کانال رهروان
خوارج بار دیگر جهلش را بهنمایش میگذارد...
خارجی شُلفکر
کانال رهروان خوارج، بعد از اینکه جهلش را نسبت به اصطلاحات اصولی متذکر شدیم،
خواست با تکیه بر الفاظ سخنش آب ریخته شده را جمع نماید، فأنى له ذلك...
▫️وی میگوید:
«چگونه
قولی مجمل در تضاد با براهین قرار میگیرد؟! نهایت امر این است که اجمال را با دیگر
امور -چه قولی دیگر باشد، چه دلیل باشد- تبیین و تفصیل میکنند! شما چگونه برهانی
را در تضاد با قولی مجمل تصور نمودهای».
👈میگویم: آخر ای رویبضهی جاهل، تو که هنوز
معنای تضاد را نمیدانی چگونه با این سخافت در جهل سخن از توحید به میان میآوری،
بیشرمی هم حدی دارد. اولا: ضد یعنی مخالف. و دوما: هر کلمهای که بر دو یا بیش
از دو معنا و مفهوم دلالت داشته باشد مانند کلمۀ «قرء، عسعس، شفاعت و...»، مشترک
نامیده میشود، و در اینجا اگر کلمۀ شفاعت بطور مطلق و مجمل به کار برده شود، پس
هم میتواند منظور از آن شفاعت نافذ و بدون اذن الله که در قرآن نفی شده است باشد،
و هم میتواند منظور از آن شفاعت به اذن الله باشد که در قرآن ثابت شده است؛ فلذا
شفاعت کلمهای مشترک است که بر دو مفهوم متفاوت میتواند اطلاق شود که یکی توحیدی
است و دیگری شرک، و واضح است که توحید ضد
شرک است.
🔹سیبویه در تعریف مشترک میگوید: «اتفاقُ
اللفظين واختلافُ المعنيَيْن». الكتاب" لسيبويه (ص: 7) و "الصاحبي في
فقه اللغة" (ص:201).
🔹و زکریا الأنصاری میگوید: «ما وُضِع
لمعنيين فأكثر؛ كـ"القرء" للطُّهرِ والحيض». زكريا محمد الأنصاري
"الحدود الأنيقة" (ص: 80).
🔹و السرخسی میگوید: «كلُّ لفظٍ يشترك فيه
معانٍ، أو أسام، لا على سبيل الانتظام، بل على احتمال أن يكونَ كل واحد هو المراد
به على الانفراد، وإذا تعيَّن الواحد مرادًا به انتفى الآخر». "أصول
السرخسي" (1/126).
چنانکه از تعاریف
علما فهمیده میشود، لفظ مشترک لفظی است که در دو معنای مختلف به کار میرود.
🔹و الهروی در إسفار الفصیح، تضاد را فرعی از
مشترک لفظی دانسته است و میگوید: «وإذا كان المشتركُ اللفظي يعني دلالةَ اللفظِ
على معنيين فأكثر، فإنَّ التضادَّ فرعٌ له؛ فقد ورد في اللغةِ ألفاظٌ أخرى يدل
الواحدُ منها على معنيين أيضًا، ولكنَّهما على التضاد، واصطلح العلماءُ على تسميةِ
هذه الألفاظ الواردة بالأضداد».
🔹و الأزهری نیز در النقد اللغوي في تهذيب
اللغة میگوید: «التضادُّ نوعٌ من المشترك، إذ يدل اللفظُ الواحد على أكثرَ من
معنى».
👈طبق آنچه از اقوال علما نقل شد، لفظ شفاعتی
که بطور مطلق در قول مجمل ابن تیمیه آمده بود، و آن را شرک دانسته بود، میتواند
بر دو معنا حمل شود، هم در معنای شفاعت با اذن الله، و هم در معنای شفاعت بدون اذن
الله. و در براهین و ادلهای که آوردیم و نیز طبق اقوال مفصل ابن تیمیه، شفاعتی که
شرکی است تنها شفاعت بدون اذن الله و نافذ است و مشرکان به این چنین شفاعتی معتقد
بودند اینکه شافع بدون نیاز به اذن الله میتواند شفاعت کند و الله نیز بخاطر رهبت
یا رغبتی که به شافع دارد مجبور است شفاعت او را بپذیرد.
پس اگر لفظ شفاعتی
که در قول مجمل ابن تیمیه آمده است را بر شفاعت با اذن الله حمل کنیم، باعث میشود
که قول او با براهین و ادلۀ ارائده شده در تضاد باشد چراکه توحید ضد شرک است و
شفاعت با اذن الله ضد شفاعت بدون اذن الله است، که مغز پنجر خوارج از درک آن عاجز
بود و از درک آن نیز عاجز خواهد ماند.
▫️پس
اولا: ثابت کردیم شفاعت، لفظی مشترک است و اضداد نیز فرعی از مشترک است. دوما:
ثابت کردیم که لفظ شفاعتی که در قول مجمل ابن تیمیه آمده و آن را شرک دانسته است،
لفظی مشترک بوده که باید بر شفاعتی که شرکی است حمل شود تا با براهین و ادله در
تضاد نباشد چراکه توحید در تضاد با شرک است.
و اگر معنای
شفاعتی که با اذن الله است را برای قول مجمل او ثابت کنیم باعث میشود که با براهین
و ادلۀ ارائه شده و نیز با اقوال مفصل خود او در تضاد باشد. و آن شُلفکر برایش
بهتر بود که به این مسأله اصلا اشارهای نمیکرد اما چون آبرو و حیایی ندارد لذا
از رفتن آن نیز باکی ندارد، چنانکه گفتهاند: «آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد
وجب». و چون این بیحیا که با أشکال مختلف رسوا شده است و تلبیسها و تدلیسهایش
نقض و رد و باطل شده است، اما همچنان چشم بسته به تکرار تراهاتش مشغول است، پس
معلوم میشود که او عروسک خیمهگردانیی بیش نیست که طبق خط مشی اربابانش برای نشر
فساد و تکفیر و تفرقه فعالیت میکند. قطع الله نسلهم.
👈اما در خصوص اقوال ابن تیمیه رحمهالله که
پاسخی برای آنها نداشت و حتی هیچگونه اشارهای هم به آنها نکرد و بلکه با بیشرمی
به زعم خودش میان آنها را جمع نموده است، چنانچه گفته است:
«وانگهی
حتی اگر فرضا از کلام ابن تیمیه رحمهالله چنین برداشت شود که در روند شفاعتخواهی
مشرکین، آنان شرک ربوبی داشته باشند، این مورد، شرک بودن مطلقِ -طلب شفاعت از
اموات- را سلب نمیکند و ما منکر وقوع شرک الوهی از کسیکه اعتقاد ربوبی در مخلوقی
دارد نیستیم، و این مورد بدون تردید شرک نبودن مطلق شفاعتطلبی را اثبات نمیکند،
چنانچه شرک بودن شفاعتطلبی -و بلکه اساس شرک بودنش- را از کلام ابن تیمیه رحمهالله
اثبات نمودیم و هیچگونه تعارضی با دیگر سخنان ایشان وجود نداشت».
▫️میگویم:
این ادعایی مضحک و بی اساس است و بلکه پیروی از هوای نفس و دروغ بستن بر ابن تیمیه
است. بلکه او باید کلام صریحی از ابن تیمیه رحمه الله بیاورد که گفته باشد و قید
کرده باشد که درخواست شفاعت از مردگان و غایبان شرک است اگرچه هم شفاعت آنها را
نافذ در تاثیر الله ندانسته باشد. و نیز قول صریحی از او بیاورد که گفته باشد و قید
کرده باشد که مشرکان بدون اینکه اعتقاد به شفاعت نافذ بتهایشان داشته باشند، بخاطر
درخواست شفاعت از آنها دچار شرک و عبادت آنها شده بودند.
