نويسنده: مجاهد دین
مشرکان عرب که خداوند در قرآن دربارۀ آنان صحبت کرده است به بعضی از صفات
ربوبیت خداوند اقرار زبانی میکردند، امّا اقرارشان به آن از روی صداقت نبود، بلکه
در اقرارشان هم دروغگو بودند. و همچنین اقرارشان به ربوبیت خداوند به معنای ایمان
به توحید ربوبیت و یکتا دانستن الله در ربوبیتش نبوده است، چون فرق بسیار زیادی
بین «اقرار» با «ایمان» وجود دارد و جهمیه و اتباعشان هستند که ایمان را اقرار میدانند
و امروز مجددان عقیدۀ جهم بن صفوان، بین غلو خوارج در تکفیر و تفریط جهمیه در
تعریف ایمان، جمع بستهاند و میگویند اقرار مشرکان به خالق و رازق بودن الله به
معنای ایمان مشرکان به توحید ربوبیت است و میگوید اقرار مشرکان به خالق و رازق
بودن الله به این معناست که مشرکان در ربوبیت الله هیچ مشکلی نداشتند و برای بتهای
شان ربوبیت قائل نبودند!
خداوند اقرار مشرکان به ربوبیت را در قرآن نقل کرده و سپس آنان را دروغگو در
اقرارشان وصف میکند. خداوند متعال میفرماید: ﴿قُل لِّمَنِ ٱلۡأَرۡضُ وَمَن
فِيهَآ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٨٤ سَيَقُولُونَ لِلَّهِۚ قُلۡ أَفَلَا
تَذَكَّرُونَ٨٥ قُلۡ مَن رَّبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ ٱلسَّبۡعِ وَرَبُّ ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡعَظِيمِ٨٦
سَيَقُولُونَ لِلَّهِۚ قُلۡ أَفَلَا تَتَّقُونَ٨٧ قُلۡ مَنۢ بِيَدِهِۦ مَلَكُوتُ
كُلِّ شَيۡءٖ وَهُوَ يُجِيرُ وَلَا يُجَارُ عَلَيۡهِ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٨٨
سَيَقُولُونَ لِلَّهِۚ قُلۡ فَأَنَّىٰ تُسۡحَرُونَ٨٩ بَلۡ أَتَيۡنَٰهُم بِٱلۡحَقِّ
وَإِنَّهُمۡ لَكَٰذِبُونَ٩٠ مَا ٱتَّخَذَ ٱللَّهُ مِن وَلَدٖ وَمَا
كَانَ مَعَهُۥ مِنۡ إِلَٰهٍۚ إِذٗا لَّذَهَبَ كُلُّ إِلَٰهِۢ بِمَا خَلَقَ
وَلَعَلَا بَعۡضُهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖۚ سُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ٩١﴾ [المؤمنون: 84-91]
«(ای پیامبر!) بگو: اگر میدانید، زمین و
هرکه در آن است از آنِ کیست؟!(84) به زودی خواهند گفت: (همه) از آن الله است بگو:
آیا پند نمیگیرید؟!(85) بگو: چه کسی پروردگار آسمانهای هفتگانه، و پروردگار عرش
عظیم است؟!(86) خواهند گفت: (همه) از آنِ الله است بگو: آیا (از الله) نمیترسید؟!(87)
بگو: اگر میدانید، چه کسی فرمانروایی همۀ موجودات در دست دارد، و او پناه میدهد،
و کسی در برابر او پناه داده نمیشود؟!(88) خواهند گفت: از آن الله است بگو: پس
چگونه جادو میشوید؟!(89) (چنین نیست) بلکه حق را برای آنها آوردیم، و بیگمان
آنان دروغگو هستند(90) الله هرگز فرزندی بر نگزیده است، و هیچ إله (دیگری) با او نیست،
(اگر چنین بود) آنگاه هر إلهی آنچه را که آفریده بود؛ میبرد، و مسلماً بعضی بر
بعضی دیگر برتری میجستند، الله منزّه (و پاک) است از آنچه آنها توصیف میکنند(91)».
به این آیات خوب دقت کنید، اگر مشرکان دربارۀ بتهایشان قائل به ربوبیت نبودند
خداوند در پاسخ آنان چنین احتجاج نمیکرد که: ﴿مَا ٱتَّخَذَ ٱللَّهُ مِن
وَلَدٖ﴾ «الله هرگز
فرزندی بر نگزیده است». و خداوند متعال پیوسته آنان را در اقرار زبانی و
دروغینشان سرزنش میکند و میفرماید: ﴿قُلۡ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ٨٥﴾ و ﴿قُلۡ أَفَلَا تَتَّقُونَ٨٧﴾ و ﴿قُلۡ فَأَنَّىٰ تُسۡحَرُونَ٨٩﴾.
و الله متعال
مشرکان را در ادعایشان به اعتقاد و ایمان به ربوبیت الله تکذیب میکند و در
جوابشان فرمود: ﴿بَلۡ أَتَيۡنَٰهُم بِٱلۡحَقِّ
وَإِنَّهُمۡ لَكَٰذِبُونَ٩٠﴾ «(چنین نیست)
بلکه حق را برای آنها آوردیم، و بیگمان آنان دروغگو هستند».
و نفرمود: «إِنَّهُمْ لَمُکَذِّبُونَ». چون کاذب (= کسی که دروغ میگوید) با مکذب (= کسی
که حق را تکذیب و انکار کند) فرق دارد و مشرکان در ادعایشان نسبت به توحید ربوبیت
خداوند کاذب و دروغگو بودند و علت کاذب بودن مشرکان را خداوند بیان کرده که چون آنها
معتقد بودند که خداوند فرزند دارد و به همراه الله، إلههای دیگر وجود دارد. سپس
خداوند گفته است که اگر به همراه الله، إلههای دیگر وجود داشت هر إله آنچه خودش
آفریده بود را به سمت خود میکشید و هر إلهی میخواست که بر دیگر إلهها برتری
یابد. و اگر مشرکان چنین اعتقادی دربارۀ بتهایشان نداشتند، پس خداوند چرا آنها را
به چنین احتجاج هایی پاسخ داده است؟ و اگر مشرکان چنین اعتقاداتی دربارۀ بتهایشان
نداشتند و برای بتهایشان قائل به ربوبیت نبودند، پس باید مشرکان در جواب خداوند میگفتند
که ما برای بتهایمان قائل به ربوبیت نیستیم و معتقد نیستیم که آن إلهها با
خداوند در ربوبیت منازعه میکنند و معتقد نیستیم إلههایمان چیزی خلق کرده باشند
تا هر إله آنچه که خودش خلق کرده است را به سمت خود ببرد!
امام طبری رحمه الله در تفسیر آیه 89 که آمده است: ﴿فَأَنَّىٰ تُسۡحَرُونَ﴾ میگوید: «فإنهم يقولون: إن ملكوت
كلّ شيء والقدرة على الأشياء كلها لله، فقل لهم يا محمد: (فَأَنَّى تُسْحَرُونَ)
يقولون: فمن أيّ وجه تصرفون عن التصديق بآيات الله، والإقرار بأخباره وأخبار
رسوله، والإيمان بأن الله القادر على كل ما يشاء، وعلى بعثكم أحياء بعد مماتكم، مع
علمكم بما تقولون من عظيم سلطانه وقدرته؟!».
ترجمه: «مشرکان میگویند که ملکوت و فرمانروایی
همه چیز و قدرت بر همه چیزها برای الله است، پس ای محمد به آنان بگو {چگونه
جادو میشوید}. میگویند: پس برای چه از تصدیقکردن آیات
خداوند و اقرارکردن به اخبار اوتعالی و اخبار رسولش رویگردانی میکنید و از ایمانآوردن
به اینکه الله بر هر آنچه که بخواهد قادر است و بر اینکه شما را بعد از مردنتان
زنده کند رویگردانی میکنید؟ با علمتان نسبت به آنچه که میگویید دربارۀ بزرگبودن
سلطه و قدرت خداوند».
سپس در ادامه امام طبری رحمه الله در تفسیر آیه: ﴿مَا ٱتَّخَذَ ٱللَّهُ مِن
وَلَدٖ وَمَا كَانَ مَعَهُۥ مِنۡ إِلَٰهٍۚ إِذٗا لَّذَهَبَ كُلُّ إِلَٰهِۢ بِمَا
خَلَقَ وَلَعَلَا بَعۡضُهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖۚ سُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ٩١﴾ میگوید: «ما
الأمر كما يزعم هؤلاء المشركون بالله، من أن الملائكة بنات الله، وأن الآلهة
والأصنام ألهة دون الله (بَلْ أَتَيْنَاهُمْ بِالْحَقِّ) اليقين، وهو الدين الذي
ابتعث الله به نبيه صلى الله عليه وسلم، وذلك الإسلام، ولا يُعْبَد شيء سوى الله؛
لأنه لا إله غيره (وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ) يقول: وإن المشركين لكاذبون فيما
يضيفون إلى الله، وينْحَلُونه من الولد والشريك، وقوله: (مَا اتَّخَذَ اللَّهُ
مِنْ وَلَدٍ) يقول تعالى ذكره: ما لله من ولد، ولا كان معه في القديم، ولا حين
ابتدع الأشياء من تصلح عبادته، ولو كان معه في القديم أو عند خلقه الأشياء من تصلح
عبادته (مِنْ إِلَهٍ إِذًا لَذَهَبَ) يقول: إذن لاعتزل كل إله منهم (بِمَا خَلَقَ)
من شيء، فانفرد به، ولتغالبوا، فلعلا بعضهم على بعض، وغلب القويّ منهم الضعيف؛ لأن
القويّ لا يرضى أن يعلوه ضعيف، والضعيف لا يصلح أن يكون إلها، فسبحان الله ما
أبلغها من حجة وأوجزها، لمن عقل وتدبر. وقوله: (إِذًا لَذَهَبَ) جواب لمحذوف، وهو:
لو كان معه إله، إذن لذهب كل إله بما خلق».
ترجمه: «موضوع آنطور که مشرکان میپندارند نیست، اینکه
گمان میکنند ملائکه دختران الله هستند و اینکه آلهه و بتها، الههایی غیر از
الله هستند. {بلکه حق را برای آنها آوردیم}، یعنی یقین. و آن همان دینی است که خداوند پیامبرش را برای آن مبعوث کرده است و
آن اسلام است و جز الله عبادت نمیشود برای اینکه الهی غیر از او نیست. {و بیگمان
آنان دروغگو هستند}. میگوید: و آن مشرکان به
نسبت آنچه که به خداوند اضافه مینمایند دروغگو هستند. و برایش فرزند و شریک قرار میدهند.
و این فرمودهاش: {الله هرگز فرزندی بر نگزیده است} خداوند متعال میفرماید: خداوند فرزندی
ندارد و نه در قدیم و نه الآن چیزهایی بوجود نیاورده که همراه او باشند و شایسته
عبادت باشند و اگر در قدیم همراه او چیزی بود یا نزد مخلوقاتش إلههایی بودند که
شایستۀ عبادت شدن بودند {آنگاه هر إلهی، میبُرد} میفرماید: پس در آن صورت هر یک از آن إلهها با {آنچه را که آفریده بود} به یک جا میرفت و آن را به سمت خود میکشید
و بر یکدیگر غلبه مییافتند و بعضی از آن إلهها بر بعضی دیگر برتری میجستند و قویشان
بر ضعیفشان غلبه مییافت، برای اینکه قوی راضی نمیشود که ضعیف بر او برتری یابد و
ضعیف شایسته نیست که إله باشد. پس پاک است خداوندی که حجتش چقدر بالغ و وجیز است
برای کسی که عقل داشته باشد و تدبّر کند. و این فرمودهاش: {آنگاه،
میبُرد} جوابِ محذوف است و آن این است: "اگر
همراه او إلهی بود، پس هر الهی آنچه را که خلق کرده بود با خود میبرد"».[1]
پس اقرار مشرکان به خالق و رازق بودن الله، به معنای ایمان مشرکان به توحید
ربوبیت الله نیست چون اگر به توحید ربوبیت الله ایمان داشتند، هرگز برای خداوند
فرزند و شریک قائل نمیشدند و هرگز خداوند در پاسخ به آنان بر چیزی که مشرکان به
آن معتقد نباشند، احتجاج نمیکند و مشرکان را به چیزی که به آن معتقد نیستند سرزنش
نمیکند و اینکه خداوند میگوید آنها کاذب و دروغگو هستند بیان میکند که آنها خداوند
را در ربوبیتش یکتا نمیدانستند.
پس فرق است بین ایمان به وجود الله با ایمان به توحید ربوبیت الله، و جز تعداد
بسیار اندکی از دهریها و ملحدین مادیگرا، منکر وجود الله نشدهاند و گرچه همانها
هم در اندرونشان به وجود الله اقرار دارند امّا آن را از روی مکابره انکار میکنند؛
مانند فرعون و امثال او. پس ایمان به وجود الله در فطرت همۀ آدمیان وجود دارد و
اقرار به بعضی از صفات ربوبیت خداوند مستلزم نفی صفات ربوبیت از بتها توسط مشرکان
نیست و مشرکان منکر وجود الله نبودند، بلکه الله را فطرتاً میشناختند امّا بتهایشان
را در بعضی از صفات ربوبیت و الوهیت شریک خداوند میدانستند و اقرار مشركان به
بعضی از صفات ربوبیت خداوند به معنای توحید ربوبیت مشرکان نیست، و به این معنا
نیست که مشرکان برای بتهایشان صفات ربوبیت قائل نباشند.
و ایمان به وجود الله در فطرت آدمیان وجود دارد، چنانکه خداوند متعال میفرماید:
﴿۞قَالَتۡ رُسُلُهُمۡ أَفِي ٱللَّهِ
شَكّٞ فَاطِرِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ﴾ [إبراهيم: 10]
«پیامبران شان گفتند: آیا در (وجود) الله
آفرینده آسمانها و زمین شک است؟».
و میفرماید: ﴿وَإِذۡ أَخَذَ رَبُّكَ مِنۢ بَنِيٓ ءَادَمَ مِن ظُهُورِهِمۡ ذُرِّيَّتَهُمۡ
وَأَشۡهَدَهُمۡ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ أَلَسۡتُ بِرَبِّكُمۡۖ قَالُواْ بَلَىٰ
شَهِدۡنَآۚ أَن تَقُولُواْ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ إِنَّا كُنَّا عَنۡ هَٰذَا
غَٰفِلِينَ١٧٢﴾ [الأعراف: 172]
«و (به یاد بیاور) هنگامیکه پروردگارت از
پشتهای فرزندان آدم، ذریۀ آنها را برگرفت، و ایشان را بر خودشان گواه ساخت، (و
فرمود:) آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آری، (هستی) گواهی میدهیم و (این گواهی
بدین خاطر بود که مبادا) در روز قیامت بگویید: ما ازاین، بیخبر بودیم».
پس وقتی یک شخص مشرک
ایمان به وجود الله دارد، به معنای ایمان داشتن او به توحید ربوبیت الله و نفی ربوبیت از بتهایی که مشرکان آن بتها
را پرستش میکردند نمیباشد، و توحید ربوبیت تنها به معنای اعتقاد به خالق و رازق بودن الله نمیباشد، بلکه همۀ آنچه که افعال
خداوند متعال میباشد از ربوبیت او میباشد مانند شنیدن و دیدن و قدرت و احاطه و
تدبیر و زنده کردن و میراندن و نفع رساندن و ضرر رساندن... همه از ربوبیت میباشد، پس هرکسی که در
افعال خداوند چیزی را شریک خداوند قرار بدهد یا در یکی از صفات ربوبیتش خداوند را
به عجز و ناتوانی نسبت بدهد پس در ربوبیت خداوند شرک و کفر کرده است و نمیتوان او
را موحّد در ربوبیت دانست و نمیتوان به او گفت که توحید ربوبیت دارد. و اقرار
مشرکان به بعضی از صفات ربوبیت خداوند، به معنای توحید و یکتا قرار دادن خداوند در ربوبیت
و نفی صفات ربوبیت از بتهایشان نیست.
و بلکه حتی به معنای
ایمان به الله هم نیست، چون ایمان با اقرار فرق دارد، مانند اقرار منافقان به اسلام در حالی
که قلبهایشان ایمان نیاورده بود. یا مانند گواهی دادن و خبر دادن یهودیان به
اینکه محمد رسول خدا است امّا چون به اقرارشان و خبرشان ملتزم نبودند مومن شمرده نمیشدند، پس به همان شکل
خبر دادن مشرکان از اینکه الله خالق و رازق است به معنای ایمان آنان به الله و
یکتا دانستن الله در ربوبیت و نفی صفات ربوبیت از بتهایشان نبوده است.
ابن تیمیه رحمه الله میگوید:
«وَأَيْضًا فَقَدْ {جَاءَ نَفَرٌ مِنْ الْيَهُودِ إلَى
النَّبِيِّ فَقَالُوا: نَشْهَدُ إنَّك لَرَسُولٌ وَلَمْ يَكُونُوا مُسْلِمِينَ
بِذَلِكَ؛ لِأَنَّهُمْ قَالُوا ذَلِكَ عَلَى سَبِيلِ الْإِخْبَارِ عَمَّا فِي
أَنْفُسِهِمْ أَيْ نَعْلَمُ وَنَجْزِمُ أَنَّك رَسُولُ اللَّهِ قَالَ: فَلِمَ لَا
تَتَّبِعُونِي؟ قَالُوا: نَخَافُ مِنْ يَهُودَ} فَعُلِمَ أَنَّ مُجَرَّدَ
الْعِلْمِ وَالْإِخْبَارِ عَنْهُ لَيْسَ بِإِيمَانِ حَتَّى يَتَكَلَّمَ
بِالْإِيمَانِ عَلَى وَجْهِ الْإِنْشَاءِ الْمُتَضَمِّنِ لِلِالْتِزَامِ
وَالِانْقِيَادِ مَعَ تَضَمُّنِ ذَلِكَ الْإِخْبَارِ عَمَّا فِي أَنْفُسِهِمْ.
فَالْمُنَافِقُونَ قَالُوا مُخْبِرِينَ كَاذِبِينَ فَكَانُوا كُفَّارًا فِي
الْبَاطِنِ وَهَؤُلَاءِ قَالُوهَا غَيْرَ مُلْتَزِمِينَ وَلَا مُنْقَادِينَ
فَكَانُوا كُفَّارًا فِي الظَّاهِرِ وَالْبَاطِنِ وَكَذَلِكَ أَبُو طَالِبٍ قَدْ
اسْتَفَاضَ عَنْهُ أَنَّهُ كَانَ يَعْلَمُ بِنُبُوَّةِ مُحَمَّدٍ وَأُنْشِدَ
عَنْهُ:
وَلَقَدْ عَلِمْت بِأَنَّ
دِينَ مُحَمَّدٍ ... مِنْ خَيْرِ أَدْيَانِ الْبَرِيَّةِ دِينَا
لَكِنْ امْتَنَعَ مِنْ
الْإِقْرَارِ بِالتَّوْحِيدِ وَالنُّبُوَّةِ حُبًّا لِدِينِ سَلَفِهِ وَكَرَاهَةَ
أَنْ يُعَيِّرَهُ قَوْمُهُ فَلَمَّا لَمْ يَقْتَرِنْ بِعِلْمِهِ الْبَاطِنِ
الْحُبُّ وَالِانْقِيَادُ الَّذِي يَمْنَعُ مَا يُضَادُّ ذَلِكَ مِنْ حُبِّ
الْبَاطِلِ وَكَرَاهَةِ الْحَقِّ لَمْ يَكُنْ مُؤْمِنًا».
ترجمه:
«تعدادی از یهودیان نزد پیامبر صلی الله علیه وسلم
آمدند و گفتند: «نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ
اللهِ»؛ «گواهی میدهیم که یقیناً تو رسول خدا هستی»
و با این کار مسلمان محسوب نشدند، برای اینکه آنها آن را از روی خبر دادن از آنچه
که در نفسشان است گفتند، یعنی میدانیم و جزم داریم بر اینکه تو رسول خدا هستی، رسول
خدا به آنها فرمود: «فَلِمَ لَا تَتَّبِعُونِي»؛ «پس چرا از من پیروی نمیکنید؟» گفتند: از یهودیان میترسیم. پس دانسته
میشود که مجرد داشتن علم و خبر دادن از آن، ایمان محسوب نمیشود تا زمانی که با ایمان
به آن تکلم کند بر وجه انشاء که بیانگر پایبند بودن و گردن نهادن باشد، همراه با اینکه
خبر دادنشان، بیانگر آنچه که در نفسهایشان است باشد. پس منافقان آن را به عنوان خبر
دادن میگویند، ولی دروغگو هستند، در نتیجه آنها در باطن کافر هستند،
و (یهودیان) نیز آن را گفتند امّا به آن ملتزم و پایبند نبودند و به آن گردن ننهادند،
پس آنها نیز در ظاهر و باطنشان کفار هستند. و همچنین مشهور است که ابو طالب علم به نبوت محمد داشت و دربارهاش این شعر
را گفت: "و به تحقیق دانستم که دین محمد از بهترین دینهای روی زمین است".
لکن بخاطر حبّش برای دین گذشتهگانش و اینکه چون بدش میآمد که قومش او را سرزنش
کنند، از اقرار به توحید و نبوت خودداری کرد. پس چون با علمی که در باطن داشت، حب
و انقیاد قریش نشد، حب و انقیادی که جلوی دوستداشتن ضد آن را میگیرد یعنی دوست داشتن
باطل و کراهت حق، به این خاطر مومن نشد».[2]
و ابن قیّم در این
باره میگوید: «وفيها أن إقرار الكاهن الكتابي لرسول الله بأنه نبي لم يدخله
في الإسلام ما لم يلتزم طاعته ومتابعته فإذا تمسك بدينه بعد هذا الإقرار لا يكون ردة
منه ونظير هذا قول قول الحَبْرينِ له، وقد سألاه ثلاث مسائل، فلما أجابهما، قالا نشهد
إنك نبي. قال: فما يمنعكما من اتباعي، قالا: نخاف أن تقتلنا اليهود. ولم يلزمهما بذلك
الإسلام، ومن تأمل ما في السير والأخبار الثابتة من شهادة كثير من أهل الكتاب والمشركين
له صلى الله عليه وسلم بالرسالة وأنه صادق فلم تدخلهم هذه الشهادة في الإسلام علم أن
الإسلام أُمر وراء ذلك. وأنه ليس هو المعرفة فقط ولا المعرفة والإقرار فقط، بل المعرفة
والإقرار والانقياد والتزام طاعته ودينه ظاهراً وباطناً».
ترجمه: «اقرار کردنِ آن کاهنِ اهل کتاب برای رسول خدا به اینکه او پیامبر است،
او را وارد اسلام نکرد؛ چون خود را ملتزم به اطاعت و پیروی از او نکرد، پس اگر بعد
از این اقرار به دینش تمسّک جوید، این ارتداد برای او محسوب نمیشود، و مشابه آن، قول
آن دو کاهن یهودی است که سه سوال از پیامبر پرسیدند هنگامیکه پیامبر به آن دو نفر جواب داد،
گفتند: گواهی میدهیم که تو پیامبر هستی، فرمود: «فَمَا يَمْنَعُكُما أَنْ تَتْبَعَانِي»؛ «پس چه چیزی شما را از پیروی کردن از من منع کرده است» گفتند: میترسیم
که یهودیان ما را بکشند. و با این سخنشان اسلام برای آنها ثابت نشده است و کسی که
در سیره و اخبار ثابته تأمل کند موارد زیادی مییابد از شهادت دادن بسیاری از اهل کتاب
و مشرکین برای پیامبر صلی الله علیه وسلم به رسالتش و اینکه او راستگوست، امّا آنها
با این شهادت دادنشان وارد اسلام نشدند، پس دانسته میشود که اسلام به وراء
آن دستور داده است، و اینکه اسلام فقط شناخت نیست، و نه فقط شناخت و اقرار است، بلکه
شناخت و اقرار و انقیاد و التزام داشتن به طاعتش و دینش در ظاهر و باطن است».[3]
و نیز عبد الله بن صوریا که از علمای بزرگ یهود و از یهودیان فدک بود، او هم به
پیامبر بودن محمد صلی الله علیه وسلم علم و آگاهی داشت، امّا به آن ملتزم نبود. روایت
شده که زن و مردی یهودی و محصنه، زنا کردند و یهودیان گفتند که محمد را در آن حَکَم
قرار میدهیم تا دربارۀشان حُکم کند و در آن روایت آمده که پیامبر صلی الله علیه
وسلم به عبد الله بن صوریا گفت: «هل تعلم أنّ اللَّه حكم فيمن زنا بعد
إحصانه بالرّجم في التّوراة» ؟ قال: اللَّهمّ نعم، امّا واللَّه يا أبا القاسم،
إنهم ليعرفون أنك نبيّ مرسل، ولكنهم يحسدونك، قال: فخرج فأمر بهما فرجما. ثم جحد ابن
صوريا بعد ذلك نبوّة رسول اللَّه صلى اللَّه عليه وآله وسلّم فأنزل اللَّه تعالى: ﴿۞يَٰٓأَيُّهَا ٱلرَّسُولُ لَا يَحۡزُنكَ ٱلَّذِينَ
يُسَٰرِعُونَ فِي ٱلۡكُفۡرِ﴾ [المائدة: 41] الآية».
ترجمه: «آیا میدانی که خداوند در تورات دربارۀ
کسی که بعد از احصان زنا کند حکم به سنگسار شدن کرده است؟ ابن صوریا گفت: خداوکیلی
بله، امّا به خدا قسم ای ابو القاسم این یهودیان میدانند که تو پیامبری فرستاده شده
هستی امّا به تو حسادت میورزند. گفت: پیامبر بیرون رفت و دستور داد آن دو را
سنگسار کنند. بعد از آن ابن صوریا نبوت رسول الله صلی الله علیه وسلم را جحد و
انکار ورزید و خداوند متعال این آیه را نازل کرد: {ای پیامبر! کسانیکه در
(راه) کفر شتاب میکنند؛ تو را اندوهگین نسازند}».[4]
یا هرقل پادشاه و
قیصر روم که داستان او با ابو سفیان مشهور است و امام بخاری در صحیحش آن را روایت
کرده و در آن آمده که هرقل به ابو سفیان گفت: «فَإِنْ كَانَ مَا تَقُولُ
حَقًّا فَسَيَمْلِكُ مَوْضِعَ قَدَمَيَّ هَاتَيْنِ، وَقَدْ كُنْتُ أَعْلَمُ
أَنَّهُ خَارِجٌ لَمْ أَكُنْ أَظُنُّ أَنَّهُ مِنْكُمْ، فَلَوْ أَعْلَمُ أَنِّي
أَخْلُصُ إِلَيْهِ لَتَجَشَّمْتُ لِقَاءَهُ وَلَوْ كُنْتُ عِنْدَهُ لَغَسَلْتُ
عَنْ قَدَمِهِ».
ترجمه: «اگر آنچه را که
گفتی، حقیقت داشته باشد، روزی فرا میرسد که همین جای پای مرا تصرف کند. همانا من میدانستم
که چنین پیامبری ظهور خواهد کرد. امّا نمیدانستم که او از میان شما خواهد بود.
اگر میدانستم که میتوانم با او ملاقات کنم، از هم اکنون، امور لازم را برای
ديدار او ترتیب میدادم. اگر بتوانم او را دريابم شخصاً پاهای (مبارکش) را خواهم
شست».
و در ادامه روایت
آمده که هرقل گفت: «ثُمَّ كَتَبَ هِرَقْلُ إِلَى صَاحِبٍ لَهُ بِرُومِيَة،
وَكَانَ نَظِيرَهُ فِي الْعِلْمِ، وَسَارَ هِرَقْلُ إِلَى حِمْصَ فَلَمْ يَرِمْ
حِمْصَ، حَتَّى أَتَاهُ كِتَابٌ مِنْ صَاحِبِهِ يُوَافِقُ رَأْيَ هِرَقْلَ عَلَى
خُرُوجِ النَّبِيِّ - صلى الله عليه وسلم -، وَأَنَّهُ نَبِيٌّ فَأَذِنَ هِرَقْلُ
لِعُظَمَاءِ الرُّومِ فِي دَسْكَرَةٍ لَهُ بِحِمْصَ، ثُمَّ أَمَرَ بِأَبْوَابِهَا
فَغُلِّقَتْ، ثُمَّ اطَّلَعَ فَقَالَ: يَا مَعْشَرَ الرُّومِ هَلْ لَكُمْ فِي
الْفَلاحِ وَالرُّشْدِ، وَأَنْ يَثْبُتَ مُلْكُكُمْ، فَتُبَايِعُوا هَذَا
النَّبِيَّ فَحَاصُوا حَيْصَةَ حُمُرِ الْوَحْشِ إِلَى الأَبْوَابِ فَوَجَدُوهَا
قَدْ غُلِّقَتْ فَلَمَّا رَأَى هِرَقْلُ نَفْرَتَهُمْ وَأَيِسَ مِنَ الإِيمَانِ،
قَالَ: رُدُّوهُمْ عَلَيَّ وَقَالَ: إِنِّي قُلْتُ مَقَالَتِي آنِفًا أَخْتَبِرُ
بِهَا شِدَّتَكُمْ عَلَى دِينِكُمْ، فَقَدْ رَأَيْتُ فَسَجَدُوا لَهُ وَرَضُوا
عَنْهُ فَكَانَ ذَلِكَ آخِرَ شَأْنِ هِرَقْلَ».
ترجمه: «سپس هرقل به دوستان خود که در روميه بود و
از نظر دانستن علم نجوم، هم ردیف او قرار داشت، نامهای نوشت و او را از تمام ماجرا
آگاه کرد. و خودش به طرف حمص، براه افتاد. امّا هنوز از حمص بيرون نرفته بود که
پاسخ نامه از طرف دوستش رسید. وی دربارۀ نبوت رسول الله صلى الله عليه وسلم با
اظهارات هرقل، اتفاق نظر داشت. هرقل سرداران روم را در قلعه حمص، جمع کرد و دستور
داد كه درهای آن را ببندند. درها بسته شد. سپس، هرقل آمد و به ایراد سخن پرداخت و
گفت: ای اهالی روم! آیا میخواهید نقشی در رشد و کامیابی داشته باشید و سلطنت شما
جاودان بماند؟ پس با اين پیامبر، بیعت کنيد. سرداران روم با شنيدن اين خبر، مانند
الاغ های وحشی بسوی دروازهها فرار کردند امّا دروازهها بسته شده بود. وقتی هرقل،
تنفر آنان را از ایمان آوردن مشاهده کرد و مأیوس شد، دستور داد تا همۀ آنان را
احضار کنند. وقتی حاضر شدند، هرقل خطاب به آنان گفت: منظورم از اين کار، آزمايش
استواری و پایداری شما دربارۀ مذهب بود. که هم اکنون آن را ملاحظه کردم. ابوسفيان میگويد:
با شنیدن اين سخن، مردم هرقل را سجده کردند و از او خشنود شدند. اين بود پايان
داستان هرقل».
پس همانطور که اقرار آن یهودیان به اینکه محمد رسول خدا است ایمان محسوب نشد،
و علم و اقرار ابو طالب به اینکه محمد رسول خداست، ایمان محسوب نشد، و علم و اقرار
هرقل به نبوت پیامبر، ایمان محسوب نشد، پس اقرار مشرکان به اینکه الله را میشناختند
و او را خالق و رازق میدانستند هم، ایمان به ربوبیت الله محسوب نمیشود چون آنچه
که منافی با چنین اقراری است از آنان رخ داده است و مشرکان از هر جهت توحید خداوند
را نقض کرده بودند.
و اگر کسی بگوید اقرار مشرکان به خالق و رازق بودن الله به معنای توحید ربوبیت
مشرکان است، پس چرا اقرار مشرکان به بعضی از صفات الوهیت الله را هم به معنای
توحید الوهیت الله قرار نمیدهند؟ آیا مشرکان عرب، حج نمیکردند؟ آیا طواف کعبه را
نمیکردند؟ آیا الله را صدا نمیزدند؟ آری، امّا با این حال اندادی برای او قرار میدادند.
پس به الله در ربوبیت و الوهیتش مومن و موحّد نبودند، بلکه تنها مقر و معترف بودند
و اقرار و اعتراف هم ایمان محسوب نمیباشد مگر نزد مجددان عقیدۀ جهمیه که ایمان را
تنها به معنای اقرار میدانند!
و برای داشتنِ ایمان به توحید الوهیت و ربوبیت، هفت شرط لازم است که اگر یکی
از این شرطها موجود نباشد، توحید هم نقض خواهد شد که عبارت اند از 1- علم، 2-
یقین، 3- قبول، 4- انقیاد، 5- صدق، 6- اخلاص و 7- محبت.
و تعریف ایمان عبارت است از اقرار با قلب و نطق با زبان و عمل با جوارح که در
چنین ایمانی باید شروط فوق الذکر وجود داشته باشد.
پس کسی که معنا و مفهوم و مدلول لا إله إلا الله را نمیداند امّا آن را فقط
نطق میکند پس شرط اول که علم به معنای آن است را نداشته است و به تبع آن برای
چیزی که به آن علم ندارد نمیتواند یقین و قبول و انقیاد و دیگر شروط را داشته
باشد.
و امّا کسی که معنا و مفهوم و مدلول لا إله إلا الله را میداند امّا به آن
یقین ندارد نیز مومن محسوب نمیشود. پیامبر صلی الله علیه وسلم میفرماید: «أَشْهَدُ
أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَأَنِّى رَسُولُ اللَّهِ لاَ يَلْقَى اللَّهَ
بِهِمَا عَبْدٌ غَيْرَ شَاكٍّ فِيهِمَا إِلاَّ دَخَلَ الْجَنَّةَ».
ترجمه: «گواهی میدهم که هیچ الهی جز الله نیست و
من رسول خدا هستم. هیچ بندهای نیست که این دو گواهی را بدهد و با خداوند ملاقات
کند بدون اینکه در آن دو، شکی داشته باشد جز اینکه وارد بهشت میشود».
اما اگر به آن علم داشته باشد و یقین هم داشته باشد، امّا از روی عناد و دشمنی
آن را انکار کند، نیز مومن محسوب نمیشود. و فرعون اینگونه بود چون دعوت توحیدی
موسی را شنیده و فهم کرده بود و در باطن به آن یقین هم داشت، امّا از روی جحد و
مکابره آن را رد میکرد و به آن ملتزم نمیشد، چنانکه خداوند میفرماید: ﴿وَجَحَدُواْ بِهَا وَٱسۡتَيۡقَنَتۡهَآ
أَنفُسُهُمۡ ظُلۡمٗا وَعُلُوّٗاۚ فَٱنظُرۡ كَيۡفَ كَانَ عَٰقِبَةُ ٱلۡمُفۡسِدِينَ١٤﴾ [النمل: 14]
«و آن را از روی ستم و سرکشی انکار کردند،
در حالیکه دلهای شان به آن یقین داشت، پس بنگر عاقبت مفسدان چگونه بود».
در این آیه خداوند بیان میکند که فرعون و پیروانش به توحید خداوند علم و یقین
داشتند، امّا آن را از روی ظلم و مکابره انکار کردند. و این علم و یقینشان به آنان
نفعی نرساند برای اینکه به آن اعتراف نکردند و تسلیم آن نشدند و به آن راضی نشدند.
حتی اگر علمی کامل و یقینی که در آن شک و گمانی نیست، به یکتا بودن خداوند داشته
باشی، امّا در همان حال از روی جحد و مکابره به آن ملزم نباشی، پس توحید ربوبیت حاصل
نشده است؛ حال چه رسد به حال و روز مشرکانی که برای بتهایشان قائل به صفات الوهیت
و ربوبیت هم بودهاند! پس مشرکانی که به یکتا بودن الله در ربوبیتش یقین نداشتند،
چگونه میتوان گفت که آنان ایمان به توحید ربوبیت داشتهاند؟
پس مقصود از «اعتراف» و «تصدیق» و «تسلیم» و «رضا» در واقع التزام به توحید
است و برای اجرای احکام دنیوی دین اسلام بر انسانها، التزام ظاهری به اسلام کافی میباشد،
اگرچه هم شخص حقیقتاً در قلبش به دین اسلام، اعتراف و تصدیق و تسلیم و رضا نداشته
باشد. برای اینکه حرمت قتل متوقّف بر ایمانداشتن با قلب نیست، بلکه متوقّف بر
التزام ظاهری به اسلام است؛ چنانکه ابوظبیان از اسامه رضی الله عنه نقل کرده که
گفت: «بَعَثَنَا رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فِي
سَرِيَّةٍ، فَصَبَّحْنَا الْحُرَقَاتِ مِنْ جُهَيْنَةَ، فَأَدْرَكْتُ رَجُلًا
فَقَالَ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ، فَطَعَنْتُهُ فَوَقَعَ فِي نَفْسِي مِنْ
ذَلِكَ، فَذَكَرْتُهُ لِلنَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ
رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: «أَقَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ
وَقَتَلْتَهُ؟» قَالَ: قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللهِ، إِنَّمَا قَالَهَا خَوْفًا مِنَ
السِّلَاحِ، قَالَ: «أَفَلَا شَقَقْتَ عَنْ قَلْبِهِ حَتَّى تَعْلَمَ أَقَالَهَا
أَمْ لَا؟» فَمَا زَالَ يُكَرِّرُهَا عَلَيَّ حَتَّى تَمَنَّيْتُ أَنِّي
أَسْلَمْتُ يَوْمَئِذٍ، قَالَ: فَقَالَ سَعْدٌ: وَأَنَا وَاللهِ لَا أَقْتُلُ
مُسْلِمًا حَتَّى يَقْتُلَهُ ذُو الْبُطَيْنِ يَعْنِي أُسَامَةَ، قَالَ: قَالَ
رَجُلٌ: أَلَمْ يَقُلِ اللهُ: {وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ
وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ} [الأنفال: 39]؟
فَقَالَ سَعْدٌ: قَدْ قَاتَلْنَا حَتَّى لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ، وَأَنْتَ
وَأَصْحَابُكَ تُرِيدُونَ أَنْ تُقَاتِلُوا حَتَّى تَكُونَ فِتْنَةٌ».
ترجمه: «رسول خدا ما را در قالب سریهای به سمت
حرقه فرستاد و بر آنان غالب آمدیدم. من در آنجا بر مردی غالب آمدم و او گفت لا إله
إلا الله. من او را با نیزه کشتم. ولی در درون شک داشتم از همین روی جریان را برای
رسول خدا تعریف کردم. ایشان فرمود: آیا لا إله إلا الله گفت و تو او را کشتی؟ گفتم
ای رسول خدا او آن را از ترس سلاح من گفت. فرمود آیا قلب او را شکافتی تا نیّت دل
او را دریابی؟ پیوسته کلامش را بر من تکرار میکرد تا جایی که آرزو میکردم در آن
روز اسلام میآوردم. سعد گفت: سوگند به خدا من آن فردی را که مدعی اسلام شد نکشتم
تا اینکه اسامه او را کشت. فردی گفت مگر خداوند نفرمود: «و با ایشان بجنگید تا
فتنه از میان رود و دین خالصانه و یکسره از آن خدا شود؟ سعد گفت ما جنگیدیم تا فتنهای
نماند امّا تو و یارانت جنگیدید تا فتنه بوجود بیاید».[5]
وجه دلالت این حدیث این است که التزام به توحید و اسلام برای محفوظ ماندن از
کشتهشدن و اجرا شدن احکام دنیوی اسلام، کفایت میکند؛ اگرچه گویندهاش هم منافق
باشد، چنانکه منافقان در ظاهر به اسلام التزام داشتند، امّا قلبهایشان ایمان
نیاورده بود و بلکه دشمن اسلام بودند و در باطن علیه اسلام دسیسه چینی میکردند. و
یا مانند اعرابی که اسلام آورده بودند و به اسلام التزام داشتند، امّا ایمان وارد
قلبهایشان نشده بود، چنانکه خداوند میفرماید: ﴿۞قَالَتِ ٱلۡأَعۡرَابُ
ءَامَنَّاۖ قُل لَّمۡ تُؤۡمِنُواْ وَلَٰكِن قُولُوٓاْ أَسۡلَمۡنَا وَلَمَّا
يَدۡخُلِ ٱلۡإِيمَٰنُ فِي قُلُوبِكُمۡۖ وَإِن تُطِيعُواْ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ لَا
يَلِتۡكُم مِّنۡ أَعۡمَٰلِكُمۡ شَيًۡٔاۚ إِنَّ ٱللَّهَ غَفُورٞ رَّحِيمٌ١٤﴾ [الحجرات: 14]
«اعراب (بادیهنشین) گفتند: ایمان آوردهایم
(ای پیامبر!) بگو: شما ایمان نیاوردهاید، لیکن بگوئید: اسلام آوردهایم، و هنوز ایمان
در دلهای تان وارد نشده است و اگر الله و پیامبرش را اطاعت کنید چیزی از (پاداش)
اعمالتان کاسته نمیشود، همانا الله آمرزندۀ مهربان است».
تفاوت این اعراب با منافقان این بود که اعراب، هنوز صدق و اعتراف و رضایت
حقیقی نداشتند و تنها التزام داشتند و در باطنشان مخالفتی با اسلام نمیکردند،
امّا منافقان در ظاهر التزام داشتند امّا در باطنشان آن را تکذیب میکردند و به آن
طعنه میزدند و سعی در فساد و دسیسه چینی و نقشه کشی با اهل اسلام بودند؛ بر خلاف
اعراب که در باطن هیچ یک از این امور را نمیکردند و در ظاهر به اسلام ملتزم بودند
و فقط هنوز ایمان وارد قلبهایشان نشده بود.
پس منظور از شرط التزام این است که اگر شخصی بگوید من علم دارم و میدانم که اسلام
حق است و میدانم که هیچ الهی جز الله نیست و محمد رسول خداست و از این علم و
آگاهیاش در نزد مسلمانی خبر بدهد، با این خبر دادنش مسلمان نمیشود و اگر بعد از
آن برود و مشغول دین کفری خودش شود، مرتد محسوب نمیشود؛ چون التزامی به آنچه که
دربارۀ اسلام و توحید گفت، نداشته است و در این باره ابو طالب و ابن صوریا و هرقل
روم را مثال زدیم. و چنانکه ابن قیم رحمه الله گفت: «علم أن الإسلام أُمر وراء ذلك.
وأنه ليس هو المعرفة فقط ولا المعرفة والإقرار فقط، بل المعرفة والإقرار والانقياد
والتزام طاعته ودينه ظاهراً وباطناً».
ترجمه: «دانسته میشود که
اسلام به وراء آن دستور داده است، و اینکه اسلام فقط شناخت نیست، و نه فقط شناخت و
اقرار است، بلکه شناخت و اقرار و انقیاد و التزام داشتن به طاعتش و دینش در ظاهر و
باطن است».[6]
اکنون به مشرکان زمان مبعوث شدن پیامبر صلی الله علیه وسلم نگاه کنید که چگونه
شروط توحید را نقض کردهاند:
دربارۀ شرط علم، بعضی از اعراب منکر وجود الله بودند، یعنی علم به وجود الله
نیز نداشتند و میگفتند جز روزگار ما را نمیمیراند و خداوند دربارۀ آنان میفرماید:
﴿وَقَالُواْ مَا هِيَ إِلَّا
حَيَاتُنَا ٱلدُّنۡيَا نَمُوتُ وَنَحۡيَا وَمَا يُهۡلِكُنَآ إِلَّا ٱلدَّهۡرُۚ
وَمَا لَهُم بِذَٰلِكَ مِنۡ عِلۡمٍۖ إِنۡ هُمۡ إِلَّا يَظُنُّونَ٢٤﴾ [الجاثية: 24]
«و (مشرکان) گفتند: چیزی جز (این) زندگانی
دنیای ما، (در کار) نیست، میمیریم و زنده میشویم، و جز طبیعت (و روزگار) ما را
هلاک نمیسازد و آنها به این (امر) هیچ علمیندارند، و آنها جز (وهم و) گمان میکنند».
و بعضی از مشرکان
عرب علم به اینکه الله خالق و رازقشان باشد نداشتند، چنانکه امام طبری در تفسیر آیه: ﴿فَلَا تَجۡعَلُواْ لِلَّهاندادٗا
وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٢٢﴾ [البقرة: 22] «بنا براین برای الله همتایانی
قرار ندهید، در حالیکه میدانید» از مجاهد نقل کرده که گفته است: «وأحسب أن الذي دعا مجاهدا إلى هذا
التأويل وإضافة ذلك إلى أنه خطاب لأهل التوراة والإنجيل دون غيرهم الظن منه بالعرب
آنها لم
تكن تعلم أن الله خالقها ورازقها بجحودها وحدانية ربها وإشراكها معه في العبادة
غيره».
ترجمه: «و به نظرم چیزی که باعث شده که مجاهد به
سوی چنین تاویلی برود و بگوید این آیه خطاب به اهل تورات و انجیل است نه غیر آنان،
گمانش به عرب بود به اینکه آنان نمیدانستند که الله خالق و رازقشان است، چون
وحدانیت پروردگارشان را جحد و انکار میکردند و در عبادتش غیر او را شریک میکردند».[7]
و خداوند متعال دربارۀ عدم علم و اعراض مشرکان از توحید الله میفرماید: ﴿أَمِ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ
ءَالِهَةٗۖ قُلۡ هَاتُواْ بُرۡهَٰنَكُمۡۖ هَٰذَا ذِكۡرُ مَن مَّعِيَ وَذِكۡرُ مَن
قَبۡلِيۚ بَلۡ أَكۡثَرُهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ ٱلۡحَقَّۖ فَهُم مُّعۡرِضُونَ٢٤﴾ [الأنبياء: 24]
«آیا به جز او إله هایی را بر گزیدهاند؟!
بگو: دلیل تان را بیاورید، این پند کسانی است که با من هستند، و پند آنان که پیش
از من بودند بلکه بیشتر آنها حق را نمیدانند، لذا آنها (از آن) روی گردانند».
طبری رحمه الله در تفسیر این آیه میگوید: «يقول تعالى ذكره: أتخذ
هؤلاء المشركون من دون الله آلهة تنفع وتضرّ، وتخلق وتحيي وتميت، قل يا محمد لهم: هاتوا
برهانكم، يعني حجتكم يقول: هاتوا إن كنتم تزعمون أنكم محقون في قيلكم ذلك حجة
ودليلا على صدقكم».
ترجمه: «خداوند متعال میفرماید: آیا آن مشرکان
بجای الله، آلههای گرفتهاند که نفع و ضرر میرسانند و خلق میکنند و زنده میکنند
و میمیرانند؟ ای محمد به آنان بگو: دلیلتان را بیاورید، یعنی حجّتتان را
بیاورید. میفرماید: اگر گمان میکنید که شماها در گفتههایتان [اینکه آن آلهه نفع
و ضرر میرسانند و خلق میکنند و میمیرانند و زنده میکنند) بر حق هستید، پس حجّت
و دلیلی بر راستگوییتان بیاورید».
سپس امام طبری میگوید: «وقوله (بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا
يَعْلَمُونَ الْحَقَّ) يقول: بل أكثر هؤلاء المشركين لا يعلمون الصواب فيما يقولون
ولا فيما يأتون ويذرون، فهم معرضون عن الحق جهلا منهم به، وقلَّة فهم».
ترجمه: «و این فرمودهاش: {بلکه بیشتر
آنها حق را نمیدانند} میفرماید: بلکه اکثر آن
مشرکان درستی آنچه که میگویند را نمیدانند، چون آنان از روی جهلی که به حق دارند
و بخاطر قلّت فهمی که دارند از حق رویگردان هستند».[8]
طبق کلام امام طبری، مشرکان به نافع و ضار و خالق و رازق و محیی و ممیت بودن
غیر الله نیز معتقد بودند و خداوند این اوصاف را در تعریف إله آورده است، و سپس
خداوند از مشرکان درخواست برهان بر صدق ادعایشان میکند. و اگر مشرکان به چنین
صفاتی برای بتهایشان معتقد نبودند پس محال است که خداوند از مشرکان درخواست برهان
برای چیزی بکند که مشرکان به آن معتقد نبوده باشند، چون در این صورت نزد پیامبر
صلی الله علیه وسلم میآمدند و میگفتند: ای محمد ما که چنین صفاتی برای بتهایمان
قائل نیستیم پس چرا الله از ما برهان و دلیل بر چیزی میخواهد که ما هرگز برای بتهایمان
چنین صفات و خصائصی قائل نبودهایم و در حالی که ما توحید ربوبیت داریم؟! سپس
خداوند جهل و عدم علم آنان به توحید را بیان کرده که نشان میدهد مشرکان حتی شرط
اول توحید که علم است را هم نداشتند چه رسد به دیگر شروط آن.
و امام بغوی رحمه الله در تفسیر آیه: ﴿إِلَّا مَن شَهِدَ بِٱلۡحَقِّ وَهُمۡ
يَعۡلَمُونَ٨٦﴾ [الزخرف: 86]
«مگر کسانیکه به حق گواهی
دادند، و آنان (به خوبی) میدانند»، دربارۀ شرط علم و کیفیت آن میگوید: «وَأَرَادَ بشهادة الحق
قَوْلُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ كَلِمَةُ التَّوْحِيدِ، وَهُمْ يَعْلَمُونَ،
بِقُلُوبِهِمْ مَا شَهِدُوا بِهِ بِأَلْسِنَتِهِمْ».
ترجمه: «منظورش از گواهی دادن به حق، سخن لا إله
إلا الله و کلمه توحید است. و آنان با قلبهایشان آنچه را که با زبانهایشان به آن
گواهی میدهند را میدانند».[9]
و ابن الجوزی رحمه الله دربارۀ آیه فوق میگوید: «وفي الآية دليل على أن شرط
جميع الشهادات أن يكون الشاهد عالماً بما يشهد به».
ترجمه: «در این آیه دلیلی وجود دارد بر اینکه شرط
همۀ شهادت دادنها این است که شاهد به آنچه که شهادت میدهد عالم باشد».[10]
فخر رازی رحمه الله دربارۀ آیۀ فوق میگوید: «وَهُمْ يَعْلَمُونَ
وَهَذَا الْقَيْدُ يَدُلُّ عَلَى أَنَّ الشَّهَادَةَ بِاللِّسَانِ فَقَطْ لَا
تُفِيدُ الْبَتَّةَ، وَاحْتَجَّ الْقَائِلُونَ بِأَنَّ إِيمَانَ الْمُقَلِّدِ لَا
يَنْفَعُ الْبَتَّةَ بِهَذِهِ الْآيَةِ، فَقَالُوا بَيَّنَ اللَّهُ تَعَالَى أَنَّ
الشَّهَادَةَ لَا تَنْفَعُ إِلَّا إِذَا حَصَلَ مَعَهَا الْعِلْمُ وَالْعِلْمُ
عِبَارَةٌ عَنِ الْيَقِينِ الَّذِي لَوْ شُكِّكَ صَاحِبُهُ فِيهِ لَمْ
يَتَشَكَّكْ، وَهَذَا لَمْ يَحْصُلْ إِلَّا عِنْدَ الدَّلِيلِ، فَثَبَتَ أَنَّ
إِيمَانَ الْمُقَلِّدِ لَا يَنْفَعُ الْبَتَّةَ».
ترجمه: «{و آنان میدانند} و این قید دلالت دارد بر اینکه تنها شهادتدادنِ
با زبان فایدهای ندارد، و کسانی که قائل به این هستند که ایمانِ مقلّد نفعی نمیرساند
به این آیه احتجاج کردهاند. و گفتهاند که خداوند متعال بیان نموده که شهادتدادن
نفع نمیرساند مگر اینکه به همراه آن علم هم حاصل شده باشد و علم عبارت است از
یقینی که اگر صاحبش را نسبت به آن به شک اندازی، به شک نیوفتد و چنین چیزی جز با
داشتن دلیل، حاصل نمیگردد. پس ثابت میشود که ایمان مقلد البته نفعی نمیرساند».[11]
دربارۀ شرط یقین، مشرکان یقینی به آنچه که از آن خبر میدادند نداشتند، چنانکه
خداوند میفرماید: ﴿أَمۡ خُلِقُواْ مِنۡ غَيۡرِ شَيۡءٍ أَمۡ هُمُ ٱلۡخَٰلِقُونَ٣٥ أَمۡ خَلَقُواْ ٱلسَّمَٰوَٰتِ
وَٱلۡأَرۡضَۚ بَل لَّا يُوقِنُونَ٣٦﴾ [الطور: 34-36]
«آیا آنها از هیچ (و بدون آفریننده)، آفریده
شدهاند، یا خود خالق (خویش) اند(35) آیا آنها آسمانها و زمین را آفریدهاند؟!
(خیر) بلکه آنها یقین نمیکنند(36)».
طبری رحمه الله دربارۀ: ﴿بَل لَّا يُوقِنُونَ﴾ میگوید: «لم يتركوا أن يأتمروا لأمر ربهم، وينتهوا إلى طاعته
فيما أمر ونهى، لأنهم خلقوا السموات والأرض، فكانوا بذلك أربابا، ولكنهم فعلوا،
لأنهم لا يوقنون بوعيد الله وما أعدّ لأهل الكفر به من العذاب في الآخرة».
ترجمه: «مشرکان از این جهت که خودشان آسمانها و
زمین را خلق کرده باشند و خودشان ارباب باشند نبود که به خاطر آن از امر خداوند سرپیچی
کنند و خداوند را دربارۀ آنچه که امر و نهی کرده است اطاعت نکنند، بلکه از این جهت
بود که به وعید خداوند و آنچه که برای اهل کفر از عذاب در آخرت آماده کرده بود،
یقین نداشتند».[12]
و ابن کثیر رحمه الله در تفسیر آیه میگوید: «أَيْ: أَهُمْ خَلَقُوا
السموات وَالْأَرْضَ؟ وَهَذَا إِنْكَارٌ عَلَيْهِمْ فِي شِرْكِهِمْ بِاللَّهِ،
وَهُمْ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْخَالِقُ وَحْدَهُ، لَا شَرِيكَ لَهُ. وَلَكِنَّ
عَدَمَ إِيقَانِهِمْ هُوَ الَّذِي يَحْمِلُهُمْ عَلَى ذَلِكَ».
ترجمه: «یعنی: آیا آنان هستند که آسمانها و زمین
را خلق کردهاند؟ و این انکار بر آنان در شرکشان به الله است، و آنان میدانند که
اوتعالی خالق یکتا است که شریکی ندارد، امّا عدم یقینشان به آن بود که آنان را بر
آن (شرک ورزی) حمل مینمود».[13]
ابو السعود رحمه الله در تفسیر آیه میگوید: «إذا سئلوا منْ خلقكم وخلق
السمواتِ والأرضَ قالوا الله وهم غيرُ موقنينَ بما قالُوا وإلا لما أعرضُوا
عن عبادتِه».
ترجمه: «وقتی از آنان سوال میکنی چه کسی شما و
آسمانها و زمین را خلق کرده است؟ میگویند الله، در حالی که آنان به آنچه که میگویند
یقین ندارند وگرنه نباید از عبادتش رویگردانی میکردند».[14]
و ابو حيان رحمه الله در تفسیر: ﴿بَل لَّا يُوقِنُونَ﴾ میگوید: «أي
إذا سئلوا: من خلقكم وخلق السموات والأرض؟ قالوا: الله، وهم شاكون فيما يقولون
لا يوقنون».
ترجمه: «یعنی وقتی از آنان سوال میکنی چه کسی شما
و آسمانها و زمین را خلق کرده است؟ میگویند الله، و آنان نسبت به آنچه که میگویند
شک دارند و یقین ندارند».[15]
و نیشابوری رحمه الله در تفسیر: ﴿بَل لَّا يُوقِنُونَ﴾ میگوید: «ثم
احتج عليهم بالأنفس ثم بالآفاق ثم قال {بل لا يوقنون} وذلك أنه حكى عنهم {ولئن
سألتهم من خلق السموات والأرض ليقولن الله} [ لقمان: 25 ] فتبين
أنهم في هذا الاعتراف شاكون إذ لو عرفوه حق معرفته لم يثبتوا له نداً ولم يحسدوا
من اختاره للرسالة».
ترجمه: «سپس خداوند از خلقت خودشان سپس از خلقت
آسمانها دلیل میآورد سپس میفرماید: {بلکه آنها یقین نمیکنند} برای اینکه خداوند از آنان حکایت کرده که: {اگر از
آنان بپرسی چه کسی آسمان ها و زمین را خلق کرده است؟ خواهند گفت: الله} پس روشن میگردد که آنها در این اعترافشان
شک داشتند برای اینکه اگر آنطور که حق شناختنش بود او را میشناختند برای او
همتایی قرار نمیدانند و نسبت به کسی که برای رسالت انتخابش کرده است حسادت نمیکردند».[16]
همچنین خداوند دربارۀ شک و عدم یقین مشرکان به توحید خداوند در ربوبیتش میفرماید:
﴿رَبِّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ
وَمَا بَيۡنَهُمَآۖ إِن كُنتُم مُّوقِنِينَ٧ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ يُحۡيِۦ
وَيُمِيتُۖ رَبُّكُمۡ وَرَبُّ ءَابَآئِكُمُ ٱلۡأَوَّلِينَ٨ بَلۡ هُمۡ فِي شَكّٖ يَلۡعَبُونَ٩﴾ [الدخان: 7-9]
«پروردگار آسمانها و زمین و آنچه در میان
آن دو است، اگر شما یقین دارید(7) هیچ إلهی جز او نیست، زنده میکند و میمیراند،
پروردگار شما و پروردگار پدران نخستین شماست(8) بلکه، آنها در شک اند (و) بازی میکنند(9)».
طبری رحمه الله دربارۀ: ﴿بَلۡ هُمۡ فِي شَكّٖ يَلۡعَبُونَ﴾ میگوید: «يقول تعالى ذكره ما هم
بموقنين بحقيقة ما يقال لهم ويخبرون من هذه الأخبار، يعني بذلك مشركي قريش، ولكنهم
في شكّ منه، فهم يلهون بشكهم في الذي يخبرون به من ذلك».
ترجمه: «خداوند متعال میفرماید: آنها به حقیقت
آنچه که به آنان گفته میشود و به این خبرهایی که از آن خبر میدهند یقین ندارند،
یعنی مشرکان قریش. بلکه آنها نسبت به آن شک دارند و آنچه که از آن خبر میدهند را
به بازی و تمسخر گرفتهاند».[17]
قرطبی رحمه الله
دربارۀ آیه میگوید: «يَحْتَمِلُ
أَنْ يَكُونَ هَذَا الْخِطَابُ مَعَ المعترف بأن الله خلق السموات وَالْأَرْضَ،
أَيْ إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ بِهِ فَاعْلَمُوا أَنَّ لَهُ أَنْ يُرْسِلَ
الرُّسُلَ، وَيُنْزِلَ الْكُتُبَ. وَيَجُوزُ أَنْ يَكُونَ الْخِطَابُ مَعَ مَنْ
لَا يَعْتَرِفُ أَنَّهُ الْخَالِقُ، أَيْ يَنْبَغِي أَنْ يَعْرِفُوا أَنَّهُ
الْخَالِقُ، وَأَنَّهُ الَّذِي يُحْيِي وَيُمِيتُ».
ترجمه: «احتمال دارد که این خطاب با کسی باشد که
اعتراف داشته باشد به اینکه الله آسمانها و زمین را خلق کرده است، یعنی اگر شما
به او یقین دارید پس بدانید که او رسولان را فرستاده است و کتابها را نازل کرده
است. و جایز است که خطاب با کسی باشد که اعتراف نمیکند به اینکه اوتعالی خالق
است، یعنی شایسته است که بدانند که اوست خالق و اوست کسی که زنده میکند و میمیراند».
سپس در ادامه امام قرطبی میگوید: «بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ
يَلْعَبُونَ" أَيْ لَيْسُوا عَلَى يَقِينٍ فِيمَا يُظْهِرُونَهُ مِنَ
الْإِيمَانِ وَالْإِقْرَارِ فِي قَوْلِهِمْ: إِنَّ اللَّهَ خالقهم، وإنما يَقُولُونَهُ
لِتَقْلِيدِ آبَائِهِمْ مِنْ غَيْرِ عِلْمٍ فَهُمْ فِي شَكٍّ. وَإِنْ تَوَهَّمُوا
أَنَّهُمْ مُؤْمِنُونَ فَهُمْ يَلْعَبُونَ فِي دِينِهِمْ بِمَا يَعِنُّ لَهُمْ
مِنْ غَيْرِ حُجَّةٍ. وَقِيلَ:" يَلْعَبُونَ" يُضِيفُونَ إِلَى
النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ الِافْتِرَاءَ اسْتِهْزَاءً.
وَيُقَالُ لِمَنْ أَعْرَضَ عَنِ الْمَوَاعِظِ: لَاعِبٌ، وَهُوَ كَالصَّبِيِّ
الَّذِي يَلْعَبُ فَيَفْعَلُ مَا لَا يَدْرِي عَاقِبَتَهُ».
ترجمه: «{بلکه آنان در شک هستند و
بازی میکنند} یعنی
نسبت به آنچه که از ایمان و اقرار اظهار میدارند در این سخنشان که الله خالقشان
است، بر یقین قرار ندارند و تنها از روی تقلید از نیاکانشان آن را میگویند آن هم
بدون علم، پس آنان در شک هستند. و اگر هم چنین توهم شود که آنان ایمان دارند (به
اینکه الله خالقشان است) پس آنان دینشان را بدون هیچ حجتی، بازیچه قرار دادهاند و
گفته شده برای استهزاء و مسخره بازی به پیامبر صلی الله علیه وسلم دروغ و افترا میبستند.
و به کسی که از موعظهها رویگرانی میکند، لاعب میگویند و مانند کودکی است که
بازی میکند و کاری که عاقبتش را نمیداند انجام میدهد».[18]
فخر الدین رازی رحمه الله میگوید: «إِنَّهُ تَعَالَى رَدَّ
أَنْ يَكُونُوا مُوقِنِينَ بِقَوْلِهِ بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ يَلْعَبُونَ وَأَنَّ إِقْرَارَهُمْ
غَيْرُ صَادِرٍ عَنْ عِلْمٍ وَيَقِينٍ وَلَا عَنْ جَدٍّ وَحَقِيقَةٍ بَلْ
قَوْلٌ مخلوط بهزء ولعب والله أعلم».
ترجمه: «خداوند متعال رد میکند اینکه آنان در
سخنشان یقین داشته باشند بلکه آنان در شک بوده و بازی میکنند و اقرارشان نه از
روی علم و یقین صادر شده است و نه از روی جدیت و حقیقت، بلکه سخنی است مخلوط از استهزاء
و مسخره بازی. و خداوند دانا تر است».[19]
همچنین خداوند متعال میفرماید: ﴿وَلَوۡ تَرَىٰٓ إِذِ ٱلۡمُجۡرِمُونَ
نَاكِسُواْ رُءُوسِهِمۡ عِندَ رَبِّهِمۡ رَبَّنَآ أَبۡصَرۡنَا وَسَمِعۡنَا فَٱرۡجِعۡنَا
نَعۡمَلۡ صَٰلِحًا إِنَّا مُوقِنُونَ١٢﴾ [السجدة: 12]
«و اگر ببینی مجرمان را هنگامیکه در پیشگاه
پروردگارشان سرهایشان به زیر افکندهاند، (گویند:) پروردگارا! دیدیم، و شنیدیم،
پس ما را بازگردان تا کار شایستۀ انجام دهیم، بیگمان ما یقین پیدا کردیم».
طبری رحمه الله دربارۀ: ﴿إِنَّا مُوقِنُونَ﴾ میگوید: «إنا
قد أيقنا الآن ما كنا به في الدنيا جهالا من وحدانيتك وأنه لا يصلح أن يُعبد سواك،
ولا ينبغي أن يكون ربّ سواك، وأنك تحيي وتميت، وتبعث من في القبور بعد الممات
والفناء وتفعل ما تشاء».
ترجمه: «ما دربارۀ وحدانیتت که در دنیا نسبت به آن
جاهل بودیم اکنون یقین پیدا کردیم و اینکه درست نیست که کسی جز تو عبادت شود و
شایسته نیست که غیر از تو پروردگاری باشد و اینکه تویی که زنده میکنی و میمیرانی
و کسانی که در قبرها هستند را بعد از مردن و نابود شدنشان زنده میگردانی و هرچه
را که بخواهی انجام میدهی».[20]
یعنی مشرکانی که این آیه دربارۀشان نازل شده است به توحید ربوبیت خداوند یقین
نداشتند. پس چطور میشود که ایمان آنان به ربوبیت الله متعال صحیح باشد در حالی که
منکر زنده شدن در قیامت بودند و در حالی که غیر او را عبادت میکردند؟
همچنین خداوند متعال میفرماید: ﴿فَٱدۡخُلُوٓاْ أَبۡوَٰبَ جَهَنَّمَ
خَٰلِدِينَ فِيهَاۖ فَلَبِئۡسَ مَثۡوَى ٱلۡمُتَكَبِّرِينَ٢٩﴾ [النحل: 29]
«پس از درهای جهنم داخل شوید در حالیکه
جاودانه در آن خواهید بود، چه بد است جایگاه مستکبران».
طبری رحمه الله در تفسیر: ﴿فَلَبِئۡسَ مَثۡوَى
ٱلۡمُتَكَبِّرِينَ﴾ میگوید: «فلبئس منزل من تكبر على
الله ولم يقرّ بربوبيته، ويصدّق بوحدانيته جهنم».
ترجمه: «پس جهنم چه بد منزلی است برای کسی که بر
خداوند تکبر ورزد و به ربوبیتش اقرار نکند و وحدانیتش را تصدیق نکند».[21]
و دربارۀ شرط قبول و
انقیاد، مشرکان لا إله إلا
الله را رد میکردند و قبول نداشتند. چنانکه آمده است: ﴿إِنَّهُمۡ كَانُوٓاْ إِذَا
قِيلَ لَهُمۡ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّهُ يَسۡتَكۡبِرُونَ٣٥ وَيَقُولُونَ
أَئِنَّا لَتَارِكُوٓاْ ءَالِهَتِنَا لِشَاعِرٖ مَّجۡنُونِۢ٣٦﴾ [الصافات: 35-36]
«آنها (در دنیا چنان) بودند که چون به آنها
گفته میشد: إلهی جز الله نیست سر کشی (و تکبر) میکردند(35) و میگفتند: آیا ما إله
هایمان را به خاطر (سخن) شاعری دیوانه رها کنیم؟!(36)».
عبد الكريم بن هوازن بن عبد الملك القشيري در تفسیر این آیه میگوید: «احتجابهم
بقلوبهم أوقعهم في وهدة عذابهم ذلك لأنهم استكبروا عن الإقرار بربوبيته. ولو
عرفوه لافتخروا بعبوديته».
ترجمه: «در پرده رفتن قلبهایشان آنان را در گودال
عذابشان انداخته است برای اینکه آنان از اقرار به ربوبیتش تکبر میورزیدند و اگر
او را میشناختند، به بندگی کردن برایش افتخار میکردند».[22]
و خداوند میفرماید: ﴿وَإِذَا ذُكِرَ ٱللَّهُ وَحۡدَهُ ٱشۡمَأَزَّتۡ قُلُوبُ ٱلَّذِينَ لَا
يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡأٓخِرَةِۖ وَإِذَا ذُكِرَ ٱلَّذِينَ مِن دُونِهِۦٓ إِذَا هُمۡ
يَسۡتَبۡشِرُونَ٤٥﴾ [الزمر: 45]
«و هنگامیکه الله به تنهایی یاد شود دلهای
کسانیکه به آخرت ایمان ندارند متنفر (و بیزار) میشود، و هنگامیکه کسانی غیر از
او یاد شوند، آنگاه است که آنها شادمان میشوند».
ابن کثیر در تفسیر آیه میگوید: «ثُمَّ قَالَ تَعَالَى ذَامًّا لِلْمُشْرِكِينَ أَيْضًا: {وَإِذَا
ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ} أَيْ: إِذَا قِيلَ: لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ
{اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ} قَالَ مُجَاهِدٌ:
{اشْمَأَزَّتْ} انْقَبَضَتْ.
وَقَالَ
السُّدِّيُّ: نَفَرَتْ. وَقَالَ قَتَادَةُ: كَفَرَتْ وَاسْتَكْبَرَتْ. وَقَالَ
مَالِكٌ، عَنْ زَيْدِ بْنِ أَسْلَمَ: اسْتَكْبَرَتْ. كَمَا قَالَ تَعَالَى:
{إِنَّهُمْ كَانُوا إِذَا قِيلَ لَهُمْ لَا إِلَهَ إِلا اللَّهُ يَسْتَكْبِرُونَ} [الصَّافَّاتِ:35]، أَيْ: عَنِ الْمُتَابَعَةِ وَالِانْقِيَادِ لَهَا. فَقُلُوبُهُمْ لَا
تَقْبَلُ الْخَيْرَ، وَمَنْ لَمْ يَقْبَلِ الْخَيْرَ يَقْبَلِ الشَّرَّ؛ وَلِهَذَا
قَالَ: {وَإِذَا ذُكِرَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ} أَيْ: مِنَ الْأَصْنَامِ
وَالْأَنْدَادِ، قَالَهُ مُجَاهِدٌ، {إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ} أي: يفرحون
ويسرون».
ترجمه: «همچنین خداوند در مذمت مشرکان میگوید: {و هنگامیکه
خداوند به تنهایی یاد شود} یعنی: هنگامیکه لا إله إلا الله گفته شود، {دل های کسانی که به آخرت
ایمان ندارد متنفر میشود} مجاهد میگوید: ﴿ٱشۡمَأَزَّتۡ﴾ یعنی دلگیر میشوند. و سدی میگوید: متنفر میشوند. و قتاده میگوید و کفر میورزند
و استکبار میکنند. و مالک از زید بن اسلم میگوید: استکبار میکنند. چنانکه
خداوند متعال میفرماید: {آنها (در دنیا چنان) بودند که چون به
آنها گفته میشد: إلهی جز الله نیست سر کشی (و تکبر) میکردند}، یعنی از متابعت و گردن نهادن به آن تکبر میورزیدند.
پس قلبهایشان خیر را نمیپذیرد و کسی که خیر را نپذیرد شر را میپذیرد و برای همین
فرمود: {و هنگامیکه کسانی غیر از او یاد شوند} یعنی بتها و همتایان؛ مجاهد این را گفته است. {آنگاه است که آنها شادمان
میشوند} یعنی خوشحال و مسرور میشوند».[23]
و این ابلیس است که میگوید: ﴿قَالَ رَبِّ فَأَنظِرۡنِيٓ إِلَىٰ يَوۡمِ يُبۡعَثُونَ٣٦﴾ [الحجر: 36]
«(ابلیس) گفت: پروردگارا! مرا تا روزیکه
(مردم) برانگیخته میشوند مهلت ده».
و این در واقع دعای ابلیس از ربش است و او علم
و یقین دارد که الله رب و خالق و قادر و فعال و مقتدر و مستحق عبادت است، امّا در
عین حال قبول و انقیادی ندارد و مومن محسوب نمیشود بلکه رأس کفر است. پس آیا آن
کسانی که میگویند: {چون مشرکان قریش به خالق و رازق بودن الله اقرار زبانی داشتهاند،
پس به معنای ایمان آنان به ربوبیت الله است}، آیا میتوانند بگویند که ابلیس هم
ایمان به ربوبیت الله داشته است؟
دربارۀ شرط صدق نیز مشرکان به نسبت آنچه که از اعتراف به
ربوبیت الله میگفتند صادق نبودند، بلکه عملشان تکذیبکنندۀ زبانشان بود. مثلاً خداوند
میفرماید: ﴿قُلۡ مَن يَرۡزُقُكُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ أَمَّن يَمۡلِكُ ٱلسَّمۡعَ
وَٱلۡأَبۡصَٰرَ وَمَن يُخۡرِجُ ٱلۡحَيَّ مِنَ ٱلۡمَيِّتِ وَيُخۡرِجُ ٱلۡمَيِّتَ
مِنَ ٱلۡحَيِّ وَمَن يُدَبِّرُ ٱلۡأَمۡرَۚ فَسَيَقُولُونَ ٱللَّهُۚ فَقُلۡ أَفَلَا
تَتَّقُونَ٣١﴾ [يونس: 31]
«بگو: چه کسی شما را از آسمان و زمین روزی میدهد؟
کیست که مالک شنوایی و بینایی هاست؟ و چه کسی زنده را از مرده بیرون میآورد، و
مرده را از زنده بیرون میآورد؟ و چه کسی کار (جهان) را تدبیر میکند؟ پس به زودی
خواهند گفت: الله پس بگو: آیا (از او) نمیترسید؟».
اینجا مشرکان میگویند الله است که آنها را روزی میدهد و رازق الله است. در عبارت
﴿فَسَيَقُولُونَ﴾ حرف «س» برای اشاره به
آیندۀ نزدیک است، یعنی اگر کمی تعقل و تدبر کنند به این نتیجه میرسند که الله
روزی میدهد، امّا در همان لحظه و بدون تعقل و تدبر، چه بسا به چنین چیزی عقیده
نداشته باشند و تنها بعد از تعقل و تدبر در نشانههای آفاق و انفس است که عقل فاسد
و دور از تدبر مشرکان جاهلیت، به این فهم برسد که بگویند الله رازق است.
و در آیهای دیگر میفرماید: ﴿۞قُلۡ مَن يَرۡزُقُكُم مِّنَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ قُلِ ٱللَّهُۖ
وَإِنَّآ أَوۡ إِيَّاكُمۡ لَعَلَىٰ هُدًى أَوۡ فِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٖ٢٤﴾ [سبأ: 24]
«(ای پیامبر! به مشرکان) بگو: چه کسی شما را
از آسمانها و زمین روزی میدهد؟ (در پاسخ) بگو: الله، و ما یا شما بر (طریق) هدایت
یا در گمراهی آشکار هستیم».
در این آیه پیامبر صلی الله علیه وسلم خودش به جای آنها پاسخ میدهد که فقط
الله است که رزق میدهد.
اما در عین حال آنان در جایی دیگر رزق را از غیر الله میخواستند چنانکه
خداوند میفرماید: ﴿إِنَّمَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَوۡثَٰنٗا
وَتَخۡلُقُونَ إِفۡكًاۚ إِنَّ ٱلَّذِينَ تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ لَا
يَمۡلِكُونَ لَكُمۡ رِزۡقٗا فَٱبۡتَغُواْ عِندَ ٱللَّهِ ٱلرِّزۡقَ وَٱعۡبُدُوهُ وَٱشۡكُرُواْ
لَهُۥٓۖ إِلَيۡهِ تُرۡجَعُونَ١٧﴾ [العنكبوت: 17]
«شما به جای الله فقط بتهایی را میپرستید،
و دروغی (بزرگ) به هم میبافید، بیگمان کسانی را که به جای الله میپرستید، مالک
هیچ رزقی برای شما نیستند، پس روزی را تنها (از) نزد الله طلب کنید، و او را بپرستید،
و شکر او را بجای آورید، که به سوی او باز گردانیده میشوید».
طبری رحمه الله در تفسیر آیه میگوید: «يقول جلّ ثناؤه: إن
أوثانكم التي تعبدونها، لا تقدر أن ترزقكم شيئا (فَابْتَغُوا عِنْدَ اللَّهِ
الرِّزْقَ) يقول: فالتمسوا عند الله الرزق لا من عند أوثانكم».
ترجمه: «خداوند که بزرگ است ثنای او میفرماید: بتهایی
که عبادتش میکنید نمیتوانند شما را رزق و روزی بدهند (پس روزی را نزد الله طلب
کنید) میفرماید: رزق را از نزد الله بجویید نه از نزد بتهایتان».[24]
و اگر مشرکان رزق و روزی را علاوه بر نزد الله، از نزد بتهایشان هم نمیخواستند،
پس خداوند به آنان ایراد نمیگرفت و نمیگفت که روزی را فقط از نزد الله طلب کنید.
پس این آیه نشان میدهد که مشرکان در ادعایشان که روزی را فقط الله میدهد کاذب و
دروغگو بودند و به آنچه که زباناً اعتراف میکرند در عمل با آن مخالفت میکردند.
و خداوند متعال میفرماید: ﴿مَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِهِۦٓ إِلَّآ أَسۡمَآءٗ سَمَّيۡتُمُوهَآ أَنتُمۡ
وَءَابَآؤُكُم مَّآ أَنزَلَ ٱللَّهُ بِهَا مِن سُلۡطَٰنٍۚ إِنِ ٱلۡحُكۡمُ إِلَّا
لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِيَّاهُۚ ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّمُ
وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ٤٠﴾ [يوسف: 40]
«شما به جای الله (چیزی را) نمیپرستید، مگر
نامهایی را که خود و نیاکانتان به آنها دادهاید، الله هیچ دلیلی بر (اثبات) آنها
نازل نکرده است، فرمانروایی تنها از آن الله است، فرمان داده است که جز او را
نپرستید، این است دین راست و استوار، و لیکن بیشتر مردم نمیدانند».
فخر رازی رحمه الله در تفسیر آیه میگوید: «كَانَ أَكْثَرُ الْخَلْقِ
مُقِرِّينَ بِوُجُودِ الْإِلَهِ الْعَالِمِ الْقَادِرِ وَإِنَّمَا الشَّأْنُ فِي
أَنَّهُمْ يَتَّخِذُونَ أَصْنَامًا عَلَى صُورَةِ الْأَرْوَاحِ الْفَلَكِيَّةِ
وَيَعْبُدُونَهَا وَيَتَوَقَّعُونَ حُصُولَ النَّفْعِ وَالضُّرِّ مِنْهَا».
ترجمه: «بیشتر مردم به وجود إله عالِم و قادر
اقرار داشتند و تنها بتهایی در صورت ارواح فلکی برای خود میگرفتند و عبادتشان میکردند
و از آنان به دست آمدن نفع و ضرر را توقع داشتند».[25]
مشرکان اگر هم به إله بودن اللهِ عالم و قادر اقرار بکنند، امّا در عین حال بتهایشان
را هم عبادت میکردند و دربارۀ بتهایشان معتقد بودند که میتوانند نفع و ضرر
برسانند، پس مشرکان بتهایشان را در خصائص ربوبیت و قدرت نفع و ضرر رساندن شریک
الله میدانستند؛ و کسی جز جاهلترین مردم به قرآن و سیره و تاریخ مشرکان، چنین
چیزی را انکار نمیکند.
و شرط دیگر توحید، اخلاص است، و
هیچگاه شرک با اخلاص یکجا جمع
نمیشود و اگر مشرکان الله را در ربوبیت یکتا میدانستند پس نمیبایست که از غیر
الله درخواست عزّت و نصرت کنند. مثلاً خداوند دربارۀ مشرکان میفرماید: ﴿وَٱتَّخَذُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ
ءَالِهَةٗ لِّيَكُونُواْ لَهُمۡ عِزّٗا٨١﴾ [مريم:
81]
«و (آنها) به جای الله معبودانی را (برای
خود) بر گزیدند، تا سبب عزتشان باشد».
و میفرماید: ﴿وَٱتَّخَذُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ ءَالِهَةٗ لَّعَلَّهُمۡ يُنصَرُونَ٧٤﴾ [يس: 74]
«و آنها غیر از الله إله هایی (برای خود)
بر گزیدند، (به این امید) شاید که یاری شوند».
و این آیه دلالت آشکاری دارد بر اینکه مشرکان در اینکه الله ربشان است اخلاص
عمل نداشتند و بتهایشان را میپرستید و از آنان نصرت و عزّت میخواستند. و نصرت و
یاریرساندن و عزتدادن از صفات ربوبیت است و این نشان میدهد که مشرکان برای بتهایشان
صفات ربوبیت قائل بوده و الله را در ربوبیتش یکتا قرار نمیدادند.
شرط محبّت
و شرط آخر که محبّت است را هم
نداشتند، چنانکه خداوند میفرماید:
﴿وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن
يَتَّخِذُ مِن دُونِ ٱللَّهاندادٗا يُحِبُّونَهُمۡ كَحُبِّ ٱللَّهِۖ﴾ [البقرة: 165]
«و از مردم کسانی هستند غیر از الله همتایانی
را انتخاب میکنند، و آنها را مانند دوست داشتن الله دوست میدارند».
و حتی مشرکان بخاطر محبّت و تعصبّی که بر بتهایشان داشتند حاضر بودند الله را
هم دشنام بدهند، چنانکه خداوند میفرماید: ﴿وَلَا تَسُبُّواْ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ مِن
دُونِ ٱللَّهِ فَيَسُبُّواْ ٱللَّهَ عَدۡوَۢا بِغَيۡرِ عِلۡمٖ﴾ [الأنعام: 108]
«و کسانی را که (مشرکان) به جای الله میپرستند؛
دشنام ندهید، مبادا آنها (نیز) از روی دشمنی و جهالت؛ الله را دشنام دهند».
پس چگونه گفته میشود که مشرکان توحید ربوبیت داشتند و خداوند را در ربوبیتش
یکتا میدانستند در حالی که بتهایشان را همانند الله و بلکه بیشتر از الله دوست
داشتند؟
مشرکان در مقام دفاع از آلهۀ خود، حاضر بودند که به الله دشنام دهند، یعنی به
خدایی که محمد صلی الله علیه وسلم معرفی میکرد، همان خدایی که شریکی ندارد، دشنام
میدادند. خب اگر مشرکان الله را قبول داشتند و به الله ایمان داشتند و او را در
ربوبیتش یکتا میدانستند، پس چطور ممکن است که به الله در برابر بت هایشان دشنام
بدهند؟
و نکتۀ مهمی که در این آیه وجود دارد و باید به آن توجه کرد این است که:
نجدیه میگویند: منظور از عبارت: ﴿ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ مِن
دُونِ ٱللَّهِ﴾ که در آیه آمده است، معبودان مشرکان است و معبودان مشرکان هم ملائکه و انبیا
و صالحانی که مرده بودند است.
سپس: نجدیه دربارۀ مسلمانانی که مخالفشان هستند و آنان را متهم به قبوری و قبرپرست
میکنند، میگویند که آنها نیز همانند مشرکان قریش، اولیا و انبیا و صالحانی که
مرده هستند را میپرستند و وجهاشتراک بین مشرکان قریش و مسلمانان مخالفشان را، درخواست
شفاعت از آنان بعد از وفاتشان میدانند.
و چون: هم مشرکان قریش و هم مسلمانان مخالفشان را
در توحید ربوبیت برابر و یکسان میدانند؛ و بلکه حتی مشرکان قریش را موحدتر در
ربوبیت میدانند، چنانکه محمد بن عبد الوهاب ادعا میکند: «فاعلم أن شرك الأولين
أخف من شرك أهل زماننا»؛ «بدان که شرک مردم زمان پیامبر خفیفتر از شرک اهل زمان
ما میباشد».[26] و میگوید: «أن الذين قاتلهم رسول الله
صلى الله عليه وسلم أصح عقولا وأخف شركا من هؤلاء»؛ «کسانی که پیامبر صلی الله علیه وسلم با آنان جنگید،
عقلهایشان صحیحتر و شرکشان خفیفتر از اینها است».
اکنون با توجه به این مقدمههایی که ذکر کردیم، در نزد نجدیه، مشرکان زمان
پیامبر و مسلمانانی که نجدیه آنان را به قبوری متهم میکنند، هردو از هر نظر در
نزد نجدیه یکسان هستند، و بلکه حتی مشرکان زمان پیامبر را موحد تر و بهتر از
مسلمانانی که مخالفشان هستند میدانند، پس مادام که مسلمانانی که نجدیه آنان را به
قبوری و مشرک وصف میکنند، و شرک آنان را حتی از شرک مشرکان زمان پیامبر صلی الله
علیه وسلم هم بد تر میدانند، پس عقلا و طبیعتا باید نتیجۀ عمل آنان هم یکسان
باشد. و آن اینکه وقتی به آلهۀ مشرکان دشنام میدادی، مثلاً به اللات و العزی و
منات و هبل و... دشنام میدادی، مشرکان در مقابل به الله دشنام میدادند، اکنون
باید همین نتیجه برای مسلمانانی که نجدیه آنان را به زور و بهتان به شرک متهم میکنند
هم یکسان باشد و آن اینکه اگر در نزد چنین مسلمانانی به آن انبیا و اولیاء و
صالحانی که مرده هستند و از آنان درخواست شفاعت میکنند، دشنام بدهی، پس باید او
در مقابل به الله دشنام بدهد! اما آیا اصلاً چنین چیزی در بین مسلمانان وجود دارد؟
آیا تا به حال کسی از مسلمانان را سراغ دارید که مثلاً در نزد او به یکی از صالحان
و اولیایی که مرده است دشنام بدهی و او در مقابل به الله دشنام بدهد؟ پس الله تو
را رحمت کند در این موضوع تأمل کن و فریب کسانی را نخور که فهم صحیحی از شرک
مشرکان ندارند و همانند خوارج سراغ آیاتی که دربارۀ مشرکان نازل شده است میروند و
آن آیات را برای مسلمانان به کار میبرند. چنانکه ابن عمر رضی الله عنهما دربارۀ خوارج میگفت:
«إِنَّهُمُ انْطَلَقُوا إِلَى آيَاتٍ نَزَلَتْ فِي الكُفَّارِ، فَجَعَلُوهَا
عَلَى المُؤْمِنِينَ».
ترجمه: «آنها به سراغ آیاتی که در مورد کفار نازل
شده است میروند و آن آیات را بر مسلمانان قرار میدهند».[27]
و برای شناختن تفاوت بین شفاعتی که مشرکان به آن
قائل بودند و شفاعتی که مومنان به آن قائل هستند به فصل هفتم، بخش «شفعاء من دون
الله» مراجعه کن تا متوجه جهالت و سطحینگری و فهم ناقص و خوارج مآبانه نجدیه از
شفاعت بشوی و تا مبادا گمان کنی که مشرکان زمان پیامبر صلی الله علیه وسلم تنها به
مجرد درخواست شفاعت از بتهایشان بود که دچار شرک شده بودند! بلکه موضوع چیز دیگری
است و در آنجا به تفصیل توضیح داده شده است.
پس اقرار به خالق و رازق بودن الله، به معنای توحید ربوبیت و یکتا قرار دادن
الله در ربوبیت و نفی ربوبیت از غیر الله نمیباشد و صرفاً داشتن علم به یک چیز،
برای اثبات ایمان به آن چیز کافی نیست، مگر اینکه به آن اقرار کند و ایمان آورد و
به آن ملتزم باشد. امّا علمای دعوت نجد، بهاشتباه، مشرکان را در ربوبیت الله یکتا
و موحّد میپندارند و میگویند مشرکان هیچ خللی در ربوبیت الله نداشتند و در هیچ
شرکی نسبت به ربوبیت واقع نشده بودند کهاشتباه بودن این قول معلوم از دین به
ضرورت و واضح و آشکار میباشد.
اما اینکه خداوند متعال میفرماید: ﴿قُل
لِّمَنِ ٱلۡأَرۡضُ وَمَن فِيهَآ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٨٤ سَيَقُولُونَ لِلَّهِۚ
قُلۡ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ٨٥ قُلۡ مَن رَّبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ ٱلسَّبۡعِ وَرَبُّ ٱلۡعَرۡشِ
ٱلۡعَظِيمِ٨٦ سَيَقُولُونَ لِلَّهِۚ قُلۡ أَفَلَا تَتَّقُونَ٨٧ قُلۡ مَنۢ بِيَدِهِۦ
مَلَكُوتُ كُلِّ شَيۡءٖ وَهُوَ يُجِيرُ وَلَا يُجَارُ عَلَيۡهِ إِن كُنتُمۡ
تَعۡلَمُونَ٨٨ سَيَقُولُونَ لِلَّهِۚ قُلۡ فَأَنَّىٰ تُسۡحَرُونَ٨٩ بَلۡ
أَتَيۡنَٰهُم بِٱلۡحَقِّ وَإِنَّهُمۡ لَكَٰذِبُونَ٩٠ مَا ٱتَّخَذَ ٱللَّهُ مِن
وَلَدٖ وَمَا كَانَ مَعَهُۥ مِنۡ إِلَٰهٍۚ إِذٗا لَّذَهَبَ كُلُّ إِلَٰهِۢ بِمَا
خَلَقَ وَلَعَلَا بَعۡضُهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖۚ سُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ٩١﴾ [المؤمنون: 84-91]
«(ای پیامبر!)
بگو: اگر میدانید، زمین و هرکه در آن است از آنِ کیست؟!(84) به زودی خواهند گفت:
(همه) از آن الله است بگو: آیا پند نمیگیرید؟!(85) بگو: چه کسی پروردگار آسمانها
ی هفتگانه، و پروردگار عرش عظیم است؟!(86) خواهند گفت: (همه) از آنِ الله است بگو:
آیا (از الله) نمیترسید؟!(87) بگو: اگر میدانید، چه کسی فرمانروایی همۀ موجودات
در دست دارد، و او پناه میدهد، و کسی در برابر او پناه داده نمیشود؟!(88) خواهند
گفت: ازآن الله است بگو: پس چگونه جادو میشوید؟!(89) (چنین نیست) بلکه حق را برای
آنها آوردیم، و بیگمان آنان دروغگو هستند(90) الله هرگز فرزندی بر نگزیده است، و
هیچ إلهی با او نیست، (اگر چنین بود) آنگاه هر إلهی آنچه را که آفریده بود؛ میبرد،
و مسلماً بعضی بر بعضی دیگر برتری میجستند، الله منزّه (و پاک) است از آنچه آنها
توصیف میکنند(91)».
این آیات و مشابه آن، به معنای توحید ربوبیت نزد مشرکان نیست، چنانکه پیشتر
نقض ایمان مشرکان به ربوبیت را توضیح دادیم و در ادامه هم مفصل توضیح خواهیم داد
چون اقرار زبانی به معنای ایمان نمیباشد.
ابن کثیر رحمه الله در زیر آیه 90: ﴿بَلۡ
أَتَيۡنَٰهُم بِٱلۡحَقِّ وَإِنَّهُمۡ لَكَٰذِبُونَ﴾ میگوید: «يقَرِّرُ تَعَالَى وَحْدَانِيَّتَهُ، واسْتِقْلَالَهُ بِالْخَلْقِ
وَالتَّصَرُّفِ وَالْمُلْكِ، لِيُرْشِدَ إِلَى أَنَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ،
وَلَا تَنْبَغِي الْعِبَادَةُ إِلَّا لَهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ؛ وَلِهَذَا قَالَ
لِرَسُولِهِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَنْ يَقُولَ
لِلْمُشْرِكِينَ الْعَابِدِينَ مَعَهُ غَيْرَهُ، الْمُعْتَرِفِينَ لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ،
وَأَنَّهُ لَا شَرِيكَ لَهُ فِيهَا، وَمَعَ هَذَا فَقَدَ أَشْرَكُوا مَعَهُ في الْإِلَهِيَّةِ،
فَعَبَدُوا غَيْرَهُ مَعَهُ، مَعَ اعْتِرَافِهِمْ أَنَّ الَّذِينَ عَبَدُوهُمْ لَا
يَخْلُقُونَ شَيْئًا، وَلَا يَمْلِكُونَ شَيْئًا، وَلَا يَسْتَبِدُّونَ بِشَيْءٍ،
بَلِ اعْتَقَدُوا أَنَّهُمْ يُقَرِّبُونَهُمْ إِلَيْهِ زُلْفَى».
ترجمه: «خداوند متعال وحدانیتش و استقلالیتش در
خلق و تصرف و ملک را مقرر میکند تا به این ارشاد نماید که اوست کسی که هیچ إلهی
جز او نیست، و عبادت جز برای او که یکتای بدون شریک است، شایسته نیست. و برای همین
به پیامبرش محمد صلی الله علیه وسلم فرمود که به مشرکان این را بگوید، مشرکانی که
غیر او را عبادت میکنند و به ربوبیت او معترف هستند و اینکه شریکی برای او در آن
وجود ندارد، با این حال در الهیت شریک برای او قرار دادهاند و غیر او را به همراه
او عبادت میکنند، با اینکه اعتراف میکنند که کسانی که عبادتشان میکنند چیزی خلق
نکردهاند و مالک چیزی نیستند و استبداد خودکامگی در چیزی ندارند؛ بلکه معتقد اند
که آنها (آلهۀیشان) آنان را به اوتعالی نزدیک میکنند».[28]
از این سخنان ابن کثیر انگار چنین برداشت میشود که مشرکان به توحید ربوبیت
الله ایمان داشتهاند و اعتراف زبانی مشرکان به ربوبیت الله را بیان میکند، امّا
حقیقت این گونه نیست و منظور امام ابن کثیر رحمه الله هم اثبات ایمان مشرکان به
توحید ربوبیت نبوده است؛ چراکه شرک مشرکان در ربوبیت از مسائل «معلوم از دین به
ضرورت» میباشد. و مشرکان به آنچه که اقرار میکردند ایمان نداشته و در ادعایشان
کاذب و دروغگو بودند و خداوند در آیۀ بعد، شرک آنان در ربوبیت را بیان میکند و میفرماید:
{الله هرگز فرزندی بر نگزیده است، و هیچ إلهی با او نیست، (اگر چنین بود)
آنگاه هر إلهی آنچه را که آفریده بود؛ میبرد، و مسلماً بعضی بر بعضی دیگر برتری میجستند،
الله منزّه (و پاک) است از آنچه آنها توصیف میکنند}.
ابن کثیر در ادامه و در زیر آیه 91: ﴿سُبۡحَٰنَ
ٱللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ﴾ بیان میکند که مشرکان در چنین اموری مشرک شده و لذا اقرارشان به توحید
ربوبیت را نقض کردهاند. ابن کثیر میگوید: «يُنَزِّهُ تَعَالَى
نَفْسَهُ عَنْ أَنْ يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ أَوْ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ، فَقَالَ:
{مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ وَمَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلَهٍ إِذًا لَذَهَبَ
كُلُّ إِلَهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلا بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ} أَيْ: لَوْ قُدِّر
تَعَدُّدُ الْآلِهَةِ، لَانفَرَدَ كُلٌّ مِنْهُمْ بِمَا يَخْلُقُ، فَمَا كَانَ
يَنْتَظِمُ الْوُجُودُ. وَالْمُشَاهَدُ أَنَّ الْوُجُودَ مُنْتَظِمٌ مُتَّسِقٌ،
كُلٌّ مِنَ الْعَالَمِ الْعُلْوِيِّ وَالسُّفْلِيِّ مُرْتَبِطٌ بَعْضُهُ بِبَعْضٍ،
فِي غَايَةِ الْكَمَالِ، {مَا تَرَى فِي خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ}
[الْمُلْكِ: 3] ثُمَّ لَكَانَ كُلٌّ مِنْهُمْ يَطْلُبُ قَهْرَ الْآخَرِ
وَخِلَافَهُ، فَيَعْلُو بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ. وَالْمُتَكَلِّمُونَ ذَكَرُوا
هَذَا الْمَعْنَى وَعَبَّرُوا عَنْهُ بِدَلِيلِ التَّمَانُعِ، وَهُوَ أَنَّهُ لَوْ
فُرِضَ صَانِعَانِ فَصَاعِدًا، فَأَرَادَ وَاحِدٌ تَحْرِيكَ جِسْمٍ وَأَرَادَ
الْآخَرُ سُكُونَهُ، فَإِنْ لَمْ يَحْصُلْ مُرَادُ كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا كَانَا
عَاجِزَيْنِ، وَالْوَاجِبُ لَا يَكُونُ عَاجِزًا، وَيَمْتَنِعُ اجْتِمَاعُ
مُرَادَيْهِمَا لِلتَّضَادِّ. وَمَا جَاءَ هَذَا الْمُحَالُ إِلَّا مِنْ فَرْضِ
التَّعَدُّدِ، فَيَكُونُ مُحَالًا فَأَمَّا إِنْ حَصَلَ مُرَادُ أَحَدِهِمَا دُونَ
الْآخَرِ، كَانَ الْغَالِبُ هُوَ الْوَاجِبُ، وَالْآخِرُ الْمَغْلُوبُ مُمْكِنًا؛
لِأَنَّهُ لَا يَلِيقُ بِصِفَةِ الْوَاجِبِ أَنْ يَكُونَ مَقْهُورًا؛ وَلِهَذَا
قَالَ: {وَلَعَلا بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ}
أَيْ: عَمَّا يَقُولُ الظَّالِمُونَ الْمُعْتَدُونَ فِي دَعْوَاهُمُ الْوَلَدَ
أَوِ الشَّرِيكَ عُلُوًّا كَبِيرًا».
ترجمه: «خداوند متعال از اینکه برای او فرزند یا
شریکی در ملک و فرمانروایی باشد، نفس خود را تنزیه و پاک مینماید و میفرماید: {الله
هرگز فرزندی بر نگزیده است، و هیچ إلهی با او نیست، (اگر چنین بود) آنگاه هر إلهی
آنچه را که آفریده بود، میبرد، و مسلماً بعضی بر بعضی دیگر برتری میجستند} یعنی: اگر تعدّد آلهه وجود میداشت و مقدّر میبود، هر یک از آن إلهها آنچه
که خلق کرده است را سمت خود میبُرد و جهان هستی انتظامی نمییافت. و آنچه مشاهده
میکنیم نشان میدهد که
جهان هستی منظّم و دارای نظم و ترتیب است، چه عالم بالا و چه عالم پایین که به همدیگر
مرتبط هستند و در نهایت کمال قرار دارند. {در آفرینش خداوند هیچ خلل و
بینظمی نمیبینی}.
همچنین اگر تعدد آلهه مقدّر میبود بعضی از آنان خواستار مقهور ساختن بعضی دیگر و
مخالفت با او میشدند و بر یکدیگر برتری میجستند. و متکلّمان این مفهوم را ذکر کردهاند
و از آن به عنوان «دلیل تمانع» یاد کردهاند. و آن این است که اگر فرض کرده شود که
دو صانع و بیشتر وجود داشته باشد و یکی بخواهد جسمی را حرکت دهد و دیگری بخواهد
آن را ساکن نماید، پس اگر خواستۀ هیچ کدام حاصل نشود، پس هردو عاجز و ناتوان
خواهند بود، و «واجب الوجود» نباید عاجز باشد. و بخاطر تضادی که بین هم دارند اجتماع
خواستۀ هردو نیز، امکانپذیر نخواهد بود. و چنین چیز محالی بخاطر فرض «تعدّد آلهه»
بوجود آمده است. پس چنین چیزی محال خواهد بود. و امّا اگر خواستۀ یکی از آنان حاصل
شود و خواستۀ دیگری حاصل نشود، پس آنکه غالب میگردد همان «واجب الوجود» است و آخری
مغلوب «ممکن الوجود». برای اینکه شایستۀ صفت واجب الوجود نیست که مقهور باشد. و
برای همین فرمود: {و مسلماً بعضی بر بعضی دیگر برتری میجستند، الله منزّه
(و پاک) است از آنچه آنها توصیف میکنند} یعنی: خداوند از آنچه که آن ظالمان و سرکشان میگویند؛ به نسبت ادعا کردن فرزند
و شریک برای الله، بسیار متعالی میباشد».[29]
پس مشرکان الله را اینگونه وصف میکردند –اینکه فرزند و شریک دارد- و لازمۀ
فرزند و شریک قرار دادن برای الله، شرک در ربوبیت میباشد و چنین وصف کردنی بیانگر
شرک آنان در ربوبیت میباشد و اقرار زبانی آنان را نقض میکند.
همچنین ابن کثیر رحمه الله میگوید که گرچه مشرکان به خالق یکتا و بدون شریک
بودن الله علم داشتند، امّا به چنین علمی هیچ ایمان و یقینی نداشتند و عدم
یقینشان بود که آنان را به شرک کشانده بود. پس چگونه مشرکان توحید ربوبیت داشتهاند
در حالی که هیچ یقینی به آنچه که زباناً اقرار میکردند نداشتند؟ ابن کثیر میگوید:
«أَيْ: أَهُمْ خَلَقُوا السموات وَالْأَرْضَ؟ وَهَذَا إِنْكَارٌ عَلَيْهِمْ
فِي شِرْكِهِمْ بِاللَّهِ، وَهُمْ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْخَالِقُ وَحْدَهُ، لَا
شَرِيكَ لَهُ. وَلَكِنَّ عَدَمَ إِيقَانِهِمْ هُوَ الَّذِي يَحْمِلُهُمْ عَلَى
ذَلِكَ».
ترجمه: «یعنی: آیا آنان هستند که آسمانها و زمین
را خلق کردهاند؟ و این انکار بر آنان در شرکشان به الله است، و آنان میدانند که
اوتعالی خالق یکتا است که شریکی ندارد؛ امّا عدم یقینشان به آن بود که آنان را بر
آن (شرک ورزی) حمل مینمود».[30]
همچنین ابن کثیر رحمه الله میگوید که مشرکان چنین توهم میکردند که آلهۀیشان
میتوانند که جلوی عذاب خداوند بر آنان را بگیرد، میگوید: «ثُمَّ
قَالَ {أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنَا} اسْتِفْهَامُ إِنْكَارٍ
وَتَقْرِيعٍ وَتَوْبِيخٍ، أَيْ: أَلَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُمْ وَتَكْلَؤُهُمْ
غَيْرُنَا؟ لَيْسَ الْأَمْرُ كَمَا تَوَهَّمُوا وَلَا كَمَا زَعَمُوا؛ وَلِهَذَا
قَالَ: {لَا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ} أَيْ: هَذِهِ [الْآلِهَةُ]
الَّتِي اسْتَنَدُوا إِلَيْهَا غَيْرَ اللَّهِ لَا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَ
أَنْفُسِهِمْ».
ترجمه: «سپس فرمود: {آیا آنها آلههای دارند
که (میتوانند) آنها را در برابر (عذاب) ما (حفظ کنند و) باز دارند؟}. استفهام انکاری و توبیخی است، یعنی: آیا آنها
آلههای غیر از ما دارند که آنان را از عذاب ما باز میدارد و نجات میدهد؟ اینطوری
که توهم میکنند و گمان میکنند نیست، و برای همین فرمود: {نمیتوانند
خودشان را یاری دهند} یعنی این آلههایی که بجای
الله به آنها تکیه میکنند نمیتوانند خودشان را یاری دهند».[31]
پس این توهم و پندار باطل مشرکان که إلههایشان میتوانند عذاب الله را از
آنان باز دارد، نشانگر شرک مشرکان به ربوبیت بوده و توحید ربوبیت نداشتهاند.
همچنین ابن کثیر رحمه الله در جایی دیگر میگوید که مشرکان از آلهۀیشان عزت و
نصرت میگرفتند که بیانگر شرک در ربوبیت میباشد. ابن کثیر میگوید: «يُخْبِرُ
تَعَالَى عَنِ الْكُفَّارِ الْمُشْرِكِينَ بِرَبِّهِمْ: أَنَّهُمُ اتَّخَذُوا مِنْ
دُونِهِ آلِهَةً، لِتَكُونَ تِلْكَ الْآلِهَةُ {عِزًّا} يَعْتَزُّونَ بِهَا
وَيَسْتَنْصِرُونَهَا».
ترجمه: «خداوند متعال از کافران مشرک به پروردگارشان
خبر میدهد که آنان بجای او، آلههای گرفتند تا آن آلهه {سبب
عزتشان} باشند و با آنها
عزت یابند و آنان را یاری برسانند».[32]
همچنین ابن کثیر رحمه الله
در جایی دیگر میگوید که مشرکان علاوه بر اینکه بوسیلۀ آلههیشان خواستار نزدیک
شدن به الله بودند، از آلههیشان نصرت و رزق هم میخواستند که دلیلی آشکار بر شرک
آنان در ربوبیت میباشد، ابن کثیر میگوید:
«يَقُولُ تَعَالَى مُنْكِرًا عَلَى الْمُشْرِكِينَ فِي اتِّخَاذِهِمُ الْأَنْدَادَ
آلِهَةً مَعَ اللَّهِ، يَبْتَغُونَ بِذَلِكَ أَنْ تَنْصُرَهُمْ تِلْكَ الْآلِهَةُ وتَرْزُقَهُمْ
وَتُقَرِّبَهُمْ إِلَى اللَّهِ زُلْفَى. قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: {لَا
يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَهُمْ} أَيْ: لَا تَقْدِرُ الْآلِهَةُ عَلَى نَصْرِ
عَابِدِيهَا، بَلْ هِيَ أَضْعَفُ مِنْ ذَلِكَ وَأَقَلُّ وَأَذَلُّ وَأَحْقَرُ
وَأَدْخَرُ، بَلْ لَا تَقْدِرُ عَلَى الِانْتِصَارِ لِأَنْفُسِهَا، وَلَا
الِانْتِقَامِ مِمَّنْ أَرَادَهَا بِسُوءٍ؛ لِأَنَّهَا جَمَادٌ لَا تَسْمَعُ وَلَا
تَعْقِلُ».
ترجمه: «خداوند
متعال بر مشرکان انکار میورزد بخاطر اینکه همتایان (انداد) را آلههای به همراه
الله گرفتند و با این کار میخواستند که آن إلهها یاریشان بدهند و رزقشان بدهند
و آنان را به الله نزدیک گردانند. خداوند متعال میفرماید: {آنها
قادر به یاری ایشان نیستند} یعنی: إلهها نمیتوانند عبادت
کنندگانشان را یاری دهند، بلکه آنان بسیار ضعیفتر و کمتر و ذلیلتر و حقیرتر و
خوارتر از آن هستند، بلکه نمیتوانند خودشان را یاری برسانند و نمیتوانند از کسی
که به آنان ارادۀ بد داشته باشد انتقام بگیرند؛ برای اینکه جماداتی هستند که نمیشنوند
و تعقل نمیکنند».[33]
و باز ابن کثیر رحمه الله در جایی دیگر میگوید که مشرکان از آلههیشان امید
نصرت و یاری و رزق رساندن داشتند و در سختیهایشان به آنان چنگ میزدند. ابن کثیر
میگوید: «هَذَا مَثَلٌ ضَرَبَهُ اللَّهُ تَعَالَى لِلْمُشْرِكِينَ فِي
اتِّخَاذِهِمْ آلِهَةً مِنْ دُونِ اللَّهِ، يَرْجُونَ نَصْرَهُمْ وَرِزْقَهُمْ،
وَيَتَمَسَّكُونَ بِهِمْ فِي الشَّدَائِدِ، فَهُمْ فِي ذَلِكَ كَبَيْتِ
الْعَنْكَبُوتِ فِي ضَعْفِهِ وَوَهَنِهِ فَلَيْسَ فِي أَيْدِي هَؤُلَاءِ مِنْ
آلِهَتِهِمْ إِلَّا كمَنْ يَتَمَسَّكُ بِبَيْتِ الْعَنْكَبُوتِ، فَإِنَّهُ لَا
يُجْدِي عَنْهُ شَيْئًا، فَلَوْ عَلموا هَذَا الْحَالَ لَمَا اتَّخَذُوا مِنْ
دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَاءَ».
ترجمه: «این مثلی است که خداوند متعال برای مشرکانی
زده است که بجای الله آلههایی گرفتهاند و از آنها امید نصرت و یاری رساندن و
رزق دادن دارند و در سختیهایشان به آنان چنگ میزدند، پس آنان در این باره همانند
خانۀ عنکبوت ضعیف و سست هستند، و چیزی به دست آلههیشان نیست جز همانند کسی که به
خانۀ عنکبوت تمسک و چنگ میزند و چیزی را از او دور نمیکند. پس اگر آنان چنین چیزی
را میدانستند به جای الله، اولیائی برای خود نمیگرفتند».[34]
همۀ این نصوص و نصوص فراوان دیگری از ابن کثیر رحمه الله بیانگر این نکته است
که مشرکان در ربوبیت الله متعال مشرک بودهاند.
اما آنجا که ابن کثیر رحمه الله گفت: «يَقُولَ لِلْمُشْرِكِينَ
الْعَابِدِينَ مَعَهُ غَيْرَهُ، الْمُعْتَرِفِينَ لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ، وَأَنَّهُ
لَا شَرِيكَ لَهُ فِيهَا، وَمَعَ هَذَا فَقَدَ أَشْرَكُوا مَعَهُ في الْإِلَهِيَّةِ،
فَعَبَدُوا غَيْرَهُ مَعَهُ، مَعَ اعْتِرَافِهِمْ أَنَّ الَّذِينَ عَبَدُوهُمْ لَا
يَخْلُقُونَ شَيْئًا، وَلَا يَمْلِكُونَ شَيْئًا، وَلَا يَسْتَبِدُّونَ بِشَيْءٍ»؛ «و برای همین به پیامبرش محمد صلی الله
علیه وسلم فرمود که به مشرکانی که غیر او را عبادت میکنند و به ربوبیت او معترف
هستند و اینکه شریکی برای او در آن وجود ندارد بگوید، با این حال در الهیت شریک
برای او قرار دادهاند و غیر او را به همراه او عبادت میکنند، با اینکه اعتراف میکنند
که کسانی که عبادتشان میکنند چیزی خلق نکردهاند و مالک چیزی نیستند و استبداد
خودکامگی در چیزی ندارند».
باید این سخن ابن
کثیر را بر دیگر سخنان ایشان که ما بعضی از آنها را نقل نمودیم، حمل نمود و نباید
اقوال علما را قیچی شده و بریده آورد؛ بلکه باید بین اقوالشان را جمع نمود. و باید
بدانیم که برای اقوال علما استدلال آورده میشود نه اینکه به اقوال علما استدلال
کرده شود و حتی اگر بالفرض عالمی گمان کرده باشد که مشرکان توحید ربوبیت داشتهاند،
خطای او میباشد و آنچه که مخالف قرآن و سنّت باشد مردود است و چه مردودی بزرگتر
از ادعای توحید ربوبیت برای مشرکان در حالی که دهها آیۀ قرآن بیانگر شرک مشرکان
در ربوبیت میباشد؟
[1]- تفسیر طبری، ج 19 ص 66.
[2]- مجموع الفتاوى، ج 7 ص 561.
[3]- زاد المعاد، ج 3 ص 42.
[4]- ابن حجر، الإصابة في تمییز الصحابة، ج 4
صص 115-116. و اصل این حدیث در
صحیح بخاری (4556) و صحیح مسلم (4536) آمده است.
[5]- صحیح مسلم (158).
[6]- زاد المعاد، ج 3 ص 42.
[7]- تفسیر الطبری، ج 1 ص 371.
[8]- تفسیر الطبری، ج 18 ص 426-427.
[9]- تفسیر البغوی (متوفى : 510 هـ) ، ج 4 ص 171. ناشر : دار إحياء التراث العربي –بيروت. چاپ اول 1420 هـ.
[10]- تفسیر البغوی، ج 4 ص 171.
[11]- تفسیر مفاتیح الغیب، ج 27 صص
648-649.
[12]- تفسیر زاد المسیر، ج 4 ص 86. دار الكتاب العربي – بيروت. چاپ اول: 1422 هـ.
[13]- تفسیر قرآن العظیم از ابن کثیر، ج 7 ص
437.
[14]- تفسیر إرشاد العقل السليم إلى مزايا الكتاب الكريم، از ابی
السعود، ج 8 ص 151. ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.
[15]- تفسیر بحر المحیط از ابو حیان اندلسی (745 هـ)، ج 8 ص
115. ناشر: دار الفكر – بيروت. چاپ: 1420 هـ.
[16]- تفسیر النیسابوری، ج 7 ص 71. ناشر: دار الكتب العلميه – بيروت. چاپ: اول 1416 هـ.
[17]- تفسیر طبری، ج 22 صص 12-13.
[18]- تفسیر قرطبی (متوفى: 671هـ) ، ج
16 صص 129-130. ناشر: دار الكتب المصرية – القاهرة. چاپ:
دوم 1384هـ.
[19]- تفسیر مفاتیح الغیب، ج 27 ص 655.
[20]- تفسیر طبری، ج 20 ص 176.
[21]- تفسیر طبری، ج 17 ص 196.
[22]- تفسیر لطائف الإشارات از القشیری (متوفى:
465هـ) ، ج 3 ص 231. ناشر: الهيئة المصرية العامة للكتاب – مصر.
چاپ: سوم.
[23]- تفسیر ابن کثیر، ج 7 ص 102.
[24]- تفسیر طبری، ج 20 ص 20.
[25]- تفسیر مفاتیح الغیب، ج 18 صص 457-458.
[26]- کشف الشبهات، ص 33.
[27]- صحيح بخاری، ج 9 ص 16.
[28]- تفسیر ابن کثیر، ج 5، صص 488-489.
[29]- تفسیر ابن کثیر، ج 5، ص 491.
[30]- تفسیر ابن کثیر، ج 7 ص 437.
[31]- تفسیر ابن کثیر، ج 5 ص 344.
[32]- تفسیر ابن کثیر، ج 5 ص 261.
[33]- تفسیر ابن کثیر، ج 6 ص 593.
[34]- تفسیر ابن کثیر، ج 6 ص 279.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر