هداية الخوارج في تصحیح الکوارث
قسمت یازدهم:
(استعاذه به مخلوق و قید ربوبیت)
بسم الله والحمد لله والصلاة والسلام علی
رسول الله و علی آله وصحبه ومن والاه، اللهم أرنا الحق حقا وأرزقنا اتباعه وأرنا
الباطل باطلا وأرزقنا اجتنابه. اما بعد:
صلاح مهدوی، در مقالهای به نام: «یکی از دلایل قوی بر
باطل بودن مقید کردن شرک به عقیده ربوبیت و یا مستقل بودن» به زعم خودش، دلایلی قوی (!!) از اقوال علما میآورد که آنها استعاذه
به مخلوق را مطلقا شرک دانستهاند بدون اینکه آن را مقید به عقیدۀ ربوبیت یا مستقل
بودن آن کسی که به او پناه برده شده است دانسته باشند! و سعی کرده چنین نشان بدهد
که او پیرو آن علمایی است که از آنان نقل قول کرده است، و اينكه مخالفان او چیز
جدیدی را آوردهاند! در حالی که:
اولا: قول عالم، دلیل و حجت محسوب نمیشود! بلکه دلیل و حجت شرعی، قال الله
و قال الرسول است. و بر این اساس او دلیلی در این مقالهاش نیاورده است تا اینکه
بخواهد دلیلش قوی یا ضعیف باشد! بلکه فقط اقوالی از علما را نقل کرده است و چنانکه
معلوم است، اقوال علما دلیل شرعی محسوب نمیشود.
ابن قیم رحمه الله
در مدارج السالكين (2/439) میگوید: «وَمَنْ أَحَالَكَ عَلَى غَيْرِ
أَخْبَرَنَا وَحَدَّثَنَا فَقَدْ أَحَالَكَ: امّا عَلَى خَيَالِ صُوفِيٍّ، أَوْ
قِيَاسِ فَلْسَفِيٍّ. أَوْ رَأْيِ نَفْسِيٍّ. فَلَيْسَ بَعْدَ الْقُرْآنِ وَأَخْبَرَنَا
وَحَدَّثَنَا إِلَّا شُبَهَاتُ الْمُتَكَلِّمِينَ. وَآرَاءُ الْمُنْحَرِفِينَ،
وَخَيَالَاتُ الْمُتَصَوِّفِينَ، وَقِيَاسُ الْمُتَفَلْسِفِينَ. وَمَنْ فَارَقَ
الدَّلِيلَ، ضَلَّ عَنْ سَوَاءِ السَّبِيلِ. وَلَا دَلِيلَ إِلَى اللَّهِ
وَالْجَنَّةِ، سِوَى الْكِتَابِ وَالسُّنَّةِ. وَكُلُّ طَرِيقٍ لَمْ يَصْحَبْهَا
دَلِيلُ الْقُرْآنِ وَالسُّنَّةِ فَهِيَ مِنْ طُرُقِ الْجَحِيمِ، وَالشَّيْطَانِ
الرَّجِيمِ».
ترجمه: «و کسی که تو را به چیزی غیر از «به ما خبر داد» و «به ما حدیث گفت»
حواله کند، پس تو را یا به خیال صوفیانه یا قیاس فلسفیانه یا رأی شخصی حواله کرده
است. پس بعد از قرآن و «به ما خبر داد» و «به ما حدیث گفت»، چیزی وجود ندارد جز
شبهات متکلّمین و آرای منحرفین و خیالات متصوّفین و قیاس متفلسفین. و هرکسی از
دلیل جدا شود، پس از راه راست گمراه شده است. و دلیلی به سوی الله و بهشتش جز کتاب
و سنّت وجود ندارد. و هر طریق و راهی که دلیل قرآن و سنّت با آن نباشد، پس آن راه،
از راههای دوزخ و شیطان رانده شده است».
و ابن تیمیه رحمه
الله در مجموع الفتاوی (20/209) میگوید: «وَلَا يَجِبُ عَلَى أَحَدٍ
مِنْ الْمُسْلِمِينَ تَقْلِيدُ شَخْصٍ بِعَيْنِهِ مِنْ الْعُلَمَاءِ فِي كُلِّ مَا
يَقُولُ وَلَا يَجِبُ عَلَى أَحَدٍ مِنْ الْمُسْلِمِينَ الْتِزَامُ مَذْهَبِ
شَخْصٍ مُعَيَّنٍ غَيْرِ الرَّسُولِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي كُلِّ
مَا يُوجِبُهُ وَيُخْبِرُ بِهِ بَلْ كُلُّ أَحَدٍ مِنْ النَّاسِ يُؤْخَذُ مِنْ
قَوْلِهِ وَيُتْرَكُ إلَّا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ».
ترجمه: «برای کسی از مسلمانان جایز نیست که از شخص معینی از علما در تمام
آنچه که میگوید تقلید کند و بر کسی از مسلمانان واجب نیست که به مذهب شخص معینی
غیر از رسول الله صلی الله علیه وسلم در تمام آنچه که واجب میداند و از آن خبر میدهد،
ملتزم باشد، بلکه هر کسی از مردم سخنش پذیرفته میشود و ترک میشود مگر رسول الله
صلی الله علیه وسلم».
دوما: اقوال آن علمایی که آورده است بر آنچه که صلاح مهدوی ادعا کرده است
دلالت ندارد، بلکه صلاح مهدوی، آنچه در ذهنش داشته است را بر آن اقوال تحمیل کرده
است. چنانکه اثبات آن در ادامه خواهد آمد.
سوما: اگر در اقوال آن علمایی که آورده است قید «ربوبیت» ذکر نشده باشد، پس
به همان شکل قید، «مرده» یا «زنده» بودن مخلوق، یا «حاضر» و «غایب» بودن مخلوق و
یا قید پناه گرفتن در چیزی که طبق تقسیمبندی وهابیت «فیما یقدر علیه غیر الله» و
«فیما لا یقدر علیه إلا الله» است نیز ذکر نشده است، در نتیجه اگر صلاح مهدوی، به
آن اقوال استناد کند و بگوید قید ربوبیت در آنها وجود ندارد، ما نیز همین را مقابله
به مثل کرده و میگوییم در آن اقوالی که آورده است، قید «زنده» و «حاضر» و «ما
یقدر علیه غیر الله» نیز وجود ندارد و در نتیجه ملزم میشود که قبل از هرکسی خودش
را طبق آن اقوال تکفیر کند و مشرک بداند، چون مسلّماً خودش نیز از سرما، به گرمای بخاری
پناه میبرد، و از گرما به باد کولر پناه میبرد و از گرسنگی به غذا پناه میبرد و
از سگی که دنبالش بیوفتد به بالای درخت پناه میبرد و ... و بخاری و کولر و غذا و
درخت و ... همه مخلوقاتی هستند که انسان بطور طبیعی در زندگیاش به آنها پناه میبرد.
پس اگر صلاح مهدوی بگوید طبق آن اقوالی که از علما نقل کرده است، استعاذه به مخلوق
بدون قید ربوبیت شرک است، پس باید طبق همان اقوال این استعاذههایی که خودش انجام
میدهد را نیز شرک بداند؛ چرا که این قیودی که به آن معتقد است مانند «زنده»،
«حاضر»، «فیما یقدر علیه غیر الله» نیز در آن اقوال وجود ندارد!
چهارما: اگر صلاح مهدوی دست به تاویل آن اقوالی که نقل کرده است بزند و بگوید
خیر، منظور آن علما این نبوده که استعاذه به مخلوقی که زنده و حاضر باشد و در
توانش باشد، شرک است، میگویم: پس ما نیز اقوال آنها را تاویل میکنیم و میگوییم
منظور آنها استعاذه به مخلوقی که برایش ربوبیت و استقلالیت قائل باشد بوده است.
ابائکم تجر وبائنا لا تجر؟! و اگر گفتید تاویل شما باطل است، ما نیز میگوییم
تاویل شما باطل است!
پنجما: از همان علمایی که صلاح مهدوی از آنها نقل قول کرده است، اقول دیگری
آوردهام که ثابت میکند منظور آنها از شرک بودن استعاذه به مخلوق، در واقع
استعاذهای بوده که در آن، شخصِ پناهبرنده، اعتقاد به ربوبیت و استقلالیت آن
مخلوقی که به او پناه برده است داشته باشد، و به این شکل صحت تاویل ما و اشتباه
بودن تاویل صلاح مهدوی که در بند چهار ذکر شد ثابت میشود، چون هم به زنده و حاضر
به عنوان سبب، استعاذه کردهاند، و هم به مرده و غایب. در نتیجه ثبوت قید ربوبیت
برای شرک شدن استعاذه به مخلوق در اقوال آن علما، مانند خورشید در وسط روز نمایان
میشود.
عرض:
صلاح مهدوی میگوید: {یکی از
دلایل محکمی که میتواند بر بطلان تعریف شرک نزد عثمان النابلسی و هم کیشان
نوظهورش دلالت کند بیان اقوال علما در باب استعاذه به غیر الله متعال یعنی پناه
بردن به غیر الله متعال میباشد. که در این مورد ما میبینیم که علمای سلف و خلف
پناه بردن به غیر الله تعالی از جمله پیامبران علیهم الصلاةوالسلام را کفر و شرک
خواندهاند، بدون اینکه از مسئله قائل شدن صفتی از صفات ربوبیت صحبت کنند}.
و میگوید: {علما
استعاذه که به معنی پناه بردن میباشد را به مخلوقات شرک و کفر نامیدهاند بدون اینکه شرطی که نویسنده برای وارد شدن اقوال و اعمال
انسان به شرک اکبر قرار داده برای آن قرار داده باشند ... یعنی اصلاً هیچ بحثی از
قرار دادن صفتی از صفات ربوبیت یا مستقل بودن آنها از الله عزوجل، در اقوال علما
در هنگام حکم کفر و شرک بر استعاذه و پناه بردن به غیرالله نمیبینی}.
نقد:
میگویم: و به همان شکل نیز، هیچ بحثی از قرار دادن قید: «ما یقدر علیه غیر
الله»، و قید زنده بودن و قید حاضر بودن، در همان اقوالی که نقل کردهای نمیبینی.
در نتیجه طبق همان اقوالی که نقل کردهای، باید بپذیری که استعاذه به زنده و حاضر
در آنچه که در گمان وهابیان فیما یقدر علیه غیر الله است نیز شرک و کفر باشد! برای
اینکه چنین قیدهایی در آن اقوال وجود ندارد و بلکه استعاذه را مطلقا (البته به
گمان تو) ناجایز و مخالف شرع و شرک و کفر دانستهاند.
اکنون اقوالی که صلاح مهدوی به آن استناد
کرده است را به ترتیب بررسی میکنیم:
عرض:
صلاح مهدوی میگوید: «أبوعبدالله
القرطبی (متوفىٰ671ه) در تفسیر آیۀ 6 سورۀ جن بعد از اینکه اقوالی را ذکر میکند
که این آیه دربارۀ اهل جاهلیت بود که به جنیان استعاذه میبردند میگوید: «ولا
خفاء أنّ الاستعاذة بالجن دون الاستعاذة بالله كفر وشرك.»[ الجامع لأحكام القرآن
(ج19/ص10)] «و هیچ شک و شبهه و ابهامی در این نیست که پناه بردن به جن، شرک و کفر
میباشد».
نقد:
میگویم: چنانکه در کلام قرطبی واضح آمده
است، او قید دون را آورده است، یعنی استعاذهای که من دون الله باشد، یعنی استعاذهای
که پناه گیرنده را مستقل از الله و دارای ربوبیت بداند، و استعاذهای که من دون
الله نباشد و بلکه تحت اسباب باشد از این عمومیت خارج میشود، همانند استعاذۀ یکی
از اصحاب که برده بود به رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم از دست صاحبش که او را
کتک میزد:
در صحیح مسلم (5/92) از أبي مسعود عقبه بن
عمرو الأنصاری البدری رضی الله عنه، آمده که: «أَنَّهُ كَانَ يَضْرِبُ غُلَامَهُ، فَجَعَلَ
يَقُولُ: أَعُوذُ بِاللهِ، قَالَ: فَجَعَلَ يَضْرِبُهُ، فَقَالَ: أَعُوذُ
بِرَسُولِ اللهِ، فَتَرَكَهُ. فَقَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ
وَسَلَّمَ: وَاللهِ لَلَّهُ أَقْدَرُ عَلَيْكَ مِنْكَ عَلَيْهِ، قَالَ:
فَأَعْتَقَهُ».
ترجمه: «او غلامش را کتک زد و غلامش گفت: به خدا پناه میبرم، اما أبي سعود
همچنان او را کتک میزد، (پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم از آنجا عبور کرد) غلام
گفت: به رسول خدا پناه میبرم، و أبي سعود او را رها کرد. رسول خدا صلی الله علیه
وآله وسلم به او گفت: به خدا قسم خداوند بیشتر از آن اندازهای که تو بر این غلام
قادر هستی، بر تو قادر هست. بعد از آن أبي سعید آن غلام را آزاد کرد».
چنانکه میبینید آن صحابی گفت: «أَعُوذُ بِرَسُولِ اللهِ» و رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم نیز نگفت این سخن تو شرک است.
پس صلاح مهدوی، سخن امام قرطبی را به درستی
نفهمیده است که بر چه چیزی دلالت دارد، و همین قرطبی رحمه الله، پناه بردن و کمک
گرفتن به پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم بعد از وفاتش را جایز دانسته و به
روایاتی در این باره استناد کرده است، چنانکه در تفسیرش (5/255) آمده است: «رَوَى أَبُو صَادِقٍ
عَنْ عَلِيٍّ قَالَ: قَدِمَ علينا أعرابي بعد ما دَفَنَّا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى
اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بِثَلَاثَةِ أَيَّامٍ، فَرَمَى بِنَفْسِهِ عَلَى
قَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَحَثَا عَلَى رَأْسِهِ
مِنْ تُرَابِهِ، فَقَالَ: قُلْتَ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَسَمِعْنَا قَوْلَكَ،
وَوَعَيْتَ عَنِ اللَّهِ فَوَعَيْنَا عَنْكَ، وَكَانَ فِيمَا أَنْزَلَ اللَّهُ
عَلَيْكَ (وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ) الْآيَةَ، وَقَدْ
ظَلَمْتُ نفسي وجئتك تَسْتَغْفِرُ لِي. فَنُودِيَ مِنَ الْقَبْرِ إِنَّهُ قَدْ
غُفِرَ لَكَ».
ترجمه: «ابو صادق از علی روایت کرده که گفت: سه روز بعد از آنکه رسول خدا صلی
الله علیه وآله وسلم را دفن کردیم، یک اعرابی (بادیه نشین) نزد ما آمد و خودش را
بر روی قبر رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم انداخت و خاک آن را بر روی سرش ریخت
و گفت: ای رسول خدا تو گفتی و ما سخنت را شنیدیم، و از طرف خداوند به ما خبر دادی
و ما نیز آموزش و اخبار تو را تحویل گرفتیم و از آن چیزهایی که بر تو نازل شد این
بود: {اگر آنها هنگامیکه بر خویشتن ستم میکردند...}. و به راستی که من به خودم
ستم کردهام و نزد تو آمدهام تا برایم استغفار کنی. پس ندایی از قبر آمد و گفت
که: به تحقیق تو بخشیده شدی».
و استعاذه فرقی با استغاثه و طلب استغفار
و... ندارد، و چنانکه میبینید امام قرطبی روایتی را میآورد و به آن استناد میکند
و عقیدهاش را بر آن بنا میکند و معتقد به محتوای آن میشود و میگوید: مردی بعد
از وفات رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم خودش را بر قبر رسول خدا انداخت و از
پیامبر که در قبرش بود درخواست دعای مغفرت کرد. یعنی به رسول خدا که هم «مرده» بود
و هم در از دیدگان «غایب» بود، استعاذه کرد و پناه برد تا او برایش دعای مغفرت
نماید، و به رسول خدا استغاثه کرد و از او کمک گرفت تا برایش دعای مغفرت نماید.
اما چون این استعاذه و استغاثهاش بصورت من دون الله نبود بلکه رسول خدا را سبب
قرار داده بود، پس شرک محسوب نمیشود و اگر امام قرطبی استعاذه و استغاثه به غایب
و مرده را شرک میدانست، چنین روایتی را در تفسیرش نمیآورد و عقیدهاش را بر آن
بنا نمیکرد.
و به این شکل باید بین اقوال قرطبی رحمه
الله را جمع نمود و به این شکل ثابت میشود که آن سخنی که صلاح مهدوی از قرطبی نقل
کرده است، منظور قرطبی از آن، استعاذه بصورت من دون الله و مستقل از الله است، و
نه اینکه او استعاذه به غایب و مردهای که او را سبب بداند و برایش ربوبیت قائل
نباشد را نیز شرک و کفر دانسته باشد! چون اگر استعاذه و استغاثه به مرده و یا غایب
را شرک میدانست اگرچه هم برایش ربوبیت
قائل نباشد، پس چگونه در تفسیر آیۀ 64 سورۀ نساء، ماجرای آن اعرابی که از پیامبر
صلی الله علیه وسلم بعد از وفاتش درخواست استغفار کرده است را نقل میکند؟ و اگر
چنین کاری نزد امام قرطبی شرک و قبرپرستی بود، پس هرگز به چنین ماجرایی استناد نمیکرد!
منظور قرطبی از آن سخنش، استعاذه بصورت من دون الله و مستقل از الله است، یعنی
مخلوقی را إله و ربی همانند الله قرار بدهد و به همان شکلی که به الله پناه برده
میشود به آن مخلوق پناه ببرد، و قید من دون الله در کلامش موجود است: «الاستعاذة
بالجن دون الاستعاذة بالله كفر وشرك». و تنها چنین استعاذهای شرک است، اما استعاذه به اسباب مخلوقی که الله
مقرر کرده است شرک نیست چون الله جز بوسیلۀ اسبابِ مربوط به پناهدادنش کسی را
پناه نمیدهد، و پناه بردن به اسباب الله در واقع پناه بردن به خود الله است.
و
نسبت دادن استعاذه و استغاثه به اسباب، از باب مجاز است چنانکه ابن تیمیه رحمه
الله در مجموع الفتاوی، (1/110-111) میگوید: «قَالَ الْعُلَمَاءُ الْمُصَنِّفُونَ فِي
أَسْمَاءِ اللَّهِ تَعَالَى: يَجِبُ عَلَى كُلِّ مُكَلَّفٍ أَنْ يَعْلَمَ أَنْ لَا
غِيَاثَ وَلَا مُغِيثَ عَلَى الْإِطْلَاقِ إلَّا اللَّهُ وَأَنَّ كُلَّ غَوْثٍ فَمِنْ
عِنْدِهِ وَإِنْ كَانَ جَعَلَ ذَلِكَ عَلَى يَدَيْ غَيْرِهِ فَالْحَقِيقَةُ لَهُ
سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى وَلِغَيْرِهِ مَجَازٌ».
ترجمه: «علمایی که دربارۀ نامهای خداوند متعال تصنیف داشتهاند، میگویند:
بر هر مکلفی واجب است که بداند بطور مطلق هیچ فریادرسیای و هیچ فریادرسی جز الله
وجود ندارد، و بداند که همۀ بهفریاد رسیدنها از طرف اوتعالی است اگرچه هم این فریادرسی
را بر دست کسی غیر از خودش قرار بدهد، پس فریادرس بطور حقیقی الله سبحانه وتعالی
است و نسبت دادن فریادرسی برای غیر او، بصورت مجاز میباشد».
و همین ابن تیمیه رحمه الله، استغاثه و کمک
گرفتن از جن در صورتی که بصورت من دون الله نباشد را نه تنها کفر و شرک ندانسته
است، بلکه جایز نیز دانسته است، چنانکه در مجموع الفتاوی (11/307) میگوید: «وَمَنْ كَانَ
يَسْتَعْمِلُ الْجِنَّ فِي أُمُورٍ مُبَاحَةٍ لَهُ فَهُوَ كَمَنْ اسْتَعْمَلَ
الْإِنْسَ فِي أُمُورٍ مُبَاحَةٍ لَهُ وَهَذَا كَأَنْ يَأْمُرَهُمْ بِمَا يَجِبُ
عَلَيْهِمْ وَيَنْهَاهُمْ عَمَّا حَرَّمَ عَلَيْهِمْ وَيَسْتَعْمِلُهُمْ فِي مُبَاحَاتٍ
لَهُ».
ترجمه: «کسی که جن را برای امور مباح بکار ببرد، پس او همانند کسی است که
انسان را در امور مباح بکار برده باشد و این کارش همانند این است که جنها را به چیزی
که بر آنان واجب است امر کند و از چیزی که بر آنان حرام است نهی کند و در امور
مباح آنان را به کار بگیرد».
همچنین در مجموع الفتاوی (13/87) میگوید: «وَاسْتِخْدَامُ
الْإِنْسِ لَهُمْ مِثْلُ اسْتِخْدَامِ الْإِنْسِ لِلْإِنْسِ بِشَيْءِ: مِنْهُمْ
مَنْ يَسْتَخْدِمُهُمْ فِي الْمُحَرَّمَاتِ مِنْ الْفَوَاحِشِ وَالظُّلْمِ وَالشِّرْكِ
وَالْقَوْلِ عَلَى اللَّهِ بِلَا عِلْمٍ وَقَدْ يَظُنُّونَ ذَلِكَ مِنْ كَرَامَاتِ
الصَّالِحِينَ وَإِنَّمَا هُوَ مِنْ أَفْعَالِ الشَّيَاطِينِ. وَمِنْهُمْ مَنْ
يَسْتَخْدِمُهُمْ فِي أُمُورٍ مُبَاحَةٍ إمَّا إحْضَارِ مَالِهِ أَوْ دَلَالَةٍ
عَلَى مَكَانٍ فِيهِ مَالٌ لَيْسَ لَهُ مَالِكٌ مَعْصُومٌ أَوْ دَفْعِ مَنْ
يُؤْذِيهِ وَنَحْوِ ذَلِكَ فَهَذَا كَاسْتِعَانَةِ الْإِنْسِ بَعْضِهِمْ بِبَعْضِ
فِي ذَلِكَ».
ترجمه: «اینکه انسان، جنها را به کار بگیرد همانند این است که انسانها یکدیگر
را در چیزی به کار گرفته باشند، بعضیها آنها را در کارهای حرام مانند فواحش و ظلم
و شرک و سخنبستن بر خداوند بدون علم بکار میگیرند، و ممکن است گمان کنند که این
کارها از کرامات صالحین است، درحالی که همانا از افعال شیاطین است. و بعضیها جنها
را در امور مباح بکار میبرند، مثلا مال گمشدهاش را برایش پیدا کند، یا اینکه او
را به مکانی که در آنجا مالی وجود دارد و مالکی ندارد راهنمایی کند، یا چیزی که او
را اذیت میکند را از او دفع کند و امثال این کارها، پس چنین کمک گرفتی از جنها
همانند کمک گرفتن انسانها از یکدیگر است».
و تفاوتی در استعاذه و استغاثه وجود ندارد،
و هردو یک مقصد هستند و هردو تنها بصورت من دون الله شرک هستند، و اگر از باب اخذ
اسباب باشد پس از شرک خارج خواهد شد، در نتیجه طبق سخن قرطبی در تفسیر آیۀ 64 نساء
و این سخن ابن تیمیه، معلوم میشود که منظور امام قرطبی در آنچه که صلاح مهدوی از
او نقل کرد، استعاذه بصورت من دون الله و با اعتقاد به ربوبیت و استقلالیت آن
مخلوقی که به او پناه برده است میباشد، نه مرده بودن یا غایب بودن آن کسی که به
او استعاذه و استغاثه کرده است. چون قرطبی در تفسیر آیۀ 64 نساء استعاذه و استغاثه
به پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم بعد از وفاتش را جایز دانسته است، و از ابن
تیمیه هم آوردیم که او نیز استغاثه به جن که غایب است را همانند استغاثه به انسان
دانسته و بطور مطلق شرک ندانسته است. و با توجه به این توضیحات، قید ربوبیت برای
شرک بودن استعاذه و استغاذه، ظاهر و ثابت میگردد. ولله الحمد.
عرض:
در ادامه صلاح مهدوی میگوید:
{و إمام الأئمة ابنخزيمة (متوفىٰ311ه) میگوید:
«أفليس يا ذوي الحجا أنه غير جائز أن يأمر النبي صلياللهعليهوسلم بالتعوذ بخلق
الله من شر خلقه؟ هل سمعتم عالمًا يجيز أن يقول الداعي: أعوذ بالكعبة من شر خلق
الله؟ أو يجيز أن يقول: أعوذ بالصفا والمروة، أو أعوذ بعرفات ومنى من شر ما خلق
الله، هذا لا يقوله ولا يجيز القول به مسلم يعرف دين الله، محال أن يستعيذ مسلم
بخلق الله من شر خلقه»[كتاب التوحيد (1 / 401-402) [مكتبة الرشد]
«آیا اینطور نسیت ای
صاحبان عقل که جائز نیست که پیامبر صلي الله عليه و سلم به این امر کند که از شر
مخلوقات الله به مخلوقی دیگر پناه برده شود؟
آیا شنیدهاید که
عالمی جایز بداند که دعا کنندهای بگوید:"از شر مخلوقات به کعبه پناه میبرم؟
یا جایز بداند که کسی بگوید: از شر مخلوقات به صفا و مروه یا به عرفات و مِنیٰ
پناه میبرم؟ این را هیچ مسلمانی که به دینش آگاه باشد جایز نمیداند و نمیگوید.
محال است که مسلمان از شرِ مخلوقات الله به مخلوقاتش پناه ببرد»}.
نقد:
میگویم: اگر صلاح مهدوی دربارۀ ابن خزیمه رحمه الله ادعا کند که ابن خزیمه،
قید «ربوبیت قائل بودن» را برای کسی که به او پناه برده میشود در این کلامش
نیاورده است، پس ما نیز به همان شکل میگوییم که ابن خزیمه در این کلامش، قید
«مرده بودن»، و قید «غایب بودن» و قید «فیما لا یقدر علیه إلا الله» را نیز
نیاورده است، و استعاذه به زنده و حاضر و در آنچه که «ما یقدر علیه غیر الله» باشد
را مستثنی نکرده است، در نتیجه طبق ظاهر قول ابن خزیمه ملزم میشود بپذیرد که:
پناه گرفتن به انسان زنده و حاضر در آنچه که در پندار وهابیان «فیما یقدر علیه غیر
الله» است نیز نزد ابن خزیمه شرک بوده است!
و اگر کلام ابن خزیمه را تاویل کرد و گفت:
خیر، منظور ابن خزیمه استعاذه به شخص زنده و حاضر در آنچه که نزد ما «ما یقدر علیه
غیر الله» است نبوده است، ما نیز به همان شکل به او میگوییم که منظور ابن خزیمه،
استعاذه به مرده یا غایبی که سبب قرار داده شده است، نبوده است؛ بلکه منظورش
استعاذه با اعتقاد به ربوبیت پناه دهنده بوده است؛ حال چه آن شخصی که به او پناه
برده است، زنده و حاضر باشد، چه غایب و مرده فرقی نخواهد کرد.
و در روایات آمده که عایشه رضی الله عنها به
رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم استعاذه نموده و پناه برده است، چنانکه در مسند احمد
بن حنبل (6/277) آمده که عایشه گفته است: «بَعَثَتْ صَفِيَّةُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ
صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بِطَعَامٍ قَدْ صَنَعَتْهُ لَهُ وَهُوَ عِنْدِي،
فَلَمَّا رَأَيْتُ الْجَارِيَةَ، أَخَذَتْنِي رِعْدَةٌ حَتَّى اسْتَقَلَّنِي
أَفْكَلُ، فَضَرَبْتُ الْقَصْعَةَ، فَرَمَيْتُ بِهَا. قَالَتْ: فَنَظَرَ إِلَيَّ
رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَعَرَفْتُ الْغَضَبَ فِي
وَجْهِهِ، فَقُلْتُ: أَعُوذُ بِرَسُولِ اللَّهِ أَنْ يَلْعَنَنِي
الْيَوْمَ قَالَتْ: قَالَ: أَوْلَى. قَالَتْ: قُلْتُ: وَمَا كَفَّارَتُهُ يَا
رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: طَعَامٌ كَطَعَامِهَا، وَإِنَاءٌ كَإِنَائِهَا».
ترجمه: «صفیه برای پیامبر صلی الله علیه
وآله وسلم غذایی درست کرد و آن غذا را برای پیامبر که در نزد من بود فرستاد، وقتی
کنیزِ حفصه که غذا را آورده بود دیدیم، لرزه به اندامم افتاد تا حدی که کنترلم را
از دست دادم، برای همین کاسۀ غذایش را شکستم و آن را پرت کردم. سپس رسول خدا صلی
الله علیه وآله وسلم به من نگاه کرد و عصبانیت را در صورتش دیدم. گفتم: به تو ای رسول خدا
پناه میبرم از اینکه مرا امروز لعنت کنی. پیامبر
فرمود: بهتر شد. گفتم: کفارۀ این کار من چیست ای رسول خدا؟ فرمود: پس دادن غذایی
مانند غذایش و ظرفی مانند ظرفش». شعیب الأرنؤوط میگوید: إسنادش حسن است.
چنانکه میبینید عایشه رضی الله عنها گفت: «أَعُوذُ بِرَسُولِ
اللَّهِ»، و رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم
نگفت: تو مشرک شدی، بلکه رسول خدا تاییدش کرد و پناهش داد. و چنانکه میبینید،
عایشه رضی الله عنها که مسلمان و مخلوق است به رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم
که مسلمان و مخلوق است پناه برده است، و ابن خزیمه نیز گفته است: «محال أن يستعيذ مسلم
بخلق الله من شر خلقه». در نتیجه هیچ راهی برای
جمع بستن بین این دو وجود ندارد، مگر اینکه بگوییم منظور ابن خزیمه، پناه بردن به
مخلوق با اعتقاد به ربوبیت و استقلالیت اوست.
پس اگر به سخن ابن خزیمه استناد کنید و
بگویید بدون اینکه قید ربوبیت را لحاظ کرده باشد، استعاذه به مخلوق را بطور مطلق
ناجایز و شرک دانسته است، پس به همان شکل در کلامش قید زنده و حاضر را نیز برای
کسی که به او پناه گرفته میشود لحاظ نکرده است و در نتیجه ملزم می شوید که طبق
سخن ابن خزیمه، عایشه رضی الله عنها را تکفیر کنید و مشرک قرار بدهید! العیاذ
بالله تعالی.
و اگر گفتید: منظور ابن خزیمه انسانهای
زنده و حاضر نبوده است، ما نیز همین را به شما میگوییم، و میگوییم: منظور ابن
خزیمه، مخلوقاتی که در پناه دادنشان سبب قرار داده شدهاند نبوده است، بلکه منظورش
مخلوقاتی بوده که اعتقاد به ربوبیت و استقلالیت آنها در پناه دادن وجود دارد بوده
است و تنها چنین استعاذهای را شرک دانسته است.
چون همین امام ابن خزیمه رحمه الله در
کتابش: «مُخْتَصَرُ الْمُخْتَصَرِ مِنَ الْمُسْنَدِ الصَّحِيحِ» که به صحیح ابن
خزیمه مشهور است، روایت آن مرد نابینا را میآورد که پیامبر صلی الله علیه وآله
وسلم به او یاد داد که برود و وضو بگیرد و دو رکعت نماز بخواند و بعد از نمازش این
دعا را بخواند: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ وَأَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّكَ
مُحَمَّدٍ نَبِيِّ الرَّحْمَةِ ، يَا مُحَمَّدُ إِنِّي تَوَجَّهْتُ بِكَ إِلَى
رَبِّي فِي حَاجَتِي هَذِهِ فَتَقْضِي لِي».
و توجه نمودن، صورت دیگری از پناه بردن است،
یعنی آن مرد نابینا به جاه و دعای رسول خدا پناه برده است تا رسول خدا برایش
وساطتت کند و حاجتش برآورده شود. و جاه و دعای رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم بعد
از وفاتش از بین نمیرود، در نتیجه پناهبردن به جاه و دعای او بعد از وفاتش به عنوان
یک سبب، جایز است بدون اینکه هیچ شرکی رخ داده باشد و بدون اینکه شامل سخن نقل شده
از ابن خزیمه شده باشد.
و ابن خزیمه در ابتدای کتابش گفته که تمام
روایاتی که در این کتاب آورده است را صحیح دانسته است: «مُخْتَصَرُ
الْمُخْتَصَرِ مِنَ الْمُسْنَدِ الصَّحِيحِ ، عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ
عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بِنَقْلِ الْعَدْلِ عَنِ الْعَدْلِ مَوْصُولاً إِلَيْهِ صَلَّى
اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مِنْ غَيْرِ قَطْعٍ فِي أَثْنَاءِ الإِِسْنَادِ وَلاَ
جَرْحٍ فِي نَاقِلِي الأَخْبَارِ الَّتِي نَذْكُرُهَا بِمَشِيئَةِ اللَّهِ
تَعَالَى».
و
به این شکل ثابت میگردد که منظور امام ابن خزیمه، شرک بودن استعاذه به مخلوق
بصورت من دون الله و با اعتقاد به ربوبیت و استقلالیت او بوده است.
عرض:
در ادامه صلاح مهدوی میگوید: {إمام أبوبكر الخلال (متوفىٰ311ه) در تعلیق احادیث
"إستعاذة" میگوید:«ولا يجوز أن يقال: أعيذك بالسماء أو بالجبال أو
بالأنبياء أو بالملائكة أو بالعرش أو بالأرض مما خلق الله، لا يتعوذ إلا بالله أو
بكلماته» (الدعاء ومنزلته من العقيدة الإسلامية [رسالة ماجستير بالجامعة
الإسلامية])
«و جایز نیست که گفته
شود: تو را در پناه آسمان یا کوهها یا انبیا یا ملائکه یا عرش یا زمین يا هر
مخلوق الله، قرار میدهم، جز به الله و کلماتش به هیچ چیزی پناه برده نمیشود»}.
نقد:
میگویم:
اولا: در این سخن امام ابوبکر الخلال رحمه الله کلمۀ «لا یجوز» آمده است، و
ممکن است از این جهت گفتن سخنی را ناجایز دانسته باشد که چنین سخنی محتمل الدلاله
است، همانند ناجایز بودن گفتن: «ما شاء الله وشئت»، و انگار متوهم این معنا است که
او را شریک الله در مشیت و در پناه دادن نموده است. پس احتمالا ابوبکر الخلال گفتن
"به مخلوق پناه میبرم" را از همین جهت که محتمل الدلاله است ناجایز
دانسته است. و چنانکه در لفظ کلامش واضح است، آن را کفر و شرک ندانسته است بلکه
فقط ناجایز دانسته است. در نتیجه این قول ابوبکر الخلال خارج از محل نزاع محسوب میشود
و صلاح مهدوی مصادره به مطلوب کرده است، و بلکه باید قول صریحی از ابوبکر الخلال
بیاورد که استعاذه به مخلوق را شرک دانسته باشد..
دوما: بالفرض منظور امام ابوبکر الخلال، از «لا یجوز»،
همان شرک اکبر بودن باشد، پس طبق ظاهر و نص کلام ابوبکر الخلال، صلاح مهدوی مجبور
میشود که بگوید: ابوبکر الخلال بطور مطلق استعاذه به مخلوق را شرک دانسته است،
اگرچه هم آن مخلوق، زنده و حاضر باشد و به او در چیزی که وهابیان آن را «ما یقدر
علیه غیر الله» میپندارند پناه برده باشد.
پس اگر صلاح مهدوی ادعا کند که در این قول
ابوبکر الخلال، قید «اعتقاد به ربوبیت استعاذه شونده» وجود ندارد، ما نیز به همان
شکل به او میگوییم که در این قول او قید «مرده» و «غایب» و قید «فیما لا یقدر
علیه إلا الله» وجود ندارد، و چنانکه در این کلامش پیداست، زنده و حاضر و «ما یقدر
علیه غیر الله» را مستنثی ننموده است، در نتیجه طبق سخن ابوبکر الخلال ملزم میشود
که استعاذه به زنده و حاضر در آنچه که آن را «ما یقدر علیه غیر الله» میپندارد
نیز شرک بداند! و اگر سخنش را تاویل کرد، پس خودش این ادعایش را رد کرده است که گفته است: او دلایلی قوی و محكم آورده است! چون اگر دلیلش قوی بود که
نیازی به تاویل نمیداشت! و اگر تاویل کند، ما نیز همانند او تاویل میکنیم و میگوییم
منظورش استعاذه با اعتقاد به ربوبیت کسی که به او پناه برده است بوده است.
در مسند امام احمد (3/482) از الحارث بن یزید
البکری آمده که گفت: «خَرَجْتُ أَشْكُو الْعَلَاءَ بْنَ الْحَضْرَمِيِّ إِلَى
رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ... قُلْتُ... أَعُوذُ
بِاللَّهِ، وَرَسُولِهِ أَنْ أَكُونَ كَوَافِدِ عَادٍ...».
ترجمه: «رفتم تا نزد رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم از العلاء بن الحضرمی
شکوه و گلایه کنم... (تا آنجا که میگوید) گفتم: به خدا و رسولش پناه میبرم از اینکه مانند فرستادۀ عاد باشم...».
چنانکه در این روایت آمده است الحارث بن
یزید رضی الله عنه به رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم پناه برده است و رسول خدا
نگفت تو مشرک شدی، بلکه به او پناه داد.
پس منظور ابوبکر الخلال، از ناجایز بودن
گفتن: «أعيذك
بالمخلوق مما خلق»، این است که: بخاطر اینکه چنین
سخنی محتمل الدلاله است و چیزی شبیه گفتن: «ما شاء الله وشئت» است، برای همین گفتن
چنین سخنی با آن صیغه در نزد او جایز نبوده است و نه اینکه آن را الزاما شرک اکبر
دانسته باشد! پس با توجه به اینکه استعاذه به زندۀ حاضر، به خاطر سبب بودنش شرک
نیست، در نتیجه استعاذه به روح «مردۀ» حاضر در نزد قبرش و به زندۀ «غایب» از
دیدگانش نیز در صورتی که پناه دادن او را از باب سبب بداند، شرک نخواهد بود، اگرچه
هم عالمی آن را بخاطر سد ذریعه، ناجایز یا بدعت یا حرام بداند، و من خودم نیز
استعاذه به زنده یا مردۀ غایب را با اینکه شرک نمیدانم، اما جایز هم نمیدانم.
پس اختلاف ما با وهابیت بر سر مفهوم شرک و
حدود آن است، نه بر سر جایز یا ناجایز بودن فعلی که در نزد علمای اهل سنت اصلا
وارد دایرۀ شرک نشده است. و وهابیت چیزی که در دایرۀ جواز و غیر جواز قرار دارد را
وارد دایرۀ شرک کرده است و سپس مردم را بخاطرش متهم به شرک میکند و سپس آنها را
مشرک میداند و سپس جان و مال و ناموس آنها را حلال میکند، و به این شکل چنین
فتنه و فسادی را در بین امت اسلامی بوجود آورده است.
و چون استعاذه به زنده و حاضر به خاطر زنده
و حاضر بودنش نیست که جایز شده است، بلکه بخاطر اعتقاد به سبب بودنش است که جایز
است، در نتیجه اگر همان زنده و حاضر را از سبب بودن خارج کند و برایش ربوبیت قائل
شود پس استعاذه به چنین زنده و حاضری نیز شرک خواهد شد. در نتیجه استعاذه به مرده
و غایب نیز تنها در صورتی که او را سبب نداند و بلکه برایش ربوبیت قائل باشد، شرک
خواهد بود. اما اگر همان مرده یا غایب را من دون الله و دارای ربوبیت و استقلالیت
نداند، بلکه فقط و فقط یک سبب شرعی و مقدر شده توسط الله بداند، پس استعاذه و
استغاثه به او بطور کامل از مفهوم شرک خارج میشود، سپس ادعای او در سبب بودن آنچه
که آن را سبب دانسته است بررسی میشود و باید دلیلی شرعی بر سبب بودن آنچه سبب
دانسته است بیاورد. و در هر حال خطای او در تشخیص سبب، شرک نخواهد بود.
عرض:
در ادامه صلاح مهدوی میگوید:
{إمام أبوعبداللهابنبطةالعُكْبَري (متوفىٰ387ه)
بعد از ذكر احاديث "استعاذة" میگوید: «فتفهموا رحمكم الله هذه
الأحاديث، فهل يجوز أن يعوذ النبي صلىاللهعليهوسلم بمخلوق، ويتعوذ هو ويأمر
أمته أن يتعوذوا بمخلوق مثلهم؟! وهل يجوز أن يعوذ إنسان نفسه أو غيره بمخلوق
مثله؟! فيقول: أعيذ نفسي بالسماء أو بالجبال أو بالأنبياء أو بالعرش أو بالكرسي أو
بالأرض؟. وإذا جاز أن يتعوذ بمخلوق مثله، فليعوذ نفسه وغيره بنفسه، فيقول: أعيذك
بنفسي»[ (الإبانة الكبرى (5 / 262) [دار الراية للنشر والتوزيع]].
«الله به شما رحم کند
این احادیث را فهم کنید، پس آیا جایز است که پیامبر صلیاللهعلیه وسلم به مخلوقی
پناه ببرد و خودش و امتش را امر کند که به مخلوقی مثلِ خودشان پناه ببرند؟! و آیا
جایز است که انسان خودش یا غیر خودش را در پناه مخلوقی مثل خودش قرار دهد؟! مثلا
بگوید: خودم را در پناه آسمان یا کوهها یا انبیاء یا عرش یا کرسی یا زمین قرار میدهم؟
و اگر جایز بود که (پیامبر) به مخلوقی مثل خودش پناه ببرد پس خودش و دیگران را در
پناه خود قرار میداد و میگفت: تو را در پناه خودم قرار میدهم»}.
نقد:
میگویم:
اولا: در اینجا نیز امام ابن بطه رحمه الله، بحث از جایز یا ناجایز بودن
کرده است نه بحث از شرک بودن یا شرک نبودن، و اصلا کلمه کفر و شرک در کلام او وجود
ندارد. و صلاح مهدوی دوباره مصادره به مطلوب کرده و به سخنی که بر مطلوب او دلالت
ندارد (یعنی شرک بودن استعاذه به مخلوق، بدون قید ربوبت است) استناد کرده است، و
با این حال این دلایلش را هم قوی معرفی کرده است! پس یا او نمیداند قوی به چه
معناست، و یا بضاعت او در تلبیس و تدلیس کردن بر اقوال علما همین اندازه بوده است!
و در بین اقوال علما سخن متشابه و غیر صریح دیگری بهتر از این گیرش نیامده است تا
به آن استناد کند. پس از او میخواهیم که سخنی صریح الدلاله از ابن بطه بیاورد که
گفته باشد استعاذه به مخلوق بدون اعتقاد به ربوبیت او، شرک است. و اگر چنین سخنی
از او نیاورد پس بر او دروغ بسته است و سخن او را به درستی نفهمیده است و بلکه
مصادره به مطلوب کرده است.
دوما: بالفرض جدلاً بپذیریم که منظور ابن بطه از ناجایز بودن استعاذه به
مخلوق، شرک بودن آن باشد، پس به همان شکلی که صلاح مهدوی ادعا کرده که در سخن او
قید ربوبیت وجود ندارد، به همان شکل نیز قید «مرده» و «غایب» و «فیما لا یقدر علیه
إلا الله» وجود ندارد، و زنده و حاضر و «ما یقدر علیه غیر الله» را از شرک بودن و
ناجایز بودن مستثنی نکرده است، در نتیجه صلاح مهدوی باید بپذیرد که طبق قول ابن
بطه، استعاذه به زندۀ حاضر، در آنچه که در توانش است نیز ناجایز و بلکه شرک است. و
اگر سخنش را تاویل کرد و گفت: خیر، منظور ابن بطه، شرک بودن استعاذه به زنده و
حاضر در آنچه ما یقدر علیه غیر الله است نبوده است، ما نیز میگوییم که به همان
شکل که سخن ابن بطه را تاویل کردی و چنین منظوری را از سخنش استخراج کردی که در نص
و ظاهر کلامش موجود نبود، ما نیز سخن او را تاویل میکنیم و میگوییم منظور ابن
بطه از شرک بودن استعاذه، آن نوع از استعاذه بوده که در آن برای آن مخلوقی که به
او پناه برده شده است ربوبیت قائل باشد.
در المطالب
العالیة از الحافظ ابن حجر العسقلانی (10/440) آمده: «قال إِسْحَاقُ ... عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ
قَالَتْ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ -صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ- يُصَلِّي
رَكْعَتَيْنِ قَبْلَ الْعَصْرِ فَقَدِمَ عَلَيْهِ وَفْدُ بَنِي الْمُصْطَلِقِ...
فَلَمَّا سَلَّمَ قَالُوا: نَعُوذُ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ مِنْ غَضَبِهِ
وغضب رسوله...».
ترجمه: «اسحاق با اسنادش از ام سلمه نقل کرده که گفته است: رسول خدا صلی
الله علیه وآله وسلم داشت دو رکعت قبل از نماز عصر را میخواند که نمایندگان بنی
المصطلق نزد او آمدند... هنگامیکه پیامبر سلام داد، گفتند: به خدا و رسولش از غضب
خدا و غضب رسولش پناه میبریم...».
چنانکه در این روایت آمده است، نمایندگان
بنی المصطلق از غضب رسول خدا به رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم پناه بردهاند،
و رسول خدا نگفت شما مشرک شدید، بلکه آنها را پناه داد. پس ثابت میشود که استعاذه
تنها با اعتقاد به ربوبیت آن کسی که به او پناه برده شده است، شرک خواهد بود، اما
اگر او را سبب بداند، پس تنها اخذ اسباب کرده است و استعاذه به اسباب، به معنای
استعاذه به غیر الله نیست چون آن اسباب مقدر شده از طرف خود الله هستند. و من دون
الله چیزی است که شخص معتقد باشد که مقدر شده توسط الله نیست بلکه همانند الله
است، در نتیجه تنها استعاذه بصورت من دون الله شرک است، و استعاذه با اعتقاد به
سبب بودنش، شرک نیست و آن سبب چه زنده باشد چه مرده، چه حاضر باشد چه غایب، چه در
چیزی که وهابیت آن را ما لا یقدر علیه إلا الله میداند و چه در چیزی که آن را ما
یقدر علیه غیر الله میداند، در هیچ یک از اینها مادامیکه او را سبب بداند شرک
نیست، و بعد از اینکه از شرک بودن خارج میشود، دربارۀ جایز و ناجایز، و حرام و
حلال و سنت و بدعت بودنش صحبت میشود.
عرض:
در ادامه صلاح مهدوی میگوید: {إمام أبوسليمان
الخطابی (متوفىٰ388ه) میگوید: «وكان أحمدبنحنبل يستدل بقوله «بكلماتالله
التامة» على أن القرآن غير مخلوق، وهو أن رسولالله صلىاللهعليهوسلم لا يستعيذ
بمخلوق»[معالم السنن (4 / 332) [المطبعة العلمية] «و امام احمدبنحنبل به این
کلام پیامبر"(أعیذکما) بکلماتالله التامة"(من شما دو نفر(حسنوحسین)
را به کلمات کامل الله پناه میدهم) استدلال میکرد بر اینکه قرآن مخلوق نیست و اینکه
رسولالله صلیاللهعلیهوسلم به مخلوق پناه نمیبرد»}.
نقد:
میگویم: این سخن امام ابوسلیمان الخطابی رحمه الله نیز همانند دیگر سخنانی که
بررسی کردیم است، و پر واضح است که منظورش از اینکه میگوید رسول خدا به مخلوق
پناه نمیبرد، این بوده که با اعتقاد به ربوبیت و استقلالیت پناه دهنده در پناه
دادنش، به هیچ مخلوقی پناه نمیبرد، وگرنه رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم وقتی
که برای اولین بار بر او وحی نازل شد، بسیار ترسیده بود و شتابان به خانه برگشت و
به خانهاش پناه برد، چنانکه در صحیح بخاری (4) آمده است: «بَيْنَا أَنَا أَمْشِي
سَمِعْتُ صَوْتًا مِنَ السَّمَاءِ فَرَفَعْتُ بَصَرِي قِبَلَ السَّمَاءِ فَإِذَا
الْمَلَكُ الَّذِي جَاءَنِي بِحِرَاءٍ قَاعِدٌ عَلَى كُرْسِيٍّ بَيْنَ السَّمَاءِ
وَالأَرْضِ، فرُعِبتُ مِنْهُ فَجِئْتُ أَهْلِي فَقُلْتُ زَمِّلُوْنِيْ،
زَمِّلُوْنِيْ».
ترجمه: «روزی، در مسیر راه، صدایی به گوشم رسید، سرم را بلند كردم، ديدم
همان فرشتهای است که در غار حرا نزد من آمده بود. او روی کرسیای که میان زمین و
آسمان قرار داشت، نشسته بود. با ديدن آن صحنه، ترسیدم. به خانه برگشتم و گفتم: پتویی
بر روی من بیاندازید پتویی بر روی من بیاندازید».
و برگشتن به خانه از روی ترس و انداختن
پتویی بر روی خود، یعنی استعاذه به مخلوق و این ثابت میکند که رسول خدا به
مخلوقات پناه برده است. و نحوۀ جمع نمودن بین پناه بردن قطعی رسول خدا صلی الله
علیه وآله وسلم به مخلوقات، و بین سخن ابوسلیمان الخطابی که گفته است رسول خدا به
مخلوق پناه نبرده است این است که بگوییم: رسول خدا به مخلوق با اعتقاد به ربوبیتش
پناه نبرده است، اما به مخلوقات به عنوان سبب پناه برده است.
و سبحان الله فهم وهابیت از توحید چنان باطل
و فاسد شده است که حتی باید برای بدیهیترین بدیهیات نیز برایشان دلیل بیاوریم!
یعنی صلاح مهدوی، هنوز نفهمیده که خود او نیز در زندگیاش وقتی از مخلوقی میترسد
به مخلوق دیگری به عنوان سبب پناه میبرد؟ مثلا سربازی که در حال جنگیدن است اگر
به سنگر یا دیواری پناه ببرد تا تیر دشمن به او برخورد نکند، یعنی آن دیوار و سنگر
را من دون الله دانسته و به غیر الله پناه برده و مشرک شده است؟ الحمد لله الذی
جعل أعدائنا من الحمقی و السفهاء الأحلام!
در المطالب العالیة از الحافظ ابن حجر
العسقلانی (11/60) آمده: «قَالَ عَبْدٌ: ... عَنْ أَبِي سَعِيدٍ الخدري رضي الله
عنه قَالَ: كَانَ رَجُلٌ مِنَ الْمُهَاجِرِينِ ضَعِيفًا،.. فَجَعَلَ الرَّجُلُ
يَقُولُ: أعوذ بالله ثم برسوله، وجعل رسول الله -صلى الله عليه وسلم- يقول:
ادْنُهْ، ادْنُهْ، حَتَّى دَنَا مِنْهُ».
ترجمه: «عبد بن حمید با سندش از ابوسعید الخدری رضی الله عنه آورده که گفت:
مردی از مهاجران ضعیف و ناتوان بود... آن مرد گفت: به خدا و سپس به رسولش پناه میبرم.
رسول خدا فرمود: نزدیک بیا نزدیک بیا، تا اینکه نزدیک پیامبر آمد...».
چنانکه در این روایت آمده است، یکی از
مهاجران رضی الله عنهم، به رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم پناه برده است و گفته
است: «أعوذ
بالله ثم برسوله».
و خود رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم نیز
وقتی به طائف هجرت کرد اما مردم طائف او را نپذیرفتند و رد کردند، رسول خدا وقتی
به مکه بازگشت، در جوار و پناه مطعم بن عدی، به مکه بازگشت، یعنی به مطعم بن عدی
که مشرک بود، پناه برد تا او را پناه بدهد تا دیگر مشرکان به او کاری نداشته باشند
و اجازه بدهند که به مکه بازگردد. و استجاره، هیچ تفاوتی با استعاذه ندارد. پس
رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم به شخصی مشرک به عنوان سببی مقرر شده از طرف
الله پناه برد تا در جوار و پناه او به مکه بازگردد. و پناه بردن او به آن سبب، به
معنای پناه بردنش به من دون الله نیست، بلکه اسباب همواره در طول مشیت الله قرار
میگیرند و نه در عرض قدرت و مشیت الله.
پس با توجه به اینکه صلاح مهدوی به نص و
ظاهر کلام ابوسلیمان الخطابی استناد کرده بر اینکه او در سخنش، قید ربوبیت را
نیاورده است، و از آن چنین نتیجه گرفته که او استعاذه را شرک دانسته بدون اینکه آن
را منوط به اعتقاد به ربوبیت کرده باشد، پس ما نیز به همان شکل میگوییم که در نص
و ظاهر سخن او، استعاذه به زنده و حاضر در آنچه که وهابیت آن را «ما یقدر علیه غیر
الله» میداند، مستنثی نشده است، در نتیجه ملزم میشود که استعاذه به زنده و حاضر
را نیز طبق سخن او شرک بداند! و اگر گفت: خیر، منظور ابوسلیمان الخطابی از این
سخنش این نبوده که او استعاذه به زنده و حاضر در «ما یقدر علیه غیر الله» را شرک و
ناجایز دانسته باشد، میگوییم: ما نیز به همان شکل به شما میگوییم که منظور او
این نبوده که استعاذه را بدون اعتقاد به ربوبیت شرک دانسته باشد. پس کجاست آن
دلایل قوی جناب صلاح مهدوی؟!
عرض:
سپس صلاح مهدوی میگوید: {امام ابنعبدالبر
(متوفیٰ463ه) در رد بر جهمیه هنگام ذکر حدیث «من نزل منزلا ثم قال: أعوذ بكلمات
الله التامات من شر ما خلق، لم يضره شيء، حتى يرتحل من منزله ذلك » [صحیح مسلم, ص.
(ش:2708)] «هرگاه یکی از شما در جایی منزل گرفت، آنگاه "أعوذ بكلمات الله
التامات من شر ما خلق" بگوید، تا زمانیکه در آن منزل هست و کوچ نکرده چیزی به
وی آسیب نمیرساند» سپس میگوید:« وفي الاستعاذة بكلمات الله أبين دليل على أن
كلام الله منه تبارك اسمه وصفة من صفاته ليس بمخلوق لأنه محال أن يستعاذ بمخلوق
وعلى هذا جماعة أهل السنة والحمد لله»[التمهيد لما في الموطأ من المعاني
والأسانيد, ص. (24/186)] «و در استعاذه به کلمات الله روشن میشود که کلام الله
مخلوق نیست و از ذات اوست و صفتی از صفاتش است چونکه محال است به مخلوق پناه برده
شود و اهل سنت و جماعت بر این موضوع هستند و الحمدلله»}.
نقد:
میگویم: اگر صلاح مهدوی با استناد به این قسمت از سخن امام ابن عبدالبر رحمه
الله که میگوید: «محال أن يستعاذ بمخلوق»، چنین برداشت کند
که ابن عبدالبر استعاذه به مخلوق را ناجایز دانسته است بدون اینکه ناجایز بودنش را
مقید به ربوبیت کرده باشد، ما نیز در پاسخ به او میگوییم که ابن عبدالبر قید زنده
و مرده و غایب و حاضر و ما یقدر علیه غیر الله و ما لا یقدر علیه إلا الله را نیز
به همانند قید ربوبیت نیاورده است، در نتیجه مجبور میشوید که بگویید طبق این سخن
او، استعاذه به زنده و حاضر در آنچه که آن را ما یقدر علیه غیر الله میدانید نیز،
شرک است!
و اگر گفتید: خیر، منظور ابن عبدالبر این
نبوده که استعاذه به زندۀ حاضر در آنچه که بر آن قادر است، ناجایز است، ما نیز به
همان شکل میگوییم که: منظور ابن عبدالبر این نبوده که استعاذه به اسباب ناجایز
باشد، بلکه منظور او شرک بودن استعاذه به مخلوقی بوده که برایش ربوبیت و استقلالیت
قائل باشد و بصورت من دون الله به او استعاذه کره باشد. چطور شما بتوانید کلامش را
تاویل کنید اما ما نتوانیم؟ در حالی تاویل ما مستند به قرآن و سنت و دیگر اقوال
آنان است اما تاویل شما، بدعی و بدون دلیل است و بلکه با تناقض روبرو است.
و در حالی که ابن عبدالبر رحمه الله خودش
روایاتی دربارۀ استعاذه به رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم در کتابش میآورد و
عقیدهاش را بر آن بنا میکند، چنانکه در الاستذکار (2/432) میگوید: ««فَقَدْ رُوِيَ عَنْ
أَنَسٍ مِنْ وُجُوهٍ كَثِيرَةٍ بِمَعَانٍ مُتَفَاوِتَةٍ حِسَانٍ قَدْ ذَكَرْنَا
بَعْضَهَا فِي التَّمْهِيدِ وَمِنْ أَكْمَلِهَا مَعْنًى وَأَحْسَنِهَا أَلْفَاظًا
وَسِيَاقَةً حَدِيثُ مُسْلِمٍ الْمُلَائِيِّ عَنْ أَنَسٍ قَالَ جَاءَ أَعْرَابِيٌّ
إِلَى النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ يَا رَسُولَ
اللَّهِ لَقَدْ أَتَيْنَاكَ وَمَا لَنَا بَعِيرٌ يثط وَلَا صَبِيٌّ
يَصْطَبِحُ وَأَنْشَدَ...».
ترجمه: «این ماجرا از وجوه بسیاری و با معانی متفاوت و
(إسناد) نیکویی از انس بن مالک روایت شده که بعضی از آنها را در التمهید ذکر کردهایم
و کاملترینشان در معنا و خوبترینشان در الفاظ، حدیث مسلم الملائی از انس است که
میگوید: بادیه نشینی نزد رسول خدا صلی الله علیه وآله
وسلم آمد و گفت: ای رسول خدا، بخدا قسم در حالی نزد تو آمدهایم که شترانمان از گرسنگی صدایشان در نمیآید و کودکانمان شبها
گرسنه میخوابند، سپس این شعر را خواند...».
و اینکه آن اعرابی گفت: «يَا رَسُولَ اللَّهِ
لَقَدْ أَتَيْنَاكَ» معنایی جز پناه بردن او به
رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم ندارد، پس او از خشک سالی و گرسنگی به رسول خدا
پناه برده است، و لازم نیست که از عملی که انجام داده است دقیقا با لفظ استعاذه
یاد کند، چون مهم معنا و مفهوم عمل اوست نه اسم آن. برای مثال اگر کسی خمر بنوشد و
نام آن را آب بگذارد، هیچ نفعی برای او ندارد و او نزد ما حکم شارب خمر را دارد. و
به همان شکل آن شخصی که از گرسنگی و بیبارانی به نزد رسول خدا آمده است نیز،
حقیقتاً به او او پناه برده است اگرچه هم لفظ استعاذه در کلامش نیامده باشد. و
رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم نگفت که تو مشرک شدی! و نگفت: چرا به نزد من
آمدی و به من از بیبارانی و خشک سالی و گرسنگی پناه بردی در حالی خداوند از رگ
گردنت به تو نزدیک تر است! و نگفت که: نباید من را بین خود و خدایت واسطه قرار
بدهی! و به او نگفت: هرکس بین خودش و خدا واسطهای قرار بدهد و او را بخواند به
اجماع (!!!) کافر شده است. اینها همگی قیدهایی باطل و بدعی است که الله متعال هیچ
دلیل و سلطانی بر آن نازل نکرده است. بلکه تنها و تنها قیدی که استعاذه و استغاثه
از یک مخلوق را به عبادت او تبدیل میکند، اعتقاد به رب و إله بودن اوست. و هرگز و
هرگز چیزی که سبب دانسته بشود، نمیتواند شریک الله دانسته شود؛ چون جمع نقیضین
محسوب میشود، اما وهابیت سبب را شرک قرار داده و به این شکل در تناقضات افتاده
است.
و در کتاب «الدعاء» از الطبرانی (1/597)
آمده است: «حَدَّثَنَا
عَلِيُّ بْنُ سَعِيدٍ الرَّازِيُّ ، حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ رَشَدِ بْنِ
خُثَيْمٍ الْهِلالِيُّ ، حَدَّثَنَا عَمِّي سَعِيدُ بْنُ خُثَيْمٍ ، حَدَّثَنَا
مُسْلِمٌ الْمُلائِيُّ عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ قَالَ جَاءَ أَعْرَابِيُّ إِلَى
النَّبِيِّ صلى الله عليه وسلم فَقَالَ يَا رَسُولَ اللهِ لَقَدْ
أَتَيْنَاكَ وَمَا لَنَا بَعِيرٌ يَئِطُّ وَلا صَبِيُّ يَصْطَبِحُ
وَأَنْشَدَهُ أَتَيْنَاكَ وَالْعَذْرَاءُ تَدْمَى لِبَانُهَا وَقَدْ شُغِلَتْ
أُمُّ الصَّبِيِّ ، عَنِ الطِّفْلِ وَأَلْقَى بِكَفَّيْهِ الْفَتَى اسْتِكانَةً
مِنَ الْجُوعِ ضَعْفًا مَا يَمُرُّ وَمَا يُحَلِي وَلا شَيْءَ مِمَّا يَأْكُلُ
النَّاسُ عِنْدَنَا سِوَى الْحَنْظَلِ الْعَامِيِّ وَالْعِلْهِزِ الْفَشْلِ وَلَيْسَ
لَنَا إِلا إِلَيْكَ فِرَارُنَا وَأَيْنَ فِرَارُ النَّاسِ إِلا إِلَى الرُّسْلِ
فَقَامَ رَسُولُ اللهِ صلى الله عليه وسلم يَجُرُّ رِدَاءَهُ حَتَّى صَعِدَ
الْمِنْبَرَ ثُمَّ رَفَعَ يَدَيْهِ إِلَى السَّمَاءِ فَقَالَ اسْقِنَا غَيْثًا
مُغِيثًا مَرِيًّا مَرِيعًا غَدَقًا طَبَقًا عَاجِلا غَيْرَ رَايِثٍ نَافِعًا
غَيْرَ ضَارٍّ تَمْلأُ بِهِ الضَّرْعَ وَتُنْبِتُ بِهِ الزَّرْعَ وَتُحْيِي بِهِ
الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا فَوَاللَّهِ مَا رَدَّ يَدَيْهِ إِلَى نَحْرِهِ حَتَّى
أَلْقَتِ السَّمَاءُ بَأَوْرَاقِهَا».
ترجمه: «علی بن سعید الرازی برای ما تعریف کرد از احمد بن رشد بن خثیم
الهلالی از عمویش سعید بن خثیم از مسلم الملائی از انس بن مالک که گفت: یک عرب بادیه
نشین نزد پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم آمد و گفت: ای رسول خدا حقیقتا نزد تو آمدهایم برای اینکه شتری برایمان زنده نمانده که صدایش در آید و کودکانمان از
گرسنگی تلف شدهاند، و این شعر را خواند: {(ای رسول خدا) در حالی نزد تو آمدهایم
که سینههای دخترکان (نیز بخاطر قطحی و نداری و از فرط کار زیاد) زخمی و کوفته
شده است. و مادران، کودکان شیرخوارۀشان را رها و فراموش کردهاند. و جوانان،
ناتوان و خوار شده و دستانشان را انداختهاند. و از شدت گرسنگی چنان ضعیف شدهاند
که هیچ حرفی چه خوشایند و چه ناخوشایند نمیتوانند بزنند. و چیزی که بشود آن را
خورد نزد ما وجود ندارد. بغیر از حنظلِ (= هندوانۀ تلخ) گندیده و علهزِ (نوعی گیاه)
خراب شده. و
(ای رسول خدا) ما فراری جز به سوی تو نداریم. و مردم جز به سوی رسولان به کجا فرار
کنند؟} رسول خدا بعد از شنیدن حرفهای آن اعرابی
بلند شد و ردایش را به دنبال خود کشید تا اینکه به بالای منبر رفت، سپس دستانش را
به سمت آسمان بلند کرد و گفت: (بارالهی) به ما باران بسیاری عطا فرما که به داد ما
برسد، گوارا و با خیر و برکت باشد، زود ببارد و دیر نکند، مفید و بدون ضرر باشد که
پستانهای حیوانات را پر از شیر کند و گیاهان را از زمین برویاند و زمین را بعد از
مردنش دوباره زنده گرداند. انس بن مالک میگوید: و به خدا قسم هنوز دستانش را پایین
نیاورده بود که پارههای ابرهای پراکنده به هم آمدند و باران بارید».
چنانکه در این روایت آمده است آن اعرابی به
رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم گفت: «وَلَيْسَ لَنَا إِلا إِلَيْكَ فِرَارُنَا
وَأَيْنَ فِرَارُ النَّاسِ إِلا إِلَى الرُّسْلِ».
و این همان پناه بردن و استعاذه است.
همچنین ابن عبدالبر در الاستیعاب (1/276)
چنین آورده است: «جناب الكلبي، أسلم يوم الفتح. روى عن النبي صلى الله عليه وسلم أنه سمعه
يقول لرجل ربعة: إِنَّ جِبْرِيلَ عَنْ يَمِينِي، وَمِيكَائِيلَ عَنْ يَسَارِي،
وَالمَلَائِكَةَ قَدْ أَظَلَّتْ عَسْكَرِي، فَخُذِ فِي بَعْضِ هَنَاتَكِ: فأطرق
الرجل شيئا، ثم طفق يقول:
يَا رُكْنَ مُعْتَمِدٍ وَعِصْمَةَ
لَائِذٍ... وَمَلَاذَ مُنْتَجِعٍ وَجَـارَ مُجـاوِرِ
يَا مَنْ تَخيَّرهُ الإِلَهُ لِخَلْقِهِ...
فَحَبَاهُ بِالخُلُقِ الزَّكِيِّ الطَّاهِرِ
أَنْتَ النَّبِيُّ وَخَيرُ عُصْبَةِ آدَمِ...
يَا مَنْ تَجُودُ كَفَيْضِ بَحْرٍ زَاخِرِ
مِيْكَالُ مَعْكَ وَجِبْرائِيلُ كِلَاهُمـا...
مَدَدٌ لِنَصْرِكَ مِنْ عَزِيزٍ قَاهِرِ
قَالَ: فقلت من هذا الشاعر؟ فقيل: حسان بن ثابت
الأنصاري، فرأيت رسول الله صَلَّى اللَّهُ عليه وَسَلَّمَ يدعو له ويقول له خيرًا».
ترجمه: «جَناب الکلبی، در فتح مکه اسلام آورد، از پیامبر صلی الله علیه وآله
وسلم روایت کرده و از پیامبر شنیده که به مردی که قد متوسطی داشت فرمود: بیگمان
جبرئیل در سمت راست من و میکائیل در سمت چپ من و فرشتگان در بین لشکر من وارد شدهاند،
پس بعضی از اشعارت را بخوان. آن مرد کمی جلو آمد و شروع کرد به خواندن این شعر: {ای پایۀ مورد اعتماد و
ای پناهگاه پناهندگان و ای فریادرس درماندگان، و ای پناه دهندۀ پناه جویان. ای کسی که خداوند او را برای آفریدههایش برگزید و او را به داشتن
اخلاق رفیع و پاک اختصاص داد. تو، پیامبر و بهترین فرزند آدم هستی، ای کسی که
همانند دریای لبریز، سخاوتمد و بخشندهای. میکائیل و جبرئیل هردویشان همراه تو
هستند، که کمکی برای پیروزی تو از طرف خداوند عزیز و قاهر است}. جَناب الکلبی میگوید:
پرسیدم این شاعر که بود؟ گفتند: او حسان بن ثابت الأنصاری است. و دیدم که رسول خدا
صلی الله علیه وآله وسلم برایش دعا و سخن نیکو کرد».
و ابن عبدالبر این روایت را قبول داشته و
اگر شرک میدانست که به آن استدلال نمیکرد و چنانکه در این روایت آمده است حسان
بن ثابت رضی الله عنه رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم پناهگاه و فریادرس معرفی
کرده است: «يا...عِصْمَةَ
لَائِذٍ وَمَلَاذَ مُنْتَجِعٍ وَجَـارَ مُجـاوِرِ»
و رسول خدا نیز سخن او را رد نکرد و بلکه برایش دعای خیر کرد.
و به این شکل ثابت میشود که منظور ابن
عبدالبر در این سخنش: «محال أن يستعاذ بمخلوق»، آن نوعی از استعاذه بوده که در آن، شخص، اعتقاد به ربوبیت و استقلالیت
آن مخلوقی که به او پناه برده میشود داشته باشد، و اگر آن مخلوقی که به او پناه
گرفته است را سبب بداند، پس استعاذه به او شرک نیست چون استعاذه به سبب، درواقع
استعاذه به الله است چراکه اسباب، من دون الله محسوب نمیشوند.
و همچنین امام فخر رازی در مفاتیح الغیب (1/78)
دربارۀ استعاذه به کلمات الله میگوید: «ثَبَتَ فِي الْعُلُومِ الْعَقْلِيَّةِ أَنَّ
كَثْرَةَ الْأَشْخَاصِ الرُّوحَانِيَّةِ فَوْقَ كثرة الأشخاص الجسمانية، وأن
السموات مَمْلُوءَةٌ مِنَ الْأَرْوَاحِ الطَّاهِرَةِ، كَمَا قَالَ عَلَيْهِ
الصَّلَاةُ وَالسَّلَامُ: {أَطَّتِ السَّمَاءُ، وَحَقَّ لَهَا أَنْ تَئِطَّ، مَا
فِيهَا مَوْضِعُ قَدَمٍ إِلَّا وَفِيهِ مَلَكٌ قَائِمٌ أَوْ قَاعِدٌ}. وَكَذَلِكَ
الْأَثِيرُ وَالْهَوَاءُ مَمْلُوءَةٌ مِنَ الْأَرْوَاحِ، وَبَعْضُهَا طَاهِرَةٌ
مُشْرِقَةٌ خَيِّرَةٌ، وَبَعْضُهَا كَدِرَةٌ مُؤْذِيَةٌ شِرِّيرَةٌ، فَإِذَا قَالَ
الرَّجُلُ: (أَعُوذُ بِكَلِمَاتِ اللَّهِ التَّامَّاتِ) فَقَدِ اسْتَعَاذَ
بِتِلْكَ الْأَرْوَاحِ الطَّاهِرَةِ مِنْ شَرِّ تِلْكَ الْأَرْوَاحِ الْخَبِيثَةِ».
ترجمه: «در علوم عقلی ثابت شده که کثرت اشخاص روحانی بالای کثرت اشخاص جسمانی
است، و آسمانها مملو از ارواح پاک هستند، چنانکه پیامبر علیه الصلاة والسلام
فرموده است: {آسمان به ناله درآمد و حق داشت كه بنالد، چون هیچ جای پایی در آن نیست
مگر اينكه فرشتهای در آنجا در حال سجده يا ركوع است} و همچنین آسمان و هوا مملو
از ارواحی است که بعضی از آنها پاک و نورانی و نیکوکار هستند، و بعضی دیگر کدر و
آزاردهنده و بدکار. و اگر کسی بگوید: {به کلمات خداوند پناه میبرم} پس در حقیقت از شر آن
ارواح ناپاک به آن ارواح پاک پناه برده است».
چنانکه میبینید، الله متعال بوسیلۀ ارواح
پاک و نورانی و نیکوکارش، بندهاش را از شر ارواح ناپاک و کدر پناه میدهد، و یکی
از معانی: «أَعُوذُ
بِكَلِمَاتِ اللَّهِ التَّامَّاتِ مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ» همین است.
عرض:
در ادامه صلاح مهدوی میگوید: {همچنین
امام سویدی الشافعی (متوفیٰ1237ه) میگوید: «لا يستعاذ بغير الله أو صفاته، إذ كل
ما سواه تعالى وصفاته مخلوق، ...والاستعاذة بالمخلوق شرك مناف لتوحيد الخالق لما
فيه من تعطيل معاملته تعالى الواجبة له على عبيده»[(العقد الثمين في بيان مسائل
الدين للسويدي الشافعي ص.543 )] «جز به الله و صفاتش به هیچ کس پناه برده نمیشود،
چونکه غیرِ الله و صفاتش، همه چیز مخلوق
است ... و پناه بردن به مخلوق شرکی منافی توحید خالق است چونکه تعامل واجب بر
بنده در مقابل الله، با پناه بردن به غیر ایشان تعطیل میشود»}.
نقد:
میگویم: سخن امام سویدی رحمه الله نیز شبیه دیگر سخنانی است که قبلا بررسی
کردیم، و باید سخنش در شرک بودن استعاذه به مخلوق را بر اعتقاد به ربوبیت استعاذه
شونده حمل کرد، و اگر صلاح مهدوی بگوید بدون قید ربوبیت نیز استعاذه به مخلوق را
شرک دانسته است، پس مجبور میشود طبق همین سخن، استعاذه به زندۀ حاضر در آنچه که
آن را ما یقدر علیه غیر الله میداند نیز شرک بداند، چون به همان شکلی که صلاح
مهدوی ادعا میکند که قید «ربوبیت» در کلام سویدی وجود ندارد، به همان شکل هم قید
«زنده» و «حاضر» و «ما یقدر علیه غیر الله» وجود ندارد، در نتیجه طبق مطلق کلام او
باید استغاثه به انسان زنده و حاضر در آنچه که بر آن قادر است را نیز شرک بداند.
و اگر صلاح مهدوی سخن سویدی را تاویل کند و
بگوید، منظورش شرک بودن استعاذه به زنده و حاضر در آنچه که بر آن قادر است نبوده
است، ما نیز میگوییم: منظورش شرک بودن استعاذه به اسباب نبوده است بلکه منظورش
استعاذه به من دون الله بوده است، یعنی برایش ربوبیت و استقلالیت قائل باشد. پس
واقعا کجاست آن دلایل قوی و محكمي که صلاح مهدوی ادعا کرده است؟ این اقوال که همگی
غیر صریح بوده و نیاز به تاویلهای صلاح مهدوی دارد تا از پاسخهای نقضیای که به
او داده شد خلاص بشود!
در إتحاف الخيرة المهرة (6/49) آمده: «قَالَ أَبُو يَعْلَى:
... عَنْ أَبِي مُوسَى- رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ- قَالَ: "قَدِمَ رَكْبٌ مِنَ الْأَشْعَرِيِّينَ
وَفِيهِمْ غُلَامٌ شَابٌّ، ... فَلَمَّا اسْتَقَبَلَ النَّبِيَّ - صَلَّى اللَّهُ
عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - قَالَ: أَعُوذُ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ مِنَ النَّارِ.
فلم يزل يقول ذلك حتى جَلَسَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ
وَسَلَّمَ - فقال له رسول الله: إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَجَارَكَ مِنَ النَّارِ
فَأَعِنِّي بِالرُّكُوعِ وَالسُّجُودِ».
ترجمه: «ابویعلی با سندش از ابوموسی الأشعری
رضی الله عنه روایت کرده که گفت: سوارانی از اشعریها که در میانشان غلام جوانی
بود نزد رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم آمدند... هنگامیکه پیامبر صلی الله علیه
وآله وسلم جلو آمد، آن غلام گفت: به خدا و رسولش از آتش پناه میبرم. و پیوسته این سخن را میگفت تا اینکه نزد رسول خدا صلی الله علیه
وآله وسلم نشست، رسول خدا به او فرمود: به تحقیق خداوند تو را از آتش پناه داد؛ پس
مرا با رکوع و سجود کردنت یاری بده».
چنانکه میبینید یکی از اصحاب از طایفه
اشعریها، به رسول خدا از آتش دوزخ پناه برد و گفت: «أَعُوذُ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ مِنَ
النَّارِ». و رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم
نگفت تو قبلا مشرک بودی و اکنون نیز با این سخنت همچنان مشرک هستی و اعتقادی شرکی
داری، و نگفت که توحید اینچنین نیست که تو میگویی! و سخنش را در استعاذهاش به
رسول خدا از آتش را رد نکرد، بلکه تاییدش کرد و پناهش داد.
و اگر پناه بردن به رسول خدا صلی الله علیه
وآله وسلم به عنوان سبب، از آتش جهنم و از غضب رسول خدا و از خشکسالی و... در زمان
حیاتش جایز باشد، پس همین پناه بردنها با همان کیفیت، بعد از وفاتش نیز جایز
خواهد بود چراکه رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم را بعد از وفاتش نیز همچنان سبب
دانسته است.
و این امام احمد بن حنبل رحمه الله است که به
مخلوقات زنده اما غایب از دیدگان پناه میبرد تا به او کمک کنند و راه را به او
نشان بدهند.
در مسائل أحمد بن حنبل (ش 912) آمده است که عبد
الله پسر امام احمد گفت شنیدم پدرم میگفت: «حَجَجْتُ خَمْسَ حِجَجٍ، اثْنَتَيْنِ رَاكِبًا،
وَثَلاثَ مَاشِيًا، أَوْ ثَلاثَ رَاكِبًا، وَاثْنَتَيْنِ مَاشِيًا، فَضَلَلْتُ
الطَّرِيقَ فِي حَجَّةٍ، وَكُنْتُ مَاشِيًا فَجَعَلْتُ أَقُولُ: يَا عِبَادَ
اللَّهِ، دُلُّونِي عَلَى الطَّرِيقِ، قَالَ: فَلَمْ أَزَلْ أَقُولُ ذَلِكَ حَتَّى
وَقَفْتُ عَلَى الطَّرِيقِ، أَوْ كَمَا قَالَ أَبِي».
ترجمه: «پنج بار حج کردم، که در یکی از حجها راه را گم کردم و من پیاده
بودم، و شروع کردم به گفتنِ: ای بندگان خدا راه را به ما نشان دهید، و پیوسته این
را میگفتم تا اینکه راه را پیدا کردم».
و امام علامه نجم الدین الطوفی الحنبلی رحمه
الله (متوفی 716 هجری) که یکی از بزرگترین علمای حنابله است، در رد منحرفان از
حقیقت مفهوم عبادت (در کتابش: الإشارات الإلهية إلي المباحث الأصولية، ص 480) میگوید:
«ومما يحتج
به على ذلك حديث هاجر أم إسماعيل حيث التمست الماء لابنها؛ فلم تجد، فسمعت حسا في
بطن الوادي، فقالت: قد أسمعت إن كان عندك غواث. وهذا في معنى الاستغاثة منها
بجبريل، وقد أقرها على ذلك ولم ينكره النبي صلّى الله عليه وسلّم عليها لما حكاه
عنها. ولأن اعتقاد التوحيد من لوازم الإسلام، فإذا رأينا مسلما يستغيث بمخلوق
علمنا قطعا أنه غير مشرك لذلك المخلوق مع الله عز وجل، وإنما ذلك منه طلب مساعدة،
أو توجه إلى الله ببركة ذلك المخلوق، وإذا استصرخ الناس في موقف القيامة بالأنبياء
ليشفعوا لهم في التخفيف عنهم، جاز استصراخهم بهم في غير ذلك المقام، وقد صنف الشيخ
أبو عبد الله بن نعمان كتابا سماه «مصباح الظلام في المستغيثين بخير الأنام»
واشتهر هذا الكتاب وأجمع أهل عصره على تلقيه منه بالقبول، وإجماع أهل كل عصر حجة،
فالمنكر لذلك مخالف لهذا الإجماع».
ترجمه: «و از دلایلی که به آن برای جواز استغاثه احتجاج میشود حدیث هاجر
مادر اسماعیل علیهما السلام است آن هنگام که برای پسرش به دنبال آب میگشت، اما آب
پیدا نکرد. سپس در آن وادی صدایی را احساس کرد و گفت: صدایت را شنیدم (به من کمک
کن) اگر کمکی از دستت بر میآید، و این به معنای استغاثۀ هاجر به جبریل است و پیامبر
صلی الله علیه وسلم که این واقعه را حکایت نموده، بر استغاثۀ هاجر اقرار نموده و
آن را انکار نکرده است. و این (را باید بدانیم) که اعتقاد داشتن به توحید از لوازم
اسلام است، پس اگر مسلمانی را دیدیم که به مخلوقی استغاثه میکند، قطعاً میدانیم
که او آن مخلوق را با خداوند عزوجل شریک قرار نداده است، بلکه تنها از او طلب یاری،
یا توجه به خدا به برکت آن مخلوق کرده است. و اگر مردم در موقف قیامت پیامبران را
به فریاد بخوانند تا برای تخفیفِ بر آنان، برایشان شفاعت کنند، پس در دیگر مقامها
(و موقفها) نیز به فریاد خواندن آنها جایز خواهد بود. و به تحقیق شیخ ابوعبدالله
النعمان کتابی به نام: «مصباح الظلام في المستغيثين بخير الأنام» نوشته و این کتاب
شهرت یافت و مردم زمان او بر قبول نمودن کتابش اجماع نمودند و اجماع اهل هر عصری
حجّت است و هرکس مخالفت کند پس با این اجماع مخالفت کرده است».
پس استعاذه به مخلوق، اگرچه هم آن مخلوق،
«زنده» و «حاضر» باشد و اگرچه هم در آنچه که «ما یقدر علیه غیر الله» باشد، پس در
صورتی که آن مخلوق را «من دون الله» بداند قطعا شرک خواهد بود، و زنده و حاضر بودن
کسی که به او پناه برده است، و نیز ما یقدر علیه غیر الله بودن آن چیزی که ازش
پناه گرفته است مانع شرک شدن استعاذه به او نخواهد شد؛ چراکه برای کسی که به او
پناه برده است ربوبیت قائل بوده است، و آن قیدهایی که وهابیت بدعت نهاده است هیچ
اعتبار و ارزشی در برابر قید «من دون الله = ربوبیت قائل بودن» ندارد. اما اگر آن
مخلوق را سبب بداند پس اگرچه هم آن مخلوق «غایب» و «مرده» باشد و اگرچه هم در آنچه
که وهابیان آن را «ما لا یقدر علیه إلا الله» میپندارند باشد، پس هرگز شرک نخواهد
بود، چون سببی که شخص معتقد است که الله خودش آن را همانند دیگر اسباب موجود در
جهان هستی، مقدر کرده است، چگونه چنین سببی میتواند شریک الله بشود؟ و اگرچه هم
در تشخیص آن سبب خطا کرده باشد اما کماکان چیزی را شریک الله قرار نداده است. پس
تنها زمانی شرک خواهد بود که آن مخلوقی که به او پناه میبرد را سبب نداند، بلکه
من دون الله و مستقل از الله و شریک الله و موثر در اراده و مشیت الله بداند.
عرض:
در انتها صلاح مهدوی میگوید: {در نتیجه
دیدیم که علما چگونه بدون توجه به عقیده شخص، استعاذه و پناه بردن به پیامبران و
ملائکه را تحریم کردهاند، بلکه حکم به کفر و شرک بودن آن کردهاند و هیچ ذکری از
قید عثمان النابلسي برای کفر وشرک خواندن اعمال و اقوال در آن نمیبینیم، و این
خود دلیلی برای باطل بودن این قید و شرط میباشد}.
میگویم: پس به همان شکل باید این را نیز بپذیری که آن علما بدون توجه به زنده
بودن و مرده بودن شخصی که به او پناه برده میشود، و بدون توجه به حاضر بودن و
غایب بودنش، و بدون توجه به این تقسیم بندی وهابیان یعنی «ما یقدر علیه غیر الله»
و «ما لا یقدر علیه إلا الله»، استعاذه و پناه بردن به مخلوق را کفر و شرک دانستهاند،
و هیچ ذکری از این قیدهای وهابیت، مانند اینکه مرده و غایب باشد و در آنچه که در
مقدور مخلوق نباشد، برای کفر و شرک خواندن استعاذه در آن اقوالی که صلاح مهدوی نقل
کرد نمیبینیم، و این خود دلیلی برای باطل بودن این قید و شرط ها میباشد! در
نتیجه صلاح مهدوی ملزم میشود که استعاذه و پناه بردن و استغاثه به زنده و حاضر را
در آنچه که وهابیان آن را «ما یقدر علیه غیر الله» میپندارند، طبق همان اقوالی که
آورده است کفر و شرک بداند! و اینگونه دلایل به اصطلاح محکم و قوی صلاح مهدوی را
رد کردیم و با پاسخهای نقضی او را متوجه باطل بودن فهمش از توحید و شرک نمودیم. و
با همان اقوالی که صلاح مهدوی به آن احتجاج کرده بود بر او رد زدیم و ادعایش را رد
کردیم و ثابت کردیم که جز با اعتقاد به ربوبیت یک مخلوق و من دون الله دانستن او،
و مستقل از الله دانستن او، استعاذه و استغاثه به او شرک نخواهد بود.
و جالب اینکه اگر آن مخلوق را تنها سببی
مقرر شده توسط الله بداند، پس طبق همان تقسیم بندی وهابیت، آن سبب، در این حالت
داخل در «فیما یقدر علیه المخلوق» میشود و از مفهوم شرک خارج خواهد شد، پس چگونه
وهابیان استعاذه به مرده و غایب را در صورتی که آن مرده یا غایب را سبب بداند، شرک
قرار میدهند؟
و به این شکل خلل توحید وهابیت آشکار میگردد
و اینکه نه قرآن و سنت را به درستی فهمیدهاند و نه کلام علما را به درستی میخوانند،
بلکه ابتدا به چیزی معتقد شدهاند سپس برایش به دنبال نصوص متشابه و غیر صریح
الدلاله میروند و عقایدشان را به زور بر آن نصوص حمل میکنند.
و صلاح مهدوی بسیار به من بدهکار است و ردیههای بسیاری بر او
نوشتم که هیچ کدام را نتوانسته است پاسخ بدهد، از جمله مقالۀ «ردود کوتاه و منطقی
بر صلاح الدین مهدوی» که در آن صلاح مهدوی کتاب الروية الوهابیة را به حساب خودش
نقد کرده بود و من شبهات او را رد نمودم اما نتوانست پاسخی به نقد من بر او بدهد.
و نیز قسمت دهم از سلسله مقالات هداية الخوارج في تصحیح
الکوارث با نام: «آنگاه که صلاح مهدوی تحدی میکند» که در آن بر تحدایی که کرده
بود پاسخ دادم و باز نتوانست پاسخی به آن بدهد.
و او در برابر همفکرانش موظف است که به نقدهایی که بر استدلالهای
او وارد کردهام را پاسخ بدهد و مردم را ساده لوح و نادان تصور نکند، چون مردم
سخنان را میشنوند و از بهترین و قویترینشان پیروی میکنند.
از الله متعال میخواهم که من و او را هدایت کند و حق را در
چهرۀ واقعیاش به ما نشان بدهد و توفیق پیروی کردن از آن را به ما بدهد و باطل را
در چهرۀ واقعیاش به ما نشان بدهد و توفیق پرهیز نمودن از آن را به ما بدهد. آمین
مجاهد
دین
20
آبان 1400
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر