۱۳۹۷/۰۳/۳۰

حکم مطلق و حکم معیّن


در این بخش، بعضی از مواردی که در آن افراط و تفریط صورت گرفته است را مطرح می‌کنیم.

از این رو بین حکم مطلق و حکم معیّن فرق وجود دارد. حکم مطلق، مربوط به بیان یک وصف شرعی و مناط در آن می‌باشد، یا به عبارت دیگر معلّق کردن حکم بر یک وصف عام می‌باشد. اما حکم شخص معیّن می‌بایست بعد از توفّر شروط و انتفاء موانع باشد.
مثلا پیامبر صلی الله علیه وسلم از ده جهت خمر (شراب) را لعنت کرده است:
«لُعِنَتْ الْخَمْرُ عَلَی عَشْرَةِ أَوْجُهٍ بِعَیْنِهَا وَعَاصِرِهَا وَمُعْتَصِرِهَا وَبَائِعِهَا وَمُبْتَاعِهَا وَحَامِلِهَا وَالْمَحْمُولَةِ إِلَیْهِ وَآکِلِ ثَمَنِهَا وَشَارِبِهَا وَسَاقِیهَا».
ترجمه: «شراب از ده جهت لعنت شده است: خود شراب، کسی که شراب را درست می‌کند، کسی که به درخواست او شراب گرفته می‌شود، فروشنده، خریدار، حمل کننده، کسی که شراب برای او حمل می‌شود، خورنده‌ی پول آن و خورنده‌ی خود آن و ساقی آن».[1]
اما آنگاه که شخص معیّنی را بخاطر نوشیدن خمر لعنت کردند پیامبر صلی الله علیه وسلم از لعنت کردن او نهی کرد: «عَنْ عُمَرَ بْنِ الخَطَّابِ، أَنَّ رَجُلًا عَلَى عَهْدِ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ كَانَ اسْمُهُ عَبْدَ اللَّهِ، وَكَانَ يُلَقَّبُ حِمَارًا، وَكَانَ يُضْحِكُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَكَانَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَدْ جَلَدَهُ فِي الشَّرَابِ، فَأُتِيَ بِهِ يَوْمًا فَأَمَرَ بِهِ فَجُلِدَ، فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ القَوْمِ: اللَّهُمَّ العَنْهُ، مَا أَكْثَرَ مَا يُؤْتَى بِهِ؟ فَقَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «لاَ تَلْعَنُوهُ، فَوَاللَّهِ مَا عَلِمْتُ إِنَّهُ يُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ».
ترجمه: «عمر بن خطاب رضی الله عنه می‌گويد: در زمان پیامبر صلى الله عليه وسلم مردی به نام عبدالله که ملقب به حمار (الاغ) بود، وجود داشت. او رسول الله صلى الله عليه وسلم را می‌خنداند. آن حضرت صلى الله عليه وسلم او را بخاطر شراب خواری، حد زده بود. روزی، همين شخص را (بخاطر شراب خواری) نزد رسول خدا صلى الله عليه وسلم آوردند. پيامبر اکرم صلى الله عليه وسلم دستور داد تا او را حَد بزنند. یکی از حاضران گفت: خدايا! او را لعنت کن، چقدر شراب می‌خورد. پیامبر صلى الله عليه وسلم فرمود: او را لعنت نکنيد. بخدا سوگند تا جاييکه من می‌دانم او خدا و رسولش را دوست دارد».[2]
این روش رسول خدا صلى الله عليه وسلم دربارۀ شخص معیّن بود. با اینکه به طور عام شخص شارب خمر مستحقّ لعنت خداوند شده است اما تنزیل این حکم عام بر شخص معیّن، فرق می‌کند.
چنانکه ابن تیمیه رحمه الله  می‌گوید: «فَنَهَى عَنْ لَعْنِهِ مَعَ إصْرَارِهِ عَلَى الشُّرْبِ لِكَوْنِهِ يُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ مَعَ أَنَّهُ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لَعَنَ فِي الْخَمْرِ عَشَرَةً: {لَعَنَ الْخَمْرَ وَعَاصِرَهَا وَمُعْتَصِرَهَا وَشَارِبَهَا وَسَاقِيَهَا وَحَامِلَهَا وَالْمَحْمُولَةَ إلَيْهِ وَبَائِعَهَا وَمُبْتَاعَهَا وَآكِلَ ثَمَنِهَا}. وَلَكِنَّ لَعْنَ الْمُطْلَقِ لَا يَسْتَلْزِمُ لَعْنَ الْمُعَيَّنِ الَّذِي قَامَ بِهِ مَا يَمْنَعُ لُحُوقَ اللَّعْنَةِ لَهُ. وَكَذَلِكَ " التَّكْفِيرُ الْمُطْلَقُ " و " الْوَعِيدُ الْمُطْلَقُ ". وَلِهَذَا كَانَ الْوَعِيدُ الْمُطْلَقُ فِي الْكِتَابِ وَالسُّنَّةِ مَشْرُوطًا بِثُبُوتِ شُرُوطٍ وَانْتِفَاءِ مَوَانِعَ».
ترجمه: «پیامبر صلی الله علیه وسلم از لعنت کردن او نهی کرد همراه با اصراری که بر نوشیدن شراب داشت، بخاطر اینکه او الله و رسولش را دوست داشت، با اینکه پیامبر صلی الله علیه وسلم خمر را در ده جهت لعنت کرده است: " خود شراب، کسی که شراب را درست می‌کند، کسی که به درخواست او شراب گرفته می‌شود، فروشنده، خریدار، حمل کننده، کسی که شراب برای او حمل می‌شود، خورنده‌ی پول آن و خورنده‌ی خود آن و ساقی آن". لکن لعن مطلق مستلزم لعن شخص معیّن نیست، شخص معیّنی که چیزی که مانع ملحق شدن لعن به او شده است را دارد. و تکفیر مطلق و وعید مطلق نیز همینگونه هستند. برای همین وعید مطلق در کتاب و سنّت مشروط به ثبوت شروط و انتفاء موانع می‌باشد».[3]

همچنین شیخ الاسلام ابن تیمیه می‌گوید: «أَنَّ نُصُوصَ الْوَعِيدِ مِنْ الْكِتَابِ وَالسُّنَّةِ كَثِيرَةٌ جِدًّا وَالْقَوْلَ بِمُوجِبِهَا وَاجِبٌ عَلَى وَجْهِ الْعُمُومِ وَالْإِطْلَاقِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يُعَيَّنَ شَخْصٌ مِنْ الْأَشْخَاصِ فَيُقَالَ: هَذَا مَلْعُونٌ وَمَغْضُوبٌ عَلَيْهِ أَوْ مُسْتَحِقٌّ لِلنَّارِ لَا سِيَّمَا إنْ كَانَ لِذَلِكَ الشَّخْصِ فَضَائِلُ وَحَسَنَاتٌ؛ فَإِنَّ مَنْ سِوَى الْأَنْبِيَاءِ تَجُوزُ عَلَيْهِمْ الصَّغَائِرُ وَالْكَبَائِرُ مَعَ إمْكَانِ أَنْ يَكُونَ ذَلِكَ الشَّخْصُ صِدِّيقًا أَوْ شَهِيدًا أَوْ صَالِحًا؛ لِمَا تَقَدَّمَ أَنَّ مُوجَبَ الذَّنْبِ يَتَخَلَّفُ عَنْهُ بِتَوْبَةِ أَوْ اسْتِغْفَارٍ أَوْ حَسَنَاتٍ مَاحِيَةٍ أَوْ مَصَائِبَ مُكَفِّرَةٍ أَوْ شَفَاعَةٍ أَوْ لِمَحْضِ مَشِيئَتِهِ وَرَحْمَتِهِ. فَإِذَا قُلْنَا بِمُوجَبِ قَوْله تَعَالَى {إنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْمًا إنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيرًا} وقَوْله تَعَالَى {وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ نَارًا خَالِدًا فِيهَا وَلَهُ عَذَابٌ مُهِينٌ} وقَوْله تَعَالَى {لَا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ إلَّا أَنْ تَكُونَ تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ مِنْكُمْ وَلَا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إنَّ اللَّهَ كَانَ بِكُمْ رَحِيمًا} {وَمَنْ يَفْعَلْ ذَلِكَ عُدْوَانًا وَظُلْمًا فَسَوْفَ نُصْلِيهِ نَارًا وَكَانَ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرًا} إلَى غَيْرِ ذَلِكَ مِنْ آيَاتِ الْوَعِيدِ. أَوْ قُلْنَا بِمُوجَبِ قَوْلِهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ {لَعَنَ اللَّهُ مَنْ شَرِبَ الْخَمْرَ أَوْ عَقَّ وَالِدَيْهِ أَوْ مَنْ غَيَّرَ مَنَارَ الْأَرْضِ} أَوْ {لَعَنَ اللَّهُ السَّارِقَ} أَوْ {لَعَنَ اللَّهُ آكِلَ الرِّبَا وَمُوكِلَهُ وَشَاهِدَيْهِ وَكَاتِبَهُ} أَوْ {لَعَنَ اللَّهُ لَاوِيَ الصَّدَقَةِ وَالْمُعْتَدِيَ فِيهَا} أَوْ {مَنْ أَحْدَثَ فِي الْمَدِينَةِ حَدَثًا أَوْ آوَى مُحْدِثًا فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالْمَلَائِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ} أَوْ {مَنْ جَرَّ إزَارَهُ بَطَرًا لَمْ يَنْظُرْ اللَّهُ إلَيْهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ} أَوْ {لَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ مَنْ كَانَ فِي قَلْبِهِ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ مِنْ كِبْرٍ} وَ {مَنْ غَشَّنَا فَلَيْسَ مِنَّا} أَوْ {مَنْ اُدُّعِيَ إلَى غَيْرِ أَبِيهِ أَوْ تَوَلَّى غَيْرَ مَوَالِيهِ فَالْجَنَّةُ عَلَيْهِ حَرَامٌ} أَوْ {مَنْ حَلَفَ عَلَى يَمِينٍ كَاذِبَةٍ لِيَقْتَطِعَ بِهَا مَالَ امْرِئٍ مُسْلِمٍ لَقِيَ اللَّهَ وَهُوَ عَلَيْهِ غَضْبَانُ} أَوْ {مَنْ اسْتَحَلَّ مَالَ امْرِئٍ مُسْلِمٍ بِيَمِينِ كَاذِبَةٍ فَقَدْ أَوْجَبَ اللَّهُ لَهُ النَّارَ وَحَرَّمَ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ} أَوْ {لَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ قَاطِعٌ} إلَى غَيْرِ ذَلِكَ مِنْ أَحَادِيثِ الْوَعِيدِ. لَمْ يَجُزْ أَنْ نُعَيِّنَ شَخْصًا مِمَّنْ فَعَلَ بَعْضَ هَذِهِ الْأَفْعَالِ وَنَقُولَ: هَذَا الْمُعَيَّنُ قَدْ أَصَابَهُ هَذَا الْوَعِيدُ؛ لِإِمْكَانِ التَّوْبَةِ وَغَيْرِهَا مِنْ مُسْقِطَاتِ الْعُقُوبَةِ وَلَمْ يَجُزْ أَنْ نَقُولَ: هَذَا يَسْتَلْزِمُ لَعْنَ الْمُسْلِمِينَ؛ وَلَعْنَ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَوْ لَعْنَ الصِّدِّيقِينَ أَوْ الصَّالِحِينَ؛ لِأَنَّهُ يُقَالُ: الصِّدِّيقُ وَالصَّالِحُ متى صَدَرَتْ مِنْهُ بَعْضُ هَذِهِ الْأَفْعَالِ فَلَا بُدَّ مِنْ مَانِعٍ يَمْنَعُ لُحُوقَ الْوَعِيدِ بِهِ مَعَ قِيَامِ سَبَبِهِ فَفِعْلُ هَذِهِ الْأُمُورِ مِمَّنْ يَحْسِبُ آن‌ها مُبَاحَةٌ بِاجْتِهَادِ أَوْ تَقْلِيدٍ أَوْ نَحْوِ ذَلِكَ غَايَتُهُ أَنْ يَكُونَ نَوْعًا مِنْ أَنْوَاعِ الصِّدِّيقِينَ الَّذِينَ امْتَنَعَ لُحُوقُ الْوَعِيدِ بِهِمْ لِمَانِعِ كَمَا امْتَنَعَ لُحُوقُ الْوَعِيدِ بِهِ لِتَوْبَةِ أَوْ حَسَنَاتٍ مَاحِيَةٍ أَوْ غَيْرِ ذَلِكَ.
وَاعْلَمْ أَنَّ هَذِهِ السَّبِيلَ هِيَ الَّتِي يَجِبُ سُلُوكُهَا؛ فَإِنَّ مَا سِوَاهَا طَرِيقَانِ خَبِيثَانِ: أَحَدُهُمَا: الْقَوْلُ بِلُحُوقِ الْوَعِيد لِكُلِّ فَرْدٍ مِنْ الْأَفْرَادِ بِعَيْنِهِ وَدَعْوَى أَنَّ هَذَا عَمَلٌ بِمُوجَبِ النُّصُوصِ، وَهَذَا أَقْبَحُ مِنْ قَوْلِ الْخَوَارِجِ الْمُكَفِّرِينَ بِالذُّنُوبِ وَالْمُعْتَزِلَةِ وَغَيْرِهِمْ وَفَسَادُهُ مَعْلُومٌ بِالِاضْطِرَارِ وَأَدِلَّتُهُ مَعْلُومَةٌ فِي غَيْرِ هَذَا الْمَوْضِعِ. الثَّانِي: تَرْكُ الْقَوْلِ وَالْعَمَلِ بِمُوجَبِ أَحَادِيثِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ظَنًّا أَنَّ الْقَوْلَ بِمُوجَبِهَا مُسْتَلْزِمٌ لِلطَّعْنِ فِيمَا خَالَفَهَا».
ترجمه: «نصوص وعید در کتاب و سنّت بسیار زیاد وجود دارد و سخن گفتن به موجب آنان بر وجه عموم و اطلاق واجب است، بدون اینکه شخص معینی از اشخاص تعیین شود و گفته شود: این شخص ملعون است و مورد غضب خداوند است یا مستحقّ دوزخ است، مخصوصاً اگر برای آن شخص فضایل و حسناتی وجود داشته باشد. چون بغیر از انبیا، برای دیگران جایز است که دچار گناهان صغیره و کبیره شوند همراه با امکان اینکه ممکن است آن شخص از صدیقان یا شهیدان یا صالحان باشد. بنا بر آنچه ‌آمد وقتی کسی گناهی می‌کند، ممکن است با توبه یا استغفار یا حسنات محو کننده‌ای که دارد یا مصیبت‌هایی که دچارش می‌شود و کفّارۀ گناهانش است یا شفاعتی یا به محض مشیئت و رحمت خداوند، بخشیده شود. پس اگر ما به موجب این قول خداوند متعال: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَأۡكُلُونَ أَمۡوَٰلَ ٱلۡيَتَٰمَىٰ ظُلۡمًا إِنَّمَا يَأۡكُلُونَ فِي بُطُونِهِمۡ نَارٗاۖ وَسَيَصۡلَوۡنَ سَعِيرٗا١٠ [النساء: 10]
«بی‌گمان کسانی‌که‌اموال یتیمان را به ستم می‌خورند، جز این نیست که آتش را در شکم خود (فرو می‌برند و) می‌خورند، و به زودی به آتشی برافروخته درآیند».
و این قول خداوند متعال: ﴿وَمَن يَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَيَتَعَدَّ حُدُودَهُۥ يُدۡخِلۡهُ نَارًا خَٰلِدٗا فِيهَا وَلَهُۥ عَذَابٞ مُّهِينٞ١٤ [النساء: 14]
«و هر کس از الله و پیامبرش نافرمانی کند و از حدود او تجاوز کند، وی را در آتشی وارد می‌کند که جاودانه در آن خواهد ماند، و برای او عذاب خوار کننده‌ای است».
و این قول خداوند متعال: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَأۡكُلُوٓاْ أَمۡوَٰلَكُم بَيۡنَكُم بِٱلۡبَٰطِلِ إِلَّآ أَن تَكُونَ تِجَٰرَةً عَن تَرَاضٖ مِّنكُمۡۚ وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَنفُسَكُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ بِكُمۡ رَحِيمٗا٢٩ وَمَن يَفۡعَلۡ ذَٰلِكَ عُدۡوَٰنٗا وَظُلۡمٗا فَسَوۡفَ نُصۡلِيهِ نَارٗاۚ وَكَانَ ذَٰلِكَ عَلَى ٱللَّهِ يَسِيرًا٣٠ [النساء: 29-30]
«ای کسانی‌که ایمان آورده‌اید! اموال یکدیگر را به باطل (و از راه‌های نامشروع) نخورید، مگر اینکه تجارتی با رضایت شما (انجام گرفته) باشد و خودتان را نکشید، زیرا الله (نسبت) به شما مهربان است(29) و هر کس که روی تجاوز و ستم چنین کند، پس بزودی او را در آتشی (سوزان) در آوریم، و این بر الله آسان است(30)».
و دیگر از آیات وعید سخن بگوییم، یا به موجب این سخن پیامبر صلی الله علیه وسلم: «خداوند لعنت کند کسی که خمر بنوشد یا والدینش را عاق کند یا نشانه‌های راه را تغییر دهد». یا: «خداوند دزد را لعنت کند». یا: «خداوند لعنت کند کسی که ربا می‌خورد و ربا می‌دهد و شاهدان و کاتبانش را». یا: «خداوند لعنت کند منع کنندۀ صدقه و متجاوز در آن را». یا: «هرکس در مدینه بدعتی بگذارد یا بدعت گذاری را پناه بدهد پس لعنت الله و ملائکه و همۀ مردم بر او باد». یا: «کسی که إزارش را از روی تکبّر بر زمین به دنبال خود بکشد خداوند در روز قیامت به او نگاه نمی‌کند». یا: «کسی که در قلبش مثقال ذره‌ای از تکبر وجود داشته باشد وارد بهشت نمی‌شود». و: «کسی که نسبت به ما حیله و فریب کند از ما نیست». یا: «کسی که خودش را به غیر از پدرش نسبت بدهد یا برده‌ای که خودش را به صاحبی دیگر نسبت بدهد پس بهشت بر او حرام است». یا: «کسی که به دروغ سوگند بخورد تا مال شخص مسلمانی را تصاحب کند در حالی با خداوند ملاقات می‌کند که خداوند بر او خشمگین است». یا: «کسی که مال شخص مسلمانی را با قسم دورغ برای خودش حلال کند، پس خداوند برای او آتش را واجب ساخته و بهشت را بر او حرام ساخته است». یا: «راهزن وارد بهشت نمی‌شود» و دیگر از احادیث وعید، اگر به موجب این آیات و احادیث وعید سخن بگوییم، جایز نیست که شخصی که بعضی از این افعال را انجام داده است معیّن کنیم و بگوییم: «آن وعید بر این شخص معیّن اصابت نمود». برای اینکه ‌امکان دارد توبه کند یا دیگر از اموری که مجازات را از او ساقط می‌کند داشته باشد. و جایز نیست که بگوییم: این آیات و احادیث مستلزم لعنت مسلمانان و لعنت امّت محمد صلی الله علیه وسلم یا لعنت صدیّقان یا صاحلان است، برای اینکه صدّیق و صالح هرگاه بعضی از این افعال از او صادر شود پس باید مانعی وجود داشته باشد که همراه با قائم بودن سبب، مانع لحوق وعید به او شود، پس انجام این امور توسط کسی که گمان می‌کند این امور با اجتهادش یا تقلیدش یا نحو آن، مباح است، نهایت آن این است که نوعی از انواع صدیّقین می‌باشد که بخاطر وجود یک مانع، از لحوق وعید به او جلوگیری می‌شود، به همان شکل که از لحوق وعید به او بخاطر توبه‌اش یا حسنات محو کننده‌اش یا دیگر موارد، جلوگیری می‌شود.
و بدان که این راه، همان راهی است که پیمودن آن واجب است، و غیر از آن، دو راه خبیث وجود دارد: یکی از آن دو: این است که گفته شود وعید به هر فردی از افراد به عینه ملحق می‌شود به ادعای اینکه چنین کاری، عمل کردن به موجب نصوص است، که این قول از قول خوارجی که با گناهان تکفیر می‌کنند و قول معتزله و غیر آنان، قبیح‌تر می‌باشد و فاسد بودن چنین قولی به اضطرار ملعوم می‌باشد و ادله آن در غیر این موضع معلوم می‌باشد. راه دوم: ترک کردن گفتن و عمل کردن به موجب احادیث رسول الله صلی الله علیه وسلم به گمان اینکه سخن گفتن به موجب آن، مستلزم طعن در آنچه که مخالف آن است می‌باشد».[4]
چنانکه می‌بینیم شیخ الاسلام ابن تیمیه می‌گوید: الحاق وعید به شخص معیّن به ادعای عمل کردن به نصوص، بدون اثبات شروط و انتفاء موانع، از قول خوارج هم بد تر است.
و شیخ ابن تیمیه رحمه الله بعد از ذکر اختلاف علمای اهل سنّت در کفر بعضی از فرقه‌ها و اینکه آیا اعیانشان کافر هستند یا نه، می‌گوید: «وَسَبَبُ هَذَا التَّنَازُعِ تَعَارُضُ الْأَدِلَّةِ فَإِنَّهُمْ يَرَوْنَ أَدِلَّةً تُوجِبُ إلْحَاقَ أَحْكَامِ الْكُفْرِ بِهِمْ ثُمَّ إنَّهُمْ يَرَوْنَ مِنْ الْأَعْيَانِ الَّذِينَ قَالُوا تِلْكَ الْمَقَالَاتِ مَنْ قَامَ بِهِ مِنْ الْإِيمَانِ مَا يَمْتَنِعُ أَنْ يَكُونَ كَافِرًا فَيَتَعَارَضُ عِنْدَهُمْ الدَّلِيلَانِ وَحَقِيقَةُ الْأَمْرِ أَنَّهُمْ أَصَابَهُمْ فِي أَلْفَاظِ الْعُمُومِ فِي كَلَامِ الْأَئِمَّةِ مَا أَصَابَ الْأَوَّلِينَ فِي أَلْفَاظِ الْعُمُومِ فِي نُصُوصِ الشَّارِعِ كُلَّمَا رَأَوْهُمْ قَالُوا: مَنْ قَالَ كَذَا فَهُوَ كَافِرٌ اعْتَقَدَ الْمُسْتَمِعُ أَنَّ هَذَا اللَّفْظَ شَامِلٌ لِكُلِّ مَنْ قَالَهُ وَلَمْ يَتَدَبَّرُوا أَنَّ التَّكْفِيرَ لَهُ شُرُوطٌ وَمَوَانِعُ قَدْ تَنْتَقِي فِي حَقِّ الْمُعَيَّنِ وَأَنَّ تَكْفِيرَ الْمُطْلَقِ لَا يَسْتَلْزِمُ تَكْفِيرَ الْمُعَيَّنِ إلَّا إذَا وُجِدَتْ الشُّرُوطُ وَانْتَفَتْ الْمَوَانِعُ يُبَيِّنُ هَذَا أَنَّ الْإِمَامَ أَحْمَد وَعَامَّةَ الْأَئِمَّةِ: الَّذِينَ أَطْلَقُوا هَذِهِ العمومات لَمْ يُكَفِّرُوا أَكْثَرَ مَنْ تَكَلَّمَ بِهَذَا الْكَلَامِ بِعَيْنِهِ».
ترجمه: «و سبب این تنازع، تعارض ادلّه بود، برای اینکه آنان چنین می‌دیدید که آن ادلّه، موجب الحاق احکام کفر به آنان می‌شود سپس آنان چنین دیدند که از اعیانشان کسانی که این مقالات را بگوید و چیزی از ایمان هم داشته باشد جلوی اینکه او کافر باشد را نمی‌گیرد و به این شکل این دو دلیل در نزدشان تعارض می‌کرد. و حقیقت امر این است که آنان به نسبت الفاظ عمومی ‌که ‌در کلام ائمّه است دچار چیزی شدند که اولین‌ها در الفاظ عمومی ‌که ‌در نصوص شارع است دچار شدند، هربار که می‌دیدند که می‌گویند هرکس چنین بگوید کافر است، شنونده چنین برداشت می‌کرد که این لفظ شامل همه‌ی کسانی که آن را می‌گوید می‌شود و دقت نمی‌کردند که تکفیر شروط و موانعی دارد که در حقّ شخص معیّن منتفی شده است و اینکه از تکفیر مطلق، تکفیر معیّن لازم نمی‌آید مگر زمانی که شروط موجود و موانع منتفی شده باشد و این روشن می‌کند که ‌امام احمد و عامّه‌ی امامانی که این معلومات را به شکل مطلق گفته‌اند، اکثر کسانی که به آن کلام تکلّم کردند را به عینه تکفیر نکردند».[5]
از این رو غلات معاصر، برای مثال در تطبیق حکم مطلق و معیّن دچار خطا و انحراف بسیار زیادی شده و طایفۀ شیعۀ  ‌امامیه را علی التعیین مرتد می‌دانند، و عده‌ای نیز کافر اصلی می‌دانند! در حالی که تکفیر علی التعیین شیعۀ ‌امامیه هرگز قول امامان و علمای سلف نبوده است بلکه قولی بدعی است که در راستای پیشبرد اهداف سیاسی استعمال شده است. و پیشتر در مقدمه‌ای که بر مقالۀ «رد الردود الشنيعة عن شيخنا المقدسي في حكم الشيعة» از شیخ ترکی بن مبارک البنعلی رحمه الله نوشته بودم، این موضوع را کمی ‌بسط داده‌ام و به آن مراجعه شود.[6]
و تکفیر نیز از انواع وعید می‌باشد، شیخ الاسلام ابن تیمیه در جایی دیگر می‌گوید:
«وَكُنْت أُبَيِّنُ لَهُمْ أَنَّمَا نُقِلَ لَهُمْ عَنْ السَّلَفِ وَالْأَئِمَّةِ مِنْ إطْلَاقِ الْقَوْلِ بِتَكْفِيرِ مَنْ يَقُولُ كَذَا وَكَذَا فَهُوَ أَيْضًا حَقٌّ، لَكِنْ يَجِبُ التَّفْرِيقُ بَيْنَ الْإِطْلَاقِ وَالتَّعْيِينِ. وَهَذِهِ أَوَّلُ مَسْأَلَةٍ تَنَازَعَتْ فِيهَا الْأُمَّةُ مِنْ مَسَائِلِ الْأُصُولِ الْكِبَارِ وَهِيَ مَسْأَلَةُ " الْوَعِيدِ " فَإِنَّ نُصُوصَ الْقُرْآنِ فِي الْوَعِيدِ مُطْلَقَةٌ كَقَوْلِهِ {إنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْمًا} الْآيَةَ وَكَذَلِكَ سَائِرُ مَا وَرَدَ: مَنْ فَعَلَ كَذَا فَلَهُ كَذَا. فَإِنَّ هَذِهِ مُطْلَقَةٌ عَامَّةٌ. وَهِيَ بِمَنْزِلَةِ قَوْلِ مَنْ قَالَ مِنْ السَّلَفِ مَنْ قَالَ كَذَا: فَهُوَ كَذَا. ثُمَّ الشَّخْصُ الْمُعَيَّنُ يلتغي حُكْمُ الْوَعِيدِ فِيهِ: بِتَوْبَةِ أَوْ حَسَنَاتٍ مَاحِيَةٍ أَوْ مَصَائِبَ مُكَفِّرَةٍ أَوْ شَفَاعَةٍ مَقْبُولَةٍ. وَالتَّكْفِيرُ هُوَ مِنْ الْوَعِيدِ. فَإِنَّهُ وَإِنْ كَانَ الْقَوْلُ تَكْذِيبًا لِمَا قَالَهُ الرَّسُولُ، لَكِنْ قَدْ يَكُونُ الرَّجُلُ حَدِيثَ عَهْدٍ بِإِسْلَامِ أَوْ نَشَأَ بِبَادِيَةِ بَعِيدَةٍ. وَمِثْلُ هَذَا لَا يَكْفُرُ بِجَحْدِ مَا يَجْحَدُهُ حَتَّى تَقُومَ عَلَيْهِ الْحُجَّةُ. وَقَدْ يَكُونُ الرَّجُلُ لَا يَسْمَعُ تِلْكَ النُّصُوصَ أَوْ سَمِعَهَا وَلَمْ تَثْبُتْ عِنْدَهُ أَوْ عَارَضَهَا عِنْدَهُ مُعَارِضٌ آخَرُ أَوْجَبَ تَأْوِيلَهَا، وَإِنْ كَانَ مُخْطِئًا، وَكُنْت دَائِمًا أَذْكُرُ الْحَدِيثَ الَّذِي فِي الصَّحِيحَيْنِ فِي الرَّجُلِ الَّذِي قَالَ: " {إذَا أَنَا مُتُّ فَأَحْرِقُونِي ثُمَّ اسْحَقُونِي، ثُمَّ ذروني فِي الْيَمِّ فَوَاَللَّهِ لَئِنْ قَدَرَ اللَّهُ عَلَيَّ لَيُعَذِّبَنِي عَذَابًا مَا عَذَّبَهُ أَحَدًا مِنْ الْعَالَمِينَ، فَفَعَلُوا بِهِ ذَلِكَ فَقَالَ اللَّهُ لَهُ: مَا حَمَلَك عَلَى مَا فَعَلْت. قَالَ خَشْيَتُك: فَغَفَرَ لَهُ} ". فَهَذَا رَجُلٌ شَكَّ فِي قُدْرَةِ اللَّهِ وَفِي إعَادَتِهِ إذَا ذُرِّيَ، بَلْ اعْتَقَدَ أَنَّهُ لَا يُعَادُ، وَهَذَا كُفْرٌ بِاتِّفَاقِ الْمُسْلِمِينَ، لَكِنْ كَانَ جَاهِلًا لَا يَعْلَمُ ذَلِكَ وَكَانَ مُؤْمِنًا يَخَافُ اللَّهَ أَنْ يُعَاقِبَهُ فَغَفَرَ لَهُ بِذَلِكَ. وَالْمُتَأَوِّلُ مِنْ أَهْلِ الِاجْتِهَادِ الْحَرِيصُ عَلَى مُتَابَعَةِ الرَّسُولِ أَوْلَى بِالْمَغْفِرَةِ مِنْ مِثْلِ هَذَا».
ترجمه: «و من برای آنان روشن می‌ساختم که آنچه که برایشان از سلف و ائمه نقل شده است دربارۀ اطلاق قول به تکفیرِ کسی که چنین و چنان بگوید، پس این حق است، اما واجب است که بین اطلاق و تعیین فرق قائل شد. و این اولین مساله از مسائل اصول کبار بود، که ‌امت دربارۀ آن تنازع کرد، و آن همان مسالۀ «وعید» است. چون نصوص قرآن دربارۀ وعید به صورت مطلق هستند، مانند این فرمودۀ خداوند ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَأۡكُلُونَ أَمۡوَٰلَ ٱلۡيَتَٰمَىٰ ظُلۡمًا إِنَّمَا يَأۡكُلُونَ فِي بُطُونِهِمۡ نَارٗاۖ وَسَيَصۡلَوۡنَ سَعِيرٗا١٠ [النساء: 10]
«بی‌گمان کسانی‌که ‌اموال یتیمان را به ستم می‌خورند، جز این نیست که آتش را در شکم خود (فرو می‌برند و) می‌خورند، و به زودی به آتشی برافروخته درآیند». و دیگر از نصوصی که در آن آمده است: هرکس چنان بکند، پس حکمش چنان است. منتها حکم وعید از شخص معیّن، بخاطر توبه‌اش یا حسنات محو کننده‌اش یا مصائب مکفّره‌اش یا شفاعتی مقبول، لغو می‌شود. و تکفیر هم از وعید می‌باشد برای اینکه هرچند که سخنش تکذیب‌نمودن آنچه که پیامبر گفته است باشد، اما ممکن است که گوینده‌اش تازه مسلمان باشد یا در بادیۀ دوری بزرگ شده باشد. و امثال چنین کسی بخاطر جحد و انکار آنچه که جحد نموده است تکفیر نمی‌شود تا اینکه اقامۀ حجّت شود. و ممکن است که شخص آن نصوص را نشنیده باشد، یا شنیده باشد اما در نزد او ثابت نشده باشد، یا معارض دیگری که نزد او هست و باعث تأویل آن شده است با آن معارضه کرده باشد اگرچه هم در تاویلش خطا کرده باشد. و من دائما آن حدیثی که در صحیحین آمده است را ذکر می‌کنم دربارۀ آن مردی که گفت: "هرگاه من مردم پس مرا بسوزانید سپس خاکستر کنید سپس به باد دهید، چراکه به خدا سوگند اگر خداوند بر من دست یابد حتما من را چنان عذابی می‌دهد که کسی از عالمیان را عذاب نداده باشد. پس با او چنان کردند، سپس خداوند (در قیامت) به او گفت: چه چیزی تو را بر انجام چنین کاری حمل نمود؟ گفت: از ترس تو. پس خداوند او را بخشید". و این مرد در قدرت خداوند و در بازگرداندش در صورتی که خاکستر شود شک داشت، بلکه معتقد بود که او (در چنین حالتی) بازگردانده نمی‌شود و این به اتفاق مسلمانان کفر است، لیکن چون جاهل بود و این را نمی‌دانست و چون مومن بود و از الله می‌ترسید که مجازاتش کند، پس خداوند به این خاطر او را بخشید. و شخص تأویل کننده از اهل اجتهادی که بر متابعت از رسول حریص می‌باشد، نسبت به چنین کسی، اولی تر به بخشیده شدن است».[7]
و شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله می‌گوید: «إن المتأوِّل الذي قصد متابعة الرسول صلى الله عليه وسلم لا يكفر، بل ولا يفسق إذا اجتهد فأخطأ، وهذا مشهور عند الناس في المسائل العملية، وأما مسائل العقائد: فكثير من الناس كفَّر المخطئين فيها، وهذا القول لا يُعرف عن أحد من الصحابة والتابعين لهم بإحسان ولا عن أحد من أئمة المسلمين، وإنما هو في الأصل من أقوال أهل البدع الذين يبتدعون بدعة ويُكفِّرون من خالفهم».
ترجمه: «همانا تأویل کننده‌ای که قصد پیروی از پیامبر ص را دارد کافر نمی‌شود، بلکه فاسق هم نمی‌شود هنگامی‌که اجتهاد کند و به خطا رود، و این نزد مردم در مسائل عملی مشهور می‌باشد، و اما دربارۀ مسائل عقاید که بسیاری از مردم، خطا کنندگان در آن را تکفیر می‌کنند، و چنین قولی از هیچ یک از صحابه و تابعین آنان به احسان و هیچ یک از ائمۀ مسلمانان شناخته نشده است؛ بلکه چنین قولی در اصل از اقوال اهل بدعت است؛ کسانی که بدعتی را ایجاد می‌کنند و کسی که با آنان (در بدعتشان) مخالف کند را تکفیر می‌کنند».[8]
و می‌گوید: «وَحَقِيقَةُ الْأَمْرِ فِي ذَلِكَ: أَنَّ الْقَوْلَ قَدْ يَكُونُ كُفْرًا فَيُطْلَقُ الْقَوْلُ بِتَكْفِيرِ صَاحِبِهِ وَيُقَالُ مَنْ قَالَ كَذَا فَهُوَ كَافِرٌ لَكِنَّ الشَّخْصَ الْمُعَيَّنَ الَّذِي قَالَهُ لَا يُحْكَمُ بِكُفْرِهِ حَتَّى تَقُومَ عَلَيْهِ الْحُجَّةُ الَّتِي يَكْفُرُ تَارِكُهَا. وَهَذَا كَمَا فِي نُصُوصِ الْوَعِيدِ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى يَقُولُ: {إنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْمًا إنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيرًا} فَهَذَا وَنَحْوُهُ مِنْ نُصُوصِ الْوَعِيدِ حَقٌّ لَكِنَّ الشَّخْصَ الْمُعَيَّنَ لَا يُشْهَدُ عَلَيْهِ بِالْوَعِيدِ فَلَا يُشْهَدُ لِمُعَيَّنِ مِنْ أَهْلِ الْقِبْلَةِ بِالنَّارِ لِجَوَازِ أَنْ لَا يَلْحَقَهُ الْوَعِيدُ لِفَوَاتِ شَرْطٍ أَوْ ثُبُوتِ مَانِعٍ فَقَدْ لَا يَكُونُ التَّحْرِيمُ بَلَغَهُ وَقَدْ يَتُوبُ مِنْ فِعْلِ الْمُحَرَّمِ وَقَدْ تَكُونُ لَهُ حَسَنَاتٌ عَظِيمَةٌ تَمْحُو عُقُوبَةَ ذَلِكَ الْمُحَرَّمِ وَقَدْ يُبْتَلَى بِمَصَائِبَ تُكَفِّرُ عَنْهُ وَقَدْ يَشْفَعُ فِيهِ شَفِيعٌ مُطَاعٌ. وَهَكَذَا الْأَقْوَالُ الَّتِي يَكْفُرُ قَائِلُهَا قَدْ يَكُونُ الرَّجُلُ لَمْ تَبْلُغْهُ النُّصُوصُ الْمُوجِبَةُ لِمَعْرِفَةِ الْحَقِّ وَقَدْ تَكُونُ عِنْدَهُ وَلَمْ تَثْبُتْ عِنْدَهُ أَوْ لَمْ يَتَمَكَّنْ مِنْ فَهْمِهَا وَقَدْ يَكُونُ قَدْ عَرَضَتْ لَهُ شُبُهَاتٌ يَعْذُرُهُ اللَّهُ بِهَا فَمَنْ كَانَ مِنْ الْمُؤْمِنِينَ مُجْتَهِدًا فِي طَلَبِ الْحَقِّ وَأَخْطَأَ فَإِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ لَهُ خَطَأَهُ كَائِنًا مَا كَانَ سَوَاءٌ كَانَ فِي الْمَسَائِلِ النَّظَرِيَّةِ أَوْ الْعَمَلِيَّةِ هَذَا الَّذِي عَلَيْهِ أَصْحَابُ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ. وَجَمَاهِيرُ أَئِمَّةِ الْإِسْلَامِ وَمَا قَسَّمُوا الْمَسَائِلَ إلَى مَسَائِلِ أُصُولٍ يَكْفُرُ بِإِنْكَارِهَا وَمَسَائِلِ فُرُوعٍ لَا يَكْفُرُ بِإِنْكَارِهَا. فَأَمَّا التَّفْرِيقُ بَيْنَ نَوْعٍ وَتَسْمِيَتِهِ مَسَائِلَ الْأُصُولِ وَبَيْنَ نَوْعٍ آخَرَ وَتَسْمِيَتِهِ مَسَائِلَ الْفُرُوعِ فَهَذَا الْفَرْقُ لَيْسَ لَهُ أَصْلٌ لَا عَنْ الصَّحَابَةِ وَلَا عَنْ التَّابِعِينَ لَهُمْ بِإِحْسَانِ وَلَا أَئِمَّةِ الْإِسْلَامِ وَإِنَّمَا هُوَ مَأْخُوذٌ عَنْ الْمُعْتَزِلَةِ وَأَمْثَالِهِمْ مِنْ أَهْلِ الْبِدَعِ وَعَنْهُمْ تَلَقَّاهُ مَنْ ذَكَرَهُ مِنْ الْفُقَهَاءِ فِي كُتُبِهِمْ وَهُوَ تَفْرِيقٌ مُتَنَاقِضٌ فَإِنَّهُ يُقَالُ لِمَنْ فَرَّقَ بَيْنَ النَّوْعَيْنِ: مَا حَدُّ مَسَائِلِ الْأُصُولِ الَّتِي يَكْفُرُ الْمُخْطِئُ فِيهَا؟ وَمَا الْفَاصِلُ بَيْنَهَا وَبَيْنَ مَسَائِلِ الْفُرُوعِ؟ فَإِنْ قَالَ: مَسَائِلُ الْأُصُولِ هِيَ مَسَائِلُ الِاعْتِقَادِ وَمَسَائِلُ الْفُرُوعِ هِيَ مَسَائِلُ الْعَمَلِ. قِيلَ لَهُ: فَتَنَازَعَ النَّاسُ فِي مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ هَلْ رَأَى رَبَّهام لَا؟ وَفِي أَنَّ عُثْمَانَ أَفْضَلُ مِنْ عَلِيٍّ أَمْ عَلِيٌّ أَفْضَلُ؟ وَفِي كَثِيرٍ مِنْ مَعَانِي الْقُرْآنِ وَتَصْحِيحِ بَعْضِ الْأَحَادِيثِ هِيَ مِنْ الْمَسَائِلِ الِاعْتِقَادِيَّةِ الْعِلْمِيَّةِ وَلَا كُفْرَ فِيهَا بِالِاتِّفَاقِ وَوُجُوبُ الصَّلَاةِ وَالزَّكَاةِ وَالصِّيَامِ وَالْحَجِّ وَتَحْرِيمِ الْفَوَاحِشِ وَالْخَمْرِ هِيَ مَسَائِلُ عَمَلِيَّةٌ وَالْمُنْكِرُ لَهَا يَكْفُرُ بِالِاتِّفَاقِ. وَإِنْ قَالَ الْأُصُولُ: هِيَ الْمَسَائِلُ الْقَطْعِيَّةُ قِيل لَه: كَثِيرٌ مِنْ مَسَائِلِ الْعَمَلِ قَطْعِيَّةٌ وَكَثِيرٌ مِنْ مَسَائِلِ الْعِلْمِ لَيْسَتْ قَطْعِيَّةً وَكَوْنُ الْمَسْأَلَةِ قَطْعِيَّةً أَوْ ظَنِّيَّةً هُوَ مِنْ الْأُمُورِ الْإِضَافِيَّةِ وَقَدْ تَكُونُ الْمَسْأَلَةُ عِنْدَ رَجُلٍ قَطْعِيَّةً لِظُهُورِ الدَّلِيلِ الْقَاطِعِ لَهُ كَمَنْ سَمِعَ النَّصَّ مِنْ الرَّسُولِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَتَيَقَّنَ مُرَادَهُ مِنْهُ. وَعِنْدَ رَجُلٍ لَا تَكُونُ ظَنِّيَّةً فَضْلًا عَنْ أَنْ تَكُونَ قَطْعِيَّةً لِعَدَمِ بُلُوغِ النَّصِّ إيَّاهُ أَوْ لِعَدَمِ ثُبُوتِهِ عِنْدَهُ أَوْ لِعَدَمِ تَمَكُّنِهِ مِنْ الْعِلْمِ بِدَلَالَتِهِ. وَقَدْ ثَبَتَ فِي الصِّحَاحِ عَنْ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ حَدِيثُ الَّذِي قَالَ لِأَهْلِهِ: " {إذَا أَنَا مُتّ فَأَحْرِقُونِي ثُمَّ اسْحَقُونِي ثُمَّ ذروني فِي الْيَمِّ فَوَاَللَّهِ لَئِنْ قَدَرَ اللَّهُ عَلَيَّ لَيُعَذِّبُنِي اللَّهُ عَذَابًا مَا عَذَّبَهُ أَحَدًا مِنْ الْعَالَمِينَ. فَأَمَرَ اللَّهُ الْبَرَّ بِرَدِّ مَا أَخَذَ مِنْهُ وَالْبَحْرَ بِرَدِّ مَا أَخَذَ مِنْهُ وَقَالَ: مَا حَمَلَك عَلَى مَا صَنَعْت؟ قَالَ خَشْيَتَك يَا رَبِّ فَغَفَرَ اللَّهُ لَهُ} فَهَذَا شَكَّ فِي قُدْرَةِ اللَّهِ. وَفِي الْمَعَادِ بَلْ ظَنَّ أَنَّهُ لَا يَعُودُ وَأَنَّهُ لَا يَقْدِرُ اللَّهُ عَلَيْهِ إذَا فَعَلَ ذَلِكَ وَغَفَرَ اللَّهُ لَهُ. وَهَذِهِ الْمَسَائِلُ مَبْسُوطَةٌ فِي غَيْرِ هَذَا الْمَوْضِعِ. وَلَكِنَّ الْمَقْصُودَ هُنَا أَنَّ مَذَاهِبَ الْأَئِمَّةِ مَبْنِيَّةٌ عَلَى هَذَا التَّفْصِيلِ بَيْنَ النَّوْعِ وَالْعَيْنِ وَلِهَذَا حَكَى طَائِفَةٌ عَنْهُمْ الْخِلَافَ فِي ذَلِكَ وَلَمْ يَفْهَمُوا غَوْرَ قَوْلِهِمْ».
ترجمه: «و حقیقت امر در این باره این است که ممکن است یک سخن کفر باشد و به طور مطلق قول به تکفیر صاحبش می‌شود و گفته می‌شود هرکس چنین بگوید کافر است، لکن شخص معیّنی که آن سخن را می‌گوید حکم به کفر او نمی‌شود تا اینکه بر او حجّتی اقامه شود که ترک کننده آن کافر می‌گردد. و نصوص وعید هم همینطور است مثلا خداوند متعال می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَأۡكُلُونَ أَمۡوَٰلَ ٱلۡيَتَٰمَىٰ ظُلۡمًا إِنَّمَا يَأۡكُلُونَ فِي بُطُونِهِمۡ نَارٗاۖ وَسَيَصۡلَوۡنَ سَعِيرٗا١٠ [النساء: 10]
«بی‌گمان کسانی‌که‌ اموال یتیمان را به ستم می‌خورند، جز این نیست که آتش را در شکم خود (فرو می‌برند و) می‌خورند، و به زودی به آتشی برافروخته درآیند».
این آیه و امثال آن از نصوص وعید، حق هستند، اما بر یک شخص معیّن شهادت به وعید داده نمی‌شود. پس برای شخص معیّن از اهل قبله، شهادت به دوزخی بودنش داده نمی‌شود بخاطر اینکه جایز است آن وعید بخاطر انتفاء شرطی یا ثبوت مانعی در حق او، به او ملحق نگردد و یا ممکن است که تحریم آن (فعل) به او ابلاغ نشده باشد و یا ممکن است که از آن فعل حرام توبه کرده باشد و یا ممکن است که نیکی‌های عظیمی ‌داشته باشد که مجازات آن کار حرام را از بین ببرد و ممکن است که به مصائبی مبتلا گردد که باعث کفارۀ گناهش شود و ممکن است که در حقّ او شفیعی مطاع شفاعت کند. و اقوالی که گوینده‌اش کافر می‌شود نیز به همین شکل هستند، چون گاه ممکن است که به شخص آن نصوصی که موجب معرفت حق است ابلاغ نشده باشد، و گاه ممکن است که نصوص در نزد او باشد اما آن نصوص برایش ثابت نشده باشد، یا توانایی فهمیدن آن را نداشته باشد، و یا ممکن است شبهاتی بر او عرضه شده باشد که خداوند بخاطر آن او را معذور بدارد. پس اگر از مومنانی باشد که در طلب حق اجتهاد کرده و به خطا رفته باشد، پس خداوند خطای او را –هر چه هم که باشد- می‌بخشد و فرقی نمی‌کند که در مسائل نظری باشد یا عملی. این چیزی است که اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم و جماهیر ائمۀ اسلام بر آن هستند. و اما آن نوع تقسیم بندی که می‌گویند در مسائل اصول با انکار آن کافر می‌شود ولی در مسائل فروع با انکار آن کافر نمی‌شود. پس اینکه بیایی و بین نوعی (از مسائل) فرق بگذاری و آن را به مسائل اصول نام گذاری کنی و بین نوعی دیگر و آن را نیز به مسائل فروع نام گذاری کنی، پس این فرق گذاشتن هیچ اصل (و اساسی) ندارد نه از صحابه و نه از تابعینِ آنان به احسان و نه از ائمۀ اسلام. بلکه چنین چیزی برگرفته از معتزله و امثال آنان از اهل بدعت است و فقهایی هم که در کتبشان این تقسیم بندی را ذکر کرده‌اند چنین چیزی را از آنان (معتزله و اهل بدعت) گرفته‌اند. و این نوع فرق گذاشتن متناقض می‌باشد، و به کسی که بین این دو نوع فرق می‌گذارد گفته می‌شود که: حد مسائل اصولی که خطا کننده در آن کافر می‌شود چیست؟ و فاصلۀ بین آن و بین مسائل فروع چیست؟ پس اگر گفت: مسائل اصول همان مسائل اعتقاد است و مسائل فروع همان مسائل عملی است. به او گفته می‌شود: مردم در اینکه آیا محمد صلی الله علیه وسلم پروردگارش را دیده است یا نه تنازع کرده‌اند. و دربارۀ اینکه آیا عثمان افضل‌تر از علی است یا علی افضل‌تر است تنازع کرده‌اند و در بسیاری از معانی قرآن و در تصحیح بعضی از احادیث تنازع کرده‌اند. اینها از مسائل «اعتقادی علمی» هستند و به اتفاق کفری در آن نمی‌باشد. و وجوب نماز و زکات و روزه و حج و تحریم فواحش و خمر هم از مسائل عملی هستند که انکار کنندۀ آن‌ها به اتفاق کافر می‌شود.
و اگر گفت: اصول، مسائل قطعی هستند، گفته می‌شود: بسیاری از مسائل عملی قطعی هستند اما بسیاری از مسائل علمی ‌قطعی نیستند. و اینکه یک مساله قطعی باشد یا ظنی، این هم از امور اضافی می‌باشد؛ چون ممکن است یک مساله در نزد یک شخص -بخاطر ظهور دلیل قاطع برای او- قطعی باشد، همانند کسی که نصی را از پیامبر صلی الله علیه وسلم شنیده باشد و مراد از آن را نیز به یقین دانسته باشد. و نزد شخصی دیگر (همان مساله) نه تنها قطعی نباشد بلکه ظنی هم نباشد بخاطر اینکه نص به او ابلاغ نشده باشد یا نص در نزد او به ثبوت نرسیده باشد یا توانایی فهمیدن دلالتش را نداشته باشد. و در صحاح از پیامبر صلی الله علیه وسلم حدیث آن مردی ثبت شده است که به خانواده‌اش گفت: "هرگاه من مردم پس من را بسوزانید و خاکستر کنید سپس خاکسترم را به باد دهید چرا که به خدا سوگند اگر خداوند بر من دست یابد حتما چنان عذابم خواهد کرد که کسی از عالمیان را عذاب نداده باشد. سپس خداوند به خشکی امر نمود که خاکسترش را برگرداند و به دریا امر نمود که آن را برگرداند سپس خداوند به او فرمود: چه چیزی باعث شد که چنین کاری کنی؟ گفت: از ترس تو ای پروردگارم. پس خداوند او را بخشید". و این شخص در قدرت خداوند شک داشت. و در معاد شک داشت بلکه گمان کرد که بازگردانده نمی‌شود و اگر چنین کاری بکند خداوند نمی‌تواند بر او دست یابد؛ با این حال خداوند او را بخشید. و این مسائل در غیر این موضع مبسوط گشته است. لیکن مقصود اینجا این است که مذاهب ائمه مبنی است بر تفصیل بین «نوع» و «عین» و برای همین طایفه‌ای آمده‌اند و از آنان (ائمه) مخالف با این (تفصیل بین نوع و عین) را حکایت کرده‌اند و عمق سخن آنان را نفهمیده‌اند».[9]
و می‌گوید: «أَنَّ الْمَسَائِلَ الْخَبَرِيَّةَ قَدْ يَكُونُ بِمَنْزِلَةِ الْمَسَائِلِ الْعَمَلِيَّةِ؛ وَإِنْ سُمِّيَتْ تِلْكَ " مَسَائِلَ أُصُولٍ " وَهَذِهِ " مَسَائِلَ فُرُوعٍ " فَإِنَّ هَذِهِ تَسْمِيَةٌ مُحْدَثَةٌ قَسَّمَهَا طَائِفَةٌ مِنْ الْفُقَهَاءِ وَالْمُتَكَلِّمِين؛ ... وَأَمَّا جُمْهُورُ الْفُقَهَاءِ الْمُحَقِّقِينَ وَالصُّوفِيَّةِ فَعِنْدَهُمْ أَنَّ الْأَعْمَالَ أَهَمُّ وَآكَدُ مِنْ مَسَائِلِ الْأَقْوَالِ الْمُتَنَازَعِ فِيهَا...
... أَنَّ الْمَسَائِلَ الْخَبَرِيَّةَ الْعِلْمِيَّةَ قَدْ تَكُونُ وَاجِبَةَ الِاعْتِقَادِ وَقَدْ تَجِبُ فِي حَالٍ دُونَ حَالٍ وَعَلَى قَوْمٍ دُونَ قَوْمٍ؛ وَقَدْ تَكُونُ مُسْتَحَبَّةً غَيْرَ وَاجِبَةٍ وَقَدْ تُسْتَحَبُّ لِطَائِفَةِ أَوْ فِي حَالٍ كَالْأَعْمَالِ سَوَاءً. وَقَدْ تَكُونُ مَعْرِفَتُهَا مُضِرَّةً لِبَعْضِ النَّاسِ فَلَا يَجُوزُ تَعْرِيفُهُ بِهَا كَمَا قَالَ عَلِيٌّ - رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ -: " حَدِّثُوا النَّاسَ بِمَا يَعْرِفُونَ وَدَعُوا مَا يُنْكِرُونَ؛ أَتُحِبُّونَ أَنْ يُكَذَّبَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ " وَقَالَ ابْنُ مَسْعُودٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ " مَا مِنْ رَجُلٍ يُحَدِّثُ قَوْمًا حَدِيثًا لَا تَبْلُغُهُ عُقُولُهُمْ إلَّا كَانَ فِتْنَةً لِبَعْضِهِمْ "...
... فَإِنَّ الِاخْتِلَافَ فِي كَثِيرٍ مِنْ التَّفْسِيرِ هُوَ مِنْ بَابِ الْمَسَائِلِ الْعِلْمِيَّةِ الْخَبَرِيَّةِ لَا مِنْ بَابِ الْعَمَلِيَّةِ؛ لَكِنْ قَدْ تَقَعُ الْأَهْوَاءُ فِي الْمَسَائِلِ الْكِبَارِ كَمَا قَدْ تَقَعُ فِي مَسَائِلِ الْعَمَلِ. وَقَدْ يُنْكِرُ أَحَدُ الْقَائِلِينَ عَلَى الْقَائِلِ الْآخَرِ قَوْلَهُ إنْكَارًا يَجْعَلُهُ كَافِرًا أَوْ مُبْتَدِعًا فَاسِقًا يَسْتَحِقُّ الْهَجْرَ وَإِنْ لَمْ يَسْتَحِقَّ ذَلِكَ وَهُوَ أَيْضًا اجْتِهَادٌ. وَقَدْ يَكُونُ ذَلِكَ التَّغْلِيظُ صَحِيحًا فِي بَعْضِ الْأَشْخَاصِ أَوْ بَعْضِ الْأَحْوَالِ لِظُهُورِ السُّنَّةِ الَّتِي يَكْفُرُ مَنْ خَالَفَهَا؛ وَلِمَا فِي الْقَوْلِ الْآخَرِ مِنْ الْمَفْسَدَةِ الَّذِي يُبَدَّعُ قَائِلُهُ؛ فَهَذِهامورٌ يَنْبَغِي أَنْ يَعْرِفَهَا الْعَاقِلُ...
... فَإِذَا رَأَيْت إمَامًا قَدْ غَلَّظَ عَلَى قَائِلِ مَقَالَتِهِ أَوْ كَفَّرَهُ فِيهَا فَلَا يُعْتَبَرُ هَذَا حُكْمًا عَامًّا فِي كُلِّ مَنْ قَالَهَا إلَّا إذَا حَصَلَ فِيهِ الشَّرْطُ الَّذِي يَسْتَحِقُّ بِهِ التَّغْلِيظَ عَلَيْهِ وَالتَّكْفِيرَ لَهُ؛ فَإِنَّ مَنْ جَحَدَ شَيْئًا مِنْ الشَّرَائِعِ الظَّاهِرَةِ وَكَانَ حَدِيثَ الْعَهْدِ بِالْإِسْلَامِ أَوْ نَاشِئًا بِبَلَدِ جَهْلٍ لَا يَكْفُرُ حَتَّى تَبْلُغَهُ الْحُجَّةُ النَّبَوِيَّةُ. وَكَذَلِكَ الْعَكْسُ إذَا رَأَيْت الْمَقَالَةَ الْمُخْطِئَةَ قَدْ صَدَرَتْ مِنْ إمَامٍ قَدِيمٍ فَاغْتُفِرَتْ؛ لِعَدَمِ بُلُوغِ الْحُجَّةِ لَهُ؛ فَلَا يُغْتَفَرُ لِمَنْ بَلَغَتْهُ الْحُجَّةُ مَا اُغْتُفِرَ لِلْأَوَّلِ فَلِهَذَا يُبَدَّعُ مَنْ بَلَغَتْهُ أَحَادِيثُ عَذَابِ الْقَبْرِ وَنَحْوِهَا إذَا أَنْكَرَ ذَلِكَ وَلَا تُبَدَّعُ عَائِشَةُ وَنَحْوُهَا مِمَّنْ لَمْ يَعْرِفْ بِأَنَّ الْمَوْتَى يَسْمَعُونَ فِي قُبُورِهِمْ؛ فَهَذَا أَصْلٌ عَظِيمٌ فَتَدَبَّرْهُ فَإِنَّهُ نَافِعٌ».
ترجمه: «می‌شود که مسائل خبری به منزلۀ مسائل عملی باشد اگرچه هم این (اولی) مسائل اصول نامیده شود و آن (دومی) به مسائل فروع. چون این نام گذاری چیز جدیدی می‌باشد که طایفه‌ای از فقها و متکلمین به این شکل تقسیم بندی کرده‌اند... و اما نزد جمهور فقهای محققین و صوفیه چنین است که اعمال مهم تر و مورد تاکید تر است از مسائل اقوال که دربارۀ آن تنازع وجود دارد...
... مسائل خبری علمی‌ گاه ممکن است که واجب الاعتقاد باشد و ممکن است در حالتی غیر از حالتی دیگر و یا بر قومی ‌غیر از قوم ‌دیگر واجب باشد. و ممکن است که مستحب غیر واجب باشد و یا برای طایفه‌ای، یا در یک حالتی مستحب باشد، مانند اعمال. و گاه ممکن است که معرفت آن برای بعضی از مردم مضر باشد که در این صورت شناخت آن جایز نیست، چنانکه علی رضی الله عنه می‌گوید: "با مردم به آن اندازه که عقلشان می‌رسد صحبت کنید و آنچه که انکار می‌کنند را کنار بگذارید، آیا دوست دارید که الله و رسولش تکذیب گردد". و ابن مسعود رضی الله عنه می‌گوید: "هیچ کس نیست که برای قومی ‌حدیثی می‌گوید که عقلشان به آن نمی‌رسد إلا اینکه بعضی از آنان را به فتنه می‌اندازد"...
... پس اختلافات در بسیاری از مسائل تفسیر، از باب مسائل علمی ‌خبری است نه از باب مسائل عملی. لکن هوای نفس در مسائل بزرگ واقع شده همانطور که در مسائل عملی واقع شده است و یکی از گویندگان بر گویندۀ دیگر سخنش را انکار می‌ورزد به شکلی که او را کافر یا مبتدع و فاسقی که مستحق هجر است قرار می‌دهد اگرچه هم مستحق چنین چیزی نباشد؛ چون او نیز اجتهاد کرده است. و ممکن هم است این تغلیظ و سخت گرفتن، به نسبت بعضی از اشخاص یا بعضی احوال صحیح باشد بخاطر آشکار بودن سنتی که کسی که با آن مخالفت کند را کافر می‌گرداند و یا دربارۀ قولی دیگر باشد که در آن مفسده‌ای باشد که گوینده‌اش را مبتدع می‌گرداند، پس این امور شایسته است که انسان عاقل آن را بشناسد...
... پس اگر دیدی امامی ‌بر گویندۀ سخنی سخت می‌گیرد یا در آن باره تکفیرش می‌کند، پس چنین حکمی ‌به عنوان حکمی ‌عام دربارۀ همۀ کسانی که چنین سخنی می‌گویند، معتبر نمی‌باشد؛ مگر اینکه دربارۀ چنین کسی، آن شرطی که با آن مستحق تغلیظ بر او یا تکفیر کردن او می‌شود حاصل شده باشد. چون کسی که چیزی از شرایع ظاهره را جحد نماید و تازه مسلمان شده باشد یا در سرزمینی بزرگ شده باشد که در آن جهل حاکم است، تکفیر نمی‌شود تا اینکه حجّت نبوی برایش ابلاغ گردد. و برعکس آن هم به همین شکل است، اگر مقولۀ خطایی را از امامی‌ که در قدیم از او صادر شده باشد، دیدی، پس بخاطر نرسیدن حجّت بر او، مورد مغفرت قرار می‌گیرد و آن طور که شخص اولی [که حجّت بر او ابلاغ نشده بود] مورد مغفرت قرار می‌گیرد، شخصی که بر او حجّت ابلاغ شده باشد مورد مغفرت قرار نمی‌گیرد، برای همین کسی که به او احادیث عذاب قبر و نحو آن به او ابلاغ گردد، و آن (عذاب قبر) را انکار کند، تبدیع می‌شود، ولی عایشه رضی الله عنها و همانندان او که ندانستند مردگان در قبرهایشان می‌شنوند؛ تبدیع نمی‌شوند. و این یک اصل بسیار بزرگی است پس در آن تدبّر کن که بسیار نافع می‌باشد».[10]
می‌گویم: برای همین می‌بینیم که ‌امام احمد رحمه الله با اینکه عقیدۀ جهمیه‌ای که می‌گفتند قرآن مخلوق است را کفر می‌دانست، اما علی التعیین هر شخص معیّن از آنان را تکفیر نمی‌کرد، بلکه حتی امام احمد رحمه الله برای آنان که او را زندانی و شکنجه کردند، دعای خیر و مغفرت کرد و اگر آنان نزد امام مرتد بودند، استغفار برای آنان جایز نمی‌بود.
چنانکه از امام احمد رحمه الله نقل است که گفته است: «من قال القرآن مخلوق فهو كافر ومن شك في كفره فهو كافر».
ترجمه: «هر کس بگوید قرآن مخلوق است پس او کافر است و هر کس در کفرش شک کند پس او هم کافر است».[11]
همچنین از ایشان نقل است که گفته است: «القرآن كلام الله ليس بمخلوق، و من زعم أنّ القرآن مخلوق فقد كفر، لأنه يزعم أن علم الله مخلوق، وأنه لم يكن له علم حتّى خلقه».
ترجمه: «قرآن کلام خداوند است و مخلوق نیست، هرکس گمان کند که قرآن مخلوق است کافر شده است برای اینگه گمان کرده است که علم خداوند مخلوق است و اینکه اوتعالی علمی ‌نداشته است تا اینکه آن را خلق کرده است».[12]
همچنین از ایشان رحمه الله نقل است که گفته است: «قيل لي يومئذ: كان الله و لا قرآن: فقلت له: كان الله ولا علم؟ فأمسك، ولو زعم غير ذلك أن الله كان و لا علم؛ لكفر بالله».
ترجمه: «آن روز به من گفته شد: الله وجود داشت و قرآن وجود نداشت. به او گفتم: الله وجود داشت و علم وی وجود نداشت؟ پس ساکت شد. و اگر گمانش بر این باشد که همانا الله بوده و علمی ‌نداشته، به تأکید کافر می‌شود».[13]
و همچین گفته است: «إذا قال الرجل العلم مخلوق فهو كافر؛ لأنه يزعم أنه لم يكن له علم حتّى خلقه».
ترجمه: «هر وقت فردی گفت علم الله مخلوق است وی کافر است، چون او گمان کرده که اوتعالی علمی ‌نداشته تا اینکه آن را خلق نموده»[14]
ولی به نسبت تکفیر شخص معینی از آنان، ابن تیمیه از امام احمد حکایت کرده است که: «ثُمَّ إنَّ الْإِمَامَ أَحْمَد دَعَا لِلْخَلِيفَةِ[15] وَغَيْرِهِ. مِمَّنْ ضَرَبَهُ وَحَبَسَهُ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمْ وحللهم مِمَّا فَعَلُوهُ بِهِ مِنْ الظُّلْمِ وَالدُّعَاءِ إلَى الْقَوْلِ الَّذِي هُوَ كُفْرٌ وَلَوْ كَانُوا مُرْتَدِّينَ عَنْ الْإِسْلَامِ لَمْ يَجُزْ الِاسْتِغْفَارُ لَهُمْ؛ فَإِنَّ الِاسْتِغْفَارَ لِلْكَفَّارِ لَا يَجُوزُ بِالْكِتَابِ وَالسُّنَّةِ وَالْإِجْمَاعِ».
ترجمه: «سپس امام احمد برای خلیفه و غیر او، از کسانی که او را زدند و زندانی‌اش کردند، دعا کرد و برایشان استغفار کرد و به نسبت آن ظلمی ‌که در حق او کردند و دعوت کردنشان به سخنی که کفر بود، آن‌ها را حلال کرد، و اگر آنان مرتد شده از اسلام بودند استغفار برای آنان جایز نبود، برای اینکه استغفار کردن برای کفّار بنا بر کتاب و سنّت و اجماع جایز نیست».[16]
همچنین ابن تیمیّه می‌گوید: «وَتَكْفِيرُ الْجَهْمِيَّة مَشْهُورٌ عَنْ السَّلَفِ وَالْأَئِمَّةِ. لَكِنْ مَا كَانَ يَكْفُرُ أَعْيَانُهُمْ فَإِنَّ الَّذِي يَدْعُو إلَى الْقَوْلِ أَعْظَمُ مِنْ الَّذِي يَقُولُ بِهِ وَاَلَّذِي يُعَاقِبُ مُخَالِفَهُ أَعْظَمُ مِنْ الَّذِي يَدْعُو فَقَطْ وَاَلَّذِي يُكَفِّرُ مُخَالِفَهُ أَعْظَمُ مِنْ الَّذِي يُعَاقِبُهُ وَمَعَ هَذَا فَاَلَّذِينَ كَانُوا مِنْ وُلَاةِ الْأُمُورِ يَقُولُونَ بِقَوْلِ الْجَهْمِيَّة: إنَّ الْقُرْآنَ مَخْلُوقٌ وَإِنَّ اللَّهَ لَا يُرَى فِي الْآخِرَةِ وَغَيْرُ ذَلِكَ. وَيَدْعُونَ النَّاسَ إلَى ذَلِكَ ويمتحنونهم وَيُعَاقِبُونَهُمْ إذَا لَمْ يُجِيبُوهُمْ وَيُكَفِّرُونَ مَنْ لَمْ يُجِبْهُمْ. حَتَّى أَنَّهُمْ كَانُوا إذَا أَمْسَكُوا الْأَسِيرَ لَمْ يُطْلِقُوهُ حَتَّى يُقِرَّ بِقَوْلِ الْجَهْمِيَّة: إنَّ الْقُرْآنَ مَخْلُوقٌ وَغَيْرُ ذَلِكَ. وَلَا يُوَلُّونَ مُتَوَلِّيًا وَلَا يُعْطُونَ رِزْقًا مِنْ بَيْتِ الْمَالِ إلَّا لِمَنْ يَقُولُ ذَلِكَ وَمَعَ هَذَا فَالْإِمَامُ أَحْمَد رَحِمَهُ اللَّهُ تَعَالَى تَرَحَّمَ عَلَيْهِمْ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمْ لِعِلْمِهِ بِأَنَّهُمْ لِمَنْ يُبَيِّنُ لَهُمْ أَنَّهُمْ مُكَذِّبُونَ لِلرَّسُولِ وَلَا جَاحِدُونَ لِمَا جَاءَ بِهِ وَلَكِنْ تَأَوَّلُوا فَأَخْطَئُوا وَقَلَّدُوا مَنْ قَالَ لَهُمْ ذَلِكَ».
ترجمه: «و تكفير جهميه توسط سلف و امامان مشهور می‌باشد لکن شخص معیّن از آنان را تکفیر نمی‌کنند، پس کسی که به قولی دعوت می‌کند بزرگتر از کسی است که آن قول را می‌گوید، و کسی که مخالفش را مجازات می‌کند بزرگ‌تر از کسی است که فقط به سوی آن قول دعوت می‌کند. و کسی که مخالفش را تکفیر می‌کند بزرگ‌تر از کسی است که مجازاتش می‌کند و با این حال؛ کسانی که از ولاة امور بودند قول جهمیه را می‌گفتند -اینکه قرآن مخلوق است و خداوند در آخرت دیده نمی‌شود و غیر اینها- و مردم را به آن دعوت می‌کردند و آنان را در این باره آزمایش می‌کردند و اگر هم مردم قولشان را نمی‌پذیرفتند، آنان را مجازات می‌کردند و کسی که اجابتشان نمی‌کرد را تکفیر می‌کردند. حتی آنان وقتی که اسیری را می‌گرفتند او را آزاد نمی‌کردند مگر اینکه به قول جهمیه اقرار بکند، اینکه بگوید قرآن مخلوق است و غیر اینها. و کسی را به کارگذاری نمی‌گرفتند و رزقی از بیت المال به کسی نمی‌دادند مگر به کسی که قول جهمیه را می‌گفت و با همۀ اینها امام احمد رحمه الله تعالی برایشان دعای رحمت و طلب مغفرت کرد بخاطر علمش بر اینکه برای آنان روشن نگردیده بود که آنان تکذیب کنندۀ رسول و جحد و انکار کنندۀ آنچه که آورده است هستند، لیکن آنان تأویل کرده و خطا نمودند و کسانی که آن (قول به خلق قرآن) را می‌گفتند هم از آنان تقلید می‌کردند».[17]
شیخ الاسلام ابن تیمیه بعد از ذکر‌کردن مراتب و درجات دعوت به یک بدعت، می‌گوید که ولاة امور که از بدترین نوع آنان بودند، (یعنی اینکه به آن قول و عقیده جهمیه هم اعتقاد داشتند و هم به آن دعوت می‌کردند و هم مخالفشان را مجازات و تکفیر می‌کردند) با این حال امام احمد برای آن والیان امر، عذر به تأویل و خطا آورد و برایشان دعا و استغفار نمود. و این همان تفاوت بین حکم مطلق و حکم معیّن است.
پس چنانکه مشاهده می‌کنید، تکفیر شخص معینی از جهمیه متوقف بر اثبات شروط و انتفاء موانع آن می‌باشد.
و ابن تیمیه دربارۀ خطورت تکفیر به ناحق می‌گوید: «فقد ثَبت فِي الصَّحِيح عَن ثَابت بن الضَّحَّاك عَن النَّبِي صلى الله عَلَيْهِ وَسلم قَالَ لعن الْمُؤمن كقتله وَمن رمى مُؤمنا بالْكفْر فَهُوَ كقتله وَثَبت فِي الصَّحِيح أَن من قَالَ لِأَخِيهِ يَا كَافِر فقد بَاء بِهِ أَحدهمَا وَإِذا كَانَ تَكْفِير الْمعِين على سَبِيل الشتم كقتله فَكيف يكون تكفيره على سَبِيل الِاعْتِقَاد فَإِن ذَلِك أعظم من قَتله إِذْ كل كَافِر يُبَاح قَتله وَلَيْسَ كل من أُبِيح قَتله يكون كَافِرًا فقد يقتل الدَّاعِي إِلَى بِدعَة لإضلاله النَّاس وإفساده مَعَ إِمْكَان أَن الله يغْفر لَهُ فِي الْآخِرَة لما مَعَه من الْإِيمَان فَإِنَّهُ قد تَوَاتَرَتْ النُّصُوص بِأَنَّهُ يخرج من النَّار من فِي قلبه مِثْقَال ذرة من إِيمَان».
ترجمه: «در حدیث صحیح از ثابت بن ضحاک از پیامبر صلی الله علیه وسلم به ثبت رسیده که فرمود: "نفرین مومن همانند کشتن اوست و کسی که مومنی را به کفر متهم کند مانند کشتن او می‌باشد". و در صحیح ثبت شده که: "هرکس به برادرش بگوید ای کافر، پس به یکی از آن دو برمی‌گردد". و اگر تکفیر کردن یک شخص معیّن به عنوان دشنام دادنش، مانند کشتن او باشد، پس چگونه خواهد بود که از روی اعتقاد او را تکفیر کند؟ پس بی‌گمان که این بزرگ‌تر از کشتنش است برای اینکه هر کافری کشتنش مباح است ولی هرکسی که کشتنش مباح باشد کافر نیست. گاه ممکن است دعوت کننده به بدعتی کشته شود بخاطر گمراه کردن مردم و فاسد کردنشان، همراه با امکان اینکه خداوند او را بخاطر ایمانی که با خود دارد در آخرت ببخشد چراکه نصوص به تواتر رسیده که هرکسی که در قلبش مثقال ذره‌ای از ایمان باشد از دوزخ بیرون می‌آید».[18]
و می‌گوید: «وَالْعُلَمَاءُ قَدْ تَنَازَعُوا فِي تَكْفِيرِ أَهْلِ الْبِدَعِ وَالْأَهْوَاءِ وَتَخْلِيدِهِمْ فِي النَّارِ وَمَا مِنْ الْأَئِمَّةِ إلَّا مَنْ حُكِيَ عَنْهُ فِي ذَلِكَ " قَوْلَانِ " كَمَالِكِ وَالشَّافِعِيِّ وَأَحْمَد وَغَيْرِهِمْ وَصَارَ بَعْضُ أَتْبَاعِهِمْ يَحْكِي هَذَا النِّزَاعَ فِي جَمِيعِ أَهْلِ الْبِدَعِ؛ وَفِي تَخْلِيدِهِمْ حَتَّى الْتَزَمَ تَخْلِيدَهُمْ كُلُّ مَنْ يَعْتَقِدُ أَنَّهُ مُبْتَدِعٌ بِعَيْنِهِ وَفِي هَذَا مِنْ الْخَطَأِ مَا لَا يُحْصَى؛ وَقَابَلَهُ بَعْضُهُمْ فَصَارَ يَظُنُّ أَنَّهُ لَا يُطْلَقُ كُفْرُ أَحَدٍ مِنْ أَهْلِ الْأَهْوَاءِ؛ وَإِنْ كَانُوا قَدْ أَتَوْا مِنْ الْإِلْحَادِ وَأَقْوَالِ أَهْلِ التَّعْطِيلِ وَالِاتِّحَادِ . وَالتَّحْقِيقُ فِي هَذَا: أَنَّ الْقَوْلَ قَدْ يَكُونُ كُفْرًا كَمَقَالَاتِ الْجَهْمِيَّة الَّذِينَ قَالُوا: إنَّ اللَّهَ لَا يَتَكَلَّمُ وَلَا يَرَى فِي الْآخِرَةِ؛ وَلَكِنْ قَدْ يَخْفَى عَلَى بَعْضِ النَّاسِ أَنَّهُ كُفْرٌ فَيُطْلِقُ الْقَوْلَ بِتَكْفِيرِ الْقَائِلِ؛ كَمَا قَالَ السَّلَفُ مَنْ قَالَ: الْقُرْآنُ مَخْلُوقٌ فَهُوَ كَافِرٌ وَمَنْ قَالَ: إنَّ اللَّهَ لَا يُرَى فِي الْآخِرَةِ فَهُوَ كَافِرٌ وَلَا يَكْفُرُ الشَّخْصُ الْمُعَيَّنُ حَتَّى تَقُومَ عَلَيْهِ الْحُجَّةُ كَمَا تَقَدَّمَ كَمَنْ جَحَدَ وُجُوبَ الصَّلَاةِ . وَالزَّكَاةَ وَاسْتَحَلَّ الْخَمْرَ؛ وَالزِّنَا وَتَأَوَّلَ . فَإِنَّ ظُهُورَ تِلْكَ الْأَحْكَامِ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ أَعْظَمُ مِنْ ظُهُورِ هَذِهِ فَإِذَا كَانَ الْمُتَأَوِّلُ الْمُخْطِئُ فِي تِلْكَ لَا يُحْكَمُ بِكُفْرِهِ إلَّا بَعْدَ الْبَيَانِ لَهُ وَاسْتِتَابَتِهِ - كَمَا فَعَلَ الصَّحَابَةُ فِي الطَّائِفَةِ الَّذِينَ اسْتَحَلُّوا الْخَمْرَ - فَفِي غَيْرِ ذَلِكَ أَوْلَى وَأَحْرَى وَعَلَى هَذَا يُخَرَّجُ الْحَدِيثُ الصَّحِيحُ . {فِي الَّذِي قَالَ: إذَا أَنَا مت فَأَحْرِقُونِي ثُمَّ اسْحَقُونِي فِي الْيَمِّ فَوَاَللَّهِ لَئِنْ قَدَرَ اللَّهُ عَلَيَّ لَيُعَذِّبَنِي عَذَابًا مَا عَذَّبَهُ أَحَدًا مِنْ الْعَالَمِينَ} وَقَدْ غَفَرَ اللَّهُ لِهَذَا مَعَ مَا حَصَلَ لَهُ مِنْ الشَّكِّ فِي قُدْرَةِ اللَّهِ وَإِعَادَتِهِ إذَا حَرَقُوهُ وَهَذِهِ الْمَسَائِلُ مَبْسُوطَةٌ فِي غَيْرِ هَذَا الْمَوْضِعِ».
ترجمه: «و علما در تکفیر اهل بدعت و اهواء و جاودانه دانستنشان در دوزخ تنازع کرده‌اند و هیچ یک از ائمه نیست جز اینکه از او در این باره دو قول روایت شده است مانند مالک و شافعی و غیر آنان و بعضی از پیروانشان این نزاع را دربارۀ همۀ اهل بدعت و دربارۀ تخلیدشان حکایت کرده‌اند تا جایی که دربارۀ هرکسی که معتقد هستند او اهل بدعت است به تعیین جاودانه بودن او در دوزخ را ملزم دانسته‌اند که در چنین نظری خطاهایی وجود دارد که در شمار نمی‌آید. و بعضی دیگر با آنان مقابله کرده‌اند تا جایی که گمان کرده‌اند که برای هیچ یک از اهل اهوا اطلاق کفر نمی‌شود اگرچه هم اقوال ملاحده و اهل تعطیل و الحاد را بگوید. و تحقیق در این باره این است که ممکن است یک قول کفر باشد مانند مقالات جهمیه‌ای که می‌گویند: خداوند تکلم نمی‌کند و در آخرت دیده نمی‌شود، لکن بر بعضی از مردم پنهان مانده باشد که این مقالات کفر هستند پس به طور اطلاق قول به تکفیر گوینده‌اش کرده می‌شود، چنانکه سلف گفته‌اند که هرکس بگوید قرآن مخلوق است پس او کافر است و هرکس بگوید خداوند در آخرت دیده نمی‌شود کافر است و شخص معیّن را تکفیر نمی‌کردند تا اینکه بر او اقامۀ حجّت می‌شد چنانکه پیشتر آمد، همانند کسی که واجب بودن نماز و زکات را انکار کند و خمر و زنا را حلال بشمارد، و تأویل کند. چراکه آشکار بودن این احکام [نماز و زکات و...] در بین مسلمانان بزرگ‌تر از آشکار بودن اینها [خلق قرآن و رؤیت خداوند در آخرت و...] است. پس اگر تأویل‌کنندۀ خطا کار در این احکام [نماز و زکات و...] حکم به کفرش داده نمی‌شود مگر بعد از بیان کردن برای او و استتابه دادنش - چنانکه صحابه با طایفه‌ای که خمر را حلال شمردند چنین کردند - پس در غیر این احکام [مانند خلق قرآن و رؤیت خداوند در آخرت و...] اولی تر و مقدم تر می‌باشد و در همین باره حدیث صحیح تخریج شده است دربارۀ آن مردی که گفت: "اگر من مردم پس مرا بسوزانید سپس خاکسترم را به باد دهید چراکه به خدا سوگند اگر خداوند بر من دست یابد حتما مرا چنان عذابی خواهد داد که کسی از عالمیان را عذاب نداده باشد". و به تحقیق که خداوند این شخص را بخشیده است با اینکه برایش دربارۀ قدرت خداوند و بازگردانده شدنش در صورتی که سوزانده شود شک حاصل شد، و این مسائل در غیر این موضع به طور مبسوط آمده است».[19]
می‌گویم: چنانکه مشاهده می‌کنید، شیخ الاسلام ابن تیمیه فرقی بین احکام آشکار شده بین مسلمانان مانند وجوب نماز و زکات و حرمت خمر و زنا، با مسائل پنهانی نظری علمی ‌مانند رؤیت خداوند در قیامت و یا مسالۀ خلق قرآن و امثال آن، که مورد تأویل قرار گرفته‌اند، نمی‌گذارد، بلکه می‌گوید مادامی‌ که سلف در احکام آشکار عذر به تأویل می‌آوردند، پس از باب اولی در مسائل خفی تأویل باید پذیرفته شود.
همچنین شیخ الاسلام ابن تیمیه می‌گوید: «ثُمَّ إنَّ " السَّلَفَ وَالْأَئِمَّةَ " اشْتَدَّ إنْكَارُهُمْ عَلَى هَؤُلَاءِ وَتَبْدِيعُهُمْ وَتَغْلِيظُ الْقَوْلِ فِيهِمْ؛ وَلَمْ أَعْلَمِ أَحَدًا مِنْهُمْ نَطَقَ بِتَكْفِيرِهِمْ؛ بل هُمْ مُتَّفِقُونَ عَلَى أَنَّهُمْ لَا يُكَفَّرُونَ فِي ذَلِكَ؛ وَقَدْ نَصَّ أَحْمَد وَغَيْرُهُ مِنْ الْأَئِمَّةِ: عَلَى عَدَمِ تَكْفِيرِ هَؤُلَاءِ الْمُرْجِئَةِ. وَمَنْ نَقَلَ عَنْ أَحْمَد أَوْ غَيْرِهِ مِنْ الْأَئِمَّةِ تَكْفِيرًا لِهَؤُلَاءِ؛ أَوْ جَعَلَ هَؤُلَاءِ مِنْ أَهْلِ الْبِدَعِ الْمُتَنَازَعِ فِي تَكْفِيرِهِمْ فَقَدْ غَلِطَ غَلَطًا عَظِيمًا؛ وَالْمَحْفُوظُ عَنْ أَحْمَد وَأَمْثَالِهِ مِنْ الْأَئِمَّةِ؛ إنَّمَا هُوَ تَكْفِيرُ الْجَهْمِيَّة وَالْمُشَبِّهَةِ وَأَمْثَالِ هَؤُلَاءِ وَلَمْ يُكَفِّرْ أَحْمَد " الْخَوَارِجَ " وَلَا " الْقَدَرِيَّةَ " إذَا أَقَرُّوا بِالْعِلْمِ؛ وَأَنْكَرُوا خَلْقَ الْأَفْعَالِ وَعُمُومَ الْمَشِيئَةِ؛ لَكِنْ حُكِيَ عَنْهُ فِي تَكْفِيرِهِمْ رِوَايَتَانِ. وَأَمَّا " الْمُرْجِئَةُ " فَلَا يَخْتَلِفُ قَوْلُهُ فِي عَدَمِ تَكْفِيرِهِمْ؛ مَعَ أَنَّ أَحْمَد لَمْ يُكَفِّرْ أَعْيَانَ الْجَهْمِيَّة وَلَا كُلَّ مَنْ قَالَ إنَّهُ جهمي كَفَّرَهُ وَلَا كُلَّ مَنْ وَافَقَ الْجَهْمِيَّة فِي بَعْضِ بِدَعِهِمْ؛ بَلْ صَلَّى خَلْفَ الْجَهْمِيَّة الَّذِينَ دَعَوْا إلَى قَوْلِهِمْ وَامْتَحَنُوا النَّاسَ وَعَاقَبُوا مَنْ لَمْ يُوَافِقْهُمْ بِالْعُقُوبَاتِ الْغَلِيظَةِ لَمْ يُكَفِّرْهُمْ أَحْمَد وَأَمْثَالُهُ؛ بَلْ كَانَ يَعْتَقِدُ إيمَانَهُمْ وَإِمَامَتَهُمْ؛ وَيَدْعُو لَهُمْ؛ وَيَرَى الِائْتِمَامَ بِهِمْ فِي الصَّلَوَاتِ خَلْفَهُمْ وَالْحَجَّ وَالْغَزْوَ مَعَهُمْ وَالْمَنْعَ مِنْ الْخُرُوجِ عَلَيْهِمْ مَا يَرَاهُ لِأَمْثَالِهِمْ مِنْ الْأَئِمَّةِ. وَيُنْكِرُ مَا أَحْدَثُوا مِنْ الْقَوْلِ الْبَاطِلِ الَّذِي هُوَ كُفْرٌ عَظِيمٌ وَإِنْ لَمْ يَعْلَمُوا هُمْ أَنَّهُ كُفْرٌ؛ وَكَانَ يُنْكِرُهُ وَيُجَاهِدُهُمْ عَلَى رَدِّهِ بِحَسَبِ الْإِمْكَانِ؛ فَيَجْمَعُ بَيْنَ طَاعَةِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ فِي إظْهَارِ السُّنَّةِ وَالدِّينِ وَإِنْكَارِ بِدَعِ الْجَهْمِيَّة الْمُلْحِدِينَ؛ وَبَيْنَ رِعَايَةِ حُقُوقِ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ الْأَئِمَّةِ وَالْأُمَّةِ؛ وَإِنْ كَانُوا جُهَّالًا مُبْتَدِعِينَ؛ وَظَلَمَةً فَاسِقِينَ».
ترجمه: «سلف و ائمه به شدت بر آنان (مرجئه) انکار می‌ورزیدند و تبدیعشان می‌کردند و به درشتی دربارۀ آنان صحبت می‌کردند و از هیچ یک از آنان دانسته نشده است که مرجئه را تکفیر کرده باشند، بلکه متفق هستند که آن‌ها در این باره تکفیر نمی‌شوند و امام احمد و غیر او از امامان بر عدم تکفیر این مرجئه‌ها نص گذاشته‌اند. و کسی که از احمد یا غیر او از ائمه تکفیر آنان را نقل کرده است یا آنان را از اهل بدعتی قرار داده که در تکفیرشان اختلاف است، پس به تحقیق که اشتباه بزرگی مرتکب شده است، و از احمد و امثال او از ائمه محفوظ است که تنها جهمیه و مشبهه و امثال آنان را تکفیر کرده‌اند و احمد، خوارج و قدریه‌ای که به علم اقرار کنند و خلق افعال و عموم مشیئت را انکار کنند، تکفیر نکرده است، لیکن دربارۀ تکفیر آنان از او دو روایت حکایت شده است. و اما مرجئه که اختلافی دربارۀ قول او وجود ندارد که آنان را تکفیر نمی‌کند، همراه با اینکه امام احمد اعیان جهمیه را و نیز هرکسی که گفته شود او جهمی ‌است و همچنین هرکسی که در بعضی از بدعت‌هایش با جهمیه موافقت کند را تکفیر نکرده است؛ بلکه پشت جهمیه‌ای نماز خواند که به سوی قولشان دعوت می‌کردند و مردم را امتحان می‌کردند و کسی که با آنان موافقت نکند را با مجازات‌های سنگین مجازات می‌کردند، امام احمد و امثال او آنان را تکفیر نکردند، بلکه به ایمان و امامت آنان معتقد بودند و برایشان دعا می‌کردند و به خواندن نماز پشت سرشان و حج و غزوه کردن با آنان ائتمام می‌دادند و از خروج علیه آنان منع می‌کردند. و نیز آن قول باطی که کفر عظیمی ‌بود را انکار می‌ورزید اگرچه هم آنان ندانند که آن قول کفر است، و به حسب امکانش آنان را انکار می‌ورزید و با آنان جهاد می‌کرد، پس بین طاعت الله و رسولش در اظهار سنّت و دین و انکار بدعت جهمیۀ ملحدین، و بین رعایت حقوق مومنان از ائمه و امّت جمع می‌بست؛ هرچند هم که آنان، جهال مبتدع و ظالمان فاسق بوده باشند».[20]
و می‌گوید: «وَلَيْسَ فِي الْكِتَابِ وَالسُّنَّةِ الْمُظْهِرُونَ لِلْإِسْلَامِ إلَّا قِسْمَانِ: مُؤْمِنٌ أَوْ مُنَافِقٌ فَالْمُنَافِقُ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنْ النَّارِ وَالْآخَرُ مُؤْمِنٌ ثُمَّ قَدْ يَكُونُ نَاقِصَ الْإِيمَانِ فَلَا يَتَنَاوَلُهُ الِاسْمُ الْمُطْلَقُ وَقَدْ يَكُونُ تَامَّ الْإِيمَانِ وَهَذَا يَأْتِي الْكَلَامُ عَلَيْهِ إنْ شَاءَ اللَّهُ فِي مَسْأَلَةِ الْإِسْلَامِ وَالْإِيمَانِ وَأَسْمَاءِ الْفُسَّاقِ مِنْ أَهْلِ الْمِلَّةِ؛ لَكِنَّ الْمَقْصُودَ هُنَا أَنَّهُ لَا يُجْعَلُ أَحَدٌ بِمُجَرَّدِ ذَنْبٍ يذنبه وَلَا بِبِدْعَةِ ابْتَدَعَهَا - وَلَوْ دَعَا النَّاسَ إلَيْهَا - كَافِرًا فِي الْبَاطِنِ إلَّا إذَا كَانَ مُنَافِقًا. فَأَمَّا مَنْ كَانَ فِي قَلْبِهِ الْإِيمَانُ بِالرَّسُولِ وَمَا جَاءَ بِهِ وَقَدْ غَلِطَ فِي بَعْضِ مَا تَأَوَّلَهُ مِنْ الْبِدَعِ فَهَذَا لَيْسَ بِكَافِرِ أَصْلًا وَالْخَوَارِجُ كَانُوا مِنْ أَظْهَرِ النَّاسِ بِدْعَةً وَقِتَالًا لِلْأُمَّةِ وَتَكْفِيرًا لَهَا وَلَمْ يَكُنْ فِي الصَّحَابَةِ مَنْ يُكَفِّرُهُمْ لَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَلَا غَيْرُهُ بَلْ حَكَمُوا فِيهِمْ بِحُكْمِهِمْ فِي الْمُسْلِمِينَ الظَّالِمِينَ الْمُعْتَدِينَ كَمَا ذَكَرَتْ الْآثَارُ عَنْهُمْ بِذَلِكَ فِي غَيْرِ هَذَا الْمَوْضِعِ. وَكَذَلِكَ سَائِرُ الثِّنْتَيْنِ وَالسَّبْعِينَ فِرْقَةً مَنْ كَانَ مِنْهُمْ مُنَافِقًا فَهُوَ كَافِرٌ فِي الْبَاطِنِ وَمَنْ لَمْ يَكُنْ مُنَافِقًا بَلْ كَانَ مُؤْمِنًا بِاَللَّهِ وَرَسُولِهِ فِي الْبَاطِنِ لَمْ يَكُنْ كَافِرًا فِي الْبَاطِنِ وَإِنْ أَخْطَأَ فِي التَّأْوِيلِ كَائِنًا مَا كَانَ خَطَؤُهُ؛ وَقَدْ يَكُونُ فِي بَعْضِهِمْ شُعْبَةٌ مِنْ شُعَبِ النِّفَاقِ وَلَا يَكُونُ فِيهِ النِّفَاقُ الَّذِي يَكُونُ صَاحِبُهُ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنْ النَّارِ. وَمَنْ قَالَ: إنَّ الثِّنْتَيْنِ وَالسَّبْعِينَ فِرْقَةً كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ يَكْفُرُ كُفْرًا يَنْقُلُ عَنْ الْمِلَّةِ فَقَدْ خَالَفَ الْكِتَابَ وَالسُّنَّةَ وَإِجْمَاعَ الصَّحَابَةِ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ بَلْ وَإِجْمَاعَ الْأَئِمَّةِ الْأَرْبَعَةِ وَغَيْرِ الْأَرْبَعَةِ فَلَيْسَ فِيهِمْ مَنْ كَفَّرَ كُلَّ وَاحِدٍ مِنْ الثِّنْتَيْنِ وَسَبْعِينَ فِرْقَةً وَإِنَّمَا يُكَفِّرُ بَعْضُهُمْ بَعْضًا بِبَعْضِ الْمَقَالَاتِ كَمَا قَدْ بُسِطَ الْكَلَامُ عَلَيْهِمْ فِي غَيْرِ هَذَا الْمَوْضِعِ».
ترجمه: «و در کتاب و سنّت کسانی که اظهار اسلام می‌کنند جز دو قسم از آنان وجود ندارد، مومن و منافق. پس منافق در پایین ترین درجۀ دوزخ است و دیگری مومن است. سپس ممکن است که ایمانش ناقص باشد که اسم مطلق دربارۀ او به کار برده نمی‌شود و ممکن است ایمانش کامل باشد که این ان شاء الله صحبت درباره‌اش در مسالۀ اسلام و ایمان و اسماء فاسقان اهل ملت خواهد آمد. لیکن مقصود اینجا این است که کسی به مجرد گناهی که می‌کند یا بدعتی که انجام می‌دهد -اگرچه هم مردم را به آن بدعتش دعوت کند- در باطن کافر نمی‌شود؛ مگر اینکه منافق باشد. و اما کسی که در قلبش ایمان به رسول و آنچه که آورده است وجود دارد و در بعضی از بدعت‌هایش به غلط تأویل نموده باشد، چنین کسی اصلا کافر نیست و خوارج آشکار ترین مردم در بدعت و قتال با امّت و تکفیر کردن امّت بودند و در صحابه کسی وجود ندارد که آنان را تکفیر کرده باشد نه علی بن ابی طالب و نه غیر ایشان، بلکه دربارۀ آنان همانند مسلمانان ظالم تجاوزگر حکم کردند چنانکه در غیر این موضع آثار آنان در این باره را ذکر کرده‌ام. و همچنین سایر هفتاد و دو فرقه چنین هستند هرکسی از آنان منافق باشد پس او در باطن کافر است و هرکس که منافق نباشد بلکه به الله و رسولش در باطن ایمان داشته باشد پس در باطن کافر نمی‌باشد اگرچه هم در تأویل خطا کرده باشد و خطایش هرچه که باشد هم باشد. و ممکن است که در بعضی از آنان شعبه‌ای از شعبه‌های نفاق وجود داشته باشد اما نه آن نفاقی که صاحبش را در پایین‌ترین طبقۀ آتش قرار می‌دهد. و کسی که می‌گوید این هفتاد و دو فرقه هریک از آنان کافر شده است کفری منتقل کننده از ملت، پس بی‌گمان که با کتاب و سنّت و اجماع صحابه رضوان الله علیهم اجمعین مخالفت کرده است، بلکه با اجماع ائمۀ اربعه و غیر اربعه نیز مخالفت کرده است، چون کسی در آنان وجود ندارد که هر یک از هفتاد و دو فرقه را تکفیر کرده باشد، بلکه تنها بعضیشان بعضی دیگر را با بعضی از مقالات تکفیر می‌کردند چنانکه صحبت دربارۀ آنان را در غیر این موضع آورده‌ایم».[21]
همچنین شیخ الاسلام می‌گوید: «وَأَيْضًا فَإِنَّ الْكِتَابَ وَالسُّنَّةَ قَدْ دَلَّ عَلَى أَنَّ اللَّهَ لَا يُعَذِّبُ أَحَدًا إلَّا بَعْدَ إبْلَاغِ الرِّسَالَةِ فَمَنْ لَمْ تَبْلُغْهُ جُمْلَةً لَمْ يُعَذِّبْهُ رَأْسًا وَمَنْ بَلَغَتْهُ جُمْلَةً دُونَ بَعْضِ التَّفْصِيلِ لَمْ يُعَذِّبْهُ إلَّا عَلَى إنْكَارِ مَا قَامَتْ عَلَيْهِ الْحُجَّةُ الرسالية. وَذَلِكَ مِثْلُ قَوْله تَعَالَى {لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ} وَقَوْلِهِ: {يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِي} الْآيَةَ. وَقَوْلِهِ: {أَوَلَمْ نُعَمِّرْكُمْ مَا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَنْ تَذَكَّرَ وَجَاءَكُمُ النَّذِيرُ} وَقَوْلِهِ: {وَقَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِ رَبِّكُمْ} الْآيَةَ. وَقَوْلِهِ: {وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا} وَقَوْلِهِ: {وَمَا كَانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَى حَتَّى يَبْعَثَ فِي أُمِّهَا رَسُولًا يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِنَا} وَقَوْلِهِ: {كُلَّمَا أُلْقِيَ فِيهَا فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ} {قَالُوا بَلَى قَدْ جَاءَنَا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنَا وَقُلْنَا مَا نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَيْءٍ} وَقَوْلِهِ: {وَلَوْ أَنَّا أَهْلَكْنَاهُمْ بِعَذَابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلَا أَرْسَلْتَ إلَيْنَا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَنَخْزَى} وَقَوْلِهِ " {وَلَوْلَا أَنْ تُصِيبَهُمْ مُصِيبَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَيَقُولُوا رَبَّنَا لَوْلَا أَرْسَلْتَ إلَيْنَا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ} وَنَحْوُ هَذَا فِي الْقُرْآنِ فِي مَوَاضِعَ مُتَعَدِّدَةٍ. فَمَنْ كَانَ قَدْ آمَنَ بِاَللَّهِ وَرَسُولِهِ وَلَمْ يَعْلَمْ بَعْضَ مَا جَاءَ بِهِ الرَّسُولُ فَلَمْ يُؤْمِنْ بِهِ تَفْصِيلًا؛ إمَّا أَنَّهُ لَمْ يَسْمَعْهُ. أَوْ سَمِعَهُ مِنْ طَرِيقٍ لَا يَجِبُ التَّصْدِيقُ بِهَا أَوْ اعْتَقَدَ مَعْنًى آخَرَ لِنَوْعِ مِنْ التَّأْوِيلِ الَّذِي يُعْذَرُ بِهِ. فَهَذَا قَدْ جُعِلَ فِيهِ مِنْ الْإِيمَانِ بِاَللَّهِ وَبِرَسُولِهِ مَا يُوجِبُ أَنْ يُثِيبَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ وَمَا لَمْ يُؤْمِنْ بِهِ فَلَمْ تَقُمْ عَلَيْهِ بِهِ الْحُجَّةُ الَّتِي يَكْفُرُ مُخَالِفُهَا. وَأَيْضًا فَقَدْ ثَبَتَ بِالْكِتَابِ وَالسُّنَّةِ وَالْإِجْمَاعِ أَنَّ مِنْ الْخَطَأِ فِي الدِّينِ مَا لَا يَكْفُرُ مُخَالِفُهُ؛ بَلْ وَلَا يَفْسُقُ؛ بَلْ وَلَا يَأْثَمُ؛ مِثْلُ الْخَطَأِ فِي الْفُرُوعِ الْعَمَلِيَّةِ؛ وَإِنْ كَانَ بَعْضُ الْمُتَكَلِّمَةِ وَالْمُتَفَقِّهَةِ يَعْتَقِدُ أَنَّ الْمُخْطِئَ فِيهَا آثِمٌ وَبَعْضُ الْمُتَكَلِّمَةِ وَالْمُتَفَقِّهَةِ يَعْتَقِدُ أَنَّ كُلَّ مُجْتَهِدٍ فِيهَا مُصِيبٌ فَهَذَانِ الْقَوْلَانِ شَاذَّانِ وَمَعَ ذَلِكَ فَلَمْ يَقُلْ أَحَدٌ بِتَكْفِيرِ الْمُجْتَهِدِينَ الْمُتَنَازِعِينَ فِيهَا وَمَعَ ذَلِكَ فَبَعْضُ هَذِهِ الْمَسَائِلِ قَدْ ثَبَتَ خَطَأُ الْمُنَازِعِ فِيهَا بِالنُّصُوصِ وَالْإِجْمَاعِ الْقَدِيمِ مِثْلُ اسْتِحْلَالِ بَعْضِ السَّلَفِ وَالْخَلَفِ لِبَعْضِ أَنْوَاعِ الرِّبَا وَاسْتِحْلَالِ آخَرِينَ لِبَعْضِ أَنْوَاعِ الْخَمْرِ وَاسْتِحْلَالِ آخَرِينَ لِلْقِتَالِ فِي الْفِتْنَةِ. وَأَهْلُ السُّنَّةِ وَالْجَمَاعَةِ مُتَّفِقُونَ عَلَى أَنَّ الْمَعْرُوفِينَ بِالْخَيْرِ كَالصَّحَابَةِ الْمَعْرُوفِينَ وَغَيْرِهِمْ مِنْ أَهْلِ الْجَمَلِ وصفين مِنْ الْجَانِبَيْنِ لَا يُفَسَّقُ أَحَدٌ مِنْهُمْ فَضْلًا عَنْ أَنْ يُكَفَّرَ حَتَّى عَدَّى ذَلِكَ مَنْ عَدَّاهُ مِنْ الْفُقَهَاءِ إلَى سَائِر أَهْلِ الْبَغْيِ فَإِنَّهُمْ مَعَ إيجَابِهِمْ لِقِتَالِهِمْ مَنَعُوا أَنْ يُحْكَمَ بِفِسْقِهِمْ لِأَجْلِ التَّأْوِيلِ كَمَا يَقُولُ هَؤُلَاءِ الْأَئِمَّةُ: إنَّ شَارِبَ النَّبِيذِ الْمُتَنَازَعَ فِيهِ مُتَأَوِّلًا لَا يُجْلَدُ وَلَا يَفْسُقُ. وَقَدْ قَالَ تَعَالَى: {وَدَاوُدَ وَسُلَيْمَانَ إذْ يَحْكُمَانِ فِي الْحَرْثِ إذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَكُنَّا لِحُكْمِهِمْ شَاهِدِينَ} {فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمَانَ وَكُلًّا آتَيْنَا حُكْمًا وَعِلْمًا} وَقَالَ تَعَالَى: {مَا قَطَعْتُمْ مِنْ لِينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوهَا قَائِمَةً عَلَى أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللَّهِ} . وَثَبَتَ فِي الصِّحَاحِ مِنْ حَدِيثِ عَمْرِو بْنِ العاص وَأَبِي هُرَيْرَةَ عَنْ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَنَّهُ قَالَ: {إذَا اجْتَهَدَ الْحَاكِمُ فَأَصَابَ فَلَهُ أَجْرَانِ وَإِذَا اجْتَهَدَ فَأَخْطَأَ فَلَهُ أَجْرٌ} ". وَثَبَتَ فِي الصَّحِيحِ {عَنْ بريدة بْنِ الحصيب أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: إذَا حَاصَرْت أَهْلَ حِصْنٍ فَسَأَلُوك أَنْ تُنْزِلَهُمْ عَلَى حُكْمِ اللَّهِ فَلَا تُنْزِلْهُمْ عَلَى حُكْمِ اللَّهِ وَلَكِنْ أَنْزِلْهُمْ عَلَى حُكْمِك وَحُكْمِ أَصْحَابِك فَإِنَّك لَا تَدْرِي مَا حُكْمُ اللَّهِ فِيهِمْ} " وَأَدِلَّةُ هَذَا الْأَصْلِ كَثِيرَةٌ لَهَا مَوْضِعٌ آخَرُ. وَقَدْ ثَبَتَ بِالْكِتَابِ وَالسُّنَّةِ وَالْإِجْمَاعِ أَنَّ مَنْ بَلَغَتْهُ رِسَالَةُ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَلَمْ يُؤْمِنُ بِهِ فَهُوَ كَافِرٌ لَا يُقْبَلُ مِنْهُ الِاعْتِذَارُ بِالِاجْتِهَادِ لِظُهُورِ أَدِلَّةِ الرِّسَالَةِ وَأَعْلَامِ النُّبُوَّةِ؛ وَلِأَنَّ الْعُذْرَ بِالْخَطَأِ حُكْمٌ شَرْعِيٌّ فَكَمَا أَنَّ الذُّنُوبَ تَنْقَسِمُ إلَى كَبَائِرَ وَصَغَائِرَ وَالْوَاجِبَاتُ تَنْقَسِمُ إلَى أَرْكَانٍ وَوَاجِبَاتٍ لَيْسَتْ أَرْكَانًا: فَكَذَلِكَ الْخَطَأُ يَنْقَسِمُ إلَى مَغْفُورٍ وَغَيْرِ مَغْفُورٍ وَالنُّصُوصُ إنَّمَا أَوْجَبَتْ رَفْعَ الْمُؤَاخَذَةِ بِالْخَطَأِ لِهَذِهِ الْأُمَّةِ وَإِذَا كَانَ كَذَلِكَ فَالْمُخْطِئُ فِي بَعْضِ هَذِهِ الْمَسَائِلِ: إمَّا أَنْ يَلْحَقَ بِالْكُفَّارِ مِنْ الْمُشْرِكِينَ وَأَهْلِ الْكِتَابِ مَعَ مُبَايَنَتِهِ لَهُمْ فِي عَامَّةِ أُصُولِ الْإِيمَانِ. وَإِمَّا أَنْ يَلْحَقَ بِالْمُخْطِئِينَ فِي مَسَائِلِ الْإِيجَابِ وَالتَّحْرِيمِ مَعَ آنها أَيْضًا مِنْ أُصُولِ الْإِيمَانِ. فَإِنَّ الْإِيمَانَ بِوُجُوبِ الْوَاجِبَاتِ الظَّاهِرَةِ الْمُتَوَاتِرَةِ وَتَحْرِيمِ الْمُحَرَّمَاتِ الظَّاهِرَةِ الْمُتَوَاتِرَةِ؛: هُوَ مِنْ أَعْظَمِ أُصُولِ الْإِيمَانِ وَقَوَاعِدِ الدِّينِ وَالْجَاحِدُ لَهَا كَافِرٌ بِالِاتِّفَاقِ مَعَ أَنَّ الْمُجْتَهِدَ فِي بَعْضِهَا لَيْسَ بِكَافِرِ بِالِاتِّفَاقِ مَعَ خَطَئِهِ. وَإِذَا كَانَ لَا بُدَّ مِنْ إلْحَاقِهِ بِأَحَدِ الصِّنْفَيْنِ: فَمَعْلُومٌ أَنَّ الْمُخْطِئِينَ مِنْ الْمُؤْمِنِينَ بِاَللَّهِ وَرَسُولِهِ أَشَدُّ شَبَهًا مِنْهُ بِالْمُشْرِكِينَ وَأَهْلِ الْكِتَابِ فَوَجَبَ أَنْ يَلْحَقَ بِهِمْ وَعَلَى هَذَا مَضَى عَمَلُ الْأُمَّةِ قَدِيمًا وَحَدِيثًا فِي أَنَّ عَامَّةَ الْمُخْطِئِينَ مِنْ هَؤُلَاءِ تَجْرِي عَلَيْهِمْ أَحْكَامُ الْإِسْلَامِ الَّتِي تَجْرِي عَلَى غَيْرِهِمْ».[22]
ترجمه: «همچنین بی‌گمان کتاب و سنّت بر این دلالت دارد که خداوند کسی را عذاب نمی‌کند مگر بعد از ابلاغ رسالت، پس کسی که رسالت به او جملتاً ابلاغ نشده باشد در کل عذاب نمی‌شود و کسی که رسالت به او جملتاً ابلاغ شده باشد بدون بعضی از تفاصیل آن، عذاب نمی‌شود مگر بر انکار کردن آنچه که حجّت رسالیۀ آن بر او اقامه شده است. و آن مانند این فرمودۀ خداوند متعال است: ﴿لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى ٱللَّهِ حُجَّةُۢ بَعۡدَ ٱلرُّسُلِ [النساء: 165]
«تا بعد از (آمدن) این پیامبران برای مردم بر الله حجتی نباشد».
و می‌فرماید: ﴿يَٰمَعۡشَرَ ٱلۡجِنِّ وَٱلۡإِنسِ أَلَمۡ يَأۡتِكُمۡ رُسُلٞ مِّنكُمۡ يَقُصُّونَ عَلَيۡكُمۡ ءَايَٰتِي [الأنعام: 130]
«ای گروه جن و انس! آيا پيامبرانی از شما به سوی شما نيامدند که آيات مرا برایتان بخوانند».
و می‌فرماید: ﴿أَوَ لَمۡ نُعَمِّرۡكُم مَّا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَن تَذَكَّرَ وَجَآءَكُمُ ٱلنَّذِيرُ [فاطر: 37]
«آیا آن قدر شما را عمر ندادیم که پند گیرندگان در آن پند گیرند؟! و هشدار دهنده (نیز) به سراغ شما آمد».
و می‌فرماید: ﴿وَقَالَ لَهُمۡ خَزَنَتُهَآ أَلَمۡ يَأۡتِكُمۡ رُسُلٞ مِّنكُمۡ يَتۡلُونَ عَلَيۡكُمۡ ءَايَٰتِ رَبِّكُمۡ وَيُنذِرُونَكُمۡ لِقَآءَ يَوۡمِكُمۡ هَٰذَا [الزمر: 71]
«و نگهبانانش به آنان گویند: آیا پیامبرانی از میان خود‌تان به سوی شما نیامدند که آیات پروردگارتان را برای شما بخوانند، و شما را از دیدار امروز‌تان هشدار دهند؟!»
و می‌فرماید: ﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّىٰ نَبۡعَثَ رَسُولٗا١٥ [الإسراء: 15]
«و ما هرگز عذاب نخواهیم کرد؛ مگر آنکه پیامبری بفرستیم».
و می‌فرماید: ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ مُهۡلِكَ ٱلۡقُرَىٰ حَتَّىٰ يَبۡعَثَ فِيٓ أُمِّهَا رَسُولٗا يَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِنَا [القصص: 59]
«و پروردگار تو هرگز نابود کنندۀ قریه‌ها (و آبادی‌ها) نبود، تا اینکه در کانون آن‌ها پیامبری بفرستد، که آیات ما را برآن‌ها بخواند».
و می‌فرماید: ﴿كُلَّمَآ أُلۡقِيَ فِيهَا فَوۡجٞ سَأَلَهُمۡ خَزَنَتُهَآ أَلَمۡ يَأۡتِكُمۡ نَذِيرٞ٨ قَالُواْ بَلَىٰ قَدۡ جَآءَنَا نَذِيرٞ فَكَذَّبۡنَا وَقُلۡنَا مَا نَزَّلَ ٱللَّهُ مِن شَيۡءٍ إِنۡ أَنتُمۡ إِلَّا فِي ضَلَٰلٖ كَبِيرٖ٩ [الملك: 8-9]
«هرگاه که گروهی در آن انداخته می‌شوند، نگهبانانش از آن‌ها می‌پرسند: آیا بیم‌دهندۀ به سراغ شما نیامد؟!(8) گویند: چرا، بیم‌دهنده به سوی ما آمد، پس ما او را تکذیب کردیم، و گفتیم: هرگز الله چیزی نازل نکرده است، شما جز در گمراهی بزرگ نیستید».
و می‌فرماید: ﴿وَلَوۡ أَنَّآ أَهۡلَكۡنَٰهُم بِعَذَابٖ مِّن قَبۡلِهِۦ لَقَالُواْ رَبَّنَا لَوۡلَآ أَرۡسَلۡتَ إِلَيۡنَا رَسُولٗا فَنَتَّبِعَ ءَايَٰتِكَ مِن قَبۡلِ أَن نَّذِلَّ وَنَخۡزَىٰ١٣٤ [طه: 134]
«اگر (ما) آن‌ها را پیش از آمدن او (= پیامبر) با عذابی هلاک می‌کردیم؛ قطعاً (روز قیامت) می‌گفتند: پروردگارا! چرا پیامبری به سوی ما نفرستادی، تا پیش از آن که خوار و رسوا شویم از آیات تو پیروی کنیم؟!».
و می‌فرماید: ﴿وَلَوۡلَآ أَن تُصِيبَهُم مُّصِيبَةُۢ بِمَا قَدَّمَتۡ أَيۡدِيهِمۡ فَيَقُولُواْ رَبَّنَا لَوۡلَآ أَرۡسَلۡتَ إِلَيۡنَا رَسُولٗا فَنَتَّبِعَ ءَايَٰتِكَ وَنَكُونَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ٤٧ [القصص: 47]
«و اگر آن نبود که به (سبب) اعمالی‌که مرتکب شده‌اند؛ مصیبتی به آن‌ها برسد، آنگاه بگویند: پروردگارا! چرا به سوی ما پیامبری نفرستادی تا از آیات تو پیروی کنیم و از مؤمنان باشیم؟».
و امثال این آیات در قرآن در جاهای متعددی آمده است. پس کسی که به خداوند و رسولش ایمان آورده است و بعضی از چیزهایی که پیامبر آورده است را نداند پس به صورت تفصیلی به او ایمان نیاورده است یا بخاطر اینکه آن را نشنیده است یا از طریقی شنیده که تصدیق کردن آن واجب نبوده یا بخاطر نوعی از تاویل که با آن معذور می‌شود معتقد بوده که یک معنای دیگری دارد. پس در چنین کسی آن مقدار از ایمان به خداوند و رسول وجود دارد که موجب ثواب بردن بر آن توسط خداوند می‌شود و به آنچه که به آن ایمان نیاورده است هم پس بر او حجّتی اقامه نشده است که شخص مخالفت کننده با آن را کافر می‌کند. و همچنین با کتاب و سنّت و اجماع ثابت شده است که بعضی از خطاهای دینی هستند که کسی که در آن مخالفت می‌کند کافر نمی‌شود، بلکه فاسق هم نمی‌شود بلکه گناهکار هم نمی‌شود، مانند خطا در فروع عملی. اگرچه هم بعضی از متکلّمین و متفقّهین معتقد اند که خطا کننده در آن گناه کار است و بعضی از متکلّمین و متفقّهین معتقد اند که همۀ اجتهاد کنندگان در آن مصیب هستند که این دو قول، شاذ هستند و همراه با این کسی نگفته که مجتهدان متنازع در آن (فروع عملی) تکفیر می‌شوند و با این حال، خطای منازعه کننده در بعضی از این مسائل، با نصوص و اجماع قدیم ثابت شده است مانند استحلال بعضی از سلف و خلف بعضی از انواع ربا را، و استحلال دیگران بعضی از انواع خمر را و استحلال دیگران قتال در فتنه را. و اهل سنّت و جماعت بر این متفق هستند که کسانی که به خیر و نیکی معروف هستند مانند صحابه‌های معروف و غیر آنان از اهل جمل و صفّین از هر دو طرف، هیچ یک از آنان فاسق نمی‌شوند چه رسد به اینکه کافر شوند. حتی بعضی از فقها این حکم را برای سایر اهل بغی نیز همانند دانسته‌اند. پس آنان (بعضی از فقها)، همراه با واجب بودن جنگیدن با آنان (اهل بغی) منع کرده‌اند که بخاطر تاویلی که دارند حکم به فاسق بودنشان داده شود، همانطور که آن امامان می‌گویند: کسی که نبیذ می‌نوشد و در آن نزاع می‌کند و تأویل می‌آورد، نه شلاق زده می‌شود و نه فاسق می‌شود. و خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَدَاوُۥدَ وَسُلَيۡمَٰنَ إِذۡ يَحۡكُمَانِ فِي ٱلۡحَرۡثِ إِذۡ نَفَشَتۡ فِيهِ غَنَمُ ٱلۡقَوۡمِ وَكُنَّا لِحُكۡمِهِمۡ شَٰهِدِينَ٧٨ فَفَهَّمۡنَٰهَا سُلَيۡمَٰنَۚ وَكُلًّا ءَاتَيۡنَا حُكۡمٗا وَعِلۡمٗا [الأنبياء: 78-79]
«و داود و سلیمان را (به یاد آور) هنگامی‌که در(بارۀ) کشت‌زاری که گوسفندان قوم، شبانه در آن چریده بودند، داوری می‌کردند، و ما بر حکم (و قضاوت) آن‌ها شاهد بودیم(78) پس آن (شیوۀ قضاوت عادلانه و درست) را به سلیمان فهماندیم، و به هر یک از آنان حکمت (= داوری) و دانش عطا کردیم».
و می‌فرماید: ﴿مَا قَطَعۡتُم مِّن لِّينَةٍ أَوۡ تَرَكۡتُمُوهَا قَآئِمَةً عَلَىٰٓ أُصُولِهَا فَبِإِذۡنِ ٱللَّهِ [الحشر: 5]
«آنچه از درخت خرما بریدید، و یا آن را ایستاده بر ریشه‌اش باقی گذاردید، به فرمان الله بود».
و در صحاح ثبت شده از بریده بن الحصیب از پیامبر صلی الله علیه وسلم که فرمود: "اگر اهل قلعه‌ای محاصره شدند و از تو خواستند که حکم خداوند را بر آنان نازل کنی، پس آنان را بر حکم خداوند نازل نکن، بلکه بر حکم خودت و حکم اصحابت نازل کن برای اینکه تو نمی‌دانی که حکم خداوند دربارۀ آنان چیست". و ادلّۀ این اصل بسیار است که در جای خودش آمده است. و با کتاب و سنّت و اجماع ثابت شده است که هرکس که رسالت پیامبر صلی الله علیه وسلم به او ابلاغ شود و به پیامبر ایمان نیاورد پس کافر است و بخاطر ظهور ادلّۀ رسالت و اعلام نبوّت عذر به اجتهاد از او پذیرفته نمی‌شود. و برای اینکه عذر به خطا یک حکم شرعی است پس همانطور که گناهان به دو دستۀ کبایر و صغایر تقسیم می‌شوند و واجبات به ارکان و غیر ارکان تقسیم می‌شوند به همان شکل خطا نیز به دو دستۀ مغفور و غیر مغفور تقسیم می‌شوند و نصوص تنها رفع مواخذه به خطا از این امّت را واجب کرده است. پس طبق آنچه که گفتیم، خطا کننده در بعضی از این مسائل یا به کفار از مشرکین و اهل کتاب ملحق می‌شود همراه با تباین و متفاوت بودنش با آنان (کفار و مشرکان) در عموم اصول ایمان. و یا اینکه به خطاکنندگان در مسائل ایجاب و تحریم ملحق می‌شود با اینکه اینها هم از اصول ایمان هستند. پس ایمان به وجوب واجبات ظاهره و متواتره و تحریم محرمات ظاهره و متواتره از بزرگ‌ترین اصول ایمان و قواعد دین است و جاحد آن به اتفاق کافر است همراه با اینکه اجتهاد کننده در بعضی از آن با اینکه خطاکار است اما به اتفاق کافر نیست. و چون می‌بایست که به یکی از دو صنف ملحق گردد پس مشخص است که خطا کنندگان از کسانی که به خدا و رسولش ایمان دارند بیشتر شباهت دارند به او نسبت به مشرکان و اهل کتاب؛ پس واجب است که به آنان (مومنان به خدا و رسولش) ملحق شوند و بنا بر همین، عملِ امّت از قدیم و جدید دربارۀ عموم خطاکنندگان جریان یافته است و احکام اسلامی ‌بر آنان اجرا شده است که بر غیر آنان اجرا می‌شده است».[23]
و امام محمد شوکانی یمنی (متوفای 1250 هجری) می‌گوید: «أقول اعلم أن الحكم على الرجل المسلم بخروجه من دين الإسلام ودخوله في الكفر لا ينبغي لمسلم يؤمن بالله واليوم الآخر أن يقدم عليه إلا ببرهان أوضح من شمس النهار فإنه قد ثبت في الأحاديث الصحيحة المروية من طريق جماعة من الصحابة أن من قال لأخيه يا كافر فقد باء بها أحدهما هكذا في الصحيح وفي لفظ آخر في الصحيحين وغيرهما من دعا رجلا بالكفر أو قال عدو الله وليس كذلك إلا حار عليه أي رجع وفي لفظ في الصحيح فقد كفر أحدهما ففي هذه الأحاديث وما ورد موردها أعظم زاجر وأكبر واعظ عن التسرع في التكفير وقد قال الله عز وجل ولكن من شرح بالكفر صدرا فلا بد من شرح الصدر بالكفر وطمأنينة القلب به وسكون النفس إليه فلا اعتبار بما يقع من طوارق عقائد الشر لا سيما مع الجهل بمخالفتها لطريقة الإسلام ولا اعتبار بصدور فعل كفري لم يرد به فاعله الخروج عن الإسلام إلى ملة الكفر، ولا اعتبار بلفظ تلفظ به المسلم يدل على الكفر، وهو لا يعتقد معناه».
ترجمه: «می‌گویم: بدان که حکم کردن بر فرد مسلمانی که ایمان به خدا و روز جزا دارد به خروج از دین اسلام و دخول در دین کفر، سزاوار نیست جز در صورتی که برهانی واضح‌تر از خورشید در روز داشته باشد، زیرا در احادیث صحیح که از طریق جماعتی از صحابه رسیده، وارد است که هرکس به برادر دینی‌اش بگوید "ای کافر"، یکی از دو نفری است که کافر می‌شود. در صحیح چنین آمده است و در لفظ دیگری در صحیحین و غیر آن آمده: "هرکس به کسی بگوید کافر یا بگوید دشمن خدا، و او اینچنین نباشد، جز این نیست که به خودش بر می‌گردد"، و در لفظی در صحیح آمده: "بی‌شک یکی از آن دو کافر می‌شود". پس در این احادیث و آنچه که دربارۀ تکفیر وارد شده است بزرگ‌ترین مانع و موعظه‌ای است در اینکه انسان نباید در تکفیر شتاب ورزد. خداوند عزّ وجلّ می‌فرماید: «منتهی کسی که سینه‌اش برای کفر گشاده باشد» پس می‌بایست شرح صدر برای کفر و طمأنینۀ قلب به آن و سکون نفس به سوی آن وجود داشته باشد، پس هیچ اعتباری داده نمی‌شود به آنچه که از بلاهای ناگهانی عقایدِ شر به وقوع می‌پیوندد، مخصوصاً همراه با جهلش به مخالفت آن عقاید با طریقۀ اسلام. و اعتباری نمی‌شود به صادر شدن فعلی کفری که فاعل آن نخواسته که با آن از اسلام به سوی ملت کفر بیرون برود (قصد فعل کفر را نداشته است). و اعتباری نمی‌شود به لفظی که مسلمانی آن را تلفظ می‌کند که دلالت بر کفر دارد در حالی که او به آن معنایش معتقد نیست».[24]
پس اگر مسلمان در بعضی مسائل اعتقادی نظری بخاطر تأویل، با حق مخالفت کند، دانسته می‌شود که صحت اسلام شخص متوقف بر معرفت حق در این مسائل نمی‌باشد، و خطا در این موارد حقیقت اسلام شخص را نابود نمی‌سازد. و بر مجتهد است که در طلب حق اجتهاد کند نه در اصابت به حق؛ برای اینکه حق در نزد خداوند همواره فقط یکی است و مجتهدانی که در طلب حق نظرات مختلفی دارند، آن‌ها بخاطر اجتهادشان که عبادت است یک ثواب می‌برند ولی بر خطایشان ثواب نمی‌برند و گناهی هم بر خطایشان نمی برند. پس بر  مجتهد است که در طلب حق اجتهاد کند.
و صاحب بحر الرائق دربارۀ خطورت تکفیر به ناحق می‌گوید: «وَفِي الْخُلَاصَةِ وَغَيْرِهَا إذَا كَانَ فِي الْمَسْأَلَةِ وُجُوهٌ تُوجِبُ التَّكْفِيرَ وَوَجْهٌ وَاحِدٌ يَمْنَعُ التَّكْفِيرَ فَعَلَى الْمُفْتِي أَنْ يَمِيلَ إلَى الْوَجْهِ الَّذِي يَمْنَعُ التَّكْفِيرَ تَحْسِينًا لِلظَّنِّ بِالْمُسْلِمِ زَادَ فِي الْبَزَّازِيَّةِ إلَّا إذَا صَرَّحَ بِإِرَادَةِ مُوجِبِ الْكُفْرِ فَلَا يَنْفَعُهُ التَّأْوِيلُ حِينَئِذٍ».
ترجمه: «و در الخلاصه و غیر آن آمده است، اگر در مساله‌ای چند وجه موجب تکفیر باشد و یک وجه مانع تکفیر باشد، پس بر مفتی واجب است که بخاطر حسن ظن بردن به مسلمان، به آن وجهی مایل شود که مانع تکفیر می‌شود. و در البزازیه اضافه کرده است، مگر اینکه تصریح کند به اراده‌ای که موجب کفر می‌شود، که در این هنگام تأویل نفعی او به نمی‌رساند».[25]
همچنین شیخ الاسلام می‌گوید: «أَنَّ التَّكْفِيرَ الْعَامَّ - كَالْوَعِيدِ الْعَامِّ - يَجِبُ الْقَوْلُ بِإِطْلَاقِهِ وَعُمُومِهِ. وَأَمَّا الْحُكْمُ عَلَى الْمُعَيَّنِ بِأَنَّهُ كَافِرٌ أَوْ مَشْهُودٌ لَهُ بِالنَّارِ: فَهَذَا يَقِفُ عَلَى الدَّلِيلِ الْمُعَيَّنِ فَإِنَّ الْحُكْمَ يَقِفُ عَلَى ثُبُوتِ شُرُوطِهِ وَانْتِفَاءِ مَوَانِعِهِ».
ترجمه: «تکفیر عام –مانند وعید عام- واجب است که به صورت اطلاق و عموم آن را گفت. و اما حکم بر شخص معیّن به اینکه او کافر است یا بر او شهادت به دوزخی بودن داد: پس چنین حکمی ‌متوقف بر دلیل معیّن می‌باشد برای اینکه چنین حکمی‌ متوقف بر ثبوت شروط و انتفاء موانعش می‌باشد».[26]
و می‌گوید: «ولو فرض أن شخصا مؤمنا باطنا وظاهرا ولكن جهل وضل في صفة القدرة أو العلم حتى ظن أن القدرة تقوم بغيره والعلم بغيره كما هو قول الباطنية لكان حاله كحال من هو مؤمن باطنا وظاهرا وقد جهل وضل حتى اعتقد أن الكلام لا تقوم به بل بغيره وكثير من أهل المقالات قد أخرج بعض الموجودات عن قدرته ومنع قدرته عن أشياء كحال الذي قال لولده ما قال فهذه المقالات هي كفر لكن ثبوت التكفير في حق الشخص المعين موقوف على قيام الحجة التي يكفر تاركها وإن أطلق القول بتكفير من يقول ذلك فهو مثل إطلاق القول بنصوص الوعيد مع أن ثبوت حكم الوعيد في حق الشخص المعين موقوف على ثبوت شروطه وانتفاء موانعه ولهذا أطلق الأئمة القول بالتكفير مع أنهم لم يحكموا في عين كل قائل بحكم الكفار بل الذين استمحنوهم وأمروهم بالقول بخلق القرآن وعاقبوا من لم يقل بذلك إما بالحبس والضرب والإخافة وقطع الرزق بل بالتكفير أيضا لم يكفروا كل واحد منهم وأشهر الأئمة بذلك الإمام أحمد وكلامه في تكفير الجهمية مع معامتله مع الذين امتحنوه وحبسوه وضربوه مشهور معروف».
ترجمه: «و اگر فرض شود که شخصی در باطن و ظاهرش مومن باشد اما در صفت «قدرت» یا «علم» دچار جهالت گشته و گمراه شده باشد، تا اینکه گمان کند که صفت قدرت و علم قائم به غیر اوتعالی می‌باشد و جاهل گشته باشده و گمراه شده باشد تا اینکه معتقد شده باشد که صفت کلام قائم به اوتعالی نمی‌باشد بلکه به غیر او قائم می‌باشد و بسیاری از اهل مقالات بعضی از موجودات را از قدرت اوتعالی بیرون می‌دانند و منع می‌کند که اوتعالی بر بعضی چیزها قدرت داشته باشد، مانند حال آن کسی که به فرزندش گفت آنچه را گفت (یعنی گفت او را بسوزاند و به باد دهد...) پس این مقالات کفر هستند اما ثبوت تکفیر در حق شخص معیّن متوقف است بر اقامۀ حجتی که ترک کننده‌اش را کافر می‌گرداند؛ اگرچه هم بطور مطلق (نه معیّن) هرکسی که چنین مقالاتی بگوید تکفیر می‌شود. پس این مانند اطلاق قول به نصوص وعید است همراه با اینکه ثبوت حکم وعید در حق شخص معیّن متوقف بر ثبوت شروط و انتفاء موانعش می‌باشد و برای همین ائمه بطور مطلق تکفیر کرده‌اند، با این حال آنان دربارۀ هریک از اشخاص معیّن، همانند حکم کفار حکم نکرده‌اند، بلکه کسانی که ائمه را امتحان کردند و به آنان دستور می‌دادند که بگویند قرآن مخلوق است و کسی که چنین نگوید را مجازات می‌کردند حال چه با زندانی کردن باشد یا زدن یا ترساندن یا قطع رزق باشد بلکه حتی با تکفیر، به همان شکل ائمه کل هر یک از آنان را تکفیر نکردند و مشهورترین ائمه در این باره ‌امام احمد می‌باشد و کلام ایشان دربارۀ تکفیر جهمیه و نحوۀ برخورد ایشان با کسانی که وی را امتحان کردند و زندانی کردند و زدند، مشهور و معروف می‌باشد».[27]
و می‌گوید: «وَقَدْ نُقِلَ عَنْ أَحْمَد مَا يَدُلُّ عَلَى أَنَّهُ كَفَّرَ بِهِ قَوْمًا مُعَيَّنِينَ فَأَمَّا أَنْ يُذْكَرَ عَنْهُ فِي الْمَسْأَلَةِ رِوَايَتَانِ فَفِيهِ نَظَرٌ أَوْ يُحْمَلُ الْأَمْرُ عَلَى التَّفْصِيلِ. فَيُقَالُ: مَنْ كَفَّرَهُ بِعَيْنِهِ؛ فَلِقِيَامِ الدَّلِيلِ عَلَى أَنَّهُ وُجِدَتْ فِيهِ شُرُوطُ التَّكْفِيرِ وَانْتَفَتْ مَوَانِعُهُ وَمَنْ لَمْ يُكَفِّرْهُ بِعَيْنِهِ؛ فَلِانْتِفَاءِ ذَلِكَ فِي حَقِّهِ هَذِهِ مَعَ إطْلَاقِ قَوْلِهِ بِالتَّكْفِيرِ عَلَى سَبِيلِ الْعُمُومِ».
ترجمه: «و از احمد سخنانی نقل شده که دلالت دارد بر اینکه او گروهی را به معیّن تکفیر کرده است، و اما اینکه در این مساله‌ از او ذکر می‌شود که دو روایت دارد پس جای نظر است، یا باید آن را حمل کرد بر اینکه تفصیل دارد، و گفته ‌شود که هر کسی را که به عینه تکفیر کرده، پس بخاطر این بوده که دلیل اقامه شده که در او شروط تکفیر وجود داشته، و موانعش برطرف شده است و کسی که به عینه تکفیر نکرده پس بخاطر نبودن آن در حق او می‌باشد؛ همراه با اطلاق قولش به تکفیر بر سبیل عموم».[28]
همچنین شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله دربارۀ کسی که دچار شرک شده است می‌گوید: «مَنْ يَعْتَقِدُ أَنَّ شَيْخَهُ يَرْزُقُهُ؛ أَوْ يَنْصُرُهُ أَوْ يَهْدِيهِ؛ أَوْ يُغِيثُهُ؛ أَوْ يُعِينُهُ؛ أَوْ كَانَ يَعْبُدُ شَيْخَهُ أَوْ يَدْعُوهُ وَيَسْجُدُ لَهُ؛ أَوْ كَانَ يُفَضِّلُهُ عَلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ تَفْضِيلًا مُطْلَقًا؛ أَوْ مُقَيَّدًا فِي شَيْءٍ مِنْ الْفَضْلِ الَّذِي يُقَرِّبُ إلَى اللَّهِ تَعَالَى؛ أَوْ كَانَ يَرَى أَنَّهُ هُوَ أَوْ شَيْخُهُ مُسْتَغْنٍ عَنْ مُتَابَعَةِ الرَّسُولِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَكُلُّ هَؤُلَاءِ كُفَّارٌ إنْ أَظْهَرُوا ذَلِكَ؛ وَمُنَافِقُونَ إنْ لَمْ يُظْهِرُوهُ وَهَؤُلَاءِ الْأَجْنَاسُ وَإِنْ كَانُوا قَدْ كَثُرُوا فِي هَذَا الزَّمَانِ فَلِقِلَّةِ دُعَاةِ الْعِلْمِ وَالْإِيمَانِ وَفُتُورِ آثَارِ الرِّسَالَةِ فِي أَكْثَرِ الْبُلْدَانِ وَأَكْثَرُ هَؤُلَاءِ لَيْسَ عِنْدَهُمْ مِنْ آثَارِ الرِّسَالَةِ وَمِيرَاثِ النُّبُوَّةِ مَا يَعْرِفُونَ بِهِ الْهُدَى وَكَثِيرٌ مِنْهُمْ لَمْ يَبْلُغْهُمْ ذَلِكَ. وَفِي أَوْقَاتِ الْفَتَرَاتِ وَأَمْكِنَةِ الْفَتَرَاتِ: يُثَابُ الرَّجُلُ عَلَى مَا مَعَهُ مِنْ الْإِيمَانِ الْقَلِيلِ وَيَغْفِرُ اللَّهُ فِيهِ لِمَنْ لَمْ تَقُمْ الْحُجَّةُ عَلَيْهِ مَا لَا يَغْفِرُ بِهِ لِمَنْ قَامَتْ الْحُجَّةُ عَلَيْهِ كَمَا فِي الْحَدِيثِ الْمَعْرُوفِ: " {يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لَا يَعْرِفُونَ فِيهِ صَلَاةً وَلَا صِيَامًا وَلَا حَجًّا وَلَا عُمْرَةً إلَّا الشَّيْخَ الْكَبِيرَ؛ وَالْعَجُوزَ الْكَبِيرَةَ. وَيَقُولُونَ: أَدْرَكْنَا آبَاءَنَا وَهُمْ يَقُولُونَ لَا إلَهَ إلَّا اللَّهُ فَقِيلَ لِحُذَيْفَةَ بْنِ الْيَمَانِ: مَا تُغْنِي عَنْهُمْ لَا إلَهَ إلَّا اللَّهُ؟ فَقَالَ: تُنْجِيهِمْ مِنْ النَّارِ} . وَأَصْلُ ذَلِكَ أَنَّ الْمَقَالَةَ الَّتِي هِيَ كُفْرٌ بِالْكِتَابِ وَالسُّنَّةِ وَالْإِجْمَاعِ يُقَالُ هِيَ كُفْرٌ قَوْلًا يُطْلَقُ كَمَا دَلَّ عَلَى ذَلِكَ الدَّلَائِلُ الشَّرْعِيَّةُ؛ فَإِنَّ " الْإِيمَانَ " مِنْ الْأَحْكَامِ الْمُتَلَقَّاةِ عَنْ اللَّهِ وَرَسُولِهِ؛ لَيْسَ ذَلِكَ مِمَّا يَحْكُمُ فِيهِ النَّاسُ بِظُنُونِهِمْ وَأَهْوَائِهِمْ. وَلَا يَجِبُ أَنْ يُحْكَمَ فِي كُلِّ شَخْصٍ قَالَ ذَلِكَ بِأَنَّهُ كَافِرٌ حَتَّى يَثْبُتَ فِي حَقِّهِ شُرُوطُ التَّكْفِيرِ وَتَنْتَفِي مَوَانِعُهُ مِثْلُ مَنْ قَالَ: إنَّ الْخَمْرَ أَوْ الرِّبَا حَلَالٌ؛ لِقُرْبِ عَهْدِهِ بِالْإِسْلَامِ؛ أَوْ لِنُشُوئِهِ فِي بَادِيَةٍ بَعِيدَةٍ أَوْ سَمِعَ كَلَامًا أَنْكَرَهُ وَلَمْ يَعْتَقِدْ أَنَّهُ مِنْ الْقُرْآنِ وَلَا أَنَّهُ مِنْ أَحَادِيثِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ كَمَا كَانَ بَعْضُ السَّلَفِ يُنْكِرُ أَشْيَاءَ حَتَّى يَثْبُتَ عِنْدَهُ أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَهَا وَكَمَا كَانَ الصَّحَابَةُ يَشُكُّونَ فِي أَشْيَاءَ مِثْلَ رُؤْيَةِ اللَّهِ وَغَيْرِ ذَلِكَ حَتَّى يَسْأَلُوا عَنْ ذَلِكَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَمِثْلَ الَّذِي قَالَ: إذَا أَنَا مُتّ فَاسْحَقُونِي وذروني فِي الْيَمِّ؛ لَعَلِّي أَضِلُّ عَنْ اللَّهِ وَنَحْوَ ذَلِكَ؛ فَإِنَّ هَؤُلَاءِ لَا يُكَفَّرُونَ حَتَّى تَقُومَ عَلَيْهِمْ الْحُجَّةُ بِالرِّسَالَةِ كَمَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: {لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ} وَقَدْ عَفَا اللَّه لِهَذِهِ الْأُمَّةِ عَنْ الْخَطَأِ وَالنِّسْيَانِ وَقَدْ أَشْبَعْنَا الْكَلَامَ فِي الْقَوَاعِدِ الَّتِي فِي هَذَا الْجَوَابِ فِي أَمَاكِنِهَا وَالْفَتْوَى لَا تَحْتَمِلُ الْبَسْطَ أَكْثَرَ مِنْ هَذَا. وَاَللَّهُ أَعْلَمُ».
ترجمه: «کسی که معتقد باشد که شیخش به او رزق می‌دهد، یا یاری‌اش می‌دهد یا هدایتش می‌کند، یا به دادش می‌رسد یا کمکش می‌کند، یا اینکه شیخش را عبادت کند یا او را به فریاد بخواند و برایش سجده کند، یا اینکه او را بر پیامبر صلی الله علیه وسلم برتری بدهد، حال چه به طور مطلق برتر بداند یا فقط در یک چیز برتر بداند که با آن برتری به الله متعال نزدیکی جسته باشد. یا اینکه چنین ببیند که او یا شیخش از متابعت پیامبر صلی الله علیه وسلم بی‌نیاز است، پس همۀ اینها اگر چنین اعتقاداتی را آشکار کنند کافر هستند و اگر آشکار نکنند منافق هستند، و این اجناس از مردم گرچه در این زمان بسیار هستند، اما بخاطر کم بودن دعوت‌گران علم و ایمان، و کمرنگ شدن آثار رسالت در بیشتر سرزمین‌ها و اینکه بیشتر این افراد نزدشان آثار رسالت و میراث نبوتی که به وسیلۀ آن هدایت را بشناسند، وجود ندارد، و بسیاری از آنان این آثار و میراث نبوت به آنان ابلاغ نگشته است (پس علی التعیین تکفیر نمی‌شوند) و در زمان‌ها و مکان‌های فتره، شخص با آن مقدار از ایمان کمی ‌که با خود دارد ثواب می‌برد و خداوند در مورد آن چه که بر او اقامۀ حجّت نشده است او را می‌بخشد. اما اگر بر او اقامۀ حجّت می‌شد نمی‌بخشید، چنانکه در حدیث معروف آمده است: "زمانی بر مردم خواهد آمد که در آن زمان، نه نماز را می‌شناسند و نه روزه و نه حج و نه عمره، مگر پیر مردان و پیر زنانشان که می‌گویند: پدرانمان را دیدیم که لا اله الا الله می‌گفتند. به حذیفه بن الیمان گفته شد: لا اله الا الله چه سودی به آنان می‌رساند؟ حذیفه گفت: آنان را از آتش نجات می‌دهد". و اصل این موضوع این است که سخنی که بنا بر کتاب و سنّت و اجماع، کفر باشد، گفته می‌شود که آن سخن کفر است، و به طور مطلق چنین گفته می‌شود، چنانکه دلایل شرعی بر آن دلالت دارد. برای اینکه «ایمان» از احکامی ‌است که از الله و رسولش گرفته می‌شود، و اینطور نیست که مردم دربارۀ آن با گمان‌ها و اهواءشان حکم کنند. و واجب نیست که دربارۀ هر شخصی که آن سخن کفری را گفت، حکم شود بر اینکه او کافر است، تا اینکه در حق او شروط تکفیر ثابت شود و موانع آن منتفی گردد. مانند کسی که بخاطر تازه مسلمان بودنش یا اینکه در بادیه‌ای دور بزرگ شده باشد می‌گوید: "خمر یا ربا حلال است". یا اینکه کلامی ‌را شنیده باشد و آن کلام را انکار کند و معتقد باشد که آن کلام از قرآن و یا از احادیث پیامبر صلی الله علیه وسلم نیست، همانطور که بعضی از سلف چیزهایی را انکار می‌کردند تا اینکه برایش ثابت می‌شد که پیامبر صلی الله علیه وسلم آن را گفته است، چنانکه صحابه در چیزهایی شک کردند مانند رؤیت خداوند و دیگر موارد، تا اینکه دربارۀ آن از پیامبر صلی الله علیه وسلم سوال کردند، و مانند آن کسی که گفت: هرگاه من مردم پس مرا خاکستر کنید و به باد دهید، شاید چه بسا از دست خداوند گم بشوم و امثال اینها. پس این افراد تکفیر نمی‌شوند تا اینکه بر آنان حجّت رسالیه اقامه گردد چنانکه خداوند متعال می‌فرماید: ﴿رُّسُلٗا مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى ٱللَّهِ حُجَّةُۢ بَعۡدَ ٱلرُّسُلِۚ وَكَانَ ٱللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمٗا١٦٥ [النساء: 165]
«پیامبرانی که بشارت‌دهنده و بیم‌دهنده بودند، تا بعد از (آمدن) این پیامبران برای مردم بر الله حجتی نباشد و الله پیروزمند حکیم است».
و به تحقیق که خداوند از این امّت خطا و نسیان را عفو نموده است».[29]
و امام ابو محمد علی بن حزم ظاهری اندلسی (متوفی 456 هجری)  می‌گوید: «وبرهان ضَرُورِيّ لَا خلاف فِيهِ وَهُوَ أَن الْأمة مجمعة كلهَا بِلَا خلاف من أحد مِنْهُم وَهُوَ أَن كل من بدل آيَة من الْقُرْآن عَامِدًا وَهُوَ يدْرِي آنها فِي الْمَصَاحِف بِخِلَاف ذَلِك وَأسْقط كلمة عمدا كَذَلِك أَو زَاد فِيهَا كلمة عَامِدًا فَإِنَّهُ كَافِر بِإِجْمَاع الْأمة كلهَا ثمَّ أَن الْمَرْء يُخطئ فِي التِّلَاوَة فيزيد كلمة وَينْقص أُخْرَى ويبدل كَلَامه جَاهِلا مُقَدرا أَنه مُصِيب ويكابر فِي ذَلِك ويناظر قبل أَن يتَبَيَّن لَهُ الْحق وَلَا يكون بذلك عِنْد أحد من الْأمة كَافِرًا وَلَا فَاسِقًا وَلَا آثِما فَإِذا وقف على الْمَصَاحِف أَو أخبرهُ بذلك من الْقُرَّاء من تقوم الْحجَّة بِخَبَرِهِ فَإِن تَمَادى على خطاه فَهُوَ عِنْد الْأمة كلهَا كَافِر بذلك لَا محَالة وَهَذَا هُوَ الحكم الْجَارِي فِي جَمِيع الدّيانَة».
ترجمه: «و برهانی ضروری که در آن اختلافی وجود ندارد این است که همه‌ی امّت -بدون اختلاف بین هیچ یک از آنان- اجماع دارند بر اینکه هرکس آیه‌ای از قرآن را عمداً تغییر دهد و بداند که آن آیه بر خلاف آن حالتی که تغییر داده است، در مصاحف وجود دارد، و همچنین کلمه‌ای را عمدا از قرآن بیاندازد، یا عمداً کلمه‌ای به آن اضافه نماید، پس او به اجماع همۀ ‌امت کافر است، اما شخصی که در تلاوت قرآن خطا می‌کند و کلمه‌ای را اضافه و کلمه‌ای را کم می‌کند و از روی جهل قرآن را تغییر داده باشد و چنین فرض کند که او درست خوانده است و قبل از آنکه حق برای او روشن گردد دربارۀ آن مکابره و مناظره کند، چنین کسی در نزد هیچ یک از ائمه کافر و فاسق و گناه کار نمی‌شود. پس اگر به مصاحف قرآن مراجعه کرد و یا قاریانی که با خبر دادنشان حجّت اقامه می‌شود، به او خبر دادند، و بر خطایش اصرار ورزید، پس بدون شک چنین کسی نزد همۀ ‌امت بخاطر چنین چیزی کافر می‌شود، و این حکمی ‌است که دربارۀ همه دیانت جاری می‌باشد».[30]
و امام صدر الدین محمد ابن ابی العز حنفی دمشقی رحمه الله (متوفی 792 هجری) می‌گوید: «وأما الشخص المعين، إذا قيل: هل تشهدون أنه من أهل الوعيد وأنه كافر؟ فهذا لا نشهد عليه إلا بأمر تجوز معه الشهادة، فإنه من أعظم البغي أن يشهد على معين أن الله لا يغفر له ولا يرحمه بل يخلده في النار، فإن هذا حكم الكافر بعد الموت، ولهذا ذكر أبو داود في (سننه) في كتاب: الأدب، باب: النهي عن البغي. وذكر فيه عن أبي هريرة رضي الله عنه قال سمعت رسول الله يقول: "كَانَ رَجُلَانِ فِي بَنِي إِسْرَائِيلَ مُتَوَاخِيَيْنِ، فَكَانَ أَحَدُهُمَا يُذْنِبُ، وَالْآخَرُ مُجْتَهِدٌ فِي الْعِبَادَةِ، فَكَانَ لَا يَزَالُ الْمُجْتَهِدُ يَرَى الْآخَرَ عَلَى الذَّنْبِ فَيَقُولُ: أَقْصِرْ، فَوَجَدَهُ يَوْمًا عَلَى ذَنْبٍ فَقَالَ لَهُ: أَقْصِرْ، فَقَالَ: خَلِّنِي وَرَبِّي أَبُعِثْتَ عَلَيَّ رَقِيبًا؟ فَقَالَ: وَاللَّهِ لَا يَغْفِرُ اللَّهُ لَكَ، أَوْ لَا يُدْخِلُكَ اللَّهُ الْجَنَّةَ، فَقَبَضَ أَرْوَاحَهُمَا، فَاجْتَمَعَا عِنْدَ رَبِّ الْعَالَمِينَ فَقَالَ لِهَذَا الْمُجْتَهِدِ: أَكُنْتَ بِي عَالِمًا، أَوْ كُنْتَ عَلَى مَا فِي يَدِي قَادِرًا؟ وَقَالَ لِلْمُذْنِبِ: اذْهَبْ فَادْخُلِ الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِي، وَقَالَ لِلْآخَرِ: اذْهَبُوا بِهِ إِلَى النَّارِ " قَالَ أَبُو هُرَيْرَةَ: وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَتَكَلَّمَ بِكَلِمَةٍ أَوْبَقَتْ دُنْيَاهُ وَآخِرَتَهُ"[31]. وهو حديث حسن، و لأن الشخص المعين يمكن أن يكون مجتهداً مخطئاً مغفوراً له، ويمكن أن يكون ممن لم يبلغه ما وراء ذلك من النصوص، ويمكن أن يكون له إيمان عظيم وحسنات أوجبت له رحمة الله».
ترجمه: «و اما شخص معیّن، اگر گفته شود: آیا شهادت می‌دهید که او از اهل وعید و کافر است؟ پس ما بر آن شهادت نمی‌دهیم مگر با امری که همراه با آن شهادت دادن جایز باشد. برای اینکه از بزرگترین بغی این است که بر شخص معیّن گواهی بدهی که خداوند او را نمی‌بخشد و رحمت نمی‌کند و بلکه او را وارد دوزخ می‌کند. چراکه این، حکمِ شخصِ کافر بعد از مرگش است، و برای همین ابو داود در سننش در کتاب ادب باب نهی از بغی از ابو هریره رضی الله عنه ذکر کرده که او از پیامبر صلی الله علیه وسلم شنید که فرمود: "در میان بنی اسرائیل دو مرد بودند که پیمان ‌برادری بسته بودند، یکی از آن‌ها مرتکب گناه می‌شد (اهل گناه بود) و دیگری کوشا در عبادت. مرد عابد همیشه دوستش را در گناه می‌دید و همیشه به او می‌گفت: کوتاه بیا و دست از گناه بردار [و توبه کن، او هم در جواب] می‌گفت: مرا با خدایم تنها بگذار، مگر تو نگهبان من قرار داده شده‌ای؟ [شخص عابد در جواب] گفت: به خدا سوگند! خدا تو را نمی‌بخشد. یا (شک راوی) خدا تو را وارد بهشت نمی‌کند، سپس خداوند جان آن‌ها را گرفت (فوت کردند) و نزد خداوند جهانیان گرد آمدند، خداوند به فرد عابد گفت: آیا تو نسبت به [اراده و مشیت من] آگاه بودی؟ یا بر آنچه در دست من است، توانا بودی؟ و به فرد گناهکار فرمود: برو به واسطه‌ی رحمتم وارد بهشت شو و نسبت به دیگری فرمود: او را به آتش ببرید. ابو هریره گفت: سوگند به کسی که جانم در دست قدرت اوست، چنین فردی [فرد عابدی که در حدیث، ذکر شده است] چیزی گفت که آن کلمه، دنیا و آخرتش را از بین برد". حدیث حسن است. زیرا ممکن است که شخص معیّن، مجتهدی خطاکار باشد که مورد مغفرت قرار می‌گیرد، و ممکن است که بغیر نصوصی که در نزد خود دارد، به او نصوص دیگر نرسیده باشد، و ممکن است که او ایمانی عظیم و حسناتی داشته باشد که رحمت خداوند را برایش واجب گرداند».[32]
و شیخ الاسلام ابن تیمیه می‌گوید: «وَمِنْ الْمَعْلُومِ أَنَّ الْمَنْعَ مِنْ تَكْفِيرِ عُلَمَاءِ الْمُسْلِمِينَ الَّذِينَ تَكَلَّمُوا فِي هَذَا الْبَابِ؛ بَلْ دَفْعُ التَّكْفِيرِ عَنْ عُلَمَاءِ الْمُسْلِمِينَ وَإِنْ أَخْطَئُوا هُوَ مِنْ أَحَقِّ الْأَغْرَاضِ الشَّرْعِيَّةِ؛ حَتَّى لَوْ فُرِضَ أَنَّ دَفْعَ التَّكْفِيرِ عَنْ الْقَائِلِ يُعْتَقَدُ أَنَّهُ لَيْسَ بِكَافِرِ حِمَايَةً لَهُ، وَنَصْرًا لِأَخِيهِ الْمُسْلِمِ: لَكَانَ هَذَا غَرَضًا شَرْعِيًّا حَسَنًا، وَهُوَ إذَا اجْتَهَدَ فِي ذَلِكَ فَأَصَابَ فَلَهُ أَجْرَانِ، وَإِنْ اجْتَهَدَ فِيهِ فَأَخْطَأَ فَلَهُ أَجْرٌ وَاحِدٌ».
ترجمه: «و معلوم است که جلوگیری از تکفیر علمای مسلمینی که در این باب صحبت داشته‌اند، و بلکه دفع تکفیر از علمای اسلام؛ اگرچه هم (در دفع تکفیرشان) خطا کرده باشد، از حق‌ترین اهداف شریعت است، حتی اگر فرض شود که دفع تکفیر به نسبت گوینده‌ای باشد که بخاطر حمایت از او (یعنی آن کسی که تفکیر را از او دفع کرده) و یاری رساندن به برادر مسلمانش، معتقد شده باشد که او کافر نیست، پس چنین چیزی یک غرض نیک شرعی می‌باشد، و او اگر در این باره اجتهادش درست بود پس دو اجر دارد و اگر اجتهادش خطا بود پس یک اجر دارد».[33]
و امام شمس الدین محمد الذهبی رحمه الله (متوفی 748 هجری) می‌گوید: «رَأَيْتُ لِلأَشعرِيّ كلمَة أَعجبتَنِي وَهِيَ ثَابِتَة رَوَاهَا البَيْهَقِيّ، سَمِعْتُ أَبَا حَازِم العَبْدَوِيَّ، سَمِعْتُ زَاهِر بن أَحْمَدَ السَّرَخْسِيّ يَقُوْلُ: لَمَّا قَرُبَ حُضُوْرُ أَجل أَبِي الحَسَنِ الأَشْعَرِيِّ فِي دَارِي بِبَغْدَادَ، دعَانِي فَأَتَيْتُه، فَقَالَ: اشهدْ عليَّ أَنِّي لاَ أَكفِّر أَحَداً مِنْ أَهْلِ القِبْلَة، لأَنَّ الكلَّ يُشيَرَوْنَ إِلَى معبودٍ وَاحِد، وَإِنَّمَا هَذَا كُلُّه اخْتِلاَف العِبَارَات. قُلْتُ: وَبنحو هَذَا أَدين، وَكَذَا كَانَ شَيْخُنَا ابْنُ تيمِيَّة فِي أَوَاخِرِ أَيَّامه يَقُوْلُ: أَنَا لاَ أَكفر أَحَداً مِنَ الأُمَّة، وَيَقُوْلُ: قَالَ النَّبِيُّ -صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: "لاَ يحافظ عى الْوضُوء إلَّا مُؤْمِنٌ" فَمَنْ لاَزَمَ الصَّلَوَاتِ بوضوءٍ فهو مسلم».
ترجمه: «از اشعری جمله‌ای دیدم که مرا به شگفت آورد و آن جمله ثابت می‌باشد و بیهقی آن را روایت کرده است که از ابو حازم عبدوی شنیدم که گفت از زاهر بن احمد سرخسی شنیدم که می‌گفت: هنگامی ‌که اجل ابو الحسن اشعری در خانه‌ام در بغداد نزدیک شد، مرا فرا خواند و نزد او رفتم و گفت: بر من شهادت بده که من کسی از اهل قبله را تکفیر نمی‌کنم، برای اینکه همه به معبود واحدی اشاره دارند و اینها همه اختلاف عبارات است. می‌گویم من نیز همین را قبول دارم و همچنین شیخمان ابن تیمیه در اواخر ایامش می‌گفت: من کسی از امّت را تکفیر نمی‌کنم، و می‌گفت: پیامبر صلی الله علیه وسلم فرموده است: "جز شخص مومن بر وضو محافظت نمی‌کند" پس هرکس با وضو بر نمازهایش مواظبت داشته باشد پس او مسلمان است».[34]
بخاری در صحیحش بابی دارد به نام: «بَابُ كُفْرَانِ العَشِيرِ، وَكُفْرٍ دُونَ كُفْرٍ»؛ «کفران همسر و کفر دون کفر». و قاضی محمد ابوبکر ابن العربی الاشبیلی (متوفی 543 هجری) در شرح آن می‌گوید: «مراده أن يبين أن الطاعات، كما تسمى إيماناً، كذلك المعاصي تسمى كفراً، لكن حيث يطلق عليها الكفر لا يراد عليه الكفر المخرج عن الملة، فالجاهل والمخطئ من هذه الأمة، ولو عمل من الكفر والشرك ما يكون مشركاً أو كافراً، فإنه يعذر بالجهل والخطأ، حتى تتبين له الحجة، الذي يكفر تاركها، بياناً واضحاً ما يلتبس على مثله، وينكر ما هو معلوم بالضرورة من دين الإسلام مما أجمعوا عليه إجماعاً جلياً قطعياً، يعرفه كل من المسلمين من غير نظر وتأمل، كما يأتي بيانه إن شاء الله تعالى، ولم يخالف في ذلك إلا أهل البدع».
ترجمه: «مرادش این است که روشن گردد که همانطور که طاعات به ایمان نامیده می‌شود، به همان شکل معاصی نیز به کفر نامیده می‌شود، لکن هرجا که بر آن کفر اطلاق گردد مرادش کفر خارج کننده از ملت نیست، پس جاهل خطاکار از این امّت اگرچه هم کفر و شرک کند، مشرک و کافر نیست برای اینکه عذر به جهل و خطا دارد، تا اینکه برای او تبیین حجتی گردد که تارک آن کافر می‌شود؛ تبیینی واضح که بر مثل آن ملتبس نباشد. و چیزی را انکار کند که به ضرورت معلوم باشد که از دین اسلام است و بر آن اجماع جلی و قطعی داشته باشند و هر مسلمانی بدون نظر و تامل کردن آن را بداند، چنانکه توضیحش ان شاء الله می‌آید، و جز اهل بدعت در این باره مخالفت نکرده‌اند».[35]
و ابن تیمیه رحمه الله می‌گوید: «وَلِهَذَا أَكْثَرُ السَّلَفِ يَأْمُرُونَ بِقَتْلِ الدَّاعِي إلَى الْبِدْعَةِ الَّذِي يُضِلُّ النَّاسَ لِأَجْلِ إفْسَادِهِ فِي الدِّينِ سَوَاءً قَالُوا: هُوَ كَافِرٌ أَوْ لَيْسَ بِكَافِرِ. وَإِذَا عُرِفَ هَذَا فَتَكْفِيرُ " الْمُعَيَّنِ " مِنْ هَؤُلَاءِ الْجُهَّالِ وَأَمْثَالِهِمْ - بِحَيْثُ يُحْكَمُ عَلَيْهِ بِأَنَّهُ مِنْ الْكُفَّارِ - لَا يَجُوزُ الْإِقْدَامُ عَلَيْهِ إلَّا بَعْدَ أَنْ تَقُومَ عَلَى أَحَدِهِمْ الْحُجَّةُ الرسالية الَّتِي يَتَبَيَّنُ بِهَا أَنَّهُمْ مُخَالِفُونَ لِلرُّسُلِ وَإِنْ كَانَتْ هَذِهِ الْمَقَالَةُ لَا رَيْبَ آنها كُفْرٌ. وَهَكَذَا الْكَلَامُ فِي تَكْفِيرِ جَمِيعِ " الْمُعَيَّنِينَ " مَعَ أَنَّ بَعْضَ هَذِهِ الْبِدْعَةِ أَشَدُّ مِنْ بَعْضٍ وَبَعْضُ الْمُبْتَدِعَةِ يَكُونُ فِيهِ مِنْ الْإِيمَانِ مَا لَيْسَ فِي بَعْضٍ فَلَيْسَ لِأَحَدِ أَنْ يُكَفِّرَ أَحَدًا مِنْ الْمُسْلِمِينَ وَإِنْ أَخْطَأَ وَغَلِطَ حَتَّى تُقَامَ عَلَيْهِ الْحُجَّةُ وَتُبَيَّنَ لَهُ الْمَحَجَّةُ. وَمَنْ ثَبَتَ إيمَانُهُ بِيَقِينِ لَمْ يَزُلْ ذَلِكَ عَنْهُ بِالشَّكِّ؛ بَلْ لَا يَزُولُ إلَّا بَعْدَ إقَامَةِ الْحُجَّةِ وَإِزَالَةِ الشُّبْهَةِ».
ترجمه: «و برای همین اکثر سلف به کشتن دعوت کننده به سوی بدعتی که مردم را گمراه می‌کرد، امر می‌کردند؛ بخاطر اینکه دین را فاسد می‌ساخت، صرف نظر از اینکه بگویند او کافر است یا غیر کافر. و اگر این موضوع دانسته شد پس اقدام به تکفیر شخص معینی از آن جهال و امثالشان -به این شکل که بر او حکم شود که او از کفار است-، جایز نمی‌باشد؛ مگر بعد از اینکه بر یکی از آنان حجّت رسالیه‌ای اقامه شود که بوسیله‌ی آن حجّت، برایشان روشن گردد که آنان مخالفِ با پیامبران هستند؛ گرچه هم شکی نیست که آن سخنشان کفر می‌باشد. و صحبت دربارۀ تکفیر همۀ معینین به همین شکل است همراه با اینکه بعضی از این بدعت‌ها شدیدتر از بعضی دیگر است و بعضی از مبتدعه ممکن است که در او ایمانی باشد که در بعضی دیگر نباشد، پس کسی حق ندارد که احدی از مسلمانان را تکفیر کند اگرچه آن مسلمان خطا و اشتباه کرده باشد، تا اینکه بر او اقامۀ حجّت شود و راه راست برایش روشن گردد. و کسی که ایمانش به یقین ثابت شده باشد، با شک ایمانش از بین نمی‌رود، بلکه ایمانش از بین نمی‌رود مگر بعد از اقامۀ حجّت و از بین بردن شبهه‌اش».[36]
همچنین می‌گوید: «هَذَا مَعَ أَنِّي دَائِمًا وَمَنْ جَالَسَنِي يَعْلَمُ ذَلِكَ مِنِّي: أَنِّي مِنْ أَعْظَمِ النَّاسِ نَهْيًا عَنْ أَنْ يُنْسَبَ مُعَيَّنٌ إلَى تَكْفِيرٍ وَتَفْسِيقٍ وَمَعْصِيَةٍ، إلَّا إذَا عُلِمَ أَنَّهُ قَدْ قَامَتْ عَلَيْهِ الْحُجَّةُ الرسالية الَّتِي مَنْ خَالَفَهَا كَانَ كَافِرًا تَارَةً وَفَاسِقًا أُخْرَى وَعَاصِيًا أُخْرَى وَإِنِّي أُقَرِّرُ أَنَّ اللَّهَ قَدْ غَفَرَ لِهَذِهِ الْأُمَّةِ خَطَأَهَا: وَذَلِكَ يَعُمُّ الْخَطَأَ فِي الْمَسَائِلِ الْخَبَرِيَّةِ الْقَوْلِيَّةِ وَالْمَسَائِلِ الْعَمَلِيَّةِ . وَمَا زَالَ السَّلَفُ يَتَنَازَعُونَ فِي كَثِيرٍ مِنْ هَذِهِ الْمَسَائِلِ وَلَمْ يَشْهَدْ أَحَدٌ مِنْهُمْ عَلَى أَحَدٍ لَا بِكُفْرِ وَلَا بِفِسْقِ وَلَا مَعْصِيَةٍ».
ترجمه: «من همیشه اینگونه بوده‌ام و کسی که با من نشسته باشد، این را دربارۀ من می‌داند که من شدیدتر از هرکسی از نسبت‌دادن شخص معیّن به تکفیر و تفسیق و معصیت، نهی کرده‌ام؛ مگر اینکه دانسته شود که بر او حجّت رسالیه‌ای اقامه شده که مخالفت‌کننده با آن را گاهی کافر می‌گرداند، و گاهی فاسق و گاهی دیگر گناهکار. و من اقرار می‌کنم که خداوند از این امّت خطایش را بخشیده است و این شامل عموم خطاها در مسائل خبریِ قولی و مسائل عملی می‌شود و سلف پیوسته در بسیاری از این مسائل اختلاف می‌کردند و هیچ یک از آنان بر دیگری گواهی به کافر شدن یا فاسق شدن یا دچار معصیت شدن نمی‌دادند».[37]
برای همین می‌بینیم که ‌امام زین الدین عبد الرحمن ابن رجب حنبلی رحمه الله (متوفی 795 هجری) در ترجمۀ شیخ الاسلام ابن تیمیه به نقل از ذهبی، می‌گوید: «ومذهبه توسعة العذر للخلق، ولا يكفر أحداً إلا بَعْد قيام الحجة عَلَيْهِ».
ترجمه: «و مذهب ایشان (ابن تیمیه) توسعۀ عذر برای خلق می‌باشد، و کسی را تکفیر نمی‌کرد مگر بعد از اقامۀ حجّت بر او».[38]
همچنین کسی که حجّت بر او اقامه نشده باشد و اسماء و صفات خداوند را رد کند، تکفیر نمی‌شود برای اینکه علم به اسماء و صفات با عقل و رؤیت و فکر کردن درک نمی‌شود، پس کسی که حجّت به او نرسیده باشد با انکار آن کافر نمی‌شود، بلکه کسی که حجّت به او رسیده باشد سپس آن را جحد نماید بخاطر تکذیب نصوص کافر می شود، امام ذهبی با اسنادش از امام شافعی روایت کرده که دربارۀ کسی که اسماء و صفات خداوند را رد کند، گفته است: «سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللهِ الشَّافِعِيَّ يَقُوْلُ وَقَدْ سُئِلَ عَنْ صِفَاتِ اللهِ تَعَالَی وَمَا يُؤمِنُ بِهِ فَقَالَ: للهِ أَسْمَاءٌ وَصِفَاتٌ، جَاءَ بِهَا كِتَابُهُ، وَأَخْبَرَ بِهَا نَبِيُّهُ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أُمَّتَهُ، لاَ يَسَعُ أَحَداً قَامَتْ عَلَيْهِ الحُجَّةُ رَدَّهَا، لأَنَّ القُرْآنَ نَزَلَ بِهَا، وَصَحَّ عَنْ رَسُوْلِ اللهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ القَوْلَ بِهَا، فَإِنْ خَالَفَ ذَلِكَ بَعْدَ ثُبُوتِ الحُجَّةِ عَلَيْهِ، فَهُوَ كَافِرٌ، فَأَمَّا قَبْلَ ثُبُوْتِ الحُجَّةِ، فَمَعْذُورٌ بِالجَهْلِ، لأَنَّ عِلْمَ ذَلِكَ لاَ يُدْرَكُ بِالعَقْلِ، وَلاَ بِالرَّوِيَّةِ وَالفِكْرِ، وَلاَ نُكَفِّرُ بِالجَهْلِ بِهَا أَحَداً، إِلاَّ بَعْدَ انتهَاءِ الخَبَرِ إِلَيْهِ بِهَا، وَنُثْبِتُ هَذِهِ الصَّفَاتِ، وَنَنْفِي عَنْهَا التَّشْبِيْهَ، كَمَا نَفَاهُ عَنْ نَفْسِهِ، فَقَالَ: {لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ البَصِيْر}».[39]
ترجمه: «شنیدم ابو عبد الله الشافعی -که از ایشان دربارۀ صفات الله متعال و آنچه که به آن باید ایمان آورد، سوال شده بود- گفت: خداوند دارای اسماء و صفاتی است که در کتابش آمده است و پیامبر صلی الله علیه وسلم امّتش را به آن خبر داده است، و کسی که حجّت بر او اقامه شده باشد نمی‌تواند آن را رد کند، برای اینکه قرآن به آن (اسماء و صفات) نازل شده است و از رسول خدا صلی الله علیه وسلم گفتن آن (اسماء و صفات) به صحت رسیده است، پس اگر بعد از ثبوت حجّت بر او با آن مخالفت کرد، پس او کافر است و اما قبل از ثبوت حجّت، پس او بخاطر جهلش معذور می‌باشد، برای اینکه علم به آن با عقل و رؤیت و فکر کردن درک نمی‌شود، و کسی را بخاطر جهل به آن تکفیر نمی‌کنیم، مگر بعد از رسیدن خبر آن به او. و این صفات را اثبات می‌کنیم و تشبیه را از آن نفی می‌کنیم چنانکه خداوند از نفس خودش نفی‌اش کرده است و فرموده است: "هیچ چیز همانند او نیست و او شنوای بینا است"».[40]
و شیخ الاسلام ابن تیمیه دربارۀ تکفیر علی التعیین خوارج و روافض می‌گوید: «وَالْقَوْلَانِ فِي الْخَوَارِجِ وَالْمَارِقِينَ مِنْ الحرورية وَالرَّافِضَةِ وَنَحْوِهِمْ . وَالصَّحِيحُ أَنَّ هَذِهِ الْأَقْوَالَ الَّتِي يَقُولُونَهَا الَّتِي يُعْلَمُ آنها مُخَالِفَةٌ لَمَّا جَاءَ بِهِ الرَّسُولُ كُفْرٌ وَكَذَلِكَ أَفْعَالُهُمْ الَّتِي هِيَ مِنْ جِنْسِ أَفْعَالِ الْكُفَّارِ بِالْمُسْلِمِينَ هِيَ كُفْرٌ أَيْضًا . وَقَدْ ذَكَرْت دَلَائِلَ ذَلِكَ فِي غَيْرِ هَذَا الْمَوْضِعِ؛ لَكِنْ تَكْفِيرُ الْوَاحِدِ الْمُعَيَّنِ مِنْهُمْ وَالْحُكْمُ بِتَخْلِيدِهِ فِي النَّارِ مَوْقُوفٌ عَلَى ثُبُوتِ شُرُوطِ التَّكْفِيرِ وَانْتِفَاءِ مَوَانِعِهِ . فَإِنَّا نُطْلِقُ الْقَوْلَ بِنُصُوصِ الْوَعْدِ وَالْوَعِيدِ وَالتَّكْفِيرِ وَالتَّفْسِيقِ وَلَا نَحْكُمُ لِلْمُعَيَّنِ بِدُخُولِهِ فِي ذَلِكَ الْعَامِّ حَتَّى يَقُومَ فِيهِ الْمُقْتَضَى الَّذِي لَا مَعَارِضَ لَهُ . وَقَدْ بَسَطْت هَذِهِ الْقَاعِدَةَ فِي " قَاعِدَةِ التَّكْفِيرِ " . وَلِهَذَا لَمْ يَحْكُمْ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بِكُفْرِ الَّذِي قَالَ: إذَا أَنَا مُتّ فَأَحْرِقُونِي ثُمَّ ذروني فِي الْيَمِّ فَوَاَللَّهِ لَأَنْ قَدَرَ اللَّهُ عَلَيَّ لَيُعَذِّبُنِي عَذَابًا لَا يُعَذِّبُهُ أَحَدًا مِنْ الْعَالَمِينَ مَعَ شَكِّهِ فِي قُدْرَةِ اللَّهِ وَإِعَادَتِهِ؛ وَلِهَذَا لَا يُكَفِّرُ الْعُلَمَاءُ مِنْ اسْتَحَلَّ شَيْئًا مِنْ الْمُحَرَّمَاتِ لِقُرْبِ عَهْدِهِ بِالْإِسْلَامِ أَوْ لِنَشْأَتِهِ بِبَادِيَةٍ بَعِيدَةٍ؛ فَإِنَّ حُكْمَ الْكُفْرِ لَا يَكُونُ إلَّا بَعْدَ بُلُوغِ الرِّسَالَةِ . وَكَثِيرٌ مِنْ هَؤُلَاءِ قَدْ لَا يَكُونُ قَدْ بَلَغَتْهُ النُّصُوصُ الْمُخَالِفَةُ لِمَا يَرَاهُ وَلَا يَعْلَمُ أَنَّ الرَّسُولَ بَعَثَ بِذَلِكَ فَيُطْلِقُ أَنَّ هَذَا الْقَوْلَ كُفْرٌ وَيُكَفِّرُ مَتَى قَامَتْ عَلَيْهِ الْحُجَّةُ الَّتِي يَكْفُرُ تَارِكُهَا؛ دُونَ غَيْرِهِ. وَاَللَّهُ أَعْلَمُ».
ترجمه: «و دو قول درباره‌ی (تکفیر و تخلید در دوزخ) خوارج و مارقین از حروریه و رافضه و نحو آنان وجود دارد. و صحیح این است که این اقوالی که می‌گویند دانسته می‌شود که آن اقوال مخالف است با آنچه که پیامبر آورده است و کفر است و همچنین افعالشان از جنس افعال کفار با مسلمانان است آن افعال هم باز کفر است. و پیشتر دلایل آن را در جای دیگری ذکر کردم. لیکن تکفیر یک شخص معیّن از آنان و حکم به جاودانه بودنش در دوزخ متوقف است بر ثبوت شروط تکفیر و انتفاء موانع آن. پس ما به طور مطلق نصوص وعد و وعید و تکفیر و تفسیق را به کار می‌بریم و بر شخص معیّن حکم به وارد شدن به این حکم عام را نمی‌دهیم تا اینکه مقتضایی دربارۀ او اقامه شود که معارضی با آن وجود نداشته باشد و پیشتر این قاعده را در «قاعدۀ تکفیر» توضیح دادم. و برای همین پیامبر صلی الله علیه وسلم حکم به کفر کسی نداد که گفت: "هرگاه من مردم من را بسوزانید سپس خاکسترم را به باد دهید چراکه به الله قسم اگر الله بر من دست یابد چنان عذابی به من خواهد داد که کسی از عالمیان را نداده باشد". که در قدرت الله و بازگرداندن او شک داشت. و برای همین علما کسی را که چیزی از محرمات را حلال کند، بخاطر تازه مسلمان بودنش یا اینکه در سرزمینی دور از اسلام بزرگ شده باشد، تکفیر نمی‌کنند. برای اینکه حکم کفر داده نمی‌شود مگر بعد از ابلاغ رساله. و بسیاری از آنان (خوارج و روافض) ممکن است نصوصی که مخالف با آنچه که می‌پندارد هستند به او ابلاغ نشده باشد و نمی‌داند که پیامبر صلی الله علیه وسلم برای آن مبعوث شده است. پس به طور مطلق گفته می‌شود که این قول کفر است، اما زمانی تکفیر می‌شود که حجّت بر او اقامه شود آن هم حجتی که فقط ترک کننده اش کافر می‌گردد؛ نه غیر او. و الله دانا تر است».[41]
می‌گویم: از آنچه که در این بخش آمد، متوجه می شویم که تکفیر مطلق با تکفیر معین فرق دارد و وقتی که در قرآن یا سنّت یا اقوال سلف امّت نصوصی آمده است که قول یا عملی را مستحقّ وعیدی مانند لعن یا تفسیق یا تکفیر دانسته‌اند، از آن چنین لازم نمی‌آید که هرکسی که مرتکب آن قول یا فعل شد در آن وعید افتاده باشد، برای اینکه ممکن است خطا یا تاویلی داشته باشد یا تازه مسلمانی باشد یا در بادیه‌ای دور از اسلام بزرگ شده باشد یا حجت به او نرسیده باشد یا حسنات و نیکی‌هایی داشته باشد که جلوی الحاق وعید به او را بگیرد یا دیگر از عذرهایی که خداوند در حق او سراغ دارد. پس لازم است که به طور مطلق نصوص وعید را بکار برد اما نازل کردن آن وعید در حق شخص معین تنها بعد از اثبات شروط و انتفاء موانع آن می باشد.


[1]-سنن ابن ماجه (2725)، آلبانی می‌گوید: صحیح است.
[2]-بخارى (6780).
[3]-مجموع الفتاوی ج 10 ص 329-330.
[4]- مجموع الفتاوی ج 20 صص 287-289.
[5]- مجموع الفتاوى ج 12 صص 487 – 488.
[6]- رک: رد بر ردود شنیعه از شیخمان مقدسی درباره حکم شیعه، از ترکی البنعلی، ترجمه مجاهد دین، صص 1-18.
[7]- مجموع الفتاوی ج 3 صص 230-231.
[8]- منهاج السنه، ج 5 ص 239.
[9]- مجموع الفتاوی ج 23 صص 345-348.
[10]- مجموع الفتاوی ج 6 صص 56-61. به اختصار
[11]- قاضی ابو یعلی در طبقات الحنابله ج 1 ص 461 آن را تخریج کرده است.
[12]- کتاب السنة از خلال، ج 6 ص 29.
[13]- الإبانة الکبری، ج 5 ص 486.
[14]- السنة از عبد الله بن الإمام أحمد، ج 1 صص 102-103، أصول اللالكائي، ج 3 صص 405-406، الشريعة از الآجري، ص 80.
[15]- او، ابو العباس عبد الله بن هارون الرشید خلیفه عباسی بود، مطالعه در علم و عقلیات داشت و دعوت به قول به خلق قرآن کرد، غزوات زیادی داشت و در سال 218 هجری وفات یافت. نک: سیر اعلام النبلاء ج 10 ص 272.
[16]- مجموع الفتاوى، ج 12 ص 488.
[17]- المسائل الماردينية، ص 69 – مجموع الفتاوى، ج 23 صص 348 - 349.
[18]- الاستقامة، ج 1 ص 166.
[19]- مجموع الفتاوی ج 7 صص 618-619.
[20]- مجموع الفتاوی ج 7 صص 507-508.
[21]- مجموع الفتاوی ج 7 صص 217-218.
[22]- مجموع الفتاوی ج 12 صص 493-497.
[23]- مجموع الفتاوی ج 12 صص 493-497.
[24]- السيل الجرار، ج 4 ص 578.
[25]- البحر الرائق شرح كنز الدقائق از ابن نجيم المصري (المتوفى: 970هـ) ج 5 ص 134.
[26]- مجموع الفتاوى ج 12 ص 498.
[27]-بغية المرتاد في الرد على المتفلسفة والقرامطة والباطنية، صص 353-354.
[28]- مجموع الفتاوی 12/489.
[29]- مجموع الفتاوی ج 35 صص 164-165.
[30]- الفصل في الملل والأهواء والنحل ج ۳ ص ۱۴۲.
[31]- سنن ابو داود (4901). آلبانی می‌گوید: صحیح است.
[32]- شرح العقیدة الطحاوية، صص 357-358.
[33]- مجموع الفتاوی ج 35 ص 103.
[34]- سیر اعلام النبلاء ج 11 ص 393.
[35]- ابن حجر در فتح الباری ج 1 ص 83 این قول را از او نقل کرده است و نیز در تفسیر محاسن التأویل از شیخ جمال الدین القاسمی‌(شاگرد سید محمد رشید رضا)، ج 3 ص 161 نقل شده است.
[36]- مجموع الفتاوی ج 12 صص 500-501.
[37]- مجموع الفتاوی ج 3 ص 329.
[38]-ذيل طبقات الحنابلة، از عبد الرحمن بن احمد بن رجب الحنبلي،ج 1 ص 341.
[39]- سیر اعلام النبلاء ج 10 صص 79-80.
[40]- سیر اعلام النبلاء ج 10 صص 79-80.
[41]- مجموع الفتاوی ج 28 صص 500 و 501.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نصیحتی دلسوزانه برای صلاح مهدوی و هم فکرانش؛

    ♦️ چند سال پیش که وهابیان اهل غلو و افراط، احساس کردند که میدان برایشان خالی شده و تا آینده ای نزدیک بر دنیای اسلام مسلط می شوند، اهل ...