غلو در اعتقادات یعنی تجاوز از آن حدّی که
خداوند در امور اعتقادی تشریع کرده است و غالی در عقیده، به آنچه که خداوند تشریع
نموده است، اکتفا نمیکند و امور دیگری را نیز به عنوان عقیده تشریع میکند و آن
را جزو عقاید خود و حدود خداوند قرار میدهد.
غلو در عقیده صورتهای گوناگونی دارد، مانند
غلوّ نصاری دربارۀ عیسی علیه السلام که او را از مقام بندگی به مقام الوهیت
رساندند.
خداوند میفرماید: ﴿لَّقَدۡ كَفَرَ ٱلَّذِينَ قَالُوٓاْ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلۡمَسِيحُ
ٱبۡنُ مَرۡيَمَۚ قُلۡ فَمَن يَمۡلِكُ مِنَ ٱللَّهِ شَيًۡٔا إِنۡ أَرَادَ أَن
يُهۡلِكَ ٱلۡمَسِيحَ ٱبۡنَ مَرۡيَمَ وَأُمَّهُۥ وَمَن فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗاۗ
وَلِلَّهِ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَمَا بَيۡنَهُمَاۚ يَخۡلُقُ مَا
يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ قَدِيرٞ١٧﴾ [المائدة: 17]
«کسانیکه گفتند: خدا، همان
مسیح پسر مریم است یقیناً کافر شدند بگو: اگر الله بخواهد مسیح پسر مریم و مادرش و
همۀ کسانی را که روی زمین هستند؛ هلاک کند، چه کسی قدرت بر جلوگیری دارد؟ فرمانروایی
آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو است از آن الله است، هر چه بخواهد میآفریند و
الله بر هر چیز تواناست».
و میفرماید: ﴿يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ
لَا تَغۡلُواْ فِي دِينِكُمۡ وَلَا تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡحَقَّۚ
إِنَّمَا ٱلۡمَسِيحُ عِيسَى ٱبۡنُ مَرۡيَمَ رَسُولُ ٱللَّهِ وَكَلِمَتُهُۥٓ
أَلۡقَىٰهَآ إِلَىٰ مَرۡيَمَ وَرُوحٞ مِّنۡهُۖ فََٔامِنُواْ بِٱللَّهِ
وَرُسُلِهِۦۖ وَلَا تَقُولُواْ ثَلَٰثَةٌۚ ٱنتَهُواْ خَيۡرٗا لَّكُمۡۚ إِنَّمَا ٱللَّهُ
إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۖ سُبۡحَٰنَهُۥٓ أَن يَكُونَ لَهُۥ وَلَدٞۘ لَّهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ
وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِۗ وَكَفَىٰ بِٱللَّهِ وَكِيلٗا١٧١﴾ [النساء: 171]
«ای اهل کتاب! در دین خود غلو نکنید و دربارۀ
الله جز حق نگویید، همانا مسیح عیسی پسر مریم فرستادۀ الله و کلمۀ اوست؛ که او را
به مریم القا نمود، و روحی از جانب اوست، پس به الله و پیامبرانش ایمان بیاورید، و
نگویید: (الله) سه گانه است، (از این سخن) باز آیید که برای شما بهتر است، الله
تنها معبود یگانه است و از اینکه فرزندی داشته باشد پاک (و منزه) است، آنچه در
آسمانها و آنچه در زمین است از آن اوست و الله برای کارسازی کافی است».
و خداوند در پاسخ به غلو آنان میفرماید: ﴿مَّا ٱلۡمَسِيحُ ٱبۡنُ
مَرۡيَمَ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُ وَأُمُّهُۥ
صِدِّيقَةٞۖ كَانَا يَأۡكُلَانِ ٱلطَّعَامَۗ ٱنظُرۡ كَيۡفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ ٱلۡأٓيَٰتِ
ثُمَّ ٱنظُرۡ أَنَّىٰ يُؤۡفَكُونَ٧٥﴾ [المائدة: 75]
«مسیح پسر مریم فرستادهای بیش نیست که پیش
از او (نیز) فرستادگان دیگری بودند، و مادرش زنی راستگوی بود، هر دو غذا میخوردند،
بنگر چگونه نشانهها را برای آنها روشن میسازیم، پس بنگر چگونه (از حق) باز
گردانده میشوند!».
و مانند غلوّ یهود در حقّ عزیر علیه السلام
که او را فرزند خداوند دانستند، خداوند میفرماید: ﴿وَقَالَتِ ٱلۡيَهُودُ عُزَيۡرٌ ٱبۡنُ ٱللَّهِ وَقَالَتِ ٱلنَّصَٰرَى
ٱلۡمَسِيحُ ٱبۡنُ ٱللَّهِۖ ذَٰلِكَ قَوۡلُهُم بِأَفۡوَٰهِهِمۡۖ يُضَٰهُِٔونَ
قَوۡلَ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قَبۡلُۚ قَٰتَلَهُمُ ٱللَّهُۖ أَنَّىٰ
يُؤۡفَكُونَ٣٠﴾ [التوبة: 30]
«و یهود گفتند: عزیر پسر الله
است و نصار گفتند: مسیح پسر الله است این سخنی است که با زبانهایشان میگویند،
مشابهت (و تقلید) میکنند سخن کسانیکه پیش از این کافر بودند، الله آنها را
بکشد، چگونه (از حق) منحرف میشوند؟!».
و مانند غلو مشرکان: ﴿وَقَالُواْ ٱتَّخَذَ ٱلرَّحۡمَٰنُ وَلَدٗا٨٨ لَّقَدۡ جِئۡتُمۡ
شَيًۡٔا إِدّٗا٨٩ تَكَادُ ٱلسَّمَٰوَٰتُ يَتَفَطَّرۡنَ مِنۡهُ وَتَنشَقُّ ٱلۡأَرۡضُ
وَتَخِرُّ ٱلۡجِبَالُ هَدًّا٩٠ أَن دَعَوۡاْ لِلرَّحۡمَٰنِ وَلَدٗا٩١ وَمَا
يَنۢبَغِي لِلرَّحۡمَٰنِ أَن يَتَّخِذَ وَلَدًا٩٢ إِن كُلُّ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ
وَٱلۡأَرۡضِ إِلَّآ ءَاتِي ٱلرَّحۡمَٰنِ عَبۡدٗا٩٣﴾ [مريم: 88-93]
«و (مشرکان) گفتند: (الله) رحمان فرزندی
(برای خود) برگزیده است(88) به راستی چیزی بسیار زشت
(و زنندهای، در میان) آوردید(89) نزدیک است آسمانها از این (سخن) از هم متلاشی گردد، و زمین
شکافته شود، و کوهها درهم شکافته فرو ریزند(90)
(از این رو) که برای (الله) رحمان فرزندی ادعا کردهاند(91) و هرگز برای (الله) رحمان سزاوار نیست که
فرزندی برگزیند(92) هیچ چیز در آسمانها و
زمین نیست؛ مگر اینکه به بندگی سوی (الله) رحمان بیاید(93)».
برای همین پیامبر صلی الله علیه وسلم همواره
میفرمود: «لَا
تُطْرُونِي كَمَا أَطْرَتْ النَّصَارَى ابْنَ مَرْيَمَ فَإِنَّمَا أَنَا عَبْدُ اللَّهِ
وَرَسُولُهُ».
ترجمه: «در حقّ من آن گونه که نصاری در حقّ عیسی بن مریم افراط کردند، افراط ننمایید.
جز اين نیست که من بنده و رسول خداوند هستم».[1]
و مانند غلوّ سبئیه در حقّ علی رضی الله عنه
و کرّم الله وجهه، که او را خداوند پنداشتند.
حلّی از علمای شیعه (726 هـ) میگوید: «عبد الله بن سبأ غالٍ ملعون،
حرَّقهامير المؤمنين عليه السلام بالنار، كان يزعم أن
عليًّا عليه السلام إله، وأنه نبي».
ترجمه:
«عبد الله بن سبأ غالی نفرین شده میباشد، امیر
المومنین علیه السلام او را با آتش سوزاند، او گمان میکرد که علی علیه السلام خدا
است و خودش هم پیامبر».[2]
ابو عمرو الکشی، از علمای شیعه، میگوید: «كان يدَّعي النبوة وأن عليًّا
عليه السلام هو الله، فاستتابه عليه السلام ثلاثة أيام فلم يرجع، فأحرقه في النار في
جملة سبعين رجلاً ادَّعوا فيه ذلك».
ترجمه: «او (عبد الله بن سبأ) ادّعا میکرد که پیامبر است و علی علیه السلام
همان الله میباشد، و علی علیه السلام او را به مدّت سه روز استتابه داد ولی او
برنگشت، پس او را به همراه هفتاد مرد که چنین ادعایی دربارۀ او میکردند، آتش زد».[3]
یوسف بحرانی، از علمای شیعه، میگوید: «وابن سبا هذا هو الذي كان
يزعم أن أمير المؤمنين عليه السلام إله، فاستتابهامير المؤمنين ثلاثة أيام،
فلم يتب فأحرقه».
ترجمه: «ابن سبأ همان کسی است که گمان میکرد
که امیر المومنین (علی) علیه السلام، خدا است، پس امیر المومنین سه روز او را
استتابه داد ولی توبه نکرد و او را آتش زد».[4]
یکی
از انگیزههای غلو در اعتقادات، حبّ و دوستداشتن
و تعظیم افراطی آن چیز میباشد. سیدنا علی رضی الله عنه میگوید: «هَلَكَ فِيَّ رَجُلَانِ مُحِبٌّ
غَالٍ وَ مُبْغِضٌ قَالٍ».
نحوۀ به شرک کشیده شدن مشرکان، غلوّ آنان در
دوستداشتن و تعظیم اولیاء و انبیائشان بود.
خداوند از مشرکان نقل میکند که گفتند: ﴿وَقَالُواْ لَا تَذَرُنَّ ءَالِهَتَكُمۡ وَلَا تَذَرُنَّ وَدّٗا وَلَا
سُوَاعٗا وَلَا يَغُوثَ وَيَعُوقَ وَنَسۡرٗا٢٣﴾ [نوح:
23]
«و گفتند: معبودان خود را رها
نکنید و (بخصوص) ود و سواع و یغوث و یعوق و نسر را رها نکنید».
امام بخاری در صحیحیش از ابن عباس رضی الله عنهما روایت کرده
است که گفت: «صَارَتِ الأَوْثَانُ الَّتِي كَانَتْ فِي قَوْمِ نُوحٍ فِي
العَرَبِ بَعْدُ أَمَّا وَدٌّ كَانَتْ لِكَلْبٍ بِدَوْمَةِ الجَنْدَلِ، وَأَمَّا سُوَاعٌ
كَانَتْ لِهُذَيْلٍ، وَأَمَّا يَغُوثُ فَكَانَتْ لِمُرَادٍ، ثُمَّ لِبَنِي غُطَيْفٍ
بِالْجَوْفِ، عِنْدَ سَبَإٍ، وَأَمَّا يَعُوقُ فَكَانَتْ لِهَمْدَانَ، وَأَمَّا نَسْرٌ
فَكَانَتْ لِحِمْيَرَ لِآلِ ذِي الكَلاَعِ، أَسْمَاءُ رِجَالٍ صَالِحِينَ مِنْ قَوْمِ
نُوحٍ، فَلَمَّا هَلَكُوا أَوْحَى الشَّيْطَانُ إِلَى قَوْمِهِمْ، أَنِ انْصِبُوا إِلَى
مَجَالِسِهِمُ الَّتِي كَانُوا يَجْلِسُونَ أَنْصَابًا وَسَمُّوهَا بِأَسْمَائِهِمْ،
فَفَعَلُوا، فَلَمْ تُعْبَدْ، حَتَّى إِذَا هَلَكَ أُولَئِكَ وَتَنَسَّخَ العِلْمُ
عُبِدَتْ».
ترجمه: «همۀ بتهایی که قوم نوح آنها را میپرستیدند،
مورد پرستش عرب قرار گرفتند. امّا بت ود، متعلق به قوم کلب بود که در ناحیۀ دومة الجندل
به سر میبردند، و بت سواع متعلق به قبیلۀ هذیل بود و بت یغوث متعلق به قبیلۀ مراد
بود که سپس بت قبیلۀ بنی غطیف در جرف که نزدیک منطقۀ سباء است قرار گرفت. و یعوق بت
مردم همدان بود و نسر بت مردم حِمیَر بود که شاخهای از قبیلۀ ذی الکلاع هستند. نامهای
بتان نامهای مردانی صالح از قوم نوح بودند، آنگاه که ایشان مردند، شیطان در دلهای
مردمشان افکند که (بتها را بسازند) و در محافلی که در آن جلسه میکردند جای دهند و
آنها را به نامهای (همان مردان صالح) بنامند. آنها چنان کردند ولی بتان را نمیپرستیدند
تا آنکه آنها (که بتها را ساخته بودند) مُردند. سپس معلومات (از اصل موضوع) متغیر
شد و بتها مورد پرستش قرار گرفتند».[6]
ابن
ابی حاتم رحمه الله در تفسیرش روایت کرده است: «حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ
مَنْصُورٍ، حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ مُوسَى، حَدَّثَنَا يَعْقُوبُ عَنْ أَبِي
الْمُطَهَّرِ قَالَ: ذَكَرُوا عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ وَهُوَ قَائِمٌ يُصَلِّي
يَزِيدَ بْنَ الْمَهَلَّبِ قَالَ: فَلَمَّا انْفَتَلَ مِنْ صَلاتِهِ قَالَ:
ذَكَرْتُمْ يَزِيدَ بْنَ الْمُهَلَّبِ أَمَا إِنَّهُ قُتِلَ فِي أَوَّلِ أَرْضٍ
عُبِدَ فِيهَا غَيْرُ اللَّهِ قَالَ: ثُمَّ ذَكَرَ وَدًّا- قَالَ: وَكَانَ وَدٌّ
رَجُلًا مُسْلِمًا وَكَانَ مُحَبَّبًا فِي قَوْمِهِ، فلما مات عَسْكَرُوا حَوْلَ
قَبْرِهِ فِي أَرْضِ بَابِلَ وَجَزِعُوا عَلَيْهِ، فَلَمَّا رَأَى إِبْلِيسُ
جَزَعَهُمْ عَلَيْهِ تَشَبَّهَ فِي صُورَةِ إِنْسَانٍ، ثُمَّ قَالَ: إِنِّي أَرَى
جَزَعَكُمْ عَلَى هَذَا الرَّجُلِ، فَهَلْ لَكُمْ أَنْ أصور لكم مثله فيكون في
ناديكم فتدكرونه؟ قَالُوا: نَعَمْ. فَصَوَّرَ لَهُمْ مِثْلَهُ، قَالَ: وَوَضَعُوهُ
فِي نَادِيهِمْ وَجَعَلُوا يَذْكُرُونَهُ، فَلَمَّا رَأَى مَا بِهِمْ مِنْ
ذِكْرِهِ قَالَ: هَلْ لَكُمْ أَنْ أَجْعَلَ فِي مَنْزِلِ كُلِّ وَاحِدٍ مِنْكُمْ
تِمْثَالًا مثله، فيكون له في بيته فتدكرونه؟ قَالُوا: نَعَمْ: فَمَثَّلَ لَكُلِّ
أَهْلِ بَيْتٍ تِمْثَالًا مِثْلَهُ، فَأَقْبَلُوا فَجَعَلُوا يَذْكُرُونَهُ بِهِ،
قَالَ: وَأَدْرَكَ أَبْنَاؤُهُمْ فَجَعَلُوا يَرَوْنَ مَا يَصْنَعُونَ بِهِ
وَتَنَاسَلُوا وَدَرَسَ أَمْرُ ذِكْرِهِمْ إِيَّاهُ، حَتَّى اتَّخَذُوهُ إِلَهًا
يَعْبُدُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلادُ أَوْلادِهِمْ، فَكَانَ أول ما عبد غير
الله: الضم الَّذِي سَمَّوْهُ وَدًّا».
ترجمه: «ابی المطهر میگوید: نزد ابو جعفر (محمد باقر) که در حال نماز بود، یزید
بن الملهب را یاد کردند، هنگامی که نمازش تمام شد گفت: یزید بن الملهب را یاد کردید،
اما او در اوّلین زمینی که غیر خداوند در آن عبادت گردید، کشته شد. راوی گوید: سپس
ودّ را یاد کرد و فرمود: ودّ مرد مسلمانی بود و در بین قومش محبوب بود، هنگامیکه وفات
کرد به سوی قبر او که در سرزمین بابل بود لشکر کشیدند و بر او جزع (و بیتابی و تضرع)
نمودند. هنگامی که ابلیس جزع آنان را دید به شکل انسانی در آمد سپس گفت: همانا من
جزع شما را بر این مرد دیدم، پس آیا میخواهید که برای شما همانند او را به تصویر بکشم
(بسازم) تا در محل اجتماعتان قرار بگیرد و او را تصور نمایید؟ گفتند: آری. پس ابلیس
پیکری همانند او را برایشان ساخت. راوی میگوید: آنان آن پیکر را در انجمنشان قرار
دادند و او را یادواره قرار دادند، و ابلیس هنگامی که یاد کردن او توسط آنان را دید
گفت: آیا میخواهید که در خانۀ هر یک از شما پیکری همانند آن را داشته باشید تا هرکس
در خانۀ خودش او را یاد کند؟ گفتند آری. پس ابلیس برای هر خانوادهای پیکری همانند
آن را درست کرد و آنان نیز پذیرفتند و به وسیلۀ آن او را یاد میکردند. راوی میگوید:
سپس فرزندانشان آمدند و آنچه را که با آن پیکرها انجام میدادند دیدند و نسلهای بعدی
آمدند و موضوع اصلی که ذکر و یاد آوری او (ودّ) بود فراموش گشت تا اینکه فرزندانِ فرزندانشان
او را به معبودی گرفته و به جای الله عبادت کردند. پس اولین کسی که بجای الله عبادت
شد بتی بود که نامش را ودّ قرار داده بودند».[7]
غلو تنها در جهت افراط در محبّت و دوستداشتن
صورت نمیگیرد، بلکه در جهت تفریط و تقصیر در محبّتورزیدن -یعنی بغض و دشمنی
ورزیدن با اولیاء الله- نیز صورت میگیرد.
مانند غلوّ نواصب در بغض ورزیدن علی رضی
الله عنه، و مانند غلو خوارج در بغض ورزیدن علی و معاویه و دیگر صحابه رضی الله
عنهم اجمعین -و خوارج به علی کرم الله وجهه، قبح الله وجهه میگفتند-، و مانند غلوّ
روافض در بغض ورزیدن صحابه و مانند غلوّ یهود در بغض ورزیدن عیسی علیه السلام و متّهم
کردن مادرش به فحشا.
قرطبی در تفسیر آیه: ﴿يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِي دِينِكُمۡ وَلَا
تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡحَقَّ﴾ [النساء: 171]
«ای اهل کتاب! در دین خود غلو
نکنید و دربارۀ الله جز حق نگویید».
میگوید:
«ويعني بذلك
فيما ذكره المفسرون: غلو اليهود في عيسى حتى قذفوا مريم، وغلو النصارى فيه حتى
جعلوه ربا، فالإفراط والتقصير كله سيئة وكفر. ولذلك قال مطرف بن عبد الله: الحسنة
بين سيئتين. وقال الشاعر:
ولا تغل في شيء من الأمر واقتصد
|
|
كلا طرفي قصد الأمور ذميم».
|
ترجمه: «مفسّرین در
معنای آن گفتهاند منظور از آیه غلوّ یهود دربارۀ عیسی است تا اینکه مریم را قذف
(متهم به زنا) کردند و غلو نصاری دربارۀ عیسی است تا اینکه او را ربّ گرفتند. پس
افراط و تقصیر همهاش بد و کفر است. و برای همین مطرف بن عبدالله میگوید: نیکی در
بین دو بدی قرار دارد. و شاعر میگوید: «دربارۀ چیزی غلو نکن و میانهرو باش که
هردو طرف مربوط به میانۀ امور، بد است».
از
نمونههای غلو در اعتقادات، غلوّ خوارج است که
بخاطر فهم نادرست از قرآن، چنین توهّم کردند که علی و معاویه رضی الله عنهما،
بخاطر عدم حکم بما انزل الله، کافر شدهاند. در واقع آنان بر روی حدودی که خداوند
برای حکم بما انزل الله قرار داده بود، توقّف نکردند، بلکه از آن حدود تجاوز کرده
و اعمالی که زیر مجموعۀ حکم بما انزل الله قرار میگرفت را به عنوان حکم بغیر ما
انزل الله قرار دادند. و همچنین بخاطر تعمّق و تنطّعِ افراطی، با آنکه پیشانیهایشان
از کثرت سجده پینه بسته بود و بسیار عبادت میکردند، امّا با این حال آنان از
بدترین مخلوقات خداوند هستند که مرتکب گناه کبیره را تکفیر میکردند.
شیخ الاسلام ابن تیمیه قدّس الله روحه میگوید:
«من شأن أهل
البدع أنهم يبتدعون أقوالا يجعلونها واجبة في الدين، بل يجعلونها من الإيمان الذي
لابد منه، ويكفِّرون من خالفهم فيها ويستحلُّون دمه، كفعل الخوارج والجهمية
والرافضة والمعتزلة وغيرهم، وأهل السنة لا يبتدعون قولاً ولا يكفِّرون من اجتهد
فأخطأ وإن كان مخالفًا لهم، مكفرًا لهم، مستحلاً لدمائهم، كما لم تكفِّر الصحابة
الخوارج، مع تكفيرهم لعثمان وعليّ ومن والاهما، واستحلالهم لدماء المسلمين
المخالفين لهم».
ترجمه: «از شأن اهل
بدعت چنین است که آنان اقوالی را ابداع میکنند و آن را در دین واجب قرار میدهند،
بلکه آن را از ایمانی قرار میدهند که حتماً باید به آن ایمان داشت، و کسی که با
آنان در آن اقوال مخالفت کند را تکفیر میکنند و خونش را حلال میکنند، مانند کار
خوارج و جهمیه و رافضه و معتزله و غیر آنان. و اهل سنّت قولی را ابداع نمیکنند و
کسی که اجتهاد کند و به خطا رود را تکفیر نمیکنند اگرچه هم (آن کس) مخالف آنان باشد
و آنان را تکفیر کند و خونهایشان را حلال قرار بدهد؛ همانطور که صحابه، خوارج را
تکفیر نکردند با اینکه خوارج عثمان و علی و دوست دارانشان را تکفیر کردند و خون
مسلمانانی که مخالف آنان بودند را حلال قرار دادند».[8]
و این حقیقت عقیده
خوارج است، گمان می کنند آنان بر راه راست هستند و بهترین سخنان را میگویند، اما
از آن مرادی باطل دارند. و قرآن میخوانند اما جز روخوانی آن چیزی از حقیقت آن را
نمیفهمند و از حنجرههایشان پایینتر نمیرود. تابعی بزرگوار امام وهب بن منبه
رحمه الله (114 هـ) هنگام نصیحت مردی که تحت تأثیر افکار خوارج قرار گرفته بود میگوید: «فوالله ما كانت للخوارج
جماعة قط إلا فرقها الله على شر حالاتهم، وما أظهر أحد منهم قوله إلا ضرب الله عنقه،
وما اجتمعت الأمة على رجل قط من الخوارج . ولو أمكن الله الخوارج من رأيهم لفسدت الأرض،
وقطعت السبل، وقطع الحج إلى بيت الله الحرام، وإذن لعاد أمر الإسلام جاهلية، حتى يعود
الناس يستعينون برءوس الجبال كما كانوا في الجاهلية، وإذن لقام أكثر من عشرة أو عشرين
رجلا ليس منهم رجل إلا وهو يدعو إلى نفسه بالخلافة، ومع كل رجل منهم أكثر من عشرة آلاف
يقاتل بعضهم بعضا، ويشهد بعضهم على بعض بالكفر حتى يصبح الرجل المؤمن خائفا على نفسه
ودينه ودمه وأهله وماله، لا يدري أين يسلك أو مع من يكون. غير أن الله بحكمه وعلمه
ورحمته نظر لهذه الأمة فأحسن النظر لهم، فجمعهم وألف بين قلوبهم على رجل واحد ليس من
الخوارج...».
ترجمه: «به خدا سوگند که هرگز خوارج جماعتی نخواهند داشت مگر اینکه خداوند به
بدترین حالاتشان آنان را متفرق خواهد گرداند، و هیچ کس از آنان سخنش آشکار نگردد مگر
اینکه خداوند گردنش را خواهد زد، و هرگز امّت بر کسی از خوارج جمع نمیشود. و اگر خداوند
به خوارج تمکین رأیشان را بدهد بدون شک زمین را فاسد خواهند کرد و راهها را خواهند
بست، و حج به سوی بیت الله الحرام قطع خواهد شد. و حتما امر اسلام به خاطر آنان به
جاهلیت بر میگردد، تا اینکه مردم به سمت قلههای کوهها فرار میکنند همانطور که در
جاهلیت چنین میکردند. و بیش از ده یا بیست مرد از آنان بلند میشدند و هر یک از آنان
برای خودش ادعای خلافت میکرد و به همراه هر یک از آن مردان بیش از هزار جنگجو بود
که همدیگر را میکشتند و گواهی به کافر بودن همدیگر میدادند تا اینکه به حدی میرسید
که شخص مومن بر خودش و دینش و خونش و اهلش و مالش ترس داشت، نمیدانست کجا برود یا
همراه چه کسی باشد. جز اینکه خداوند با حکم و علم و رحمتش به این امّت به بهترین شکل
نظر دارد، پس آنان را جمع گرداند و قلبهایشان را بر یک مردی که از خوارج نیست الفت
بخشید».[9]
و
ابن کثیر رحمه الله دربارۀ خوارج چنین میگوید: «قلت:
وهذا الضرب من الناس من أغرب أشكال بني آدم فسبحان من نوع خلقه كما أراد وسبق في قدره
العظيم. وما أحسن ما قال بعض السلف في الخوارج: أنهم المذكورون في قوله تعالى: (قُلْ
هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالاً –إلى قوله- فَلَا
نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْناً).
والمقصود أن هؤلاء الجهلة الضلال والأشقياء في
الأقوال والأفعال....
فخرجوا (أي لمحاربة المسلمين) من بين الآباء
والأمهات والأخوال والخالات وفارقوا سائر القرابات يعتقدون بجهلهم وقلة علمهم وعقلهم
أن هذا الأمر يرضي رب الأرض والسموات، ولم يعلموا أنه من أكبر الكبائر الموبقات والعظائم
والخطيئات وأنه مما زينه لهم إبليس الشيطان الرجيم المطرود عن السموات الذي نصب العداوة
لأبينا آدم ثم لذريته ما دامت أرواحهم في أجسادهم مترددات والله المسئول أن يعصمنا
منه بحوله وقوته إنه مجيب الدعوات.
وقد تدارك جماعة من الناس بعض أولادهم وإخوانهم
فردوهم وأنبوهم ووبخوهم فمنهم من استمر على الاستقامة ومنهم من فر بعد ذلك فلحق بالخوارج،
فخسر إلى يوم القيامة، وذهب الباقون إلى ذلك الموضع ووافى إليه من كانوا كتبوا إليه
من أهل البصرة وغيرها واجتمع الجميع بالنهروان وصارت لهم شوكة ومنعة وهم جند مستقلون
وفيهم شجاعة وعندهم أنهم متقربون بذلك، فهم لا يصطلى لهم بنار، ولا يطمع في أن يؤخذ
منهم بثأر، والله المستعان».
ترجمه: «میگویم: این دسته از مردم از شگفتآور ترین اَشکال بنی آدم هستند، و
چه پاک است آنکه آفریدگانش را هرطور که اراده کند و در قدرت عظیمش بر آن سبقت گرفته
باشد خلق میکند! و از زیبا ترین سخنانی که بعضی سلف دربارۀ خوارج گفتهاند این است
که آنها در این سخن خداوند ذکر شده اند:
﴿قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالاً
103 الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ
يُحْسِنُونَ صُنْعًا 104 أُولَٰئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ
فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْنًا﴾ [کهف: 103-105]
«(ای پیامبر!) بگو: آیا شما را به زیان کارترین
(مردم) در کارها، خبر دهیم (103) کسانی که تلاش و کوشششان در زندگی دنیا تباه و ضایع
شده، و با این حال گمان میکنند که کار نیک انجام میدهند (104) آنها کسانی هستند
که به آیات پروردگارشان و لقای او (در جهان آخرت) کافر شدند، در نتیجه اعمالشان تباه
و نابود شد، سپس در روز قیامت برای آنها (ارزشی قائل نیستیم و) وزنی بر پا نخواهیم
کرد».
و مقصود این است که آنها در گفتار و کردارشان
جاهل و گمراه و بدبخت هستند...
پس آنها از بین پدران و مادران و داییها و
خالههایشان خارج شدند (یعنی برای جنگیدن با مسلمانان بیرون آمدند) و از بین دیگر نزدیکانشان
جدا شده و با جهلی که داشتند و قِلّت علم و عقلی که داشتند معتقد بودند که این کارشان
پروردگار آسمانها و زمین را راضی میکند و نمیدانستند که کارشان از بزرگترین کبائر
و هلاک کنندهها و گناهان و خطاهای عظیم است و اینکه ابلیس، همان شیطان رجیم و رانده
شده از آسمانها، چنین کاری را برایشان زینت داده است، ابلیسی که دشمنی با انبیای آدم
سپس ذریهی آنها را تا زمانی که ارواحشان در جسدشان باشد به خود نسبت داده است و از
خداوند میخواهیم که ما را با قوّتش از آن محفوظ نگه دارند؛ چراکه او اجابت کنندهی
دعاهاست.
و بعضی از مردم فرزندان و برادرانشان به خوارج
محلق شدند سپس آنها را باز گرداندند و آنها را آگاه ساختند و تنبیهشان کردند، سپس
بعضی از آنها بر راه راست استقامت ورزیدند و بعضی دیگر از آنان فرار کرده و به خوارج
ملحق شدند و تا روز قیامت خسارتمند شدند و بقیه به آن مکان (نهروان) رفتند و با اهل
بصره مکاتبه کردند و به هم اعلام وفا داری کردند و همگی در نهروان جمع شدند تا اینکه
صاحب شوکت و قدرتی شدند و تبدیل به جنگجویان مستقلی شدند. و در آنها شجاعت وجود داشت
و فکر میکردند که با این کارهایشان، دارند به خداوند تقرب میجویند! در واقع با آنان
هیچ آتشی گرم نمیشود و طمعی به گرفتن هیچ حقی بوسیلهی آنها نمیرود. والله المستعان».[10]
خداوند متعال ما را از شرّ غلّات و خوارج
نجات بدهد آمین.
پس کسی که غلو در اعتقاد دارد و انحراف و
غلوش را دین میپندارد، بسیار خطرناکتر از اهل معاصی میباشد، برای اینکه اهل معاصی
میداند که عملش گناه است و چه بسا توفیق توبه از آن را بدست آورد. اما غالی و اهل
بدعت، عقیدهای که بر آن است را همان عقیده و شریعت خداوند میداند و عمل خودش را
گناه نمیداند تا که از آن توبه کند، بلکه بخاطر عقیده و بدعتی که دارد، ولاء و
براء قرار میدهد و مخالفش را تکفیر و تفسیق میکند. شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه
الله در این باره میگوید: «أما إذا كذب في الدين معتقداً أن كذبه صدق وافترى على
الله ظاناً أن فريته حق، فهذا أعظم ضرراً وفساداً، ولهذا كان السلف يقولون: البدعة
أحب إلى إبليس من المعصية؛ لأن المعصية يتاب منها والبدعة لا يتاب منها؛ ولهذا أمر
النبي صلى الله عليه وسلم بقتال الخوارج المبتدعين مع كثرة صلاتهم وصيامهم
وقراءتهم، ونهى عن الخروج على أئمة الظلم وأمر بالصبر عليهم، وكان يجلد رجلاً يشرب
الخمر فلعنه رجل، فقال: (لا تلعنه، فإنه يحب الله ورسوله)، وجاءه ذو الخويصرة
التميمي وبين عينيه أثر السجود، فقال: (يا محمد! اعدل فإنك لم تعدل، فقال: ويحك!
ومن يعدل إذا لم أعدل؟! لقد خبت وخسرت إن لم أعدل، ثم قال: يخرج من ضئضىء هذا
أقوام يحقر أحدكم صلاته مع صلاتهم، وصيامه مع صيامهم، وقراءته مع قراءتهم، يقرءون
القرآن لا يجاوز حناجرهم، يمرقون من الإسلام كما يمرق السهم من الرمية، أينما
لقيتموهم فاقتلوهم؛ فإن في قتلهم أجراً عند الله لمن قتلهم يوم القيامة. فهذا
المبتدع الجاهل لما ظن أن ما فعله الرسول ليس بعدل كان ظنه كاذباً وكان في إنكاره
ظالماً...».
ترجمه:
«اما اگر در دین دروغ گفت و معتقد بود که دروغش، صدق
میباشد، و بر خداوند افترا بست و گمان کرد که فریۀ او حق است، پس چنین کسی ضرر و فسادش
بیشتر است، برای همین سلف میگویند: بدعت نزد ابلیس از معصیت محبوبتر است، برای اینکه
از معصیت توبه میشود اما از بدعت توبه نمیشود. و برای همین است که پیامبر صلی الله
علیه وسلم دستور به کشتن خوارج مبتدع داد با اینکه آنان بسیار نماز میخواندند و روزه
میگرفتند و قرآن میخواندند. و از خروج بر امامان ظالم نهی کرد و دستور به صبر گرفتن
بر آنان داد، و شخصی را که خمر نوشیده بود شلاق زد و شخصی دیگر او را لعنت کرد، پیامبر
فرمود: "او را لعنت نکن برای اینکه او الله و رسولش را دوست دارد"، و ذو
الخویصره التمیمی نزد او آمد که در پیشانیاش آثار سجده وجود داشت و گفت: "ای
محمد! عدالت کن چراکه تو عدالت نکردی"، پس فرمود: "وای بر تو! اگر من عدالت
نکنم پس چه کسی عدالت کند؟ به تحقیق که زیانبار و خسارت مند خواهم شد اگر عدالت نکنم".
سپس فرمود: "از اصل این شخص اقوامی بیرون خواهند آمد که یکی از شما نمازش را
در برابر نماز آنان، و روزهاش را در برابر روزهشان و قرائتش را در برابر قرائتشان
کوچک خواهد شمرد، قرآن میخوانند اما از حنجرههایشان تجاوز نمیکند، از اسلام خارج
خواهند شد همانطور که تیر از کمان خارج میشود، هرکجا که آنان را دیدید بکشیدشان چراکه
در کشتن آنان برای کسی که آنان را بکشد در روز قیامت به نزد خداوند پاداش وجود دارد".
پس این مبتدع جاهل (= ذو الخویضره) آنگاه که گمان کرد آنچه که پیامبر انجام داده است،
عدالت نمیباشد، گمان او دروغ بود و انکار ورزیدنش ظلم بود».[11]
هرگاه افراط بوجود
بیاید تفریط نیز در مقابل آن بوجود میآید و بالعکس هرگاه تفریط بوجود آید افراط
نیز در مقابل آن بوجود میآید و خداوند اهل سنّت و جماعت را که وسط و اهل اعتدلال
هستند، در بین این دو حدّ افراط و تفریط، قرار داده است.
برای
مثال بدعت قدریه و بدعت جبریه.
قدریه یا «معتزله» تفریط کردند و قضا و قدر خداوند را انکار کردند و گفتند انسان
خود خالق افعال خودش است و خداوند در زندگی انسانها هیچ مقدّری قرار نمیدهد و
اموری که در زندگی پیش روی انسان است، به دست خود انسان است و خداوند آن امور را
مقدر نکرده است و قدرت و حکمت خداوند را رد کردند. و گفتند اگر خداوند قادر بود،
فلان کار که از نظر خداوند حرام است، انجام نمیشد و چون انجام شده است پس خداوند
قادر نبوده که جلوی آنچه که دوست ندارد را بگیرد و در نتیجه قدر خداوند را رد
کردند و گفتند انسان خود خالق افعال خود است و خداوند در آن دخالت ندارد. انگیزۀ
انکار قدر توسط آنان، به زعمشان تنزیه خداوند از کارهایی بود که برخلاف خواستۀ
خداوند صورت میگرفت، تا به این شکل به زعم باطلشان خداوند را از نقص و عیب تنزیه
نمایند. از نشانههای معتزله، این است که به مخالفانشان حشویه [عموم مردم کلّه
خشک] میگویند.
در مقابل آنان جبریه یا
«جهمیه» بوجود آمد که در اثبات قضا و قدر افراط کردند. جبریه قدرت انسان را به طور
کامل انکار کردند و اختیار را از خود سلب کرده و گفتند هر عملی چه خیر چه شر، چه
حلال چه حرام، که انسان انجام بدهد، به دست او نبوده است بلکه خداوند او را مجبور
به انجام آن کرده است و اگر به دوزخ یا بهشت برود، به دست خودش نبوده بلکه خداوند
او را به اجبار به دوزخ یا بهشت برده است. جهمیه بر این عقیدۀ جبریشان اسم توحید
را گذاشتهاند! که در واقع توحید آنها دربرگیرندۀ نفی صفات خداوند است. از اصول
آنان عدل است، که در واقع عدل آنان مساوی با تکذیب تقدیر خداوند است. و از عقاید
آنان این است که انسان گناه کار را همانند خوارج جاودانه در دوزخ میدانند منتها
بر خلاف خوارج، به انسان گناه کار و فاسق، کافر نمیگویند، و مومن هم نمیگویند،
بلکه میگویند چنین کسی منزلی در بین دو منزلِ کفر و ایمان دارد (منزلة بين
المنزلتين).
در
تعریف ایمان نیز افراط و تفریط بوجود آمد. خوارج به عنوان وجه افراطی آن، ایمان را یک شیء واحد قرار
دادند که یا بطور کامل وجود دارد یا بطور کامل وجود ندارد، و در نتیجۀ آن، انجام
دهندۀ گناهان کبیره را تکفیر کردند. همچنین خوارج معاصر اعمال را به نیات معلق نمیسازند
و از شروط توحید فقط اقرار را قبول دارند و اگر ابلیس به وجود خالقش اقرار کند،
نزد آنان به معنای توحید ربوبیت ابلیس میباشد. بعضی از فرقههای خوارج، اقرار و
علم به وجود خداوند خالق و رازق را برای ایمان به ربوبیت کافی میدانند و دیگر
شروط توحید مانند: یقین، قبول، انقیاد، صدق، اخلاص و محبت را از مفهوم ایمان خارج میکنند.
همچنین میگویند به طور مطلق هر عملی که اگر برای الله انجام شود و عبادت باشد، پس
اگر برای غیر الله انجام شود نیز حتما عبادت است. از این رو، سجدۀ تکریم برای غیر
الله که در شریعت ما حرام است را عبادت غیر الله و شرک اکبر میدانند. و از نشانههای
آنان این است که اهل سنّت را مرجئه[12] مینامند!
امام احمد رحمه الله میگوید:
«وأما الخوارج
فإنهم يسمون أهل السنة و الجماعة مرجئة».
و در مقابل مرجئههای
خالص (جهمیه)، به عنوان وجه تفریطی آن، ایمان را تنها شناخت قلبی محض دانستند و
فاعل کفر را هم تکفیر نمیکردند. بعضی از آنان (کرّامیه) ایمان را تنها نطق به
لسان دانستند. و بعضی دیگر (مرجئة الفقها) بین دو گروه فوق جمع بسته و ایمان را
شناخت قلبی و نطق با زبان دانستند.
جهمیه فاعل کفری که قصد
فعل کفر را داشته است تکفیر نمیکنند، مگر اینکه فاعل، آن فعل را قلباً استحلال
نماید و استحلال قلبی را شرط واقع شدن در کفر میدانند. و در مقابل، خوارج به طور
کلّی تعلّق اعمال به قلب را رد کرده و فاعل گناه کبیره را نیز تکفیر میکنند در
حالی که اهل سنّت فاعل گناه کبیره را تنها در صورت استحلال آن عمل، تکفیر میکنند.
و خوارج اعمالی که تنها با نیّت تبدیل به عبادت میشوند را اگر بدون نیّتِ عبادت،
برای غیر الله انجام شود، فاعل آن را نیز تکفیر میکنند. مانند سجدۀ تکریم و تعظیم
برای غیر الله که در ظاهر کاملاً مشابه سجدۀ عبادت است و اگر کسی سجدۀ تکریم را
برای غیر الله انجام دهد، حکم او نزد اهل سنّت این است که مرتکب گناه کبیره شده
است، امّا در نزد خوارج مرتکب شرک اکبر شده است. شیخ الاسلام ابن تیمیه دربارۀ
سجده چنین میگوید:
«وَأَمَّا قَوْلُهُمْ: لَا يَجُوزُ السُّجُودُ
لِغَيْرِ اللَّهِ. فَيُقَالُ لَهُمْ: إنْ قِيلَتْ هَذِهِ الْكَلِمَةُ عَلَى الْجُمْلَةِ
فَهِيَ كَلِمَةٌ عَامَّةٌ تَنْفِي بِعُمُومِهَا جَوَازَ السُّجُودِ لِآدَمَ وَقَدْ
دَلَّ دَلِيلٌ خَاصٌّ عَلَى أَنَّهُمْ سَجَدُوا لَهُ وَالْعَامُّ لَا يُعَارِضُ مَا
قَابَلَهُ مِنْ الْخَاصِّ....
وَرَابِعُهَا:
أَبُو يُوسُفَ وَإِخْوَتُهُ خَرُّوا لَهُ سُجَّدًا وَيُقَالُ: كَانَتْ تَحِيَّتَهُمْ؛
فَكَيْفَ يُقَالُ: إنَّ السُّجُودَ حَرَامٌ مُطْلَقًا؟ وَقَدْ كَانَتْ الْبَهَائِمُ
تَسْجُدُ لِلنَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَالْبَهَائِمُ لَا تَعْبُدُ
اللَّهَ. فَكَيْفَ يُقَالُ يَلْزَمُ مِنْ السُّجُودِ لِشَيْءِ عِبَادَتُهُ؟ وَقَدْ
قَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ. {وَلَوْ كُنْت آمِرًا أَحَدًا
أَنْ يَسْجُدَ لِأَحَدِ لَأَمَرْت الْمَرْأَةَ أَنْ تَسْجُدَ لِزَوْجِهَا} لِعِظَمِ
حَقِّهِ عَلَيْهَا وَمَعْلُومٌ أَنَّهُ لَمْ يَقُلْ: لَوْ كُنْت آمِرًا أَحَدًا أَنْ
يَعْبُدَ.
وَسَابِعُهَا: وَفِيهِ التَّفْسِيرُ أَنْ يُقَالَ:
أَمَّا الْخُضُوعُ وَالْقُنُوتُ بِالْقُلُوبِ وَالِاعْتِرَافُ بِالرُّبُوبِيَّةِ وَالْعُبُودِيَّةِ
فَهَذَا لَا يَكُونُ عَلَى الْإِطْلَاقِ إلَّا لِلَّهِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى وَحْدَهُ
وَهُوَ فِي غَيْرِهِ مُمْتَنِعٌ بَاطِلٌ. وَأَمَّا السُّجُودُ فَشَرِيعَةٌ مِنْ الشَّرَائِعِ
إذْ أَمَرَنَا اللَّهُ تَعَالَى أَنْ نَسْجُدَ لَهُ وَلَوْ أَمَرَنَا أَنْ نَسْجُدَ
لِأَحَدِ مِنْ خَلْقِهِ غَيْرِهِ لَسَجَدْنَا لِذَلِكَ الْغَيْرِ طَاعَةً لِلَّهِ عَزَّ
وَجَلَّ إذْ أَحَبَّ أَنْ نُعَظِّمَ مَنْ سَجَدْنَا لَهُ وَلَوْ لَمْ يَفْرِضْ عَلَيْنَا
السُّجُودَ لَمْ يَجِبْ أَلْبَتَّةَ فِعْلُهُ فَسُجُودُ الْمَلَائِكَةِ لِآدَمَ عِبَادَةٌ
لِلَّهِ وَطَاعَةٌ لَهُ وَقُرْبَةٌ يَتَقَرَّبُونَ بِهَا إلَيْهِ وَهُوَ لِآدَمَ تَشْرِيفٌ
وَتَكْرِيمٌ وَتَعْظِيمٌ. وَسُجُودُ إخْوَةِ يُوسُفَ لَهُ تَحِيَّةٌ وَسَلَامٌ أَلَا
تَرَى أَنَّ يُوسُفَ لَوْ سَجَدَ لِأَبَوَيْهِ تَحِيَّةً لَمْ يُكْرَهْ لَهُ....
ثُمَّ يُقَالُ:
السُّجُودُ عَلَى ضَرْبَيْنِ سُجُودُ عِبَادَةٍ مَحْضَةٍ وَسُجُودُ تَشْرِيفٍ. فَأَمَّا
الْأَوَّلُ فَلَا يَكُونُ إلَّا لِلَّهِ وَأَمَّا الثَّانِي فَلِمَ قُلْت إنَّهُ كَذَلِكَ؟».
ترجمه: «و اما این سخنشان: سجده برای غیر خداوند جایز نیست.
پس به آنان گفته میشود: اگر گفته شود این کلمه (سجده) به صورت جملتاً باشد پس آن
کلمهای عام است که به عمومیتش جایز بودن سجده برای آدم را نفی میکند، اما دلیل خاصی
دلالت کرده که آنان (ملائکه) برای او (آدم) سجده کردهاند و عام با خاصی که با آن مقابله
کند تعارض نمیکند...
و چهارما: پدر یوسف و برادرانش
برای یوسف به سجده افتادند و گفته میشود: این سجده، تحیّت و درود آنان بود. پس چگونه
گفته میشود که سجده به طور مطلق حرام است؟ و به تحقیق که بهائم (چهارپایان) هم برای
پیامبر صلی الله علیه وسلم سجده کردند و بهائم جز الله را عبادت نمیکنند. پس چطور
گفته میشود که از سجده کردن برای یک چیز عبادت آن چیز لازم میآید؟ و به تحقیق که
پیامبر صلی الله علیه وسلم فرموده است: "اگر دستور میدادم که کسی برای کسی سجده
کند زن را دستور میدادم که برای شوهرش سجده کند". بخاطر بزرگی حقی که بر زنش
دارد و معلوم است که پیامبر نگفته که: اگر دستور میدادم که کسی عبادت کند کسی را...
و هفتما: و در آن تفسیری
است اینکه گفته شود: اما خضوع و قنوت کردن با قلب و اعتراف کردن به ربوبیت و عبودیت،
پس چنین چیزی به طور مطلق جایز نیست مگر تنها برای الله سبحانه وتعالی و برای غیر او
ممتنع و باطل میباشد. ولی سجده، شریعتی از شرایع است، برای اینکه خداوند متعال ما
را امر کرده که برای او سجده کنیم و اگر به ما امر کند که برای کسی غیر از او از خلایقش
سجده کنیم، بخاطر اطاعت از الله عز وجل برای آن غیر، سجده میکردیم. چون دوست دارد
آن کسی که برایش سجده کردهایم را بزرگ و تعظیم بداریم. و اگر هم سجده بر ما فرض نشده
بود، البته انجامش هم واجب نمیبود. پس سجدهی ملائکه برای آدم، عبادت است برای الله
و اطاعت از اوست و قربتی است که به وسیلۀ انجام دادن آن به او (خداوند) تقرب میجویند؛
و برای آدم هم سبب تشریف و تکریم و تعظیم است. و سجدۀ برادران یوسف برای او، تحیّت
و سلام است. آیا نمیبینی که یوسف اگر برای پدرش سجدۀ تحیت برده شود، آن را مکروه ندانسته
است...
سپس گفته میشود: سجده بر
دو نوع است، سجدۀ عبادت محض، و سجدۀ تشریف. و اما اوّلی که جز برای الله جایز نیست
و اما دوّمی، پس چرا میگویی که این هم همانند اولی است؟».[14]
و امام ذهبی رحمه الله
دربارۀ سجده تکریم میگوید: «ألا ترى الصحابة من فرط حبهم للنبي –صلى الله عليه وسلم- قالوا:
ألا نسجد لك؟ فقال: لا، فلو أذن لهم لسجدوا سجود إجلال وتوقير لا سجود عبادة كما سجد
إخوة يوسف عليه السلام ليوسف، وكذلك القول في سجود المسلم لقبر النبي صلى الله عليه
وسلم على سبيل التعظيم والتبجيل لا يكفر به أصلا بل يكون عاصيا. فليعرف أن هذا منهي
عنه وكذلك الصلاة إلى القبر».
ترجمه: «آیا نمیبینی که صحابه از فرط محبتشان به پیامبر
صلی الله علیه وسلم، گفتند: آیا برایت سجده نکنیم؟ فرمود: نه. و اگر به آنان اجازه
میداد، پس سجدۀ اجلال و توقیر میکردند نه سجدۀ عبادت، همانند سجدۀ برادران یوسف برای
یوسف علیه السلام. و همچنین سجدهکردن شخص مسلمان برای قبر پیامبر صلی الله علیه وسلم
بر سبیل تعظیم و گرامیداشتن، اصلا با آن کافر نمیشود بلکه گناهکار میشود، و به او
یاد داده میشود که از چنین سجدۀ تکریمی نهی شده است و نماز به سوی قبر نیز همینطور
است».[15]
و امام شوکانی میگوید:
«وأما قوله:
"ومنها السجود لغير الله" فلا بد من تقييده بأن يكون سجوده هذا قاصداً لربوبية
من سجد له، فإنه بهذا السجود قد أشرك بالله عز وجل وأثبت معه إلهاً آخر، وأما إذا لم
يقصد إلا مجرد التعظيم كما يقع كثيراً لمن دخل على ملوك الأعاجم أنه يقبل الأرض تعظيماً
له، فليس هذا من الكفر في شيء، وقد علم كل من كان من الأعلام أن التكفير بالإلزام من
أعظم مزالق الأقدام فمن أراد المخاطرة بدينه فعلى نفسه تجنى برقاش».
ترجمه: «و اما این سخنش: "و از آن موارد، سجده برای
غیر خدا"، پس میبایست که آن را مقیّد نمود به اینکه با سجدهاش قصد ربوبیت کسی
که برایش سجده کرده است را داشته باشد، پس با این سجده است که به خداوند عزّوجلّ مشرک
میگردد و به همراه اوتعالی اله دیگری را ثابت کرده است. و اما اگر قصدی جز تعظیم نداشت،
مانند بسیاری از کسانی که نزد پادشاهان عجم وارد میشوند و زمین را برای تعظیم او میبوسند،
پس این هیچ ربطی به کفر ندارد. و همۀ علما میدانند که تکفیر با الزام (لازمۀ اقوال
و افعال) از بزرگترین لغزشگاه قدم هاست، پس هرکس که میخواهد دینش را به خطر بیاندازد،
پس بدون علم و در جایی که نباید حرف بزند، حرف بزند تا دودش در چشم خودش برود».[16]
اما خوارج این اعمال را
در هر حالت عبادت میدانند و انجام آن اعمال برای غیر الله را در هر حالت عبادت
غیر الله و شرک میپندارند. نسأل الله العافية.
و مشابه آن ذبح است.
ذبح نیز جزو عبادات محسوب میشود اما گاه در بعضی حالات ذبح برای غیر الله، مستلزم
عبادت غیر الله نمیشود. امام نووی در المجموع میگوید: «قَالُوا وَإِذَا ذَبَحَ لِلصَّنَمِ
لَمْ تُؤْكَلْ ذَبِيحَتُهُ سَوَاءٌ كَانَ الذَّابِحُ مُسْلِمًا أَوْ نَصْرَانِيًّا.
وَفِي تَعْلِيقِ الشَّيْخِ إبْرَاهِيمِ الْمَرْوَرُوذِيِّ أَنَّ مَا يُذْبَحُ عِنْدَ
اسْتِقْبَالِ السُّلْطَانِ تَقَرُّبًا إلَيْهِ أَفْتَى أَهْلُ نَجْرَانَ بِتَحْرِيمِهِ
لِأَنَّهُ مِمَّا أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللَّهِ تَعَالَى. قَالَ الرَّافِعِيُّ وَاعْلَمْ
أَنَّ الذَّبْحَ لِلْمَعْبُودِ وَبِاسْمِهِ نَازِلٌ مَنْزِلَةَ السُّجُودِ وَكُلُّ
وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِنْ أَنْوَاعِ التَّعْظِيمِ وَالْعِبَادَةِ الْمَخْصُوصَةِ بِاَللَّهِ
تَعَالَى الَّذِي هُوَ الْمُسْتَحِقُّ لِلْعِبَادَةِ فَمَنْ ذَبَحَ لِغَيْرِهِ مِنْ
حَيَوَانٍ أَوْ جَمَادٍ كَالصَّنَمِ عَلَى وَجْهِ التَّعْظِيمِ وَالْعِبَادَةِ لَمْ
تَحِلَّ ذَبِيحَتُهُ وَكَانَ فِعْلُهُ كُفْرًا كَمَنْ يَسْجُدُ لِغَيْرِ اللَّهِ تَعَالَى
سَجْدَةَ عِبَادَةٍ فَكَذَا لَوْ ذَبَحَ لَهُ أَوْ لِغَيْرِهِ عَلَى هَذَا الْوَجْهِ.
(فَأَمَّا) إذَا ذَبَحَ لِغَيْرِهِ لَا عَلَى هَذَا الْوَجْهِ بِأَنْ ضَحَّى أَوْ ذَبَحَ
لِلْكَعْبَةِ تَعْظِيمًا لَهَا لِكَوْنِهَا بَيْتَ الله تعالى أَوْ لِرَسُولِ اللَّهِ
صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لِكَوْنِهِ رَسُولَ اللَّهِ فَهُوَ لَا يَجُوزُ
أَنْ يَمْنَعَ حِلَّ الذَّبِيحَةِ وَإِلَى هَذَا الْمَعْنَى يَرْجِعُ قَوْلُ الْقَائِلِ
أَهْدَيْت لِلْحَرَمِ أَوْ الْكَعْبَةِ وَمِنْ هَذَا الْقَبِيلِ الذَّبْحُ عِنْدَ اسْتِقْبَالِ
السُّلْطَانِ لِأَنَّهُ اسْتِبْشَارٌ بِقُدُومِهِ نَازِلٌ مَنْزِلَةَ ذَبْحِ الْعَقِيقَةِ
لِوِلَادَةِ الْمَوْلُودِ وَمِثْلُ هَذَا لَا يُوجِبُ الْكُفْرَ وَكَذَا السُّجُودُ
لِلْغَيْرِ تَذَلُّلًا وَخُضُوعًا لَا يُوجِبُ الْكُفْرَ وَإِنْ كَانَ مَمْنُوعًا.
وَعَلَى هَذَا فَإِذَا قَالَ الذَّابِحُ بِاسْمِ اللَّهِ وَاسْمِ مُحَمَّدٍ وَأَرَادَ
أَذْبَحُ بِاسْمِ اللَّهِ وَأَتَبَرَّكُ بِاسْمِ مُحَمَّدٍ فَيَنْبَغِي أَنْ لَا يَحْرُمَ
وَقَوْلُ مَنْ قَالَ لَا يَجُوزُ ذَلِكَ يُمْكِنُ حَمْلُهُ عَلَى أَنَّ اللَّفْظَةَ
مَكْرُوهَةٌ لِأَنَّ الْمَكْرُوهَ يَصِحُّ نَفْيُ الْجَوَازِ وَالْإِبَاحَةِ الْمُطْلَقَةِ
عَنْهُ. قَالَ وَوَقَعَتْ مُنَازَعَةٌ بَيْنَ جَمَاعَةٍ مِمَّنْ لَقِينَاهُمْ مِنْ
فُقَهَاءِ قَزْوِينَ فِي أَنَّ مَنْ ذَبَحَ بِاسْمِ اللَّهِ وَاسْمِ رَسُولِهِ هَلْ
تَحْرُمُ ذَبِيحَتُهُ وَهَلْ يَكْفُرُ بِذَلِكَ وَأَفْضَتْ تِلْكَ الْمُنَازَعَةُ إلَى
فِتْنَةٍ قَالَ وَالصَّوَابُ مَا بَيَّنَّاهُ هَذَا كلام الرافعي».
«گفتند: و اگر برای بت ذبح
کرد ذبیحهاش خورده نمیشود فرقی نمیکند ذابح مسلمان باشد یا نصرانی. و در تعلیق شیخ
ابراهیم المروروذی آمده که آنچه که هنگام استقبال سلطان برای تقرّب جستن به او ذبح
میشود، اهل نجران به تحریم آن فتوا دادهاند برای اینکه برای غیر الله تعالی سر بریده
شده است. رافعی میگوید: بدان که ذبح برای معبود و به اسم او به منزلۀ سجود میباشد
و هریک از این دو از انواع تعظیم و عباداتی هستند که مخصوص خداوند متعالی است که مستحق
عبادت است. پس کسی که برای غیر اوتعالی بر وجه تعظیم و عبادات، ذبح کند از حیوان گرفته
یا جماد یا بت، ذبیحهاش حلال نمیباشد و فعل او کفر است مانند کسی که برای غیر الله
تعالی سجدۀ از نوع سجدۀ عبادت کند. و همچنین اگر برای اوتعالی یا برای غیر او بر این
وجه ذبح کند (ذبح او عبادت میباشد). و اما اگر برای غیر اوتعالی ذبح کند نه بر این
وجه، بلکه به این شکل که برای کعبه قربانی کند یا ذبح کند بخاطر تعظیم کبعه به این
خاطر که کعبه خانۀ خداوند متعال است یا برای پیامبر صلی الله علیه وسلم ذبح کند به
این خاطر که رسول خدا است پس این جایز نیست که حلال بودن ذبیحهاش منع گردد و به همین
معنا بر میگردد سخن گویندهای که میگوید برای حرم یا کعبه هدیه کردم. و از این قبیل
است ذبح در هنگام استقبال سلطان، برای اینکه این کار خوشحال شدن بخاطر قدوم او است
و به منزلۀ ذبح عقیقه برای به دنیا آمدن فرزند است. و امثال اینها موجب کفر نمیشود
و همچنین سجده کردن بدون تذلّل و خضوع موجب کفر نمیشود اگرچه هم ممنوع میباشد. و
بنا بر این پس اگر ذابح گفت به نام الله و به نام محمد و منظورش این باشد که ذبح میکنم
به نام الله و متبرّکش میکنم با نام محمد، پس شایسته است که حرام نباشد. و سخن کسی
که میگوید چنین کاری جایز نیست ممکن است حمل شود بر اینکه گفتن چنین لفظی در
هنگام ذبح مکروه است برای اینکه مکروه، صحیح است که در نزد او نفی جایز بودن و اباحه
مطلق کند. رافعی میگوید: و منازعهای بین جماعتی از فقهای قزوین از کسانی که آنان
را ملاقات کردم واقع شد دربارۀ اینکه اگر کسی به اسم الله و اسم رسولش ذبح کرد آیا
ذبیحهاش حرام میشود و با آن کافر میشود؟ و آن منازعه به فتنهای تبدیل گشت، رافعی
گفت: و صواب آنچه میباشد که ما بیان کردیم. (نووی میگوید) این کلام رافعی بود».[17]
چنانکه مشاهده میکنیم،
ذبح برای غیر الله گاهی اوقات عبادت غیر الله محسوب نمیشود، مانند عقیقهای که بخاطر
قدوم مولود تازه به دنیا آمده ذبح میشود. پس تعلق اعمال به نیّات مهم بوده و غلّات،
اعمالی مانند ذبح یا سجده یا طواف و امثال آن را در هر حالتی عبادت دانسته و انجام
آن عمل برای غیر الله را شرک و عبادت غیر الله میدانند.
اهل
سنّت در بین جهمیۀ مرجئه که فاعل کفر را نیز کافر نمیدانند مگر با استحلال قلبی و
بین خوارج که فاعل کبیره را نیز کافر میدانند، قرار دارند و جهمیه و مرجئه به اهل
سنّت خوارج میگویند و خوارج نیز به اهل سنّت جهمیه و مرجئه میگویند. در حالی که
اهل سنّت قول هردوی آنان را رد میکند و بین افراط و تفریط آن دو قرار دارد.
[7]- تفسیر ابن ابی حاتم، حدیث شماره 18997 – تفسیر ابن کثیر، ج 4، ص
455.
[8]- منهاج السنة، ج 5 ص 95.
[11]- درء تعارض العقل والنقل، ج 7 صص 180-181.
[12]- امام بربهاری میگوید:
«من قال : الإيمان
قول وعمل يزيد وينقص فقد خرج من الإرجاء كله أوله وآخره». [شرح
السنة از بربهاري ص 123]
ترجمه: «هرکس بگوید:
ایمان قول و عمل است و زیاد و کم می شود، پس از اول و آخر و همۀ ارجاء خارج شده است».
و شیبان به ابن
مبارک گفت: «يا
أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ ، مَا تَقُولُ فِيمَنْ يَزْنِي وَيَشْرَبُ الْخَمْرَ وَنَحْوَ
هَذَا ، أَمُؤْمِنٌ هُوَ ؟ قَالَ ابْنُ الْمُبَارَكِ : لا أُخْرِجُهُ مِنَ الإِيمَانِ
، فَقَالَ : عَلَى كِبَرِ السِّنِّ صِرْتَ مُرْجِئًا ؟ فَقَالَ لَهُ ابْنُ الْمُبَارَكِ
: يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ، إِنَّ الْمُرْجِئَةَ لا تَقْبَلُنِي ، أَنَا أَقُولُ
: الإِيمَانُ يَزِيدُ ، الْمُرْجِئَةُ لا تَقُولُ ذَلِكَ». [مسند
اسحاق بن راویه ج 3 ص 670]
ترجمه: «ای عبد
الرحمن بن مبارک، دربارۀ کسی که زنا میکند و شراب مینوشد و امثال آن، چه میگویی؟
آیا مؤمن است؟ ابن مبارک گفت: او را از ایمان خارج نمیکند، گفتم: سر پیری مرجئه شدهای؟
ابن مبارک به او گفت: ای ابا عبد الله مرجئه مرا نمیپذیرد، من می گویم: ایمان زیاد
می شود، ولی مرجئه چنین نمیگوید».
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر