۱۳۹۸/۰۶/۱۲

ردودی کوتاه و منطقی بر صلاح الدین مهدوی (5)


بسم الله والحمد لله والصلاة والسلام علی رسول الله و علی آله وصحبه ومن والاه، اللهم أرنا الحق حقا وأرزقنا اتباعه وأرنا الباطل باطلا وأرزقنا اجتنابه. اما بعد:

 چکیدۀ سخنان جناب صلاح الدین مهدوی در این قسمت از صوتش این است که می‌گوید: مشرکان توحید ربوبیت داشتند و الله متعال را در ربوبیتش یکتا می‌دانستند و در یکتا بودن الله در ربوبیتش ایمان و یقین صحیحی داشتند و هیچ گونه ربوبیتی برای إله‌هایشان قائل نبودند. و تنها إله‌هایشان را عبادت می‌کردند (شرک در عبودیت داشتند) و هدفشان از عبادت این إله‌ها فقط شفاعت خواهی بود! به این شکل می‌گوید که مشرکان در ربوبیت شرک نداشتند و فقط درخواست شفاعت می‌کردند و با این حال مشرک نامیده شدند.
سپس به زعم و توهم خودش اقوالی از علمای اهل سنت می‌آورد تا نشان بدهد آنها گفته‌اند مشرکان قریش توحید ربوبیت داشته‌اند!
در حالی که قبلا نیز گفتیم، اقرار و اعتراف به توحید ربوبیت به معنای ایمان به توحید ربوبیت و نفی ربوبیت از غیر الله نیست. چنانکه بسیاری از یهودیان مدینه به نبی بودن رسول خدا صلی الله علیه وسلم اقرار و اعتراف داشتند اما مومن نامیده نمی‌شدند؛ چراکه به آنچه می‌گفتند التزام نداشتند.

خداوند متعال دربارۀ آنها می‌فرماید: ﴿ٱلَّذِينَ ءَاتَيۡنَٰهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ يَعۡرِفُونَهُۥ كَمَا يَعۡرِفُونَ أَبۡنَآءَهُمۡۖ وَإِنَّ فَرِيقٗا مِّنۡهُمۡ لَيَكۡتُمُونَ ٱلۡحَقَّ وَهُمۡ يَعۡلَمُونَ١٤٦ [البقرة: 146]
«کسانی‌که به آنان کتاب (آسمانی) داده‌ایم او (پیامبرصلی الله علیه وسلم) را می‌شناسند، چنانکه فرزندان خود را می‌شناسند، و همانا گروهی از آنان در حالی‌که می‌دانند حق را کتمان می‌کنند».
ابن تیمیه رحمه الله می‌گوید: «وَأَيْضًا فَقَدْ {جَاءَ نَفَرٌ مِنْ الْيَهُودِ إلَى النَّبِيِّ فَقَالُوا: نَشْهَدُ إنَّك لَرَسُولٌ وَلَمْ يَكُونُوا مُسْلِمِينَ بِذَلِكَ؛ لِأَنَّهُمْ قَالُوا ذَلِكَ عَلَى سَبِيلِ الْإِخْبَارِ عَمَّا فِي أَنْفُسِهِمْ أَيْ نَعْلَمُ وَنَجْزِمُ أَنَّك رَسُولُ اللَّهِ قَالَ: فَلِمَ لَا تَتَّبِعُونِي؟ قَالُوا: نَخَافُ مِنْ يَهُودَ} فَعُلِمَ أَنَّ مُجَرَّدَ الْعِلْمِ وَالْإِخْبَارِ عَنْهُ لَيْسَ بِإِيمَانِ حَتَّى يَتَكَلَّمَ بِالْإِيمَانِ عَلَى وَجْهِ الْإِنْشَاءِ الْمُتَضَمِّنِ لِلِالْتِزَامِ وَالِانْقِيَادِ مَعَ تَضَمُّنِ ذَلِكَ الْإِخْبَارِ عَمَّا فِي أَنْفُسِهِمْ. فَالْمُنَافِقُونَ قَالُوا مُخْبِرِينَ كَاذِبِينَ فَكَانُوا كُفَّارًا فِي الْبَاطِنِ وَهَؤُلَاءِ قَالُوهَا غَيْرَ مُلْتَزِمِينَ وَلَا مُنْقَادِينَ فَكَانُوا كُفَّارًا فِي الظَّاهِرِ وَالْبَاطِنِ وَكَذَلِكَ أَبُو طَالِبٍ قَدْ اسْتَفَاضَ عَنْهُ أَنَّهُ كَانَ يَعْلَمُ بِنُبُوَّةِ مُحَمَّدٍ وَأُنْشِدَ عَنْهُ:
وَلَقَدْ عَلِمْت بِأَنَّ دِينَ مُحَمَّدٍ ... مِنْ خَيْرِ أَدْيَانِ الْبَرِيَّةِ دِينَا
لَكِنْ امْتَنَعَ مِنْ الْإِقْرَارِ بِالتَّوْحِيدِ وَالنُّبُوَّةِ حُبًّا لِدِينِ سَلَفِهِ وَكَرَاهَةَ أَنْ يُعَيِّرَهُ قَوْمُهُ فَلَمَّا لَمْ يَقْتَرِنْ بِعِلْمِهِ الْبَاطِنِ الْحُبُّ وَالِانْقِيَادُ الَّذِي يَمْنَعُ مَا يُضَادُّ ذَلِكَ مِنْ حُبِّ الْبَاطِلِ وَكَرَاهَةِ الْحَقِّ لَمْ يَكُنْ مُؤْمِنًا».
ترجمه: «تعدادی از یهودیان نزد پیامبر صلی الله علیه وسلم آمدند و گفتند: «نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللهِ»؛ «گواهی می‌دهیم که یقیناً تو رسول خدا هستی» و با این کار مسلمان محسوب نشدند، برای اینکه آن‌ها آن را از روی خبر دادن از آنچه که در نفسشان است گفتند، یعنی می‌دانیم و جزم داریم بر اینکه تو رسول خدا هستی، رسول خدا به آن‌ها فرمود: «فَلِمَ لَا تَتَّبِعُونِي»؛ «پس چرا از من پیروی نمی‌کنید؟» گفتند: از یهودیان می‌ترسیم. پس دانسته می‌شود که مجرد داشتن علم و خبر دادن از آن، ایمان محسوب نمی‌شود تا زمانی که با ایمان به آن تکلم کند بر وجه انشاء که بیانگر پایبند بودن و گردن نهادن باشد، همراه با اینکه خبر دادنشان، بیانگر آنچه که در نفس‌هایشان است باشد. پس منافقان آن را به عنوان خبر دادن می‌گویند، ولی دروغگو هستند، در نتیجه آن‌ها در باطن کافر هستند، و (یهودیان) نیز آن را گفتند امّا به آن ملتزم و پایبند نبودند و به آن گردن ننهادند، پس آن‌ها نیز در ظاهر و باطنشان کفار هستند. و همچنین مشهور است که ابو طالب علم به نبوت محمد داشت و درباره‌اش این شعر را گفت: "و به تحقیق دانستم که دین محمد از بهترین دین‌های روی زمین است". لکن بخاطر حبّش برای دین گذشته‌گانش و اینکه چون بدش می‌آمد که قومش او را سرزنش کنند، از اقرار به توحید و نبوت خودداری کرد. پس چون با علمی‌که در باطن داشت، حب و انقیاد قرین نشد، حب و انقیادی که جلوی دوست‌داشتن ضد آن را می‌گیرد یعنی دوست داشتن باطل و کراهت حق، به این خاطر مومن نشد».[1]
اما نزد جهمیۀ معاصر و مجددان عقیدۀ خوارج، تنها اقرار زبانی، برای مومن بودن کافی است!
و این ابلیس است که می‌گوید: ﴿قَالَ رَبِّ فَأَنظِرۡنِيٓ إِلَىٰ يَوۡمِ يُبۡعَثُونَ٣٦ [الحجر: 36]
«(ابلیس) گفت: پروردگارا! مرا تا روزی‌که (مردم) برانگیخته می‌شوند مهلت ده».
و این در واقع دعای ابلیس از ربش است و او علم و یقین دارد که الله رب و خالق و قادر و فعّال و مقتدر و مستحق عبادت است، امّا در عین حال قبول و انقیادی ندارد و مومن محسوب نمی‌شود بلکه رأس کفر است. پس آیا آن کسانی که می‌گویند: {چون مشرکان قریش به خالق و رازق بودن الله اقرار زبانی داشته‌اند، پس به معنای ایمان آنان به توحید ربوبیت الله است}، آیا می‌توانند بگویند که ابلیس هم به توحید ربوبیت الله ایمان داشته است؟
پس خوانندۀ گرامی‌ همینکه کسی دربارۀ توحید حرف زد به این معنا نیست که هر آنچه دربارۀ توحید می‌گوید، صحیح باشد، که اگر اینگونه می‌بود، پس باید توحید ابن ملجم مرادی نیز صحیح می‌بود! یا توحید خوارج صحیح می‌بود. و برای شیطان فرقی نمی‌کند که انسان را از دروازۀ افراط گری گمراه کند یا از دروازۀ تفریط گری. و افراط و غلو در توحید نیز گمراهی است، چنانکه ابن قیم رحمه الله می‌گوید:
«فما أمر الله بأمر إلا وللشيطان فيه نزغتان: إما إلى تفريط وإضاعة، وإما إلى إفراط وغلو، ودين الله وسط بين الجافي عنه والغالي فيه، كالوادي بين الجبلين، والهدى بين ضلالتين، والوسط بين طرفين ذميمين؛ فكما أن الجافي عن الأمر مضيع له، فالغالي فيه مضيع له: هذا بتقصيره عن الحد، وهذا بتجاوزه الحد. [مدارج السالکین، 2/517]
ترجمه: «خداوند به چیزی امر نکرده مگر اینکه شیطان در آن دو گرایش را به‌ وجود می‌آورد: یا تقصیر و تقریط یا افراط و غلو، و دین خداوند در وسط است بین جفا کننده از آن و غلو کننده در آن، همانند وادیِ بین دو کوه و هدایتِ بین دو گمراهی، و وسطِ بین دو طرف مذموم. پس همانطور که جفا کننده از کاری، آن را ضایع می‌سازد، غلو کننده در آن نیز آن را ضایع می‌سازد. این یکی با تقصیر و کم‌کاری‌اش از حد، و آن یکی با تجاوزش از حد».
و غالیان در باب توحید و شرک نیز به همین شکل شیطان لعین آنها را گمراه کرده و باعث شده که شرک مشرکان را نشناسند و شرک آنها را تطهیر کنند و با اینکه الله سبحانه وتعالی آنها را مشرک نامیده است اما این غالیان آنها را موحد در ربوبیت می‌پندارند!
و این حدیث رسول خدا صلی الله علیه وسلم به راستی درس و عبرت بزرگی برای این غالیان است. چنانکه جندب البجلي از حذيفة رضی الله عنه روایت کرده که گفت: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: «إِنَّ مَا أَتَخَوَّفُ عَلَيْكُمْ رَجُلٌ قَرَأَ الْقُرْآنَ حَتَّى إِذَا رُئِيَتْ بَهْجَتُهُ عَلَيْهِ وَكَانَ رِدْءًا لِلْإِسْلَامِ، غَيَّرَهُ إِلَى مَا شَاءَ اللَّهُ، فَانْسَلَخَ مِنْهُ، وَنَبَذَهُ وَرَاءَ ظَهْرِهِ، وَسَعَى عَلَى جَارِهِ بِالسَّيْفِ، وَرَمَاهُ بِالشِّرْكِ " قَالَ: قُلْتُ: يَا نَبِيَّ اللَّهِ، أَيُّهُمَا أَوْلَى بِالشِّرْكِ، الرَّامِي أَمِ الْمَرْمِيُّ؟ قَالَ: " بَلِ الرَّامِي».
🗒الإحسان في تقريب صحيح ابن حبان، ج 1 ص 282. ابن کثیر می‌گویند اسنادش جید است، آلبانی هم آن را حسن می‌داند.
🔸ترجمه: «رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: آنچه که از آن بر شما می‌ترسم مردی است که قرآن می‌خواند تا اینکه بهجت و شادمانی قرآن بر او دیده می‌شود و یاری دهنده‌ای برای اسلام می‌شود، سپس به آنچه که خداوند بخواهد تغییر می‌یابد و از آن (اسلام) خالی می‌شود و آن را پشت سرش می‌اندازد، و بر همسایه‌اش شمشیر می‌کشد و او را متهم به شرک می‌کند. حذیفه گفت: گفتم ای رسول الله کدامشان اولی تر به شرک هستند؟ متهم کننده یا متهم شونده؟ فرمود: بلکه متهم کننده اولی تر به شرک می‌باشد».

👈حالِ بسیاری از اهل غلو همینگونه است، در دین غلو می‌کند تا حدی که چیزهایی را وارد دایرۀ شرک می‌کند که شرک نیست و بر همسایه‌اش، همراهش، دوستش، و مسلمانان شمشیر می‌کشد و آن‌ها را متهم به مشرک شدن می‌کند و خودش را اهل توحید می‌داند و کارهایی که شرک نیست را بخاطر غلوش شرک و کفر می‌داند و مخالفش را متهم به شرک می‌کند. در حالی که طبق فرمایش رسول الله صلی الله علیه وسلم، خودش اولی تر به مشرک شدن است.
و اگر مشرکان قریش توحید ربوبیت داشتند و برای إله‌هایشان ربوبیت قائل نبودند و تنها درخواست شفاعت از إله‌هایشان داشته‌اند، پس این دو سوال مطرح می‌شود.
یک: آیا نفس عمل درخواست شفاعت شرک است؟
دو: کیفیت شفاعتی که مشرکان به آن معتقد بودند چگونه بود؟
نجدیه و وهابیت (که صلاح الدین مهدوی نیز یکی از فریب خوردگان آنان است) مجرد درخواست شفاعت از میت را شرک اکبر می‌دانند، چنانکه اقوال علمای وهابیت در این باره را قبلا در این مقاله آورده‌ام.
پس اگر مجرد درخواست دعا و شفاعت خواهی از اهل قبور، همان شرک مشرکان قریش است و مشرکان قریش شرکی جز همین عمل نداشته‌اند، پس به ما بگویید، مشرکان قریش که برای خداوند زن و فرزند قائل بودند و ملائکه را دختران خدا و إله‌های خودشان می‌دانستند، و بین الله و جن رابطۀ نسبی قرار می‌دادند، چنین اعتقادی، شرک در چه چیزی محسوب می‌شود؟
و اینکه مشرکان قریش، برای الله متعال، اولیاء من الذل و انداد قرار می‌دادند و اینکه معبودانشان را اولیاء من دون الله، انصار من دون الله، ارباب من دون الله و انداد من دون الله می‌دانستند، شرک در چه چیزی محسوب می‌شود؟
و اینکه تشریع من دون الله می‌کردند و اینکه مومنان را از معبودانشان می‌ترسانیدند، شرک رد چه چیزی محسوب می‌شود؟
آیا اینها شرک در ربوبیت الله متعال نیست؟ اگر نیست پس ذی الشعور محسوب نمی‌شوید و بهتر است ساکت بنشینید و همچون الرویبضه در دین الله سبحانه وتعالی بدون علم حرف بی‌ارزش نزنید!
پس به ما بگویید: کیفیت شفاعتی که مشرکان به آن معتقد بود چگونه است؟
اگر بگویید: مشرکان معتقد به شفاعتی که به اذن الله است بودند، پس قرآن را تکذیب کرده و کافر خواهید شد، چراکه خداوند متعال در ده‌ها آیه، شفاعت بدون اذن خودش را از معبودان باطل مشرکان نفی کرده است، و بیان می‌کند که آنها معتقد به شفاعت نافذ و بدون نیاز به اذن الله بوده‌اند.
برای مثال خداوند متعال می‌فرماید: ﴿لَّا يَمۡلِكُونَ ٱلشَّفَٰعَةَ إِلَّا مَنِ ٱتَّخَذَ عِندَ ٱلرَّحۡمَٰنِ عَهۡدٗا٨٧ [مريم: 87]
«آن‌ها مالک شفاعت نیستند؛ مگر کسی‌که نزد (الله) رحمان عهدی گرفته باشد».
ابن القیم رحمه الله در تفسیر آیه می‌گوید: «فَإِنَّهُ سُبْحَانَهُ نفى الشَّفَاعَة الشركية الَّتِي كَانُوا يعتقدونها وأمثالهم من الْمُشْركين وَهِي شَفَاعَة الوسائط لَهُم عِنْد الله فِي جلب مَا يَنْفَعهُمْ وَدفع مَا يضرهم بذواتها وأنفسها بِدُونِ توقف ذَلِك على إِذن الله ومرضاته لمن شَاءَ أَن يشفع فِيهِ الشافع».
ترجمه: «خداوند سبحان شفاعت شرکی که مشرکان و امثال آنان به آن معتقد بودند را نفی کرد و آن هم، شفاعت‌کردن واسطه‌ها برایشان در نزد الله است برای جلب آنچه به نفعشان است و دفع آنچه به ضررشان است، آن هم با ذات خودشان و با نفس خودشان بدون اینکه متوقف بر اذن و اجازۀ خداوند و رضایت او برای کسی که شافع می‌خواهد درباره‌اش شفاعت کند باشد».[2]
و باریتعالی می‌فرماید: ﴿وَلَا تَنفَعُ ٱلشَّفَٰعَةُ عِندَهُۥٓ إِلَّا لِمَنۡ أَذِنَ لَهُۥۚ [سبأ: 23]
«و شفاعت نزد او سود نبخشد؛ مگر برای کسی‌که (او خود) برایش اجازت داده باشد».
همچنین الله متعال می‌فرماید: ﴿وَلَا يَمۡلِكُ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ مِن دُونِهِ ٱلشَّفَٰعَةَ إِلَّا مَن شَهِدَ بِٱلۡحَقِّ وَهُمۡ يَعۡلَمُونَ٨٦ [الزخرف: 86]
«و کسانی را که به جای او می‌خوانند، اختیار شفاعت ندارند، مگر کسانی‌که به حق گواهی دادند، و آنان (به خوبی) می‌دانند».
و خداوند متعال می‌فرماید: ﴿مَا مِن شَفِيعٍ إِلَّا مِنۢ بَعۡدِ إِذۡنِهِۦ [يونس: 3]
«هیچ شفاعت‌کننده‌ای نیست، مگر بعد از اجازۀ او».
و می‌فرماید: ﴿فَمَا تَنفَعُهُمۡ شَفَٰعَةُ ٱلشَّٰفِعِينَ٤٨ [المدثر: 48]
«پس شفاعت شفاعت‌کنندگان به آن‌ها (کافران) سودی نمی‌بخشد».
طبری رحمه الله در تفسیر آیه می‌گوید: «يقول: فما يشفع لهم الذين شفعهم الله في أهل الذنوب من أهل التوحيد، فتنفعهم شفاعتهم، وفي هذه الآية دلالة واضحة على أن الله تعالى ذكره مشفع بعض خلقه في بعض».
ترجمه: «خداوند می‌فرماید: آن شفاعت‌کنندگان -که خداوند آن‌ها را برای گناهکاران اهل توحید، شفیع قرار داده است- برای آنان (کافران) شفاعت نمی‌کنند. و این آیه دلالت آشکاری بر این دارد که الله متعال بعضی از مخلوقاتش را شفیع بعضی دیگر قرار داده است».[3]
پس مومنان به شفاعت به اذن الله معتقد هستند، ولی مشرکان به شفاعتی معتقد بودند که نیازی به اذن الله نداشت و معتقد بودند إله‌هایشان بدون اینکه نیازی به اذن الله داشته باشند برای نیازهای دنیوی‌شان شفاعت می‌کنند (چراکه مشرکان به زنده شدن و روز قیامت اصلاً معتقد نبودند تا به شفاعت روز قیامت اعتقادی داشته باشند). اما متاسفانه کج فهمی ‌و فهم ناقص از دین و نگاهی خوارج مآبانه به نصوص و ظاهر گرایی افراطی و عدم تنقیح مناط احکام، باعث شده که نجدیه گمان کنند که درخواست شفاعت بطور مطلق شرک است و چون گمان می‌کنند که مشرکان زمان پیامبر صلی الله علیه وسلم توحید ربوبیت داشتند و برای بت‌هایشان هیچ گونه قدرت نفع و ضرر رساندنی قائل نبودند، به این خاطر گمان می‌کنند که وقتی مشرکان از بت‌هایاشان درخواست شفاعت می‌کردند پس نفس این عمل ذاتا عبادت بود. و اصلا دقت نمی‌کنند که مشرکان به چه نوع شفاعتی اعتقاد داشتند، سپس همین فهم بسیار سطحی و اشتباه و خام و خوارج مآبانۀ خود را بر مسلمانان تطبیق می‌دهند و می‌گویند هرکس به محض اینکه از میّت درخواست دعا (که همان شفاعت است) بکند، پس دچار همان شرکی شده است که مشرکان قریش دچار آن بودند! در حالی که نجدیه درک نکرده‌اند که مشرکان بخاطر عمل درخواست شفاعت نبود که مشرک بودند بلکه بخاطر اعتقاد به شفاعت بدون اذن الله مشرک بودند و همچنین مشرکان برای رسیدن به چنین شفاعتی، إله‌هایشان را عبادت می‌کردند.
پس اگر نجدیه نپذیرند که مشرکان به شفاعت من دون الله و بغیر اذن الله معتقد بودند، پس در واقع به قرآن کریم و آیاتش (که بعضی از آنها در بالا ذکر شد) کافر شده‌اند و به کفر خود اذعان کرده‌اند! و اگر پذیرفتند که مشرکان به شفاعت بغیر اذن الله معتقد بوده‌اند، پس از آنان می‌پرسیم آیا این اعتقاد که مشرک معتقد است معبودش (إلهش) می‌تواند بدون احتیاج به اذن و اجازۀ الله، در حق او شفاعت نافذ انجام بدهد، آیا این شرک در ربوبیت و در فرمانروایی و در اراده و مشیت الله متعال نیست؟ آیا این قرار دادن ربوبیت برای شافع و نقص کردن توحید ربوبیت الله توسط مشرکان نیست؟
اگر گفتند مشرکان به شفاعت بدون اذن الله معتقد بودند اما چنین چیزی شرک در ربوبیت نیست، پس عقلشان فاسد شده و شعورشان مختل شده است!
و اگر گفتند مشرکان با اعتقاد به شفاعت بدون اذن الله دچار شرک در ربوبیت شده‌اند، پس به اهل سنت برگشته و متوجه انحراف مذهب خوارجانۀ وهابیت شده‌اند.
اکنون بیاییم و ببینیم جناب صلاح الدین به اقوال چه کسانی استناد کرده است؟

در ابتدا به این سخن فخر رازی استناد می‌کند:
در ادر «وَهَذَا يَدُلُّ عَلَى أَنَّ الْمُخَاطَبِينَ بِهَذَا الْكَلَامِ كَانُوا يَعْرِفُونَ اللَّه وَيُقِرُّونَ بِهِ، وَهُمُ الَّذِينَ قَالُوا فِي عِبَادَتِهِمْ لِلْأَصْنَامِ إِنَّهَا تُقَرِّبُنَا إِلَى اللَّه زُلْفَى وَإِنَّهُمْ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّه وَكَانُوا يَعْلَمُونَ أَنَّ هَذِهِ الْأَصْنَامَ لَا تَنْفَعُ وَلَا تَضُرُّ، فَعِنْدَ ذَلِكَ قَالَ لِرَسُولِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: فَقُلْ أَفَلا تَتَّقُونَ يَعْنِي أَفَلَا تَتَّقُونَ أَنْ تَجْعَلُوا هَذِهِ الْأَوْثَانَ شُرَكَاءَ للَّه فِي الْمَعْبُودِيَّةِ، مَعَ اعْتِرَافِكُمْ بِأَنَّ كُلَّ الْخَيْرَاتِ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ إِنَّمَا تَحْصُلُ مِنْ رَحْمَةِ اللَّه وَإِحْسَانِهِ، وَاعْتِرَافِكُمْ بِأَنَّ هَذِهِ الْأَوْثَانَ لَا تَنْفَعُ وَلَا تَضُرُّ أَلْبَتَّةَ».
مفاتیح الغیب ج 17 ص 247.
می‌گویم: آیا همین فخر رازی در هنگام شرح کیفیت شفاعتی که مشرکان از بت‌هایشان می‌خواستند، نگفته است که آنها به شفاعت بدون اذن الله معتقد بودند؟
نگاه کنید فخر رازی رحمه الله می‌گوید: «إِنَّ الْقَوْمَ كَانُوا يَقُولُونَ فِي الْأَصْنَامِ أَنَّهَا شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّهِ وَكَانُوا يَقُولُونَ أَنَّهَا تَشْفَعُ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ مِنْ غَيْرِ حَاجَةٍ فِيهِ إِلَى إِذْنِ اللَّهِ، وَلِهَذَا السَّبَبِ رَدَّ اللَّهُ تَعَالَى عَلَيْهِمْ ذَلِكَ بِقَوْلِهِ مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ [الْبَقَرَةِ: 255] فَهَذَا يَدُلُّ عَلَى أَنَّ الْقَوْمَ اعْتَقَدُوا أَنَّهُ يَجِبُ عَلَى اللَّهِ إِجَابَةَ الْأَصْنَامِ فِي تِلْكَ الشَّفَاعَةِ، وَهَذَا نَوْعُ طَاعَةٍ، فَاللَّهُ تَعَالَى نَفَى تِلْكَ الطَّاعَةَ بِقَوْلِهِ مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَلا شَفِيعٍ يُطاعُ».
ترجمه: «آن قوم (مشرکان) دربارۀ اصنامشان می‌گفتند که آن‌ها شفیعان ما نزد الله هستند و می‌گفتند که آن‌ها نزد الله برای ما شفاعت می‌کنند بدون اینکه برای شفاعت کردنشان احتیاجی به اجازۀ الله داشته باشند و به همین خاطر خداوند متعال این عقیدۀ‌شان را با این فرموده‌اش رد کرد: {کیست که در نزد او شفاعت کند مگر با اجازه او؟} پس این دلالت دارد بر اینکه آن مشرکان معتقد بودند که بر خداوند واجب است که شفاعت آن اصنام را قبول کند و این نوعی اطاعت‌شدن و پذیرفته شدن است و خداوند این اطاعت‌شدن را با این فرموده‌اش نفی کرده است: {برای ستمکاران نه دوستی وجود دارد، و نه شفیعی که (شفاعتش) پذیرفته شود}».[4]
نگاه کنید فخر رازی می‌گوید مشرکانی که از بت‌هایشان شفاعت می‌خواستند، معتقد بودند که «يَجِبُ عَلَى اللَّهِ إِجَابَةَ الْأَصْنَامِ فِي تِلْكَ الشَّفَاعَةِ»؛ «بر خداوند واجب است که شفاعت آن بت ها را قبول کند».
و گفتیم که اعتقاد به شفاعت بدون اذن الله، یعنی اعتقاد به ربوبیت شافع. چراکه جز کسی که قدرت ربوبیت دارد نمی‌تواند بر مشیت و خواست خداوند غالب آید و او را مجبور به کاری کند.
و ابن تیمیه رحمه الله نیز دربارۀ کیفیت شفاعت مشرکان می‌گوید: «وأصل ضلال المشركين أنهم ظنوا أن الشفاعة عند الله كالشفاعة عند غيره وهذا أصل ضلال النصارى أيضا قال تعالى ويعبدون من دون الله ما لا يضرهم ولا ينفعهم ويقولون هؤلاء شفعاؤنا عند الله قل أتنبئون الله بما لا يعلم في السماوات ولا في الأرض سبحانه وتعالى عما يشركون وأمثال هذا في القرآن كثير فمن ظن أن الشفاعة المعهودة من الخلق للخلق تنفع عند الله مثل أن يشفع الإنسان عند من يرجوه المشفوع إليه أو يخافه كما يشفع عند الملك ابنه أو أخوه أو أعوانه أو نظراؤه الذين يخافهم أو يرجوهم فيجب سؤالهم لأجل رجائه وخوفه منهم فيمن يشفعون به عنده وإن كان الملك أو الأمير أو غيرهما يكره الشفاعة فيمن شفعوا فيه فيشفعهم فيه على كراهة منه ويشفعون عنده أيضا بغير إذنه فالله تعالى هو رب كل شيء ومليكه وخالقه فلا يشفع أحد عنده إلا بإذنه ولا يشفع أحد في أحد إلا لمن أذن الله للشفيع أن يشفع فيه فإذا أذن للشفيع شفع وإن لم يسأله الشفيع ولو سأل الشفيع الشفاعة ولم يأذن الله له لم تنفع شفاعته كما لم تنفع شفاعة نوح في ابنه ولا إبراهيم في أبيه ولا مراجعة لوط في قومه ولا صلاة النبي صلى الله عليه و سلم على المنافقين واستغفاره لهم بل قيل له استغفر لهم أو لا تستغفر لهم إن تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفر الله لهم».
ترجمه: «اصل گمراهی مشرکان این بود که آنان گمان می‌کردند که شفاعت نزد خداوند مانند شفاعت نزد دیگران است و این اصل گمراهی نصاری است. خداوند متعال می‌فرماید: {و غیر از الله چیزهایی را می‌پرستند که نه به آن‌ها زیانی می‌‌رساند و نه سودشان می‌بخشد، و می‌گویند: این‌ها (= بت‌ها) شفیعان ما نزد الله هستند. بگو: آیا الله را به چیزی که در آسمان‌ها و در زمین نمی‌داند، خبر می‌دهید؟! منزّه است او، و از آنچه با او شریک می‌سازند برتر است} [يونس: 18]
و امثال این آیه در قرآن بسیار است، پس هرکس گمان کند که شفاعت گرفته شده از خلق برای خلق در نزد خداوند نفع می‌رساند، مثلاً یک انسان نزد کسی شفاعت کند که مشفوع الیه به او امیدی یا خوفی دارد، چنانکه در نزد پادشاه، پسرش یا برادرش یا یاورانش یا مشاورانش شفاعت می‌کنند، کسانی که پادشاه از آنان ترسی دارد یا به آنان امیدی دارد و بخاطر رجاء یا خوفی که از آنان دارد به درخواست آنان دربارۀ کسی که شفاعتش را نزدش کرده‌اند، جواب می‌دهد؛ اگرچه هم پادشاه یا امیر یا امثال آن دو، شفاعت دربارۀ کسی که شفاعت شده است را دوست نداشته باشد و با کراهیتی که از شفاعت شونده دارد، دربارۀ او نزد پادشاه شفاعت می‌کنند و نیز در نزد او بدون اجازۀ او شفاعت می‌کنند، و خداوند متعال پروردگار و مالک و خالق همه چیز است و کسی در نزد او شفاعت نمی‌کند مگر با اجازۀ او و کسی دربارۀ کسی شفاعت نمی‌کند مگر برای شفیعی (شفاعت کننده‌ای) که خداوند به او اجازه داده که درباره‌اش شفاعت کند. پس اگر برای شفیع اجازه داد، شفاعت می‌کند اگر چه هم شفیع درخواست شفاعت نکرده باشد، و اگر شفیع درخواست شفاعت کند و خداوند برای او اجازه نداده باشد، شفاعتش نفعی نمی‌رساند همانطور که نه شفاعت نوح دربارۀ پسرش نفعی رساند و نه شفاعت ابراهیم دربارۀ پسرش و نه مراجعۀ لوط دربارۀ قومش و نه نماز پیامبر ص بر منافقین و استغفارش برای آنان، نفعی رساند، بلکه به پیامبر گفت برایشان استغفار کنی یا استغفار نکنی، اگر هفتاد بار هم استغفار کنی هرگز خداوند آنان را نخواهد بخشید».[5]
همچنین شیخ الاسلام دربارۀ شفاعت شرکی مشرکان می‌گوید: «فهذه الشفاعة التي كان المشركون يثبتونها أبطلها القرآن في غير موضع، وهي كشفاعة المخلوق عند المخلوق بغير إذنه، فإن هذا الشافع شريك للمشفوع إليه، فإنه طلب منه ما لم يكن يريد أن يفعله، فيحتاج لقضاء حق الشفيع أن يفعله، فالشفيع بغير إذن المشفوع إليه شريك له، والله تعالى لا شريك له، ولهذا قال: {لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ} [البقرة: 255] فلو شفع أحد بغير إذنه شفاعة نافعة مقبولة كان شريكًا له، وهو سبحانه لا يشفع عنده أحد إلا بإذنه، وهذا من وجهين: أحدهما: أنه هو الذي يخلق أفعال العباد، فلا يفعل أحد شيئًا إلا بمشيئته.والثاني: وهو المقصود: أن الملائكة، والأنبياء، لا يشفعون عنده إلا بإذنه، فلا تكون شفاعتهم مقبولة نافعة إلا إذا كانت بإذنه، وما وقع بغير إذنه لم يقبل، ولم ينفع، وإن كان الشفيع عظيمًا، فالكفار، والمنافقون، لا يغفر لهم ولو استغفرت لهم الأنبياء».
ترجمه: «پس این شفاعتی که مشرکان آن را اثبات می‌کردند خداوند در جاهای مختلف قرآن آن را باطل کرده است، و شفاعت آنان مانند شفاعت مخلوق در نزد مخلوق بدون اجازۀ اوست، برای اینکه شافع (شفاعت‌کننده) شریک مشفوع الیه (کسی که نزدش شفاعت می‌شود) است. یعنی شافع از مشفوع الیه چیزی می‌خواهد که مشفوع الیه نمی‌خواهد انجام بدهد، اما برای برآورده کردن حق شفیع، مجبور است که آن را انجام بدهد، پس شفیع بدون اجازۀ مشفوع الیه، شریک او می‌باشد و خداوند متعال شریکی ندارد، و برای همین می‌فرماید: {آنچه در آسمان‌ها و آنچه در زمین است از آن اوست. کیست که در نزد او جز به فرمان او شفاعت کند} [البقرة: 255]
پس اگر کسی بدون اجازۀ او شفاعت کند، شفاعتی نافع و مقبول، پس شریک اوتعالی شده است، و در نزد خداوند سبحان کسی جز با اجازۀ او شفاعت نمی‌کند، و این از دو وجه می‌باشد: یکی: اینکه اوتعالی همان کسی است که افعال بندگان را خلق می‌کند پس کسی چیزی انجام نمی‌دهد مگر با مشیت او. و دوم: و همان مقصود می‌باشد اینکه ملائکه و پیامبران در نزد اوتعالی جز با اجازۀ او شفاعت نمی‌کنند، پس شفاعتشان مقبول و نافع نمی‌باشد مگر در صورتی که با اجازۀ اوتعالی باشد و آنچه که بدون اجازۀ او انجام می‌شود پذیرفته نمی‌شود و نفعی نمی‌رساند؛ اگرچه هم شفیع شخص بزرگی باشد، پس کفار و منافقان بخشیده نمی‌شوند اگرچه هم پیامبران برایشان استغفار کنند».[6]
همچنین ابن تیمیه می‌گوید: «فَالْمُشْرِكُونَ أَثْبَتُوا الشَّفَاعَةَ، الَّتِي هِيَ شِرْكٌ؛ كَشَفَاعَةِ الْمَخْلُوقِ عِنْدَ الْمَخْلُوقِ، كَمَا يَشْفَعُ عِنْدَ الْمُلُوكِ خَوَاصُّهُمْ لِحَاجَةِ الْمُلُوكِ إلَى ذَلِكَ، فَيَسْأَلُونَهُمْ بِغَيْرِ إذْنِهِمْ، وَتُجِيبُ الْمُلُوكُ سُؤَالَهُمْ لِحَاجَتِهِمْ إلَيْهِمْ، فَاَلَّذِينَ أَثْبَتُوا مِثْلَ هَذِهِ الشَّفَاعَةِ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى مُشْرِكُونَ كُفَّارٌ».
ترجمه: «مشرکان: که شفاعت شرکی را اثبات کردند، به همانند شفاعت مخلوق در نزد مخلوق، چنانکه چون پادشاهان به خواص و نزدیکانشان احتیاج دارند، پس نزدیکانشان هم در نزد آنان شفاعت می‌کنند، و بدون اینکه از آنان اجازه بگیرند از آنان درخواست می‌کنند، و پادشاهان نیز چون به آن خواصشان احتیاج دارند مجبور هستند حاجت آنان را اجابت کنند. پس کسانی که به همانند چنین شفاعتی را ثابت می‌کنند نزد خداوند متعال مشرک و کافر هستند».[7]
پس استنادش به سخن امام فخر رازی باطل بود بلکه علیه خودش بود چراکه فخر رازی گفته است که مشرکان به شفاعت بدون اذن الله معتقد بوده‌اند و اینکه مشرکان معتقد بودند که بر خداوند واجت است درخواست شفاعت آن شافعان را قبول کند و این چیزی جز ربوبیت قرار دادن برای بت‌ها نیست.
همچنین برای خواندن سخن فخر رازی دربارۀ جایز بودن توسل و درخواست شفاعت از پیامبر صلی الله علیه وسلم بعد از وفاتش این مقاله را بخوانید.

سپس به سخن مقریزی (متوفی 854 هجری) استناد می‌کند که او گفته است: «ولا ريب أن توحيد الربوبية لم ينكره المشركون، بل أقرّوا بأنه سبحانه وحده خالقهم، وخالق السموات والأرض، والقائم بمصالح العالم كله، وإنما أنكروا توحيد الإلهيّة والمحبّة».
می‌گویم: این نیز همان اقرار را می‌رساند، و اقرار بدون التزام، ارزشی ندارد و ایمان محسوب نمی‌شود چراکه آنها به لازمۀ توحید ربوبیت الله سبحانه وتعالی ملتزم نبودند و شرک در ربوبیت مستلزم شرک در الوهیت است و شرک در الوهیت متضمن شرک در ربوبیت است. یعنی در الوهیت برای خداوند شریک قرار داده نمی‌شود مگر اینکه قبل از آن برای خداوند در ربوبیتش شریک قرار داده شده باشد.
و اگر جهال نجدیه از این سخن مقریزی رحمه الله چنین نتیجه گرفته‌اند که او، مجرد درخواست دعا از اهل قبور نزد قبورشان را شرک می‌دانسته است و شرک مشرکان قریش را چیزی جز این نمی‌دانسته است و اینکه اعتقادش همانند وهابیت بوده است، پس اشتباه بسیار بزرگی مرتکب شده‌اند و گمان بسیار بعیدی برده‌اند و بلکه حتی در کمال شگفتی، نجدیه ملزم خواهد شد که مقریزی را نیز تکفیر کنند! چراکه مقریزی نیز توسل و تشفع به قبر پیامبر صلی الله علیه وسلم را قبول دارد!
مقریزی در کتابش «إسماع الامتاع» در ج 14 ص 608 بابی دارد به عنوان: «ذكر ما جاء في زيارة قبر النبي صلى اللَّه عليه وسلم وما ظهر من قبره، مما هو من أعلام نبوته [وفضيلة من زاره، وسلم عليه، وكيف يسلم ويدعو]».
ترجمه: «ذکر آنچه که دربارۀ زیارت قبر پیامبر صلی الله علیه وسلم آمده است و آنچه از نشانه‌های نبوتش که از قبرش آشکار است و فضیلت کسی که او را زیارت کند و اینکه چگونه به او سلام کند و دعا کند».
در زیر این باب (از ص 608 ص 617) چنین نوشته است: «قال ابن عائذ: حدثنا الوليد، حدثنا مالك عن يحيي بن سعيد، قال: كان رسول اللَّه صلى اللَّه عليه وسلم يقول ما من بقعة في الأرض أحب إليّ أن يكون قبري فيها من المدينة. قالها ثلاث مرات. وروى جعفر بن سليمان عن ليث عن مجاهد عن ابن عباس- رضي اللَّه تبارك وتعالي عنهما- قال: قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه وسلم من حج وزار قبري بعد موتي كان كمن زارني في حياتي وللدارقطنيّ من حديث موسى بن هلال [العبديّ] عن عبيد اللَّه بن عمر ابن نافع عن ابن عمر- رضي اللَّه تبارك وتعالى عنهما-، قال: قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه وسلم من زار قبري وجبت له شفاعتي
وخرج الدارقطنيّ أيضا من حديث يحيي بن محمد بن صاعد، حدثنا أبو محمد العبادي حدثنا مسلمة بن سالم الجهنيّ حدثنا عبد اللَّه بن عمر عن نافع عن سالم، عن أبيه قال: قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه وسلم: من جاءني زائرا لم يدعه حاجة إلا زيارتي كان حقا عليّ أن أكون شفيعا له يوم القيامة.
وقال محمد بن إسماعيل بن أبي فديك: أخبرني سليمان بن يزيد الكعبي عن أنس بن مالك- رضي اللَّه تبارك وتعالى عنه- قال: إن رسول اللَّه صلى اللَّه عليه وسلم قال: من زار قبري بالمدينة محتسبا كنت له شفيعا أو شهيدا يوم القيامة.
ولابن أبي الدنيا من حديث سعيد بن عثمان الحرجاني قال: أخبرنا محمد بن أبي فديك قال: أخبرنا عمر بن حفص، قال: إن ابن أبي ملكية قال:
سمعت بعض من أدركت يقول: بلغنا أنه يقول: إنه من وقف عند قبر النبي صلى اللَّه عليه وسلم فتلا هذه الآية: إِنَّ اللَّهَ وَمَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ الآية ثم قال:
فتلا صلى اللَّه عليك يا محمد، حتى يقولها سبعين مرة ناداه ملك: صلى اللَّه عليك يا فلان، لم تسقط لك حاجة!
وخرج أبو محمد الروائي من طريق ابن زيد بن سعد حدثنا عمرو بن مالك البكري حدثنا أبو الحور بن عبد اللَّه قال: قحط أهل المدينة قحطا شديدا فشكوا إلى عائشة- رضي اللَّه تبارك وتعالى عنها-، فقالت: انظروا قبر النبي صلى اللَّه عليه وسلم فاجعلوا منه كوة إلى السماء حتى لا يكون بينه وبين السماء سقف قال:
ففعلوا فمطرنا مطرا حتى نبت العشب، وسمنت الإبل، حتى تفتقت من الشحم، فسمي عام الفتق.
وقد روي من طريق، محمد بن حرب الهلالي قال: دخلت المدينة فأتيت قبر رسول اللَّه صلى اللَّه عليه وسلم [فزرته، وجلست بحذائه] فجاء أعرابي فزاره ثم قال:
يا خير المرسلين إن اللَّه عز وجلّ أنزل عليك كتابا صادقا، قال فيه: وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً.
وإني جئتك مستغفرا إلى ربي من ذنوبي مستشفعا بك، ثم بكى وأنشأ يقول:
يا خير من دفنت بالقاع أعظمه * فطاب من طيبهنّ القاع والأكم نفسي الفداء لقبر أنت ساكنه* فيه العفاف وفيه الجود والكرم ثم استغفر وانصرف. قال: فرقدت فرأيت النبي صلى اللَّه عليه وسلم وهو يقول: إن اللَّه عز وجل قد غفر له لشفاعتي.
وخرج أبو نعيم من طريق محمد بن سليمان حدثنا عبد الحميد بن سليمان عن سعيد بن المسيب قال: لقد رزيتني ليالي الحرة وما في مسجد رسول اللَّه صلى اللَّه عليه وسلم غيري، وقال: لا يأتي وقت صلاة إلا سمعت الأذان من القبر، ثم أتقدم فأقيم وأصلى، وإن أهل الشام ليدخلون المسجد فيقولون: انظروا إلى هذا الشيخ المجنون.
قال أبو محمد الدرامي: وأخبرنا مروان بن محمد عن سعيد بن عبد العزيز، قال: لما كان أيام الحرة لم يؤذن في مسجد النبي صلى اللَّه عليه وسلم بالمدينة، ولم يقم، ولم يبرح سعيد بن المسيب من المسجد وكان لا يعرف وقت الصلاة إلا بهمهمة يسمعها من قبر النبي صلى اللَّه عليه وسلم...
وخرج الحافظ أبو عبد اللَّه محمد بن النجار من حديث أبي السكن الهمدانيّ، قال: حدثني محمد بن حامان قال: سمعت إبراهيم بن شيبان يقول: حجحت فجئت المدينة فتقدمت إلى قبر رسول اللَّه صلى اللَّه عليه وسلم فسلمت عليه، فسمعت من داخل الحجرة: وعليك السلام.
وقد روى يعقوب بن إسحاق بن أبي إسرائيل عن ابن حمد قال: ناظر أبو جعفر أمير المؤمنين مالكا في مسجد رسول اللَّه صلى اللَّه عليه وسلم فقال له مالك: يا أمير المؤمنين، لا ترفع صوتك في هذا المسجد، فإن اللَّه عز وجل أدّب قوما فقال:
لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَلا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَأَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ.
ومدح قوما فقال: إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ عَظِيمٌ.
وذم قوما فقال: إِنَّ الَّذِينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ.
وإن حرمته صلى اللَّه عليه وسلم ميتا كحرمته حيا، فاستكان له أبو جعفر وقال: يا أبا عبد اللَّه! أستقبل القبلة وأدعو أم أستقبل رسول اللَّه صلى اللَّه عليه وسلم؟ فقال: ولم تصرف وجهك عنه وهو وسيلتك ووسيلة أبيك آدم عليه السلام إلى اللَّه تعالى يوم القيامة؟ بل استقبله، واستشفع به، فيشفع لك عند اللَّه تعالى.
قال اللَّه تبارك وتعالى: وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً.
ترجمه: «ابن عائذ می‌گوید: الولید برایمان تعریف کرد، مالک از یحیی بن سعید برایمان تعریف کرد که گفت: رسول خدا صلی الله علیه وسلم می‌فرمود: { ما من بقعة في الأرض أحب إليّ أن يكون قبري فيها من المدينة}؛{هیچ بارگاهی نزد من، برای اینکه قبرم در آنجا باشد، از مدینه دوست داشتی تر نیست}. سه بار این را فرمود.
و جعفر بن سلیمان از لیث از مجاهد از ابن عباس رضی الله عنهما روایت کرده که گفت: رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمود: { من حج وزار قبري بعد موتي كان كمن زارني في حياتي}؛ {هرکس حج کند و قبر مرا بعد از وفاتم زیارت کند، همانند این است که مرا در حیات من زیارت کرده باشد}. و الدارقطنی از حدیث موسی بن هلال العبدی از عبید الله بن عمر ابن نافع از ابن عمر رضی الله عنهما روایت کرده که گفت: رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمود: { من زار قبري وجبت له شفاعتي}؛ {هرکس قبر مرا زیارت کند شفاعت من برایش واجب می‌شود}.
همچنین الدارقطنی از حدیث یحیی بن محمد بن صاعد تخریج کرده که گفت ابو محمد العبادی برایمان تعریف کرد، مسلمه بن سالم الجهنی برایمان تعریف کرد، عبد الله بن عمر از نافع از سالم از پدرش برای ما تعریف کرد گفت: رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمود: {من جاءني زائرا لم يدعه حاجة إلا زيارتي كان حقا عليّ أن أكون شفيعا له يوم القيامة}؛ {هرکس نزد من به زیارت بیاید و هیچ هدف و حاجت دیگری جز زیارت من نداشته باشد پس بر من حق است که روز قیامت شفیع او باشم}.
و محمد بن اسماعیل بن أبي فدیک می‌گوید: سلیمان بن یزید الکعبی به من خبر داد از انس بن مالک رضی الله عنه که گفت: بیگمان رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمود: {من زار قبري بالمدينة محتسبا كنت له شفيعا أو شهيدا يوم القيامة}؛ {هرکس به امید پاداش گرفتن، در مدینه قبر مرا زیارت کند، پس من در روز قیامت شفاعت کننده یا شهادت دهنده (بر ایمان) او خواهم بود}.
و نزد ابن أبي الدنیا از حدیث سعید بن عثمان الحرجانی آمده که گفت: محمد بن أبي فدیک به ما خبر داد گفت: عمر بن حفص به ما خبر داد گفت: ابن أبي ملیکه گفت: از بضی از کسانی که آنها را دیده ام شنیدم که می‌گفتند: به ما خبر چنین رسیده که می‌گفت: هرکس نزد قبر پیامبر صلی الله علیه وسلم بایستد و این آیه را تلاوت کند: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ وَمَلَٰٓئِكَتَهُۥ يُصَلُّونَ عَلَى ٱلنَّبِيِّۚ [الأحزاب: 56]
«بی‌گمان الله و فرشتگانش بر پیامبر درود می‌فرستند} آیه.
و بگوید: درود خدا بر تو باد ای محمد، و هفتاد بار این را بگوید، در این صورت فرشته‌ای ندا می‌دهد: ای فلانی درود خدا بر تو باد، هیچ حاجت و نیازی از تو ساقط نخواهد شد.
و ابو محمد الروائی از طریق ابن زید بن سعد تخریج کرده که گفت: عمرو بن مالک البکری برای ما تعریف کرد، ابو الحور بن عبد الله برای ما تعریف کرد گفت: مردم مدینه دچار خشکسالی شدیدی شدند، به این خاطر نزد عایشه رضی الله عنها شکایت بردند، عایشه گفت: به قبر پیامبر صلی الله علیه وسلم نگاه کنید، پس سوراخی در سقف آن به سمت آسمان باز کنید تا اینکه بین او و بین آسمان سقفی نباشد. راوی می‌گوید: اینچنین کردند و باران زیادی بارید تا اینکه گیاهان سبز شدند و شتران تا حدی فربه شدند که چربی‌های کوهان‌هایشان برآمده شد و آن سال را سال برآمدگی نامیدند.
و از طریق محمد بن حرب الهلالی روایت شده که گفت: وارد مدینه شدم و نزد قبر پیامبر صلی الله علیه وسلم رفتم و ایشان را زیارت کردم و سپس مقابل آن نشستم تا اینکه یک اعرابی آمد و پیامبر صلی الله علیه وسلم را زیارت کرد و گفت: ای بهترین پیامبران، بی گمان خدای عزوجل کتاب راستی را بر تو نازل کرده است که در آن فرموده است: ﴿وَلَوۡ أَنَّهُمۡ إِذ ظَّلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ جَآءُوكَ فَٱسۡتَغۡفَرُواْ ٱللَّهَ وَٱسۡتَغۡفَرَ لَهُمُ ٱلرَّسُولُ لَوَجَدُواْ ٱللَّهَ تَوَّابٗا رَّحِيمٗا٦٤﴾ [النساء: 64] {و اگر آن‌ها هنگامی‌که بر خویشتن ستم می‌کردند، نزد تو می‌آمدند، و از الله طلب آمرزش می‌کردند، و پیامبر برایشان طلب آمرزش می‌کرد، بی‌گمان الله را توبه‌پذیر مهربان می‌یافتند}.
و من نزد تو آمده است و بوسیلۀ شفیع قرار دادن تو به سوی پروردگارم از گناهانم استغفار می‌کنم، سپس گریه کرد و این شعر را سرود: {ای بهترین کسی که در با عظمت‌ترین زمین هموار دفن شده است و از بوی خوش او همه‌ی تپه‌ها و دشت‌ها خوشبو شده‌اند. جان من فدای قبری که تو ساکن آن هستی. در آن هم عفاف هست، هم جود و هم کرم}
سپس استغفار کرد و رفت. می‌گوید: پس به خواب رفتم و پیامبر صلی الله علیه وسلم را در خواب دیدم که فرمود: خدای عزوجل بخاطر شفاعت من او را بخشید.
و ابو نعیم از طریق محمد بن سلیمان تخریح کرده که گفت: عبد الحمید بن سلیمان برای ما تعریف کرد از سعید بن المسیب گفت: در شب های حره که دچار مصیب شده بودم غیر از من کسی در مسجد نبود و موقع نماز نمی‌رسید مگر اینکه از قبر صدای اذان را می‌شنیدم و جلو می‌آمدم و اقامه می‌کردم و نماز می‌خواندم. و مردم شام وارد مسجد می‌شدند و می‌گفتند: به این پیر مرد دیوانه بنگرید.
و ابو محمد الدرامی ‌می‌گوید: مروان بن محمد به ما خبر داد از سعید بن عبد العزیز گفت: در روزهای حره در مسجد النبی در مدینه اذان داده نمی‌شد و نماز اقامه نمی‌شد. سعید بن المسیب از مسجد بیرون نمی‌رفت و متوجه وقت نماز نمی‌شد مگر با شنیدن همهمه‌ای که از قبر پیامبر صلی الله علیه وسلم می‌شنید...
و حافظ ابو عبد الله محمد بن النجار از حدیث ابي السکن الهمداني تخریج کرده که گفت: محمد بن حامان برایم تعریف کرد گفت: شنیدم ابراهیم بن شیبان می‌گفت: حج کردم و به مدینه رفتم و نزد قبر رسول خدا صلی الله علیه وسلم رفتم و به او سلام کردم و از داخل حجره، «وعلیک السلام»، را شنیدم.
و به تحقیق یعقوب بن اسحاق بن أبي اسرائیل از ابن حمد روایت کرد که گفت: ابو جعفر امیر المومنین با امام مالک در مسجد رسول خدا صلی الله علیه وسلم مناظره کرد و مالک به او گفت: ای امیر المومنین صدایت را در این مسجد بلند نکن، چراکه خدای عزوجل گروهی را ادب کرده و فرموده است: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَرۡفَعُوٓاْ أَصۡوَٰتَكُمۡ فَوۡقَ صَوۡتِ ٱلنَّبِيِّ وَلَا تَجۡهَرُواْ لَهُۥ بِٱلۡقَوۡلِ كَجَهۡرِ بَعۡضِكُمۡ لِبَعۡضٍ أَن تَحۡبَطَ أَعۡمَٰلُكُمۡ وَأَنتُمۡ لَا تَشۡعُرُونَ٢ [الحجرات: 2]
«ای کسانی‌که ایمان آورده‌اید! صدای‌تان را فراتر از صدای پیامبر نکنید، و با او با آواز بلند سخن نگویید، همان گونه که با یکدیگر بلند سخن می‌گویید، که مبادا در حالی‌که نمی‌دانید اعمال شما نابود گردد».
و گروهی را مدح کرده و فرموده است: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصۡوَٰتَهُمۡ عِندَ رَسُولِ ٱللَّهِ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ ٱمۡتَحَنَ ٱللَّهُ قُلُوبَهُمۡ لِلتَّقۡوَىٰۚ لَهُم مَّغۡفِرَةٞ وَأَجۡرٌ عَظِيمٌ٣ [الحجرات: 3]
«بی‌گمان کسانی‌که صدای خود را نزد رسول الله پایین می‌آورند، آن‌ها کسانی هستند که الله دل‌های شان را برای تقوا آزموده (و خالص گردانیده) است، برای آن‌ها آمرزش و پاداش عظیمی‌است».
و گروهی را سرزنش کرده و فرموده است: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يُنَادُونَكَ مِن وَرَآءِ ٱلۡحُجُرَٰتِ أَكۡثَرُهُمۡ لَا يَعۡقِلُونَ٤ [الحجرات: 4]
«بی‌گمان کسانی‌که از پشت حجره‌ها صدایت می‌زنند، بیشترشان بی‌خردانند».
و بدان که حرمت پیامبر صلی الله علیه وسلم در هنگام مرگش، همانند حرمتش در زمان حیاتش است. ابو جعفر در برابر سخن او آرام شد و گفت: ای ابا عبد الله! آیا رو به قبله کنم و دعا کنم، یا رو به رسول خدا صلی الله علیه وسلم کنم؟ گفت: برای چه صورتت را از او برمی‌گردانی در حالی که او وسیلۀ تو و وسیلۀ پدرت آدم علیه السلام به سوی الله متعال در روز قیامت است؟ بلکه به او رو کن و بوسیلۀ او درخواست شفاعت کن؛ چراکه برایت نزد الله متعال شفاعت می‌کند.
خدای تبارک و تعالی فرموده است: ﴿وَلَوۡ أَنَّهُمۡ إِذ ظَّلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ جَآءُوكَ فَٱسۡتَغۡفَرُواْ ٱللَّهَ وَٱسۡتَغۡفَرَ لَهُمُ ٱلرَّسُولُ لَوَجَدُواْ ٱللَّهَ تَوَّابٗا رَّحِيمٗا٦٤﴾ [النساء: 64] {و اگر آن‌ها هنگامی‌که بر خویشتن ستم می‌کردند، نزد تو می‌آمدند، و از الله طلب آمرزش می‌کردند، و پیامبر برایشان طلب آمرزش می‌کرد، بی‌گمان الله را توبه‌پذیر مهربان می‌یافتند}. انتها

چنانکه مشاهده می‌کنید، مقریزی شافعی رحمه الله، در کتابش «إمتاع الأسماع» روایاتی را در جهت مستحب بودن زیارت قبر پیامبر صلی الله علیه وسلم و توسل به او و شفیع قرار دادن او آورده است. و اگر مجرد درخواست دعا از پیامبر صلی الله علیه وسلم نزد قبرش در نزد مقریزی شرک بود، پس چطور چنین روایاتی را آورده است؟ پس ثابت می‌شود که آن نوع شفاعت و واسطه‌‌ای که نزد مقریزی شرک بوده است، شفاعت و واسطه‌ای بوده که در آن شخص معتقد باشد که واسطه‌اش، بدون اذن الله می‌تواند نزد الله برای او شفاعت نافذ ‌کند، و یا معتقد باشد که الله متعال از حال بنده‌اش خبر ندارد و جز از طریق واسطه از حال بنده‌اش باخبر نمی‌شود. و مقریزی تنها چنین واسطه گرفتنی با این چنین کیفیتی را شرک دانسته است؛ چنانکه در کتابش «تجرید التوحید» (ص 31) می‌گوید: «واعلم أن الذي ظن أن الرّب - سبحانه وتعالى - لا يسمع له، أو لا يستجيب له إلاّ بواسطة تُطلعه على ذلك، أو تسأل ذلك منه؛ فقد ظنّ بالله ظنّ السّوء، فإنه إن ظنّ أنه لا يعلم أو لا يسمع إلاّ بإعلام غيره له وإسماعه؛ فذلك نفي لعلم الله وسمعه وكمال إدراكه، وكفى بذلك ذنبا. وإن ظنّ أنه يسمع ويرى ولكن يحتاج إلى من يليّنه ويعطّفه عليه، فقد أساء الظّن بأفضال ربّه وبرّه وإحسانه وسعة جوده».
ترجمه: «این را بدان که اگر کسی گمان کند پروردگار سبحانه وتعالی به او گوش نمی‌دهد و به او جواب نمی‌دهد مگر بوسیلۀ واسطه‌ای که خداوند را دربارۀ او مطلع نماید، پس به راستی که گمان بدی به خداوند برده است، پس اگر گمان کند که خداوند نمی‌داند یا نمی‌شنود مگر بوسیلۀ کسی که از او به خداوند خبر دهد و بشنواند، پس چنین کسی علم و سمع و کمال ادراک خداوند را نفی کرده است و همین برای گناهش کافی است.
و اگر گمان کند که خداوند می‌بیند و می‌شنود منتها به کسی نیاز دارد تا دل خداوند را نرم کند و احساسات خداوند را نسبت به او برانگیزد، پس به تحقیق نسبت به فضل و برّ و نیکی و کرم واسع پروردگارش گمان بد برده است».
در ادامه (ص 32) می‌گوید: «وهذا بخلاف الملوك، فإنهم محتاجون إلى الوسائط ضرورةً لحاجتهم وعجزهم وضعفهم، وقصور علمهم عن إدراك حوائج المضطرين. فأما من لا يشغله سمع عن سمع، وسبقت رحمته غضبه، وكتب على نفسه الرّحمة، فما تصنع الوسائط عنده؟. فمن اتخذ واسطةً بينه وبين الله - تعالى - فقد ظنّ به أقبح الظن، ومستحيل أن يشرعه لعباده، بل ذلك يمتنع في العقول والفطر».
ترجمه: «و این برخلاف پادشاهان است، چراکه آنها به ضرورت نیازمند واسطه‌ها هستند چراکه پادشاهان خودشان نیازمند و ناتوان و ضعیف هستند و علم و آگاهی‌شان نسبت به درک نیازهای درماندگان ناقص است. اما کسی که شنیدن هیچ صدایی او را از شنیدن صدای دیگری مشغول نمی‌دارد و کسی که رحمتش بر غضبش سبقت گرفته است و کسی که بر خودش رحمت را فرض کرده است، چنین کسی واسطه‌ها در نزد او به چه کاری می‌آیند؟ پس هرکس بین خودش و بین الله متعال واسطه (از چنین نوعی) بگیرد پس زشت‌ترین گمان را به خداوند برده است و محال است که خداوند چنین چیزی را برای بندگانش تشریع کرده باشد؛ بلکه از لحاظ عقلی و فطری هم چنین چیزی غیر ممکن است».
چنانکه مشاهده می‌کنید، مقریزی چنین واسطه‌ای با چنین کیفیتی را شرک می‌داند، نه اینکه مطلقا واسطه و شفاعت را شرک دانسته باشد! و این چنین واسطه‌ای با این چنین کیفیتی را شرعا و عقلا و فطرتا غیر ممکن دانسته است، در حالی که شفاعت به اذن الله و درخواست دعای خیر، هم شرعاً و هم عقلاً و هم فطرتاً ثابت است. پس مقریزی واسطه‌ای را شرک دانسته که در آن که شخص معتقد باشد خداوند صدای او را نمی‌شنود و متوجه نیاز او نمی‌شود مگر اینکه یک واسطه صدا و نیاز او را به خدا اطلاع دهد.
در حالی که شفاعتی که به اذن الله باشد به این شکل که خداوند از شافع به خاطر توحید و ایمانش راضی باشد و از مشفوع نیز بخاطر توحید و ایمانش راضی باشد، پس در چنین حالتی خداوند به شافع اجازۀ شفاعت کردن در حق مشفوع را می‌دهد و اینکه در چنین حالتی، مشفوع و مذنب، شافع را واسطه می‌گیرد و از او می‌خواهد نزد الله شفاعتش کند، چنین حالتی، با شفاعت بدون اذن الله تفاوت دارد. و چنین حالتی به این معنا نیست که مشفوع معتقد شده باشد که الله صدای او را جز بوسیلۀ شافع نمی‌شنود! به این معنا نیست که معتقد شده باشد شافع می‌تواند در حق او شفاعت کند اگرچه هم الله از او راضی نباشد! چراکه بین این دو اصلا تلازمی وجود ندارد.
پس نمی‌توان مطلقاً شفاعت خواهی را شرک دانست، بلکه همانطور که مقریزی گفت، آن نوع شفاعتی شرک است که در آن شخص معتقد باشد که شافع بدون اذن الله شفاعت نافذ می‌کند.
همچنین این سخن جامع از ابن تیمیه را نیز در این مقاله بخوانید تا متوجه کیفیت شفاعت شرکی مشرکان شده باشید.
و ابن تیمیه نیز سخنانی تقریبا مشابه با سخن مقریزی دربارۀ کیفیت واسطه‌های شرکی دارد که در بالا بعضی از آن سخنان ذکر شدند و در پایین سخن جامع دیگری از ایشان دربارۀ کیفیت شفاعت شرکی مشرکان می‌آورم تا متوجه حقیقت واسطه‌های شرکی و شفاعت شرکی مشرکان شده باشید.

سپس صلاح الدین مهدوی، سخنی از شوکانی برای اثبات ادعایش نقل می‌کند، و می‌گوید با توجه به اینکه شوکانی در زمان وهابیت و قرن 13 بوده است، اما چون نویسندۀ کتاب الروية الوهابیه به او علامه گفته است و در کتابش از او نقل قول کرده است پس نشان می‌دهد که او را قبول دارد، و بر این اساس از او سخنی نقل می‌کند که از آن چنین توهم کرده که مشرکان در ربوبیت شرک نداشتند!
در جواب می‌گویم که: مانند همیشه، اینبار نیز جز بوسیلۀ قیچی کردن و تدلیس کردن و عدم مراجعه و جمع آوری کامل اقوال یک شخص، تنها به آن بخشی از اقوال علما استناد می‌کنید که مطابق هوای نفستان باشد!
در حالی که شوکانی رحمه الله نیز می‌گوید که مشرکان به شفاعت بدون اذن الله معتقد بودند و دربارۀ اعتقاد مشرکان به شفاعت بدون اذن الله می‌گوید: «أَتُخْبِرُونَهُ أَنَّ لَكُمْ شُفَعَاءَ بِغَيْرِ إِذْنِهِ، وَاللَّهُ سُبْحَانَهُ لَا يَعْلَمُ لِنَفْسِهِ شَرِيكًا وَلَا شَفِيعًا بِغَيْرِ إِذْنِهِ مِنْ جَمِيعِ مَخْلُوقَاتِهِ الَّذِينَ هُمْ فِي سَمَاوَاتِهِ وَفِي أَرْضِهِ؟».
🔸ترجمه: «آیا به خداوند خبر می‌دهید که شماها شفیعانی بدون اذن او دارید؟ درحالی که الله سبحان برای خودش نه شریکی سراغ دارد و نه شفیعی بدون اذنش از بین همۀ مخلوقاتش که در آسمان‌ها و زمین هستند؟».
🗒 تفسير فتح القدیر، ج 2، ص، 492.

همچنین شوکانی توسل را قبول دارد و درباره آن می‌گوید:
«وبهذا تعلم أن ما يورده المانعون من التوسل إلى الله بالأنبياء والصلحاء من نحو قوله تعالى: ﴿مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ﴾، ونحو قوله تعالى: ﴿فَلَا تَدۡعُواْ مَعَ ٱللَّهِ أَحَدٗا﴾، ونحو قوله تعالى: ﴿لَهُۥ دَعۡوَةُ ٱلۡحَقِّ وَٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦ لَا يَسۡتَجِيبُونَ لَهُم بِشَيۡ﴾ ليس بوارد بل هو من الاستدلال على محل النزاع بما هو أجنبي عنه. فإن قولهم: ﴿مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ﴾، مصرح بأنهم عبدوهم لذلك، والمتوسل بالعالم مثلا لم يعبده بل علم أن له مزية عند الله بحمله العلم فتوسل به لذلك.
وكذلك قوله: ﴿فَلَا تَدۡعُواْ مَعَ ٱللَّهِ أَحَدٗا﴾ فإنه نهى عن أن يدعى مع الله غيره كأن يقول يا الله ويا فلان. والمتوسل بالعالم مثلا لم يدع إلا الله، وإنما وقع منه التوسل إليه بعمل صالح عمله بعض عباده، كما توسل الثلاثة الذين انطبقت عليهم الصخرة بصالح أعمالهم. وكذلك قوله: ﴿وَٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦ﴾ الآية. فإن هؤلاء دعوا من لا يستجيب لهم ولم يدعوا ربهم الذي يستجيب لهم، والمتوسل بالعالم مثلا لم يدع إلا الله ولم يدع غيره دونه ولا دعا غيره معه.
🗒 الدر النضيد في إخلاص كلمة التوحيد، صص: 21-22.
ترجمه: 🔸و با این دانسته می‌شود که دلایلی که منع کنندگان از توسل به سوی الله بوسیله انبیا و صالحان، می‌آورند، مانند این فرموده‌ی خداوند: ﴿مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ﴾ [الزمر: 3] «این‌ها را نمی‌پرستیم جز برای این‌که ما را به الله نزدیک کنند».
و مانند این قول خداوند متعال: ﴿وَأَنَّ ٱلۡمَسَٰجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدۡعُواْ مَعَ ٱللَّهِ أَحَدٗا١٨﴾ [الجن: 18] «و این‌که مساجد از آنِ الله است، پس کسی را با الله نخوانید».
و مانند این قول خداوند متعال: ﴿لَهُۥ دَعۡوَةُ ٱلۡحَقِّ وَٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦ لَا يَسۡتَجِيبُونَ لَهُم بِشَيۡ﴾ [الرعد: 14] «دعوت حق از آن اوست، و کسانی را که (مشرکان) به جای او می‌خوانند، (هرگز) دعوت‌شان را اجابت نمی‌کنند»
این دلایل وارد نمی‌باشند، بلکه این دلایل، از نوع استدلال برای محل نزاع با دلیلی که از آن اجنبی و دور است می‌باشد.
برای اینکه این قول مشرکان که گفتند: ﴿مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ﴾ [الزمر: 3] «این‌ها را نمی‌پرستیم جز برای این‌که ما را به الله نزدیک کنند» تصریح می‌کند که آنان بت‌هایشان را «عبادت» کرده‌اند، ولی مثلا توسل‌کننده به عالِم، او را که عبادت نکرده است، بلکه تنها می‌داند که آن عالِم با حمل کردن علمش مزیتی نزد الله دارد، و به این خاطر به او متوسل می‌شود.
و همچنین این فرموده‌اش: ﴿فَلَا تَدۡعُواْ مَعَ ٱللَّهِ أَحَدٗا١٨﴾ [الجن: 18]. «پس کسی را با الله نخوانید».
این آیه نهی کرده است از اینکه همراه الله غیر او را صدا بزند، مانند اینکه گفته شود یا الله و یا فلانی. و توسل‌کننده به عالِم مثلا، جز الله را صدا نزده است، و تنها او به سوی خداوند متوسل شده است با عمل صالحی که بعضی از بندگانش انجام داده‌اند، همانطور که آن سه نفری که در غار گیر افتادند و به اعمال صالحشان توسل کردند.
و همچنین است این فرموده‌اش: ﴿وَٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦ﴾ [الرعد: 14]. «و کسانی را که به جای او می‌خوانند»،
برای اینکه آنان (مشرکان مکه) کسی را صدا زده‌اند که جوابشان را نمی‌دهد و پروردگارشان که جوابشان را می‌دهد، صدا نزده‌اند. ولی مثلا توسل کننده به عالِم، کسی را جز الله صدا نزده است و غیر الله را هم نخوانده است و کسی را هم همراه با الله نخوانده است. انتها

همچنین شوکانی رحمه الله دربارۀ اهل قبور می‌گوید: «وَقَدْ أَخْرَجَ ابْنُ مَاجَهْ بِإِسْنَادٍ جَيِّد أَنَّهُ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ لِأَبِي الدَّرْدَاءِ : {إنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ حَرَّمَ عَلَى الْأَرْضِ أَنْ تَأْكُلَ أَجْسَادَ الْأَنْبِيَاءِ} وَفِي رِوَايَة لِلطَّبَرَانِيِّ {لَيْسَ مِنْ عَبْدٍ يُصَلِّي عَلَيَّ إلَّا بَلَغَنِي صَلَاتُهُ ، قُلْنَا : وَبَعْدَ وَفَاتِك ؟ قَالَ : وَبَعْدَ وَفَاتِي ، إنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ حَرَّمَ عَلَى الْأَرْضِ أَنْ تَأْكُلَ أَجْسَادَ الْأَنْبِيَاءِ}
وَقَدْ ذَهَبَ جَمَاعَة مِنْ الْمُحَقِّقِينَ إلَى أَنَّ رَسُولَ اللَّه صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ حَيّ بَعَدَ وَفَاته ، وَأَنَّهُ يُسَرُّ بِطَاعَاتِ أُمَّته ، وَأَنَّ الْأَنْبِيَاءَ لَا يُبْلَوْنَ ، مَعَ أَنَّ مُطْلَق الْإِدْرَاك كَالْعِلْمِ وَالسَّمَاع ثَابِت لِسَائِرِ الْمَوْتَى .
وَقَدْ صَحَّ عَنْ ابْنِ عَبَّاسٍ مَرْفُوعًا : {مَا مِنْ أَحَدٍ يَمُرُّ عَلَى قَبْرِ أَخِيهِ الْمُؤْمِن وَفِي رِوَايَة : بِقَبْرِ الرَّجُلِ كَانَ يَعْرِفُهُ فِي الدُّنْيَا فَيُسَلِّمُ عَلَيْهِ إلَّا عَرَفَهُ وَرَدَّ عَلَيْهِ}
وَلِابْنِ أَبِي الدُّنْيَا {إذَا مَرَّ الرَّجُلُ بِقَبْرٍ يَعْرِفُهُ فَيُسَلِّمُ عَلَيْهِ رَدَّ عَلَيْهِ السَّلَامُ وَعَرَفَهُ ، وَإِذَا مَرَّ بِقَبْرٍ لَا يَعْرِفُهُ رَدَّ عَلَيْهِ السَّلَامُ}
وَصَحَّ {أَنَّهُ كَانَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَخْرُجُ إلَى الْبَقِيعِ لِزِيَارَةِ الْمَوْتَى وَيُسَلِّمُ عَلَيْهِمْ}
وَوَرَدَ النَّصّ فِي كِتَابِ اللَّهِ فِي حَقّ الشُّهَدَاءِ أَنَّهُمْ أَحْيَاء يُرْزَقُونَ وَأَنَّ الْحَيَاة فِيهِمْ مُتَعَلِّقَة بِالْجَسَدِ فَكَيْف بِالْأَنْبِيَاءِ وَالْمُرْسَلِينَ؟!
وَقَدْ ثَبَتَ فِي الْحَدِيثِ {أَنَّ الْأَنْبِيَاءَ أَحْيَاءٌ فِي قُبُورِهِمْ} رَوَاهُ الْمُنْذِرِيُّ وَصَحَّحَهُ الْبَيْهَقِيُّ .
وَفِي صَحِيحِ مُسْلِمٍ عَنْ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: {مَرَرْتُ لَيْلَةَ أُسْرِيَ بِي بِمُوسَى عِنْدَ الْكَثِيبِ الْأَحْمَرِ وَهُوَ قَائِمٌ يُصَلِّي فِي قَبْرِهِ}».
🗒نيل الأوطار ج 3 ، ص 305
ترجمه: 🔸ابن ماجه با اسناد جید تخریج کرده که پیامبر صلی الله علیه وسلم به ابو درداء فرمودند: {همانا خداوند عزوجل بر زمین حرام کرده است که اجساد انبیا را بخورد}. و در روایت طبرانی آمده: {هیچ بنده‌ای نیست که بر من صلوات بفرستت جز اینکه صلواتش به من ابلاغ می‌گردد. گفتیم: آیا بعد از وفاتت هم؟ فرمود: بله بعد از وفاتم هم. همانا الله عز وجل بر زمین حرام کرده است که اجساد انبیا را بخورد}.
و جماعتی از محققین بر این رفته‌اند که رسول خدا صلی الله علیه وسلم بعد از وفاتش زنده هستند و اینکه ایشان با طاعات امّتش خوشحال می‌گردد و اینکه پیامبران بدنشان نمی‌پوسد، علاوه بر اینکه مطلقِ ادراک، مانند علم و شنیدن، برای سایر مردگان هم ثابت می‌باشد.
و از ابن عباس به شکل مرفوع ثابت گشته که گفت: {هیچ کسی نیست که بر قبر برادر مومنش عبور کند و در روایتی، بر قبر مردی که در دنیا او را می‌شناخت، عبور کند، و بر او سلام کند، إلا اینکه او را می‌شناد و به او پاسخ می‌دهد}.
و ابن ابی دنیا روایت کرده: {هرگاه مردی از نزد قبری عبور کند که او را می‌شناسد، و بر او سلام کند، (صاحب آن قبر) به سلام او پاسخ می‌دهد و او را می‌شناسد. و اگر از نزد قبری که او را نمی‌شناسد برود هم، به پاسخ او جواب خواهد داد}.
و در حدیث صحیح آمده که: {پیامبر صلی الله علیه وسلم به سوی بقیع بیرون آمد برای زیارت مردگان و بر آنان سلام کرد}.
و در کتاب خداوند نص آمده است در حق شهداء که آنان زنده هستند و روزی می‌خورند و حیات آنان متعلق به جسدشان می‌باشد، پس چگونه خواهد بود برای پیامبران و فرستادگان خدا؟
و در حدیث ثابت گشته که: {پیامبران در قبر هایشان زنده هستند} به روایت منذری و بیهقی آن را صحیح دانسته است.
و در صحیح مسلم از پیامبر صلی الله علیه وسلم آده که فرمود: {در شب اسری از کنار موسی عبور کردم در نزد الکثیب الاحمر که او در قبرش ایستاده بود و نماز می‌خواند}».

اكنون آیا آنچه شوکانی گفته است را قبول می‌کنید؟ یا فقط آنچه که موافق با هوای نفستان باشد را قبول می‌کنید؟

سپس به سخنی از زکریا انصاری شافعی مذهب استناد می‌کند به این گمان که او نیز عقاید وهابیت را داشته است! اینکه او در کتاب فتح الرحمن بکشف ما یلتبس فی القرآن گفته است: «قوله تعالى: (فَلَا تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَنْدَاداً وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ) أي إنه لا أنداد له.
فإِن قلتَ: المشركون لم يكونوا عالمين بذلك، بل كانوا يعتقدون أنَّ له أنداداً؟
قلتُ: المرادُ وأنتم تعلمون أن الأنداد لا تقدر على شيءٍ ممَّا مرَّ قبل ذلك، أو وأنتم تعلمون أنه ليس في التوراة والِإنجيل جوازُ اتخاذ الأنداد».

اما در کمال شگفتی در میزان عقاید نجدیه، زکریا انصاری نیز مشرک محسوب می‌شود! برای اینکه زکریا انصاری نیز همانند دیگر علمای اهل سنت، توسل و تشفع به پیامبر صلی الله علیه وسلم بعد از وفاتش و در کنار قبرش را نه تنها شرک ندانسته بلکه مستحب دانسته است. ایشان در کتاب فتح الوهاب بشرح منهج الطلاب (ج 1 صص 175-176) می‌گوید: «ثُمَّ وَقَفَ مُسْتَدْبِرَ الْقِبْلَةِ مُسْتَقْبِلَ رَأْسِ الْقَبْرِ الشَّرِيفِ وَيَبْعُدُ مِنْهُ نَحْوَ أَرْبَعَةِ أَذْرُعٍ نَاظِرًا لِأَسْفَلَ مَا يَسْتَقْبِلُهُ فَارِغَ الْقَلْبِ مِنْ علق الدنيا ويسلم بلا رفع صوت وَأَقَلُّهُ السَّلَامُ عَلَيْك يَا رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ثُمَّ يَتَأَخَّرُ صَوْبَ يَمِينِهِ قَدْرَ ذِرَاعٍ فَيُسَلِّمُ عَلَى أَبِي بَكْرٍ ثُمَّ يَتَأَخَّرُ قَدْرَ ذراع فيسلم عَلَى عُمَرَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا ثُمَّ يَرْجِعُ إلَى مَوْقِفِهِ الْأَوَّلِ قُبَالَةَ وَجْهِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَيَتَوَسَّلُ بِهِ فِي حَقِّ نَفْسِهِ وَيَسْتَشْفِعُ بِهِ إلَى رَبِّهِ».
ترجمه: «سپس پشت به قبله می‌ایستد و رو به سر قبر شریف می‌کند و اندازه چهار ذراع از او دور می‌ایستد و به پایین ترین قسمتی که روبرویش است نگاه می‌کند و قلبش را فارغ از تعلقاتی دنیوی می‌کند و بدون اینکه صدایش را بلند کند سلام می‌کند و کمترین جمله سلام این است که بگوید السلام علیک یا رسول الله صلی الله علیه وسلم. سپس به اندازه یک زراع به سمت راست رفته و به ابو بکر سلام می‌کند سپس اندازه یک ذراع دیگر رفته به عمر رضی الله عنهما سلام می‌کند سپس به به جای اولش در روبروی صورت پیامبر صلی الله علیه وسلم بر می‌گردد و در حق خودش به او متوسل می‌شود و او را نزد پروردگارش شفیع قرار می‌دهد و بوسیله او درخواست شفاعت می‌کند».


همچنین زکریا انصاری در کتاب دیگرش به نام: «الفتوحات الإلهية في نفع أرواح الذوات الإنسانية» (صفحۀ 5) می‌گوید: «إذا أراد الشيخ أن يأخذ العهد على المريد فليتطهر وليأمره بالتطهر من الحدث والخبث ليتهيأ لقبول ما يلقيه إليه من الشروط في الطريق ويتوجه إلى الله ويسأله القبول لهما ويتوسل إليه في ذلك بمحمد صلى الله عليه و سلم لانه الواسطة بينه وبين خلقه».
🔸ترجمه: «هرگاه شیخ خواست بر مرید پیمان بگیرد، پس باید خودش طهارت بگیرد و او را نیز به پاک شدن از حداثت و خباثت امر کند تا آمادۀ پذیرفتن شروطی که در این راه وجود دارد بشود و رو به خداوند متعال کند و از او بخواهد که (عملشان را) از آنها بپذیرد و در اینباره (یعنی برای پذیرفته شدن عملشان نزد خدا) به محمد صلی الله علیه وسلم متوسل شود؛ چراکه او واسطۀ بین خداوند و بین مخلوقاتش است».
چنانکه مشاهده می‌کنید، زکریا انصاری نیز معتقد بود که درخواست دعا از پیامبر صلی الله علیه وسلم بعد از وفاتش مستحب است و به پیامبر صلی الله علیه وسلم بعد از وفاتش متوسل می‌شود و او را واسطۀ بین خدا و مخلوقاتش می‌داند. و با توجه به اینکه چنین عملی نزد وهابیت شرک اکبر است، پس باید نجدیه او را نیز مشرک و تجویز کننده شرک اکبر و جاهل به توحید و شرک بدانند! پس از تقیه بیرون بیایید و موضع خودتان را بطور صریح دربارۀ حکم درخواست دعا از اهل قبور بیان کنید و بگویید حکم این علما چیست؟

سپس سخنی از ابن کثیر نقل می‌کند و به دروغ به ابن کثیر نسبت می‌دهد که او گفته است مشرکان در باورشان به توحید ربوبیت یقین داشته‌اند، در حالی که ابن کثیر نص گذاشته بر اینکه مشرکان یقین نداشته‌اند. و قبل از ابن کثیر خود خداوند در ده‌ها آیه نص گذاشته بر اینکه مشرکان نسبت به توحید ربوبیت شک داشتند و یقین نداشتند که قبلا در این مقاله درباره‌اش توضیح دادم.
پس ابن کثیر گفته است که مشرکان در اقرار و اعتراف‌هایشان، یقین نداشتند و بر آن نص گذاشته است، اما صلاح الدین مهدوی سخن صریح ابن کثیر را رها کرده و با برداشت‌های نفسانی‌اش به ابن کثیر دروغ می‌بندد و می‌گوید ابن کثیر گفته است مشرکان یقین داشته‌اند!!

آیا سخن صریح ابن کثیر را قبول کنیم یا دروغ بستن صلاح الدین بر ابن کثیر را؟


🔹ابن کثیر رحمه الله در تفسیر آیه می‌گوید: «أَيْ: أَهُمْ خَلَقُوا السموات وَالْأَرْضَ؟ وَهَذَا إِنْكَارٌ عَلَيْهِمْ فِي شِرْكِهِمْ بِاللَّهِ، وَهُمْ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْخَالِقُ وَحْدَهُ، لَا شَرِيكَ لَهُ. وَلَكِنَّ عَدَمَ إِيقَانِهِمْ هُوَ الَّذِي يَحْمِلُهُمْ عَلَى ذَلِكَ».
🔸ترجمه: «یعنی: آیا آنان هستند که آسمان‌ها و زمین را خلق کرده‌اند؟ و این انکار بر آنان در شرکشان به الله است، و آنان می‌دانند که اوتعالی خالق یکتا است که شریکی ندارد، امّا عدم یقینشان به آن بود که آنان را بر آن (شرک ورزی) حمل می‌نمود».
🗒 تفسیر قرآن العظیم از ابن کثیر، ج 7 ص 437

فکر نمی‌کردم روزی برسد که نجدیه برای دفاع از باطلشان به علمای اهل سنت دروغ ببندند!

البته فراموش نکنید نزد نجدیه و وهابیت، ابن کثیر نیز تکفیر می‌شود و مشرک است! چراکه ابن کثیر نیز همانند دیگر علمای اهل سنت، توسل به پیامبر صلی الله علیه وسلم بعد از وفاتش و درخواست دعا از او در کنار قبرش را نه تنها شرک نمی‌داند، بلکه مستحب و جزو فضیلت‌ها به شمار می‌آورد. چنانکه پیشتر در این مقاله سخن ابن کثیر دربارۀ توسل به پیامبر صلی الله علیه وسلم بعد از وفاتش را آوردم.




سپس کلامی ‌از زرکشی نقل می‌کند که در آن آمده است مشرکان به ربوبیت الله اقرار داشتند. چنانکه زرکشی می‌گوید: قِيلَ: السِّيَاقُ فِي كُلٍّ مِنْهُمَا مُرْشِدٌ إِلَى الْفَرْقِ فَإِنَّ الْآيَاتِ الَّتِي فِي يُونُسَ سِيقَتْ لِلِاحْتِجَاجِ عَلَيْهِمْ بِمَا أَقَرُّوا بِهِ مِنْ كَوْنِهِ تَعَالَى هُوَ رَازِقُهُمْ وَمَالِكُ أَسْمَاعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ وَمُدَبِّرُ أُمُورِهِمْ بِأَنْ يُخْرِجَ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجَ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ فَلَمَّا كَانُوا مُقِرِّينَ بِهَذَا كُلِّهِ حَسُنَ الِاحْتِجَاجُ بِهِ عَلَيْهِمْ إِذْ فَاعِلُ هَذَا هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ غَيْرُهُ فَكَيْفَ تَعْبُدُونَ مَعَهُ غَيْرَهُ وَلِهَذَا قَالَ بَعْدَهُ {فسيقولون الله} أَيْ هُمْ يُقِرُّونَ بِهِ وَلَا يَجْحَدُونَهُ (البرهان في علوم القرآن، ج 4 ص 9)

اما همانطور که بارها عرض کردیم، اقرار به معنای ایمان و ملتزم شدن به آن نیست. مانند منافقان که اقرار می‌کردند اما در باطن تکذیب می‌کردند. و مانند یهودیانی که اقرار و اعتراف و علم به نبوت پیامبر صلی الله علیه وسلم داشتند اما با این حال مومن به نبوت محمد محسوب نمی‌شدند چراکه به آن ملتزم نبودند. و مشرکان نیز به همان شکل اقرار به ربوبیت الله می‌کردند اما به آن ملتزم نبودند و گفتیم که شرک در الوهیت متضمن شرک در ربوبیت است.
و زرکشی رحمه الله خاک قبر حمزه رضی الله عنه را برای تبرک و درمان سردرد، شفا می‌داند و معتقد است برای سردرد و تداوی مناسب است.
چنانکه السمهودی در کتابش «وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفى» (ج 1 ص 60) می‌گوید: «ثم رأيت الزركشي قد قال: ينبغي أن يستثنى من منع نقل تراب الحرم تربة حمزة رضي الله عنه؛ لإطباق السلف والخلف على نقلها للتداوي من الصداع، فقلت عند الوقوف عليه: أين هو من تراب صعيب لما قدمناه فيه؟».
ترجمه: «سپس دیدم که زرکشی گفته است: شایسته است که از منع برداشتن خاک حرم، تربت و خاک قبر حمزه رضی الله عنه را مستثنی کرد برای اینکه مردم از سلف تا خلف خاک آن را برای درمان سردرد برداشته و با خود برده اند. (سمهودی می‌گوید) می‌گویم: به نسبت خاک صعیب (نام منطقه ای است) که پیشتر (درباره (شفا بودن خاکش) توضیح دادیم کجا است؟».
و در ص 95 می‌گوید: وأن الزركشي استثنى تربة حمزة رضي الله عنه لإطباق الناس على نقلها للتداوي بها من الصداع».
ترجمه: «زرکشی خاک قبر حمزه رضی الله عنه را استثنا نموده برای اینکه مردم همگی خاک آن را برای درمان سردرد برمیدارند و با خود می‌برند».

اینکه زرکشی رحمه الله معتقد است که خاک قبر حمزه رضی الله عنه متبرک است و در آن برای سردرد شفا وجود دارد، از دو حالت خارج نیست.
یا معتقد است که آن خاک مستقل از اراده و مشیت و اذن الله در آن شفا وجود دارد، که این شرک اکبر است و هیچ مسلمانی چنین چیزی نمی‌گوید.
و یا معتقد است که این خاک به اذن الله متعال وسیله‌ای برای درمان سردرد است، که همین نیز صحیح است. پس ثابت می‌شود که زرکشی چنین کاری را شرک و قبر پرستی و ... ندانسته است، پس چرا نجدیه سخن زرکشی را قبول نمی‌کنند؟ به راستی که مذهب وهابیت پر از تناقضات است.

چنانکه در این مقاله مشاهده کردید، صلاح الدین مهدوی به اقوال علمایی استناد کرده به این گمان که آنها عقایدشان همانند وهابیت بوده است! در حالی که اینگونه نبود و این علما بر خلاف وهابیت، توسل و تشفع و تبرک به قبر پیامبر صلی الله علیه وسلم را شرک ندانسته‌اند بلکه مستحب نیز دانسته‌اند. پس چگونه وهابیت می‌خواهد اقوال صریح این علما را انکار کند و خودش را پشت نام این علما پنهان کند در حالی که تقابل عقیدتی علمای اهل سنت با وهابیت کاملا محرز گشته است.
آیا فریب خوردگان وهابیت، بیدار می‌شوند و به طریقۀ اهل سنت و جماعت برمی‌گردد؟
و سوالی که بارها پرسیدیم و بی پاسخ مانده است را باری دیگری از مبلغان وهابیت می‌پرسیم. حکم درخواست دعا از اهل قبور نزد قبورشان چیست؟ اگر بگویید شرک اکبر است، پس علمای اهل سنت را متهم به ارتکاب شرک اکبر کرده‌اید!
و اگر بگویید شرک اکبر نیست، پس با عقیدۀ وهابیت مخالفت کرده‌اید و فهم آنها از توحید را اشتباه قلمداد کرده‌اید، و به اهل سنت و جماعت برگشته‌اید.

با تشکر: خادم کوچک اهل سنت و جماعت، مجاهد دین


[1]- مجموع الفتاوى، ج 7 ص 561.
[2]- مفتاح دار السعادة، ج 2، ص، 270.
[3]- التفسیر طبری، ج 24، ص، 37.
[4]- التفسیر مفاتیح الغیب، ج 27، ص، 504.
[5]- الرد علی البکری ج 1 صص 151-152.
[6]- قاعدة عظيمة في الفرق بين عبادات أهل الإسلام والإيمان وعبادات أهل الشرك والنفاق، ص 122.
[7]- مجموع الفتاوی، ج 24 صص 341.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نصیحتی دلسوزانه برای صلاح مهدوی و هم فکرانش؛

    ♦️ چند سال پیش که وهابیان اهل غلو و افراط، احساس کردند که میدان برایشان خالی شده و تا آینده ای نزدیک بر دنیای اسلام مسلط می شوند، اهل ...