۱۳۹۷/۰۸/۲۰

قول کسی بر قرآن و سنّت مقدم نمی‌باشد


نویسنده: مجاهد دین


منبع اصلی شریعت، قرآن و سنّت است و دیگر مصادر تشریع مانند اجماع و قیاس و استحصان و استصحاب و ... تنها کاشف ادلۀ شریعت هستند نه خود ادلۀ شریعت. و خداوند متعال می‌فرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡۖ فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ إِن كُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ ذَٰلِكَ خَيۡرٞ وَأَحۡسَنُ تَأۡوِيلًا٥٩ [النساء: 59]
«ای کسانی‌که ایمان آورده‌اید! اطاعت کنید الله را، و اطاعت کنید پیامبر، و صاحبان امر تان را، و اگر در چیزی اختلاف کردید، آن را به الله و پیامبر باز گردانید؛ اگر به الله و روز قیامت ایمان دارید، این بهتر و خوش فرجام‌تر است».
در این آیه خداوند متعال فرموده است که در هنگام اختلاف، صاحبان امر (علما و امرا) مرجع نیستند بلکه صاحبان امر نیز باید به قرآن و سنّت مراجعه کنند و می‌فرماید: ﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَيۡتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسۡلِيمٗا٦٥ [النساء: 65]
«نه، سوگند به پروردگارت که آن‌ها ایمان نمی‌آورند، مگر اینکه در اختلافات خویش تو را داور قرار دهند، و سپس از داوری تو، در دل خود احساس ناراحتی نکنند و کاملاً تسلیم باشند».
اگر کسی داوری را به جای الله و رسولش نزد کسی دیگر ببرد تا به حکمی ‌بر خلاف حکم الله و رسولش برایش حکم کند، چنین کسی ایمان نیاورده است.
و علما با همۀ مکانت و احترامی ‌که دارند، قولشان فی الذاته صحیح نمی‌باشد بلکه با دلالت دلیل شرعی بر قولشان است که قولشان صحیح و قابل قبول می‌باشد. به عبارتی دیگر قول عالم حجّت نیست و برای اقوال علما دلیل آورده می‌شود نه اینکه اقوال علما را به عنوان دلیل آورد.
ابن قیم رحمه الله می‌گوید: «أَنَّ أَقْوَالَ الْعُلَمَاءِ وَآرَاءَهُمْ لَا تَنْضَبِطُ وَلَا تَنْحَصِرُ، وَلَمْ تُضْمَنْ لَهَا الْعِصْمَةُ إلَّا إذَا اتَّفَقُوا وَلَمْ يَخْتَلِفُوا؛ فَلَا يَكُونُ اتِّفَاقُهُمْ إلَّا حَقًّا، وَمِنْ الْمُحَالِ أَنْ يُحِيلُنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ عَلَى مَا لَا يَنْضَبِطُ وَلَا يَنْحَصِرُ».
ترجمه: «اقوال و آراء علما دارای نظمی‌ خاص نیست و محدود و منحصر نمی‌گردد و معصوم از خطا نمی‌باشند، مگر اینکه همگی متفق شوند و اختلافی نداشته باشند که در این حالت اتفاقشان حق می‌باشد. و محال است که الله و رسولش ما را حواله به چیزی کنند که منضبط و منحصر نمی‌گردد».[1]
و رحمه الله می‌گوید: «فَعَلَى الْمُسْلِمِ أَنْ يَتَّبِعَ هَدْيَ النَّبِيِّ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - فِي قَبُولِ الْحَقِّ مِمَّنْ جَاءَ بِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَعَدُوٍّ وَحَبِيبٍ وَبَغِيضٍ وَبَرٍّ وَفَاجِرٍ، وَيَرُدُّ الْبَاطِلَ عَلَى مَنْ قَالَهُ كَائِنًا مَنْ كَانَ، قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ صَالِحٍ: ثنا اللَّيْثُ بْنُ سَعْدٍ عَنْ ابْنِ عَجْلَانَ عَنْ ابْنِ شِهَابٍ أَنَّ مُعَاذَ بْنَ جَبَلٍ كَانَ يَقُولُ فِي مَجْلِسِهِ كُلَّ يَوْمٍ قَلَّمَا يُخْطِئُهُ أَنْ يَقُولَ ذَلِكَ: اللَّهُ حَكَمٌ قِسْطٌ، هَلَكَ الْمُرْتَابُونَ، إنَّ وَرَاءَكُمْ فِتَنًا يَكْثُرُ فِيهَا الْمَالُ، وَيُفْتَحُ فِيهَا الْقُرْآنُ، حَتَّى يَقْرَأَهُ الْمُؤْمِنُ وَالْمُنَافِقُ وَالْمَرْأَةُ وَالصَّبِيُّ وَالْأَسْوَدُ وَالْأَحْمَرُ، فَيُوشِكُ أَحَدُهُمْ أَنْ يَقُولَ: قَرَأْت الْقُرْآنَ فَمَا أَظُنُّ أَنْ يَتْبَعُونِي حَتَّى أَبْتَدِعَ لَهُمْ غَيْرَهُ، فَإِيَّاكُمْ وَمَا ابْتَدَعَ، فَإِنَّ كُلَّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ، وَإِيَّاكُمْ وَزَيْغَةَ الْحَكِيمِ؛ فَإِنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ يَتَكَلَّمُ عَلَى لِسَانِ الْحَكِيمِ بِكَلِمَةِ الضَّلَالَةِ، وَإِنَّ الْمُنَافِقَ قَدْ يَقُولُ كَلِمَةَ الْحَقِّ، فَتَلَقَّوْا الْحَقَّ عَنْ مَنْ جَاءَ بِهِ، فَإِنَّ عَلَى الْحَقِّ نُورًا، قَالُوا: وَكَيْف زَيْغَةُ الْحَكِيمِ؟ قَالَ: هِيَ الْكَلِمَةُ تَرُوعُكُمْ وَتُنْكِرُونَهَا وَتَقُولُونَ مَا هَذَا، فَاحْذَرُوا زَيْغَتَهُ».
ترجمه: «مسلمان باید از هدایت پیامبر صلی الله علیه وسلم در قبول‌کردن حق از هر کسی که آن را بیاورد تبعیت کند، چه دوست باشد چه دشمن، و چه نیکوکار باشد چه بدکار، و باطل را بر کسی که می‌گویدش رد کند حال هرکسی که می­خواهد باشد. عبد الله بن صالح از اللیث بن سعد از ابن عجلال از ابن شهاب از معاذ بن جبل رضی الله عنه روایت کرده که او در مجلسش هر روز می‌گفت، و خیلی کم رخ می‌داد که این را نگوید، می‌گفت: الله حکیم و عادل است، شک کنندگان هلاک شدند، بی‌گمان بعد از شما فتنه‌هایی می‌آید که در آن مال زیاد می‌شود و قرآن در آن باز می‌شود تا اینکه مومن و منافق و زن و کودک و سیاه پوست و سرخ پوست آن را می‌خوانند و نزدیک است که یکی از آنان بگوید که قرآن را خواندم و گمان نمی‌کنم که از من پیروی کنند تا اینکه چیزی غیر از آن را برایشان ابداع نمایم. پس، از آنچه که بدعت می‌گذارد برحذر باشید برای اینکه هر بدعتی گمراهیست. و از انحراف حکیم برحذر باشید چراکه گاه شیطان بر زبان حکیم سخنی گمراهانه می‌گوید. و گاه منافق سخن حقی می‌گوید، پس حق را از هرکسی که آن را بیاورد بگیرید، چراکه بر حق نوری وجود دارد. گفتند: انحراف حکیم چگونه است؟ گفت: سخنی است که شما را به شگفت می‌اندازد و آن را انکار می‌ورزید و می‌گویید این دیگر چه سخنیست؟ پس از انحرافش برحذر باشید».[2]
همچنین رحمه الله می‌گوید: «أَنَّ الْقَوْلَ لَا يَصِحُّ لِفَضْلِ قَائِلِهِ، وَإِنَّمَا يَصِحُّ بِدَلَالَةِ الدَّلِيلِ عَلَيْهِ».
ترجمه: «سخن بخاطر فضیلت گوینده‌اش صحیح نمی‌شود بلکه همانا با دلالت دلیل بر آن سخن است که صحیح می‌شود».[3]
و رحمه الله می‌گوید: «لَا تَصِحُّ لَكَ دَرَجَةُ التَّوَاضُعِ حَتَّى تَقْبَلَ الْحَقَّ مِمَّنْ تُحِبُّ وَمِمَّنْ تُبْغِضُ فَتَقْبَلُهُ مِنْ عَدُوِّكَ كَمَا تَقْبَلُهُ مِنْ وَلِيِّكَ. وَإِذَا لَمْ تَرُدَّ عَلَيْهِ حَقَّهُ، فَكَيْفَ تَمْنَعُهُ حَقًّا لَهُ قِبَلَكَ؟ بَلْ حَقِيقَةُ التَّوَاضُعِ أَنَّهُ إِذَا جَاءَكَ قَبِلْتَهُ مِنْهُ. وَإِذَا كَانَ لَهُ عَلَيْكَ حَقٌّ أَدَّيْتَهُ إِلَيْهِ. فَلَا تَمْنَعُكَ عَدَاوَتُهُ مِنْ قَبُولِ حَقِّهِ، وَلَا مِنْ إِيتَائِهِ إِيَّاهُ».
ترجمه: «به درجه تواضع نمی‌رسی تا اینکه حق را از کسی که دوستش داری و از کسی که بدت می‌آید قبول کنی، پس حق را از دشمنت قبول می‌کنی همانطور که از دوستت قبول می‌کنی. و اگر از قبول کردن حقی که در نزد اوست خودداری نکردی پس چگونه حقی که برای اوست را از او منع می‌کنی؟ بلکه حقیقت تواضع این است که اگر نزد تو آمد، حق را از او قبول کنی و اگر حق او بر گردن تو بود حقش را به او بدهی. پس دشمنی‌اش تو را نه از قبول حقی که در نزد اوست باز دارد و نه از دادن حقش به او باز دارد».[4]
و رحمه الله می‌گوید: (وَأَنَّ الْعَالِمَ قَدْ يَزِلُّ وَلَا بُدَّ؛ إذْ لَيْسَ بِمَعْصُومٍ، فَلَا يَجُوزُ قَبُولُ كُلِّ مَا يَقُولُهُ، وَيُنَزَّلُ قَوْلُهُ مَنْزِلَةِ قَوْلِ الْمَعْصُومِ؛ فَهَذَا الَّذِي ذَمَّهُ كُلُّ عَالِمٍ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ، وَحَرَّمُوهُ، وَذَمُّوا أَهْلَهُ وَهُوَ أَصْلُ بَلَاءِ الْمُقَلِّدِينَ وَفِتْنَتِهِمْ، فَإِنَّهُمْ يُقَلِّدُونَ الْعَالِمَ فِيمَا زَلَّ فِيهِ وَفِيمَا لَمْ يَزِلَّ فِيهِ، وَلَيْسَ لَهُمْ تَمْيِيزٌ بَيْنَ ذَلِكَ، فَيَأْخُذُونَ الدِّينَ بِالْخَطَأِ - وَلَا بُدَّ - فَيَحِلُّونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَيُحَرِّمُونَ مَا أَحَلَّ اللَّهُ وَيُشَرِّعُونَ مَا لَمْ يُشَرِّعْ، وَلَا بُدَّ لَهُمْ مِنْ ذَلِكَ إذْ كَانَتْ الْعِصْمَةُ مُنْتَفِيَةً عَمَّنْ قَلَّدُوهُ، وَالْخَطَأُ وَاقِعٌ مِنْهُ وَلَا بُدَّ. وَقَدْ ذَكَرَ الْبَيْهَقِيُّ وَغَيْرُهُ مِنْ حَدِيثِ كَثِيرٍ هَذَا عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ مَرْفُوعًا: «اتَّقُوا زَلَّةَ الْعَالِمِ، وَانْتَظِرُوا فَيْئَتَهُ».
وَذُكِرَ مِنْ حَدِيثِ مَسْعُودِ بْنِ سَعْدٍ عَنْ يَزِيدَ بْنِ أَبِي زِيَادٍ عَنْ مُجَاهِدٍ عَنْ ابْنِ عُمَرَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ -: «أَشَدُّ مَا أَتَخَوَّفُ عَلَى أُمَّتِي ثَلَاثٌ: زَلَّةُ عَالِمٍ، وَجِدَالُ مُنَافِقٍ بِالْقُرْآنِ، وَدُنْيَا تَقْطَعُ أَعْنَاقَكُمْ».
وَمِنْ الْمَعْلُومِ أَنَّ الْمَخُوفَ فِي زَلَّةِ الْعَالِمِ تَقْلِيدُهُ فِيهَا؛ إذْ لَوْلَا التَّقْلِيدُ لَمْ يَخَفْ مِنْ زَلَّةِ الْعَالِمِ عَلَى غَيْرِهِ.
فَإِذَا عَرَفَ آنها زَلَّةً لَمْ يَجُزْ لَهُ أَنْ يَتْبَعَهُ فِيهَا بِاتِّفَاقِ الْمُسْلِمِينَ، فَإِنَّهُ اتِّبَاعٌ لِلْخَطَأِ عَلَى عَمْدٍ، وَمَنْ لَمْ يَعْرِفْ آنها زَلَّةٌ فَهُوَ أَعْذَرُ مِنْهُ، وَكِلَاهُمَا مُفْرِطٌ فِيمَا أُمِرَ بِهِ، وَقَالَ الشَّعْبِيُّ: قَالَ عُمَرُ: يُفْسِدُ الزَّمَانَ ثَلَاثَةٌ: أَئِمَّةٌ مُضِلُّونَ، وَجِدَالُ الْمُنَافِقِ بِالْقُرْآنِ، وَالْقُرْآنُ حَقٌّ، وَزَلَّةُ الْعَالِمِ...
وَذَكَرَ الْبَيْهَقِيُّ مِنْ حَدِيثِ حَمَّادِ بْنِ زَيْدٍ عَنْ الْمُثَنَّى بْنِ سَعِيدٍ عَنْ أَبِي الْعَالِيَةِ قَالَ: قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: وَيْلٌ لِلْأَتْبَاعِ مِنْ عَثَرَاتِ الْعَالِمِ، قِيلَ: وَكَيْفَ ذَاكَ يَا أَبَا الْعَبَّاسِ؟ قَالَ: يَقُولُ الْعَالِمُ مِنْ قِبَلِ رَأْيِهِ، ثُمَّ يَسْمَعُ الْحَدِيثَ عَنْ النَّبِيِّ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - فَيَدَعُ مَا كَانَ عَلَيْهِ، وَفِي لَفْظٍ: فَيَلْقَى مَنْ هُوَ أَعْلَمُ بِرَسُولِ اللَّهِ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - مِنْهُ فَيُخْبِرُهُ فَيَرْجِعُ وَيَقْضِي الْأَتْبَاعُ بِمَا حَكَمَ.
وَقَالَ تَمِيمٌ الدَّارِيِّ: اتَّقُوا زَلَّةَ الْعَالِمِ، فَسَأَلَهُ عُمَرُ: مَا زَلَّةُ الْعَالِمِ؟ قُلْ: يَزِلُّ بِالنَّاسِ فَيُؤْخَذُ بِهِ، فَعَسَى أَنْ يَتُوبَ الْعَالِمُ وَالنَّاسُ يَأْخُذُونَ بِقَوْلِهِ...
قَالَ أَبُو عُمَرَ: وَتُشَبَّهُ زَلَّةُ الْعَالِمِ بِانْكِسَارِ السَّفِينَةِ؛ لِأَنَّهَا إذَا غَرِقَتْ غَرِقَ مَعَهَا خَلْقٌ كَثِيرٌ.
قَالَ أَبُو عُمَرَ: وَإِذَا صَحَّ وَثَبَتَ أَنَّ الْعَالِمَ يَزِلُّ وَيُخْطِئُ لَمْ يَجُزْ لِأَحَدٍ أَنْ يُفْتِيَ وَيَدِينَ بِقَوْلٍ لَا يَعْرِفُ وَجْهَهُ....
وَقَالَ ابْنُ مَسْعُودٍ: لَا يُقَلِّدْنَ أَحَدُكُمْ دِينَهُ رَجُلًا إنْ آمَنَ آمَنَ وَإِنْ كَفَرَ كَفَرَ، فَإِنَّهُ لَا أُسْوَةَ فِي الشَّرِّ.
قَالَ أَبُو عُمَرَ: وَقَدْ ثَبَتَ عَنْ النَّبِيِّ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - أَنَّهُ قَالَ: «يَذْهَبُ الْعُلَمَاءُ، ثُمَّ يَتَّخِذُ النَّاسُ رُءُوسًا جُهَّالًا، يَسْأَلُونَ فَيُفْتُونَ بِغَيْرِ عِلْمٍ، فَيَضِلُّونَ وَيَضِلُّونَ»).[5]
ترجمه: «گاه عالم دچار لغزش می‌شود و گریزی هم از آن نیست برای اینکه معصوم نیست. پس پذیرفتن همۀ آنچه که می‌گوید جایز نمی‌باشد و نباید سخنش را به منزلۀ سخن معصوم قرار داد. و هر عالمی که بر روی زمین است چنین چیزی را مذمّت کرده و حرام دانسته است و اهل آن را مذمت نموده‌اند. در واقع چنین چیزی اصل بلا و فتنۀ مقلدان است، برای اینکه آنان از عالم هم در آنچه که دچار لغزش شده و هم در آنچه که دچار لغزش نشده تقلید می‌کنند و تمییزی بین آن ندارند، پس دین را به خطا می‌گیرند و همین­طور هم می‌شوند. و در نتیجه آنچه که خدا حرام کرده را حلال می‌کنند و آنچه را که خدا حلال کرده حرام می‌کنند و آنچه که تشریع نکرده را تشریع می‌کنند و چنین اتفاقی هم حتما می‌افتد برای اینکه کسی که از او تقلید می‌کند معصوم نیست و حتما دچار خطا می‌شود و گریزی از آن ندارد. و بیهقی و غیر او از کثیر از پدرش از جدش به صورت مرفوع روایت کرده‌اند که فرمود: {از لغزش و خطای عالم بپرهیزید و منتظر برگشتن و رجوعش از آن باشید}.
و از حدیث مسعود بن سعد از یزید بن ابی زیاد از مجاهد از ابن عمر ذکر شده که گفت: رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: {شدیدترین چیزی که از آن بر امتم می‌ترسم سه چیز است: لغزش و خطای عالم، جدل منافق با قرآن و دنیایی که گردن‌هایتان را قطع می‌کند}.
و معلوم است كه خوف از لغزش عالم، خوف از تقلید کردن از او در آن لغزش می‌باشد، برای اینکه اگر از او تقلید نمی‌شد پیامبر صلی الله علیه وسلم از لغزش عالم بر دیگران نمی‌ترسید.
پس اگر دانسته شد که آن چیز لغزش و خطا است، به اتفاق مسلمانان برایش جایز نیست که از آن پیروی کند؛ چون چنین کاری در واقع پیروی کردن عمدی، از خطا می‌باشد. و اگر کسی نداند که لغزش است پس چنین کسی معذورتر می‌باشد و هردویشان به نسبت آنچه که به آن امر شده است کم کاری کرده‌اند. و شعبی می‌گوید: عمر گفت زمانه را سه نفر فاسد می‌کنند: {امامان گمراه و جدال منافق با قرآن اگرچه قرآن حق است، و لغزش عالم}.
و بیهقی از حدیث حماد بن زید از المثنی بن سعید از ابو العالیه ذکر کرده که گفت: ابن عباس گفت: {وای بر پیروان از لغزش‌های عالِم. گفته شد: چگونه‌ای ابو العباس؟ گفت: عالِمی ‌با رأی خودش چیزی می‌گوید، سپس حدیثی از پیامبر صلی الله علیه وسلم می‌شنود و آنچه که بر آن بود را بخاطر حدیث ترک می‌کند، (و در لفظ دیگر: با کسی که از او بیشتر به رسول خدا صلی الله علیه وسلم داناتر است ملاقات می‌کند و به او خبر می‌دهد و از رأیش برمی‌گردد)، امّا پیروانش همچنان به آن حکمی ‌که با رأی خودش داده بود ملتزم هستند}.
و تمیم الداری گفت: {از لغزش عالم بترسید. عمر از او پرسید لغزش عالِم چیست؟ گفت: مردم را به خطا می‌اندازد و مردم از قول او پیروی می‌کنند و چه بسا عالِم از آن لغزشش توبه کند و مردم همچنان به قولش عمل کنند}...
ابو عمر گفت: {لغزش عالم شبیه شکستن کشتی است، برای اینکه اگر عالِم (کشتی) غرق شود همراه او مردم زیادی غرق می‌شوند}.
ابو عمر گفت: {پس مادام که به صحت رسیده و ثابت شده که عالِم دچار لغزش می‌شود و خطا می‌کند پس برای هیچ کسی جایز نیست که به قولی فتوا دهد و با قولی دیانت کند که علّت و وجه آن را نشناسد}...
و ابن مسعود گفت: {یکی از شما از شخصی تقلید نکند که اگر او ایمان آورد ایمان بیاورید و اگر کافر شد کافر شود؛ برای اینکه در بدی، الگو و اسوه‌ای نیست}.
ابو عمر گفت: و از پیامبر صلی الله علیه وسلم ثابت شده که فرمود: {علما می‌روند سپس مردم سرانی از جاهلان را به عالِمی ‌می‌گیرند و از آنان سوال می‌کنند و بدون علم فتوا می‌دهند و گمراه می‌شوند و گمراه می‌کنند}».[6] انتهای کلام
همچنین ابن قیم رحمه الله می‌گوید: «وَمَنْ أَحَالَكَ عَلَى غَيْرِ أَخْبَرَنَا وَحَدَّثَنَا فَقَدْ أَحَالَكَ: امّا عَلَى خَيَالِ صُوفِيٍّ، أَوْ قِيَاسِ فَلْسَفِيٍّ. أَوْ رَأْيِ نَفْسِيٍّ. فَلَيْسَ بَعْدَ الْقُرْآنِ وَأَخْبَرَنَا وَحَدَّثَنَا إِلَّا شُبَهَاتُ الْمُتَكَلِّمِينَ. وَآرَاءُ الْمُنْحَرِفِينَ، وَخَيَالَاتُ الْمُتَصَوِّفِينَ، وَقِيَاسُ الْمُتَفَلْسِفِينَ. وَمَنْ فَارَقَ الدَّلِيلَ، ضَلَّ عَنْ سَوَاءِ السَّبِيلِ. وَلَا دَلِيلَ إِلَى اللَّهِ وَالْجَنَّةِ، سِوَى الْكِتَابِ وَالسُّنَّةِ. وَكُلُّ طَرِيقٍ لَمْ يَصْحَبْهَا دَلِيلُ الْقُرْآنِ وَالسُّنَّةِ فَهِيَ مِنْ طُرُقِ الْجَحِيمِ، وَالشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ».
ترجمه: «و کسی که تو را به چیزی غیر از «به ما خبر داد» و «به ما حدیث گفت» حواله کند، پس تو را یا به خیال صوفیانه یا قیاس فلسفیانه یا رأی شخصی حواله کرده است. پس بعد از قرآن و «به ما خبر داد» و «به ما حدیث گفت»، چیزی وجود ندارد جز شبهات متکلّمین و آرای منحرفین و خیالات متصوّفین و قیاس متفلسفین. و هرکسی از دلیل جدا شود، پس از راه راست گمراه شده است. و دلیلی به سوی الله و بهشتش جز کتاب و سنّت وجود ندارد. و هر طریق و راهی که دلیل قرآن و سنّت با آن نباشد، پس آن راه، از راه‌های دوزخ و شیطان رانده شده است».[7]
و خواه ناخواه چون علما معصوم نیستند پس دچار لغزش و خطا می‌شوند و پیروی کردن از خطای علما جایز نمی‌باشد. امام ذهبی رحمه الله می‌گوید: «وَمَنْ تَتَبَّعَ رُخَصَ المَذَاهِبِ، وَزَلاَّتِ المُجْتَهِدِيْنَ، فَقَدْ رَقَّ دِيْنُهُ، كَمَا قَالَ الأَوْزَاعِيُّ أَوْ غَيْرُهُ: مَنْ أَخَذَ بِقَوْلِ المَكِّيِّيْنَ فِي المُتْعَةِ، وَالكُوْفِيِّيْنَ فِي النَّبِيذِ، وَالمَدَنِيِّينَ فِي الغِنَاءِ، وَالشَّامِيِّينَ فِي عِصْمَةِ الخُلَفَاءِ، فَقَدْ جَمَعَ الشَّرَّ».
ترجمه: «کسی که از رخصت‌های مذاهب و لغزش‌های مجتهدان پیروی کند دینش را نازک و ضعیف و رقیق کرده است، چنانکه اوزاعی یا غیر او گفته است: کسی که دربارۀ متعه قول اهل مکه را بگیرد و دربارۀ نبیذ قول کوفیان را و دربارۀ غناء قول اهل مدینه را و دربارۀ عصمت خلفا قول اهل شام را بگیرد، پس شر و بدی را در خود جمع کرده است».[8]
و امام بربهاری رحمه الله می‌گوید: عبد الله بن المبارک می‌گوید: «لا تأخذوا عن أهل الكوفة في الرفض [شيئا]، ولا عن أهل الشام في السيف [شيئا] ولا عن أهل البصرة في القدر [شيئا]، ولا عن أهل خراسان في الإرجاء [شيئا]، ولا عن أهل مكة في الصرف، ولا عن أهل المدينة في الغناء، لا تأخذوا عنهم في هذه الأشياء شيئا».
ترجمه: «از اهل کوفه دربارۀ رفض، و از اهل شام دربارۀ شمشیر و از اهل بصره دربارۀ قدر و از اهل خراسان دربارۀ ارجاء و از اهل مکه دربارۀ صرف [نوعی مالیات ستاندن] و از اهل مدینه دربارۀ غناء [نوعی آواز] چیزی در این موارد نگیرید».[9]
در واقع کسی که رخصت‌های مذاهب و لغزش‌های علما را جمع کند و از مجموع آن‌ها مذهبی برای خود بسازد به راستی که دینش را در معرض خطر قرار داده است و نزدیک است که شبیه زنادقه شده باشد چنانکه الزرکشی رحمه الله از قاضی مالکی اسماعیل بن اسحاق الأزدی رحمه الله حکایت کرده که گفت: «دَخَلْت عَلَى الْمُعْتَضِدِ فَدَفَعَ إلَيَّ كِتَابًا نَظَرْت فِيهِ وَقَدْ جَمَعَ فِيهِ الرُّخَصَ مِنْ زَلَلِ الْعُلَمَاءِ وَمَا احْتَجَّ بِهِ كُلٌّ مِنْهُمْ، فَقُلْت: مُصَنِّفُ هَذَا زِنْدِيقٌ، فَقَالَ: لَمْ تَصِحَّ هَذِهِ الْأَحَادِيثُ؟ قُلْت: الْأَحَادِيثُ عَلَى مَا رَوَيْت وَلَكِنْ مَنْ أَبَاحَ الْمُسْكِرَ لَمْ يُبِحْ الْمُتْعَةَ، وَمَنْ أَبَاحَ الْمُتْعَةَ لَمْ يُبِحْ الْمُسْكِرَ، وَمَا مِنْ عَالِمٍ إلَّا وَلَهُ زَلَّةٌ، وَمَنْ جَمَعَ زَلَلَ الْعُلَمَاءِ ثُمَّ أَخَذَ بِهَا ذَهَبَ دِينُهُ، فَأَمَرَ الْمُعْتَضِدُ بِإِحْرَاقِ ذَلِكَ الْكِتَابِ».
ترجمه: «بر المعتضد (یکی از خلفای عباسی) وارد شدم و کتابی به من داد و به آن نگاه کردم و در آن کتاب رخصت‌هایی از لغزش‌های علما و دلایلی که به آن احتجاج شده بود، جمع شده بود. گفتم: نویسندۀ این کتاب زندیق است. گفت: این احادیث صحیح نیست؟ گفتم: احادیث بر طبق آنچه که روایت شده است می‌باشد، منتها آن عالمی‌ که مسکر (نبیذ) را حلال دانسته، که متعه (ازدواج موقت) را حلال ندانسته است. و کسی که متعه را مباح دانسته که مسکر را مباح ندانسته است. و هیچ عالمی ‌نیست مگر اینکه لغزش‌هایی دارد و کسی که لغزش‌های علما را جمع کند سپس به آنان عمل کند دینش از دست می‌رود. اینجا بود که المعتضد دستور به سوزاندن آن کتاب داد».[10]
ابن مفلح حنبلی رحمه الله (763 هـ) به نقل از کتاب السر المکتوم ابن الجوزی، میگوید: «وَقَدْ قَالَ رَجُلٌ لِعَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلَامُ: أَتَظُنُّ أَنَّا نَظُنُّ أَنَّ طَلْحَةَ وَالزُّبَيْرَ عَلَى الْخَطَإِ وَأَنْتَ عَلَى الصَّوَابِ ؟ فَقَالَ: إنَّهُ مَلْبُوسٌ عَلَيْك، اعْرَفْ الْحَقَّ تَعْرِفْ أَهْلَهُ .
وَقَالَ رَجُلٌ لِلْإِمَامِ أَحْمَدَ بْنِ حَنْبَلٍ رَحِمَهُ اللَّهُ: إنَّ ابْنَ الْمُبَارَكِ قَالَ كَذَا، فَقَالَ: إنَّ ابْنَ الْمُبَارَكِ لَمْ يَنْزِلْ مِنْ السَّمَاءِ».
ترجمه: «مردی به علی علیه السلام گفت: آیا گمان می‌کنی که ما گمان می‌کنیم که طلحه و زبیر بر خطا هستند و تو بر صواب؟ علی گفت: این موضوع بر تو پوشیده شده است، شما حق را بشناس، اهلش را خواهی شناخت. و مردی به امام احمد بن حنبل رحمه الله گفت: ابن المبارک چنان می‌گوید. امام احمد گفت: ابن المبارک که از آسمان نازل نشده است».[11]
و امام ابن تیمیه رحمه الله دربارۀ لغزش عالم می‌گوید: «فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ كَمَا غَفَرَ لِلْمُجْتَهِدِ إذَا أَخْطَأَ غَفَرَ لِلْجَاهِلِ إذَا أَخْطَأَ وَلَمْ يُمْكِنْهُ التَّعَلُّمُ بَلْ الْمَفْسَدَةُ الَّتِي تَحْصُلُ بِفِعْلِ وَاحِدٍ مِنْ الْعَامَّةِ مُحَرَّمًا لَمْ يَعْلَمْ تَحْرِيمَهُ وَلَمْ يُمْكِنْهُ مَعْرِفَةُ تَحْرِيمِهِ؛ أَقَلُّ بِكَثِيرِ مِنْ الْمَفْسَدَةِ الَّتِي تَنْشَأُ مِنْ إحْلَالِ بَعْضِ الْأَئِمَّةِ لِمَا قَدْ حَرَّمَهُ الشَّارِعُ وَهُوَ لَمْ يَعْلَمْ تَحْرِيمَهُ وَلَمْ يُمْكِنْهُ مَعْرِفَةُ تَحْرِيمِهِ. وَلِهَذَا قِيلَ: احْذَرُوا زَلَّةَ الْعَالِمِ فَإِنَّهُ إذَا زَلَّ زَلَّ بِزَلَّتِهِ عَالَمٌ. قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا وَيْلٌ لِلْعَالِمِ مِنْ الْأَتْبَاعِ».
ترجمه: «خداوند سبحان همانطور که وقتی مجتهد خطا می‌کند او را می‌بخشد اگر جاهل هم خطا کند و نتوانسته باشد که یاد بگیرد، او را می‌بخشد. بلکه مفسده‌ای که با انجام حرامی ‌توسط یکی از عامه حاصل می‌شود که نمی‌دانسته حرام است، و نتوانسته تحریم آن را بداند، بسیار کمتر از مفسده‌ای است که بوسیلۀ بعضی از علما حاصل می‌شود به این شکل که آنچه که شارع حرام کرده است را حلال می‌کند و ندانسته که حرام است و نتوانسته که متوجه حرام بودنش شود. و برای همین گفته شده که از لغزش عالِم بر حذر باشید برای اینکه اگر او بلغزد با لغزش او عالَمی‌ می‌لغزد. ابن عباس رضی الله عنهما می‌گوید: وای بر عالَم نسبت به پیروانش».[12]
پس باید دین و قول حق را تبعیت نمود و مهم نیست که گوینده‌اش چه کسی باشد و سخن اشتباه و لغزش و خطا را باید رد نمود و مهم نیست که گوینده‌اش چه کسی باشد و اگر با سخن و اقوال علما به همانند نصوص وحی معامله شود به طوری که در راست و اشتباه از سخنشان تقلید شود، این خطری بر دین شخص خواهد بود چراکه تعصّب او بر تبعیت از حق نبوده بلکه تعصبش بر شخصیت­ها بوده است. و خداوند متعال در مذمّت اهل کتاب گفته است: ﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ [التوبة: 31]
«(آن‌ها) دانشمندان و رهبان خویش، اربابی بجای الله گرفتند».
و می‌فرماید: ﴿وَقَالُواْ رَبَّنَآ إِنَّآ أَطَعۡنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَآءَنَا فَأَضَلُّونَا ٱلسَّبِيلَا۠٦٧ [الأحزاب: 67]
«و گفتند: پروردگارا! ما از سروران و بزرگان خود اطاعت کردیم، پس ما را از راه به در بردند (و گمراه کردند)».
و نگاه عصمت آمیز به اقوال علما و دعوت کردن به یک عالم معین به طوری که هنگام منازعه به سوی اقوال او ارجاع داده شود، مخالف با شریعت رب العالمین است و بلکه هرکسی شخصی یا قولی را معین کند و مردم را به سمت آن دعوت کند و مخالفش را تبدیع کند، این کارش جزو زلات و لغزش‌هایش محسوب می‌شود، چنانکه شیخ الاسلام رحمه الله می‌گوید: «وَلَيْسَ لِأَحَدِ أَنْ يُنَصِّبَ لِلْأُمَّةِ شَخْصًا يَدْعُو إلَى طَرِيقَتِهِ وَيُوَالِي وَيُعَادِي عَلَيْهَا غَيْرَ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَلَا يُنَصِّبَ لَهُمْ كَلَامًا يُوَالِي عَلَيْهِ وَيُعَادِي غَيْرَ كَلَامِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَمَا اجْتَمَعَتْ عَلَيْهِ الْأُمَّةُ بَلْ هَذَا مِنْ فِعْلِ أَهْلِ الْبِدَعِ الَّذِينَ يُنَصِّبُونَ لَهُمْ شَخْصًا أَوْ كَلَامًا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْأُمَّةِ يُوَالُونَ بِهِ عَلَى ذَلِكَ الْكَلَامِ أَوْ تِلْكَ النِّسْبَةِ وَيُعَادُونَ. وَالْخَوَارِجُ إنَّمَا تَأَوَّلُوا آيَاتٍ مِنْ الْقُرْآنِ عَلَى مَا اعْتَقَدُوهُ وَجَعَلُوا مَنْ خَالَفَ ذَلِكَ كَافِرًا؛ لِاعْتِقَادِهِمْ أَنَّهُ خَالَفَ الْقُرْآنَ فَمَنْ ابْتَدَعَ أَقْوَالًا لَيْسَ لَهَا أَصْلٌ فِي الْقُرْآنِ وَجَعَلَ مَنْ خَالَفَهَا كَافِرًا كَانَ قَوْلُهُ شَرًّا مِنْ قَوْلِ الْخَوَارِجِ».
ترجمه: «کسی حق ندارد که جز پیامبر صلی الله علیه وسلم شخصی را برای امّت قرار دهد و به سوی طریقۀ او دعوت کند و بر سر آن دوستی و دشمنی کند. و کسی حق ندارد که برای امّت غیر از کلام الله و رسولش و آنچه که امّت بر آن اجماع دارد، کلامی ‌را قرار دهد که بر سر آن دوستی و دشمنی نماید. زیرا چنین کاری از کارهای اهل بدعت است که شخصی یا کلامی ‌را برای امّت قرار می‌دهند و به وسیلۀ آن امّت را از هم جدا می‌نمایند و بر سر آن کلام یا آن نسبت، دوستی یا دشمنی می‌کنند. و خوارج آیاتی از قرآن را در جهت اعتقاداتشان تأویل کردند و کسی که با آن‌ها مخالفت کند را کافر قرار دادند به این گمان که او با قرآن مخالفت کرده است! پس کسی که اقوالی را بدعت گذارد که اصلی در قرآن ندارد و کسی که با آن اقوال مخالفت کند را کافر قرار دهد، سخن او از سخن خوارج بد تر می‌باشد».[13]
و همۀ علمای مذاهب آنچه که تقریر می‌کنند و اجتهاد می­کنند را برگرفته از الله و رسولش می‌دانند گرچه با هم تفاوت‌هایی هم داشته باشند، امّا کسی که اجتهاد خود را عین صواب بداند و کسی با اجتهاد او مخالفت کند را مانند کسی بداند که با الله و رسولش مخالفت کرده است و کسی که به خلاف مذهب او حکم کند را مانند کسی بشمارد که به غیر ما انزل الله حکم کرده است، دچار تعصّب مذهبی و خطای آشکاری شده است. برای مثال امام بربهاری رحمه الله در کتابش به نام الشرح السنه می‌گوید که هرکس به چیزی بر خلاف آنچه که در این کتاب الشرح السنه آمده است معتقد باشد، پس او همانند این است که هیچ دینی نداشته باشد و کل دین را رد کرده باشد! و بدون شک چنین ادعایی باطل و خطای آشکاری است. ایشان می‌گوید: «فاتق الله، وعليك بالأمر الأول العتيق، وهو ما وصفت لك في هذا الكتاب، فرحم الله عبدا، ورحم والديه قرأ هذا الكتاب، وبثه وعمل به ودعا إليه، واحتج به، فإنه دين الله ودين رسول الله صلى الله عليه وسلم، فإنه من انتحل شيئا خلاف ما في هذا الكتاب، فإنه ليس يدين لله بدين، وقد رده كله».
ترجمه: «پس تقوای خدا پیشه کن و به امر اول و عتیق پایبند باشد و آن را در این کتاب برایت توصیف کردم، پس خداوند رحمت کند و والدینش را رحمت کند که این کتاب را بخواند و آن را منتشر کند و به آن عمل کند و به سوی آن دعوت کند و به آن احتجاج کند چراکه این دین الله و دین رسول الله صلی الله علیه وسلم است برای اینکه اگر کسی به چیزی برخلاف این کتاب معتقد باشد پس او به دینی برای خداوند دیانت نکرده است و همه‌اش را رد کرده است».[14]
و در جایی دیگر از کتابش می‌گوید: «فمن أقر بما في هذا الكتاب وآمن به واتخذه إماما، ولم يشك في حرف منه، ولم يجحد حرفا واحدا، فهو صاحب سنة وجماعة، كامل، قد كملت فيه السنة، ومن جحد حرفا مما في هذا الكتاب، أو شك [في حرف منه أو شك فيه] أو وقف فهو صاحب هوى».
ترجمه: «پس کسی که به آنچه که در این کتاب [الشرح السنة] آمده اقرار کند و به آن ایمان آورد و آن را امام خود قرار دهد و در یک حرف از آن هم شک نکند و یک حرف از آن را جحد نکند پس اوست که صاحب سنّت و جماعت است و کامل است و سنّت در او کامل شده است، و کسی که حرفی از آنچه که در این کتاب آمده است را جحد کند یا در حرفی از آن شک کند یا در آن شک کند یا توقف کند پس او صاحب هوا است».[15]
و حتی شیخ عبدالعزیز الراجحی از علمای دعوت نجد، که کتاب شرح السنه امام بربهاری را شرح داده است، در شرح این سخن بربهاری می‌گوید: «وهذا ليس بصحيح، فإن هذه الأوصاف التي ذكرها عن كتابه لا تكون إلا في كتاب الله الذي لا يأتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه.
ومن جحد حرفاً من القرآن أو شك فيه فهذا كافر، امّا ما كتبه البشر فهم يخطئون فيه ويصيبون، والبربهاري رحمه الله مر على أشياء غلط فيها وأخطأ، وأتى بأحاديث ضعيفة، فنحن الآن نشك في الأحاديث الضعيفة التي ذكرها، والأشياء التي وهمها، ومررنا بأشياء بينا أن الصواب فيها خلاف ما أقره رحمه الله.
ولا ينبغي للمصنف أن يقول هذا، ولا أن يلزم الناس بكتابه فإنه لا يلزم إلا بالكتاب والسنة، وفي كتاب المصنف بعض الحروف والجمل والكلمات التي ذكرها خلاف الصواب رحمه الله، لكن الكتاب في الجملة يتماشى مع مذهب أهل السنة والجماعة، فلا ينبغي للمؤلف أن يقول مثل هذا، ويجب على المسلم أن يستدل بكتاب الله وسنة رسوله، امّا أن يلزم الناس بغيرهما فهذا ليس بسديد»
ترجمه: «این حرف درست نمی‌باشد، برای اینکه این اوصافی که دربارۀ کتابش ذکر کرده است جز در کتاب خداوند که هیچ باطلی در آن راه ندارد، موجود نمی‌باشد. و کسی که حرفی از قرآن را جحد کند یا در آن شک کند چنین کسی کافر است امّا آنچه که انسان نوشته است پس انسان در آن ممکن است خطا کند و ممکن است درست بگوید. و بربهاری رحمه الله چیزهایی در کتابش گفته که در آن غلط و خطا کرده است و احادیث ضعیفی در کتابش آورده است و ما الآن در آن احادیث ضعیفی که ذکر کرده است شک داریم و نیز دربارۀ چیزهایی که دربارۀ‌شان دچار وهم شده است شک داریم. و چیزهایی گفته که توضیح دادیم که صواب در آن برخلاف آنچه که او رحمه الله مقرر کرده است می‌باشد. و شایسته نیست که نویسنده‌ای چنین چیزی بگوید و مردم را به کتابش ملزم نماید، چون نمی‌توان کسی را جز به کتاب و سنّت ملزم نمود و در کتاب نویسنده بعضی از حروف و جملات و کلماتی هست و ذکر کرده که بر خلاف صواب می‌باشند الله رحمتش کند. لیکن کتاب در کل همراه مذهب اهل سنّت و جماعت حرکت می‌کند. پس برای مولف شایسته نیست که مانند چنین سخنی را بگوید و بر مسلمان واجب است که به کتاب الله و سنّت رسولش استدلال کند، امّا اینکه مردم را به غیر آن دو ملزم کند پس درست نمی‌باشد».[16]
و مشابه این گونه تعصّب‌های مذهبی گاه گاه در بین بعضی از علمای مذاهب پیدا می‌شود.
شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله می‌گوید: «أَنَّ الْمُتَأَوِّلَ الَّذِي قَصْدُهُ مُتَابَعَةُ الرَّسُولِ لَا يَكْفُرُ، بَلْ وَلَا يَفْسُقُ إِذَا اجْتَهَدَ فَأَخْطَأَ. وَهَذَا مَشْهُورٌ عِنْدَ النَّاسِ فِي الْمَسَائِلِ الْعَمَلِيَّةِ. وَأَمَّا مَسَائِلُ الْعَقَائِدِ فَكَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ كَفَّرَ الْمُخْطِئِينَ فِيهَا.
وَهَذَا الْقَوْلُ لَا يُعَرَفُ عَنْ أَحَدٍ مِنَ الصَّحَابَةِ وَالتَّابِعِينَ لَهُمْ بِإِحْسَانٍ، وَلَا عَنْ أَحَدٍ مِنْ أَئِمَّةِ الْمُسْلِمِينَ، وَإِنَّمَا هُوَ فِي الْأَصْلِ مِنْ أَقْوَالِ أَهْلِ الْبِدَعِ، الَّذِينَ يَبْتَدِعُونَ بِدْعَةً وَيُكَفِّرُونَ مَنْ خَالَفَهُمْ، كَالْخَوَارِجِ وَالْمُعْتَزِلَةِ وَالْجَهْمِيَّةِ، وَوَقَعَ ذَلِكَ فِي كَثِيرٍ مِنْ أَتْبَاعِ الْأَئِمَّةِ، كَبَعْضِ أَصْحَابِ مَالِكٍ وَالشَّافِعِيِّ وَأَحْمَدَ وَغَيْرِهِمْ.
وَقَدْ يَسْلُكُونَ فِي التَّكْفِيرِ ذَلِكَ ; فَمِنْهُمْ مَنْ يُكَفِّرُ أَهْلَ الْبِدَعِ مُطْلَقًا، ثُمَّ يَجْعَلُ كُلَّ مَنْ خَرَجَ عَمَّا هُوَ عَلَيْهِ مِنْ أَهْلِ الْبِدَعِ. وَهَذَا بِعَيْنِهِ قَوْلُ الْخَوَارِجِ وَالْمُعْتَزِلَةِ الْجَهْمِيَّةِ. وَهَذَا الْقَوْلُ أَيْضًا يُوجَدُ فِي طَائِفَةٍ مِنْ أَصْحَابِ الْأَئِمَّةِ الْأَرْبَعَةِ، وَلَيْسَ هُوَ قَوْلُ الْأَئِمَّةِ الْأَرْبَعَةِ وَلَا غَيْرِهِمْ، وَلَيْسَ فِيهِمْ مَنْ كَفَّرَ كُلَّ مُبْتَدِعٍ، بَلِ الْمَنْقُولَاتُ الصَّرِيحَةُ عَنْهُمْ تُنَاقِضُ ذَلِكَ، وَلَكِنْ قَدْ يُنْقَلُ عَنْ أَحَدِهِمْ أَنَّهُ كَفَّرَ مَنْ قَالَ بَعْضَ الْأَقْوَالِ، وَيَكُونُ مَقْصُودُهُ أَنَّ هَذَا الْقَوْلَ كُفْرٌ لِيُحَذِّرَ، وَلَا يَلْزَمُ إِذَا كَانَ الْقَوْلُ كُفْرًا أَنْ يَكَفِّرَ كُلَّ مَنْ قَالَهُ مَعَ الْجَهْلِ وَالتَّأْوِيلِ ; فَإِنَّ ثُبُوتَ الْكُفْرِ فِي حَقِّ الشَّخْصِ الْمُعَيَّنِ، كَثُبُوتِ الْوَعِيدِ فِي الْآخِرَةِ فِي حَقِّهِ، وَذَلِكَ لَهُ شُرُوطٌ وَمَوَانِعُ، كَمَا بَسَطْنَاهُ فِي مَوْضِعِهِ.
وَإِذَا لَمْ يَكُونُوا فِي نَفْسِ الْأَمْرِ كُفَّارًا لَمْ يَكُونُوا مُنَافِقِينَ، فَيَكُونُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ، فَيَسْتَغْفِرُ لَهُمْ وَيَتَرَحَّمُ عَلَيْهِمْ».
ترجمه: «همانا تأویل کننده‌ای که قصد او پیروی کردن پیامبر صلی الله علیه وسلم است کافر نمی‌شود، بلکه فاسق هم نمی‌شود هنگامی‌که اجتهاد کند و به خطا رود، و این نزد مردم در مسائل عملی مشهور می‌باشد، و امّا دربارۀ مسائل عقاید که بسیاری از مردم، خطا کنندگان در آن را تکفیر می‌کنند، و چنین قولی از هیچ یک از صحابه و تابعین آنان به احسان و هیچ یک از ائمۀ مسلمانان شناخته نشده است؛ بلکه همانا چنین قولی در اصل از اقوال اهل بدعتی است که بدعتی را ایجاد می‌کنند و کسی که با آنان (در بدعتشان) مخالف کند را تکفیر می‌کنند. همانند خوارج و معتزله و جهمیه. و بسیاری از پیروان ائمه در چنین خطایی افتاده‌اند مانند بعضی از اصحاب مالک و شافعی و احمد و غیر آنان.
و در تکفیر به چنین روشی عمل می‌کنند، پس بعضی از آنان به طور مطلق اهل بدعت را تکفیر می‌کند سپس هرکسی را که از آنچه که خودش بر آن قرار دارد خارج شود از اهل بدعت قرار داده است و این عیناً قول خوارج و معتزله و جهمیه است. و چنین چیزی همچنین نزد طایفه‌ای از اصحاب ائمۀ اربعه نیز یافت می‌شود. و چنین قولی، قول ائمۀ اربعه و غیر آنان نیست و کسی از آنان نیست که همۀ مبتدعین را تکفیر کرده باشد؛ بلکه منقولات صریحی که از آنان نقل شده است که با چنین چیزی تناقض دارد. بلکه از بعضی از آنان نقل شده که گفته‌اند هرکس بعضی از اقوال را بگوید کافر می‌شود و مقصودش این بوده که این قول کفر است تا از آن برحذر کند و چنین لازم نمی‌آید که اگر قولی کفر بود پس هرکسی که آن را گفت به همراه جهل و تاویلی که دارد، کافر شود. برای اینکه ثبوت کفر در حق شخص معین مانند ثبوت وعید در حق او در آخرت می‌باشد و چنین چیزی شروط و موانعی دارد چنانکه در موضع خودش این موضوع را بسط داده ایم. [17] و مادامی ‌که آنان (اهل بدعت) در نفس امر کفار نیستند پس منافق هم نیستند. پس از مومنان هستند و برایشان استغفار کرده می‌شود و بر آنان رحمت فرستاده می‌شود».[18]
و حتی رسول الله صلی الله علیه وسلم هم به عصمت خداوند است که معصوم از خطا است و مسالۀ اسیران بدر در این‌باره جای تأمل و تدبر است، چنانکه در صحیح مسلم آمده است که ابن عباس رضی الله عنهما گفت: «فَلَمَّا أَسَرُوا الْأُسَارَى، قَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لِأَبِي بَكْرٍ، وَعُمَرَ: «مَا تَرَوْنَ فِي هَؤُلَاءِ الْأُسَارَى؟» فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: يَا نَبِيَّ اللهِ، هُمْ بَنُو الْعَمِّ وَالْعَشِيرَةِ، أَرَى أَنْ تَأْخُذَ مِنْهُمْ فِدْيَةً فَتَكُونُ لَنَا قُوَّةً عَلَى الْكُفَّارِ، فَعَسَى اللهُ أَنْ يَهْدِيَهُمْ لِلْإِسْلَامِ، فَقَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «مَا تَرَى يَا ابْنَ الْخَطَّابِ؟» قُلْتُ: لَا وَاللهِ يَا رَسُولَ اللهِ، مَا أَرَى الَّذِي رَأَى أَبُو بَكْرٍ، وَلَكِنِّي أَرَى أَنْ تُمَكِّنَّا فَنَضْرِبَ أَعْنَاقَهُمْ، فَتُمَكِّنَ عَلِيًّا مِنْ عَقِيلٍ فَيَضْرِبَ عُنُقَهُ، وَتُمَكِّنِّي مِنْ فُلَانٍ نَسِيبًا لِعُمَرَ، فَأَضْرِبَ عُنُقَهُ، فَإِنَّ هَؤُلَاءِ أَئِمَّةُ الْكُفْرِ وَصَنَادِيدُهَا، فَهَوِيَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مَا قَالَ أَبُو بَكْرٍ، وَلَمْ يَهْوَ مَا قُلْتُ، فَلَمَّا كَانَ مِنَ الْغَدِ جِئْتُ، فَإِذَا رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَأَبُو بَكْرٍ قَاعِدَيْنِ يَبْكِيَانِ، قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللهِ، أَخْبِرْنِي مِنْ أَيِّ شَيْءٍ تَبْكِي أَنْتَ وَصَاحِبُكَ؟ فَإِنْ وَجَدْتُ بُكَاءً بَكَيْتُ، وَإِنْ لَمْ أَجِدْ بُكَاءً تَبَاكَيْتُ لِبُكَائِكُمَا، فَقَالَ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: " أَبْكِي لِلَّذِي عَرَضَ عَلَيَّ أَصْحَابُكَ مِنْ أَخْذِهِمِ الْفِدَاءَ، لَقَدْ عُرِضَ عَلَيَّ عَذَابُهُمْ أَدْنَى مِنْ هَذِهِ الشَّجَرَةِ - شَجَرَةٍ قَرِيبَةٍ مِنْ نَبِيِّ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - وَأَنْزَلَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ: {مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ} [الأنفال: 67] إِلَى قَوْلِهِ {فَكُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلَالًا طَيِّبًا} [الأنفال: 69] فَأَحَلَّ اللهُ الْغَنِيمَةَ لَهُمْ».
ترجمه: «زمانی که اسیران را آوردند رسول خدا صلی الله علیه وسلم از ابوبکر و عمر پرسید و فرمود: دربارۀ اسیران چه نظری دارید؟ ابوبکر گفت: ای رسول خدا آنان عموزادگان و از اقوام ما هستند، من بهتر می‌بینم که از آنان فدیه بگیرید تا به این وسیله ما بر کافران مسلّط گردیم و شاید خداوند آنان را به دین اسلام هدایت کند. رسول خدا از عمر پرسید، ای ابن الخطاب نظر تو چیست؟ گفت: ای رسول خدا، من با نظر ابوبکر مخالفم، من بهتر می‌بینم که گردن آنان را بزنیم و این کار توسط نزدیکان ما انجام شود. مثلاً اجازه بدهید که علی گردن عقیل [برادرش] را بزند و من گردن آن خویشاوند نزدیک به خودم را بزنم. و این را به این خاطر می‌گویم چون آنان پیشوایان و بزرگان کفر هستند. عمر گفت: رسول خدا رأی ابوبکر را پسندید و رأی من را رد کرد. فردای آن روز که آمدم پیامبر و ابوبکر را دیدم که نشسته بودند و گریه می‌کردند. پرسیدم ای پیامبر خدا به من خبر ده که تو و دوستت چرا گریه می‌کنید؟ اگر دلیلی برای گریه بیابم من نیز گریه می‌کنم وگرنه بخاطر گریه شما گریه می‌کنم. پیامبر فرمود بخاطر چیزی گریه می‌کنم که یاران تو بر من عرضه داشتند و آن اینکه از آنان فدیه دریافت کنم. . به تحقیق عذاب آنان نزدیک تر از این درخت بر من نازل شد. درختی که به پیامبر نزدیک بود. سپس خداوند چنین نازل فرمود: [این آیه بعد از فدیه گرفتن از اسیران نازل شد] «هیچ پیامبری را سزاوار نیست که اسیرانی داشته باشد؛ تا آنکه در زمین کشتار بسیار کند، شما (با گرفتن فدیه از اسیران) متاع دنیا را می‌خواهید، و الله (سرای) آخرت را (برای شما) می‌خواهد، و الله پیروزمند حکیم است(67) اگر حکم پیشین الهی نبود (که غنیمت و فدیۀ اسیر حلال است)، قطعاً در آنچه گرفتید، عذاب بزرگی به شما می‌رسید(68) پس از آنچه غنیمت گرفته‌اید، حلال پاکیزه بخورید، و از الله بترسید، همانا الله آمرزندۀ مهربان است(69)» [الأنفال: 67-69]
پس خداوند غنایم جنگی را برای آنان حلال گردانید».[19]
پس رأی و اجتهاد عالم، کاشف حکم خداوند است و گاه ممکن است اجتهادش خطا باشد، پس جایز نیست که رأی و اجتهاد خودش را به طور مطلق و حتمی ‌صحیح بداند و کسی که با اجتهادش مخالفت کند را متهم به مخالفت با الله و رسولش و متهم به جدال در دین نماید! چنانکه از بریده بن الحصیب روایت است که پیامبر صلی الله علیه وسلم هرگاه فردی را به عنوان امیر بر لشکری می‌گماشت او را به تقوای الهی و نیکی کردن در حق مسلمانان وصیت می‌کرد، سپس می‌فرمود: «وَإِذَا حَاصَرْتَ أَهْلَ حِصْنٍ فَأَرَادُوكَ أَنْ تَجْعَلَ لَهُمْ ذِمَّةَ اللهِ، وَذِمَّةَ نَبِيِّهِ، فَلَا تَجْعَلْ لَهُمْ ذِمَّةَ اللهِ، وَلَا ذِمَّةَ نَبِيِّهِ، وَلَكِنِ اجْعَلْ لَهُمْ ذِمَّتَكَ وَذِمَّةَ أَصْحَابِكَ، فَإِنَّكُمْ أَنْ تُخْفِرُوا ذِمَمَكُمْ وَذِمَمَ أَصْحَابِكُمْ أَهْوَنُ مِنْ أَنْ تُخْفِرُوا ذِمَّةَ اللهِ وَذِمَّةَ رَسُولِهِ، وَإِذَا حَاصَرْتَ أَهْلَ حِصْنٍ فَأَرَادُوكَ أَنْ تُنْزِلَهُمْ عَلَى حُكْمِ اللهِ، فَلَا تُنْزِلْهُمْ عَلَى حُكْمِ اللهِ، وَلَكِنْ أَنْزِلْهُمْ عَلَى حُكْمِكَ، فَإِنَّكَ لَا تَدْرِي أَتُصِيبُ حُكْمَ اللهِ فِيهِمْ أَمْ لَا».
ترجمه: «اگر اهل قلعه‌ای را محاصره کردی و آنان از تو خواستند که ایشان را در ذمۀ خداوند و رسولش قرار دهی، تو آنان را تحت ذمۀ خدا و ذمۀ پیامبرش قرار نده، بلکه آنان را تحت ذمۀ خود و دیگر مسلمانان همراه خویش قرار ده، زیرا پیمان شکستن از جانب شما در این صورت آسان‌تر از نقض پیمان خدا و رسول اوست. همچنین اگر اهل قلعه‌ای را محاصره کردی و آنان از تو خواستند که بر اساس حکم خداوند در باب آنان عمل نمایی، چنین نکن و تنها بر اساس حکم خویش در باب آنان عمل کن؛ چون تو نمی‌دانی که بر اساس امر خداوند حکم می‌کنی یا بر خلاف آن».[20]
برای اینکه امیر لشکر وقتی که دربارۀ محاصره شدگان حکم می‌کند شاید حکمش با حکم الله و رسول یکی شود و در اجتهادش مصیب باشد و شاید در اجتهادش خطا کرده و حکمش دربارۀ آنان همان حکم الله و رسولش نباشد؛ چنانکه دربارۀ قضیۀ اسیران بدر مشاهده کردیم. و اگر کسی اجتهاد و رأی خود را در چنین مسائلی دقیقاً همان حکم الله و رسولش بداند و مخالفش که رأی و اجتهاد دیگری داشته است را متهم به عدم حکم بما انزل الله نماید، بدون شک دچار زلل و لغزش و غلو و انحراف گشته است. و چه بسیار امروز می‌بینم که بعضی‌ها با این اصل مخالفت کرده‌اند و مخالف خود را که اجتهادی دیگر داشته است متهم به مخالفت با الله و رسولش کرده در حالی که آنان نیز همانند او اجتهاد کرده‌اند و جایز نیست که اجتهاد خود را به مانند کلام خداوندی قرار داد که در آن خطا و باطلی راه نمی‌یابد.
و شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله می‌گوید: «وَأَيْضًا فَكَثِيرٌ مِنْ النَّاسِ يُخْبِرُ عَنْ هَذِهِ الْفِرَقِ بِحُكْمِ الظَّنِّ وَالْهَوَى فَيَجْعَلُ طَائِفَتَهُ وَالْمُنْتَسِبَةَ إلَى مَتْبُوعِهِ الْمُوَالِيَةَ لَهُ هُمْ أَهْلَ السُّنَّةِ وَالْجَمَاعَةِ؛ وَيَجْعَلُ مَنْ خَالَفَهَا أَهْلَ الْبِدَعِ وَهَذَا ضَلَالٌ مُبِينٌ. فَإِنَّ أَهْلَ الْحَقِّ وَالسُّنَّةِ لَا يَكُونُ مَتْبُوعُهُمْ إلَّا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ الَّذِي لَا يَنْطِقُ عَنْ الْهَوَى إنْ هُوَ إلَّا وَحْيٌ يُوحَى فَهُوَ الَّذِي يَجِبُ تَصْدِيقُهُ فِي كُلِّ مَا أَخْبَرَ؛ وَطَاعَتُهُ فِي كُلِّ مَا أَمَرَ وَلَيْسَتْ هَذِهِ الْمَنْزِلَةُ لِغَيْرِهِ مِنْ الْأَئِمَّةِ بَلْ كُلُّ أَحَدٍ مِنْ النَّاسِ يُؤْخَذُ مِنْ قَوْلِهِ وَيُتْرَكُ إلَّا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ. فَمَنْ جَعَلَ شَخْصًا مِنْ الْأَشْخَاصِ غَيْرَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مَنْ أَحَبَّهُ وَوَافَقَهُ كَانَ مِنْ أَهْلِ السُّنَّةِ وَالْجَمَاعَةِ وَمَنْ خَالَفَهُ كَانَ مِنْ أَهْلِ الْبِدْعَةِ وَالْفُرْقَةِ - كَمَا يُوجَدُ ذَلِكَ فِي الطَّوَائِفِ مِنْ اتِّبَاعِ أَئِمَّةٍ فِي الْكَلَامِ فِي الدِّينِ وَغَيْرِ ذَلِكَ - كَانَ مِنْ أَهْلِ الْبِدَعِ وَالضَّلَالِ وَالتَّفَرُّقِ. وَبِهَذَا يَتَبَيَّنُ أَنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِأَنْ تَكُونَ هِيَ الْفِرْقَةُ النَّاجِيَةُ أَهْلُ الْحَدِيثِ وَالسُّنَّةِ؛ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ مَتْبُوعٌ يَتَعَصَّبُونَ لَهُ إلَّا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ».
ترجمه: «و همچنین بسیاری از مردم دربارۀ این فرقه‌ها (72 فرقه اسلام) به حکم ظن و هوا خبر می‌دهد و طایفۀ خودش و منتسبان به متبوعش را و موالات کنندگان با آن طایفه را اهل سنّت و جماعت قرار می‌دهد و کسی که با آن طایفه مخالفت کند را اهل بدعت قرار می‌دهد، در حالی که این گمراهی آشکاری است. برای اینکه اهل حق و سنّت متبوعی جز رسول الله صلی الله علیه وسلم ندارند؛ کسی که از روی هوا سخن نمی‌گوید بلکه سخنش وحی است که به او وحی شده است. پس اوست کسی که تصدیقش در تمام آنچه که خبر می‌دهد واجب است و اطاعت کردنش در تمام آنچه که امر می‌کند واجب است و چنین منزلتی برای دیگر از امامان وجود ندارد. بلکه هرکسی از مردم سخنش پذیرفته می‌شود و رد می‌شود مگر رسول الله صلی الله علیه وسلم. پس کسی که شخصی از اشخاص بغیر از رسول الله صلی الله علیه وسلم را قرار دهد که هرکس او را دوست داشته باشد و با او موافقت کند پس از اهل سنّت و جماعت شده است و هرکسی با او مخالفت کند از اهل بدعت و فرقه‌ها شده است - چنانکه چنین چیزی را در طوایفی از پیروان ائمه دربارۀ کلام در دین و غیر آن می‌بینیم - پس چنین کسی از اهل بدعت و گمراهی و تفرق می‌باشد. و با این روشن می‌گردد که حق‌ترین مردم به اینکه فرقۀ ناجیه باشند اهل حدیث و سنّت هستند کسانی که متبوعی جز رسول الله صلی الله علیه وسلم که برایش تعصّب داشته باشند ندارند».[21]
و شیخ الاسلام ابن تیمیه در مقارنۀ بین صدّیق بودن ابوبکر و محدّث بودن عمر فاروق مطالبی ذکر می‌کند و روایاتی دربارۀ محدّث بودن عمر رضی الله عنه ذکر می‌کند مانند حدیثی که در صحیحین آمده: «قَدْ كَانَ فِي الْأُمَمِ قَبْلَكُمْ مُحَدَّثُونَ فَإِنْ يَكُنْ فِي أُمَّتِي أَحَدٌ فَعُمَرُ مِنْهُمْ»؛ «در امّت‌های پیش از شما محدث‌هایی وجود داشت و اگر در امّت من کسی چنین باشد پس عمر از آنان است». و حدیثی که ترمذی روایت کرده که: «إنَّ اللَّهَ ضَرَبَ الْحَقَّ عَلَى لِسَانِ عُمَرَ وَقَلْبِهِ»؛ «خداوند سخن حق را بر زبان و قلب عمر می‌زند» و آمده که فرمود: «لَوْ كَانَ نَبِيٌّ بَعْدِي لَكَانَ عُمَرُ»؛ «اگر بعد از من پیامبری می‌آمد حتما عمر بود». و از علی بن ابی طالب آورده که گفته است: «مَا كُنَّا نُبْعِدُ أَنَّ السَّكِينَةَ تَنْطِقُ عَلَى لِسَانِ عُمَرَ»؛ «ما دور و بعید نمی‌پنداشتیم که سکینه و آرامش بر زمان عمر جاری شود». و از ابن عمر آورده که گفته است: «مَا كَانَ عُمَرُ يَقُولُ فِي شَيْءٍ: إنِّي لَأَرَاهُ كَذَا إلَّا كَانَ كَمَا يَقُولُ»؛ «عمر دربارۀ چیزی نمی‌گفت که من آن را چنین و چنان می‌بینم جز اینکه همانطور که می‌گفت می‌بود». و بعضی دیگر از روایات را ذکر می‌کند که دلالت بر ثبوت مکاشفات و مخاطبات برای اولیاء الله می‌باشد و می‌گوید عمر بن خطاب رضی الله عنه از آن محدثانی است که با قلبش مکاشفاتی داشت و بر زبانش سخن حق نطق می‌شد و با این حال چند مورد از خطای عمر بن خطاب رضی الله عنه و رجوع ایشان از نظر اشتباهش را بیان می‌کند از جمله رجوع ایشان در روز حدیبیه را ذکر می‌کند که در آن روز مسلمانان از اینکه نتوانستند در آن سال حج کنند بسیار ناراحت و غمگین شدند و پیامبر صلح حدیبیه را نوشت که عمر یکی از کسانی بود که با آن مخالفت کرد و خواستار حج کردن در همان سال بود، امّا ابوبکر صدیق بر رأی و نظر پیامبر صلی الله علیه وسلم بود و رأی و نظر رسول الله را تصدیق می‌کرد و همان پاسخ‌هایی را به عمر داد که پیامبر به عمر نسبت به اعتراضش داده بود. و همچنین دربارۀ قتال با مانعین زکات با اینکه عمر از محدثان بود امّا با ابوبکر در ابتدای امر مخالفت کرد و سپس بر رأی ابوبکر صدیق جمع شد، سپس ابن تیمیه می‌گوید: «وَلِهَذَا نَظَائِرُ تُبَيِّنُ تَقَدُّمَ أَبِي بَكْرٍ عَلَى عُمَرَ مَعَ أَنَّ عُمَرَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ مُحَدَّثٌ؛ فَإِنَّ مَرْتَبَةَ الصِّدِّيقِ فَوْقَ مَرْتَبَةِ الْمُحَدَّثِ لِأَنَّ الصِّدِّيقَ يَتَلَقَّى عَنْ الرَّسُولِ الْمَعْصُومِ كُلَّ مَا يَقُولُهُ وَيَفْعَلُهُ وَالْمُحَدَّثُ يَأْخُذُ عَنْ قَلْبِهاشيَاءَ وَقَلْبُهُ لَيْسَ بِمَعْصُومِ فَيَحْتَاجُ أَنْ يَعْرِضَهُ عَلَى مَا جَاءَ بِهِ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَلِهَذَا كَانَ عُمَرُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ يُشَاوِرُ الصَّحَابَةَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَيُنَاظِرُهُمْ وَيَرْجِعُ إلَيْهِمْ فِي بَعْضِ الْأُمُورِ وَيُنَازِعُونَهُ فِي أَشْيَاءَ فَيَحْتَجُّ عَلَيْهِمْ وَيَحْتَجُّونَ عَلَيْهِ بِالْكِتَابِ وَالسُّنَّةِ وَيُقَرِّرُهُمْ عَلَى مُنَازَعَتِهِ وَلَا يَقُولُ لَهُمْ: أَنَا مُحَدَّثٌ مُلْهَمٌ مُخَاطَبٌ فَيَنْبَغِي لَكُمْ أَنْ تَقْبَلُوا مِنِّي وَلَا تُعَارِضُونِي فَأَيُّ أَحَدٍ ادَّعَى أَوْ ادَّعَى لَهُ أَصْحَابُهُ أَنَّهُ وَلِيٌّ لِلَّهِ وَأَنَّهُ مُخَاطَبٌ يَجِبُ عَلَى أَتْبَاعِهِ أَنْ يَقْبَلُوا مِنْهُ كُلَّ مَا يَقُولُهُ وَلَا يُعَارِضُوهُ وَيُسَلِّمُوا لَهُ حَالَهُ مِنْ غَيْرِ اعْتِبَارٍ بِالْكِتَابِ وَالسُّنَّةِ فَهُوَ وَهُمْ مُخْطِئُونَ وَمِثْلُ هَذَا مِنْ أَضَلِّ النَّاسِ فَعُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ أَفْضَلُ مِنْهُ وَهُوَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَكَانَ الْمُسْلِمُونَ يُنَازِعُونَهُ فِيمَا يَقُولُهُ وَهُوَ وَهُمْ عَلَى الْكِتَابِ وَالسُّنَّةِ وَقَدْ اتَّفَقَ سَلَفُ الْأُمَّةِ وَأَئِمَّتُهَا عَلَى أَنَّ كُلَّ أَحَدٍ يُؤْخَذُ مِنْ قَوْلِهِ وَيُتْرَكُ إلَّا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ. وَهَذَا مِنْ الْفُرُوقِ بَيْنَ الْأَنْبِيَاءِ وَغَيْرِهِمْ فَإِنَّ الْأَنْبِيَاءَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ وَسَلَامُهُ يَجِبُ لَهُمْ الْإِيمَانُ بِجَمِيعِ مَا يُخْبِرُونَ بِهِ عَنْ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَتَجِبُ طَاعَتُهُمْ فِيمَا يَأْمُرُونَ بِهِ؛ بِخِلَافِ الْأَوْلِيَاءِ فَإِنَّهُمْ لَا تَجِب طَاعَتُهُمْ فِي كُلِّ مَا يَأْمُرُونَ بِهِ وَلَا الْإِيمَانُ بِجَمِيعِ مَا يُخْبِرُونَ بِهِ؛ بَلْ يُعْرَضُ أَمْرُهُمْ وَخَبَرُهُمْ عَلَى الْكِتَابِ وَالسُّنَّةِ فَمَا وَافَقَ الْكِتَاب وَالسُّنَّةَ وَجَبَ قَبُولُهُ وَمَا خَالَفَ الْكِتَابَ وَالسُّنَّةَ كَانَ مَرْدُودًا وَإِنْ كَانَ صَاحِبُهُ مِنْ أَوْلِيَاءِ اللَّهِ».
ترجمه: «و نظایر دیگری برای این موضوع وجود دارد که مقدم بودن ابوبکر بر عمر را -با اینکه عمر رضی الله عنه محدث بود- نشان می‌دهد، برای اینکه مرتبۀ صدیق بالاتر از مرتبۀ محدّث است چون صدیق هر چه که بگوید و انجام بدهد را از رسول معصوم دریافت می‌کند امّا محدث از قلبش چیزهایی را می‌گیرد و قلب او معصوم نیست پس نیاز دارد که آن را به آنچه که پیامبر صلی الله علیه وسلم آورده است عرضه کند و برای همین عمر رضی الله عنه با صحابه رضی الله عنهم مشاوره می‌کرد و با آنان مناظره می‌کرد و در بعضی از امور به آنان مراجعه می‌کرد و صحابه با او در بعضی چیزها منازعه می‌کردند و عمر علیه آن‌ها احتجاج می‌آورد و آن‌ها هم علیه او احتجاح و دلیل از کتاب و سنّت می‌آوردند و عمر منازعۀ آنان را می‌پذیرفت و به آنان نمی‌گفت که من محدثی هستم که به من الهام می‌شود و مورد خطاب قرار می‌گیرم و شما باید از من قبول کنید و با من مخالفت نکنید! پس هرکسی ادعا کند یا اصحابش نسبت به او ادعا کنند که او ولی خداوند است و او مورد خطاب قرار می‌گیرد و بر پیروانش واجب است که بدون توجه کردن به کتاب و سنّت تمام آنچه که می‌گوید را از او قبول کنند و با او مخالفتی نکنند و تسلیم حال او شوند، پس چنین کسانی خطاکار هستند و امثال چنین کسی از گمراه ترین مردمان است. و عمر بن خطاب رضی الله عنه از چنین کسی افضل‌تر بود و عمر امیر مومنان بود و با این حال مسلمانان در آنچه که می‌گفت با او منازعه می‌کردند و او و آنان بر کتاب و سنّت قرار داشتند و سلف این امّت و امامانشان اتفاق دارند بر اینکه هرکسی سخنش قبول می‌شود و ترک می‌شود مگر رسول الله صلی الله علیه وسلم.
و این از فرق‌های بین پیامبران و غیر آنان می‌باشد، برای اینکه ایمان داشتن به پیامبران درود و سلام خداوند بر آنان باد، در همۀ آنچه که از جانب خداوند از آن خبر می‌دهند، و اطاعت کردن از آنان در آنچه که به آن امر می‌کنند واجب است. بر خلاف اولیا که اطاعت از آنان در همۀ آنچه که به آن امر می‌کنند و ایمان داشتن به همۀ آنچه که از آن خبر می‌دهند واجب نیست. بلکه امر و خبر آنان بر کتاب و سنّت عرضه می‌شود و هر آنچه که با کتاب و سنّت موافق باشد قبول آن واجب است و هر آنچه که با کتاب و سنّت مخالف باشد مردود است اگرچه هم گوینده‌اش از اولیاء الله باشد».[22]
و رحمه الله می‌گوید: «وَلَا يَجِبُ عَلَى أَحَدٍ مِنْ الْمُسْلِمِينَ تَقْلِيدُ شَخْصٍ بِعَيْنِهِ مِنْ الْعُلَمَاءِ فِي كُلِّ مَا يَقُولُ وَلَا يَجِبُ عَلَى أَحَدٍ مِنْ الْمُسْلِمِينَ الْتِزَامُ مَذْهَبِ شَخْصٍ مُعَيَّنٍ غَيْرِ الرَّسُولِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي كُلِّ مَا يُوجِبُهُ وَيُخْبِرُ بِهِ بَلْ كُلُّ أَحَدٍ مِنْ النَّاسِ يُؤْخَذُ مِنْ قَوْلِهِ وَيُتْرَكُ إلَّا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ».
ترجمه: «برای کسی از مسلمانان جایز نیست که از شخص معینی از علما در تمام آنچه که می‌گوید تقلید کند و بر کسی از مسلمانان واجب نیست که به مذهب شخص معینی غیر از رسول الله صلی الله علیه وسلم در تمام آنچه که واجب می‌داند و از آن خبر می‌دهد، ملتزم باشد، بلکه هر کسی از مردم سخنش پذیرفته می‌شود و ترک می‌شود مگر رسول الله صلی الله علیه وسلم».[23]
می‌گویم: پس هیچ کس در تمام آنچه که می‌گوید معصوم نیست و حتما دچار خطا شده است که یا به خطایش پی برده و از آن رجوع کرده است یا به خطایش پی نبرده و بر آن باقی مانده است یا اجتهادی بوده که گمانش بر صحیح بودنش بوده است و برای کسی جایز نیست که به لغزش‌ها و خطاهای علما چنگ بزند و معجونی از همۀ خطاهای مختلف علما را در رخصت‌هایی که قائل بوده‌اند جمع کند و دینی برگرفته از مجموعه‌ای از رخصت ها و لغزش‌های علما برای خود قرار بدهد.
و شخصی که علم ندارد گناهی بر او نیست که از یکی از امامانی که امامتشان مورد اتفاق امّت است تقلید کند. ولی کسی که به نام تبعیت از قول صحیح‌تر از پایبندی به یکی از مذاهب بیرون بیاید و به دنبال شذوذات و زلل و رخصات علما بگردد و هرچند که اصلاً صلاحیت اجتهاد را نداشته باشد، چنین کسی دینش را در معرض خطر قرار داده است. و در این صورت هرکسی برای خود مفتی و سرمذهبی می‌شود که به رأی ناقص خود در تعیین قول صحیح‌تر عمل می‌کند و به جای چهار مذهب، هزاران مذهب درست می‌شود و این آفتی است که امروزه در مستلفیان دیده می‌شود، به این شکل که به نام تبعیت از مذهب سلف، اشکال و الوان متفاوت از مذهب سلف ترسیم کرده‌اند و هرکدام نیز ادعای تبعیت از مذهب سلف دارد و مخالفش را متهم به مخالفت با مذهب سلف می‌کند. یعنی از تقلید چهار امام سرمذهب که از بدون شک از سلف صالح هستند بیرون می‌آیند و در عوض صدها امام از متاخرین بوجود آورده و در پوشش مخالفت با تقلید، مجددا از همان‌ها تقلید می‌کنند و از تقلیدی به تقلید دیگر روی آورده‌اند! در حالی که تقلید از امامان اربعه که بدون شک از سلف صالح هستند، فضیلت بسیار بیشتری بر تقلید از خلف و متأخران دارد. این برای کسی است که صلاحیت اجتهاد را ندارد. امّا کسی که علم کافی دارد و برایش به یقین ثابت شده که قولی در مذهبش با حدیث صحیحی مخالفت دارد یا جمهور ائمه و علما بر قولی مخالف با آن قول هستند پس برای چنین کسی که از روی حجت شرعی قول صحیح را اختیار می­کند عیبی بر او نمی‌باشد، بلکه بر او واجب است که هر آنچه که با قرآن و سنّت و اجماع امّت موافق است را بگیرد و در آنچه که جای اجتهاد دارد به دنبال اجتهاد علما باشد.

هدف از آوردن این فصل این بود که از نگاه عصمت آمیز به علما پرهیز شود و به نصوص آنان همانند نصوص وحی نگاه نشود و یکی از زلل‌ها و خطاهای آشکار علمای دعوت نجد چنین است که می‌گویند: مشرکان زمان پیامبر صلی الله علیه وسلم توحید ربوبیت داشته‌اند و مشکل آنان تنها در الوهیت بوده است و پیامبران برای اصلاح توحید ربوبیت فرستاده نشده‌اند بلکه تنها برای اصلاح توحید الوهیت فرستاده شده‌اند و می‌گویند که مشرکان هیچ مشکلی در توحید ربوبیت نداشته‌اند و توحید ربوبیتشان کامل بوده است، که همۀ اینها خطا و اشتباه و مخالف با صریح قرآن و سنّت و واقعیت حال مشرکان می‌باشد. و توضیح آن در فصل‌های آینده آمده است. و این علمایی که در این باره خطا کرده‌اند، متاسفانه پیروان و مقلدانشان با تعصّب بالا از این اشتباهشان تبعیت می‌کنند و کسی که با آن‌ها مخالفت کند را به اهل بدعت بودن و مخالفت با اهل سنّت و جماعت و مخالفت با توحید متهم می‌کنند! در حالی که اهل سنّت و جماعت هرگز چنین نگفته است و آنان هستند که حقیقت شرک مشرکان را درک نکرده‌اند وگرنه هرگز جرأت نمی‌کردند که بگویند مشرکان توحید ربوبیت داشته‌اند و هرگز شرک مشرکان را تهطیر و تزکیه نمی‌کردند. و این مقلدان چنان نگاه مقدس مآبانه و متعصبانه به آن علمایشان دارند که هرکسی آن علما را نقد کند انگار دین خداوند متعال را رد کرده است! و هرکسی خطا و لغزش‌های آنان را بیان کند در نزد مقلدانشان چنین است که انگار دین الله عزوجل را رد کرده است! و هنگامی ‌که با آن‌ها صحبت می‌شود به جای مرجع قرار دادن قرآن و سنّت، علمایشان را مرجع قرار می‌دهند و می‌گویند اختلاف را فقط باید به علمای ما بازگرداند و معتقد هستند که مذهب سلف را فقط باید از دیدگاه علمای متآخر و متسلف ما فهمید! یعنی زبان حالشان این است که دین را فقط از زبان ما بشنوید و از دید ما ببینید و با فهم ما بفهمید! بدون شک این غلو و خطا بوده و تعصّب بر غیر الله و رسولش می‌باشد.
بعد از آنکه دانستیم علما معصوم نیستند و قول عالم فی النفسه حجت نیست و باید برای اقوال علما دلیل آورد، نه اینکه اقوال علما را به عنوان دلیل آورد، پس بر ما لازم است که بدون تعصب نشان دادن برای هیچ عالمی؛ چه از علمای نجد و چه غیر آنان، حق را جستجو کنیم، و حق را قبول کنیم اگرچه حق در بین غیر آنان باشد. و در این کتاب یکی از اساسی‌ترین خطا و اشتباه علمای منتسب به دعوت نجد رحمهم الله را بیان می‌کنیم و آن این است که می‌گویند: مشرکان عرب توحید ربوبیت داشته‌اند و توحید ربوبیت آنان کامل بوده است و تنها مشکلشان در توحید الوهیت بوده است و می‌گویند: مشرکان عرب برای بت‌هایشان صفات ربوبیت قائل نبوده‌اند و شرک مشرکان قریش در چیزی جز الوهیت نبوده است. ابن تیمیه رحمه الله می‌گوید: «فَإِنَّ الرَّبَّ سُبْحَانَهُ هُوَ الْمَالِكُ الْمُدَبِّرُ الْمُعْطِي الْمَانِعُ الضَّارُّ النَّافِعُ الْخَافِضُ الرَّافِعُ الْمُعِزُّ الْمُذِلُّ فمَنْ شَهِدَ أَنَّ الْمُعْطِيَ أَوْ الْمَانِعَ أَوْ الضَّارَّ أَوْ النَّافِعَ أَوْ الْمُعِزَّ أَوْ الْمُذِلَّ غيْرُهُ فَقَدْ أَشْرَكَ بِرُبُوبِيَّتِهِ».
ترجمه: «پروردگار سبحان، همان مالک، مدبر، عطا کننده، منع کننده، ضرر رساننده، نفع رساننده، خوار کننده، بالا برنده، عزت دهنده و ذلیل کننده است. پس هرکس شهادت دهد که عطا کننده یا منع کننده یا ضرر رساننده یا نفع رساننده یا عزت دهنده یا ذلیل کننده کسی جز اوتعالی است پس در ربوبیت شرک ورزیده است».
و ما در این کتاب به یاری خداوند، بررسی خواهیم کرد تا بدانیم آیا مشرکان بت‌هایشان را معطی و مانع و ضار و نافع و معز و مذل و... می‌دانستند؟ تا به تبع آن شرک آنان در ربوبیت را ثابت کنیم، یا نه و فقط الله را دارای چنین ویژگی‌هایی می‌دانستند و در ربوبیت موحد بوده‌اند!



[1]- إعلام الموقعين، ج 2 ص 162. چاپ دار الكتب العلمية – بيروت.
[2]- إعلام الموقعين، ج 1 ص 82.
[3]- إعلام الموقعين، ج 2 ص 138.
[4]- مدارج السالکین، ج 2 ص 321. ناشر: دار الكتاب العربي – بيروت.
[5]- اعلام الموقعین، ج 2 صص 132-135.
[6]- اعلام الموقعین، ج 2 صص 132-135، به اختصار.
[7]- مدارج السالكين بين منازل إياك نعبد وإياك نستعين، ج 2 ص 439.
[8]- سیر أعلام النبلاء ج 8 ص 90. ناشر: موسسه الرساله.
[9]- شرح السنه امام بربهاری، شماره 132.
[10]- الزرکشی (794 هـ)، البحر المحيط في أصول الفقه، ج 8 ص 383.
[11]- الفروع لابن مفلح؛ ج 12 صص 214-215.
[12]- مجموع الفتاوی، ج 20 ص 274.
[13]- مجموع الفتاوی ج 20 ص 164.
[14]- شرح السنة للبربهاري، شماره 104.
[15]- شرح السنة للبربهاري، شماره 153.
[16]- شرح كتاب السنة للبربهاري – الراجحي، ج 16 ص 7.
[17]- برای آگاهی از موضع شیخ الاسلام ابن تیمیه دربارۀ تکفیر مطلق و معین، به کتاب من به نام «غلو دروازه انحراف در دین» مراجعه کنید.
[18]- منهاج السنة، ج 5 صص 239-240.
[19]- صحیح مسلم، 1763-58. ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.
[20]- صحیح مسلم، 1731-3.
[21]- مجموع الفتاوی ج 3 ص 346-347.
[22]- مجموع الفتاوی ج 11 صص 207-208.
[23]- مجموع الفتاوی ج 20 ص 209.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نصیحتی دلسوزانه برای صلاح مهدوی و هم فکرانش؛

    ♦️ چند سال پیش که وهابیان اهل غلو و افراط، احساس کردند که میدان برایشان خالی شده و تا آینده ای نزدیک بر دنیای اسلام مسلط می شوند، اهل ...