگر مشرکان برای إله‌هایشان چنین صفاتی قائل نبودند یعنی اگر معتقد نبودند که إله‌هایشان شریک و فرزند خداوند هستند و در تدبیر امور جهان هستی، شریک خداوند هستند، مسلّماً خداوند هم نمی‌بایست آنان را به چیزی که به آن معتقد نیستند، مواخذه کند و چیزی را بر آنان رد نماید که به آن معتقد نباشند. و اگر إله‌های مشرکان، تنها و صرفاً برای عبادت‌کردن می‌بودند و مشرکان هیچ اعتقاد خاصی نسبت به آن إله‌هایی که عبادت می‌کردند نداشتند و همانند سفیهانی بودند که بدون هیچ دلیل و انتظار و چشم داشتی و بدون هیچ اعتقاد به نفع و ضرر رساندنی توسط آن إله‌ها، برای إله‌هایشان عبادت می‌کردند و نذر می‌کردند و قربانی می‌کردند و سجده می‌کردند و...، اگر اینگونه می‌بود، پس چرا خداوند باید بفرماید که اگر چنین إله‌های بی‌خاصیت و بدون قدرت و خالی از صفات و خصائص ربوبیت وجود می‌داشت، پس بخاطر آن مسلّماً تنازع و تداخل در امور و بی نظمی و فساد ‌در جهان هستی بوجود می‌آمد؟! فتأمل.
و در انتها نیز خداوند خود را از توصیف مشرکان پاک و منزه نموده است، و فرموده است: ﴿فَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ رَبِّ ٱلۡعَرۡشِ عَمَّا يَصِفُونَ و اگر مشرکان معتقد نبودند که إله‌هایشان در تدبیر هستی شریک خداوند هستند، پس باید نزد پیامبر صلی الله علیه وسلم می‌آمدند و می‌گفتند: ای محمد چرا خدای تو گمان می‌کند که ما إله‌های مان را در تدبیر نظام هستی شریک خدا می‌دانیم؛ در حالی که ما توحید ربوبیت داریم و جز خدا را مدبر جهان هستی نمی‌دانیم و برای شریکان خداوند هیچ ربوبیتی قائل نیستیم؟!!
پس طبق کلام خداوند و آیات قرآن کریم و اقوال مفسرین، کلمۀ إله بر چیزی اطلاق می‌شود که حتماً صفات ربوبیت در آن وجود داشته باشد و این مطلب ثابت می‌کند که مشرکان برای إله‌هایشان صفات ربوبیت قائل بودند و شرط نیست که تمام صفات ربوبیت را برای یک إله قرار داد تا گفته شود که ربوبیت دارد، بلکه حتی اگر یک صفت از صفات ربوبیت برای یک نفر قائل باشی، پس در ربوبیت مشرک گشته‌ای اگرچه هم خالق آسمان‌ها و زمین را فقط الله بدانی. به عبارتی دیگر، لازم نیست که حتما مشرکان به دو خالق اعتقاد داشته باشند تا گفته شود که در ربوبیت مشرک گشته‌اند، چنانکه بعضی‌ها به‌ اشتباه به چنین نظری رفته‌اند و می‌گویند چون مادام مشرکان اقرار می‌کردند که الله خالق آسمان‌ها و زمین است، پس توحید ربوبیت را بطور کامل به جا آورده‌اند!
برای مثال خداوند می‌فرماید: ﴿أَرَءَيۡتَ مَنِ ٱتَّخَذَ إِلَٰهَهُۥ هَوَىٰهُ [الفرقان: 43]
«آیا دیدی کسی را که هوای (نفس) خود را إله خود برگزیده است؟».
در این آیه، کسی که نفس خود را إله قرار داده است، به این معنا نیست که معتقد باشد خودش خالق خودش و یا خالق آسمان‌ها و زمین و رازق و محیی و ممیت و... است، بلکه به این معناست که هر آنچه هوای نفسش دوست داشته باشد را انجام می‌دهد و حرام خداوند را بخاطر هوای نفسش حلال می‌کند. امّا اگر خود را گناهکار بداند، چنین کسی تنها مرتکب حرام شده و تنها خوارج مرتکب گناه کبیره را تکفیر می‌کنند، امّا اهل سنّت تنها زمانی مرتکب کبائر را تکفیر می‌کنند که آن را حلال بداند. پس وقتی در معصیت خداوند از هوای نفسش اطاعت کند و حلال خداوند را حرام کند و حرام خداوند را حلال کند و به آن راضی باشد و هیچ اکراهی بر آن نداشته باشد و از روی علم و آگاهی چنین کاری کند، پس اطاعت او از هوای نفسش، در واقع عبادت نفسش محسوب می‌شود، برای اینکه هوای نفسش را در جایگاه ربوبیت نشانده و حق تشریع برایش قائل شده و او را اربابی من دون الله گرفته است.
همچنین خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَقُلِ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِي لَمۡ يَتَّخِذۡ وَلَدٗا وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ شَرِيكٞ فِي ٱلۡمُلۡكِ وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ وَلِيّٞ مِّنَ ٱلذُّلِّۖ وَكَبِّرۡهُ تَكۡبِيرَۢا١١١ [الإسراء: 111]
«و بگو: ستایش برای الله است که فرزندی (برای خود) بر نگزیده و او را در فرمانروایی هیچ شریکی نیست، و بخاطر ناتوانی (و ذلت، حامی ‌و) سرپرستی برای او نیست، و او را به شایستگی بزرگ بشمار».
این فرموده‌اش: ﴿وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ شَرِيكٞ فِي ٱلۡمُلۡكِ بیانگر این است که مشرکان معتقد بودند که خداوند در ملک و فرمانراویی‌اش شریک دارد.
سمرقندی رحمه الله در تفسیر آیه می‌گوید: «وقال أبو العالية: معناه، وَقُلِ الحمد لِلَّهِ الذي لم يجعلني ممن يتخذ له ولداً، ولم يجعلني ممن يقول له شريك فى الملك».
ترجمه: «ابو العالیه می‌گوید: معنایش این است: {بگو ستایش برای الله است} که مرا از کسانی قرار نداده که برایش فرزند برگزینند و مرا از کسانی قرار نداده که می‌گویند او در ملک و فرمانروایی‌اش شریک دارد».[45]
و سمعانی رحمه الله (متوفى: 489هـ) می‌گوید: بت‌پرستان می‌گفتند خداوند در فرمانروایی شریک دارد: «وَقَوله: {وَلم يكن لَهُ شريك فِي الْملك} أَي: كَمَا قَالَه عَبدة الْأَصْنَام وَغَيرهم».
ترجمه: «اين فرموده‌اش: {و او را در فرمانروایی هیچ شریکی نیست} یعنی: آنطور که بت‌پرستان و غیر آنان این گونه می‌گفتند».[46]
و قرطبی رحمه الله (متوفى: 671 هـ) ‌نیز همینگونه می‌گوید: «(وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الملك) كما قال عبدة الأوثان».
ترجمه: «{و او را در فرمانروای هیچ شریکی نیست} چنانکه بت‌پرستان گفتند».[47]
پس مشرکان معتقد بودند که إله‌هایشان شریک الله در ملک و فرمانراویی و تدبیر جهان هستی هستند و این یعنی قرار دادن صفات ربوبیت برای معبودانشان. و تنها با قرار دادن صفات ربوبیت برای یک موجود است که می‌توان آن موجود را به عنوان إله قرار داد.
همچنین خداوند داستان ابراهیم علیه السلام را نقل می‌کند و بعد از آنکه ابراهیم علیه السلام، رب بودن خورشید و ماه و ستارگان را باطل می‌کند، مشرکان ابراهیم را از إله‌هایشان می‌ترسانند و ابراهیم در جوابشان می‌گوید: ﴿وَحَآجَّهُۥ قَوۡمُهُۥۚ قَالَ أَتُحَٰٓجُّوٓنِّي فِي ٱللَّهِ وَقَدۡ هَدَىٰنِۚ وَلَآ أَخَافُ مَا تُشۡرِكُونَ بِهِۦٓ إِلَّآ أَن يَشَآءَ رَبِّي شَيۡ‍ٔٗاۚ وَسِعَ رَبِّي كُلَّ شَيۡءٍ عِلۡمًاۚ أَفَلَا تَتَذَكَّرُونَ٨٠ وَكَيۡفَ أَخَافُ مَآ أَشۡرَكۡتُمۡ وَلَا تَخَافُونَ أَنَّكُمۡ أَشۡرَكۡتُم بِٱللَّهِ مَا لَمۡ يُنَزِّلۡ بِهِۦ عَلَيۡكُمۡ سُلۡطَٰنٗاۚ فَأَيُّ ٱلۡفَرِيقَيۡنِ أَحَقُّ بِٱلۡأَمۡنِۖ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٨١ [الأنعام: 80-81]
«و قومش با وی به مجادله و ستیز پرداختند، گفت: آیا دربارۀ الله با من مجادله و ستیز می‌کنید؛ در حالی‌که مرا هدایت کرده است؟! و من از آنچه با او شریک قرار می‌دهید، نمی‌ترسم، مگر پروردگارم چیزی را بخواهد، علم و دانش پروردگارم همه چیز را در برگرفته است، آیا پند نمی‌گیرید؟!(80) و چگونه از چیزی که شریک او قرار داده‌اید؛ بترسم؟! در حالی‌که شما نمی‌ترسید از اینکه چیزی را شریک الله قرار داده‌اید که هیچ گونه دلیلی دربارۀ آن بر شما نازل نکرده است، پس اگر می‌دانید کدام یک از این دو دسته به ایمنی شایسته‌تر است؟(81)».
و ثعالبی رحمه الله (متوفی: 876 هـ) در تفسیر این آیه به صراحت بیان می‌کند که مشرکان بت‌هایشان را در ربوبیت شریک الله گردانده بودند و می‌گوید: «وَلا أَخافُ مَا تُشْرِكُونَ بِهِ، الضميرُ في بِهِ يعودُ على اللَّهِ والمعنى: ولا أخافُ الأصنامُ التي تشركونَهَا باللَّه في الربوبيَّة».
ترجمه: «{و من از آنچه با او شریک قرار می‌دهید، نمی‌ترسم} ضمیر در «بِهِ» به الله بر می‌گردد و معنایش این است: و از بت‌هایی که آن‌ها را در ربوبیت با الله شریک می‌کنید، نمی‌ترسم».[48]
و «زَنّیره» رضی الله عنها نیز کنیزی رومی ‌بود و اسلام آورده بود و از سابقین اولین بود و جزو آن هفت برده‌ای بود که ابوبکر صدیق رضی الله عنه آنان را خرید و آزاد کرد، ابن حجر عسقلانی رحمه الله در ترجمه «زَنّیره» از سعد بن ابراهیم روایت کرده که گفت: «كانت زنيرة رومية فأسلمت فذهب بصرها فقال المشركون أعمتها اللات والعزى فقالت إني كفرت باللات والعزى فرد الله إليها بصرها وأخرج محمد بن عثمان بن أبي شيبة في تاريخه من رواية زياد البكائي عن حميد عن أنس قال قالت لي أم هانئ بنت أبي طالب أعتق أبو بكر زنيرة فأصيب بصرها حين أعتقها فقالت قريش ما أذهب بصرها إلا اللات والعزى فقالت كذبوا وبيت الله ما يغني اللات والعزى ولا ينفعان فرد الله إليها بصرها».
ترجمه: «زنیره، رومی ‌بود، اسلام آورد و چشمانش را از دست داد، مشرکان گفتند اللات و العزی او را کور کردند. زنیره گفت: من بی‌گمان به اللات و العزی کفر ورزیده‌ام، پس خداوند چشمانش را به او باز گرداند. و محمد بن عثمان بن ابی شیبه در تاریخش از روایت زیاد البکائی از حمید از انس تخریج کرده که گفت: ام هانئ دختر ابو طالب به من گفت: ابو بکر زنیره را آزاد کرد و در هنگام آزاد کردنش چمشانش دچار اصابت شد، و قریش گفتند چشمانش را کسی جز اللات و العزی از او نگرفته‌اند. زنیره گفت: دروغ می‌گویند، سوگند به خانۀ خدا، اللات و العزی از چیزی بی‌نیاز نمی‌گردانند و نفعی نمی‌رسانند، پس خداوند چشمانش را به او بازگرداند».[49]
و چنانکه در این روایت آمده است مشرکان قریش معتقد بودند که اللات و العزی دارای قدرتی هستند که باعث شده بود چشمان زنیره را کور کند و این بود اعتقاد مشرکان نسبت به بت‌هایشان و از این رو مسلمانان را از بت‌هایشان می‌ترسانیدند و می‌گفتند اگر به آلهۀ ما بدگویی کنید از طرف آنان به شما بلایی می‌رسد. و چنین اعتقادی مسلماً شرک در ربوبیت می‌باشد.
و فیروز آبادی رحمه الله (متوفى: 817 هـ)، دربارۀ راشد بن عبد ربه رضی الله عنه که قبل از مسلمان شدن اسمش غاوی بن عبد العزی بود می‌گوید: «كانَ غاوي بنُ عبدِ العُزَّى سادناً لصَنَمٍ لبني سُلَيْمٍ، فَبَيْنا هو عنْدَهُ إذ أَقبَلَ ثَعْلَبانِ يَشْتَدَّانِ حتى تَسَنَّمَاهُ، فَبالاَ عليه، فقالَ البَيْتَ [أربّ يبول الثّعلبان برأسه ... لقد هان من بالت عليه الثّعالب]، ثم قال: يا مَعْشَرَ سُلَيْمٍ، لا واللَّهِ لا يَضُرُّ ولا يَنْفَعُ، ولا يُعْطي ولا يَمْنَعُ، فَكَسَرَهُ ولَحِقَ بالنَّبيّ صلَّى الله عليه وسلَّم فقال: "مااسْمُكَ"؟ فقال: غاوي بنُ عَبْد العُزَّى، فقال: "بل أنْتَ راشدُ بنُ عَبْدِ رَبّه"».
ترجمه: «غاوی بن عبد العزی پرده‌دار و خدمتکار بت بنی سلیم بود، یک روز که او نزد بت بود دو روباه آمدند و بر روی بت بالا رفتند و بر روی آن ادرار کردند. و غاوی بن عبد العزی این بیت را خواند [این چه ربی است که روباه بر سرش ادرار می‌ریزد ... به راستی که حقیر و خوار است کسی که روباهان بر رویش ادرار کنند]. سپس گفت: ای جماعت بنی سلیم، بخدا که این بت نه ضرری می‌رساند و نه نفعی می‌رساند و نه چیزی عطا می‌کند و نه چیزی منع می‌کند، پس آن بت را شکست و به پیامبر صلی الله علیه وسلم ملحق شد، پیامبر فرمود: اسم تو چیست؟ گفت: غاوی [= گمراه] بن عبد العزی، فرمود: بلکه تو راشد [= هدایت شده] بن عبد ربه هستی».[50]
در این رویداد نیز می‌بینیم که راشد بن عبد ربه از اعتقاد پیشین خود سخن می‌گوید اینکه گمان می‌کرد آن بت -که نامش طبق روایت ابن حجر در الإصابه، سوع بود- دارای قدرت نفع و ضرر و عطا و منع است، امّا موقعی که دید روباهی بر سر آن بت ادرار می‌کند ولی آن بت نمی‌تواند از خود دفاع کند، یک بیت شعر می‌گوید و در آن بیت، آن بت را به عنوان «رب» نام می‌برد و این نشان می‌دهد که مشرکان بت‌هایشان را رب می‌دانستند و برای بت‌هایشان که اربابی من دون الله بودند، صفات ربوبیت قائل بودند اینکه نفع و ضرر به دست آنان است و یا عطا و منع در دست آنان است. و به مشابه شعر راشد را، زید بن عمرو گفت آن هنگام که به بت‌ها کافر شد و بت‌ها را با عنوان رب یاد می‌کند:
أَرَبًّا وَاحِدًا أَمْ أَلْفَ رَبٍّ


أَدِينُ إِذَا تَقَسَّمَتِ الْأُمُورُ

تَرَكْتُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى جَمِيعًا


كذلك يفعل الرجل البصير

ترجمه: «برای یک رب بندگی کنم یا هزار رب؟ که در این صورت کارها پراکنده می‌شود. اللات و العزی همۀ‌شان را رها کردم، چرا که مرد با بصیرت چنین کاری می‌کند».
از مطالبی که گذشت معلوم می‌شود که مجرد خضوع و خشوع و حب برای یک مخلوق ولو به نهایت خود برسد عبادت محسوب نمی‌شود مگر اینکه همراه با اعتقاد داشتن به صفات ربوبیت آن مخلوق باشد.
پس تعریف صحیح از عبادت چنین می‌شود: هرگونه خضوع یا خشوع یا حب یا خوف (چه کم باشد چه زیاد) همراه با انگیزه ربوبی، عبادت محسوب می‌شود.
بر اساس چنین تعریفی از عبادت، خضوع و خشوع مشرکان در برابر بت‌هایشان عبادت است، زیرا چنین خضوع و خشوعی از روی اعتقاد به ربوبیت معبودانشان است، اما خضوع و خشوع صحابه در برابر پیامبر صلی الله علیه وسلم (به این شکل که آب دهانش را به سر و صورت خود بمالند و بر سر آب وضویش نزدیک باشد که با هم درگیر شوند و از فرط تعظیم هنگام صحبت‌کردن با ایشان، رو در رو به چشمانش نگاه نکنند و صدایشان را بالاتر از صدای ایشان نکنند، و هربار که به کاری امر می‌شدند بلافاصله اطاعت امر کنند، که همۀ اینها نشانۀ کمال محبت و کمال تعظیم صحابه برای پیامبر صلی الله علیه وسلم است) عبادت پیامبر محسوب نشد به این خاطر که چنین خضوع و خشوعی از روی اعتقاد به رب بودن رسول خدا نبوده است.
و بر اساس چنین تعریفی از عبادت، هنگامی‌که مشرکان به درّه‌ها و کوه‌ها می‌رفتند و از ترس زیان و ضرر جن‌ها به بزرگ آنها پناه می‌بردند، این خوفی که از ضرر و زیان جن‌ها داشتند عبادت بود، چنانکه خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَأَنَّهُۥ كَانَ رِجَالٞ مِّنَ ٱلۡإِنسِ يَعُوذُونَ بِرِجَالٖ مِّنَ ٱلۡجِنِّ فَزَادُوهُمۡ رَهَقٗا٦ [الجن: 6]
«و این‌که مردانی از آدمیان به مردانی از جنیان پناه می‌بردند، پس آن‌ها به گمراهی و سرکشی‌شان افزودند».
 زیرا چنین خوفی نشأت گرفته از اعتقاد به صفات ربوبیت استقلالی جن‌ها بود به این شکل که مشرکان معتقد بودند آن جن‌ها خارج از مشیت و ارادۀ خدا و بصورت من دون الله قدرت ضرر رساندن به آنها را دارند، از این رو خوف مشرکان از آن جن‌ها عبادت بود، و در ربوبیت مشرک بودند اگرچه هم در همان حال آن مشرکان معتقد باشند که الله خالق و رازق و محیی و ممیت و... باشد.
اما در همان حال خوف یک انسان هنگام مواجهه با یک حیوان درنده عبادت آن حیوان درنده محسوب نمی‌شود اگرچه هم از شدت خوف از هوش برود یا حتی سکته کند و بمیرد. پس خوف یک انسان از یک حیوان درنده اگرچه هم بسیار زیاد باشد، عبادت محسوب نمی‌شود مگر اینکه معتقد باشد آن حیوان درنده بطور مستقل از الله و قائم به ذات خودش قدرت نفع و ضرر رساندن دارد و بخاطر چنین اعتقاد و باوری که نسبت به او دارد از او بترسد که در این صورت ترس و خوفش تبدیل به عبادت می‌شود. و این یعنی قرار دادن صفات و خصائص ربوبیت و استقلالی و من دون الله، برای آن مخلوق.
و بر اساس چنین تعریفی از عبادت، حب ما برای یک مخلوق (= پدر و مادر، فرزند، همسر و...) ولو بسیار زیاد باشد تا حدی که مانند یعقوب از فراق یوسف سال‌های سال گریه کنیم و بینایی‌مان را از دست بدهیم، چنین حبی عبادت محسوب نمی‌شود مگر اینکه چنین حبی نشأت گرفته از اعتقاد به داشتن صفات ربوبیت آن کسی باشد که او را دوست داشته‌ایم.
و در مقابل حب یک مشرک برای معبود باطلش عبادت محسوب می‌شود ولو بخاطر حب معبودش سرگشته و گریان نشود. برای اینکه معبودش را به این خاطر دوست داشته که اعتقاد دارد معبودش دارای صفات ذاتی کمالی است و مستحق دوست داشته شدن است. (یعنی اگرچه هم کسی وجود نداشته نباشد تا او را دوست بدارد، اما بخاطر صفات کمالی و قائم به ذاتی که دارد مستحق دوست داشته شدن است ولو کسی وجود نداشته باشد که او را دوست بدارد).
و پیشتر در کتاب «حقیقت توحید نزد مومنان و رد بر نجدیه در تطهیر شرک مشرکان»، تعریف‌های عمومی ‌و غیر جامع و مانعی که از عبادت شده بود را نقل و نقد کرده بودم و برای مطالعۀ بیشتر می‌توانید به آن کتاب نیز مراجعه کنید.
اکنون ما تعریف عبادت را از قرآن و سنت آوردیم و ثابت کردیم اعمالی مانند خضوع و خشوع و تذلل و حب و خوف، به خودی خود و ذاتاً عبادت محسوب نمی‌شوند؛ مگر اینکه این اعمال برای موجودی انجام شود که انجام دهنده‌اش معتقد باشد آن موجود دارای صفات و خصائص ربوبی و مستقل از اراده و مشیت الله متعال است و در این صورت است که این اعمال عبادت محسوب می‌شود و ثابت می‌شود که عبادت غیر الله، چیزی جز صرف کردن صفات و خصائص ربوبیت برای یک مخلوق نیست و ثابت می‌شود که عبودیت و الوهیت، متضمن ربوبیت است و ربوبیت مستلزم عبودیت و الوهیت است.
حال از پیروان نجدیه و مبتدعان در امر توحید و شرک، تحدی و درخواست می‌کنیم که آنها بتواند از قرآن و سنت تعریف جامع و مانعی از عبادت ارائه بدهند! مخصوصا جناب آقای مسعود توحیدی، که ادعا کرده بود، قید ربوبیت در تعریف عبادت، دیدگاه خمینی است! آیا براستی ما در این مقاله به خمینی استناد کردیم؟ یا جناب آقای مسعود توحیدی، به بن‌بست علمی ‌رسیده و توانایی دفاع از مبانی سست فکری خود را ندارد و از این رو با حیله گری و تلبیس و با متهم کردن مخالفینش به تشیع، می‌خواهد راه فراری برای خود دست و پا کند؟
من به تحدای مسعود توحیدی پاسخ دادم، اکنون آیا مسعود توحیدی جرأت پاسخ دادن به تحدی من را دارد؟
و نه فقط مسعود توحیدی، بلکه هیچ نجدی دیگری توان پاسخ دادن به این تحدی را نخواهد داشت، چراکه پاسخ دادن به چنین تحدایی، و اثبات اینکه خضوع و خشوع بدون قید ربوبیت عبادت است، باعث ایجاد صدها تناقض و مخالفت با قرآن و سنت می‌شود، که البته بروز چنین تناقضاتی در منهج نجدیه بسیار شایع می‌باشد. پس آیا در بین شما مرد رشید و شجاعی پیدا نمی‌شود که از عقیده نجدیه دفاع کند؟
و هرکس می‌خواهد به این تحدی پاسخ بدهد، پس باید دلایل ما را نقد کند و پاسخ بدهد، نه اینکه در یک وادی دیگر سرگردان شود!
و در آخر تصویر تحدی من از نجدیه را نیز می‌آورم:



[1]- المحیط البرهانی، ج 5 ص 279 .
[2]- معجم الشيوخ الكبير از الذهبی، ج 1 ص 73.
[3]- إدرار الشروق على أنوار الفروق. مطبوع مع الفروق للقرافی، ج 1 ص 125، ط: عالم الکتب.
[4]- مجموع الفتاوی ج 4 ص 361.
[5]- مجموع الفتاوى، ج 4 ص 360.
[6]- تفسیر طبری، ج 14 ص 65.
[7]- احکام القرآن ج 1 ص 27.
[8]- الفصل في الملل والأهواء والنحل، ج 2 ص 129.
[9]- البحر الرائق، ج 5 ص 134.
[10]- نهاية المحتاج إلى شرح المنهاج، ج 1 ص 122.
[11]- صحیح بخاری (2731).
[12]- صحیح مسلم (44).
[13]- العلل والمعرفة الرجال، ج 2 ص 492.
[14]- سیر اعلام النبلاء از الذهبی، ج 11 ص 212.
[15]- صحیح بخارى (5283).
[16]- الجواب الكافي لمن سأل عن الدواء الشافي أو الداء والدواء، صص 200-201.
[17]- صحیح مسلم (2937-110)
[18]- النبوات، ج 1 ص 182.
[19]- النبوات، ج 1 ص 185.
[20]- درء تعارض العقل والنقل ج 7 ص 369.
[21]- تفسیر مدارك التنزيل وحقائق التأويل از النسفی (710 هـ)، ج 2 ص 354. ناشر: دار الكلم الطيب، بيروت. چاپ اول: 1419 هـ.
[22]- تفسیر مراح لبيد لكشف معنى القرآن المجيد، از محمد بن عمر نووي الجاوي البنتني إقليما، التناري بلدا (المتوفى: 1316هـ) ج 2 ص 19. ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت. چاپ اول: 1417 هـ.
[23]- تفسیر القرطبی، ج 16 ص 71.
[24]- صحيح بخاری، ج 9 ص 16.
[25]- مجموع الفتاوی ج 2 ص 39.
[26]- مجموع الفتاوی ج 2 ص 433.
[27]- تفسیر طبری، ج 13 ص 319.
[28]- تفسیر مفاتیح الغیب، ج 25 ص 57. ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت. چاپ سوم 1420 هـ.
[29]- تفسیر مفاتیح الغیب، ج 20 ص 357.
[30]- تفسیر القیم، ص 435.
[31]- جامع العلوم والحکم، ج 2 ص 577.
[32]- تفسیر اللباب فی علوم الکتاب از أبو حفص سراج الدين عمر بن علي بن عادل الحنبلي الدمشقي النعماني (متوفى: 775هـ) ، ج 19 ص 400.
[33]- تفسیر طبری، ج 20 ص 38.
[34]- تفسیر ابن کثیر، ج 6 ص 279.
[35]- تفسیر الكشف والبيان عن تفسير القرآن از الثعلبی، ج 7 ص 279.
[36]- تفسیر لباب التأويل في معاني التنزيل از أبو الحسن علي بن محمد بن إبراهيم بن عمر الشيحي معروف به الخازن (741 هـ)، ج 3 ص 381. ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت. چاپ اول 1415 هـ.
[37]- تفسیر طبری، ج 11 ص 282.
[38]- تفسیر البغوی، ج 2 ص 113.
[39]- تفسیر الماوردی، ج 2 ص 196.
[40]- تفسیر التسهیل لعلوم التنزیل، ج 1 ص 283.
[41]- تفسیر روح المعانی از شهاب الدین الآلوسی (متوفى: 1270هـ) ، ج 2 ص 187. ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت. چاپ: اول 1415 هـ.
[42]- طریق الهجرتین، ص 209.
[43]- تفسیر بحر العلوم، ج 2 ص 423.
[44]- تفسیر البغوی، ج 3 صص 285-286.
[45]- تفسیر مفاتیح الغیب، ج 2 صص 344-346.
[46]- تفسیر السمعانی، ج 4 ص 5.
[47]- تفسیر القرطبی، ج 13 ص 2.
[48]- تفسیر الثعالبی، ج 2 ص 487.
[49]- الإصابة في تمییز الصحابة، ج 7 ص 664. ناشر: دار الجیل بیروت.
[50]- القاموس المحیط، مجد الدين أبو طاهر محمد بن يعقوب الفيروزآبادى (متوفى: 817هـ)، ص 63. الناشر: مؤسسة الرسالة للطباعة والنشر والتوزيع، بيروت – لبنان. و ابن حجر در الإصابة ج 2 ص 434 بطور مختصر آن را آورده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نصیحتی دلسوزانه برای صلاح مهدوی و هم فکرانش؛

    ♦️ چند سال پیش که وهابیان اهل غلو و افراط، احساس کردند که میدان برایشان خالی شده و تا آینده ای نزدیک بر دنیای اسلام مسلط می شوند، اهل ...