وآنگهی حتی اگر
چنین قولی با چنین قیودی هم از ابن تیمیه رحمه الله بیاورد که هرگز نتواند آورد،
پس این خطایی از ابن تیمیه است و جمهور علما مخالف آن هستند. و ما دینمان را که از
ابن تیمیه نمیگیریم بلکه از سرچشمهاش که قرآن و سنت است میگیریم.
👈اما اینکه سخن مجمل ابن تیمیه را میآورد که
گفته است: «لم يسنّ أحد من الأنبياء للخلق أن يطلبوا من الصالحين الموتى،
والغائبين، والملائكة، دعاء، ولا شفاعة، بل هذا أصل الشرك، فإن المشركين إنما
اتخذوهم شفعاء»، و با جهل فشردهاش میگوید منظور ابن تیمیه از شفاعت در این
عبارت، شفاعت نافذ نبوده است بلکه مجرد درخواست شفاعت بوده اگرچه هم آن را به اذن
الله و تحت مشیت الله دانسته باشد یا این سخنش را میآورد که گفته است: «ومِن
أنْواعِهِ طَلَبُ الحَوائِجِ مِنَ المَوْتى، والِاسْتِغاثَةُ بِهِمْ،
والتَّوَجُّهُ إلَيْهِمْ. وهَذا أصْلُ شِرْكِ العالَمِ»
▫️میگویم:
در این عبارتها شفاعت و یا استغاثه، الفاظ مشترکی هستند که هم بر شفاعت نافذ و
بدون اذن الله، و استغاثه مستقل از الله میتوان حمل نمود، و هم بر شفاعت با اذن
الله و غیر موثر در ارادۀ الله و استغاثه تحت عنوان اسباب میتوان حمل نمود، و حمل
نمودن این الفاظ بدون هیچ مرجحی بر معنای شفاعت با اذن الله و استغاثه تحت اسباب،
درواقع مصادره به مطلوب کردن و پیروی از هوای نفس و جنون تکفیر است و این اقوال
ابن تیمیه هرگز بر چنین معنایی که خارجی شقی توهم نموده است صراحت ندارند و آن قیدهای
صریحی که در بالا ذکر کردیم در این اقوال وجود ندارد، پس ثابت میشود که این الفاظ
متشابه و مشترک است و این خوارج هستند که از متشابهات پیروی میکنند و اقوال مفصلی
که از محکمات هستند را رها کردهاند و خود را از دیدن آنها کور ساختهاند. به این
شکل تلبیس خوارج جاهل را باطل نمودیم و رسواتر از پیششان ساختیم. ولله الحمد.
▫️سپس میگوید:
«مگر ما
قائل بودیم که مشرکین بیفائده معبودات خویش را صدا میزدند؟! مددخواهی آنان
وابسته به وساطت و تقرُّب بود نه استقلال در تأثير».
👈میگویم: قبلا ثابت کردیم که آنها به وساطت
و شفاعتی که نافذ و موثر در ارادۀ الله باشد اعتقاد داشتند که از پاسخ دادن به
استدلالهای ما در آنجا عاجز گشت و در اینجا همچون شیطان اخرسی، فقط ادعایش را تکرار
میکند بدون اینکه بتواند آن را ثابت کند، و هرگز هم نتواند آن را ثابت کند به
همان شکلی که شتر از سوراخ سوزن نتواند رد شود. و ثابت کردیم که امثال این افراد
فقط بازنشرکنندۀ شبهات کهنه و منسوخ شده هستند و پاسخی به پاسخهای مخالفانشان به
استدلالهایشان ندارند، بلکه استدلالهای اولیه شان را تکرار و تکرار و تکرار میکنند.
﴿صُمُّ بُكۡمٌ عُمۡيٞ فَهُمۡ
لَا يَعۡقِلُونَ﴾
▫️سپس
خارجی شقی میگوید:
«من از
کسانیکه چنین ادعایی دارند سوالی دارم، مگر نمیدانند که مشرکین هنگامیکه بر کشتی
سوار میشدند و دریا مواج میگشت، خالصانه خداوند را صدا میزدند و سپس هنگامیکه
به خشکی میرسیدند شرک میآوردند؟! چنانچه خداوند متعال میفرمایند: ﴿فَإِذَا
رَكِبُوا۟ فِی ٱلۡفُلۡكِ دَعَوُا۟ ٱللَّهَ مُخۡلِصِینَ لَهُ ٱلدِّینَ فَلَمَّا
نَجَّىٰهُمۡ إِلَى ٱلۡبَرِّ إِذَا هُمۡ یُشۡرِكُونَ﴾ [العنكبوت ٦٥]
اگر مشرکین مکه
در آلههی خویش اعتقاد ربوبی داشتند، پس چرا در هنگام سختی نیز آنان را فرا نمیخواندند؟!
چرا در هنگام سختی تأثير استقلالی معبودات خویش را رها نموده و در هنگام نجات، باور
ربوبی در آنان پیدا میکردند؟».
👈میگویم: اولا مهم نیست که آنها در هنگام
سخنی إلههایشان را فرا میخواندند یا نمیخواندند، بلکه آنچه مهم است این است که
آنها در غیر سختی، إلههایشان را به فریاد میخواندند و دربارۀ آنها در حداقلترین
حالت ممکن اعتقاد به شفاعت نافذ و موثر در ارادۀ الله داشتند که این شرک در ربوبیت
است. پس آنها در ربوبیت مشرک بودند و انکار چنین چیزی در واقع انکار قرآن و سنت میباشد.
دوما: حتی اگر هم
آنها در سختیها إله هایشان را فرا نخوانده باشند و بلکه فقط الله را به فریاد
خوانده باشند، پس چنین کاری کجا بر عدم اعتقاد آنها به ربوبیت إلههایشان دلالت
دارد؟ بلکه بر این دلالت دارد که همراه با اعتقاد به ربوبیت إلههای کوچکشان، موقع
سختی از إله بزرگتر که معتقد بودند پدر آلههشان است کمک گرفتهاند، یعنی از إلهی
که قدرت ربوبیت کمتری دارد به إلهی که قدرت ربوبیت بیشتری دارد رو کردهاند؛ همین.
و ابداً بر این دلالت ندارد که آنها موقع سختی اعتقاد به ربوبیت إلههایشان نداشته
باشند.
سوما: عبارت
﴿فلما نجاهمۡ﴾ بر این دلالت دارد که هدف از ﴿دَعَوُاْ ٱللَّهَ﴾ درخواست نجات است،
و نجات دادن همان قدرت ربوبیت است و دعاکننده بخاطر اعتقاد به قدرت ربوبیتِ «نجات
دادن» است که نجاتدهنده را دعا میکند، و عبارت ﴿فإذا ركبوا في الفلك دعوا الله
مخلصين له الدين ﴾ بر این دلالت دارد که آنها فقط در دریا الله را به تنهایی به
دعا میخواندند، اما در خشکی غیر الله را نیز به دعا میخواندند. پس چون آنها در
خشکی غیر الله را به دعا میخواندند و هدف از به دعا خواندن نیز، درخواست نجات است
و نجات دادن هم، همان قدرت ربوبیت است، در نتیجه آنها در خشکی در ربوبیت مشرک
بودند و عبارت: ﴿إِذا هم يشركون﴾ بر شرک آنان در ربوبیت و اعتقاد به وجود نجاتدهنده
و فریاد رسی غیر از الله دلالت دارد.
🔹چنانکه طبری در تفسیر آیه ( ج 20 ص 60.) می
گوید: «يقول: فلما خلصهم مما كانوا فيه وسلَّمهم، فصاروا إلى البرّ، إذا هم يجعلون
مع الله شريكا في عبادتهم، ويدعون الآلهة والأوثان معه أربابا».
🔸ترجمه: «هنگامیکه آنان را از آنچه که در آن
بودند نجات داد و سلامت داد، و به خشکی رسیدند، دوباره به همراه الله شریکی در
عبادتش قرار میدهند و آلهه و اوثان را به همراه او به عنوان ربهایی، به دعا میخوانند».
طبق تعبیر طبری
رحمه الله، مشرکان در خشکی غیر الله را به عنوان رب، به دعا میخواندند و برایشان
ربوبیت قائل بودند.
🔹و ابن کثیر در تفسیرش (ج 5 ص 96) می گوید:
«كَمَا اتُّفِقَ لِعِكْرِمَةَ بْنِ أَبِي جَهْلٍ لَمَّا ذَهَبَ فَارًّا مِنْ
رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ حِينَ فَتَحَ مَكَّةَ،
فَذَهَبَ هَارِبًا، فَرَكِبَ فِي الْبَحْرِ لِيَدْخُلَ الْحَبَشَةَ، فَجَاءَتْهُمْ
رِيحٌ عَاصِفٌ، فَقَالَ الْقَوْمُ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ: إِنَّهُ لَا يُغْنِي
عَنْكُمْ إِلَّا أَنْ تَدْعُوَ اللَّهَ وَحْدَهُ. فَقَالَ عِكْرِمَةُ فِي
نَفْسِهِ: وَاللَّهِ لَئِنْ كَانَ لَا يَنْفَعُ فِي الْبَحْرِ غَيْرُهُ، فَإِنَّهُ
لَا يَنْفَعُ فِي الْبَرِّ غَيْرُهُ».
🔸ترجمه: «چنانکه برای عکرمه بن ابی جهل اتفاق
افتاد هنگامیکه از رسول الله صلی الله علیه وسلم هنگام فتح مکه فرار کرد و سوار
کشتی شد تا به حبشه برود که طوفانی سخت آمد. مسافران کشتی به یکدیگر گفتند: چیزی
شما را بینیاز نمیکند مگر اینکه الله را به تنهایی بخوانید. عکرمه در دل خودش
گفت: والله اگر در دریا جز او نفعی نرساند پس در خشکی هم غیر او نمیتواند نفعی
برساند».
پس مشرکان معتقد
بودند که در خشکی غیر الله نیز نفع میرساند، و عکرمه چنین استدلال کرد که اگر در
دریا جز او نفعی نرساند پس در خشکی نیز غیر او نمیتواند نفعی برساند و به این شکل
ایمان آورد. اما عموم مشرکان معتقد بودند که فقط در دریا است که غیر الله نمیتواند
نفع برساند اما در خشکی، غیر الله نیز میتواند نفع برساند و اعتقاد به اینکه غیر
الله در خشکی میتواند نفع برساند شرک در ربوبیت است. پس اینطور نیست که مشرکان در
دریا، توحید ربوبیت پیدا کرده باشند و به باطل بودن إلههایشان معتقد گشته باشند و
از اینکه آنها را فرزندان و شریکان الله و اولیاء من الذل او بدانند پشیمان شده
باشند، بلکه فقط در دریا آنها را به فریاد نمیخواندند و معتقد بودند که باید در
خشکی آنها را به فریاد خواند، همین.
لذا امثال کانال
پرتی مانند رهروان خوارج، که در شناخت ابجدیات علمی بارها و بارها رسوا و مفتضح
گشتهاند، حقیرتر از آن هستند که توان مقابله با براهین علمی را داشته باشند. و
امثال اینها همچون کف بر روی آب هستند، که یک دفعه بزرگ دیده میشوند، اما بعد از
گذشت مدتی دیگر اثری از آنها باقی نمیماند، چراکه حبابی بیش نیستند «كُلَّمَا
خَرَجَ قَرْنٌ قُطِعَ». توحیدشان توخالی است چراکه مغزشان توخالیست چراکه سفهاء
الأحلام هستند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر