۱۳۹۷/۰۳/۳۰

حد پایین التزام ظاهری برای ثبوت وصف اسلام



در این بخش، بعضی از مواردی که در آن افراط و تفریط صورت گرفته است را مطرح می‌کنیم.



 کسی که شهادتین می‌گوید، اصلی که دربارۀ او فرض گرفته می‌شود این است که او به مقتضای شهادتین التزام دارد، مگر اینکه خلاف آن از او رخ بدهد که در این صورت باید بر او اقامۀ حجّت صورت گیرد، و قبل از اینکه با او اقامه صورت گیرد، با او به مقتضای اسلامش معامله می‌شود برای اینکه ظاهر حال او، اسلام می‌باشد.
و احادیثی روایت شده‌اند که در آن پیامبر صلی الله علیه وسلم با تازه مسلمانان به آسانی برخورد می‌کرد تا قلب آنان را برای اسلام بدست بیاورد که اصطلاحاً به این افراد ﴿ٱلۡمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمۡ [التوبة: 60] «دلجوئی شدگان (نو مسلمانان)»، گفته می‌شود.
ابن رجب حنبلی رحمه الله (متوفی 795 هـ) می‌گوید: «وَمِنَ الْمَعْلُومِ بِالضَّرُورَةِ أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ كَانَ يَقْبَلُ مِنْ كُلِّ مَنْ جَاءَهُ يُرِيدُ الدُّخُولَ فِي الْإِسْلَامِ الشَّهَادَتَيْنِ فَقَطْ، وَيَعْصِمُ دَمَهُ بِذَلِكَ، وَيَجْعَلُهُ مُسْلِمًا، فَقَدْ «أَنْكَرَ عَلَى أُسَامَةَ بْنِ زَيْدٍ قَتْلَهُ لِمَنْ قَالَ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ لَمَّا رَفَعَ عَلَيْهِ السَّيْفَ، وَاشْتَدَّ نَكِيرُهُ عَلَيْهِ» . وَلَمْ يَكُنْ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَشْتَرِطُ عَلَى مَنْ جَاءَهُ يُرِيدُ الْإِسْلَامَ أَنْ يَلْتَزِمَ الصَّلَاةَ وَالزَّكَاةَ، بَلْ قَدْ رُوِيَ أَنَّهُ قَبِلَ مِنْ قَوْمٍ الْإِسْلَامَ، وَاشْتَرَطُوا أَنْ لَا يُزَكُّوا، فَفِي مُسْنَدِ الْإِمَامِ أَحْمَدَ، عَنْ جَابِرٍ قَالَ: «اشْتَرَطَتْ ثَقِيفٌ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَنْ لَا صَدَقَةَ عَلَيْهِمْ وَلَا جِهَادَ، وَأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ سَيَتَصَدَّقُونَ وَيُجَاهِدُونَ» . وَفِيهِ أَيْضًا عَنْ نَصْرِ بْنِ عَاصِمٍ اللَّيْثِيِّ «عَنْ رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنَّهُ أَتَى النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَأَسْلَمَ عَلَى أَنْ لَا يُصَلِّي إِلَّا صَلَاتَيْنِ، فَقَبِلَ مِنْهُ» . وَأَخَذَ الْإِمَامُ أَحْمَدُ بِهَذِهِ الْأَحَادِيثِ، وَقَالَ: يَصِحُّ الْإِسْلَامُ عَلَى الشَّرْطِ الْفَاسِدِ، ثُمَّ يُلْزَمُ بِشَرَائِعِ الْإِسْلَامِ كُلِّهَا، وَاسْتَدَلَّ أَيْضًا بِأَنَّ حَكِيمَ بْنَ حِزَامٍ قَالَ: «بَايَعْتُ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَلَى أَنْ لَا أَخِرَّ إِلَّا قَائِمًا» . قَالَ أَحْمَدُ: مَعْنَاهُ أَنْ يَسْجُدَ مِنْ غَيْرِ رُكُوعٍ».
ترجمه: «ضرورتاً معلوم می‌باشد که پیامبر صلی الله علیه وسلم از هر کسی که نزد ایشان می‌آمد و می‌خواست وارد اسلام بشود، فقط شهادتین را از او قبول می‌کرد، و با آن خونش را محفوظ نگه می‌داشت و او را مسلمان قرار می‌داد. و بر اسامه بن زید آنگاه که کسی را کشت که لا اله الا الله گفته بود و بر او شمشیر کشیده بود، به شدت انکار ورزید. و پیامبر صلی الله علیه وسلم برای کسی که نزد ایشان می‌آمد و می‌خواست وارد اسلام شود شرط نمی‌گذاشت که به نماز و زکات ملتزم باشد، بلکه حتی از ایشان روایت شده است که از قومی ‌اسلام را پذیرفت که آنان شرط گذاشته بودند که زکات ندهند. در مسند امام احمد از جابر روایت شده که گفت: ثقیف بر رسول خدا صلی الله علیه وسلم شرط گذاشتند که صدقه بر آنان نباشد و جهاد نکنند، و رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمود: به زودی هم صدقه خواهند داد و هم جهاد خواهند کرد. و باز در مسند احمد از نصر بن عاصم اللیثی آمده که از مردی از آنان روایت کرده که او نزد پیامبر صلی الله علیه وسلم آمد و بر این مسلمان شد که فقط دو تا از نمازها را بخواند، و پیامبر از او پذیرفت. و امام احمد عمل به این احادیث را گرفته و می‌گوید: اسلام آوردن بر شرطی فاسد، صحیح می‌باشد، سپس بعداً به همۀ شرایع اسلام ملزم می‌شود. و باز استدلال کرده به اینکه حکیم بن حزام گفت: با پیامبر صلی الله علیه وسلم بیعت کردم که جز در حالت ایستاده به خاک نیوفتم. احمد می‌گوید: معنایش این است که بدون انجام رکوع به سجده برود».[1]
می‌گویم: و در روایت دیگری از امام احمد آمده که آن مرد شرط گذاشت که فقط یک نماز را بخواند «عَلَى أَنْ لَا يُصَلِّيَ إلَّا صَلَاةً فَقَبِلَ مِنْهُ». آنچه از این احادیث فهمیده می‌شود این است که این شرط ها را بخاطر بدست آوردن قلب آنان و تألیف قلوبشان در وارد شدن به اسلام، از آنان پذیرفت و بعداً خداوند قبول و پذیرش دیگر نمازها و واجبات را نیز به قلب آنان الهام خواهد کرد چنانکه این مفهوم را از این عبارت در حدیث می‌فهمیم که پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: «سَيَتَصَدَّقُونَ وَيُجَاهِدُونَ»؛ «به زودی هم صدقه خواهند داد و هم جهاد خواهند کرد». بسیاری از کافران وقتی وارد اسلام می‌شوند انجام تکالیف شرعی بر آنان گران می‌آید و یا گران به نظر می‌رسد، اما وقتی با گفتن شهادتین اسلام آنان را پذیرفتیم، کم کم حلاوت و شیرینی این دین و عباداتش را در قلبش احساس می‌کند تا حدی که می‌بینیم آنان بسیار شدید تر و با حماسه‌تر از کسانی هستند که مسلمان به دنیا آمده‌اند و در انجام عبادات بسیار جدی‌تر خواهند بود.

می‌گویم: زمانی که من با اهل مسجد آشنا شدم و شیرینی و حلاوت نماز و قرائت قرآن را احساس کردم، بعد از چند ماه چنان حالت بی قراری و افسوس به من دست داد و می‌گفتم که چرا زودتر حلاوت اسلام را نچشیدم، به حدی که تأسف می‌خوردم و می‌گفتم ای کاش حتی اگر شده یک روز زودتر وارد حقیقت اسلام می‌شدم و آن سال‌ها از عمرم را که مسلمان زاده بودم اما از حقیقت اسلام و حلاوت عبادت‌هایش دور و بیگانه بودم، به غفلت سپری نمی‌شد. اگر این حال یک مسلمان باشد، پس شخص کافری که با شرطی فاسد مسلمان می‌شود هم ان شاء الله همین گونه خواهد بود. مثلا بگوید من مسلمان می‌شوم اما نمی‌توانم صبح برای نماز بلند شوم، اما بقیه نماز ها را می‌خوانم، باید اسلام او را با این شرط فاسد پذیرفت و بر او سخت نگرفت، تا اینکه کم کم خداوند توفیق انجام همۀ نمازها را به شکل کامل به او عنایت می‌کند به حدی که بعدا افسوس خواهد خورد که چرا زودتر و به طور کامل وارد اسلام نمی‌شد و از آن همه حلاوتی که در عبادت ها وجود داشت خود را محروم کرده است. پس حکمت پذیرش اسلام با شرط فاسد همین است تا شخص تازه مسلمان به اسلام جذب شود و باعث نفرت و فرار کردن او از اسلام نشود چنانکه از ابو مسعود رضی الله عنه روایت است که شخصی نزد رسول الله صلی الله علیه وسلم آمد و گفت: «وَاللَّهِ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّي لَأَتَأَخَّرُ عَنْ صَلاَةِ الغَدَاةِ مِنْ أَجْلِ فُلاَنٍ مِمَّا يُطِيلُ بِنَا، فَمَا رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي مَوْعِظَةٍ أَشَدَّ غَضَبًا مِنْهُ يَوْمَئِذٍ، ثُمَّ قَالَ: إِنَّ مِنْكُمْ مُنَفِّرِينَ، فَأَيُّكُمْ مَا صَلَّى بِالنَّاسِ فَلْيَتَجَوَّزْ، فَإِنَّ فِيهِمُ الضَّعِيفَ وَالكَبِيرَ وَذَا الحَاجَةِ».
ترجمه: «ای رسول خدا! بخدا سوگند، من بدلیل اینکه فلانی، نماز را بسیار طولانی می‌کند، در نماز جماعت صبح، شرکت نمی‌کنم. ابو مسعود رضی الله عنه می‌گويد: من در هیچ یک از سخنرانی‌ها، رسول خدا صلى الله عليه وسلم را مانند آن روز، خشمگین ندیده بودم. آن حضرت صلى الله عليه وسلم فرمود: بعضی از شما، مردم را متنفر می‌کنید. بنابراین، هرکس از شما که ‌امامت نماز را به عهده گرفت، آن را مختصر بخواند زیرا در میان نمازگزاران، افراد ضعیف، پیر و کسانی که کار فوری دارند، وجود دارد».[2]
و نباید یاری دهندۀ شیطان بر مردم در وارد شدنشان به دوزخ باشیم، بلکه باید تا می‌توانیم دست مردم را گرفته و از آتش دوزخ نجات دهیم.
و امام شوکانی نیز در نیل الأوطار ج 7 ص 234، در باب صحت اسلام همراه با شرط فاسد، احادیث فوق را آورده است.
و التزام به اسلام و ایمان در دو بعد باطن و ظاهر می‌باشد، عدم التزام به آن در باطن و التزام به آن در ظاهر، بیانگر منافق بودن صاحب آن است اما در احکام دنیوی با او همانند مسلمان رفتار می‌شود و احکام مسلمانان را دارد، ولی در آخرت بخاطر اینکه در باطن و قلبش به اسلام التزام نداشته و راضی نبوده، پس در پایین ترین طبقۀ دوزخ خواهد بود.
و خوارج و مرجئه که دو قطب متضاد هم هستند، در حد پایین التزام ظاهری برای ثبوت وصف اسلام، اختلاف کرده‌اند. نزد مرجئه و خوارج ایمان یک شیء واحد است که کم و زیاد نمی‌شود و یا وجود دارد و یا وجود ندارد. از این رو خوارج می‌گویند عمل از ایمان (اصل دین) است و با نبودن بعضی از عمل، کل ایمان از بین می‌رود؛ چنانکه مرتکب گناه کبیره را کافر می‌دانند. در نقطۀ مقابلِ خوارج، مرجئه می‌گویند که چون عمل از ایمان نیست پس با نبودن عمل، ایمان از بین نمی‌رود. اما اهل سنّت می‌گویند که جنس عمل شرط است برای تحقق ایمان، اما جزئی از عمل اگر از بین برود (بخاطر کم کاری یا ارتکاب گناه) ایمان را کم می‌کند ولی بطور کامل از بین نمی‌برد و تنها نواقض است که ایمان را از بین می‌برد.
پس اهل سنّت بین دو قطب افراط و تفریط خوارج و مرجئه قرار دارد و حد پایین التزام به اسلام را اقرار به اسلام قرار داده است. برای مثال از امام زهری رحمه الله نقل است که گفته است: «كنا نقول الإسلام بالاقرار، و الإيمان بالعمل، و الإيمان قول وعمل قرينان، لا ينفع أحدهما إلا بالآخر».
ترجمه: «ما می‌گفتیم که اسلام با اقرار کردن به آن است، و ایمان با عمل به آن است، و ایمان قول و عمل است که قرین همدیگر اند و یکی بدون دیگری نفع نمی‌رساند».[3]
و امام احمد نیز گفته است: «الإيمان قول وعمل، و الإسلام إقرار».
ترجمه: «ایمان قول و عمل است و اسلام اقرار کردن است».[4]
شیخ الاسلام ابن تیمیه می‌گوید: «فَالْإِسْلَامُ أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ مُخْلِصًا لَهُ الدِّينَ. وَهَذَا دِينُ اللَّهِ الَّذِي لَا يَقْبَلُ مِنْ أَحَدٍ دِينًا غَيْرَهُ لَا مِنْ الْأَوَّلِينَ وَلَا مِنْ الآخرين وَلَا تَكُونُ عِبَادَتُهُ مَعَ إرْسَالِ الرُّسُلِ إلَيْنَا إلَّا بِمَا أَمَرَتْ بِهِ رُسُلُهُ لَا بِمَا يُضَادُّ ذَلِكَ فَإِنَّ ضِدَّ ذَلِكَ مَعْصِيَةٌ وَقَدْ خَتَمَ اللَّهُ الرُّسُلَ بِمُحَمَّدِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَلَا يَكُونُ مُسْلِمًا إلَّا مَنْ شَهِدَ أَنْ لَا إلَهَ إلَّا اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ وَهَذِهِ الْكَلِمَةُ بِهَا يَدْخُلُ الْإِنْسَانُ فِي الْإِسْلَامِ. فَمَنْ قَالَ: الْإِسْلَامُ الْكَلِمَةُ وَأَرَادَ هَذَا فَقَدَ صَدَقَ ثُمَّ لَا بُدَّ مِنْ الْتِزَامِ مَا أَمَرَ بِهِ الرَّسُولُ مِنْ الْأَعْمَالِ الظَّاهِرَةِ كَالْمَبَانِي الْخَمْسِ وَمَنْ تَرَكَ مِنْ ذَلِكَ شَيْئًا نَقَصَ إسْلَامُهُ بِقَدْرِ مَا نَقَصَ مِنْ ذَلِكَ».
ترجمه: «پس اسلام این است که الله به یکتایی و بدون شریک در حالی که دین را برایش خالص کرده‌ای عبادت کنی، و این دین خداوندی است که از کسی دینی غیر از آن را نمی‌پذیرد، نه از اوّلیان و نه از آخریان، و عبادتش انجام نمی‌شود به همراه فرستادن رسولانش به سوی ما، مگر با آنچه که رسولانش را به آن امر کرده است نه با آنچه که ضد آن است چراکه ضد آن معصیت می‌باشد و به تحقیق که خداوند رسولان را با محمد صلی الله علیه وسلم خاتمه داده است پس مسلمان نمی‌باشد مگر کسی که گواهی بدهد که هیچ معبودی جز الله نیست و محمد بنده و رسول اوست. و انسان با این کلمه وارد اسلام می‌شود. پس کسی که بگوید: اسلام کلمه است و منظورش همین باشد، پس راست گفته است. سپس می‌بایست که به انجام آنچه که پیامبر صلی الله علیه وسلم از اعمال ظاهری امر کرده است مانند مبانی پنجگانه، التزام داشته باشد و کسی که چیزی ازآن را ترک نماید اسلامش به‌ اندازۀ آنچه که از آن نقص نموده است، نقص می‌شود».[5]
اما عده‌ای از غلات می‌گویند که چون مردم معنا و مفهوم شهادتین را نمی‌دانند و دلالت لا اله الا الله را نمی‌دانند، پس اصل در مردم کفر است تا اینکه به یقین اسلام آنان ثابت شود. استدلال آنان این است که: «لا إله الا الله به معنای هیچ حاکم و تشریع کننده‌ای جز الله وجود ندارد هم است، اما چون حکّام به غیر ما انزل الله تشریع و قانون گذاری کرده‌اند و بر مردم با قوانین وضعی حکم می‌کنند و چون مردم نیز اعتراضی به قانون وضعی حکام نکرده‌اند، پس به معنای موالات با حکام و رضایت به کار آنان است، پس آن مردم به معنای لا اله الا الله جاهل هستند و در نتیجه با نطق کردن به شهادتین، مسلمان محسوب نمی‌شوند»!
از این رو اصل را در مردم کفر می‌دانند مگر اینکه از شخص معیّن خلاف آن ثابت شود.
اما استدلال آنان باطل است، چون بر ظن و گمانِ ِعدم فهمیدن معنای شهادتین بنا شده است، نه بر یقین. و اینکه بگوییم مسلمانان امروزی مسلمان نیستند، اولی تر از این نیست که بگوییم مسلمانان امروز مسلمان هستند، بلکه اینکه بگوییم آنان مسلمان هستند و مدلول شهادتین را می‌دانند اصل در آنان است و اگر هم فرضاً قبول کنیم که در بین مسلمانان به معنای شهادتین جهل وجود دارد، پس این یک حکم طارئ بر آنان است نه اصلی در آنان. پس اعتبار به اصل می‌شود که اصل در مسلمانان مسلمان بودن است مگر اینکه در شخص معیّن خلاف آن ثابت شود. نه اینکه با ظن و گمان و مآلات و شبهات، گفته شود اصل در مسلمانان بر کفر است مگر اینکه خلاف آن ثابت شود. و این عقیدۀ خوارج است که با کافر شدن حاکم، مردم آن سرزمین را نیز کافر می‌دانند. ابوالحسن اشعری رحمه الله این قول را از یکی از فرقه‌های خوارج نقل می‌کند: «زعمت الأزارقة أن من أقام في دار الكفر فهو كافر، لا يسعه إلا الخروج».
ترجمه: «ارازقه گمان کردند که کسی که در دارالکفر اقامت کند کافر می‌باشد و جایز نیست برای او مگر خروج از آن سرزمین‌».
و از خوارج بیهسیه و عوفیه نقل می‌کند که می‌گویند: «إذا كفر الإمام فقد كفرت الرعية، الغائب منهم والشاهد».
ترجمه: «زمانی که ‌امام کافر شود رعیتش نیز کافر می‌شوند چه غایب باشند چه حاضر».
 چون خوارج عمل را داخل در اصل دین می‌دانند و با ترک یا از بین رفتن یا انتفاء بعضی از عمل، کل ایمان را نیز منتفی می‌دانند، لذا حکم به کفر مرتکب کبیره می‌دهند، همچنین حکم به کفر ساکن در دار الکفر می‌دهند، همچنین حکم به کفر کسی که به زعمشان معنای شهادتین را نفهمیده می‌دهند و در نتیجه اصل را در مردم مسلمان کفر می‌دانند چون به زعمشان معنای کفر به طاغوت را نفهمیده‌اند، همچنین از بدعت‌های آنان این است که تکفیر را نیز از اصل دین می‌دانند که با ترک تکفیر کل دین و ایمان شخص نیز از بین می‌رود!. همۀ این اشتباهات، برخواسته از این است که خوارج ایمان را یک شیء واحد می‌دانند که یا وجود دارد یا وجود ندارد، لذا با انتفاء بعضی از عمل، کل ایمان را نیز منتفی می‌دانند.
به همانند آنان مرجئه نیز ایمان را یک شیء واحد می‌دانند که زیاد و کم نمی‌شود، با این تفاوت که جنس عمل را خارج از ایمان می‌دانند، لذا می‌گویند با ارتکاب کبیره، ایمان شخص کم نمی‌شود سپس نتیجه گرفته‌اند که اگر کسی کل اعمال را ترک کند نیز کافر نمی‌شود چون گمان کرده‌اند عمل از ایمان نیست و با ترک عمل ایمان کم و زیاد نمی‌شود بلکه ایمان یک شیء واحد است که در قلب وجود دارد.
خداوند می‌فرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا ضَرَبۡتُمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ فَتَبَيَّنُواْ وَلَا تَقُولُواْ لِمَنۡ أَلۡقَىٰٓ إِلَيۡكُمُ ٱلسَّلَٰمَ لَسۡتَ مُؤۡمِنٗا تَبۡتَغُونَ عَرَضَ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا فَعِندَ ٱللَّهِ مَغَانِمُ كَثِيرَةٞۚ كَذَٰلِكَ كُنتُم مِّن قَبۡلُ فَمَنَّ ٱللَّهُ عَلَيۡكُمۡ فَتَبَيَّنُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ بِمَا تَعۡمَلُونَ خَبِيرٗا٩٤ [النساء: 94]
«ای کسانی‌که ایمان آورده‌اید! هنگامی‌که در راه الله (برای جهاد) رهسپار شدید، پس بررسی کنید، و به کسی‌که بر شما سلام کرد (و اظهار صلح و اسلام نمود) نگویید: مؤمن نیستی تا اینکه (غنایم و) سرمایۀ ناپایدار دنیا به دست آورید، زیرا غنیمت‌های بسیاری (برای شما) نزد الله است، شما نیز پیش از این چنین بودید، آنگاه الله بر شما منت گذارد (و هدایت شدید) بنابراین بررسی کنید، که هر آیینه الله به آنچه انجام می‌دهید؛ آگاه است».
و از ابن عباس رضی الله عنهما روایت است که گفت: «كَانَ رَجُلٌ فِي غُنَيْمَةٍ لَهُ فَلَحِقَهُ المُسْلِمُونَ، فَقَالَ: السَّلاَمُ عَلَيْكُمْ، فَقَتَلُوهُ وَأَخَذُوا غُنَيْمَتَهُ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ فِي ذَلِكَ إِلَى قَوْلِهِ: {تَبْتَغُونَ عَرَضَ الحَيَاةِ الدُّنْيَا} [النساء: 94] تِلْكَ الغُنَيْمَةُ».
ترجمه: «مردی در میان گوسفندان خود بود، مسلمانان (که به جنگ می‌رفتند) به او رسیدند. وی گفت: السلام علیکم. مسلمانان او را کشتند و گوسفندانش را گرفتند. خداوند در این مورد این آیه را نازل کرد: «و به کسی‌که بر شما سلام کرد (و اظهار صلح و اسلام نمود) نگویید: مؤمن نیستی تا اینکه (غنایم و) سرمایۀ ناپایدار دنیا به دست آورید» مراد از - سرمایۀ ناپایدار دنیا - همین گوسفندان بود».[6]
صحابه رضوان الله علیهم اجمعین، اختلافی در این نداشتند که با اقرار به شهادتین یا هر آنچه که در مقام شهادتین قرار بگیرد (که در اینجا سلام کردن است) وصف اسلام برای آن شخص ثابت می‌گردد، اما در این حادثه گمان کردند که آن شخص برای پناه بردن از شر آنان و به نیت خدعه کردن با آنان بود که سلام گفت، لذا گمان کردند که او مشرک است و او را کشتند و اموالش را برداشتند. اما خداوند آنان را امر به بررسی و تبیین نمودن و عدم عجله در کشتن مردم بر اساس ظن و گمان‌ها نمود. پس اصل ابتدائی در مسلمانان، این است که حکم به مسلمان بودن آنان داده شود و به مجرد شک و گمان و بدون داشتن دلیل قاطع، نمی‌توان همانند خوارج اصل در مردم مسلمان را بر کفر دانست به گمان اینکه آنان معنای شهادتین را نفهمیده‌اند!
امام ابو حامد غزالی رحمه الله می‌گوید: «والذي ينبغي أن يميل المحصل إليه الاحتراز من التكفير ما وجد إليه سبيلاً. فإن استباحة الدماء والأموال من المصلين إلى القبلة المصرحين بقول لا إله إلا الله محمد رسول الله خطأ، والخطأ في ترك ألف كافر في الحياة أهون من الخطأ في سفك محجمة من دم مسلم».
ترجمه: «آنچه شایسته است که به آن برسیم دوری و احتذار از تکفیر، تا جایی که‌ امکان دارد است، برای اینکه مباح کردن خون‌ها و اموال نمازگزاران به سوی قبله که تصریح به لا اله الا الله و محمد رسول الله دارند اشتباه است، و اشتباه در ترک هزار کافر در زندگی آسان تر از ریختن کمی ‌از خون مسلمانی است».[7]
ابن دقیق العید می‌گوید: «هذا وعيد عظيم لمن أكفر أحداً من المسلمين وليس كذلك، وهي ورطة عظيمة وقع فيها خلق كثير من المتكلمين، ومن المنسوبين إلى السنة وأهـل الحديث لما اختلفـوا في العقائد، فغلظوا على مخالفيهم، وحكموا بكفرهم».
ترجمه: «این وعید بزرگی است برای کسی که یکی از مسلمانان را تکفیر کند و او چنین نباشد. و این لغزش بزرگی است که در آن بسیاری از متکلمان و منتسبان به سنّت و اهل حدیث در آن افتاده‌اند، هنگامی‌که در عقاید اختلاف کرده و بر مخالفانشان با غلظت و سختی برخورد کرده و حکم به کفرشان دادند».[8]
جندب البجلي از حذيفة رضی الله عنه روایت کرده که گفت: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: «إِنَّ مَا أَتَخَوَّفُ عَلَيْكُمْ رَجُلٌ قَرَأَ الْقُرْآنَ حَتَّى إِذَا رُئِيَتْ بَهْجَتُهُ عَلَيْهِ وَكَانَ رِدْءًا لِلْإِسْلَامِ، غَيَّرَهُ إِلَى مَا شَاءَ اللَّهُ، فَانْسَلَخَ مِنْهُ، وَنَبَذَهُ وَرَاءَ ظَهْرِهِ، وَسَعَى عَلَى جَارِهِ بِالسَّيْفِ، وَرَمَاهُ بِالشِّرْكِ " قَالَ: قُلْتُ: يَا نَبِيَّ اللَّهِ، أَيُّهُمَا أَوْلَى بِالشِّرْكِ، الرَّامِي أَمِ الْمَرْمِيُّ؟ قَالَ: " بَلِ الرَّامِي».
ترجمه: «رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: آنچه که از آن بر شما می‌ترسم مردی است که قرآن می‌خواند تا اینکه بهجت و شادمانی قرآن بر او دیده می‌شود و یاری دهنده‌ای برای اسلام می‌شود، سپس به آنچه که خداوند بخواهد تغییر می‌یابد و از آن (اسلام) خالی می‌شود و آن را پشت سرش می‌اندازد، و بر همسایه‌اش شمشیر می‌کشد و او را متهم به شرک می‌کند. حذیفه گفت: گفتم ای رسول الله کدامشان اولی تر به شرک هستند؟ متهم کننده یا متهم شونده؟ فرمود: بلکه متهم کننده اولی تر به شرک می‌باشد».[9]
حالِ بسیاری از اهل غلو همینگونه است، در دین غلو می‌کند تا حدی که چیزهایی را وارد دایرۀ شرک می‌کند که شرک نیست و بر همسایه‌اش، همراهش، دوستش، و مسلمانان شمشیر می‌کشد و آن‌ها را متهم به مشرک شدن می‌کند و خودش را اهل توحید می‌داند و کارهایی که شرک نیست را بخاطر غلوش شرک و کفر می‌داند و مخالفش را متهم به شرک می‌کند. در حالی که طبق فرمایش رسول الله صلی الله علیه وسلم، خودش اولی تر به مشرک شدن است.


[1]- جامع العلوم والحکم ج 1 ص 228.
[2]- بخاری (702).
[3]- الإیمان از ابن تیمیه، ص 280.
[4]- الإیمان از ابن تیمیه، ص 240.
[5]- مجموع الفتاوی ج 7 ص 269-270.
[6]- صحیح بخاری (4951)، صحیح مسلم (3052).
[7]- الاقتصاد في الاعتقاد، ص 157.
[8]-إحكام الإحكام في شرح عمدة الأحكام، ج 4 ص 284.
[9]-الإحسان في تقريب صحيح ابن حبان، ج 1 ص 282. ابن کثیر می‌گویند اسنادش جید است، آلبانی هم آن را حسن می‌داند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نصیحتی دلسوزانه برای صلاح مهدوی و هم فکرانش؛

    ♦️ چند سال پیش که وهابیان اهل غلو و افراط، احساس کردند که میدان برایشان خالی شده و تا آینده ای نزدیک بر دنیای اسلام مسلط می شوند، اهل ...