۱۳۹۸/۱۱/۱۴

هداية الخوارج في تصحیح الکوارث قسمت نهم: (ترویج بدعت "إعذار به جهل در أصل دین" توسط خالد عزیزی)






هداية الخوارج
في تصحیح الکوارث


قسمت نهم:
(ترویج بدعت "إعذار به جهل در أصل دین" توسط خالد عزیزی)






نویسنده: مجاهد دین

14/10/1398

بسم الله، والحمد لله، والصلاة والسلام علی رسول الله، اما بعد:
وهابیت با همۀ شاخه‌ها و فروع و اختلافاتی که با هم دارند، اما در منحرف‌بودنشان از عقیدۀ اهل سنت، مشترک هستند. این انحراف نیز بخاطر مقتضای حال آنان است. توضیح اینکه برطبق عقیدۀ آنها، بعضی از اعمال بندگان، به نیت فاعلش بستگی ندارد و در هر حال آن اعمال ذاتاً عبادت هستند، (نقض نمودن حدیث إنما الأعمال بالنیات).
و بر طبق عقیدۀ آنها، بعضی از کارها وجود دارد که جز الله کسی بر انجام آن قادر نیست، و در مابقی کارها غیر الله را نیز بر انجام آن کارها قادر می‌دانند! (شریک قرار دادن مخلوقات در قدرت بر انجام اموری که در نزد آنها آن امور لا یقدر علیه إلا الله نیستند).
و وقتی که با جمهور علمای اهل سنت مواجه می‌شوند، بعد از عرضه نمودن این علما بر عقایدشان، می‌بینند که همگی آنها مرتکب شرک و عبادت غیر الله محسوب می‌شوند!
تا اینجا وهابیت با همۀ شاخه‌ها و فِرَقی که دارد، مشترک هستند، اما وقتی که موقع عمل‌کردن به عقیدۀ‌شان فرا می‌رسد، به دو دستۀ کلی تقسیم می‌شوند.
دستۀ اول: که خالد عزیزی جزو آنان است (و توسط دستۀ دوم، عاذریه نامیده شده‌اند)، به لازمۀ عقیدۀشان عمل نمی‌کنند و بخاطر انحرافی که در تعریف عبادت دارند، با اینکه امامان و علمای اهل سنت مانند نووی و ابن قدامه و ابن صلاح و ابن جوزی، ابن حجر، ابن کثیر، ذهبی، قرطبی و... را مرتکب «عبادت غیر الله» و «شرک اکبر» می‌دانند اما آنها را تکفیر نکرده و برایشان عذر به جهل در اصل دین می‌آورند!
و دستۀ دوم: مثل جماعت دوله و خوارج معاصر و غالیان وهابیت، به لازمۀ عقیدۀشان عمل می‌کنند و علمای اهل سنت را تکفیر کرده و مشرک می‌دانند. برای مثال به این مقالات رجوع کنید.
در اینجا خالد عزیزی نیز با بدعت إعذار به جهل در اصل دین وارد میدان شده و مفهوم عبادت را به گونه‌ای برایش تعریف کرده‌اند تا چیزی که عبادت نیست را عبادت بداند و سپس چون شهامت عمل کردن به عقیده‌اش و مشرک نامیدن علمای اهل سنت که طبق عقایدش مرتکب شرک اکبر شده‌اند را ندارد، خودش را پشت إعذار به جهل قائم می‌کند و لطف کرده و برای امامان و علمای بزرگ اهل سنت، عذر به جهل آن هم در اصل دین می‌آورد! یعنی این جوانک نادان، اصل دین را فهمید اما جمهور علما و امامان و بزرگان اهل سنت که اندازۀ کل عمر او را فقط طلب علم کرده‌اند، اصل دین را نفهمیدند و به آن جهل داشتند! المبکیات المضحکات!
جناب خالد عزیزی هداه الله در مقاله‌اش به نام: «مختصری دربارۀ تکفیر» صفحه 23 می‌گوید: «شخصی می‌آید ومیگوید من معتقدم که عبادت فقط برای الله جایز است وبرای غیر او شرک است ولی در عین حال همین شخص به غیر او متوسل می‌شود و از غیر او میخواهد و به غیر او توکل میکند وپناه میبرد با این حجت که این کارها داخل در معنای عبادت برای غیر خدا نیست و مفهوم عبادت را به گونه ای برایش تعریف کرده اند که انجام این کارها برای غیر خدا را شرک نمیداند. این شخص با اینکه کارش و قول و اعتقادش شرک است ولی چون به خاطر وجود شبهات و تقلید، جهل دارد یا دچار تأویل شده است، باید مورد اقامه حجت قرار بگیرد».
اکنون از خالد عزیزی می‌پرسیم: آیا منظورت از عمل‌ «توسل نمودن» و «درخواست نمودن» و «توکل نمودن» و «پناه بردن» بصورت مستقل از الله و من دون الله و قائم به ذات آنها است، یا بصورت اخذ اسباب و وسیله دانستن آنها و به اذن الله دانستن آنها است؟
قطعا و بدون شک پاسخ تو از دو حالت خارج نیست.
حالت اول: یا می‌گویی که این اعمال بطور مطلق عبادت است؛ حال چه مستقل از الله بداند و چه به عنوان سبب و به اذن الله بداند.
حالت دوم: یا می‌گویی که این اعمال بطور مطلق عبادت نیست و منظور من این بوده که اگر بصورت مستقل از اذن و اراده و مشیت و قدرت الله به غیر او توسل کند و از غیر او درخواست کند و به غیر او توکل کند و به غیر او پناه ببرد، در این صورت عبادت غیر او را انجام داده است.

اگر حالت اول را بگویی، پس قبل از هرکسی، اول خودت مشرک خواهی بود، سپس تمام نظام هستی که بر اساس اسباب و مسببات است را مشرک خواهی دانست! چون:
1-   تو خودت روزانه در امور بسیاری برای رسیدن به خواسته‌هایت به واسطه‌هایی غیر از خدا، بعنوان اسبابی الهی توسل می‌کنی. مثلاً برای رفع گرسنگی‌ات به غذا متوسل می‌شوی. برای رفع خستگی‌ات به خواب متوسل می‌شوی. برای سرما نخوردن، به لباس گرم متوسل می‌شوی. برای خوب شدن از بیماری، به قرص و دارو و دکتر متوسل می‌شوی. برای رفع مشکلت به دعای خیر برادر مسلمانت که غیر خدا است، متوسل می‌شوی و...
2-   و در امور بسیاری از غیر خدا، بعنوان اسبابی الهی، درخواست می‌کنی و می‌خواهی، مثلا ماشینت گیر می‌کند و از انسان‌های دور و برت که غیر خدا هستند، درخواست کمک و هُل دادن ماشین را می‌کنی. یا بدهکار شده‌ای و از اقارب و نزدیکانت که غیر خدا هستند، درخواست پول و مساعدت می‌کنی و...
3-   و در امور بسیاری برای کارهایت وکیل‌هایی به عنوان اسباب الهی، می‌گیری و کارهایت را به آنها واگذار می‌کنی تا برایت انجام بدهند و روی آنها حساب می‌کنی. مثلا گروهی تلگرامی ‌داری و چون خودت همواره نمی‌توانی مواظب آن باشی، یک ربات تلگرامی‌ را به عنوان یک وسیله و سبب به اذن الله، موکل بر ادارۀ گروه می‌کنی و در چارچوب و حیطۀ قابلیت و کارایی آن ربات، به آن ربات به عنوان یک سبب الهی و بصورت مجاز عقلی، و در طول قدرت و مشیت و ارادۀ پروردگار، اعتماد کرده و به عملکردش توکل نموده‌ای و قبل از آن توکلت به الله متعال است. و خداوند متعال فرموده: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ حَسۡبُكَ ٱللَّهُ وَمَنِ ٱتَّبَعَكَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ٦٤ [الأنفال: 64] «اى پيامبر، خداوند و مؤمنانى كه از تو پيروى مى كنند براى حمايت تو كافى است». پس الله بعنوان رب و مالک و سید و مصلح حقیقی و استقلالی، برای توکل نمودن کافی است، و مومنان نیز برای به دوستی و یاری گرفتن و تحت عنوان اخذ اسباب الهی و شرعی، کافی هستند.
4-   و در امور بسیاری به اسباب الهی که به اذن الله پناه‌دهنده هستند، پناه می‌بری، مثلاً در هنگام سرما، به آتش به عنوان سببی که از طرف خدا سرما را برطرف می‌کند پناه می‌بری و خودت را با آن گرم می‌کنی. یا از چیزی ترسیده‌ای و شتابان به خانه پناه می‌بری. یا در جنگ هستی و برای اینکه تیر نخوری پشت یک دیوار پناه می‌گیری. و...
و بر طبق نص عبارت خودت که گفتی: {در عین حال همین شخص به غیر او متوسل می‌شود و از غیر او میخواهد و به غیر او توکل میکند وپناه میبرد با این حجت که این کارها داخل در معنای عبادت برای غیر خدا نیست و مفهوم عبادت را به گونه ای برایش تعریف کرده اند که انجام این کارها برای غیر خدا را شرک نمیداند} متوجه می‌شویم که همۀ این اعمالی که در بالا مثال زدیم، چون به عنوان اخذ اسباب بود و آن اعمال را به اذن و اراده و مشیت الله می‌دانست نه مستقل از الله، پس ربطی به عبادت ندارد و عبادت غیر خدا و شرک محسوب نمی‌شود.
پس بسیار بعید است که منظورت حالت اول باشد، یعنی بسیار بعید است که بگویی عمل «توسل نمودن» و «درخواست نمودن» و «توکل نمودن» و «پناه بردن» بطور مطلق عبادت است حال چه مستقل از الله بداند و چه به عنوان سبب و به اذن الله بداند.
پس می‌ماند حالت دوم: یعنی احتمالاً باید منظورت این باشد که این اعمال بطور مطلق عبادت نیست و منظور من این بوده که اگر بصورت مستقل از اذن و اراده و مشیت و قدرت الله به غیر او توسل کند و از غیر او درخواست کند و به غیر او توکل کند و به غیر او پناه ببرد، پس در این صورت عبادت غیر اوتعالی را انجام داده است.
اگر منظورت این حالت دوم باشد، پس بدون شک چنین اعمالی، قرار دادن ربوبیت و قدرت نفع و ضرر رساندن ذاتی و استقلالی، برای غیر الله محسوب می‌شود، و هرکس چنین اعتقادی داشته باشد، بدون شک اصل دینش که شهادت به لا إله إلا الله است را تمام و کمال نقض کرده است؛ اگرچه هم زباناً بگوید که عبادت برای غیر خدا جایز نیست، و اگرچه هم چنین کسی، این اعمالش را عبادت ننامد؛ چراکه عبرت به حقایق امور است نه به اسامی.
 پس چگونه و بر چه اساسی کسی که اصل دینش را نقض کرده و برای غیر الله ربوبیت قائل شده است را مشرک نمی‌دانی؟ آیا اینکه او اسم عملش را شرک و عبادت غیر الله نمی‌داند، چیزی از حقیقت شرک او می‌کاهد؟ آیا برای مثال اگر نصاری بر روی اعتقاد تثلیث‌شان نام توحید را بگذارند، تو آنها را مشرک نمی‌نامی؟ آیا اگر مشرکان قریش، ملائکه را دختران الله بداند تو آنها را مشرک نمی‌نامی؟
اما بدان که خداوند متعال آنها را قبل از شنیدن حجت مشرک نامیده است. خداوند متعال می فرماید: ﴿وَإِنۡ أَحَدٞ مِّنَ ٱلۡمُشۡرِكِينَ ٱسۡتَجَارَكَ فَأَجِرۡهُ حَتَّىٰ يَسۡمَعَ كَلَٰمَ ٱللَّهِ ثُمَّ أَبۡلِغۡهُ مَأۡمَنَهُۥۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ قَوۡمٞ لَّا يَعۡلَمُونَ٦ [التوبة: 6]
«و اگر یکی از مشرکان از تو پناه خواست، پس اورا پناه بده، تا سخن الله را بشنود، سپس اورا به محل امنش برسان، این بدان سبب است که آن‌ها گروهی اند که نمی‌دانند».
چنانکه مشاهده می‌کنی، قبل از اینکه آن قوم، کلام خدا و حجت رسولانه را بشنوند، آنها را مشرک نامیده است و در گذاشتن اسم مشرک بر آنها که عقیدۀشان شرکی بود، عذری قرار نداد با اینکه آنها قومی جاهل بودند.
همچنین خداوند متعال می فرماید: ﴿لَمۡ يَكُنِ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنۡ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِ وَٱلۡمُشۡرِكِينَ مُنفَكِّينَ حَتَّىٰ تَأۡتِيَهُمُ ٱلۡبَيِّنَةُ١ [البينة: 1]
«کسانی‌که کافر شدند از اهل کتاب و مشرکان، (از آیین کفر) دست بردار نبودند تا اینکه برای آنها دلیل روشنی بیاید».
و چنانکه در این آیه آمده است، قبل از بعثت پیامبر صلی الله علیه وسلم و شنیدن حجت و بینه، خداوند آنها را کافر و مشرک نامیده است.
پس چنین کسی که در حالت دوم، وصف شد، نامش مشرک است نه موحد؛ اگرچه هم تکفیر معذب علیه او و حکم به جاودانه بودن او در دوزخ را منوط به اقامۀ حجت رسولانه بدانیم؛ و اگرچه هم او را جزو اهل فتره بدانیم.
و علما و بزرگان وهابیت نیز اسم مشرک را بر فاعل شرک ثابت کرده‌اند
برای مثال:
عبد اللطیف بن عبد الرحمن آل شیخ می‌گوید: «إن فاعل الشرك إن كان جاهلا يعرف وإن لم يكن جاهلا فهو معاند وكلاهما لا يسمی ‌‌‌مسلما بالاجماع».
ترجمه: «همانا انجام دهنده‌ی شرک، اگر جاهل باشد، یاد داده می‌شود و اگر جاهل نباشد پس او معاند است؛ و هردوی اینها به اجماع، مسلمان نامیده نمی‌شوند».[1]
و حمد بن ناصر آل معمر می‌گوید: «إذا كان يعمل بالكفر والشرك، لجهله، أو عدم من ينبهه، لا نحكم بكفره حتى تقام عليه الحجة؛ ولكن لا نحكم بأنه مسلم».
ترجمه: «اگر بخاطر جهلش یا عدم وجود کسی که او را آگاه سازد، کفر و شرک انجام دهد، تا بر او اقامۀ حجّت نشود حکم به کفرش نمی‌دهیم، لیکن حکم به اینکه او مسلمان است [هم] نمی‌دهیم».[2]
و سلیمان بن عبد الله می‌گوید: «إن العلامة ابن القيم رحمه الله جزم بكفر المقلدين لمشايخهم في المسائل المكفرة إذا تمكنوا من طلب الحق ومعرفته وتأهلوا لذلك وأعرضوا ولم يلتفتوا، ومن لم يتمكن ولم يتأهل لمعرفة ما جاءت به الرسل فهو عنده من جنس أهل الفترة ممن تبلغه دعوة لرسول من الرسل، وكلا النوعين لا يحكم بإسلامهم ولا يدخلون في مسمى المسلمين حتى عند من لم يكفر بعضهم وسيأتيك كلامه. وأما الشرك فهو يصدق عليهم واسمه يتناولهم، وأي إسلام يبقى مع مناقضة أصله وقاعدته الكبرى شهادة أن لَا إِلَٰهَ إِلَّا اللَّه».
ترجمه: «علامه ابن‌ قیّم رحمه الله به کفر مقلّدینی که از مشایخشان در مسائل مکفّره تقلید می‌کردند معتقد بود؛ در صورتی که امکان طلبِ حق و شناخت آن را داشته و واجد شرایط آن بوده باشند ولی از آن رویگردانی کرده باشند و به آن التفات و توجهی نکرده باشند. و کسی که امکانش را نداشته باشد و شرایط شناخت آنچه که رسولان آورده‌اند را نداشته باشد، چنین کسی نزد او از جنس اهل فتره است که دعوت رسولی از رسولان به او ابلاغ نشده است، و هر دو نوع از این افراد، حکم به اسلامشان نمی‌شود و داخل در مسمّای مسلمانان نیستند؛ حتی نزد کسی که بعضی از آنان را تکفیر نمی‌کند و صحبت از آن را خواهم آورد. و اما شرک، پس این اسم بر آنان صدق می‌کند و اسمش بر آنان تناول می‌شود و چه اسلامی ‌‌‌باقی می‌ماند با نقض کردن اصل آن و قاعدۀ کبرای آن که شهادت لَا إِلَٰهَ إِلَّا اللَّه است؟».[3]
و عبد اللطیف در منهاج التأسیس می‌گوید: «والعراقي لم يفقه هذا، لغلط فهمه وعدم علمه، بل هو يعتقد أن كلام أهل العلم وتقييدهم بقيام الحجة وبلوغ الدعوة، ينفي اسم الكفر والشرك والفجور ونحو ذلك من الأفعال والأقوال، التي سمّاها الشارع بتلك الأسماء، بل ويعتقد أن من لم تقم عليه الحجة يثاب على خطأه مطلقاً. وهذه من الأعاجيب التي يضحك منها اللبيب فعدم قيام الحجة لا يغير الأسماء الشرعية، بل يسمي ما سماه الشارع كفراً أو شركاً أو فسقاً باسمه الشرعي. ولا ينفيه عنه وإن لم يعاقب فاعله إذا لم تقم عليه الحجة، ولم تبلغه الدعوة».
ترجمه: «و العراقی بخاطر فهم غلط و عدم علمش، این را نفهمیده است، و معتقد شده که کلام اهل علم و اینکه اقامه شدن حجّت و ابلاغ شدن دعوت را قید قرار داده‌اند، موجب این است اسم کفر و شرک و فجور و امثال آن از اسم‌هایی که شارع به آن اسامی ‌نامگذاری کرده است را از افعال و اقوال نفی کرد! حتی معتقد است که هرکس حجّت بر او اقامه نشده باشد پس مطلقاً بخاطر خطایی که انجام می‌دهد ثواب می‌بیند! و این از عجایبی است که هر صاحب عقلی به آن می‌خندند. پس اقامه نشدن حجّت، باعث تغییر یافتن اسامی ‌‌‌شرعی نمی‌شود، بلکه آن عملی را که شارع، کفر و شرک و فسق نام گذاشته است باید به همان نام، نام‌گذاری شود و آن اسم از او نفی نمی‌شود اگرچه هم انجام دهنده‌اش در صورتی که بر او اقامۀ حجّت نشده باشد و دعوت به او ابلاغ نشده باشد، مجازات نشود».[4]
پس کسی که مرتکب شرک اکبر، و مرتکب نقض اصل دین می‌شود و برای غیر الله ربوبیت قرار می‌دهد و نفع و ضرر را از غیر الله بطور استقلالی و من دون الله می‌خواهد، پس اسم او مشرک است نه موحد.
اما خالد عزیزی و دیگر همقطاران وهابی‌اش دچار تناقض‌گویی شده و ابتدا به چیزی معتقد می‌شوند سپس برایش دلیل جمع می‌کنند! به این شکل که مفهوم عبادت را به گونه‌ای برایش تعریف کرده‌اند که بعضی اعمال را بدون در نظر گرفتن نیت فاعلش، عبادت می‌داند، برای مثال درخواست دعا و شفاعت از پیامبر صلی الله علیه وسلم بعد از وفاتش در کنار قبرش را عبادت غیر خدا و شرک اکبر می‌داند، و وقتی که با جمهور علما و امامان و بزرگان اهل سنت و جماعتی که چنین عملی را انجام داده‌اند مواجه می‌شود، و چون شهامت عمل کردن به عقیده‌اش و مشرک نامیدن علمای اهل سنت را ندارد، لذا ناچاراً پناه به بدعت زشت «إعذار به جهل در اصل دین» آورده است! بدعتی که عذر بدتر از گناه است!
و چنانکه در ابتدای این مقاله گفتیم، دستۀ دیگری از وهابیت، به لازمۀ عقیدۀ‌شان عمل کرده و صراحتاً این علما را مشرک می‌نامند. اما دستۀ دیگر وهابیت که عاذریه نام دارند، و خالد عزیزی جزو آنان است، دچار تناقض شده و به بن‌بست رسیده‌اند، طوری که نه پای پیش رفتن به سوی دوله و أخواتش را دارند و نه پای پس آمدن به آغوش علمای اهل سنت.
و نکتۀ بسیار مضحک این است که خالد عزیزی این مقاله را برای خشکاندن ریشۀ غلو و افراط در تکفیر نوشته است! چنانکه در صفحه 15 از مقاله‌اش نوشته است: {اگر این مسئله را بفهمیم و به مرحله اجرا برسانیم به امید الله متعال ریشه غلو و افراط در تکفیر و صدور حکمهای ناحق و ظالمانه در جامعه را میخشکانیم یا به شدت کاهش پیدا میکند}.
در واقع لُبِّ کلام او این است که اشکالی ندارد اگر جمهور امامان و علمای بزرگ اهل سنت را جاهل به اصل دین و مرتکب شرک اکبر بدانیم، منتها فقط اسم مشرک را بر روی آنان نگذاریم و تکفیرشان نکنیم! و حاشا از جمهور علمای اهل سنت که مرتکب شرک اکبر شده باشند یا اصل دین را نشاخته باشند.
پس اعتراض طیف عاذریۀ وهابیت که خالد عزیزی جزو آنان است، به طیف دیگر وهابیت که دوله و خوارج معاصر جزو آنان است، به این نیست که چرا علمایی مانند نووی و ابن حجر و ابن قدامه و ابن جوزی و ابن صلاح و قرطبی و ابن کثیر و ذهبی و... رحمهم الله را متهم به ارتکاب شرک اکبر و نفهیمدن اصل دین می‌کنید!!! چون طیف عاذریه نیز همانند طیف دیگر، در تعریف عبادت منحرف‌اند و عمل آن علما را شرک اکبر می‌دانند. بلکه اعتراض آنها به دوله و خوارج معاصر به این است که چرا برای آن علما عذر به جهل قائل نشده‌اند و آنان را مشرک نامیده‌اند! ولا حول ولا قوة إلا بالله.
و شمایی که با دوله و خوارج معاصر در تکفیر علمای اهل سنت مخالفت می‌کنید، چه نفعی برای اهل سنت داشته‌اید؟ جز اینکه همچنان بر اساس عقاید خوارجانۀتان، علمای بزرگ اهل سنت را متهم به شرکی که نکرده‌اند می‌کنید و آنان را جاهل به توحید وصف می‌کنید و تنها و تنها این لطف را کرده‌اید که آنها را تکفیر نکرده‌اید!!! همین. آیا واقعا گمان می‌کنی که با قائل شدن به عذر به جهل در اصل دین ریشۀ غلو و افراط در تکفیر را خشکانده‌ای؟ آیا غیر از این است که خوارج معاصر در کلاس درس‌های شما تربیت شده‌اند با این تفاوت که از شما صادق تر اند و به عقیدۀ‌شان بدون تقیه عمل می‌کنند؟
پس اگرچه در ظاهر چنین وانمود می‌کنید که اهل سنت هستید و خوارج نیستید، اما الحق که امثال شما برادر شقیق خوارج معاصر هستید. پدر عقیدۀ شما و خوارج یکی است [محمد بن عبد الوهاب است] و فقط مادرانتان جداست، چراکه هردویتان چیزی که شرک اکبر نیست را شرک اکبر می‌دانید و بخاطر فاسد بودن معتقداتتان اکثر علمای بزرگ اهل سنت را مرتکب شرک اکبر می‌دانید، تنها با این تفاوت که شما هنوز آنها را تکفیر نکرده‌اید اما برادران پدری‌تان تکفیر کرده‌اند!
تفکر و اندیشه‌ای که بگوید علمای بزرگ اهل سنت امثال ابن صلاح و ابن قدامه و ابن الجوزی و ابن حجر و قرطبی و نووی و... رحمهم الله در شناخت توحید جاهل بوده‌اند و مرتکب شرک اکبر شده‌اند، چنین تفکری هیچ جایگاهی در میان اهل سنت ندارد. و آیا چنین تفکری، تفکر اهل سنت است یا تفکر خوارج و اهل بدعت؟
به اذن الله نمی‌گذاریم که بیشتر از این حقایق را بر مردم تلبیس نموده و در لباس اهل سنت ترویج عقاید خوارج را بکنید.
همچنین از اشتباهات دیگر خالد عزیزی در مقاله‌اش این است که شرط التزام را برای اسلام حکمی، بیرون آورده است، که امیدوارم این خطایش بخاطر کم‌علمی ‌و بی‌دقتی اش در تحریر و تقریر نصوص باشد نه بخاطر انحراف عقیدتی‌اش! چنانکه در صفحه 18 از مقاله‌اش در تعریف اصل دین می‌گوید:
{اصل دین یعنی همان فهم و قبول معنای حداقلی و مجمل وکلی از شهادتین:
- گواهی دادن به اینکه هیچ معبودی لایق و شایسته عبادت وجود ندارد جز الله متعال
- محمد بن عبدالله صلى الله عليه وسلم آخرین پیامبر خدا می‌باشد که تبعیت و اطاعت از وی واجب است.
کسی که این مقدار از فهم شهادتین را بپذیرد وقبول داشته باشد و به آن اقرار واعتراف کند، یعنی اصل دین را دارد که به همراه بقیه مواردی که در اصل ایمان بیان کردیم یک مومن واقعی و حداقلی است}.
چنانکه مشاهده می‌کنید، به همانند غلاة مرجئه، پذیرفتن و قبول داشتن و اقرار و اعتراف کردن را برابر با داشتن اصل دین می‌داند، و هیچ اشاره‌ای به التزام و پایبندی به آن نکرده است.
منظور از شرط التزام این است که اگر شخصی بگوید من علم دارم و می­دانم که اسلام حق است و می‌دانم که هیچ الهی جز الله نیست و محمد رسول خداست و از این علم و آگاهی‌اش در نزد مسلمانی خبر بدهد، با این خبر دادنش مسلمان نمی‌شود و اگر بعد از آن برود و مشغول دین کفری خودش شود، مرتد محسوب نمی‌شود؛ چون التزامی ‌به آنچه که دربارۀ اسلام و توحید گفت، نداشته است و در این باره ابو طالب و ابن صوریا و هرقل روم را می‌توان مثال زد.
ابن تیمیه رحمه الله می‌گوید: «وَأَيْضًا فَقَدْ {جَاءَ نَفَرٌ مِنْ الْيَهُودِ إلَى النَّبِيِّ فَقَالُوا: نَشْهَدُ إنَّك لَرَسُولٌ وَلَمْ يَكُونُوا مُسْلِمِينَ بِذَلِكَ؛ لِأَنَّهُمْ قَالُوا ذَلِكَ عَلَى سَبِيلِ الْإِخْبَارِ عَمَّا فِي أَنْفُسِهِمْ أَيْ نَعْلَمُ وَنَجْزِمُ أَنَّك رَسُولُ اللَّهِ قَالَ: فَلِمَ لَا تَتَّبِعُونِي؟ قَالُوا: نَخَافُ مِنْ يَهُودَ} فَعُلِمَ أَنَّ مُجَرَّدَ الْعِلْمِ وَالْإِخْبَارِ عَنْهُ لَيْسَ بِإِيمَانِ حَتَّى يَتَكَلَّمَ بِالْإِيمَانِ عَلَى وَجْهِ الْإِنْشَاءِ الْمُتَضَمِّنِ لِلِالْتِزَامِ وَالِانْقِيَادِ مَعَ تَضَمُّنِ ذَلِكَ الْإِخْبَارِ عَمَّا فِي أَنْفُسِهِمْ. فَالْمُنَافِقُونَ قَالُوا مُخْبِرِينَ كَاذِبِينَ فَكَانُوا كُفَّارًا فِي الْبَاطِنِ وَهَؤُلَاءِ قَالُوهَا غَيْرَ مُلْتَزِمِينَ وَلَا مُنْقَادِينَ فَكَانُوا كُفَّارًا فِي الظَّاهِرِ وَالْبَاطِنِ».
ترجمه: «تعدادی از یهودیان نزد پیامبر صلی الله علیه وسلم آمدند و گفتند: «نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللهِ»؛ «گواهی می‌دهیم که یقیناً تو رسول خدا هستی» و با این کار مسلمان محسوب نشدند، برای اینکه آنها آن را از روی خبر دادن از آنچه که در نفسشان است گفتند، یعنی می‌دانیم و جزم داریم بر اینکه تو رسول خدا هستی، رسول خدا به آنها فرمود: «فَلِمَ لَا تَتَّبِعُونِي»؛ «پس چرا از من پیروی نمی‌کنید؟» گفتند: از یهودیان می‌ترسیم. پس دانسته می‌شود که مجرد داشتن علم و خبر دادن از آن، ایمان محسوب نمی‌شود تا زمانی که با ایمان به آن تکلم کند بر وجه انشاء که بیانگر پایبند بودن و گردن نهادن باشد، همراه با اینکه خبر دادنشان، بیانگر آنچه که در نفس‌هایشان است باشد. پس منافقان آن را به عنوان خبر دادن می‌گویند، ولی دروغگو هستند، در نتیجه آن‌ها در باطن کافر هستند، و (یهودیان) نیز آن را گفتند امّا به آن ملتزم و پایبند نبودند و به آن گردن ننهادند، پس آن‌ها نیز در ظاهر و باطنشان کفار هستند».[5]
و ابن قیّم در این باره می‌گوید: «وفيها أن إقرار الكاهن الكتابي لرسول الله بأنه نبي لم يدخله في الإسلام ما لم يلتزم طاعته ومتابعته فإذا تمسك بدينه بعد هذا الإقرار لا يكون ردة منه ونظير هذا قول قول الحَبْرينِ له، وقد سألاه ثلاث مسائل، فلما أجابهما، قالا نشهد إنك نبي. قال: فما يمنعكما من اتباعي، قالا: نخاف أن تقتلنا اليهود. ولم يلزمهما بذلك الإسلام، ومن تأمل ما في السير والأخبار الثابتة من شهادة كثير من أهل الكتاب والمشركين له صلى الله عليه وسلم بالرسالة وأنه صادق فلم تدخلهم هذه الشهادة في الإسلام علم أن الإسلام أُمر وراء ذلك. وأنه ليس هو المعرفة فقط ولا المعرفة والإقرار فقط، بل المعرفة والإقرار والانقياد والتزام طاعته ودينه ظاهراً وباطناً».
ترجمه: «اقرار کردنِ آن کاهنِ اهل کتاب برای رسول خدا به اینکه او پیامبر است، او را وارد اسلام نکرد؛ چون خود را ملتزم به اطاعت و پیروی از او نکرد، پس اگر بعد از این اقرار به دینش تمسّک جوید، این ارتداد برای او محسوب نمی‌شود، و مشابه آن، قول آن دو کاهن یهودی است که سه سوال از پیامبر پرسیدند هنگامی‌که پیامبر به آن دو نفر جواب داد، گفتند: گواهی می‌دهیم که تو پیامبر هستی، فرمود: «فَمَا يَمْنَعُكُما أَنْ تَتْبَعَانِي»؛ «پس چه چیزی شما را از پیروی کردن از من منع کرده است» گفتند: می‌ترسیم که یهودیان ما را بکشند. و با این سخنشان اسلام برای آنها ثابت نشده است و کسی که در سیره و اخبار ثابته تأمل کند موارد زیادی می‌یابد از شهادت دادن بسیاری از اهل کتاب و مشرکین برای پیامبر صلی الله علیه وسلم به رسالتش و اینکه او راستگوست، امّا آنها با این شهادت دادنشان وارد اسلام نشدند، پس دانسته می‌شود که اسلام به وراء آن دستور داده است، و اینکه اسلام فقط شناخت نیست، و نه فقط شناخت و اقرار است، بلکه شناخت و اقرار و انقیاد و التزام داشتن به طاعتش و دینش در ظاهر و باطن است».[6]
پس اگر این اشتباهش، بخاطر عقیدۀ ارجائی‌اش باشد که وا اسفاه! و اگر بخاطر بی علمی‌اش در تحریر و تقریر نصوص باشد، پس نشان می دهد که شخص جاهلی است. و شخص جاهل چرا باید در چنین امور دقیقی بدون تأمل کردن و بازخوانی سخنانش، حرف بزند. آیا برایش بهتر نبود که از اهل علم سوال می‌کرد؟
پیامبر صلی الله علیه وسلم می‌فرماید: «سَيأتي على الناسِ سَنَوَاتٌ خَدَّاعَاتُ، يُصَدَّقُ فيها الكَاذِبُ، و يُكَذَّبُ فيها الصَّادِقُ، و يُؤْتَمَنُ فيها الخَائِنُ، و يُخَوَّنُ فيها الأَمِينُ، و يَنْطِقُ فيها الرُّوَيْبِضَةُ. قيل: و ما الرُّوَيْبِضَةُ؟ قال: الرجلُ التَّافِهُ، يتكلَّمُ في أَمْرِ العَامَّةِ».[7]
ترجمه: «سال‌های فريبنده بر مردم خواهند آمد، انسان‌های دروغگو تصديق كرده می‌شوند، خيانت كاران امين شمرده می‌شوند و رويبضه سخن می‌گويند. پرسيدند: رويبضه كيست؟ فرمودند: انسان‌های پست كه درباره‌ی امور عامه‌ی مردم سخن می‌گويند». 
و نیز پیامبر صلی الله علیه وسلم می‌فرماید: «إِذَا ضُيِّعَتِ الأَمَانَةُ فَانْتَظِرِ السَّاعَةَ، قَالَ: كَيْفَ إِضَاعَتُهَا يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: إِذَا أُسْنِدَ الأَمْرُ إِلَى غَيْرِ أَهْلِهِ فَانْتَظِرِ السَّاعَةَ».[8]
ترجمه: «چون امانت ضایع گردد منتظر قیامت باش! پرسیدند: چگونه ضایع شود؟ گفت: چون امور مردم به دست نا اهلان بیفتد منتظر قیامت باش».
این مقاله، علاوه بر اینکه نصیحتی برای خالد عزیزی و همفکرانش است، اقامۀ حجتی بر او نیز است، تا دست از بدعت‌ها و انحرافاتش بردارد و شهامت رجوع به حق را داشته باشد.
وقد أعذر من أنذر.
وآخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمین
مجاهد دین
14/10/1398







[1]- رسالۀ حکم تکفیر المعين.
[2]- الدرر السنية، ج 10 ص 136.
[3]- المختصر المفيد ج 1 ص 345.
[4]- منهاج التأسیس ج 4 ص 17.
[5]- مجموع الفتاوى، ج 7 ص 561.
[6]- زاد المعاد، ج 3 ص 42.
[7]- صحیح الجامع الصغیر، شماره ۳۶.
[8]- صحیح بخاری، شماره 6496.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نصیحتی دلسوزانه برای صلاح مهدوی و هم فکرانش؛

    ♦️ چند سال پیش که وهابیان اهل غلو و افراط، احساس کردند که میدان برایشان خالی شده و تا آینده ای نزدیک بر دنیای اسلام مسلط می شوند، اهل ...