«من تكلم في غير فنه أتى بالعجائب»
پس از اینکه شبههای
ضعیف از شبهات خوارج را مختصرا با عجاله نقض نمودیم، شاهد واکنشهایی از جانب
خوارج تکفیری شدیم که توجهمان را جلب نمود.
ظاهرا نوشتۀ ما،
مدیران مفتضح و نابهخرد کانالی بهنام "رهـروان نبوّت" را دیوانه نمود
تا با دستپاچگی مطالبی بهشیوۀ شلغمشوربا در پاسخ به مطلب ما بنویسد. زردروییِ وی
از شیوۀ نوشتنش آشکار بود که گویی ملك الموت را ملاقات نموده است.
اما قسمت جالب
ماجرا، اهمال وی نسبت به پارهای از مطالب نقد بود، انگار خودش میدانست که در
صورت ورود به آنها بایستی با آبروی نداشتۀ خویش خداحافظی کند.
در این مقام
ناچاراً قصد پاسخ به خزعبلات ضعیفش را داریم، زیرا دستآویز این قوم چیزی جز
خزعبلات ضعیف و بیاساسی که بارها با رگبار عظیمی از نقضهای برهانی نقض و باطل
شدهاند نیست، به امید اینکه سبب تنویر این مدعیان شُلفکر شود.
🔹اما به دو نکته اشاره میکنم:
نکتۀ اول: مدعیان
پیرو دعوت فتنۀ نجد میگویند: عبادت برای غیر الله متعال انجام میشود بدون اینکه
دربارۀ عبادت شونده اعتقاد ربوبی داشت و با انتفای باور ربوبی در معبود، باز آن
عمل شرک است. جدا از اینکه این مطلب ادعایی بیش نیست؛ الزامهای فراوانی را در نقد
خویش ارائه دادیم که بیپاسخ ماند:
مدعی شُلفکر میگوید:
«زیرا
اگر شخصی اعتقاد به استقلال در تاثیر داشته باشد -بدون إذن خداوند-، دیگر بدون اینکه
چیزی از وی طلب نماید، همین اعتقادش سبب شده مشرک گردد؛ در نتیجه قید
"دعا" یا "طلب" قید بیهودهای است كه هیچ تاثیری در حکم
ندارد. زیرا مناط حکم، اعتقاد به "استقلال مرده در تاثیر" میباشد و این
مورد قبل از "طلب" یا "دعا" نیز حاصل بوده و شخص به موجب آن
مشرک است، پس دیگر قید "دعا" یا "طلب" حقیقتا لَغْوی است که هیچ
تاثیری در اطلاق حکم شرک بر وی ندارد. در حالیکه ما میبینیم در نصوص شریعت، حکم
شرک و کفر تعلق گرفته به دعایی که برای غیر الله متعال صرف شود».
👈میگویم: حاشا که "خوارج نجد" از
مقاصد اصطلاحات اصولی آگاهی داشته باشند و بیش از این هم از آنها انتظار نمیرود،
زیرا هنوز تفاوت تعریف «شریک قرار دادن برای خدا» با تعریف: «عبادت کردن غیر خدا»
را نمیدانند. بین شریک قرار دادن برای الله و عبادت کردن غیر الله، عموم و خصوص
وجود دارد به این معنی که هرکس غیر الله را عبادت کند، پس الزاماً آن غیر را در
ربوبیت با الله شریک قرار داده است اما هرکس غیر الله را در ربوبیت با الله شریک
قرار دهد الزاماً آن غیر الله را عبادت نکرده است؛ چون عبادت فعل عابد برای معبودش
است و اگر فعلی برایش صرف نکند پس عبادتش نکرده است. مانند ابلیس که به الله باور
دارد اما او را عبادت نمیکند، و مانند شخصی مشرک که به إلههای متعدد باور دارد
اما هیچ کدام از آنها را عبادت نمیکند و از عبادت همۀ آن إلهها اعراض و رویگران
شده است. پس الله متعال مشرکان را به مجرد اعتقاد به ربوبیت بتهایشان و اینکه
آنها را مستقل یا موثر در تاثیر میدانستند، مشرک نامیده است بدون اینکه مشرک نامیده
شدنشان را به انجام اعمالی مانند طلب یا دعا یا ... منوط کرده باشد، و قید طلب یا
دعا، برای حکم عبادت موثر است نه حکم شرک. ولذا هرکس غیر الله را عبادت کند، مشرک
است اما هر مشرکی، عابد غیر الله نیست.
▫️و چون میدانم
عقول منجمد خوارج معاصر قدرت درک و هضم این موضوع را ندارد برای همین مثالی میزنم
که به هیچ وجه نتوانند آن را انکار نمایند. شخصی را در نظر بگیرید که به همانند
ابلیس یقین دارد که الله وجود دارد، و گمان میکند که همراه الله دهها و صدها إله
دیگر نیز وجود دارند که در تدبیر جهان هستی یاوران و شریکان الله هستند، اما از روی
تکبر یا جحد یا غفلت یا ... از عبادت همۀ آن إلهها رویگردان است، به همان شکلی که
ابلیس میداند الله و بهشت و دوزخ حق است اما از عبادت الله رویگردان است. اکنون این
شخصی که اعتقاد دارد الله شریکانی دارد، آیا مومن و موحد است یا مشرک؟ اگر بگویید
مومن است پس سخن باطلی گفتهاید که بطلال آن نیاز به مناقشه ندارد، و اگر بگویید
مشرک است، میگویم، آیا این شخصی که او را مشرک نامیدید عبادتی برای الله یا دیگر
إلهها انجام داده است یا خیر؟ اگر بگویید خیر میگویم: پس ثابت کردید که هر مشرکی
عابد نیست. و اگر بگویید آن شخصی که او را مشرک نامیدید برای الله یا دیگر إلهها
عبادت انجام داده است میگویم: آن شخص اصلا به الله و دیگر إلهها دشنام میدهد و
انواع کفر گویی میکند، پس چگونه چنین کسی را عابد آن إلهها میدانید؟ او با
زبانش اقرار میکند که به عبادت الله و دیگر إلههایی که به آن معتقد است کافر
گشته است و از عبادت همۀ آنها روی گردان است و معتقد است که الله زن و فرزند و شریک
دارد چگونه چنین کسی را عابد آن إله ها میپندارید؟ همانند ابلیس که به وجود الله
معتقد است اما به عبادت الله ملتزم نیست. پس اعتقادی که خالی از التزام عملی باشد،
ایمان محسوب نمیشود، و آن شخص نیز به وجود الله و شریکانش اعتقاد دارد اما به
عبادت آنها ملتزم نیست پس او در اعتقادش مشرک است و مشرک نامیده میشود اما عابد
آن إلهها نامیده نمیشود.
👈حال که تفاوت بین «شریک قرار دادن برای
الله»، با «عبادت کردن غیر الله» را فهمیدید، هرچند که شک دارم فهمیده باشید، میگویم:
در نتیجه قید "دعا" یا
"طلب" قید اضافی است كه هیچ تاثیری در حکم شرک ندارد. زیرا مناط حکم
شرک، اعتقاد به "ربوبیت" میباشد و این مورد قبل از "طلب" یا
"دعا" نیز حاصل بوده و شخص به موجب آن مشرک است. و قید دعا یا طلب، در
واقع همان فعل عابد برای تقرب به موجودی است که اعتقاد به ربوبیتش دارد که هرگاه
چنین فعلی برای چنین موجودی انجام دهد، آن موجود را عبادت کرده است. و این مورد نیز
به تنهایی کاشف تلبیس مخالفین است.
نکتۀ دوم: در
خصوص موقف شیخ الاسلام رحمهالله بود که نقل قولهای فراوان از او سبب شد برق از
سر آن جاهل نجدی بپرد، لذا به وجه دلالت آن اقوال هیچگونه تعرضی ننمود، و در عوض
آن یک قول مجمل ابن تیمیه را مجددا تکرار کرد تا آبروی نداشتهاش را حفظ کند و به
این شکل عریضۀ چرندگوییاش خالی نمانده باشد:
حال من اقوال دیگری
از شیخ الاسلام را میگذارم و قضاوت را به خواننده محول میکنم تا بداند، تلبیس و
به بازیچه گرفتن نصوص اهل علم سیمای ملازم این جاهلان است.
🔹ابن تیمیه رحمه الله میگوید: «وقد علمت
جماعة ممن سأل حاجته لبعض المقبورين من الأنبياء والصالحين، فقضيت حاجته. وهو لا يخرج عما ذكرته، وليس ذلك بشرع فيتبع.
وإنما يثبت استحباب الأفعال واتخاذها دينا بكتاب الله وسنة رسول الله صلى الله
عليه وسلم، وما كان عليه السابقون الأولون. وما سوى هذا من الأمور المحدثة فلا
تستحب، وإن اشتملت أحيانا على فوائد».
🔸ترجمه: «و جماعتی را میشناسم که حاجتش را
از قبر بعضی از پیامبران و صالحان خواسته است و حاجتش برآورده شده است، و این از
آنچه ذکر کردم خارج نیست و این کارها جزو شرع نیست که از آن تبعیت شود، و بلکه
مستحب قرار دادن افعال و دین قرار دادن آنها تنها بوسیلۀ کتاب خداوند و سنّت رسولش
صلی الله علیه وسلم و آنچه که سابقین اولین بر آن بودند، میباشد. و ماسوای این
امور نوپیدا، پس مستحب نمیباشند اگرچه هم در بعضی اوقات فوایدی به همراه داشته
باشند».
🗒اقتضاء الصراط المستقيم: ص 351-352.
👈می گویم: چنانکه میبینید ابن تیمیه رحمه
الله درخواست حاجت از قبور را تنها مستحب ندانسته و مخالف با سنت میداند، و شرک
ندانسته است. و حتی گفته که حاجتشان نیز برآورده میشود.
🔹در ادامه شیخ الاسلام ابن تیمیه میگوید:
«ولا يدخل في هذا الباب: ... ما يروى: " أن رجلا جاء إلى قبر النبي صلى الله
عليه وسلم، فشكا إليه الجدب عام الرمادة فرآه وهو يأمره أن يأتي عمر، فيأمره أن
يخرج يستسقي بالناس "فإن هذا ليس من هذا الباب. ومثل هذا يقع كثيرا لمن هو
دون النبي صلى الله عليه وسلم، وأعرف من هذا وقائع. وكذلك سؤال بعضهم للنبي صلى
الله عليه وسلم، أو لغيره من أمته حاجة فتقضى له، فإن هذا قد وقع كثيرا، وليس هو
مما نحن فيه. وعليك أن تعلم: أن إجابة النبي صلى الله عليه وسلم أو غيره لهؤلاء
السائلين، ليس مما يدل على استحباب السؤال، فإنه هو " القائل صلى الله عليه
وسلم: «إن أحدهم ليسألني المسألة فأعطيه إياها، فيخرج بها يتأبطها نارا
"، فقالوا: يا رسول الله، فلم
تعطيهم؟ قال: " يأبون إلا أن يسألوني، ويأبى الله لي البخل». وأكثر هؤلاء
السائلين الملحين لما هم فيه من الحال، لو لم يجابوا لاضطرب إيمانهم، كما أن
السائلين به في الحياة كانوا كذلك، وفيهم من أجيب وأمر بالخروج من المدينة. فهذا
القدر إذا وقع يكون كرامة لصاحب القبر، أما أن يدل على حسن حال السائل، فلا فرق
بين هذا وهذا».
🔸ترجمه: «️و نیز آنچه که روایت شده که مردی
نزد قبر پیامبر صلی الله علیه وسلم آمد و از سختی خشکسالی نزد ایشان شکایت کرد، و
پیامبر را (در خواب) دید که به او امر کرد که نزد عمر برود و به او امر کند که بیرون
آمده با مردم نماز استسقا (طلب باران) بخواند، این نیز همینطور است و از این باب
نمیباشد و مثل این مورد برای کسانی که پایینتر از پیامبر صلی الله علیه وسلم
هستند بسیار رخ داده است و در این باره وقایعی را میشناسم. و همچنین است درخواست
بعضی از آنان حاجتی را از پیامبر صلی الله علیه وسلم یا از غیر او از امتش، و حاجتش
را برآورده کرده است پس اینها بسیار رخ داده است و شامل آنچه که مد نظر ما است نمیباشد.
و بر تو است که بدانی که اینکه پیامبر صلی الله علیه وسلم یا غیر ایشان، آن سائلان
را اجابت می نمایند، دلیل بر مستحب بودن
سوال از آنان نیست برای اینکه پیامبر صلی الله علیه وسلم فرموده است: {یکی از شما
چیزی از من درخواست میکند و آن را به او میدهم و آن را در آغوش گرفته و با آن بیرون
میرود در حالی که برایش پارچهای از آتش است. گفتند ای رسول خدا پس چرا به آنان
عطا میکنی؟ فرمود: آنان میخواهند حتما از من درخواست کنند و خداوند نیز بخل ورزیدن
برای من را نمیخواهد} و بیشتر آن سوال کنندگان و الحاح و اصرار کنندگان بخاطر حال
و وضعی که در آن هستند اگر به آنان جواب داده نشود ایمانشان مضطرب میگردد چنانکه
درخواست کنندگان در زمان حیاتش اینگونه بودند و بعضی از آنان که درخواستش جواب
داده میشد دستور به بیرون رفتنش از مدینه داده میشد. پس این اندازه (از اجابت
سوال سوال کننده) اگر اتفاق بیوفتد پس یا کرامتی برای صاحب قبر میباشد یا دلالت
بر حسن حال سوال کننده دارد، و فرقی بین این دو وجود ندارد».
🗒اقتضاء الصراط المستقيم ج 2 صص 254-256.
👈چنانکه مشاهده میکنید، در اینجا نیز ابن تیمیه
با صراحت هرچه تمامتر دربارۀ درخواستکردنِ حاجت از اهل قبور صحبت میکند، و
ماجرای آن مردی که نزد قبر پیامر صلی الله علیه وسلم میرود و از خشکسالی شکایت میکند
را نقل میکند و وقوع آن عمل را تایید میکند و مانند خوارج معاصر سعی در خدشه
وارد کردن در سند آن یا شرکی توصیف نمودن عمل او، نکرده است.. و این عمل که
"آن شخص نزد قبر پیامبر رفته و او را شفیع قرار داده تا از خدا طلب باران برای
امتش کند"، اگر این کار شرک بود، پس چرا ابن تیمیه این ماجرا را نقل و تایید
میکند و میگوید شرک نیست؟
👈حتی ابن تیمیه میگوید کسانی که از قبور انبیا
و صالحان درخواست حاجت میکنند و به آنان متوسل میشوند اگر حاجاتشان برآورده
نشود، ایمانشان مضطرب و پریشان میگردد! «لو لم يجابوا لاضطرب إيمانهم». یعنی نه
تنها ابن تیمیه این کسانی که از اهل قبور درخواست کردهاند را مومن میداند و مشرک
ندانسته است، بلکه میگوید که اهل آن قبور توانایی اجابت درخواست آنها را دارند و
برای اینکه ایمانشان مضطرب نگردد درخواست آنان را اجابت میکنند. «وكذلك سؤال
بعضهم للنبي صلى الله عليه وسلم، أو لغيره من أمته حاجة فتقضى له، فإن هذا قد وقع
كثيرا». با این تفاوت که در پندار ابن تیمیه رحمه الله چنین کاری مستحب نیست، و
چنانکه پیشتر گفته شد این تنها اجتهاد اوست و جمهور مخالف با اوست.
🔹همچنین ابن تیمیه رحمه الله میگوید: «ومن
هؤلاء من يؤذي الميت بسؤاله إياه أعظم مما يؤذيه لو كان حيا وربما قضيت حاجته مع
ذم يلحقه كما كان الرجل يسأل النبي صلى الله عليه و سلم فيعطيه و يقول إن أحدهم
ليسألني المسألة فيخرج بها يتأبطها نارا. ومن هذه الحكاية المذكورة في الذي جاء
إلى قبر النبي و طلب منه سكباجا فأتاه بعض أهل المدينة فأطعمه سكباجا و أمره
بالخروج من المدينة وقال إنه رأى النبي صلى الله عليه و سلم فأمره أن يطعمه و أن
يخرجه وقال من يقيم بالمدينة لا يتمنى ذلك أو كما قال. ولا ريب أن النبي صلى الله عليه و سلم بل ومن
هو دونه حي يسمع كلام الناس كما قال صلى الله عليه و سلم ما من رجل يسلم علي إلا
رد الله علي روحي حتى أرد عليه السلام و ما من رجل يمر بقبر الرجل كان يعرفه في
الدنيا فيسلم عليه إلا رد الله عليه روحه حتى يرد عليه رواه ابن عبد البر و صححه».
🔸ترجمه: «و بعضی از آنان با درخواست کردن از
میّت او را بیشتر از آن مقداری که وقتی زنده بود و اذیت میشد، اذیت میکند و چه
بسا حاجتش برآورده شود، اما به همراه مذمت و سرزنشی که به او میرسد، چنانکه مردی
از پیامبر صلی الله علیه وسلم (در زمان حیاتش) چیزی درخواست کرد و پیامبر به او
داد و فرمود: {یکی از شما از من چیزی درخواست میکند و آن را در بغل گرفته و بیرون
میرود در حالی که آتش را گرفته است}. و از آن جمله حکایت مذکور است دربارۀ کسی که
نزد قبر پیامبر آمد و از او سکباج (نوعی نان خورش است) طلب کرد پس یکی از اهالی مدینه
نزد او آمد و به او سکباج داد که بخورد و به او دستور داد که از مدینه بیرون برود
و گفت: پیامبر صلی الله علیه وسلم را در خواب دیده است و از من خواسته است که به
تو غذا بدهم و تو را از مدینه بیرون کنم و فرمود کسی که در مدینه اقامت کند چنین چیزی
تمنا نمیکند. و شکی نیست که پیامبر صلی الله علیه وسلم و بلکه کسی که در منزلتی
پایینتر از او قرار دارد زنده است و کلام مردم را میشنود همانطور که پیامبر صلی
الله علیه وسلم فرمود: هیچ کس نیست که بر من سلام کند مگر اینکه خداوند روحم را به
من بر میگرداند تا سلامش را پاسخ بدهم و هیچ کس نیست که از قبر شخصی عبور کند که
او را در دنیا میشناخت و بر او سلام کند، مگر اینکه خداوند روحش را به او بازمیگرداند
تا سلامش را پاسخ بدهد. ابن عبد البر آن را روایت کرده و صحیحیش میداند».
🗒 الرد علی البکری، ج 1 ص 454.
👈 چنانکه از سخنان ابن تیمیه رحمه الله
مشاهده میکنید، با توجه به اینکه اهل قبور، زائرانشان را در نزد قبرهایشان میبینند
و صدایشان را میشنوند، پس درخواستکردن از آنان شرک نیست، چراکه چیزی شریک خداوند
قرار داده نشده است. و شرک زمانی رخ میدهد که بطور مستقل از الله و بصورت من دون
الله از مخلوقی، طلب جلب نفع یا دفع ضرر کنی. اما وقتی که از اهل قبور درخواست میکنی،
پس همانند این است که از یک زنده درخواست کرده باشی.
➖تذکر اول: با توجه به این اقوال متعدد ابن تیمیه
رحمه الله، ثابت میگردد که آن یک قولی که جماعت خوارج معاصر به آن چنگ زدهاند،
که در آن آمده است: «لم يسنّ أحد من الأنبياء للخلق أن يطلبوا من الصالحين الموتى،
والغائبين، والملائكة، دعاء، ولا شفاعة، بل هذا أصل الشرك، فإن المشركين إنما
اتخذوهم شفعاء»، مجمل بوده و برای فهم تفصیلی آن به جملات دیگر او که بعضی از آنها
را نقل کردیم محتاج هستیم. و به این شکل حجت خوارج معاصر باطل میگردد و شبهۀشان
قطع میگردد ولله الحمد.
➖تذکر دوم: طبق آن اقوالی که از ابن تیمیه
ذکر شد، ثابت شد که آن یک قول مجمل شیخ الاسلام در تضاد با براهین ارائه شده است.
و این عادت خوارج معاصر است که خود را به هر در و دیواری میزنند تا از اقوال علما
مطلبی در تایید بدعتشان بربایند در حالی که از همان عالم دهها قول در رد همان
تفکرشان وجود دارد و از دیدن آن اقوال کور گشتهاند و با وقاحت تمام از کنار آنها
رد میشوند و واکنشی به آنها نشان نمیدهند.
-الحمد
لله خیلی وقت است که مبحث شفاعت (https://t.me/rad_shobahat/1702)
را مبسوط شرح دادهایم- اما برای بیان وجه تناقض گویم: چگونه فقط قبل از برپایی قیامت،
شفاعتطلبی از اموات و غیره با حصول -اذن خداوند- امکان پذیر است تا بخواهید سخن
از -شرک بودنش- را در کلام ابن تیمیه پیدا کنید؟!
اذن خداوند به
شفاعتگر یعنی: (يا مُحَمَّدُ، ارْفَعْ رَأْسَكَ، سَلْ تُعْطَهُ، واشْفَعْ
تُشَفّعْ)، و این اذن بر این دلالت دارد که اگر شفاعتگر قبل از اذن داده شدن بلند
میشد و شفاعت میکرد و خداوند مجبور میشد که بپذیرد، پس این همان شفاعت شرکی و
نافذ میشد. اما اگر بلند میشد و شفاعت میکرد اما خداوند قبول نمیکرد، پس این
شفاعتگریاش شرک نمیبود، همانند شفاعت نوح علیه السلام برای پسرش قبل از اینکه
بداند خداوند به شفاعتکردن در حق پسرش راضی است و اجازه داده است، و نوح شفاعت
کرد و خداوند شفاعتش را رد کرد و شفاعت او نافذ نبود و خداوند به نوح نگفت که تو
مشرک شدی چون قبل از اذن من به قرائت شفاعت نامه، شفاعت کردی! پس با اینکه قبل از
اذن خداوند به او برای شفاعتکردن دربارۀ پسرش، بلند شد و شفاعت کرد، اما کار او
شرک نبود بلکه فقط خطا بود؛ چراکه پذیرفته شدن شفاعتش را به مشیت و خواست الله میدانست
که اگر بخواهد میپذیرد و اگر نخواهد نمیپذیرد، و چون به مشیت الله میدانست پس
شفاعتکردن او در حق کسی که نمیبایست دربارهاش شفاعت کند باز به اذن الله طلقی میشود.
پس در اینجا اذن
الله بر دو چیز دلالت میکند، یکی اجازه دادن به شافع برای قرائت شفاعت نامه، و دیگری
رد یا پذیرفته شدن شفاعت را تحت مشیت و قدرت الله دانستن. که در اولی اگر قبل از
اجازۀ الله به قرائت شفاعت نامه، شفاعت کند، پس کاری بیهوده و عبث انجام داده و خداوند
به شفاعت او توجهی نمیکند منتها شفاعت کردن او شرک نبوده چراکه در طی روند شفاعت،
همواره رد یا پذیرفتهشدن شفاعتش را به مشیت و خواست الله میداند. و در دومی اگر
معتقد باشد که نیازی به اجازۀ الله برای قرائت شفاعت نامه ندارد و الله ملزم است
که شفاعت شافع را بپذیرد پس این شرک است و شفاعت مشرکان از این جنس بود.
🌺﴿وَنَادَىٰ نُوحٞ رَّبَّهُۥ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ٱبۡنِي مِنۡ
أَهۡلِي وَإِنَّ وَعۡدَكَ ٱلۡحَقُّ وَأَنتَ أَحۡكَمُ ٱلۡحَٰكِمِينَ٤٥ قَالَ
يَٰنُوحُ إِنَّهُۥ لَيۡسَ مِنۡ أَهۡلِكَۖ إِنَّهُۥ عَمَلٌ غَيۡرُ صَٰلِحٖۖ فَلَا
تَسَۡٔلۡنِ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌۖ إِنِّيٓ أَعِظُكَ أَن تَكُونَ مِنَ ٱلۡجَٰهِلِينَ٤٦﴾
[هود: 45-46]
🌸«و نوح پروردگارش را ندا داد، پس گفت: پروردگارا!
همانا پسرم از خاندان من است، و بیگمان وعدۀ تو (دربارۀ نجات خاندانم) حق است، و
تو بهترین داورانی(45) فرمود: ای نوح! همانا او از خاندان تو نیست، بیگمان او عمل
غیر صالحی است پس چیزی که به آن علم نداری از من مخواه، من به تو اندرز میدهم
(مبادا) که از جاهلان باشی(46)».
👈در اینجا میبینیم که نوح علیه السلام برای
پسرش شفاعت میکند و از الله میخواهد که پسرش را نجات بدهد، در حالی که خداوند به
شافع بودن نوح راضی بود امّا از قول و عمل مشفوع راضی نبود، و چنانکه مشاهده میکنید
درخواست شفاعت شافع قبل از اینکه الله به او اجازۀ شفاعت دهد، کفر و شرک نبود.
🌺یا همانند شفاعت ابراهیم علیه السلام برای
پدرش که گفت: ﴿قَالَ أَرَاغِبٌ أَنتَ عَنۡ ءَالِهَتِي يَٰإِبۡرَٰهِيمُۖ لَئِن
لَّمۡ تَنتَهِ لَأَرۡجُمَنَّكَۖ وَٱهۡجُرۡنِي مَلِيّٗا٤٦ قَالَ سَلَٰمٌ عَلَيۡكَۖ سَأَسۡتَغۡفِرُ
لَكَ رَبِّيٓۖ إِنَّهُۥ كَانَ بِي حَفِيّٗا٤٧﴾ [مريم: 46-47]
🌸«(پدرش) گفت: ای ابراهیم! آیا تو از إلههای
من روی گردانی؟ اگر باز نیایی، قطعاً تو را سنگسار میکنم، و برای مدت طولانی از
من دور شو(46) (ابراهیم) گفت: سلام بر تو! به زودی از پروردگارم برای تو طلب آمرزش
خواهم کرد، بیگمان او نسبت به من مهربان است(47)».
▫️یا
مانند استغفار محمد صلی الله علیه وسلم برای منافقان. در این حالت گرچه خداوند به
عنوان شافع، شافع بودن محمد را قبول داشت امّا از مشفوع راضی نبود. پس وقتی که پیامبر
برای منافقانی که وفات یافته بودند، قبل از اینکه الله به قرائت شفاعتنامه در حق
آنان اجازه بدهد، پیامبر صلی الله علیه
وآله وسلم بلند شد و در حق آنان درخواست شفاعت و استغفار کرد، پس چنانکه خوارج نجدیه
توهم میکنند مرتکب کفر و شرک نشده بود.
🌺چنانکه خداوند متعال میفرماید: ﴿ٱسۡتَغۡفِرۡ
لَهُمۡ أَوۡ لَا تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ إِن تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ سَبۡعِينَ مَرَّةٗ فَلَن يَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَهُمۡۚ ذَٰلِكَ
بِأَنَّهُمۡ كَفَرُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦۗ وَٱللَّهُ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلۡفَٰسِقِينَ٨٠﴾
[التوبة: 80]
🌸«(ای پیامبر) برای آنها آمرزش بخواه یا برایشان
آمرزش نخواه، اگر هفتاد بار برای آنها آمرزش بخواهی، هرگز الله آنها را نمیآمرزد،
این بدان سبب است که آنها به الله و پیامبرش کافر شدند، و الله گروه فاسقان را هدایت
نمیکند».
🔹طبری رحمه الله در تفسیر این آیه میگوید:
«ويروى عن رسول الله صلى الله عليه وسلم أنه حين نزلت هذه الآية قال:
"لأزيدنّ في الاستغفار لهم على سبعين مرة"، رجاءً منه أن يغفر الله لهم،
فنزلت: ﴿سَوَآءٌ عَلَيۡهِمۡ أَسۡتَغۡفَرۡتَ لَهُمۡ أَمۡ لَمۡ تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ
لَن يَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَهُمۡ﴾ [المنافقون: 6]».
🔸ترجمه: «و از پیامبر صلی الله علیه وسلم روایت
شده که هنگامیکه این آیه نازل شد فرمود: استغفار برای آنان را بیشتر از هفتاد بار
میکنم، به امید اینکه الله آنان را ببخشاید، پس این آیه نازل شد: {برای آنها یکسان
است که برایشان آمرزش بخواهی یا آمرزش نخواهی، الله هرگز آنان را نمیبخشد}».
🗒 تفسیر الطبری، ج 14 ص 395.
🌺و چنانکه خداوند متعال میفرماید: ﴿وَلَا
تُصَلِّ عَلَىٰٓ أَحَدٖ مِّنۡهُم مَّاتَ أَبَدٗا وَلَا تَقُمۡ عَلَىٰ قَبۡرِهِۦٓۖ
إِنَّهُمۡ كَفَرُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَمَاتُواْ وَهُمۡ فَٰسِقُونَ٨٤﴾
[التوبة: 84]
🌸«و هرگز بر هیچ یک از آنها که مرده است،
نماز نخوان، و بر (کنار) قبرش نایست، بیگمان آنها به الله و رسولش کافر شدند، و
در حالیکه فاسق (و نافرمان) بودند؛ مردند».
🔹قرطبی رحمه الله در تفسیر این آیه میگوید:
«رُوِيَ أَنَّ هَذِهِ الْآيَةَ نَزَلَتْ فِي شَأْنِ عبد الله بن أبي سَلُولٍ
وَصَلَاةِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَلَيْهِ. ثَبَتَ ذَلِكَ
فِي الصَّحِيحَيْنِ وَغَيْرِهِمَا. وَتَظَاهَرَتِ الرِّوَايَاتُ بِأَنَّ
النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ صَلَّى عَلَيْهِ، وَأَنَّ الْآيَةَ
نَزَلَتْ بَعْدَ ذَلِكَ».
🔸ترجمه: «روایت شده که این آیه دربارۀ عبد
الله بن ابی سلول و نماز خواندن پیامبر صلی الله علیه وسلم بر او نازل شد، و این
در صحیحین و غیر آن، ثبت شده است و روایات فراوانی آمده که پیامبر صلی الله علیه
وسلم بر او نماز خواند و این آیه بعد از نماز خواندن پیامبر بر او، نازل شد».
🗒 تفسیر القرطبی، ج 8 ص 218.
🔹امام بخاری در صحیحش (1269) از ابن عمر رضی
الله عنهما روایت کرده که گفت: «أَنَّ عَبْدَاللَّهِ ابْنَ أُبَيٍّ لَمَّا
تُوُفِّيَ جَاءَ ابْنُهُ إِلَى النَّبِيِّ صلی الله علیه وسلم، فَقَالَ: يَا
رَسُولَ اللَّهِ، أَعْطِنِي قَمِيصَكَ أُكَفِّنْهُ فِيهِ، وَصَلِّ عَلَيْهِ،
وَاسْتَغْفِرْ لَهُ، فَأَعْطَاهُ النَّبِيُّ صلی الله علیه وسلم قَمِيصَهُ،
فَقَالَ: آذِنِّي أُصَلِّي عَلَيْهِ. فَآذَنَهُ، فَلَمَّا أَرَادَ أَنْ يُصَلِّيَ
عَلَيْهِ جَذَبَهُ عُمَرُ رضی الله عنه، فَقَالَ: أَلَيْسَ اللَّهُ نَهَاكَ أَنْ
تُصَلِّيَ عَلَى الْمُنَافِقِينَ فَقَالَ: أَنَا بَيْنَ خِيَرَتَيْنِ، قَالَ:
اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ
سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ. فَصَلَّى عَلَيْهِ،
فَنَزَلَتْ: وَلا تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أَبَدًا».
🔸ترجمه: «عبد الله بن عمر رضی الله عنهما میگويد:
روزی که عبد الله بن اُبَي مُرد، پسرش نزد رسول الله صلی الله علیه وسلم آمد و
گفت: يا رسول الله، پیراهنت را عنایت کن تا پدرم را با آن کفن کنم. و بر او، نماز
جنازه بخوان و برایش دعای مغفرت کن. رسول الله صلی الله علیه وسلم پیراهنش را به
او عطا کرد و فرمود: هنگامیکه جنازه آماده شد، مرا خبر کن تا بر او، نماز بخوانم.
سپس آمد و رسول خدا صلی الله علیه وسلم را مطلع ساخت. هنگامیکه رسول الله صلی
الله علیه وسلم خواست بر او نماز بخواند، عمر رضی الله عنه پیراهن آن حضرت صلی
الله علیه وسلم را کشيد و گفت: مگر خداوند شما را از نماز خواندن بر منافقین، منع
نفرموده است؟ رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: به من اختیار داده شده است.
خداوند میفرمايد: {چه برای منافقان، طلب مغفرت کنی چه نکنی، تفاوتی ندارد. حتی
اگر هفتاد بار برای آنها طلب آمرزش کنی، خداوند هرگز آنها را نخواهد بخشيد}.
سرانجام، رسول الله صلی الله علیه وسلم بر او نماز خواند. سپس، خداوند اين آيه را
نازل فرمود: {و هرگز بر هیچ یک از آنها که مرده است، نماز نخوان}».
🌺همچنین درباره استغفار پیامبر صلی الله علیه
وسلم برای عمویش ابو طالب و مادرش آمنه، که بر شرک وفات یافتند، میفرماید: ﴿مَا
كَانَ لِلنَّبِيِّ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَن يَسۡتَغۡفِرُواْ لِلۡمُشۡرِكِينَ
وَلَوۡ كَانُوٓاْ أُوْلِي قُرۡبَىٰ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمۡ أَنَّهُمۡ
أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَحِيمِ١١٣﴾ [التوبة: 113]
🌸«برای پیامبر و کسانیکه ایمان آوردند (شایسته)
نیست که برای مشرکان طلب آمرزش کنند، - هر چند از نزدیکانشان باشند- بعد از آنکه
برای آنها روشن شد که آنها اهل دوزخند».
👈چنانکه میبینید پیامبر صلی الله علیه وسلم
برای عبد الله بن ابي و عمویش استغفار و طلب شفاعت میکرد و برای مادرش هم قصد
داشت که استغفار کند اما از آن نهی شد، پس ثابت میشود که شفاعت کردن شافع، برای
مشفوعی که خداوند به شفاعت شدنش راضی نیست، و شفاعتکننده هم خبر نداشته که خداوند
از شفاعتکردن در حق او راضی نیست و شافع قبل از اینکه الله به او اجازۀ شفاعتکردن
در حق آن شخص را بدهد بلند شود و در حق او شفاعت کند، طبق ادلهای که بیان شد ثابت
شد که چنین شفاعتی کفر و شرک نیست.
👈و ثابت شد که منظور از اذن خداوند به شافع، برای
شفاعت کردن در روز قیامت، صرفا اجازه دادن به قرائت نمودن شفاعتنامه نیست، بلکه
منظور از اذن خداوند به شافع، پذیرفتن شفاعتش است آن هم تنها در حق کسی که مومن
باشد. پس تلبیس خوارج معاصر از وجهی دیگر نیز رد شد و ثابت شد که مشرکان به مجرد
درخواست شفاعت از ملائکه و غایبان و مردگان دچار شرک نشده بودند، (البته این از بدیهیترین
بدیهیات است اما چه کنیم که با قومی که به تعبیر رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم
سفهاء الأحلام اند مواجهیم و تفهیم آنان بسیار مشکل است) بلکه بخاطر اعتقاد به
شفاعت نافذ معبودانشان و اینکه بدون نیاز به اذن الله میتوانند شفاعت کنند و
خداوند بخاطر رهبت یا رغبتی که به آنان دارد مجبور است شفاعت آنان را بپذیرد بود
که دچار شرک شده بودند.
➖و اگر مشرکان معتقد بودند که بتهایشان نمیتوانند
شفاعت نافذ و موثر در ارادۀ الله انجام بدهند و تنها به این خاطر اعتقادشان دربارۀ
شفاعت شرکی بود که معتقد بودند شفیعانشان قبل از صدور اجازه از طرف الله به آنان
برای قرائت شفاعت، شفاعت میکنند، پس خوارج معاصر ملزم میشوند که انبیای الهی
مانند نوح و ابراهیم و محمد علیهم الصلاة و السلام را نیز مشرک بدانند، برای اینکه
آنان نیز قبل از صدور اجازه به قرائت شفاعتنامه، در حق بستگان خود شفاعت کردند و
به همانند مشرکان (البته طبق فهم خوارج) که معتقد به نافذ بودن شفاعت شفاعتگرانشان
نبودند، پیامبران نیز معتقد به نافذ بودن شفاعت خودشان نبودند، و اگر سبب اصلی در
شرک بودن چنین شفاعتی، قرائت شفاعت قبل از صدور اذن به قرائت آن باشد، پس این مناط
در انبیا نیز موجود است و خوارج ملزم به تکفیر و مشرک دانستن انبیا میشوند! فبهت
الذی مرق!!
و اگر از این
الزام فرار نمودند پس از خر شیطان نیز پایین آمدهاند و پذیرفتهاند که مشرکان به
شفاعت نافذ شفیعانشان معتقد بودند و همین، مناط شرکی بودن شفاعت آنان بوده است، نه
اخروی یا دنیوی بودن مکان شفاعت، یا شفاعت کردن قبل صدور اذن به قرائت نمودن
شفاعت.
پس مشرکین مکه
گمان میکردند که شفاعت نمودن اموات نزد خداوند از نوع شفاعتهای رایج دنیوی است
که نیازی به اذن کسی که در نزدش شفاعت انجام میشود ندارد؛ و شفاعت مثبته در قرآن
کریم، شفاعت بإذن الله است که با شفاعتهای دنیوی مغایرت دارد؛ لذا مقصود از
"اذن خداوند" مجرد اذن دادن به شافع برای قرائت شفاعتنامه نیست، بلکه
مقصود از آن پذیرفتن شفاعتش است چنانکه پیشتر مصداق و مشابه آن را در شفاعت نوح
برای پسرش و شفاعت ابراهیم برای پدرش و شفاعت محمد برای عمو و مادرش و أبی أبن
سلول آوردیم که قبل از صدور اذن به قرائت شفاعتنامه، شفاعت کردند و درخواست شفاعت
آنان شرک نبود بلکه فقط بیهوده و بیفایده و خطا بود، نه آنطوری که خوارج تکفیری
از آن فهم نمودهاند و با تلاشی نافرجام سعی نمودند کلام ابن تیمیه رحمه الله را
بر مرادشان مصادره به مطلوب نمایند که مکر و تلبیس آنان را نقش بر آب نمودیم.
🔹و آنجا که شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمهالله
میفرمایند: «فَهَذِهِ «الشَّفاعَةُ» الَّتِي يَظُنُّها المُشْرِكُونَ؛ هِيَ
مُنْتَفِيَةٌ يَوْمَ القِيامَةِ كَما نَفاها».
🔸یعنی: «پس این شفاعتیکه در گمان مشرکین
است، در روز قیامت منتفی میباشد».
پس قبلا از اقوال
ابن تیمیه آن شفاعتی که در گمان مشرکین بود را تفصیل و شرح دادیم اینکه از نوع
واسطههای بین پادشاهان و رعیت بود که معتقد بودند پادشاه (الله) بخاطر رهبت یا
رغبتی که به شفاعتکننده دارد، مجبور است که شفاعتش را بپذیرد اگرچه مخالف میل و
رضایتش باشد و اگرچه از شفاعتشونده و از عمل او راضی نبوده باشد. «يظنون أن للخلق
عند الله من القدر أن يشفعوا عنده بغير إذنه كما يشفع الناس بعضهم عند بعض» (مجموع
الفتاوی، ج 1 صص 149).
✔️لذا تلبیس خوارج رد شد که میگویند: «انتفای
شفاعت شرکی مشرکین قابل تصور نیست مگر در قیامت». برای اینکه مساله شفاعت اصلا ربطی
به دنیوی یا اخروی بودن آن ندارد،
و اصلا مشرکان
اعتقادی به آخرت نداشتند و آنها برای منافع دنیویشان از بتها شفاعت میخواستند،
🔹چنانکه سمعانی رحمه الله میگوید: «فَإِن
قَالَ قَائِل: كَيفَ قَالُوا: هَؤُلَاءِ شفعاؤنا عِنْد الله وهم لَا يُؤمنُونَ
بِالْبَعْثِ؟ الْجَواب: أَنهم كَانُوا يَقُولُونَ: هَؤُلَاءِ شفعاؤنا عِنْد الله
فِي مصَالح مَعَايِشنَا فِي الدُّنْيَا».
🔹ترجمه: «اگر کسی بگوید: چگونه گفتند: آنان
شفیعان ما نزد الله هستند حال آنکه به زنده شدن ایمان نداشتند؟ جواب این است که
آنان میگفتند بتها شفیعان ما نزد الله در مصالح زندگیمان در دنیا هستند».
🗒تفسیر السمعانی، ج 2 ص 372.
🔹و واحدی رحمه الله هم در تفسیر آیه میگوید:
«{ويقولون هؤلاء شفعاؤنا عند الله} في إصلاح معاشهم في الدُّنيا لأنَّهم لا
يقرُّون بالبعث».
🔸ترجمه: «{و میگویند: اینها (= بتها) شفیعان
ما نزد الله هستند} در اصلاح زندگیشان در دنیا. برای اینکه آنان به زنده شدن
اقرار نداشتند».
🗒تفسیر الوجیز، ص 492.
🔹و بعضی از مشرکان مانند النضر بن الحارث میگفت
اگر قیامتی هم در کار باشد پس اللات و العزی برایم شفاعت میکنند، چنانکه بغوی
رحمه الله میگوید: «مَعْنَاهُ أَنَّ الشُّفَعَاءَ لَا يَشْفَعُونَ إِلَّا
بِإِذْنِهِ، وَهَذَا رَدٌّ عَلَى النَّضِرِ بْنِ الْحَارِثِ فَإِنَّهُ كَانَ
يَقُولُ: إِذَا كان يوم القيامة تشفع عني اللَّاتُ وَالْعُزَّى».
🔸ترجمه: «معنایش این است که شفیعان شفاعت نمیکنند
مگر با اجازۀ او. و این ردی است بر النضر بن الحارث چرا که میگفت: اگر روز قیامت
بیاید، اللات و العزی شفاعت مرا میکنند».
🗒 تفسیر البغوی، ج 2 ص 410.
یعنی با اینکه به
قیامت ایمان و اعتقادی نداشتند، اما میگفتند اگر بالفرض قیامتی در کار باشد، پس
إلهۀ ما بخاطر قدرت و ربوبیت و شراکتی که با الله دارند و بخاطر اینکه ما عابد
آنان بودیم، برای ما نزد الله شفاعت نافذ میکنند و الله نیز مجبور است شفاعت آنها
را بپذیرد و بدین شکل بوسیلۀ شفاعت آنها از وعیدی که محمد به ما میدهد نجات خواهیم
یافت، و اینکه محمد ما را به دوزخ وعید میدهد، پس آلهۀ ما با شفاعتکردن برای ما
جلوی وارد شدن ما به دوزخ را میگیرند.
🌺اما خداوند متعال در پاسخ به آنان فرمود: ﴿إِنَّكُمۡ
وَمَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنتُمۡ لَهَا وَٰرِدُونَ٩٨
لَوۡ كَانَ هَٰؤُلَآءِ ءَالِهَةٗ مَّا وَرَدُوهَاۖ
وَكُلّٞ فِيهَا خَٰلِدُونَ٩٩﴾ [الأنبياء:
98-99]
🌸«یقیناً شما و آنچه به جای الله میپرستید،
هیزم جهنم هستید، شما در آن وارد خواهید شد(98) اگر اینها (= بتها) آلهه بودند،
هرگز وارد آن نمیشدند، و (آنها) همگی در آن جاودان خواهند ماند».
✍🏻وانگهی حتی اگر فرضا و از روی جدل بپذیریم
که از آن کلام مجمل ابن تیمیه رحمهالله چنین برداشت میشود که او معتقد بوده که
در روند شفاعتخواهی مشرکین، آنان شرک ربوبی نداشتهاند، پس این فهم اشتباه او
بوده و ما دینمان را از سرچشمهاش که قرآن و سنت است میگیریم نه از ابن تیمیه.
هرچند که این یک فرض جدلی بود وگرنه از اقوال متعدد ابن تیمیه رحمه الله عکس آن را
ثابت کردیم.
👈در آخر از خوارج معاصر یک سوال میپرسم به
امید اینکه پاسخ بدهند، هرچند که میدانم اهل تقیه هستند و پاسخ نمیدهند:
❓اگر درخواست دعا و شفاعت از مردگان شرک و عبادت
غیر الله است، بفرمایید بگویید علمایی مانند نووی، ابن قدامه، ابن حجر عسقلانی،
ابن حجر هیتمی، ابن کثیر، ذهبی، ابن صلاح، ابن جوزی، قرطبی، نجم الدین الطوفی،
الرملی، السبکی، شمس الدین جزری، شهاب الدین القرافی، محمد بن موسی بن النعمان،
کمال بن الهمام، ملا علی القاری، ابن الحاج، سیوطی و دهها عالم دیگر در طول قرون
اسلام، که درخواست دعا و شفاعت و استغفار از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم بعد
از وفاتش در کنار قبرش را جایز دانسته و حتی انجام دادهاند و به انجام آن نیز تشویق
نمودهاند، حکمشان چیست؟ آیا کافر و مشرک و بتپرست هستند؟
آری، لازمه عقیدۀ
خوارج، تکفیر و مشرک دانستن این علما و دهها و صدها عالم دیگر است. و این است حقیقت
توحید پوشالین خوارج که قرآن میخوانند اما از حنجرۀشان پایینتر نمیرود، و به
نام توحید در حق توحید جنایت میکنند و عقیدۀ مشرکانی که الله متعال آنها را مشرک میداند
تطهیر میکنند و آنها را موحد در ربوبیت معرفی میکنند، و مسلمانانی که توحید
دارند را مشرک مینامند. قاتلهم الله.
وآخر دعوانا أن
الحمد لله رب العالمين، وصلى الله وسلم على نبينا محمد وآله وصحبه اجمعین.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر