➖نکتۀ اول: اشکالی ندارد که شخص مسلمان هر مذهب و عقیدهای که آن را صحیح میپندارد را داشته باشد، اما اشکال دارد که برای خوب نشان دادن عقیدهاش، آن را با جزم و قاطعیت به الله و رسولش و سلف صالح نسبت بدهد و از نام و اعتبار آنها سوء استفاده کند.
➖و نکتۀ دوم: تناقض و دوگانه گوییهای ابن تیمیه
ممکن است بخاطر تغییر دیدگاهش در طول عمرش باشد، اما در بعضی حالتها بخاطر تغییر
دیدگاهش در طول عمرش نیست بلکه بخاطر ناهماهنگ بودن عقیدهاش و یا شاید تقیه از
مخالفانش باشد، چنانکه مثالهایی از آن را در قسمت قبل آوردیم. و چون عقیدهاش
کامل نبود لذا مجبور میشد که در یکجا چیزی را نفی کند و در جایی دیگر همان را
اثبات کند.
👈در این قسمت اقوالی از ابن تیمیه هم در نفی و هم در اثبات جسمیت برای الله متعال
آورده شده است که متاسفانه نه ناسخ و منسوخ آنها معلوم است و نه قابلیت جمع بستن
با همدیگر را دارند و با نوعی از دوگانه گویی و تناقض روبرو میشویم که خواننده را
ناچار و وادار به ترک کردن استدلال به اقوال و کتابهای او میکند.
⭕️به این شکل که ابن تیمیه در یک دسته از
اقوالش، جسم بودن را از الله متعال نفی میکند و صفات الله متعال را به طریقۀ
اشاعره ثابت میکند و جهت و مکان را از الله نفی میکند.
🔹برای مثال در مجموع الفتاوى (6/356) مجسمه
را تکفیر میکند و آن را به اکثر اهل سنت نسبت میدهد و میگوید: «إذْ لَا
يَخْتَلِفُ أَهْلُ السُّنَّةِ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ
لَا فِي ذَاتِهِ وَلَا فِي صِفَاتِهِ وَلَا فِي أَفْعَالِهِ؛ بَلْ أَكْثَرُ أَهْلِ
السُّنَّةِ مِنْ أَصْحَابِنَا وَغَيْرِهِمْ يُكَفِّرُونَ الْمُشَبِّهَةَ
وَالْمُجَسِّمَةَ».
🔸ترجمه: «اهل سنت اختلافی ندارد در اینکه
الله متعال هیچ چیز همانند او نیست، نه در ذاتش و نه در صفاتش و نه در افعالش،
بلکه اکثر اهل سنت از اصحاب ما و غیر آنان مشبهه و مجسمه را تکفیر میکنند».
🔹و در مجموع الفتاوى (5/ 428) جسم بودن الله را
باطل میداند و میگوید: «إذَا قِيلَ: هُوَ جِسْمٌ بِمَعْنَى أَنَّهُ مُرَكَّبٌ
مِنْ الْجَوَاهِرِ الْمُنْفَرِدَةِ أَوْ الْمَادَّةِ وَالصُّورَةِ؛ فَهَذَا
بَاطِلٌ».
🔸ترجمه: «اگر گفته شود: الله جسم است، به این
معنا که او ترکیبی از عناصر مختلف، یا ترکیبی از ماده و صورت است، پس این باطل
است».
🔹و در مجموع الفتاوی (3/168) میگوید:
«فَقَالَ أَحَدُ كِبَارِ الْمُخَالِفِينَ: فَحِينَئِذٍ يَجُوزُ أَنْ يُقَالَ: هُوَ
جِسْمٌ لَا كَالْأَجْسَامِ فَقُلْت لَهُ أَنَا وَبَعْضُ الْفُضَلَاءِ
الْحَاضِرِينَ: إنَّمَا قِيلَ إنَّهُ يُوصَفُ اللَّهُ بِمَا وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ
وَبِمَا وَصَفَهُ بِهِ رَسُولُهُ وَلَيْسَ فِي الْكِتَابِ وَالسُّنَّةِ أَنَّ
اللَّهَ جِسْمٌ حَتَّى يَلْزَمَ هَذَا السُّؤَالُ».
🔸ترجمه: «یکی از بزرگان مخالفان گفت: پس در این
صورت جایز است که گفته شود: الله جسمی است نه مانند سایر اجسام. من و بعضی از
بزرگواران حاضر به او گفتیم: گفته میشود که الله تنها به چیزی وصف میشود که
خودش، خود را به آن وصف کرده است و رسولش او را به آن وصف کرده است، و در کتاب و
سنت نیامده که الله جسم است تا اینکه این سوال لازم آید».
🔹و در مجموع الفتاوى (6/ 39)، جهتی که الله
در آن باشد را رد میکند، و منظور از جهت، همان طول و عرض و عمق است، و میگوید:
«وَلَا رَيْبَ أَنَّ لَفْظَ الْجِهَةِ يُرِيدُونَ بِهِ تَارَةً مَعْنًى مَوْجُودًا
وَتَارَةً مَعْنًى مَعْدُومًا بَلْ الْمُتَكَلِّمُ الْوَاحِدُ يَجْمَعُ فِي
كَلَامِهِ بَيْنَ هَذَا وَهَذَا فَإِذَا أُزِيلَ الِاحْتِمَالُ ظَهَرَ حَقِيقَةُ
الْأَمْرِ فَإِذَا قَالَ الْقَائِلُ: لَوْ كَانَ فِي جِهَةٍ لَكَانَتْ قَدِيمَةً
مَعَهُ. قِيلَ لَهُ: هَذَا إذَا أُرِيدَ بِالْجِهَةِ أَمْرٌ مَوْجُودٌ سِوَاهُ
فَاَللَّهُ لَيْسَ فِي جِهَةٍ بِهَذَا الِاعْتِبَارِ».
🔸ترجمه: «شکی نیست که لفظ جهت، یک بار
منظورشان از آن، معنای موجود است، و یک بار معنای معدوم.... پس اگر کسی بگوید: اگر
الله در جهتی باشد پس آن جهت همراه با او قدیم خواهد بود، به او گفته میشود: اگر
منظورش از جهت، امری موجود سوای الله باشد، پس الله با این اعتبار در جهتی قرار
ندارد».
🔹و در مجموع الفتاوى (16/ 100) همانند اشاعره
که استوا را ثابت میکنند اما مکان بودن عرش برای ذات الله را نفی میکنند، میگوید:
«وَالسَّلَفُ وَالْأَئِمَّةُ وَسَائِرُ عُلَمَاءِ السُّنَّةِ إذَا قَالُوا "
إنَّهُ فَوْقَ الْعَرْشِ وَإِنَّهُ فِي السَّمَاءِ فَوْقَ كُلِّ شَيْءٍ " لَا
يَقُولُونَ إنَّ هُنَاكَ شَيْئًا يَحْوِيهِ أَوْ يَحْصُرُهُ أَوْ يَكُونُ مَحَلًّا
لَهُ أَوْ ظَرْفًا وَوِعَاءً سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَنْ ذَلِكَ».
🔸ترجمه: «وقتی که سلف و امامان و سایر علمای
سنت، میگویند: {اوتعالی بالای عرش است و او در آسمان بالای هر چیز است} منظورشان
این نیست که بگویند: آنجا چیزی است که الله را در بر گرفته باشد و یا محصور کرده
باشد، و یا محل یا ظرف یا مکانی برای او باشد، خداوند پاک و ولاست از چنین چیزی».
🔹و در مجموع الفتاوی (33/175-176) اینکه
استوای الله بر عرش همانند استوای اجسام بر روی اجسام باشد را رد کرده و چنین
اعتقادی را به مجسمه مانند داود الجواربی و مقاتل بن سلیمان و هشام بن الحکم نسبت
داده است، چنانکه میگوید: «وَأَمَّا حَلِفُهُ: أَنَّ " الرَّحْمَنُ عَلَى
الْعَرْشِ اسْتَوَى " عَلَى مَا يُفِيدُهُ الظَّاهِرُ وَيَفْهَمُهُ النَّاسُ
مِنْ ظَاهِرِهِ:... فَإِنْ أَرَادَ الْحَالِفُ بِالظَّاهِرِ شَيْئًا مِنْ
الْمَعَانِي الَّتِي هِيَ مِنْ خَصَائِصِ الْمُحَدِّثِينَ أَوْ مَا يَقْتَضِي
نَوْعَ نَقْصٍ: بِأَنْ يَتَوَهَّمَ أَنَّ الِاسْتِوَاءَ مِثْلَ اسْتِوَاءِ
الْأَجْسَامِ عَلَى الْأَجْسَامِ أَوْ كَاسْتِوَاءِ الْأَرْوَاحِ إنْ كَانَتْ لَا
تَدْخُلُ عِنْدَهُ فِي اسْمِ الْأَجْسَامِ: فَقَدْ حَنِثَ فِي ذَلِكَ وَكَذَبَ؛
وَمَا أَعْلَمُ أَحَدًا يَقُولُ ذَلِكَ؛ إلَّا مَا يُرْوَى عَنْ مِثْلِ دَاوُد
الجواربي الْبَصْرِيِّ وَمُقَاتِلِ بْنِ سُلَيْمَانَ الْخُرَاسَانِيِّ وَهِشَامِ
بْنِ الْحَكَمِ الرَّافِضِيَّ؛ وَنَحْوِهِمْ».
🔸 ترجمه: «کسی که سوگند بخورد به اینکه
خداوند رحمن بر عرش استوی یافت، آن هم بر اساس آنچه که ظاهر این عبارت افاده میکند
و مردم از ظاهر آن عبارت فهم میکنند،... پس اگر شخص سوگند خورنده منظورش از ظاهر،
چیزی از معانیی باشد که از خصائص پدیدآمدهها است، یا مقتضای نوعی از نقص باشد،
مثلا توهّم کند که استوای الله مثل استوای اجسام بر روی اجسام است یا مانند استوای
ارواح است -در صورتی که ارواح نزد او داخل در اسم اجسام نباشد- پس در سوگندی که
خورده است گناهکار شده و دروغ گفته است و کسی را سراغ ندارم که این چنین گفته باشد
(یعنی گفته باشد استوای الله مثل استوای اجسام بر روی اجسام است) مگر آنچه که از
امثال داود الجواربی البصری و مقاتل بن سلیمان الخراسانی و هشام بن الحکم رافضی و
نحو اینها روایت شده است».
🔹و در مجموع الفتاوی (3/50-51) میگوید:
«هَذَا الْخَطَأَ مِنْ خَطَئِهِ فِي مَفْهُومِ اسْتِوَائِهِ عَلَى الْعَرْشِ
حَيْثُ ظَنَّ أَنَّهُ مِثْلُ اسْتِوَاءِ الْإِنْسَانِ عَلَى ظُهُورِ الْأَنْعَامِ
وَالْفُلْكِ وَلَيْسَ فِي هَذَا اللَّفْظِ مَا يَدُلُّ عَلَى ذَلِكَ؛ لِأَنَّهُ
أَضَافَ الِاسْتِوَاءَ إلَى نَفْسِهِ الْكَرِيمَةِ كَمَا أَضَافَ إلَيْهِ سَائِرَ
أَفْعَالِهِ وَصِفَاتِهِ... فَكَيْفَ يَجُوزُ أَنْ يَتَوَهَّمَ أَنَّهُ إذَا كَانَ
مُسْتَوِيًا عَلَى الْعَرْشِ كَانَ مُحْتَاجًا إلَيْهِ وَأَنَّهُ لَوْ سَقَطَ
الْعَرْشُ لَخَرَّ مَنْ عَلَيْهِ؟ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يَقُولُ
الظَّالِمُونَ وَالْجَاحِدُونَ عُلُوًّا كَبِيرًا هَلْ هَذَا إلَّا جَهْلٌ مَحْضٌ
وَضَلَالٌ مِمَّنْ فَهِمَ ذَلِكَ وَتَوَهَّمَهُ أَوْ ظَنَّهُ ظَاهِرَ اللَّفْظِ
وَمَدْلُولَهُ أَوْ جَوَّزَ ذَلِكَ عَلَى رَبِّ الْعَالَمِينَ الْغَنِيِّ عَنْ
الْخَلْقِ؟».
🔸ترجمه: «این اشتباهی از اشتباهات او در
مفهوم استوای الله بر عرش است، آنجا که گمان کرده که استوای الله مثل استوای انسان
بر پشت حیوانات و کشتی است، و در این لفظ چیزی که بر آن دلالت داشته باشد وجود
ندارد، چون الله متعال استوا را به نفس کریمش اضافه نموده به همان شکل که سایر
افعال و صفاتش را به خودش اضافه نموده است... پس چطور درست خواهد بود که چنین
توهّم شود که وقتی که الله متعال بر عرش مستوی میشود پس به عرشش محتاج است و اینکه
اگر عرش بیوفتد کسی که بر روی آن است پایین خواهد افتاد؟ خداوند بسیار پاک و والا
است از آنچه این ظالمان و جاحدان میگویند».
🔹و در الجواب الصحيح لمن بدل دين المسيح لابن
تيمية» (4/ 423) میگوید: «وَكَذَلِكَ مَا أَخْبَرَ بِهِ عَنْ نَفْسِهِ مِنِ
اسْتِوَائِهِ عَلَى الْعَرْشِ، وَمَجِيئِهِ فِي ظُلَلٍ مِنَ الْغَمَامِ، وَغَيْرِ
ذَلِكَ مِنْ هَذَا الْبَابِ، لَيْسَ اسْتِوَاؤُهُ كَاسْتِوَائِهِمْ، وَلَا
مَجِيئُهُ كَمَجِيئِهِمْ».
🔸ترجمه: «و همچنین اقوالی که با آن از نفس
خودش خبر داده است همینطور است، مانند استوایش بر عرش، و آمدنش در سایهای از ابر،
و غیر اینها، از همین باب است. نه استوای او مانند استوای آنان است و نه آمدن او
مانند آمدن آنان است».
🔹و در مجموع الفتاوى (5/ 262) میگوید:
«وَكَذَلِكَ إنْ جَعَلَ صِفَاتِ اللَّهِ مِثْلَ صِفَاتِ الْمَخْلُوقِينَ
فَيَقُولُ: اسْتِوَاءُ اللَّهِ كَاسْتِوَاءِ الْمَخْلُوقِ أَوْ نُزُولُهُ
كَنُزُولِ الْمَخْلُوقِ وَنَحْوُ ذَلِكَ فَهَذَا مُبْتَدِعٌ ضَالٌّ ».
🔸ترجمه: «و به همان شکل اگر صفات الله را مثل
صفات مخلوقات قرار دهد و بگوید: استوای الله همانند استوای مخلوق است، یا نزولش
مانند نزول مخلوق است و نحو اینها، پس او مبتدعی گمراه است».
🔹و در مجموع الفتاوی (2/188) میگوید: «مَنْ
قَالَ: إنَّهُ فِي اسْتِوَائِهِ عَلَى الْعَرْشِ مُحْتَاجٌ إلَى الْعَرْشِ
كَاحْتِيَاجِ الْمَحْمُولِ إلَى حَامِلِهِ فَإِنَّهُ كَافِرٌ».
🔸ترجمه: «هرکس بگوید: خداوند در استوایش بر
عرش، محتاج به عرش است همانند احتیاج سوار (حمل شونده) بر سواری (حمل کننده) اش،
پس او کافر است».
🔹و وقتی که یک مخلوق بر مخلوقی استوا مییابد
مثلا انسانی بر روی اسبی استوا یابد، پس قبل از اینکه انسان بر اسب استوا یابد،
فوق اسب نبود بلکه پایین اسب بود، و بعد از استوا بر اسب است که فوق اسب خواهد
بود، در حالی که الله متعال همواره فوق هرچیز است و متعالی است، و ابن تیمیه در
مجموع الفتاوی (5/518) در این باره میگوید: «وَإِذَا عُرِفَ تَنْزِيهُ الرَّبِّ
عَنْ صِفَاتِ النَّقْصِ مُطْلَقًا فَلَا يُوصَفُ بِالسُّفُولِ وَلَا عُلُوَّ
شَيْءٍ عَلَيْهِ بِوَجْهِ مِنْ الْوُجُوهِ بَلْ هُوَ الْعَلِيُّ الْأَعْلَى
الَّذِي لَا يَكُونُ إلَّا أَعْلَى وَهُوَ الظَّاهِرُ الَّذِي لَيْسَ فَوْقَهُ
شَيْءٌ».
🔸ترجمه: «بعد از آنکه تنزیه مطلق پروردگار از
صفات نقص دانسته شد، پس او به پایین بودن وصف نمیشود و به اینکه چیزی بالای او
باشد –حال به هر وجهی که باشد- وصف نمیشود،
بلکه او والاترین والایی است که نمیباشد مگر اینکه والاترین است و او ظاهری است
که فوق او چیزی نیست».
🔹و در مجموع الفتاوی (5/415) میگوید:
«أَنَّهُ لَا يَزَالُ فَوْقَ الْعَرْشِ وَلَا يَخْلُو الْعَرْشُ مِنْهُ مَعَ
دُنُوِّهِ وَنُزُولِهِ إلَى السَّمَاءِ الدُّنْيَا وَلَا يَكُونُ الْعَرْشُ
فَوْقَهُ. وَكَذَلِكَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ كَمَا جَاءَ بِهِ الْكِتَابُ وَالسُّنَّةُ
وَلَيْسَ نُزُولُهُ كَنُزُولِ أَجْسَامِ بَنِي آدَمَ مِنْ السَّطْحِ إلَى
الْأَرْضِ بِحَيْثُ يَبْقَى السَّقْفُ فَوْقَهُمْ بَلْ اللَّهُ مُنَزَّهٌ عَنْ
ذَلِكَ».
🔸ترجمه: «او پیوسته فوق عرش است و عرش از او،
هنگام نزدیک شدنش و نزولش به آسمان دنیا خالی نمیشود و عرش فوق او نمیشود. و روز
قیامت نیز همینطور است چنانکه در کتاب و سنت آمده است و نزول او همانند نزول اجسام
بنی آدم از یک سطح به زمین نیست طوری که سقف بر فوق آنان باقی میماند، بلکه الله
منزه از چنین چیزی است».
🔹و در مجموع الفتاوی (5/106) میگوید: «مَنْ
تَوَهَّمَ أَنَّ كَوْنَ اللَّهِ فِي السَّمَاءِ بِمَعْنَى أَنَّ السَّمَاءَ
تُحِيطُ بِهِ وَتَحْوِيهِ فَهُوَ كَاذِبٌ - إنْ نَقَلَهُ عَنْ غَيْرِهِ - وَضَالٌّ
- إنْ اعْتَقَدَهُ فِي رَبِّهِ - وَمَا سَمِعْنَا أَحَدًا يَفْهَمُ هَذَا مِنْ
اللَّفْظِ وَلَا رَأْيَنَا أَحَدًا نَقَلَهُ عَنْ وَاحِدٍ وَلَوْ سُئِلَ سَائِرُ
الْمُسْلِمِينَ هَلْ تَفْهَمُونَ مِنْ قَوْلِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ " إنَّ
اللَّهَ فِي السَّمَاءِ " إنَّ السَّمَاءَ تَحْوِيهِ لَبَادَرَ كُلُّ أَحَدٍ
مِنْهُمْ إلَى أَنْ يَقُولَ هَذَا شَيْءٌ لَعَلَّهُ لَمْ يَخْطُرْ بِبَالِنَا.
وَإِذَا كَانَ الْأَمْرُ هَكَذَا: فَمِنْ التَّكَلُّفِ أَنْ يَجْعَلَ ظَاهِرَ
اللَّفْظِ شَيْئًا مُحَالًا لَا يَفْهَمُهُ النَّاسُ مِنْهُ ثُمَّ يُرِيدُ أَنْ
يَتَأَوَّلَهُ؛ بَلْ عِنْدَ النَّاسِ " أَنَّ اللَّهَ فِي السَّمَاءِ "
" وَهُوَ عَلَى الْعَرْشِ " وَاحِدٌ؛ إذْ السَّمَاءُ إنَّمَا يُرَادُ
بِهِ الْعُلُوَّ فَالْمَعْنَى أَنَّ اللَّهَ فِي الْعُلُوِّ لَا فِي السُّفْلِ
وَقَدْ عَلِمَ الْمُسْلِمُونَ أَنَّ كُرْسِيَّهُ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى وَسِعَ السَّمَوَاتِ
وَالْأَرْضَ وَأَنَّ الْكُرْسِيَّ فِي الْعَرْشِ كَحَلْقَةِ مُلْقَاةٍ بِأَرْضِ
فَلَاةٍ وَأَنَّ الْعَرْشَ خَلْقٌ مِنْ مَخْلُوقَاتِ اللَّهِ لَا نِسْبَةَ لَهُ
إلَى قُدْرَةِ اللَّهِ وَعَظَمَتِهِ فَكَيْفَ يُتَوَهَّمُ بَعْدَ هَذَا أَنَّ
خَلْقًا يَحْصُرُهُ وَيَحْوِيهِ؟».
🔸ترجمه: «هرکس توهّم کند که اینکه: {الله در
آسمان است}؛ به این معناست که آسمان او را احاطه نموده (و دربر گرفته) است، اگر این
را از غیر خودش نقل کرده باشد، پس دروغگوست، و اگر دربارۀ پروردگارش به چنین چیزی
معتقد باشد پس گمراه است. و از کسی نشنیدهایم که چنین چیزی را از این لفظ {الله
در آسمان است} فهمیده باشد، و کسی را ندیدهایم که چنین فهمی را از کسی نقل کرده
باشد. و اگر از سایر مسلمانان بپرسی که آیا از این فرمودۀ الله و رسولش که میفرمایند:
{الله در آسمان است} چنین میفهمید که آسمان، الله را دربرگرفته است؟ پس هر یک از
آنان خواهد گفت که حتی چنین چیزی به ذهنمان هم خطور نکرده است. و مادامیکه موضوع
اینچنین است، پس این تکلّف و زیادهروی است که ظاهر این لفظ را چیز محالی قرار دهد
که مردم چنین فهمی را از آن لفظ نفهمیدهاند سپس بخواهد که آن را تاویل کند. بلکه
نزد مردم، {الله در آسمان است} و {الله بر عرش است} یکی است، چون همانا مراد از
آسمان، علو است، پس معنا این است که الله در بالا است نه در پایین. مسلمانان
دانستهاند که کرسی خداوند سبحان به وسعت آسمانها و زمین است و کرسیاش در عرش
همانند حلقهای انداخته شده در دشتی است، و عرش خلقی از مخلوقات الله است که نسبتی
با قدرت الله و عظمت او ندارد، پس چگونه بعد از اینها توهم میشود که مخلوقی او را
دربر بگیرد و احاطه و محصور نماید؟».
🔹و درء تعارض العقل والنقل (3/ 221) اینکه
الله متعال در مکان عرش باشد و مکانی از عرش را اشغال نماید و در طول و عرض و
ارتفاع خاصی از مکان عرش محصور شده باشد را رد میکند و مکان فوقیت الله بر عرش را
به همانند اشاعره فوقیتی معنوی میداند نه حسی و میگوید: «وحقيقة الأمر في المعنى
أن ينظر إلى المقصود، فمن اعتقد أن المكان لا يكون إلا ما يفتقر إليه المتمكن،
سواء كان محيطاً به أو كان تحته فمعلوم أن الله سبحانه ليس في مكان بهذا الاعتبار،
ومن اعتقد أن العرش هو المكان، وأن الله فوقه، مع غناه عنه، فلا ريب أنه في مكان بهذا
الاعتبار»
🔸ترجمه: «حقیقت امر در معنایش این است که به
مقصودش نگاه شود، پس کسی که معتقد باشد که مکان، نخواهد بود مگر اینکه چیزی که در
آن مکان قرار گرفته است به آن مکان نیازمند است، حال چه آن مکان او را احاطه کرده
باشد یا زیر او باشد، پس معلوم است که الله سبحان، با این اعتبار در مکان قرار ندارد،
و کسی که معتقد باشد که عرش، همان مکان است و الله فوق آن است همراه با بی نیازیاش
از عرش و مکان آن، پس شکی نیست که او با این اعتبار در مکان (فوق عرش) است».
🔹و در منهاج السنة النبوية (2/ 144) الله را از
قرار داشتن در فضا و مکانی که طول و عرض و ارتفاع دارد، منزه میداند و میگوید:
«فَإِنْ قِيلَ: هُوَ فِي مَكَانٍ بِمَعْنَى إِحَاطَةِ غَيْرِهِ بِهِ
وَافْتِقَارِهِ إِلَى غَيْرِهِ. فَاللَّهُ مُنَزَّهٌ عَنِ الْحَاجَةِ إِلَى
الْغَيْرِ وَإِحَاطَةِ الْغَيْرِ بِهِ وَنَحْوِ ذَلِكَ»
🔸ترجمه: «پس اگر گفته شود: الله در مکان است به
این معنا که غیر او بر او احاطه دارد و به غیر خودش نیازمند است، پس الله از نیازمند
بودن به غیر خودش و اینکه غیر او بر او احاطه داشته باشد و نحو اینها منزه است».
🎈و این سخنانش همانند سخن امام الغزالی رحمه
الله در قواعد العقائد (ص 52-54) است که میگوید: «وَأَنه مستوي على الْعَرْش على
الْوَجْه الَّذِي قَالَه وبالمعنى الَّذِي أَرَادَهُ اسْتِوَاء منزهاً عَن المماسة
والاستقرار والتمكن والحلول والانتقال لَا يحملهُ الْعَرْش بل الْعَرْش وَحَمَلته
محمولون بلطف قدرته ومقهورون فِي قَبضته وَهُوَ فَوق الْعَرْش وَالسَّمَاء وَفَوق
كل شَيْء إِلَى تخوم الثرى فوقية لَا تزيده قرباً إِلَى الْعَرْش وَالسَّمَاء
كَمَا لَا تزيده بعدا عَن الأَرْض وَالثَّرَى بل هُوَ رفيع الدَّرَجَات عَن الْعَرْش
وَالسَّمَاء كَمَا أَنه رفيع الدَّرَجَات عَن الأَرْض وَالثَّرَى وَهُوَ مَعَ
ذَلِك قريب من كل مَوْجُود وَهُوَ أقرب إِلَى العَبْد من حَبل الوريد وَهُوَ على
كل شَيْء شَهِيد إِذا لَا يماثل قربه قرب الْأَجْسَام كَمَا لَا تماثل ذَاته ذَات
الْأَجْسَام وَأَنه لَا يحل فِي شَيْء وَلَا يحل فِيهِ شَيْء تَعَالَى عَن أَن
يحويه مَكَان كَمَا تقدس عَن أَن يحده زمَان بل كَانَ قبل أَن خلق الزَّمَان
وَالْمَكَان وَهُوَ الْآن على مَا عَلَيْهِ كَانَ وَأَنه بَائِن عَن خلقه بصفاته
لَيْسَ فِي ذَاته سواهُ وَلَا فِي سواهُ ذَاته وَأَنه مقدس عَن التَّغْيِير
والانتقال لَا تحله الْحَوَادِث وَلَا تعتريه الْعَوَارِض بل لَا يزَال فِي نعوت
جَلَاله منزهاً عَن الزَّوَال وَفِي صِفَات كَمَاله مستغنياً عَن زِيَادَة
الاستكمال وَأَنه فِي ذَاته مَعْلُوم الْوُجُود بالعقول مرئي الذَّات بالأبصار نعْمَة
مِنْهُ ولطفاً بالأبرار فِي دَار الْقَرار وإتماماً مِنْهُ للنعيم بِالنّظرِ إِلَى
وَجهه الْكَرِيم».
▫️ترجمه:
«الله متعال بر عرش مستوی است بر آن وجهی که فرموده است و با آن معنایی که اراده
داشته است، استوایی که منزه است از مماس شدن و قرار گرفتن و اشغال نمودن مکان و
حلول در مکان و انتقال. عرش او را حمل نمیکند بلکه عرش و حاملان عرش به لطف قدرت
او حمل شدهاند و در قبضۀ قدرت او هستند و او فوق عرش و آسمان و فوق هر چیزی است
فوقیتی که نزدیکشدن به عرش و آسمان، باعث نزدیکشدنِ به او نمیشود چنانکه دور
شدن به سمت زمین و زیر زمین، بُعد و فاصله از او را زیاد نمیکند، بلکه اوتعالی از
عرش و آسمان درجاتش رفیعتر است چنانکه از زمین و زیر زمین درجاتش رفیعتر است و
او با این حال از هر موجودی نزدیک است و او به بنده از رگ گردنش نزدیکتر است و او
بر هر چیز گواه است، پس نزدیکی او مانند نزدیکی اجسام نیست چنانکه ذات او مانند
ذات اجسام نیست، و او در چیزی وارد نشده و چیزی در او وارد نمیشود، متعالی است از
اینکه مکان او را دربر بگیرد چنانکه مقدس است از اینکه زمان او را محدود کند بلکه
او وجود داشت قبل از اینکه زمان و مکان خلق شود و او اکنون بر همانی است که بود و
او با صفاتش از آفریدههایش جداست، در داخل ذات او جز او چیزی وجود ندارد و چیزی
که غیر خودش است ذات او در آن وجود ندارد، و او از تغییر و انتقال مقدس است، حوادث
در او حلول نمیکند و عوارض برای او اتفاق نمیافتد، بلکه لایزال در نعوت جلالش
است و از زوال یافتن منزه است و در صفات کمالش، از اینکه زیاد بشود تا به کمال
برسد، بینیاز است، و او در ذاتش با عقلها معلوم الوجود است و ذاتش در دار القرار
به عنوان نعمت و لطفی به نیکوکاران، با چشمهای آنها دیده میشود و با نگاه کردن
به سوی وجه کریم او، نعیمش را بر آنان تکمیل میکند».
🎈و همانند این سخن الباقلانی رحمه الله در
الإنصاف (ص 11-12) است که میگوید: «ويجب أن يعلم: أن كل ما يدل على الحدوث أو على
سمة النقص فالرب تعالى يتقدس عنه. فمن ذلك: أنه تعالى متقدس عن الاختصاص بالجهات،
والاتصاف بصفات المحدثات، وكذلك لا يوصف بالتحول، والانتقال، ولا القيام، والقعود؛
لقوله تعالى: " ليس كمثله شيء " وقوله: " ولم يكن له كفواً أحد
" ولن هذه الصفات تدل على الحدوث، والله تعالى يتقدس عن ذلك فإن قيل أليس قد
قال: " الرحمن على العرش استوى " . قلا: بلى. قد قال ذلك، ونحن نطلق ذلك
وأمثاله على ما جاء في الكتاب والسنة، لكن ننفي عنه أمارة الحدوث، ونقول: استواؤه
لا يشبه استواء الخلق، ولا نقول إن العرش له قرار، ولا مكان، لأن الله تعالى كان
ولا مكان، فلما خلق المكان لم يتغير عما كان».
▫️ترجمه:
«و باید دانست که: هر آنچه که بر حدوث یا بر ویژگیهای نقصان دلالت دارد، پس
پروردگار، از آن متعالی و مقدس است. از آن جمله اینکه اوتعالی از اینکه به جهتها
اختصاص داشته باشد و به صفات محدثات متصف باشد مقدس است، و به همان شکل به تحوّل و
انتقال و ایستادن و نشستن توصیف نمیشود، بخاطر این فرمودهاش که میفرماید: {هیچ
چیز شبیه او نیست}، و این فرمودهاش:{و برای او کفؤ و همانندی وجود ندارد} چون این
صفات بر حدوث دلالت دارد و الله متعال از چنین چیزی مقدس است. اگر گفته شود: مگر
خداوند نفرموده که: {الرحمن بر عرش استوی یافت}؟ گفته شده: آری، چنین فرموده است،
و ما نیز این و امثال این را بنابر آنچه در کتاب و سنت آمده است به کار میبریم،
منتها نشانههای حدوث را از او نفی میکنیم و میگوییم: استوای او شبیه استوای خلق
نیست. و نمیگوییم که عرش برای او محل قرار گیری و مکان است، چون الله بود و مکانی
نبود، و آنگاه که مکان را خلق کرد از آنچه که بود تغییر نکرد».
🎈و همانند این سخن ابن الفورک رحمه الله در
مشکل الحدیث وبیانه (ص 153) است که میگوید: « وَلَا يجوز على الله تَعَالَى
الْحُلُول فِي الْأَمَاكِن لإستحالة كَونه محدودا ومتناهيا وَذَلِكَ لإستحالة
كَونه».
▫️ترجمه:
«حلول (و وارد شدن) در مکانها بر الله متعال جایز نیست بخاطر محال بودن اینکه او
دارای محدوده و انتها باشد، و این به آن خاطر است که محال است او محدث (و پدیدآمده)
باشد».
🔹و ابن تیمیه در الجواب الصحيح لمن بدل دين
المسيح (4/412-413) میگوید منظور از اسمهایی مانند دست و ساق و وجه و چشم و نحو
اینها، ظاهر این اسامی نیست و آنها را تاویل میکند. چنانکه میگوید: «وَلَا
يُعْرَفُ عَالِمٌ مَشْهُورٌ مِنْ عُلَمَاءِ الْمُسْلِمِينَ، وَلَا طَائِفَةٌ
مَشْهُورَةٌ مِنْ طَوَائِفِهِمْ، يُطْلِقُونَ الْعِبَارَةَ الَّتِي حَكَوْهَا عَنِ
الْمُسْلِمِينَ، حَيْثُ قَالُوا عَنْهُمْ: (إِنَّهُمْ يَقُولُونَ: إِنَّ لِلَّهِ
عَيْنَيْنِ يُبْصِرُ بِهِمَا، وَيَدَيْنِ يَبْسُطُهُمَا، وَسَاقًا وَوَجْهًا
يُوَلِّيهِ إِلَى كُلِّ مَكَانٍ، وَجَنْبًا). وَلَكِنَّ هَؤُلَاءِ رَكَّبُوا مِنْ
أَلْفَاظِ الْقُرْآنِ بِسُوءِ تَصَرُّفِهِمْ وَفَهْمِهِمْ، تَرْكِيبًا زَعَمُوا
أَنَّ الْمُسْلِمِينَ يُطْلِقُونَهُ. وَلَيْسَ فِي الْقُرْآنِ مَا يَدُلُّ
ظَاهِرُهُ عَلَى مَا ذَكَرُوهُ، فَإِنَّ اللَّهَ - تَعَالَى - قَالَ فِي
كِتَابِهِ: {وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ
وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ}
[المائدة: 64] وَالْيَهُودُ أَرَادُوا بِقَوْلِهِمْ: (يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ)
أَنَّهُ بَخِيلٌ، فَكَذَّبَهُمُ اللَّهُ فِي ذَلِكَ، وَبَيَّنَ أَنَّهُ جَوَّادٌ
لَا يَبْخَلُ، فَأَخْبَرَ أَنَّ يَدَيْهِ مَبْسُوطَتَانِ، كَمَا قَالَ: {وَلَا
تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ وَلَا تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ
فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَحْسُورًا} [الإسراء: 29] فَبَسْطُ الْيَدَيْنِ الْمُرَادُ
بِهِ الْجَوَادُ وَالْعَطَاءُ، لَيْسَ الْمُرَادُ مَا تَوَهَّمُوهُ مِنْ بَسْطٍ
مُجَرَّدٍ. وَلَمَّا كَانَ الْعَطَاءُ بِالْيَدِ يَكُونُ بِبَسْطِهَا، صَارَ مِنَ
الْمَعْرُوفِ فِي اللُّغَةِ التَّعْبِيرُ بِبَسْطِ الْيَدِ عَنِ الْعَطَاءِ.
فَلَمَّا قَالَتِ الْيَهُودُ: (يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ) وَأَرَادُوا بِذَلِكَ
أَنَّهُ بَخِيلٌ، كَذَّبَهُمُ اللَّهُ فِي ذَلِكَ، وَبَيَّنَ أَنَّهُ جَوَّادٌ
مَاجِدٌ».
🔸ترجمه: «هیچ یک از علمای مشهور مسلمانان و هیچ
یک از طوایف مشهور مسلمانان سخنی که نصاری از مسلمانان حکایت میکنند را به آن شکلی
که نصاری میگویند نگفتهاند. نصاری دربارۀ مسلمانان میگویند که آنها (یعنی
مسلمانان) میگویند: {خدا دو تا چشم دارد که با آن میبیند و دو تا دست دارد که با
آن میگیرد و ساق دارد و صورتی دارد که با آن به هر مکانی که بخواهد رو میکند و
پهلو دارد...} مشكل این است که نصاری الفاظ قرآن را با دستبرد و فهم زشت و اشتباه
خودشان میخوانند و گمان میکنند که مسلمانان نیز اینگونه میگویند! و در قرآن آیهای
که ظاهرش بر آنچه آنها میگویند دلالت داشته باشد وجود ندارد. چون برای نمونه
خداوند در کتابش فرموده است: {و یهود گفتند: دست الله بسته است دستهایشان بسته
باد! و بخاطر آنچه گفتند، لعنت شدند بلکه دو دست او گشاده است، هر گونه بخواهد میبخشد}.
[المائدة: 64] منظور یهودیان از اینکه گفتند: ﴿يَدُ ٱللَّهِ مَغۡلُولَةٌۚ﴾ «دست
الله بسته است» این بود که خداوند بخیل است، و خداوند نیز سخن آنان را تکذیب نمود
و فرمود که او جواد و بخشنده است نه بخیل؛ و خبر داده که دستانش باز و مبسوط است.
چنانکه میفرماید: {و (هرگز) دستت را به گردن خوددت نبند، (و ترک انفاق منما) و بیش
از حد آن را مگشا، آنگاه سرزنش شدۀ درمانده بنشینی}. [الإسراء: 29] پس منظور از
مبسوط و باز بودن دست، بخشش و عطا نمودن است، نه آنچه که آنها توهم میکنند، یعنی
منظورش باز بودن مجرد نیست. و چون بخشش با دست، در صورت باز بودن آن است، برای همین
در لغت اینگونه معروف شده که از عمل «بخشش و عطا» به باز بودن دست (= بسط ید) تعبیر شده است. پس هنگامیکه یهودیان
گفتند: ﴿يَدُ ٱللَّهِ مَغۡلُولَةٌۚ﴾ و منظورشان بخیل بودن خداوند بود، خداوند نیز
آنان را تکذیب نمود و بیان کرد که او جواد و بخشنده است».
👈برای درک بهتر این موضوع، خودتان را هنگام
تماشای یک کارتون انیمیشنی از طریق صفحۀ تلوزیون تصور کنید، آن فیلم کارتونی انیمیشنی،
دنیای مخصوص به خود را دارد و شما خارج از آن هستید و اصلا معقول نیست که شما با
ذات حقیقی خودتان بخواهید از طریق شیشۀ تلوزیون وارد دنیای کارتونی بشوید چون شما
به چنین چیزی قابل توصیف شدن نیستید، برای اینکه تلوزیون و کارتون انیمیشینی توسط
انسان ساخته شده است و ماهیت و حقیقت وجودی آن با ماهیت و حقیقت ذاتی شما تفاوت
دارد، در نتیجه ذات شما به حلول یافتن در کارتون انیمیشینی که از صفحه تلوزیون نمایش
داده میشود توصیف نمیشود و به اینکه فضایی از داخل کارتون، ذات شما را دربربگیرد
توصیف نمیشوید. و لله المثل الأعلی، تمام آنچه الله متعال خلق کرده است از آسمانها
و زمین و آنچه بین این دو از بهشت و دوزخ و... وجود دارد، همانند تلوزیون و فیلم
کارتونی انیمیشنی است، ماهیت آن با ذات الله متعال، تفاوت دارد. الله متعال قبل از
اینکه این جهان مخلوق را خلق کند نیز در کمال مطلق قرار داشت و بعد از خلق کردن این
جهان، پس استوای او بر عرش به معنای وارد شدن به این جهان و همانند استوای مخلوق
بر مخلوق نیست، بلکه استوای خالق بر مخلوق است آن طوری که شایسته و مناسب ذات الله
متعال است و از امارتهای محدثات و مخلوقات پاک و منزه است. الله متعال نسبت به این
جهان مخلوقش، به طول و عرض و ارتفاع و جهت و تحیز و مکان که از خصوصیات این مخلوقش
است توصیف نمیشود، به همان شکلی که شما بیرون از کارتون انیمیشنی که از تلوزیون
نگاه میکنید، هستید و به داخل بودن در آن و حلول در آن و احاطه یافتن کارتونی بر
شما و داشتن جهت توصیف نمیشوید بلکه فوق آن هستید. و اگر کارتون انیمیشنی، جسمیت
داشته باشد، پس شما جسمیتی مانند آن ندارید، اما معدوم و خیالی و ذهنی و مجازی هم
نیستید بلکه حقیقت دارید و بلکه کارتون انیمیشن نسبت به شما مجازی و غیر واقعی و خیالی
به نظر میرسد، و برای شخصیتهای داخل کارتونی، به هیچ وجه حقیقت ذات شما قابل درک
نیست و خارج از درک و تصور آنان است. و انسان در شکم مادرش، قدرت درک دنیای بیرون
را ندارد، و هنگام به دنیا آمدن و بزرگ شدنش، قدرت درک حقیقت حیات برزخی را ندارد،
و وقتی که به برزخ میرود قدرت درک حیات داخل بهشت را ندارد، و وقتی به بهشت هم
برود باز قدرت درک حقیقت ذات الله متعال را نخواهد داشت اگرچه هم بخاطر تغییراتی
که برای ذات انسان در بهشت بوجود میآید بتواند به نحوی از نحوها که الله متعال بخواهد،
الله را رؤیت نماید.
پس الله متعال
خارج از مخلوقاتش، وجود حقیقی دارد اما ما ذات حقیقی و وجود او را جسم نمینامیم و
او را به داخل شدن در مخلوقاتش توصیف نمیکنیم و نمیگوییم که الله متعال، جسمی
است که داخل مخلوقاتش شده است و در داخل مخلوقاتش مثلا در فضای مخلوق عرش، در طول
و عرض و ارتفاعی از آن محصور است و فضای مخلوقش او را در برگرفته است و نمی گوییم
که اگر ذات الله را در خارج از مخلوقاتش جسم ندانیم پس او را معدوم قرار دادهایم
⭕️اما ابن تیمیه در دستهای دیگر از اقوالش
تمام آنچه رشته بود را پنبه میکند و به داشتن جهت و مکان و به جسم بودن الله
معتقد میشود،
🔹چنانکه در بیان تلبیس الجهمیه (3/84) میگوید:
«قال الرازي: {الفصل الثاني في تقرير الدلائل السمعية على أنه تعالى منزه عن
الجسمية والحيز والجهة}. قلت: لم يذكر في هذا الفصل حجة تدل على مطلوبه دلالة
ظاهرة فضلاً عن أن تكون نصًّا بل إما أن يكون ما ذكره عديم الدلالة على مطلوبه».
🔸ترجمه: «الرازی میگوید: {فصل دوم در تقریر
دلایل سمعی بر اینکه الله متعال از جسمیت و حیز (جای گیری) و جهت منزه است} میگویم
(یعنی ابن تیمیه میگوید) در این فصل حجتی را ذکر نکرده که دلالت آشکاری بر مطلوب
او داشته باشد، حال چه رسد به اینکه نصی بر مطلوب او باشد، بلکه آنچه ذکر کرده است
اصلا دلالتی بر مطلوب او ندارد».
چنانکه میبینید،
ابن تیمیه با فخر رازی در منزه دانستن الله از جسمیت و از اشغال نمودن فضا و مکان
و از داشتن جهت مخالفت نموده و دلایل او را در این باره رد کرده است و بلکه برعکس،
جسمیت و اشغال نمودن فضا و مکان و داشتن جهت را برای الله ثابت کرده است!
🔹و در بیان تلبیس الجهمية (2/54) اثبات محدود
بودن الله و داشتن نهایت و انتهایش را به سلف و امامان نسبت می دهد و میگوید:
«وأما وصفه "بالحد" "والنهاية" الذي تقول أنت أنه معنى الجسم
فهم فيه كسائر أهل الإثبات على ثلاثة أقوال منهم من يثبت ذلك كما هو المنقول عن
السلف والأئمة ومنهم من نفى ذلك ومنهم من لا يتعرض له بنفي ولا إثبات».
🔸ترجمه: «و اما توصیف خداوند به داشتن حد و
انتها، که تو میگویی اینها معانی جسم است، پس آنها (= حنابله) دربارۀ این اوصفات
همانند سایر اهل اثبات بر سه قول هستند، بعضی از آنان این اوصفات را ثابت میکنند،
چنانکه اثبات آن از سلف و امامان نقل شده است، و بعضی از آنان این اوصاف را نفی میکنند
و بعضی از آنان نه نفی میکنند و نه اثبات میکنند».
👈و در حالی که اهل سنت اشاعره، جسم بودن الله
را دلیلی بر حادث بودن الله قرار دادهاند چراکه جسم مخلوق و حادث الله است، اما
ابن تیمیه جسم نبودن الله را دلیل بر حادث بودن الله دانسته است، چراکه او الله را
جسم میداند و میگوید موجود بودن الله و معدوم نبودنش و قائم به نفس بودنش مستلزم
جسم بودن الله است در نتیجه بعضی از اجسام مانند جسم الله را قدیم دانسته است!
🔹چنانکه در بيان تلبيس الجهمية (1/ 399) میگوید:
«غاية ما ألزمتني به من حجة الدهرية، أن يقال بقدم بعض الأجسام؛ إذ القول بقدم
الأجسام جميعها لم يقل به عاقل، والقول بخلق السموات والأرض لم تدل هذه الحجة على
نفيه، وإنما دلت -إن دلت- على قدم ما هو جسم أو مستلزم لجسم، وهذا مما يمكنني
التزامه؛ فإنه من المعلوم أن طوائف كثيرة من المسلمين وسائر أهل الملل، لا يقولون
بحدوث كل جسم، إذ الجسم عندهم هو القائم بنفسه، أو الموجود، أو الموصوف. فالقول
بحدوث ذلك يستلزم القول بحدوث كل موجود وموصوف وقائم بنفسه، وذلك يستلزم بأن الله
تعالى محدث».
🔸ترجمه: «نهایت آنچه از حجتهای دهریه که مرا
به آن ملزم کنید، این است که گفته شود که بعضی از اجسام قدیم هستند، چون قول به قدیم
بودن همۀ اجسام را شخص عاقل نگفته است. و اینکه آسمانها و زمین مخلوق است، این
استدلال، بر نفی قدیم بودن بعضی از اجسام دلالت ندارد، بلکه اگر دلالت داشته باشد
پس همانا بر قدیم بودن آنچه جسم است یا مستلزم جسم است دلالت دارد و این همان چیزی
است که میتوانم به آن ملزم شوم، چون معلوم است که طوایف بسیاری از مسلمانان و سایر
ملتها، نمیگویند که همۀ اجسام حادث شدهاند، چون جسم نزد آنها همان قائم به نفس
خودش یا موجود یا موصوف است، پس قول به حدوث آن مستلزم قول به حدوث هر موجود و
موصوف و قائم به نفسی است، و از این لازم میآید که الله تعالی نیز حادث شده
باشد».
🔹و در بيان تلبيس الجهمية (1/359) میگوید
فطرت و عقل، جسم بودن الله را ثابت میکند و موجودی که قائم به نفس خودش باشد حتما
باید جسم باشد و اگر جسم نباشد پس معدوم است: «ومعلوم أن كون البارئ ليس جسمًا ليس
هو مما تعرفه الفطرة والبديهة ولا بمقدمات قريبة من الفطرة، ولا بمقدمات بينة في
الفطرة؛ بل بمقدمات فيها خفاء وطول، وليست مقدمات بينة، ولا متفقًا على قبولها بين
العقلاء؛ بل كل طائفة من العقلاء تبين أن من المقدمات التي نفت بها خصومها ذلك ما
هو فاسد معلوم الفساد بالضرورة عند التأمل وترك التقليد، وطوائف كثيرة من أهل
الكلام يقدحون في ذلك كله، ويقولون: بل قامت القواطع العقلية على نقيض هذا
المطلوب، وأن الموجود القائم بنفسه لا يكون إلا جسمًا، وما لا يكون جسمًا لايكون
إلا معدومًا. ومن المعلوم أن هذا أقرب إلى الفطرة والعقول من الأول».
🔸ترجمه: «و معلوم است اینکه باریتعالی جسم
نباشد، چیزی نیست که فطرت و بدیهیت آن را بشناسد، و نه با مقدماتی نزدیک به فطرت و
نه با مقدمات واضح در فطرت چنین چیزی شناخته نمیشود. بلکه با مقدماتی که در آن
خفا و طول وجود دارد و از مقدمات واضح نیستند و در بین عاقلان بر قبول آن اتفاق نیست
شناخته میشود. و بلکه هر طایفهای از عاقلان، تبیین میکنند که مقدماتی که خصومش
با آن، جسم بودن الله را نفی میکند فاسد هستند و فسادشان هنگام تامل و ترک تقلید
ضرورتا دانسته میشود، و طوایف بسیاری از اهل کلام در همۀ این مقدماتشان قدح وارد
کردهاند و میگویند: بلکه دلایل عقلی قطعیای اقامه شده بر نقیض این مطلوب، و اینکه
موجودی که قائم به نفس خودش است وجود نخواهد داشت مگر اینکه جسم باشد، و چیزی که
جسم نباشد پس جز این نیست که معدوم باشد. و معلوم است که این موضوع (جسم بودن
الله) به فطرت و عقلها نزدیکتر از اولی (جسم نبودن الله) است».
🔹و درء تعارض العقل والنقل (1/363) میگوید:
«الوهم والخيال لا يتصور موجودًا إلا جسمًا أو قائمًا بجسم»
🔸ترجمه: «وهم و خیال، نمیتواند موجودی را
تصور کند مگر اینکه آن موجود، جسم باشد و یا قائم به جسمی باشد».
🔹و در درء تعارض العقل والنقل (1/364) میگوید:
«اتفق عليه العقلاء، من أهل الإثبات والنفي: اتفقوا على أن الوهم والخيال لا يتصور
موجودًا إلا متحيزًا أو قائمًا بمتحيز وهو الجسم وصفاته».
🔸ترجمه: «عاقلان، از بین اهل اثبات و نفی،
اتفاق نظر دارند بر اینکه وهم و خیال نمیتواند موجودی را تصور کند مگر اینکه آن
موجود فضایی (و مکان و جایی) را گرفته باشد یا قائم به موجودی که فضایی را گرفته
است باشد، و آن جسم و صفاتش است».
🔹و در مجموع الفتاوی (3/168) اینکه الله جسم
باشد اما نه شبیه سایر اجسام را رد کرده بود، اما در درء تعارض العقل والنقل
(1/360) آن را میپذیرد و میگوید: «غايته أنهم يثبتون وجهًا ويدين مخالفًا لوجوه
الخلق وأيديهم: كما يقال جسم لا كالأجسام. ومن أوضح المعلومات أن إثبات هذا ليس
مما لا يقبله الوهم والخيال؛ بل الوهم والخيال من أعظم الأشياء قبولًا لمثل هذا».
🔸ترجمه: «نهایتش آنها صورتی و دو دستی برای
او ثابت میکنند که مخالف با وجه و دست مخلوقات است، چنانکه گفته میشود جسمی است
نه شبیه سایر اجسام. و از واضحترین معلومات این است که اثبات چنین چیزی، چیزی نیست
که وهم و خیال آن را نپذیرد، بلکه وهم و خیال از بزرگترین چیزها در قبول همچنین چیزی
هستند».
🔹و در بیان تلبیس الجهمیة (1/372-373) میگوید:
«ولم يذم أحد من السلف أحدًا بأنه مجسم، ولا ذم المجسمة، وإنما ذموا الجهمية
النفاة لذلك وغيره... وليس في كتاب الله ولا سنة رسوله ولا قول أحد من سلف الأمة
وأئمتها، أنه ليس بجسم، وأن صفاته ليست أجسامًا وأعراضًا، فنفي المعاني الثابتة
بالشرع والعقل؛ بنفي ألفاظ لم ينف معناها شرع ولا عقل، جهل وضلال».
🔸ترجمه: «هیچ یک از سلف، کسی را مذمت و سرزنش
نکرده به اینکه او مجسم است، و مجسمه را سرزنش نکردهاند، بلکه جهمیهای که جسمیت
را نفی میکنند و غیر آنان را سرزنش کردهاند... و در کتاب خدا و سنت رسولش و سخن
کسی از سلف امت و امامانش، نیامده که الله جسم نیست، و نیامده که صفاتش اجسام و
اعراض نیستند. پس نفی نمودن معانی ثابت شده با شرع و عقل بوسیلۀ نفی الفاظی (مانند
لفظ جسم) که معنایش را شرع و عقل نفی نکرده است، نادانی و گمراهی است».
🔹و در الرسالة التدمرية (1/60) میگوید:
«والكبد والطحال ونحو ذلك هي أعضاء الأكل والشرب، فالغني المنزه عن ذلك منزّه عن
آلات ذلك، بخلاف اليد فإنها للعمل والفعل وهو سبحانه موصوف بالعمل والفعل».
🔸ترجمه: «جگر و طحال و نحو اینها از اعضای
خوردن و نوشیدن هستند، و خدایِ غنی و منزه از خوردن و نوشیدن، منزه از آلات آن
است، برخلاف ید (= دست) چون برای عمل و فعل است و خداوند سبحان به عمل و فعل موصوف
است».
🔹و در بیان تلبیس الجهمية (5/80) تماس یافتن
دست الله با مخلوقاتش را ثابت میکند و طبق عادتش آن را به جمهورهای کذاییاش نسبت
میدهد، که از آن چنین لازم میآید که دست الله را جسمی و عضوی فیزیکی بداند که در
مخلوقاتش حلول کرده است، چون تا دست الله در فضای مخلوقش حلول نکند و وارد آن
نشود، نمیتواند مخلوقی از مخلوقاتش را لمس کند، چنانکه میگوید: «وليس في مماسته
للعرش ونحوه محذور كما في مماسته لكل مخلوق من النجاسات والشياطين وغير ذلك فإن
تنزيهه عن ذلك إنما أثبتناه لوجوب بعد هذه الأشياء وكونها ملعونة مطرودة لم نثبته
لاستحالة المماسة عليه وتلك الأدلة منتفية في مماسته للعرش ونحوه كما روي في مس
آدم وغيره وهذا جواب جمهور أهل الحديث وكثير من أهل الكلام».
🔸ترجمه: «مانعی در تماس الله با عرش و نحو آن
وجود ندارد چنانکه مانعی در تماس الله با هر مخلوقی مثل نجاسات و شیاطین و غیر ذلک
وجود ندارد، و منزه بودن الله از تماس با نجاسات و شیاطین را از این جهت اثبات میکنیم
که این چیزها دور هستند و ملعون و طرد شده هستند، پس از جهت محال بودن مماس شدن چیزی
با او، این را ثابت نکردهایم، و چنین دلایلی در تماس یافتنش با عرش و نحو آن وجود
ندارد، چنانکه روایت شده که آدم (هنگام خلق کردنش) و غیر او را لمس کرد، و این
پاسخ جمهور اهل حدیث و بسیاری از اهل کلام است».
🔹و الله را دارای وزن و سنگینی میداند و از
استوای الله بر عرش، فشار وارد آمدن بر آسمانها را ثابت میکند چنانکه به روایت
باطلی از اسرائیلیات استناد میکند و میگوید: «قال عثمان بن سعيد في رده على
الجهمية: {ثنا عبد الله ابن صالح المصري حدثني الليث وهو ابن سعد حدثني خالد بن
يزيد عن سعيد بن أبي هلال أن زيد بن أسلم حدثه عن عطاء بن يسار قال أتى رجل كعبًا
وهو في نفر فقال يا أبا إسحاق حدثني عن الجبار فأعظم القوم قوله فقال كعب دعوا
الرجل فإن كان جاهلاً تعلم وإن كان عالمًا ازداد علمًا ثم قال كعب أخبرك أن الله
خلق سبع سموات ومن الأرض مثلهن ثم جعل ما بين كل سماءين كما بين السماء الدنيا
والأرض وكثفهن مثل ذلك وجعل بين كل أرضين كما بين السماء الدنيا والأرض وكثفهن مثل
ذلك ثم رفع العرش فاستوى عليه فما في السموات سماء إلا لها أطيط كأطيط الرّحل
العُلا في أول ما يرتحل من ثُقل الجبار فوقهن} وهذا الأثر وإن كان في رواية كعب فيحتمل
أن يكون من علوم أهل الكتاب ويحتمل أن يكون مما تلقاه عن الصحابة ورواية أهل
الكتاب التي ليس عندنا شاهد هو لا دافعها لا يصدقها ولا يكذبها فهؤلاء الأئمة
المذكورة في إسناده هم من أجل الأئمة وقد حدثوا به هم وغيرهم ولم ينكروا ما فيه من
قوله من ثقل الجبار فوقهن فلو كان هذا القول منكرًا في دين الإسلام عندهم لم
يحدثوا به على هذا الوجه».
🔸ترجمه: «عثمان الدارمی در ردش بر جهمیه میگوید:
{عبدالله ابن صالح المصری از اللیث بن سعد از خالد بن یزید از سعید بن أبي هلال از
زید بن أسلم از عطا بن یسار روایت میکند که گفت: مردی نزد کعب الأحبار آمد و گفت
ای ابواسحاق از الله جبار برایم حدیث بگو، مردم این سخنش را بزرگ شمردند، کعب گفت
او را رها کنید، اگر جاهل باشد یاد میگیرد و اگر عالم باشد علمش زیاد میشود. سپس
کعب گفت: به تو خبر میدهم که الله هفت آسمان را خلق کرد و از زمین نیز مانند آن
را، سپس مابین هریک از دو آسمان را همانند آنچه بین اسمان دنیا و زمین است قرار
داد و بین هر یک از دو زمین را نیز همانند بین آسمان دنیا و زمین قرار داد سپس عرش
را بلند نمود و بر آن استوا نمود، و از آسمانها، هیچ آسمانی نیست مگر اینکه بخاطر
سنگینی خداوند جبار بر بالای آنها، صدایی همانند صدای بچه شتری که برای اولین بار
سوارش میشوند و ناله میکند، دارد} و این اثر اگرچه از روایت کعب الاحبار است اما
احتمال دارد که از علوم اهل کتاب باشد و احتمال دارد که آن را از صحابه شنیده باشد
و روایت اهل کتابی که نزد ما شاهدی برایش نیست نه رد میشود و نه تصدیق میشود و
نه تکذیب میشود. و این امامانی که در اسنادش ذکر شدهاند از بزرگترین امامان هستند
و آنها و غیر آنها این حدیث را روایت کردهاند و این سخن کعب که در روایت آمده
است: {از سنگینی خداوند جبار بر بالای آنها} را انکار نکردهاند و اگر این سخن در
دین اسلام نزد آنان منکر میبود پس بر این وجه آن را روایت نمیکردند».
چنانکه میبینید،
ابن تیمیه ایرادی در اینکه الله متعال وزن و سنگینی داشته باشد، و هنگام استوا بر
عرش باعث فشار و سنگینی وارد شدن بر آسمانها بشود نمیبیند و این را منکر و مخالف
با دین اسلام نمیداند و چنانکه پیداست ابن تیمیه این عقایدش را از یهود گرفته است
نه از دین اسلام. و نیز متوجه نشده که راویان آنچه شنیدهاند را با ذکر سند روایت
میکنند و با ذکر سند، مسئولیت آن را از عهدهٔ خود خارج کرده و به عهدۀ علمای رجال
و حدیث گذاشتهاند، و در این سند عبدالله بن صالح المصری وجود دارد که چنانکه در
تقریب التهذیب (1/423) آمده است او با اینکه صدوق است اما اشتباهات بسیاری دارد و
در او غفلت وجود دارد. و سعید بن هلال نیز دچار اختلاط شده بود.
◾️این دو دسته از اقوال ابن تیمیه، بر سه
احتمال دلالت دارد،
1️⃣احتمال اول: اینکه او قبلا و در ابتدا اهل
تجسیم نبود، سپس از این عقیدهاش رجوع کرده و به جسم بودن الله و سنگین بودنش و
داشتن حد و جهت برای الله و به حلول در مخلوقاتش و تماس با آنها و نحو اینها،
معتقد گشته است.
2️⃣احتمال دوم: اینکه او قبلا و در ابتدا اهل
تجسیم بود، سپس از این عقیدهاش رجوع کرده و جسم بودن الله و حلولش در مخلوق و
داشتن جهت و اشغال نمودن مکان توسط الله و اینکه مکان بر او احاطه نماید و نحو
اينها را رد کرده است.
3️⃣احتمال سوم: او در جسم دانستن الله مرتدد بوده
و دچار دوگانهگویی و تناقض شده است و بخاطر تقیه و ترس از مخالفانش، در نزد آنها
منکر تجسیم میشده و در غیاب آنها نیز از تجسیم دفاع میکرد، و به این خاطر چیزی
را در جایی اثبات میکرد و همان چیز را در جایی دیگر نفی میکرد و متاسفانه در
هردو حالت نیز هیچ باکی در نسبت دادن آن چیز به اجماع و به جمهور و به سلف و ائمه
و علما نداشته است!
👈و با توجه به قاعدۀ: «ما تطرق إليه الاحتمال
سقط به الاستدلال»، من بر این دیدگاه مایل هستم که چه برای نفی و چه برای اثبات یک
موضوع به اقوال ابن تیمیه رحمه الله نباید استناد شود چراکه نوشتههای او تاریخمند
نیستند و ناسخ و منسوخ آن به ندرت قابل تشخیص است، و در نتیجه قرائت کتابهای ابن
تیمیه جهت فهمیدن عقیدۀ سلف از پنجرۀ برداشت او را جایز نمیدانم، و هرکس میخواهد
عقیدۀ سلف را بررسی کند پس به کتابهای مستند در این زمینه رجوع کند، چون کتابهای
ابن تیمیه حتی بیانگر درست عقاید او نیز نیستند چه رسد به عقاید سلف!
🔹و در انتها توجه شما را به استدلالی از امام
فخر رازی رحمه الله در رد بر کسانی که الله متعال را جسم میدانند جلب میکنم،
چنانکه در مفاتیح الغیب (26/411) میگوید: «احْتَجَّ مَنْ أَثْبَتَ الْأَعْضَاءَ
وَالْجَوَارِحَ لِلَّهِ تَعَالَى بِقَوْلِهِ تَعَالَى: مَا مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ
لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ فِي إِثْبَاتِ يَدَيْنِ لِلَّهِ تَعَالَى، بِأَنْ قَالُوا
ظَاهِرُ الْآيَةِ يَدُلُّ عَلَيْهِ، فَوَجَبَ الْمَصِيرُ إِلَيْهِ، وَالْآيَاتُ
الْكَثِيرَةُ وَارِدَةٌ عَلَى وَفْقِ هَذِهِ الْآيَةِ، فَوَجَبَ الْقَطْعُ بِهِ.
وَاعْلَمْ أَنَّ الدَّلَائِلَ الدَّالَّةَ عَلَى نَفْيِ كَوْنِهِ تَعَالَى جِسْمًا
مُرَكَّبًا مِنَ الْأَجْزَاءِ وَالْأَعْضَاءِ، قَدْ سَبَقَتْ إِلَّا أَنَّا
نَذْكُرُ هاهنا نُكَتًا جَارِيَةً مَجْرَى الْإِلْزَامَاتِ الظَّاهِرَةِ
فَالْأَوَّلُ:
أَنَّ مَنْ قَالَ
إِنَّهُ مُرَكَّبٌ مِنَ الْأَعْضَاءِ وَالْأَجْزَاءِ، فَإِمَّا أَنْ يُثْبِتَ
الْأَعْضَاءَ الَّتِي وَرَدَ ذِكْرُهَا فِي الْقُرْآنِ وَلَا يَزِيدَ عَلَيْهَا،
وَإِمَّا أَنْ يَزِيدَ عَلَيْهَا، فَإِنْ كَانَ الْأَوَّلُ لَزِمَهُ إِثْبَاتُ
صُورَةٍ لَا يُمْكِنُ أَنْ يُزَادَ عَلَيْهَا فِي الْقُبْحِ، لِأَنَّهُ يَلْزَمُهُ
إِثْبَاتُ وَجْهٍ بِحَيْثُ لَا يُوجَدُ مِنْهُ إِلَّا مُجَرَّدُ رُقْعَةِ
الْوَجْهِ لِقَوْلِهِ: كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ [الْقَصَصِ: 88]
وَيَلْزَمُهُ أَنْ يُثْبِتَ فِي تِلْكَ الرُّقْعَةِ عُيُونًا كَثِيرَةً
لِقَوْلِهِ: تَجْرِي بِأَعْيُنِنا [الْقَمَرِ: 14] وَأَنْ يُثْبِتَ جَنْبًا واحدا
لقوله تعالى: يا حَسْرَتى عَلى مَا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ [الزُّمَرِ: 56]
وَأَنْ يُثْبِتَ عَلَى ذَلِكَ الْجَنْبِ أَيْدِيَ كَثِيرَةً لِقَوْلِهِ تَعَالَى:
مِمَّا عَمِلَتْ أَيْدِينا [يس: 71] وَبِتَقْدِيرِ أَنْ يَكُونَ لَهُ يَدَانِ
فَإِنَّهُ يَجِبُ أَنْ يَكُونَ كِلَاهُمَا عَلَى جَانِبٍ وَاحِدٍ لِقَوْلِهِ صَلَّى
اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ «الْحَجَرُ الْأَسْوَدُ يَمِينُ اللَّهِ فِي
الْأَرْضِ» وَأَنْ يُثْبِتَ لَهُ سَاقًا وَاحِدًا لِقَوْلِهِ تَعَالَى: يَوْمَ
يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ [الْقَلَمِ: 42] فَيَكُونُ الْحَاصِلُ مِنْ هَذِهِ الصُّورَةِ،
مُجَرَّدَ رُقْعَةِ الْوَجْهِ وَيَكُونُ عَلَيْهَا عُيُونٌ كَثِيرَةٌ، وَجَنْبٌ
وَاحِدٌ وَيَكُونُ عَلَيْهِ أَيْدٍ كَثِيرَةٌ وَسَاقٌ وَاحِدٌ، وَمَعْلُومٌ أَنَّ
هَذِهِ الصُّورَةَ أَقْبَحُ الصُّوَرِ، وَلَوْ كَانَ هَذَا عَبْدًا لَمْ يَرْغَبْ
أَحَدٌ فِي شِرَائِهِ، فَكَيْفَ يَقُولُ الْعَاقِلُ إِنَّ رَبَّ الْعَالَمِينَ
مَوْصُوفٌ بِهَذِهِ الصُّورَةِ. وَأَمَّا الْقِسْمُ الثَّانِي: وَهُوَ أَنْ لَا
يَقْتَصِرَ عَلَى الْأَعْضَاءِ الْمَذْكُورَةِ فِي الْقُرْآنِ، بَلْ يَزِيدُ
وَيَنْقُصُ عَلَى وَفْقِ التَّأْوِيلَاتِ، فَحِينَئِذٍ يَبْطُلُ مَذْهَبُهُ فِي
الْحَمْلِ عَلَى مُجَرَّدِ الظَّوَاهِرِ، وَلَا بُدَّ لَهُ مِنْ قَبُولِ دَلَائِلِ
الْعَقْلِ».
🔸ترجمه: «کسی که اعضاء و جوارح را برای الله
تعالی ثابت میکند، او برای اثبات دو دست برای الله تعالی به این فرمودۀ خداوند
متعال احتجاج میکند:{چه چیز تو را منع کرد از اینکه سجده کنی برای آنچه که با دو
دست خود آن را آفریدم}، میگویند ظاهر آیه بر آن دلالت دارد پس واجب است که آن را
گفت و بنابر آیات بسیار وارده که بر وفق این آیه هستند، واجب است که دست را برای
الله ثابت کرد. و بدان که ادلۀ دلالت کننده بر نفی اینکه اوتعالی جسمی مرکب از
اجزاء و اعضا باشد، پیشتر آمد، منتها ما در اینجا نکتهای را ذکر میکنیم که بر مجرای
الزامات ظاهره جاری است. اینکه هرکس بگوید خداوند متعال مرکب از اعضا و اجزا است،
پس یا باید اعضایی که ذکر آنها در قرآن آمده است را ثابت کند و چیزی به آنها اضافه
نکند، و یا به آنها اضافه کند.
پس اگر حالت اول
را بگوید، ملزم میشود که صورتی را اثبات کند که آنچنان زشت است که نمیتوان چیزی
در زشتیاش به آن اضافه کرد، چون ملزم میشود که وجهی را ثابت کند به طوری که جز
مجرد تکه صفحهای چیزی در آن وجود نداشته باشد آن هم بخاطر این فرمودهاش: {هر چیزی
از بین میرود مگر وجه او} و ملزم میشود که در این تکه وجه، چشمان بسیاری را ثابت
کند، بخاطر این فرمودهاش: {با چشمان ما در جریان بود} و اینکه فقط یک پهلو برایش
ثابت کند بخاطر این فرمودهاش: {یا حسرتا بخاطر آنچه که از پهلوی الله از دست
دادم} و اینکه بر این پهلو دستهای بسیاری را ثابت کند بخاطر این فرمودهاش: {از
آنچه که دستهای ما انجام داده است} و با این تقدیر که او دو دست دارد، پس باید هر
دو دستش بر یک پهلویش باشد، بخاطر این فرمودۀ پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم:
{حجر الأسود دست راست الله در زمین است}. و اینکه برایش یک ساق را ثابت کند، بخاطر
این فرمودهاش: {و روزی که (پرده) از ساق برداشته شود}. و آنچه که از این تصویر به
دست میآید تنها تکهای صورت است که چشمان بسیاری بر روی آن قرار دارد و یک پهلو
است که بر آن دستهای بسیاری وجود دارد و یک ساق است! و معلوم است که چنین تصویری
از زشتترین تصویرهاست، و اگر چنین موجودی، بردهای بود هیچ کس تمایلی به خریدنش
نداشت، پس چطور شخص عاقل میگوید که پروردگار جهانیان به چنین صورتی موصوف است!
و اما حالت دوم اینکه:
او بر اعضای ذکر شده در قرآن محدود نشود و بلکه بر وفق تاویلاتش آنها را زیاد و کم
کند، پس در این هنگام مذهب او در حمل نصوص بر مجرد ظاهرشان باطل میگردد و مجبور
است که دلایل عقل را بپذیرد».
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر