نویسنده: مجاهد دین
مشرکان برای الله فرزند و همسر قائل بودند؛ پاک و منزّه است پروردگار ما از
آنچه مشرکان میگویند. و آیا قرار دادن فرزند برای الله متعال متناقض با توحید
ربوبیت و شرک صریح در ذات باریتعالی نیست؟ چگونه علمای دعوت نجد ادعا میکنند که
مشرکان در توحید ربوبیت مشکلی نداشتهاند و در ربوبیت الله را یکتا میدانستند در
حالی که اربابی من دون الله گرفته بودند و برای خداوند فرزندانی ادعا میکردند؟
خداوند پاک و منزّه است از سخن آن مشرکانی که ادعای فرزند برای خداوند میکردند و
از سخن آن کسانی که میگویند اثبات فرزند برای خداوند خلل و ایراد و نقضی در توحید
ربوبیت وارد نمیکند.
شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله میگوید: «وما ينبغي أن يعلم أن أعظم
ما كان عليه المشركون قبل محمد، وفي مبعثه: هو دعوى الشريك لله، والولد. والقرآن
مملوءٌ من تنزيه الله عن هذين، وتنزيهه عن المثل والولد يجمع كلّ التنزيه».
ترجمه: «آنچه که شایسته است دانسته شود این است که
بیشترین چیزی که مشرکان قبل از محمد و در هنگام بعثتش بر آن بودند ادعای شریک و
فرزند برای الله بود و قرآن پر از تنزیه و پاک دانستن خداوند از این دو و تنیزهش
از مثل و فرزند است».[1]
سپس در ادامه میگوید: «ولمّا كان الشركُ أكثرُ في بني آدم من
القول بأنّ له ولداً، كان تنزيهه عنه أكثر. وكلاهما يقتضي إثبات: (مِثْلٍ)، و
(نِدّ) من بعض الوجوه؛ فإنّ الولد من جنس الوالد، ونظير له، وكلاهما يستلزم الحاجة
والفقر، فيمتنع وجود قادر بنفسه. فالذي جعل شريكاً، لو فُرض مكافئاً، لزم افتقار
كلّ منهما. وهو ممتنع. وإن كان غير مكافئ، فهو مقهورٌ. والولد يتخذه المتّخذ لحاجته
إلى معاونته له؛ كما يُتَّخَذ المال؛ فإنّ الولد إذا اشتدّ أعان والده».
ترجمه: «و چون شرک بیشتر فرزندان آدم این بود که میگفتند
خداوند فرزند دارد پس تنزیه خداوند از آن (در قرآن) بیشتر از مطالب دیگر آمده است
و هردویشان (پدر و فرزند) مقتضای اثبات همانند و همتا از بعضی وجوه میباشد برای
اینکه فرزند از جنس پدر است و نظیر و همانند آن است. و هردویشان لازم میآید که
نیازمند و فقیر باشند که چنین چیزی جلوی وجود "یک قادر به نفس خود" را میگیرد.
پس کسی که شریک قرار میدهد اگر فرض شود که آن شریک همانند الله است، پس فقیر و
نیازمند بودن هردویشان لازم میآید که چنین چیزی غیر ممکن است. و اگر همانندش
نباشد پس آن شریک، مقهور و مغلوب میباشد. و کسی که فرزندی برای خود میگیرد بخاطر
نیازش به معاونت و کمک کردن به خودش است که فرزند گرفته است، چنانکه مال را برای
چنین هدفی به کار میگیرد. چراکه وقتی کار پدر سخت میشود فرزند به او کمک میکند».[2]
خداوند متعال میفرماید: ﴿أَفَرَءَيۡتُمُ ٱللَّٰتَ وَٱلۡعُزَّىٰ١٩ وَمَنَوٰةَ ٱلثَّالِثَةَ ٱلۡأُخۡرَىٰٓ٢٠
أَلَكُمُ ٱلذَّكَرُ وَلَهُ ٱلۡأُنثَىٰ٢١ تِلۡكَ إِذٗا قِسۡمَةٞ ضِيزَىٰٓ٢٢ إِنۡ
هِيَ إِلَّآ أَسۡمَآءٞ سَمَّيۡتُمُوهَآ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُكُم مَّآ أَنزَلَ ٱللَّهُ
بِهَا مِن سُلۡطَٰنٍۚ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّ وَمَا تَهۡوَى ٱلۡأَنفُسُۖ
وَلَقَدۡ جَآءَهُم مِّن رَّبِّهِمُ ٱلۡهُدَىٰٓ٢٣ أَمۡ لِلۡإِنسَٰنِ مَا
تَمَنَّىٰ٢٤ فَلِلَّهِ ٱلۡأٓخِرَةُ وَٱلۡأُولَىٰ٢٥ ۞وَكَم مِّن مَّلَكٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ لَا تُغۡنِي شَفَٰعَتُهُمۡ شَيًۡٔا
إِلَّا مِنۢ بَعۡدِ أَن يَأۡذَنَ ٱللَّهُ لِمَن يَشَآءُ وَيَرۡضَىٰٓ٢٦ إِنَّ ٱلَّذِينَ
لَا يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡأٓخِرَةِ لَيُسَمُّونَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةَ تَسۡمِيَةَ ٱلۡأُنثَىٰ٢٧ وَمَا لَهُم بِهِۦ مِنۡ عِلۡمٍۖ إِن
يَتَّبِعُونَ إِلَّا ٱلظَّنَّۖ وَإِنَّ ٱلظَّنَّ لَا يُغۡنِي مِنَ ٱلۡحَقِّ شَيۡٔٗا٢٨﴾ [النجم: 19-28]
«آیا اللات و العزّی را دیدهاید؟!(19) و
منات (بت) سومی بیارزش را؟(20) آیا شما را پسر باشد و او را دختر؟(21) در این
صورت، این تقسیمیغیر عادلانه است(22) اینها چیزی جز نامهایی نیست که شما و
پدارنتان بر آنها گذاشتهاید و الله دلیلی بر (صدق مدعی شما) نازل نکرده است آنها
جز از گمان (های بد و بیاساس) و هوای نفس پیروی نمیکنند، در حالیکه هدایت از
(سوی) پروردگارشان برای آنها آمده است(23) آیا انسان هر چه آرزو کند برایش میسّر
است؟!(24) پس آخرت و دنیا از آنِ الله است(25) و چه بسیار فرشتگانی که در آسمانها
هستند که شفاعت آنها هیچ سودی نمیبخشد، مگر پس از آنکه الله برای هرکس که بخواهد
اجازه دهد و راضی باشد(26) بیگمان کسانیکه به آخرت ایمان ندارند، فرشتگان را به
نام دختران نامگذاری میکنند(27) و آنها به آن هیچ دانشی ندارند، جز از گمان (بیاساس)
پیروی نمیکنند، و یقیناً گمان (انسان را) از (شناخت) حق بینیاز نمیکند(28)».
در این آیات نکات مهمی وجود دارد که باید به آن دقت شود.
نکتۀ اول: اینکه مشرکان اللات و العزی و منات را مؤنث
میدانستند نه مذکر. و خداوند چنین تقسیم بندی را بر آنان انکار ورزیده و فرمود: ﴿أَلَكُمُ ٱلذَّكَرُ وَلَهُ ٱلۡأُنثَىٰ﴾. چون مشرکان، دختران را
بسیار تحقیر میکردند، آنان را زنده به گور میکردند، و هنگامیکه به یکی از آنان
مژده به دنیا آمدن دختری میدادند چهرهاش از شدت ناراحتی سیاه میشد، چنانکه
خداوند متعال میفرماید: ﴿وَيَجۡعَلُونَ لِلَّهِ ٱلۡبَنَٰتِ سُبۡحَٰنَهُۥ وَلَهُم مَّا يَشۡتَهُونَ٥٧
وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِٱلۡأُنثَىٰ ظَلَّ وَجۡهُهُۥ مُسۡوَدّٗا وَهُوَ
كَظِيمٞ٥٨ يَتَوَٰرَىٰ مِنَ ٱلۡقَوۡمِ مِن سُوٓءِ مَا بُشِّرَ بِهِۦٓۚ
أَيُمۡسِكُهُۥ عَلَىٰ هُونٍ أَمۡ يَدُسُّهُۥ فِي ٱلتُّرَابِۗ أَلَا سَآءَ مَا
يَحۡكُمُونَ٥٩﴾ [النحل: 57-59]
«و (آنها) برای الله دختران قرار میدهند،
- او منزّه است- و برای خودشان آنچه را میل دارند (قرار میدهند)(57) و هرگاه به یکی
از آنها به (تولد) دختر بشارت دهند، چهرهاش سیاه میشود در حالیکه او خشم خود
را فرو میخورد(58) و به سبب بشارتِ بدی که به او داده شده، از قوم (خود) پنهان میشود
(میاندیشد که) آیا با خواری او را نگه دارد یا در خاک پنهانش کند؟! آگاه باشید
آنچه را که حکم میکنند، بد (حکمی) است(59)».
و در نزد مشرکان،
زنان همچون کالا به ارث برده میشدند و خودشان ارثی نمیبردند و هنگامیکه شوهرشان
میمرد، پسران آن مرد، زن
پدرشان را همانند دیگر کالاهای پدرشان به ارث میبردند! و با این همه نفرتی که از
دختران داشتند و آنها را مایۀ ننگ خود میدانستند و از اینکه خودشان دختر داشته
باشند شرم میکردند، با این حال برای خداوند دخترانی قرار میدادند و برای خودشان
پسران را ترجیح میدادند، برای همین خداوند فرمود: ﴿تِلۡكَ إِذٗا قِسۡمَةٞ
ضِيزَىٰٓ٢٢﴾ [النجم: 22] «در این صورت، این تقسیمی غیر عادلانه است».
و به راستی جای
تعجب است که چگونه دختران را به خدا نسبت میدادند در حالی که اگر هم قرار بود که
به خداوند فرزندی نسبت بدهند،
باید پسران را فرزند او میدانستند، و خداوند میفرماید: ﴿وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم
بِمَا ضَرَبَ لِلرَّحۡمَٰنِ مثلاً ظَلَّ وَجۡهُهُۥ مُسۡوَدّٗا وَهُوَ كَظِيمٌ١٧
أَوَ مَن يُنَشَّؤُاْ فِي ٱلۡحِلۡيَةِ وَهُوَ فِي ٱلۡخِصَامِ غَيۡرُ مُبِينٖ١٨
وَجَعَلُواْ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةَ ٱلَّذِينَ هُمۡ عِبَٰدُ ٱلرَّحۡمَٰنِ إِنَٰثًاۚ
أَشَهِدُواْ خَلۡقَهُمۡۚ سَتُكۡتَبُ شَهَٰدَتُهُمۡ وَيُسَۡٔلُونَ١٩﴾ [الزخرف: 17-19]
«و چون یکی از آنها را به (تولد) همان چیزیکه
برای (الله) رحمان نسبت داده، مژده دهند، (از شدت ناراحتی) چهرهاش سیاه گردد، و
او خشمگین شود(17) آیا کسی را که در زیور (و زینت) پرورده میشود، و او در (هنگام)
جدال (قادر به) آشکار (و تبین مقصودش) نیست (به الله نسبت میدهید؟!)(18) و آنها فرشتگان
را که بندگان (الله) رحمان هستند، مونث پنداشتند، آیا به هنگام آفرینش آنها (آنجا)
حاضر بودهاند؟ به زودی گواهی آنان نوشته خواهد شد، و (از آن) باز خواست میشوند(19)».
نکتۀ دوم: دربارۀ این آیات این است که خداوند ملائکههای
فراوانی که در آسمان وجود دارد را ذکر میکند و میگوید آنان بدون اذن الله برای
کسی شفاعت نمیکنند، سپس بعد از آن مشرکان را ذکر میکند که ملائکه را دختر میپندارند
و میفرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ بِٱلۡأٓخِرَةِ لَيُسَمُّونَ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةَ
تَسۡمِيَةَ ٱلۡأُنثَىٰ٢٧﴾ [النجم: 27]
«بیگمان کسانیکه به آخرت ایمان ندارند،
فرشتگان را به نام دختران نامگذاری میکنند».
پس نامگذاری ملائکه به نام دختران در این آیه، و ذکر شدن اللات و العزی و منات
در آیات قبل، بیانگر این نکته است که مشرکان اللات و العزی و منات را ملائکه و
دختران الله میدانستند.
طبری رحمه الله در تفسیر آیه میگوید: «يقول تعالى ذكره: أفرأيتم
أيها المشركون اللات، وهي من الله ألحقت فيه التاء فأنثت، كما قيل عمرو للذكر،
وللأنثى عمرة; وكما قيل للذكر عباس، ثم قيل للأنثى عباسة، فكذلك سمى المشركون
أوثانهم بأسماء الله تعالى ذكره، وتقدّست أسماؤهم، فقالوا من الله اللات، ومن
العزيز العُزَّى; وزعموا أنهن بنات الله، تعالى الله عما يقولون وافتروا، فقال جلّ
ثناؤه لهم: أفرأيتم أيها الزاعمون أن اللات والعُزَّى ومناة الثالثة بنات الله».
ترجمه: «خداوند متعال میفرماید: ای مشرکان آیا
اللات را دیدهاید؟ و این اسم از الله آمده است که تاء به آن اضافه شده و مونث شده
است، همانطور که برای مذکر میگویند عمرو و برای مونث میگویند عمرة. و همانطور که
برای مذکر میگویند عباس و برای مونث میگویند عباسة. و به همان شکل مشرکان بتهایشان
را به اسمهای الله متعال مینامیدند و اسمهایشان را مقدس کردند و گفتند اللات از
الله است و العزّی از العزیز. و گمان کردند که آنها دختران الله است، خداوند از
آنچه میگویند و افترا میبندند متعالی است. پس خداوند جل ثناؤه به آنان گفت: ای
گمان کنندگان آیا اللات و العزّی و مناتِ سومیر ا دختران الله میپندارید؟».[3]
و شیخ الاسلام ابن تیمیه رحمه الله میگوید اسامی این بتها بیانگر این است
که مشرکان برای آن بتهایشان الهیت و ربوبیت و عزت و تقدیر قائل بودند و به آنها
الربة میگفتند که مونث الرب است: «وقد قال تعالى: ﴿أَفَرَءَيۡتُمُ ٱللَّٰتَ وَٱلۡعُزَّىٰ١٩
وَمَنَوٰةَ ٱلثَّالِثَةَ ٱلۡأُخۡرَىٰٓ٢٠﴾، وهذه هي الأصنام الكبرى
التي كانت بمدائن الحجاز، فإنه كانت اللات لأهل المدينة، والعزى لأهل مكة، ومناة
الثالثة الأخرى لأهل الطائف.
وهذه كلها مؤنثة، كما قال
في الآية الأخرى: ﴿إِن يَدۡعُونَ مِن دُونِهِۦٓ إِلَّآ إِنَٰثٗا وَإِن يَدۡعُونَ إِلَّا
شَيۡطَٰنٗا مَّرِيدٗا١١٧﴾
وهذه جعلوها
شركاء له تعبد من دونه، وسموها بأسمائه مع التأنيث، كما قيل: إن اللات من الإله،
والعزى من العزيز، ومناة من مني يمنى إذا قدر، وكانوا يسمونها الربة، وهم سموها
بهذه الأسماء التي فيها وصفها لها بالإلهية والعزة والتقدير والربوبية».
ترجمه: «خداوند متعال میفرماید: {آیا لات
و عزّی را دیدهاید؟! و منات (بت) سومی را}، اینها بتهای بزرگی بودند که در شهرهای
حجاز وجود داشتند، اللات برای اهل مدینه بود و العزی برای اهل مکه و منات که سومی آنان
است برای اهل طائف بود. و همۀشان مونث بودند، چنانکه خداوند در آیۀ دیگری میفرماید:
{(مشرکان) جز الله چیزهایی (= بتهای)
ماده را میخوانند و (در حقیقت) جز شیطان سرکش را نمیخوانند}. و این بتهای ماده را شریکان خداوند قرار داده بودند که به جای اوتعالی عبادتش
میکردند و آن بتها را به نامهای خداوند نامگذاری کرده بودند، امّا به شکل مونث
آن، چنانکه گفته شده اللات از الإله گرفته شده و العزی از العزیز گرفته شده و مناة
از منی گرفته شده که به معنای این است با دادن نعمت منت مینهد و آنها را الربة مینامیدند
و مشرکان با این نامها آنها را نامگذاری میکردند چون در آن نامها توصیفی برای
آن بتها در الهیت و عزت و تقدیر و ربوبیتشان وجود داشت».[4]
طبق سخن ابن تیمیه رحمه الله، مشرکان به بتهایشان الربة میگفتند، و الربة
هیچ معنای دیگری نمیتواند داشته باشد جز اینکه آنان بتهایشان را دارای ربوبیت میدانستند.
اما روایتی وجود دارد که در آن آمده است: اللات، مردی بود که به حجاج غذا میداد،
سپس وفات یافت و مردم او را عبادت کردند و بهاشتباه گمان میکنند که آن اللاتی که
در آیه ذکر شده است همان مرد موسوم به اللات است، در حالی که این اشتباه است چون
خداوند در این آیات اللات و العزی و منات را، ذکر کرده و گفته که مشرکان آنان را
ملائکه و دختران الله میپنداشتهاند.
و هنگامی که پیامبر صلی الله علیه وسلم با
اصحابش برای عمره به مکه رفتند و مشرکان مانع آنان شدند، از طرف مشرکان، عروه بن
مسعود نزد پیامبر صلی الله علیه وسلم آمد و با او صحبت کرد گفت: «أَيْ
مُحَمَّدُ أَرَأَيْتَ إِنِ اسْتَأْصَلْتَ أَمْرَ قَوْمِكَ، هَلْ سَمِعْتَ بِأَحَدٍ
مِنَ الْعَرَبِ اجْتَاحَ أَهْلَهُ قَبْلَكَ؟ وَإِنْ تَكُنِ الأُخْرَى، فَإِنِّي
وَاللَّهِ لأَرَى وُجُوهًا، وَإِنِّي لأَرَى أَوْشَابًا مِنَ النَّاسِ خَلِيقًا
أَنْ يَفِرُّوا وَيَدَعُوك، فَقَالَ لَهُ أَبُو بَكْرٍ الصِّدِّيقُ: امْصُصْ
بِبَظْرِ اللاَّتِ، أَنَحْنُ نَفِرُّ عَنْهُ وَنَدَعُهُ؟».
ترجمه: «ای محمد ! اگر قومت را ريشهکن نمایی، چه
سودی به تو میرسد؟ آيا شنیدهای که تا کنون، کسی از عرب، قومش را هلاک و نابود کرده
باشد؟ و اگر عکس آن، اتفاق افتد (قريش پيروز شوند) بخدا سوگند، من چهرههای پراکندهای
را میبینم كه فرار را بر قرار، ترجیح میدهند و تو را تنها میگذارند. ابوبکر رضی
الله عنه گفت: (برو) فرج (بت خود) اللات را بِمَک. آيا ما رسول خدا را تنها میگذاريم
و فرار میکنیم؟».[5]
این سخن ابوبکر صدیق رضی الله عنه که از روی تحقیرِ آلهۀ مشرکان، به عروه بن
مسعود گفت: «امْصُصْ بِبَظْرِ اللاَّتِ»؛ «فرج اللات را بِمَک» دلیلی روشن و آشکار میباشد
که آنان، اللات را مؤنث و دختر میدانستند نه مذکر.
امّا روایت موقوف ابن عباس که در صحیح بخاری آمده است: «حَدَّثَنَا
مُسْلِمُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ حَدَّثَنَا أَبُو الْأَشْهَبِ حَدَّثَنَا أَبُو
الْجَوْزَاءِ عَنْ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمَا فِي قَوْلِهِ
{اللَّاتَ وَالْعُزَّى} كَانَ اللَّاتُ رَجُلًا يَلُتُّ سَوِيقَ الْحَاجِّ».
ترجمه: «مسلم بن ابراهیم برایمان تعریف کرد، ابو
الأشهب برایمان تعریف کرد، ابو الجوزاء از ابن عباس رضی الله عنه برایمان تعریف
کرد که دربارۀ این فرمودهاش: ﴿ٱللَّٰتَ وَٱلۡعُزَّىٰ﴾ گفت: اللات مردی بود که سویق [نوعی قاووت] برای
حاجیان درست میکرد».[6]
این روایت که ابو الأشهب از ابو الجوزاء از ابن عباس روایت کرده است، گوشهای از
موضوع بت اللات را بازگو کرده است و تمام حقیقت آن نیست. و سماع ابو الأشهب از ابو
الجوزاء بعید به نظر میرسد؛ چون ابو الجوزاء سال 83 وفات
یافته است و ابو الأشهب سال 70 به دنیا
آمده است. و حماد بن زید از امامان اهل بصره، میگوید: «لم يسمع أبو الأشهب من أبي الجوزاء»؛ «ابو الأشهب از ابو الجوزاء چیزی نشنیده است».[7]
و عدهای بر این موضوع مطالب دیگری اضافه کردهاند که اللات مرد صالحی بود و
سپس وفات یافت و مردم قبرش را به عنوان عبادتگاه گرفتند و... این مطالب با حقیقت
اصلی اللات که در قرآن یاد شده است مخالف است. چون طبق آیات سورۀ النجم و سخن
ابوبکر صدیق به عروه به مسعود، اللات یکی از بتهای مشرکان بود و مشرکان ملائکه را
دختران الله میدانستند و اللات را یکی از دختران الله میدانستند و نام اللات از
نام الله گرفته شده و حرف «ت» به آخر آن اضافه شده تا مؤنث اسم آن باشد.
و امّا احتمال دارد که یکی از پردهداران و خادمان بت اللات شخصی باشد که برای
حاجیانی که نزد آن بت میآمدند سویق درست میکرده است. و در بعضی از روایات دیگر
آمده است که اللات سخرهای بوده که بر روی آن سویق درست میشده است، نه آدمی که
اسمش اللات باشد. و احتمال اینکه این اخباری که در بین عرب جاهلیت از نسلهای
گذشته نقل شده است تا به ابن عباس رسیده است دستخوش تحریفاتی شده باشد و به آن
خرافات و اساطیر دیگری اضافه شده باشد. و در روایتی که بخاری از ابن عباس آورده
بود، هیچ اشارهای به اینکه آن شخص، انسانی صالحی بود یا ناصالح نشده است، و همچین
هیچ ذکری از قبر نشده است، و نیز بیان نشده است که حاجیان کعبه را گفته است یا
حاجیان آن بت را. چون مردم مشرک جاهلیت به سوی بتهایشان نیز حج میکردند. و شیخ
الاسلام ابن تیمیه در مجموع الفتاوایش روایتی با اسناد صحیح از ابو الجوزاء میآورد
به این شکل: «وَقَالَ سُلَيْمَانُ بْنُ حَرْبٍ: حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ
زَيْدٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ مَالِكٍ عَنْ أَبِي الْجَوْزَاءِ قَالَ: (اللَّاتُ)
حَجَرٌ كَانَ يُلَتُّ السَّوِيقُ عَلَيْهِ فَسُمِّيَ: (اللَّاتُ)».
ترجمه: «سلیمان بن حرب گفت: حماد بن زید از عمرو
بن مالک از ابو الجوزاء برایمان تحریف کرد گفت: اللات سنگی بود که بر روی آن سویق کوبیده
میشد و به این خاطر اللات نامیده شد».[8]
«لَتّ» یعنی کوبیدن و آرد کردن و طبق این روایت، سنگی که بر روی آن، سویق را میکوبیدند،
اللات نامیدند. در این روایتِ ابو الجوزاء، آمده است که اللات را سنگی معرفی کرده
است، و در روایتی که در بخاری ابو الجوزاء از ابن عباس آورده بود، گفته بود که اللات
مردی بود که برای حاجیان سویق درست میکرد.
و ابو الفتح موصلی در کتابش روایتی آورده که مؤید روایتی است که ابن تیمیه از
ابو الجوزاء آورده بود، به این شکل: «قال أبو الفتح: روينا عن قطرب: كان
رجل بسوق العكاظ يلت السويق والسمن عند صخرة، فإذا باع السويق والسمن صب على
الصخرة، ثم يلت. فلما مات ذلك الرجل عبدت ثقيف تلك الصخرة، إعظاما لذلك الرجل صاحب
السويق».
ترجمه: «ابو الفتح گفت: از قطرب روایت کردیم: مردی
در بازار عکاظ بود که در کنار صخره سنگی، سویق و روغن را تلیت میکرد، و هنگامیکه
سویق و روغن را میفروخت آن را بر روی سخره میریخت سپس میکوبید. هنگامیکه آن مَرد
مُرد، ثقیف آن صخره را بخاطر تعظیم آن مردی که صاحب سویق بود، عبادت کرد».[9]
و طبری رحمه الله در تفسیرش روایتی آورده است که در آن روایت آمده که آن مردی
که سویق درست میکرد، از خادمان آلهههای مشرکان بوده است: «حدثنا
أحمد بن هشام، قال: ثنا عبيد الله بن موسى، عن إسرائيل، عن أبي صالح، في قوله
"اللاتَّ" قال: اللاتّ: الذي كان يقوم على آلهتهم، يَلُتّ لهم السويق،
وكان بالطائف».
ترجمه: «احمد بن هشام برایمان تعریف کرد گفت: عبید
الله بن موسی از اسرائیل از ابی صالح روایت کرده دربارۀ این فرموده: ﴿ٱللَّٰتَ﴾ گفت: اللات کسی بود که
بر (مواظبت و خدمتکاری) آلههشان ایستاده بود، برایشان سویق درست میکرد و در طائف
بود».[10]
پس ثابت میشود که آن شخص اصلاً شخص صالح و از اولیاء الله هم نبوده است بلکه
انسانی مشرک و خدمتکار بتها بوده است.
و گفته شده که آن مردی که سویق درست میکرد همان عمرو بن لحی است چنانکه سهیلی
در الروض الأنف میگوید: «وَكَانَ عَمْرُو بْنُ لُحَيِّ حِينَ
غَلَبَتْ خُزَاعَةُ عَلَى الْبَيْتِ، وَنَفَتْ جُرْهُمُ عَنْ مَكّةَ، قَدْ
جَعَلَتْهُ الْعَرَبُ رَبّا لَا يَبْتَدِعُ لَهُمْ بِدْعَةً إلّا اتّخَذُوهَا
شِرْعَةً لِأَنّهُ كَانَ يُطْعِمُ النّاسَ وَيَكْسُو فِي الْمَوْسِمِ فَرُبّمَا
نَحَرَ فِي الْمَوْسِمِ عَشَرَةَ آلَافِ بَدَنَةٍ وَكَسَا عَشَرَةَ آلَافِ حُلّةٍ
حَتّى قِيلَ: إنّهُ اللّاتِي الّذِي، يَلُتّ السّوِيقَ لِلْحَجِيجِ عَلَى صَخْرَةٍ
مَعْرُوفَةٍ تُسَمّى: صَخْرَةَ اللّاتِي».
ترجمه: «عمرو بن لحی هنگامیکه قبیله خزاعه بر
کعبه غلبه یافتند و قبیله جرهم را راندند، عرب او را همانند پروردگاری قرار دادند
که هیچ بدعتی برای آنان ایجاد نمیکرد مگر اینکه آن را به عنوان شریعت قبول میکردند؛
برای اینکه او به مردم غذا میداد و در موسم بر آنان لباس میپوشاند. و گاه در
موسم حج ده هزار شتر ذبح میکرد و ده هزار نفر را لباس میپوشاند؛ حتی گفته شده او
همان اللاتی است که بر روی صخره معروفی که اسمش صخره اللاتی بود، برای حاجیان سویق
درست میکرد».[11]
و گفته شده که عمرو بن لحی نبوده است، بلکه هنگامی که آن شخصی که سویق درست میکرد
مُرد، عمرو بن لحی گفت که آن شخص نمرده است بلکه وارد این صخره شده است و به این
شکل او را عبادت کرده و بنایی بر روی آن درست کردند، چنانکه ابن حجر چنین گفته
است: «فَقَدْ أَخْرَجَ الْفَاكِهِيُّ مِنْ وَجْهٍ آخَرَ عَنِ بن
عَبَّاسٍ أَنَّ اللَّاتَ لَمَّا مَاتَ قَالَ لَهُمْ عَمْرُو بْنُ لُحَيٍّ إِنَّهُ
لَمْ يَمُتْ وَلَكِنَّهُ دَخَلَ الصَّخْرَةَ فَعَبَدُوهَا وَبَنَوْا عَلَيْهَا
بَيْتًا. وَقَدْ تَقَدَّمَ فِي مَنَاقِبِ قُرَيْشٍ أَنَّ عَمْرَو بْنَ لُحَيٍّ
هُوَ الَّذِي حَمَلَ الْعَرَبَ عَلَى عِبَادَةِ الْأَصْنَام وَهُوَ يُؤَيّد هَذِه
الرِّوَايَة».
ترجمه: «الفاکهی از وجهی دیگر از ابن عباس تخریج
کرده است که هنگامیکه اللات مُرد، عمرو بن لحی به آنان گفت: او نمرده است بلکه
وارد این صخره شده است پس او را عبادت کردند و خانهای بر روی آن بنا کردند. و پیشتر
در مناقب قریش آمد که عمرو بن لحی همان کسی بود که عرب را به عبادت بتها کشاند، و
او این روایت را تایید میکند».[12]
صاحب المفصل في
تاريخ العرب قبل الإسلام میگوید:
«ولا يستبعد أن تكون صخرة اللات صخرة من هذه الصخور المقدسة التي كان يقدسها
الجاهليون ومن بينها "الحجر الأسود" الذي كان يقدسه أهل مكة ومن كان
يأتي إلى مكة للحج وفي غير موسم الحج، لذلك كانوا يلمسونه ويتبركون به. وإذا أخذنا
برأي ابن الكلبي من أن عمرو بن لحي قال للناس: "إن ربكم كان قد دخل في هذا
الحجر"، أو أن الرجل الذي كان عند الصخرة لم يمت، ولكن دخل فيها أو أن روح
ميت حلت فيها ونظرنا إلى رأيه هذا بشيء من الجد، فلا يستبعد أن يشير هذا الرأي إلى
ما يسمى بـ"الفتيشزم" fetichism
أي عبادة الأحجار في اصطلاح علماء الأديان. ويعنون بها عبادة الأرواح التي يزعم
المتعبدون لها آنها حالة
في تلك الأحجار، وخاصة الأحجار الغريبة التي لم تصقلها الأيدي، بل عبدت على هيئتها
وخلقتها في الطبيعة».
ترجمه: «و بعید نیست که صخره اللات صخرهای از
صخرههای مقدسی باشد که اهل جاهلیت آن را تقدیس میکردند و یکی از آن صخرهها، حجر
الأسود است که اهل مکه و کسانی که برای حج و یا در غیر موسم حج به مکه میآمدند،
آن را تقدیس میکردند؛ برای همین آن را لمس میکردند و از آن تبرک میگرفتند. و
اگر رأی ابن الکلبی را بگیریم اینکه عمرو بن لحی به مردم گفت: پروردگارتان وارد این
سنگ شد، یا آن مردی که نزد آن صخره بود نمرده است بلکه وارد آن شده یا روح میّت در
آن حلول کرده است، و به این رأیش به دیده جدی نگاه کنیم، پس بعید نیست که این رأی
به آنچه که اسمش «فتیشزم» fetichism است اشاره داشته باشد، یعنی عبادت سنگها؛ در اصلاح علمای ادیان.
و منظورشان از آن، عبادت ارواحی است که عبادت کنندگانشان گمان میکنند که در آن
سنگها حلول یافتهاند مخصوصا سنگهای کمیابی که دستها آن را صیقل ندادهاند بلکه
بر همان هیئت و خلقتی که طبیعتا دارند عبادت شدند».[13]
و خلاصه اینکه اللات، إلهی بوده که قبل از عرب و قبل از آن مردی که سویق درست میکرد
نیز وجود داشته و توسط بتپرستان اقوام دیگر مورد عبادت قرار میگرفته است و اینکه
انسانی بمیرد – حال صرف نظر از صالح یا ناصالح بودن آن انسان یا موحّد یا مشرک
بودنش- و سپس قبر او در گذر زمان مورد عبادت قرار گیرد، یا برای آن انسان مجسمهای
درست کنند و سپس مجسمۀ او را به عنوان صنمی، عبادت شود، بعید و محال نیست؛ همانطور
که بتهای قوم نوح اینگونه بودند، چنانکه بخاری در صحیحش از ابن عباس رضی الله
عنهما روایت کرده است که گفت: «صَارَتِ الأَوْثَانُ الَّتِي كَانَتْ
فِي قَوْمِ نُوحٍ فِي العَرَبِ بَعْدُ امّا وَدٌّ كَانَتْ لِكَلْبٍ بِدَوْمَةِ
الجَنْدَلِ، وَأَمَّا سُوَاعٌ كَانَتْ لِهُذَيْلٍ، وَأَمَّا يَغُوثُ فَكَانَتْ
لِمُرَادٍ، ثُمَّ لِبَنِي غُطَيْفٍ بِالْجَوْفِ، عِنْدَ سَبَإٍ، وَأَمَّا يَعُوقُ
فَكَانَتْ لِهَمْدَانَ، وَأَمَّا نَسْرٌ فَكَانَتْ لِحِمْيَرَ لِآلِ ذِي
الكَلاَعِ، أَسْمَاءُ رِجَالٍ صَالِحِينَ مِنْ قَوْمِ نُوحٍ، فَلَمَّا هَلَكُوا
أَوْحَى الشَّيْطَانُ إِلَى قَوْمِهِمْ، أَنِ انْصِبُوا إِلَى مَجَالِسِهِمُ الَّتِي
كَانُوا يَجْلِسُونَ أَنْصَابًا وَسَمُّوهَا بِأَسْمَائِهِمْ، فَفَعَلُوا، فَلَمْ
تُعْبَدْ، حَتَّى إِذَا هَلَكَ أُولَئِكَ وَتَنَسَّخَ العِلْمُ عُبِدَتْ».
ترجمه: «همۀ بتهایی که قوم نوح آنها را میپرستیدند، مورد پرستش عرب قرار گرفتند.
امّا بت ود،
متعلق به قوم کلب بود که در ناحیۀ دومة الجندل به سر میبردند، و بت سواع متعلق به قبیلۀ هذیل بود و بت یغوث متعلق به قبیلۀ مراد بود که سپس بت قبیلۀ
بنی غطیف در جرف که نزدیک منطقۀ سباء است قرار گرفت. و یعوق بت مردم همدان بود و نسر بت مردم حِمیَر بود که شاخهای از قبیلۀ ذی
الکلاع هستند. نامهای بتان نامهای مردانی صالح از قوم نوح بودند، آنگاه که ایشان
مردند، شیطان در دلهای مردمشان افکند که (بتها را بسازند) و در محافلی که در آن
جلسه میکردند جای دهند و آنها را به نامهای (همان مردان صالح) بنامند. آنها چنان
کردند ولی بتان را نمیپرستیدند تا آنکه آنها (که بتها را ساخته بودند) مُردند.
سپس معلومات (از اصل موضوع) متغیر شد و بتها مورد پرستش قرار گرفتند».[14]
اما جزم به اینکه اللات مردی باشد آن هم صالح! که برای حاجیان سویق لتّ میکرده
و سپس بعد از مردنش عبادت شد و آن شخص همان آلههای باشد که نامش اللات است و در
قرآن از آن یاد شده است، چنین چیزی صحیح نمیباشد، چنانکه محمد بن عبد الوهاب در
رسائل شخصیاش چنین اعتقادی دارد و میگوید: «إن الكفار في زمانه صلى
الله عليه وسلم، منهم من يعتقد في الأصنام، ومنهم من يعتقد في قبر رجل صالح مثل
اللات».
ترجمه: «کفار در زمان پیامبر صلی الله علیه وسلم
بعضی از آنان دربارۀ بتهایشان اعتقاد (به شفاعت و تقرب إلی الله) داشتند و بعضی
دیگر از آنان دربارۀ قبر مرد صالحی مانند اللات چنین اعتقادی داشتند».[15]
پس به نص قرآن اللات آلههای مؤنث میباشد نه مذکر. و مشرکان عرب إلههایشان
را مؤنث میپنداشتند، چون معتقد بودند ملائکه هستند و ملائکه را نیز دختران الله میپنداشتند
و از این جهت که ملائکه دختران الله هستند آنها را به عنوان آلهه و از جنس و عنصر
الله میپنداشتند و عبادت میکردند. و تاریخ نگار یونانی به نام «هیرودوتس» که
حدود پنج قرن قبل از تاریخ میلاد به دنیا آمده است؛ یعنی بیش از هزار سال قبل از
اسلام بوده است، در کتاب تاریخش[16]
گفته که عربهای ساکن عراق و شام الهی به نام الیلات (Alilat)
داشتهاند که همان تلفظ اللات است. و برای کسی که میخواهد اطلاعات بیشتری در این
باره دست پیدا کند به کتاب المفصل فی تاریخ العرب قبل الإسلام مراجعه نماید.
[1]- النبوات، ج 1 ص 182.
[2]- النبوات، ج 1 ص 185.
[9]-
المحتسب في تبيين وجوه شواذ القراءات والإيضاح عنها، أبو الفتح عثمان بن جني
الموصلي (المتوفى: 392هـ)، ج 2 ص 294.
[10]- تفسیر
الطبری، ج 22 ص 523.
[11]- الروض
الأنف، ج 1 ص 206. ناشر: دار إحياء التراث العربي، بيروت.
المفصل في تاريخ العرب قبل الإسلام، ج 11 ص 233.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر