در این بخش، بعضی
از مواردی که در آن افراط و تفریط صورت گرفته است را مطرح میکنیم.
این موضوع یکی از
مهمترین موضوعاتی است که اهل افراط و تفریط در آن به انحراف کشیده شدهاند و به
حول و قوّت خداوند میگوییم:
اصل در انسان ندانستن
و جهل است تا اینکه با علم، جهلش را برطرف میکند، چنانکه خداوند میفرماید:
﴿وَٱللَّهُ أَخۡرَجَكُم مِّنۢ بُطُونِ أُمَّهَٰتِكُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ شَيۡٔٗا
وَجَعَلَ لَكُمُ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡأَبۡصَٰرَ وَٱلۡأَفِۡٔدَةَ لَعَلَّكُمۡ
تَشۡكُرُونَ٧٨﴾ [النحل: 78]
«و الله شما را از شکم
مادرانتان بیرون آورد، در حالیکه هیچ چیز نمیدانستید، و برای شما گوش و دیدگان
و دلها پدید آورد، شاید سپاس گزارید».
و ابن تیمیه با
استناد به این آیه: ﴿إِنَّا عَرَضۡنَا ٱلۡأَمَانَةَ عَلَى ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱلۡجِبَالِ
فَأَبَيۡنَ أَن يَحۡمِلۡنَهَا وَأَشۡفَقۡنَ مِنۡهَا وَحَمَلَهَا ٱلۡإِنسَٰنُۖ
إِنَّهُۥ كَانَ ظَلُومٗا جَهُولٗا٧٢﴾ [الأحزاب:
72]
«همانا ما امانت (خویش)
را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم، پس آنها از تحمل آن سر باز زدند و
از آن ترسیدند، و انسان آن را بر دوش گرفت که او بسیار ستمکار نادان است».
و جهل در چهار درجۀ
مختلف، قابل تصور میباشد، که در زیر هر یک از آنان را توضیح میدهیم:
که دو نوع میباشد:
الف)
جهل به اسم یک شیء: مانند آن موقع که خداوند
متعال، آدم علیه السلام را خلق کرد و به او اسامی همه چیز را یاد داد در حالی که
قبل از آموختن، اسامی آنها را نمیدانست. خداوند میفرماید: ﴿وَعَلَّمَ
ءَادَمَ ٱلۡأَسۡمَآءَ
كُلَّهَا﴾ [البقرة: 31]
«و (خداوند) نامها را همگی
به آدم آموخت».
یا مانند کودکی که همواره از والدینش دربارۀ
اسم اشیائی که دور و بر خود میبیند سوال میکند.
ب)
جهل به کیفیت آن شیء: مانند کودکی که میداند کودک
چیست اما نمیداند چگونه یک کودک به دنیا آمده است یا در داستانی که مادرش برای او
تعریف کرده است، اسم مثلا حیوانی مانند زرافه را بارها شنیده است، اما نمیداند
زرافه چه شکلی است. یا مثلا کودکی در دوران شیرخوارگی بینائیاش را بخاطر یک
بیماری از دست میدهد سپس بعد از بلوغ عقلی و جسمی، بینائیاش را به دست میآورد،
این شخص به اسامی همه چیزی که شنیده است، آگاهی دارد اما هرگز آن اسامی که شنیده
است را ندیده و از کیفیت و ماهیت آنها بیخبر است و حتی از قیافۀ صورت خود نیز بیخبر
بوده است و بغیر از تجسّمی ذهنی که حاصل تصوراتش است هیچ تصویر دیگری از آن اسامی
که در ذهنش داشته است ندارد. این شخص مثلاً بارها اسم رنگها مثل آبی و قرمز و
زرد و... را شنیده است اما وقتی بینائیاش را به دست آورده است جز با کسب علم و
رفع جهلش، نمیتواند رنگها را از هم تمییز بدهد، یا بارها اسم حیوانات مختلف را
شنیده است اما اگر به باغ وحشی برود نمیتواند تشخیص بدهد که کدام حیوان اسمش کدام
بوده است؛ مگر آن مقدار از تصورات و تجسّماتی که در ذهن خود برای آن اسامی در نظر
گرفته بوده است.
و جهل ما به کیفیت صفات خداوند در این رده
قرار میگیرد. ما میدانیم که خداوند صفاتی مانند چشم، وجه، دست و نحو آن دارد که
خداوند عظیم الشأن برای خود در قرآن و سنّت ثابت کرده است، اما نمیدانیم که کیفیت
این صفات چگونه است. هرچند هم که معنای آن اسماء و صفات را بدانیم. برای مثال نمیگوییم
که: "ما نمیدانیم دست به چه معناست و معنایش را به خداوند تفویض میکنیم"
چنانکه بعضی از طوایف اهل بدعت چنین میگویند. بلکه میگوییم معنای دست واضح است
اما کیفیت آن را نمیدانیم و کیفیت آن را به خداوند متعال واگذار میکنیم. خداوند میفرماید:
﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞۖ وَهُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡبَصِيرُ١١﴾ [الشورى: 11]
«هیچ چیز همانند او نیست، و
او شنوای بیناست».
در این آیه با اینکه خداوند صفت شنوایی و
بینایی را برای خود ثابت کرده است، اما هیچ چیزی همانند اوتعالی نیست، و وجه
اشتراک صفات انسان با خداوند متعال تنها در اسم و مسمّای آنان میباشد نه در صفت و
کیفیت آنان. پس ما فقط در اسم بعضی این صفات با خداوند اشتراک داریم و هرگونه
تجسیم و تشبیه و تکییف و تمثیل و تعطیل کردن صفات خداوند متعال ممنوع میباشد و
ایمان به اسماء و صفاتش بر ما واجب است و معنای آن برای ما معلوم است و سوال از
کیفیت آن بدعت است.
منظور از حکم، خطاب خداوند متعال است که به طریق اقتضاء یا تخییر
یا وضع، به اعمال مکلّفان تعلّق پیدا میکند[2].
به عبارت دیگر منظور از حکم، احکام پنجگانه: واجب، مندوب، مکروه، مباح و حرام میباشد.
برای مثال، شخصی
تازه مسلمان شده است یا کودکی است که در سرزمینی دور از اسلام تازه به سن بلوغ
رسیده است و نمیداند که حکم شراب، حرمت است، یا نمیداند که نماز یا روزه واجب
است، سپس به این گمان که شراب حرام نیست، شراب مینوشد، یا به این گمان که نماز
واجب نیست نماز نمیخواند. چنین کسی نیز گناهی بر او نمیباشد چون حجّت و رسالت به
او نرسیده است. مشابه این افراد، صحابهای بودند که به دستور رسول خدا صلی الله
علیه وسلم به حبشه هجرت کرده بودند و چند سال در آنجا باقی ماندند که در این مدت،
از احکام شرعی که نازل میشد با خبر نمیشدند و لذا عدم عمل کردنشان به احکامی که
نازل شده بود و آنها از آن احکام بی خبر بودند، موجب نکوهش یا گناهکار شدن آنان نمیشود.
شیخ الاسلام ابن
تیمیه به نقل از محمد بن نصر المَروَزی (294 هجری) میگوید: «قَالُوا: وَلَمَّا كَانَ
الْعِلْمُ بِاللَّهِ إِيمَانًا، وَالْجَهْلُ بِهِ كُفْرًا، وَكَانَ الْعَمَلُ
بِالْفَرَائِضِ إِيمَانًا، وَالْجَهْلُ بِهَا قَبْلَ نُزُولِهَا لَيْسَ بِكُفْرٍ
وَبَعْدَ نُزُولِهَا مَنْ لَمْ يَعْمَلْهَا لَيْسَ بِكُفْرٍ لِأَنَّ أَصْحَابَ
رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَدْ أَقَرُّوا بِاللَّهِ فِي
أَوَّلِ مَا بَعَثَ اللَّهُ رَسُولَهُ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ
إِلَيْهِمْ، وَلَمْ يَعْمَلُوا الْفَرَائِضَ الَّتِي افْتُرِضَتْ عَلَيْهِمْ
بَعْدَ ذَلِكَ فَلَمْ يَكُنْ جَهْلُهُمْ ذَلِكَ كُفْرًا، ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ
عَلَيْهِمْ هَذِهِ الْفَرَائِضَ فَكَانَ إقْرَارُهُمْ بِهَا وَالْقِيَامُ بِهَا
إِيمَانًا، وَإِنَّمَا يَكْفُرُ مَنْ جَحَدَهَا لِتَكْذِيبِهِ خَبَرَ اللَّهِ،
وَلَوْ لَمْ يَأْتِ خَبَرٌ مِنَ اللَّهِ مَا كَانَ بِجَهْلِهَا كَافِرًا، وَبَعْدَ
مَجِئِ الْخَبَرِ مَنْ لَمْ يَسْمَعْ بِالْخَبَرِ مِنَ الْمُسْلِمِينَ، لَمْ
يَكُنْ بِجَهْلِهَا كَافِرًا، وَالْجَهْلُ بِاللَّهِ فِي كُلِّ حَالٍ كُفْرٌ قَبْلَ
الْخَبَرِ وَبَعْدَ الْخَبَرِ».
ترجمه: «میگویند: مادام که علم به خداوند ایمان است و جهل به او کفر است، پس علم به فرایض
ایمان است و جهل به آن قبل از نزول آن کفر نیست و بعد از نزول آن توسط کسی که آن را
ندانسته است هم کفر نیست برای اینکه اصحاب پیامبر صلی الله علیه وسلم در ابتدای برانگیخته
شدن پیامبر صلی الله علیه وسلم به سویشان، به خداوند اقرار کردند و در آن موقع
آنان، فرایضی که بر آنان فرض بود را نمیدانستند و جهلشان به آن کفر نبود. سپس خداوند
این فرایض را بر آنان نازل کرد پس اقرارشان به آن فرایض و برپاداشتن آنها ایمان بود،
و تنها کسی که آن را جحد کند، بخاطر تکذیب خبر خداوند، کافر میشود و اگر خبر آن از
طرف خداوند نیاید بخاطر جهلش به آن کافر نمیشود و بعد از آمدن خبر، کسی که خبرِ آن
را از مسلمانان نشنیده باشد بخاطر جهلش به آن کافر نمیشود. و جهل به خداوند در هر
حال کفر است، چه قبل از خبر و چه بعد از خبر».[3]
امام شمس الدین محمد ابن قیم جوزی میگوید: «وَأَنَّ الْحَدَّ لَا يَجِبُ
عَلَى جَاهِلٍ بِالتَّحْرِيمِ»؛ «کسی که جهل به حکم تحریم داشته باشد حد بر او واجب نمیشود».[4]
الماوردی
رحمه الله (متوفی 450 هجری) میگوید: «وَأَمَّا الشَّرْطُ
السَّادِسُ وَهُوَ الْعِلْمُ بِالتَّحْرِيمِ فَلِأَنَّ الْعِلْمَ بِهِ هُوَ الْمَانِعُ
مِنَ الْإِقْدَامِ عَلَيْهِ كَالَّذِي لَمْ تبلغه دعوة الإسلام لم يلزمه أَحْكَامُهُ،
كَذَلِكَ مَنْ لَمْ يَعْلَمْ تَحْرِيمَ الزِّنَا لَمْ تَجْرِ عَلَيْهِ أَحْكَامُهُ،
وَالَّذِي لَا يَعْلَمُ تَحْرِيمَ الزِّنَا مَعَ النَّصِّ الظَّاهِرِ فِيهِ وَإِجْمَاعُ
الخاصة والعامة عليه أحد ثلاثة:
إما جنون أفاق بعد بلوغه فزنا لِوَقْتِهِ.
أَوْ حَدِيثُ عَهْدٍ بِإِسْلَامٍ لَمْ يَعْلَمْ
أحكامه.
أو قادم من بادية لَمْ يَظْهَرْ فِيهَا تَحْرِيمُهُ.
فَإِنِ ادَّعَى الزَّانِي أَنَّهُ جَهِلَ تَحْرِيمَ الزِّنَا نُظِرَ فَإِنْ كَانَ مِنْ
أَحَدِ هَؤُلَاءِ الثَّلَاثَةِ كان قوله مقبولاً، ولا يلزمه إحلافه إلا اسْتِظْهَارًا؛
لِأَنَّهُ الظَّاهِرُ مِنْ حَالِهِ، وَإِنْ لَمْ يَكُنْ مِنْهُمْ لَمْ يُقْبَلْ قَوْلُهُ؛
لِأَنَّ الظَّاهِرَ خِلَافُهُ.
ترجمه: «شرط ششم علم به تحریم است، برای اینکه علم به آن (حرمت زنا) مانع از
اقدام بر آن است، مثل کسی که دعوت اسلام به او نرسیده است احکام اسلام بر او لازم
نیست، همچنین کسی که تحریم زنا را نمیداند احکام آن بر او جاری نمیشود، و کسی که
تحریم زنا را نمیداند با اینکه نص آشکار دربارۀ آن وجود دارد و اجماع خاصه و عامه
بر آن هستند، یکی از این سه نفر است: یا دیوانهای که عقلش را بعد از بلوغ به دست میآورد
و در آن وقت زنا میکند. یا تازه مسلمان شده است و احکام آن را نمیداند، یا از
بادیهای آمده است که در آنجا تحریم آن آشکار نشده است. پس اگر زناکار ادعا کرد که
او به حرام بودن زنا جهل داشته است به او نگاه کرده میشود، پس اگر یکی از آن سه
گروه بود پس سخن او مقبول است و لازم نیست سوگند هم بخورد مگر از بابت محکم کاری،
برای اینکه ظاهر حال او چنین چیزی را نشان میدهد، و اگر یکی از آن سه گروه نبود
پس سخن او قبول نمیشود برای اینکه ظاهر او بر خلاف آن است».[5]
مرتبۀ سوم از انواع جهل، جهل به حال یک شیء میباشد.
مثلا شخصی میداند خمر چیست اما یک لیوان از مایعی که گمان کرده است آب است را مینوشد
در حالی که آن مایع، خمر بوده است. او جهل به حال آن مایع داشته است و دچار خطای
غیر عمد شده است و گناهی بر او نمیباشد. یا مانند کسی که با زنی ازدواج میکند
اما نمیداند که آن زن خواهر شیری او میباشد و کسی هم وجود نداشته تا او را آگاه
سازد. خداوند میفرماید:
﴿رَبَّنَا لَا تُؤَاخِذۡنَآ إِن نَّسِينَآ أَوۡ
أَخۡطَأۡنَا﴾ [البقرة: 286]
«پروردگارا! اگر فراموش یا
خطا کردیم، ما را مؤاخذه نکن».
﴿وَلَيۡسَ عَلَيۡكُمۡ جُنَاحٞ فِيمَآ أَخۡطَأۡتُم
بِهِۦ وَلَٰكِن مَّا تَعَمَّدَتۡ قُلُوبُكُمۡۚ وَكَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا
رَّحِيمًا٥﴾ [الأحزاب: 5]
«و در آنچه که اشتباه کردهاید؛
گناهی بر شما نیست، و لیکن آنچه را که دلهای شما از روی عمد میخواهد (و میگویید،
گناه است) و الله آمرزندۀ مهربان است».
و پیامبر صلی الله علیه وسلم میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ قَدْ تَجَاوَزَ
عَنْ أُمَّتِي الْخَطَأَ، وَالنِّسْيَانَ، وَمَا اسْتُكْرِهُوا عَلَيْهِ».
خطا یعنی سرزدن فعل
یا قولی از انسان برخلاف خواست و ارادهی خود او.
پس خطایی که در
مقابل عمد قرار دارد در زیر مبحث جهل به حال، بحث میشود و مربوط به جهل به حال
است، همانند کسی که از شدّت خوشحالیاش به خطا گفت: خدایا تو بندۀ من هستی و من
پروردگارت.
در صحیح مسلم
آمده است:
«لَلَّهُ أَشَدُّ فَرَحًا بِتَوْبَةِ عَبْدِهِ حِينَ يَتُوبُ إِلَيْهِ،
مِنْ أَحَدِكُمْ كَانَ عَلَى رَاحِلَتِهِ بِأَرْضِ فَلَاةٍ، فَانْفَلَتَتْ مِنْهُ وَعَلَيْهَا
طَعَامُهُ وَشَرَابُهُ، فَأَيِسَ مِنْهَا، فَأَتَى شَجَرَةً، فَاضْطَجَعَ فِي ظِلِّهَا،
قَدْ أَيِسَ مِنْ رَاحِلَتِهِ، فَبَيْنَا هُوَ كَذَلِكَ إِذَا هُوَ بِهَا، قَائِمَةً
عِنْدَهُ، فَأَخَذَ بِخِطَامِهَا، ثُمَّ قَالَ مِنْ شِدَّةِ الْفَرَحِ: اللهُمَّ أَنْتَ
عَبْدِي وَأَنَا رَبُّكَ، أَخْطَأَ مِنْ شِدَّةِ الْفَرَحِ».
ترجمه:
«همانا خداوند شادتر میشود
به توبۀ بندهاش هنگامی که به درگاه او توبه میکند، از یکی از شما که در بیابان بر
شترش سوار بوده، ناگهان شترش از نزدش فرار کرده، در حالی که طعام و آبش بر بالای شتر
باشد و چون از رسیدن به شترش مأیوس و ناامید شده آمده و در سایۀ درختی غلطیده است.
در این هنگام ناگهان متوجه میشود که شترش در کنارش ایستاده است، و او زمامش را بدست
میگیرد و از نهایت شادمانی میگوید: خدایا تو بندۀ منی و من خدای تو ام! و از نهایت
شادمانی الفاظ را اشتباه تلفظ میکند».[7]
برای اینکه در
اینجا خطا در مقابل عمد قرار دارد، و کسی که به خطا، کاری را میکند، میداند که
اگر عمداً آن کار را بکند، حکم آن کارش چیست، اما چون به خطا آن کار را میکند، پس
جهل به حال کارش پیدا کرده است.
یا مانند کسی که
در روز رمضان به خطا چیزی میخورد یا مینوشد و میداند که حکم خوردن در رمضان،
باطل شدن روزه است، اما بدون این که حواسش باشد به خطا و غیر عمدی چیزی را میخورد
یا میآشامد، (جهل به حال روزه بودنش دارد) سپس یادش میآید که روزه بوده است.
چنین کسی روزهاش صحیح است و گناهی بر او نمیباشد.
یا مانند کلمۀ
راعنا که در زبان یهودیان معنای «ما را احمق کن» میداد ولی در زبان قریش تنها
معنای «رعایتمان کن» را میداد، و از این جهت یهودیان از فرصت استفاده کرده و به
پیامبر صلی الله علیه وسلم میگفتند راعنا، و آنان معنای سب و دشنام را اراده
داشتند نه معنای رعایتمان کن را. و مسلمانان قریش نیز به پیامبر صلی الله علیه
وسلم همین راعنا را میگفتند و مرادشان فقط رعایت حالشان توسط پیامبر بود. و
یهودیان از اینکه توانسته بودند با کلمهای از زبان قریش پیامبر صلی الله علیه
وسلم را استهزاء نمایند و دشنام دهند، بین خودشان میخندیدند. سپس خداوند مومنان
را از به کار بردن کلمۀ راعنا که متوهّم معنای دشنام است، منع نمود و فرمود:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَقُولُواْ رَٰعِنَا وَقُولُواْ ٱنظُرۡنَا
وَٱسۡمَعُواْۗ وَلِلۡكَٰفِرِينَ عَذَابٌ أَلِيمٞ١٠٤﴾
[البقرة: 104]
«ای
کسانیکه ایمان آوردهاید (در گفتگو با پیامبر) نگویید: راعنا (یعنی رعایتمان کن)
بلکه بگویید: انظرنا (یعنی: به ما بنگر، ملاحظه ما کن، زیرا که کلمه اول دو معنی
دارد که معنای دیگر آن، یعنی: حماقت، و یهود هدفشان این معنی بود) و بشنوید، و
برای کافران عذاب دردناکی است».
و میفرماید: ﴿مِّنَ ٱلَّذِينَ هَادُواْ يُحَرِّفُونَ ٱلۡكَلِمَ عَن
مَّوَاضِعِهِۦ وَيَقُولُونَ سَمِعۡنَا وَعَصَيۡنَا وَٱسۡمَعۡ غَيۡرَ مُسۡمَعٖ
وَرَٰعِنَا لَيَّۢا بِأَلۡسِنَتِهِمۡ وَطَعۡنٗا فِي ٱلدِّينِۚ﴾ [النساء: 46]
«برخی از یهود، کلمات (خدا)
را از جای خود تحریف میکنند، میگویند: شنیدیم و نافرمانی کردیم و (نیز میگویند:)
بشنو، که هرگز نشنوی و (از روی تمسخر میگویند: راعنا (= ما را تحمیق کن) تا با پیچانیدن
زبان خود به دین (اسلام) طعنه بزنند».
اما چون صحابه رضوان الله علیهم اجمعین، جهل
به حال معنای دوم کلمۀ «راعنا» داشتند، لذا حکمشان همانند حکم یهودیانی نبود که
معنای کلمۀ «راعنا» را تحمیق نمودن، میدانستند. برای همین گناهی بر صحابه نبود و
خداوند به آنان فرمود که به جای راعنا، بگویند انظرنا.
یا مانند شخص منافق که کفر را در باطن پنهان
میکند و اسلام را در ظاهر آشکار میکند، چون ما جهل به حال کفر او در باطنش
داریم، پس اگر با او همانند مسلمانان رفتار کنیم و احکام مسلمانان را با آنان
انجام بدهیم، گناهی بر ما نیست.
خداوند میفرماید ﴿وَمِمَّنۡ حَوۡلَكُم مِّنَ ٱلۡأَعۡرَابِ مُنَٰفِقُونَۖ وَمِنۡ
أَهۡلِ ٱلۡمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَى ٱلنِّفَاقِ لَا تَعۡلَمُهُمۡۖ نَحۡنُ
نَعۡلَمُهُمۡۚ﴾ [التوبة: 101]
«و از (میان) اعراب (بادیهنشین)
که پیرامون شما هستند، گروهی منافقند، و از اهل مدینه (نیز) گروهی خوی نفاق گرفتهاند،
تو آنها را نمیشناسی، (ولی) ما آنها را میشناسیم».
در اینجا پیامبر صلی الله علیه وسلم جهل به
حکم منافقان نداشت، بلکه جهل به حال آنان داشت، چون آنان اسلام را ظاهر میکردند
اما در باطن ایمان نیاورده بودند.
یا خداوند میفرماید: ﴿۞فَمَا لَكُمۡ فِي ٱلۡمُنَٰفِقِينَ فِئَتَيۡنِ وَٱللَّهُ
أَرۡكَسَهُم بِمَا كَسَبُوٓاْۚ أَتُرِيدُونَ أَن تَهۡدُواْ مَنۡ أَضَلَّ ٱللَّهُۖ
وَمَن يُضۡلِلِ ٱللَّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُۥ سَبِيلٗا٨٨﴾ [النساء: 88]
«چیست شما را که دربارۀ
منافقان دو گروه شدهاید؟ در حالیکه الله بخاطر اعمالشان، آنان را سرنگون (و
مردود) کردهاست، آیا شما میخواهید کسی را که الله گمراه کردهاست، هدایت کنید؟
در حالیکه هر کس را الله گمراه کند، برای او راهی نخواهی یافت».
و در سبب نزول این آیه امام طبری از ابن
عباس رضی الله عنهما روایت کرده که این آیه دربارۀ گروهی در مکه نازل شد که به اسلام
تکلّم کرده بودند و مشرکان را مظاهرت میدادند، سپس از مکه برای برآورده کردن
نیازشان خارج شدند و گفتند اگر با اصحاب محمد صلی الله علیه وسلم روبرو شدیم پس از
طرف آنان مشکلی برای ما نخواهد بود. و هنگامیکه مؤمنان از آنان باخبر شدند که از مکه
خارج شدهاند گروهی از مومنان گفتند نزد آن خبیثان بروید و آنان را بکشید، چراکه آنان
دشمن شما را بر شما یاری و مظاهرت دادهاند و گروه دیگر از مؤمنان گفتند سبحان الله،
آیا گروهی را میکشید که شبیه آنچه که شما گفتهاید را گفتهاند؟ به این خاطر که
آنها هجرت نکردهاند و دیارشان را ترک نکردهاند خون و اموالشان را بخاطر آن حلال
میکنید؟ آنها دو دسته شده بودند و پیامبر صلی الله علیه وسلم نزدشان بود و هیچ کدام
از آن دو دسته را از چیزی نهی نمیکرد، پس این آیه نازل شد: ﴿۞فَمَا لَكُمۡ فِي ٱلۡمُنَٰفِقِينَ فِئَتَيۡنِ وَٱللَّهُ
أَرۡكَسَهُم بِمَا كَسَبُوٓاْۚ أَتُرِيدُونَ أَن تَهۡدُواْ مَنۡ أَضَلَّ ٱللَّهُۖ
وَمَن يُضۡلِلِ ٱللَّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُۥ سَبِيلٗا٨٨﴾
امام طبری بعد از بیان اقوال سلف در سبب نزول
آیه میگوید: «وأولى
هذه الأقوال بالصواب في ذلك قول من قال: نزلت هذه الآية في اختلاف أصحاب رسول الله
صلى الله عليه وسلم في قوم كانوا ارتدوا عن الإسلام بعد إسلامهم من أهل مكة».
ترجمه: «و اولیترین این اقوال به حق و صواب قول کسی است که میگوید که این آیه
دربارۀ اختلاف اصحاب رسول الله صلی الله علیه و سلم در مورد قومی از اهل مکه است
که از اسلام مرتد شدند».
این آیه نشان میدهد که وقتی بعضی از صحابه
جهل به حال منافقان داشتند، و به خطا آنان را مسلمان دانستند، پس بخاطر این
جهلشان، مرتکب گناه نشدهاند، و گفته نمیشود که آنان کافران را مسلمان دانستهاند،
یا گفته نمیشود که آنان کفر به طاغوت نکردهاند و اصل دینشان را نشناختهاند؛
چنانکه امروز بعضی از غالیان هرکسی که نزدشان کافر باشد و دیگران بخاطر جهل به
حال آن کافر و یا شبهه و تاویلی که دارند -و یا حتی اصلا کافر هم نباشد- در کافر
بودن آن کس توقف کنند و یا با آن کس همانند مسلمان رفتار کنند، آن غالیان
مخالفانشان را تکفیر میکنند و میگویند کفر به طاغوت نکرده است و اصل دینش را که
کفر به طاغوت است نقض کرده است!
پس خطایی که در جهل به حال رخ میدهد، اگر
حق الله باشد، بخشیده میشود، مانند حدود و مجازاتها، و اگر حق الناس مالی باشد،
مانند اتلاف مال دیگران به خطا، جهل به حال و خطا در آن، عذری برای دفع ضمانت نمیباشد
و ضمانت مال تلف شده بر او واجب میباشد. مانند کسی که در خواب است و میغلتد و بر
شخص دیگری میافتد و باعث کشته شدن او میشود، چنین کسی بخاطر خطایش، عقوبت کامل
که قصاص است از او برداشته میشود، اما دیه از او برداشته نمیشود و جهل به حال
عملی که کرده است موجب اسقاط دیۀ نفس تلف شده نمیگردد. برای اینکه ضمانت بدل از
مال تلف شده است نه جزای فعل. و مبنای آن «عصمت محل» است و اینکه شخص به خطا مالی
را تلف کرده باشد و معذور به جهل به حال باشد، منافاتی با عصمت محل ندارد. پس جزای
فعل از او ساقط میشود اما ضمانت مال تلف شده از او (یا عاقلۀ او) ساقط نمیشود.
چنانکه خداوند میفرماید: ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٍ
أَن يَقۡتُلَ مُؤۡمِنًا إِلَّا خَطَٔٗاۚ وَمَن قَتَلَ مُؤۡمِنًا خَطَٔٗا
فَتَحۡرِيرُ رَقَبَةٖ مُّؤۡمِنَةٖ وَدِيَةٞ مُّسَلَّمَةٌ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦٓ﴾ [النساء: 92]
«هیچ مؤمنی
مجاز نیست که مؤمنی را به قتل برساند، مگر از روی اشتباه و خطا، و کسیکه مؤمنی را
از روی خطا به قتل رساند، باید یک بردۀ مؤمن را آزاد کند، و خونبهایی به خانوادۀ
او بپردازد».
و امام شافعی رحمه الله میگوید: «وَلَمْ أَعْلَمْ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ
اخْتِلَافًا أَنَّ مَا كَانَ مَمْنُوعًا أَنْ يُتْلَفَ مِنْ نَفْسِ إنْسَانٍ أَوْ طَائِرٍ
أَوْ دَابَّةٍ أَوْ غَيْرِ ذَلِكَ مِمَّا يَجُوزُ مِلْكُهُ فَأَصَابَهُ إنْسَانٌ عَمْدًا
فَكَانَ عَلَى مَنْ أَصَابَهُ فِيهِ ثَمَنٌ يُؤَدَّى لِصَاحِبِهِ وَكَذَلِكَ فِيمَا
أَصَابَ مِنْ ذَلِكَ خَطَأً».
ترجمه: «بین مسلمانان اختلافی سراغ ندارم در اینکه آنچه که تلف کردن آن ممنوع
است از نفس انسان یا پرنده یا حیوان یا غیر آن، که تملیک آن جایز باشد، و انسانی
عمدا آن را تلف نماید، پس بر کسی که آن را تلف کرده است پرداخت قیمت آن به صاحبش
واجب میباشد و همچنین در آنچه که به خطا تلف کرده است چنین است».[8]
و ابن قیم رحمه الله میگوید: «فالخطأ والعمد اشتركا في
الإتلاف الذي هو علةٌ للضمان وإن افترقا في علة الإثم، وربط الضمان بالإتلاف من باب
ربط الأحكام بأسبابها وهو مقتضى العدل الذي لا تتم المصلحة إلا به، كما أوجب على القاتل
خطأً دية القتيل ولذلك لا يعتمد التكليف، فيضمن الصبي والمجنون والنائم ما أتلفوه من
الأموال، وهذا من الشرائع العامة التي لا تتم مصالح الأمة إلا بها، فلو لم يضمنوا جنايات
أيديهم لأتلف بعضهم أموال بعض وادَّعى الخطأ وعدم القصد».
ترجمه: «پس خطا و عمد در اتلاف که علت برای ضمان است، مشترک هستند، اگرچه هم
در علت گناه مفترق باشند. و ربط دادن ضمان به اتلاف از باب ربط دادن احکام به
اسبابشان است و این مقتضی عدالتی است که مصلحت جز با آن تکمیل نمیشود. همانطور که
بر قاتل خطا، دیۀ کشته شده واجب میشود و برای همین مکلّف بودن در نظر گرفته نمیشود،
پس کودک و دیوانه و خوابیده، آنچه که از اموال را تلف مینمایند را ضمانت میکنند
و این از شرایع عمومی است که مصالح امّت جز با آن به اتمام نمیرسد و اگر جنایاتی
که میکنند را ضمانت نکنند در آن صورت بعضی از آنان اموال بعضی دیگر را تلف میکردند
و ادعای خطا و عدم قصد را میکردند».[9]
و ابن عبد البر میگوید: «الأمر المجتمع عليه عندنا
في ذلك أن الأموال تُضمن بالعمد والخطأ».
ترجمه: «امری که در این باره نزد ما مورد اجماع میباشد این است که اموال در
عمد و خطا، ضمانت شده میباشند».[10]
و با این توضیحات متوجه میشویم که مقصود از
خطا در حدیث: «إِنَّ
اللَّهَ قَدْ تَجَاوَزَ عَنْ أُمَّتِي الْخَطَأَ، وَالنِّسْيَانَ، وَمَا اسْتُكْرِهُوا
عَلَيْهِ»؛ «خداوند برای امّت من از خطا و فراموشی
و آنچه که بر آن اکراه میشوند گذشت کرده است»، خطای غیر عمد میباشد و منظور از
آن رفع إثم و گناه آن عمل میباشد نه ضمان آن؛ برای اینکه ضمانت مال تلف شده که حق
الناس میباشد چه در عمد و چه در خطا، واجب میباشد.
عدم آگاهی مکلّف به
کفّاره و حدّ عملی که مرتکب شده است –به شرطی که نسبت به آن عمل، جهل به «حال» و «حکم»
نداشته باشد-، را جهل به عقوبت یا جهل به مجازات گویند. مانند شخصی که مرتکب کبیرهای
میشود اما نمیداند که برای آن عملش، کفاره یا حدی وجود دارد یا نه؟ و جهل او به
کفاره و حد آن، مانع ساقط شدن کفاره یا حد از او نمیشود؛ بر عکس کسی که مرتکب
کبیرهای میشود و جهل به حکم حرمت آن دارد.
تفاوت جهل به
عقوبت با جهل به حال این است که در جهل به حال، شخص حکم عمل را میداند اما از روی
خطا یا سهو و فراموشی آن را انجام میدهد، و حق الله در آن بخشیده میشود اما حق
الناس بخشیده نمیشود. اما در جهل به عقوبت، شخص دچار خطا یا سهو و فراموشی نشده
است بلکه از روی آگاهی و عمد و قصد، آن عمل را انجام میدهد و حکم آن را هم میداند،
اما مجازات یا حد آن را نمیداند چیست، که در این صورت حق الله (که همان حدود است)
از او بخشیده نمیشود.
مثلاً شخصی میداند
که آمیزش کردن در روز رمضان، روزه را باطل میکند و حرام است، اما حد شرعی عملش
را نمیداند. لذا حد شرعی و عقوبت عملی که مرتکب شده است از او ساقط نمیشود. بر
خلاف کسی که نمیداند آمیزش در روز رمضان باطل کنندۀ روزه است و گمان کرده که فقط
خوردن و آشامیدن روزه را باطل میکند.
یا کسی که میداند
زنا حرام است اما نمیداند حد شرعی زنا چیست، مانند ماعز رضی الله عنه که در زمان
پیامبر صلی الله علیه وسلم زنا کرد اما نمیدانست که حکم زناکار محصن، رجم شدن
است. پس با اینکه به عقبوت آن جهل داشت اما این جهل او مانع اجرای حد بر او نشد
برای اینکه علم به تحریم زنا داشت. ابن قیم رحمه الله میگوید: «أَنَّ الْجَهْلَ
بِالْعُقُوبَةِ لَا يُسْقِطُ الْحَدَّ إِذَا كَانَ عَالِمًا بِالتَّحْرِيمِ، فَإِنَّ
ماعزا لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ عُقُوبَتَهُ الْقَتْلُ، وَلَمْ يُسْقِطْ هَذَا الْجَهْلُ
الْحَدَّ عَنْهُ».
ترجمه: «جهل به عقوبت حد را ساقط نمیکند در صورتی
که عالم به تحریم باشد. برای اینکه ماعز نمیدانست که عقوبت آن کشته شدن است، و
این جهلش، حد را از او ساقط نگرداند».[11]
امام
نووی رحمه الله میگوید: «يُشْتَرَطُ لِوُجُوبِ الْحَدِّ
كَوْنُ الْفَاعِلِ مُخْتَارًا مُكَلَّفًا، فَلَوْ أُكْرِهَ رَجُلٌ عَلَى الزِّنَا،
فَزَنَى لَمْ يَجِبِ الْحَدُّ عَلَى الْأَصَحِّ، وَلَا حَدَّ عَلَى صَبِيٍّ وَلَا مَجْنُونٍ،
وَمَنْ جَهِلَ تَحْرِيمَ الزِّنَا لِقُرْبِ عَهْدِهِ بِالْإِسْلَامِ، أَوْ لِأَنَّهُ
نَشَأَ بِبَادِيَةٍ بَعِيدَةٍ عَنِ الْمُسْلِمِينَ، لَا حَدَّ عَلَيْهِ، وَمَنْ نَشَأَ
بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ وَقَالَ: لَمْ أَعْلَمِ التَّحْرِيمَ، لَمْ يُقْبَلْ قَوْلُهُ،
وَلَوْ عَلِمَ التَّحْرِيمَ، وَلَمْ يَعْلَمْ تَعَلُّقُ الْحَدِّ بِهِ، فَقَدْ جَعَلَهُ
الْإِمَامُ عَلَى التَّرَدُّدِ الَّذِي ذَكَرَهُ فِيمَنْ وَطِئَ مَنْ يَظُنُّهَا مُشْتَرَكَةً
فَكَانَتْ غَيْرَهَا.
قُلْتُ: الصَّحِيحُ الْجَزْمُ بِوُجُوبِ الْحَدِّ،
وَهُوَ الْمَعْرُوفُ فِي الْمَذْهَبِ، وَالْجَارِي عَلَى الْقَوَاعِدِ. وَاللَّهُ أَعْلَمُ».
ترجمه: «برای واجب شدن حد، شرط است که فاعل، مختار
و مکلّف باشد، اگر مردی بر زنا اکراه شود و زنا کند طبق قول اصح حد واجب نمیشود، و
حدی بر کودک و مجنون نیست. و کسی که به تحریم زنا بخاطر تازه مسلمان شدنش جهل داشته
باشد یا بخاطر اینکه در بیابانی دور از مسلمانان بزرگ شده باشد، بر او حدی نیست، و
کسی که در بین مسلمانان بزرگ شده است و میگوید تحریم زنا را نمیدانستم، سخنش پذیرفته
نمیشود. و اگر تحریم زنا را بداند اما تعلق یافتن حد به آن را ندارد... میگویم
صحیح این است که جزم به وجوب حد شود و این در مذهب معروف و بر قواعد جاری میباشد.
و خداوند داناتر است».[12]
یا مثلا، شخصی میداند
دزدی حرام است اما نمیداند که حد آن، قطع شدن دست است و میگوید اگر میدانستم که
مجازات آن قطع دست است دزدی نمیکردم. چنین کسی جهل او نسبت به عقوبت فعلش، معتبر
نبوده و مانع اجرای حد بر او نمیشود.
[1]- مجموع الفتاوی ج 15 ص 357.
[2]- فواتح
الرحموت بشرح مسلّم الثّبوت ج 1 ص 54 و إرشاد الفحول، شوکانی، ص 5.
[3]- مجموع الفتاوی ج 7 ص 325.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر