زمانی که ابن تیمیه رحمه الله را محاکمه میکردند و یا علما را دعوت میکردند تا با او مناظره و گفتگوی علمی کنند، هرگاه ابن تیمیه متوجه میشد که در تنگنا افتاده است و ممکن است توسط علما تکفیر یا تبدیع شود، پس سخنی موافق با مناظره کنندگان میگفت و سخن آنان را تایید میکرد و خود را از مخمصه نجات میداد و علما نیز میگفتند اگر اینطور باشد پس ایراد و اشکالی بر عقیدۀ او نیست و مجلس مناظره به پایان میرسید، و سپس ابن تیمیه بعد از مناظره میرفت و با قلمش چیز دیگری مینوشت که مخالف بود با آنچه با زبانش در مناظره گفته بود.
🔹برای مثال در مجموع الفتاوی (3/193) میگوید:
«فأحضر بعض أكابرهم " كتاب الأسماء والصفات " للبيهقي - رحمه الله تعالى
- فقال: هذا فيه تأويل الوجه عن السلف فقلت: لعلك تعني قوله تعالى ﴿وَلِلَّهِ
الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ ﴾
[البقرة: 115] فقال: نعم. قد قال مجاهد والشافعي يعني قبلة الله. فقلت: نعم: هذا
صحيح عن مجاهد والشافعي وغيرهما وهذا حق وليست هذه الآية من آيات الصفات. ومن عدها
في الصفات فقد غلط كما فعل طائفة».
🔸ترجمه: «یکی از بزرگانشان کتاب الأسماء
والصفات بیهقی رحمه الله را آورد و گفت: در این کتاب آمده که سلف وجه را تاویل
کردهاند. گفتم: شاید منظورت این فرمودۀ خداوند متعال باشد: {مشرق و مغرب از آن
الله است، پس به هرجا رو کنید، آنجا وجه الله است} گفت: آری، مجاهد و الشافعی گفتهاند:
یعنی قبله الله است. گفتم: آری این از مجاهد و شافعی و غیر این دو صحیح است و این
حق است و این آیه از آیات صفات نیست و هرکس آن را در صفات به شمار آورد اشتباه
کرده است چنانکه طایفه ای چنین کردهاند».
🔹اما بعدا هنگام نوشتن کتاب تلبیس جهمیه
(6/79-80)، با اینکه به آن مناظره اشاره کرده است اما از الزام به آن خارج شده و
بر خلاف آنجا، میگوید: «الوجه الثالث أن يقال بل هذه الآية دلت على الصفة كغيرها
وذلك هو ظاهر الخطاب وليست مصروفة عن ظاهرها وإن كانت مع ذلك دالة على استقبال
قبلة مخلوقة ويجزم بذلك فلا نسلم أنها مصروفة عن ظاهرها ولفظ الوجه هو صفة الله
فما الدليل على وجوب تأويلها وقوله فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ [البقرة 115] فيه الإشارة
إلى وجه الله بأنه ثم والله تعالى يشار إليه كما تقدم تقرير هذا».
🔸ترجمه: «وجه سوم این است که گفته شود: بلکه
این آیه همانند دیگر آیات بر صفت دلالت دارد و این ظاهر خطاب آیه است و از ظاهرش
بازگردانده نمیشود. و اگرچه همراه با آن، بر روکردن به قبلهای مخلوق هم دلالت
داشته باشد و بر آن جزم شود، اما نمیپذیریم که از ظاهر آن بازگردانده میشود، و
لفظ وجه، صفت الله است، پس چه دلیلی بر تاویل کردن آن وجود دارد؟ و این فرمودهاش:
{پس آنجا وجه الله است} بخاطر کلمۀ "آنجا" به وجه الله اشاره دارد، و
الله متعال به او اشاره میشود چنانکه قبلا توضیح داده شده است».
👈چنانکه مشاهده میکنید، در حین مناظره با
علمای مخالفش، با زبانش میگوید: لفظ وجه که در این آیه آمده است، صفت نیست و کسی
که آن را در شمار صفات آورده باشد اشتباه کرده است، اما بعد از مناظره با قلمش مینویسند
که لفظ وجه، صفت است و نمیپذیرد که از ظاهرش بازگردانده شود.
🔹از مثالهای دیگر این دوگانه گوییها میتوان
به موضع او نسبت به زنده بودن یا زنده نبودن خضر علیه السلام اشاره کرد که در یک
جا (مجموع الفتاوی 27/100) زنده نبودنش را ثابت میکند و می گوید: «والصواب الذي
عليه المحققون أنه ميت وأنه لم يدرك الإسلام ولو كان موجودا في زمن النبي صلى الله
عليه وآله وسلم لوجب عليه أن يؤمن به ويجاهد معه».
🔸ترجمه: «قول صوابی که محققان بر آن هستند این
است که او (خضر) مرده است و اسلام را درک نکرده است و اگر در زمان پیامبر صلی الله
علیه وسلم موجود بود، بر او واجب بود که به پیامبر ایمان بیاورد و همراهش جهاد
کند».
🔹 در جایی دیگر (مجموع الفتاوی 4 / 338-340)
زنده بودنش را ثابت میکند و میگوید: «وأما حياته: فهو حي. والحديث المذكور لا
أصل له ولا يعرف له إسناد بل المروي في مسند الشافعي وغيره: أنه اجتمع بالنبي صلى
الله عليه وسلم ومن قال إنه لم يجتمع بالنبي صلى الله عليه وسلم فقد قال ما لا علم
له به فإنه من العلم الذي لا يحاط به. ومن احتج على وفاته بقول النبي صلى الله
عليه وسلم " {أرأيتكم ليلتكم هذه فإنه على رأس مائة سنة لا يبقى على وجه
الأرض ممن هو عليها اليوم أحد} " فلا حجة فيه فإنه يمكن أن يكون الخضر إذ ذاك
على وجه الأرض. ولأن الدجال - وكذلك الجساسة - الصحيح أنه كان حيا موجودا على عهد
النبي صلى الله عليه وسلم وهو باق إلى اليوم لم يخرج وكان في جزيرة من جزائر
البحر. فما كان من الجواب عنه كان هو الجواب عن الخضر وهو أن يكون لفظ الأرض لم
يدخل في هذا الخبر أو يكون أراد صلى الله عليه وسلم الآدميين المعروفين وأما من
خرج عن العادة فلم يدخل في العموم كما لم تدخل الجن وإن كان لفظا ينتظم الجن
والإنس. وتخصيص مثل هذا من مثل هذا العموم كثير معتاد. والله أعلم».
🔸ترجمه: «و اما حیات او، پس او زنده است. و
حدیث مذکور اصلی ندارد و اسنادی برای آن شناخته نشده است. بلکه المروزی در مسند
الشافعی و غیر آن آورده: او نزد پیامبر صلی الله علیه وسلم آمده است و کسی که می
گوید او نزد پیامبر نیامده است پس چیزی گفته که به آن علم ندارد چون این از علمی
است که به آن احاطه نداشته است. و کسی که بر وفات یافتن او احتجاج کرده است به این
سخن پیامبر صلی الله علیه وسلم که گفته است {امشب را بخاطر بسپاريد. زيرا پس از
گذشت صد سال از اين تاريخ، احدی از كسانی كه روی زمين قرار دارند، باقی نخواهد ماند}.
این حدیث دلیل نیست؛ برای اینکه ممکن است
خضر آن هنگام بر وجه زمین نبوده باشد. و چون دجال و همچنین جساسه صحیح این
است که آنها از زمان پیامبر صلی الله علیه وسلم زنده و موجود هستند و آنها تا به
امروز باقی ماندهاند و بیرون نیامدهاند و در جزیرهای از جزایر دریا هستند. پس
هر جوابی دربارۀ دجال و جساسه دادند همان جواب برای خضر داده میشود . و ممکن است
که لفظ «زمین» در این خبر نیامده باشد، یا ممکن است که پیامبر صلی الله علیه وسلم
منظورش آدمهای شناخته شده باشد و اما کسی که از عادت عادی خارج باشد در این عموم
وارد نمیباشد؛ به همان شکل که جن وارد آن نمیباشد هرچند هم که لفظ حدیث شامل جن
و انس میباشد. و چنین تخصیصی نسبت به چنین عمومیتی، بسیار و عادی میباشد و الله
دانا تر است».
▫️ و تشخیص
تقدیم و تاخیر سخنش نیز ممکن نیست.
🔹و نیز از مثالهای دیگر این دوگانه گوییها
موضعش دربارۀ شرک بودن یا نبودن توسل و تشفع به پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم
بعد از وفاتش است که در محضر علما و در هنگام مناظره با آنان، برای اینکه توسط
آنان تکفیر و یا تبدیع نشود سخنی موافق با آنان میگوید، چنانکه ابن کثیر رحمه
الله در البدایة والنهاية 14 / 51) میگوید:
«قال البرزالي: وفي شوال منها شكى الصوفية بالقاهرة على الشيخ تقي الدين وكلامه في
ابن عربي وغيره إلى الدولة، فردوا الأمر في ذلك إلى القاضي الشافعي، فعقد له مجلس،
وادعى عليه ابن عطاء بأشياء، فلم يثبت عليه منها شيء، لكنه قال: لا يستغاث إلا
بالله، ولا يستغاث بالنبي - صلى الله عليه وسلم - استغاثة بمعنى العبادة، ولكن
يتوسل به، ويتشفع به إلى الله. فبعض الحاضرين قال: ليس عليه في هذا شيء».
🔸ترجمه: «البرزالی میگوید: در شوال آن سال [یعنی
در سال 707 هجری] صوفیه در قاهره از شیخ تقی الدین (ابن تیمیه) و کلام ایشان دربارۀ
ابن عربی و غیر او، به نزد دولت شکایت کردند، این موضوع به نزد قاضی شافعی
بازگردانده شد، و مجلسی برای آن منعقد گشت. ابن عطا دربارۀ او (ابن تیمیه) ادعاهایی
کرد که نتوانست چیزی از آنها را ثابت کند؛ منتها او (ابن تیمیه) گفت: جز به خداوند
استغاثه نمیشود و به پیامبر صلی الله علیه وسلم هم استغاثه نمیشود؛ استغاثهای
که به معنای عبادت (کردن او) باشد، اما به او توسل میشود و به وسیلۀ او نزد الله
درخواست شفاعت میشود. پس بعضی از حاضرین گفتند که در این باره ایرادی بر او نیست».
👈چنانکه مشاهده میکنید، ابن تیمیه میگوید
به پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم استغاثه در معنای عبادت نمیشود، اما به او
توسل میشود و از او درخواست شفاعت به درگاه الله میشود.
سپس در خارج از
مناظره چنین توسل و درخواست شفاعتی را بعضی اوقات بدعت و حرام و ذریعهای به سوی
شرک میداند و در بعضی دیگر از اقوالش خود شرک میداند!
این دوگانه گویی
ها در بسیاری اوقات بر تناقض گویی و تذبذب او و بر جرئت او در سخن گفتن دلالت دارد
اینکه با عقل خود چیزهایی را تعقل میکرد سپس بخاطر جسارتی که داشت به لوازم فاسد
و باطل آن نیز ملزم میشد و در پی دفاع از آن بلند میشد همانند قول او به قدیم بودن نوع عالم (https://t.me/rad_shobahat/5657).
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر