۱۳۹۷/۰۸/۲۰

انداد من دون الله



انداد جمع «ند» و به معنای همتا، مثل، نظیر و همانند می‌باشد و مشرکان بت‌ها و اصنام و اوثان شان را انداد الله می‌دانستند. بهتر است به این شکل بگوییم که مشرکان معبودانشان را آلهه و انصار و اولیاء و ارباب من دون الله و انداد الله متعال می‌دانستند پس فرقی بین ند با إله وجود ندارد و فرقی بین ند و اولیاء وجود ندارد و در حقیقت مترادف همدیگر هستند.
در قرآن آیات بسیاری وجود دارد که در آن کلمۀ ‌انداد ذکر شده است، اکنون آن آیات را ذکر کرده و تفسیر علما برای آن آیات را می‌آوریم که بیانگر چیزی نیست جز اینکه مشرکان برای معبودانشان ویژگی‌های ربوبیت قائل بودند و معبودانشان را در ربوبیت همتا و انداد الله می‌دانستند و شرک آنان تنها مختص به عبودیت نیست، برای اینکه عبودیت متضمن ربوبیت است و غیر ممکن و محال است که مشرکان بدون هیچ چشم‌داشت و توقع و انتظاری از بت‌هایشان، برایشان عبادت بکنند، بلکه انجام عبادت برایشان به این معناست که در حد اقل ترین حالت ممکن، قدرت دفع ضرر و جلب نفع در آنان می‌دیدند.
[البقرة: 21-22] برای الله اندادی قرار ندهید، در حالی‌که می‌دانید.
خداوند متعال می‌فرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ٱعۡبُدُواْ رَبَّكُمُ ٱلَّذِي خَلَقَكُمۡ وَٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تَتَّقُونَ٢١ ٱلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ ٱلۡأَرۡضَ فِرَٰشٗا وَٱلسَّمَآءَ بِنَآءٗ وَأَنزَلَ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ فَأَخۡرَجَ بِهِۦ مِنَ ٱلثَّمَرَٰتِ رِزۡقٗا لَّكُمۡۖ فَلَا تَجۡعَلُواْ لِلَّه أَندَادٗا وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٢٢ [البقرة: 21-22]
«ای مردم، پروردگار خود را پرستش کنید، آن کسی‌که شما و کسانی را که پیش از شما بودند آفرید، تا پرهیزگار شوید(21) آن کس‌که زمین را برای شما بگسترد و آسمان را همچون سقفی بالای سر شما قرار داد و از آسمان آبی فرو فرستاد و بوسیلۀ آن انواع میوه‌ها را بوجود آورد تا روزی شما باشد بنا براین برای الله همتایانی قرار ندهید، در حالی‌که می‌دانید(22)».
قبل از اینکه معنای کلمۀ «ند» را توسط مفسرین بیاوریم، بهتر است که ابتدا مراد از ﴿وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ را بیان کنیم. دربارۀ ﴿وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ سه دیدگاه ارائه شده است چنانکه ماوردی رحمه الله در تفسیر ﴿وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ می‌گوید: «{وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ} فيه ثلاثة تأويلات: أحدها: وأنتم تعلمون أن الله خلقكم , وهذا قول ابن عباس وقتادة. والثاني: معناه وأنتم تعلمون أنه لا ندَّ له ولا ضد , وهذا قول مجاهد. والثالث: معناه وأنتم تعْقلون فعبر عن العقل بالعلم».
ترجمه: «دربارۀ: ﴿وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ سه تاویل وجود دارد، یکی: شما می‌دانید که الله خالق‌تان است و این قول ابن عباس و قتاده است. و دوم: معنایش این است که: شما می‌دانید که اوتعالی نه همتایی دارد و نه ضدی، و این قول مجاهد است. و سوم: معنایش این است که: شما تعقل می‌کنید، پس از عقل به علم تعبیر نموده است».[1]
و اما کسی که می‌گوید منظور از ﴿وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ این است که مشرکان می‌دانند که الله ند و همتا ندارد، پس سخن بیهوده‌ و متناقضی گفته است، چراکه مشرکان عملاً برای الله انداد قرار داده بودند، و اگر می‌دانستند که شایسته و لایق ذات باری تعالی نیست که انداد داشته باشد، پس چرا برای او اندادی قرار داده‌ بودند؟ و اینکه برای او اندادی قرار داده بودند تنها می‌تواند به این معنا باشد که مشرکان نمی‌دانستند شایستۀ ذات الله نیست که انداد داشته باشد.
و قشیری رحمه الله در تفسیر آیه و می‌گوید: «فلا تجعلوا للهاندادا، ولا تعلّقوا قلوبكم بالأغيار فى طلب ما تحتاجون إليه فإن الحق سبحانه وتعالى متوحّد بالإبداع، لا محدث سواه، فإذا توهمتم أن شيئا من الحادثات من نفع أو ضرر، أو خير أو شر يحدث من مخلوق كان ذلك- فى التحقيق شركا. وقوله عز وجل: «وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» أن من له حاجة فى نفسه لا يصلح أن ترفع حاجتك إليه. وتعلّق المحتاج بالمحتاج، واعتماد الضعيف على الضعيف يزيد فى الفقر، ولا يزيل هواجم الضر».
ترجمه: «{بنا براین برای الله همتایانی قرار ندهید}، قلب‌هایتان را در طلب کردن آنچه که به آن احتیاج دارید، به بیگانگان معلق نسازید، چراکه خداوند حق سبحانه و تعالی در ابداع کردن یکتا می‌باشد، کسی جز او نمی‌تواند چیزی را احداث نماید، پس اگر چنین توهم نمودید که چیزی از حادثات مانند نفع یا ضرر یا خیر یا شر توسط مخلوقی بوجود می‌آید همین باعث بوجود آمدن شرک می‌شود. و این فرمودۀ خداوند عزوجل: {در حالی‌که می‌دانید} اینکه کسی که برای خودش محتاج است درست نیست که نیازت را به سوی او ببری. و تعلق شخص محتاج به شخص محتاجی دیگر و اعتماد نمودن شخصی ضعیف بر شخص ضعیفی دیگر، فقط بر فقر می‌افزاید و هجوم ضرر و زیان‌ها را نمی‌تواند از میان بردارد».[2]


و راغب اصفهانی رحمه الله در تفسیر این آیه، معنای «انداد» را به خوبی توضیح داده و می‌گوید: «قوله عز وجل: {فَلَا تَجْعَلُوا لِلَّه أَندَادًا وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ}. الند والشبه والمساوي والشكل والمثل متقاربة المعنى، لكن بيناه فروق - فند الشيء هو المشارك له في الجوهر وإن خالفه في الكمية والكيفية وشبهه مماثله في الكيفية، وإن خالفه في غيرها ومساويه مماثله في الكمية كلها وإن خالفه في غيرها، وشكله مماثله في القدر والمساحة ويدل على هذا الفرقان إنه إذا قيل ما هذا؟ فيقال: ند كذا، أو يقال كم هذا؟ فيقال مساو لكذا، أو يقال: كيف هذا؟ فيقال: شبه كذا قنع المخاطب متى عرف المشبه به، ولو قال كم هذا؟ فيقال: شبه هذا أو قال كيف هذا؟ فيقال مساو لهذا لم يقنع به، والمثل عام في جميع ذلك، ولهذا لما أراد الله تعالى نفي الشبيه من كل وجه خصه بالذكر، فقال: {لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ} وقال أبو عبيد: الند " هو الضد، وهذا نظر منه إلى بعض الأنداد، وذلك أن الشيئين قد يشتركان في الجوهر، ثم يختلفان في فصل ما، كالإنسان والفرس فإنهما مشتركان في الحيوانية، ومنفصلان في كثير من المعاني فمن اعتبر في مثل ذلك ما بينهما من الفصل قال: الند: هو الضد أو المخالف لأن أهل اللغة يطلقون الضد على المتقابلين، وعلى المختلفين كثيراً على ما يدل عليه كلامهم في الأضداد، وقوله: {فَلَا تَجْعَلُوا لِلَّه أَندَادًا} عام في النهي عن الشرك المطلق وعن الدقائق المؤدية إلى الشرك المنبأ عنه بقوله: {وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ} ولهذا قال ابن عباس - رضي الله تعالى عنهما - في هذه الآية هو قول الرجل: (لولا نباح الكلب لدخل علي اللص) وقيل: هو نهي لقوم كانوا يقولون: إن شاء الله وشاء رسول الله - عليه السلام: " أمثلان أمثلان؟ قولوا إن شاء الله " فأنزل الله هذه الآية».
ترجمه: «این فرمودۀ خداوند: {بنا براین برای الله همتایانی قرار ندهید، در حالی‌که می‌دانید}. نِد و شِبه و مساوی و شِکل و مِثل، در معنا به هم نزدیک هستند، امّا بینشان فرق‌هایی هست. پس ندّ یک چیز، در جوهریت آن چیز با آن مشارکت دارد اگرچه هم در کمّیّت و کیفیّتش با آن اختلاف داشته باشد. و شِبه یک چیز، همانند آن چیز در کیفیّتش است؛ گرچه هم در دیگر چیزها با آن اختلاف داشته باشد. و مساویِ یک چیز، همانند آن چیز در کمّیّت کلّی آن چیز است؛ اگرچه هم در دیگر چیزها با آن اختلاف داشته باشد. و شِکل یک چیز، مشابه آن چیز در اندازه و مساحتش است و چیزی که بر تفاوت‌های بین این کلمات دلالت داشته باشد این است که مثلاً وقتی گفته می‌شود: این چیز «چیست»؟ گفته می‌شود: این چیز «ند» آن چیز است. یا وقتی گفته می‌شود: این «چه مقدار» است؟ گفته می‌شود: این «مساوی» با آن یکی است. یا وقتی گفته می‌شود: این «چگونه» است؟ گفته می‌شود: «شبیه» آن یکی است، و با این جواب‌ها مخاطب هم قانع می‌شود در صورتی که که مشبهٌ‌به را بشناسد. اما اگر گفته شود: این «چه مقدار» است؟ و در جواب گفته شود: «شبیه» آن یکی است [بجای اینکه گفته شود مساوی با آن یکی است]، یا اگر گفته شود: این «چگونه» است؟ و در جواب گفته شود: «مساوی» با آن یکی است، [بجای اینکه گفته شود شبیه با آن یکی است] مخاطب قانع نمی‌شود. و «مِثل» عام‌تر از همۀ اینهاست، برای همین هنگامی ‌که خداوند متعال خواست که نفی شبیه از خود را از همۀ وجوه بکند، کلمۀ مِثل را برگزید و فرمود: ﴿لَيۡسَ كَمِثۡلِهِۦ شَيۡءٞ﴾.
و ابو عبید می‌گوید: ند همان ضد است و این سخنش بخاطر دیدگاه او دربارۀ بعضی از انداد هاست. برای اینکه ممکن است دو چیز در جوهرشان مشترک باشند سپس در چیز دیگری با هم اختلاف داشته باشند، مانند انسان و اسب که در جانداریت اشتراک دارند و در بسیاری دیگر از معانی با هم اختلاف دارند. پس کسی که در چنین حالتی، آن تفاوت‌هایی که بین این دو وجود دارد را معتبر بشمارد، می‌گوید که ند همان ضد یا مخالف است، برای اینکه اهل لغت بسیار کلمۀ ضد را بر دو چیز متقابل هم و مختلف با هم به کار می‌برنند که کلامشان دربارۀ معنای اضداد بر همین دلالت می‌کند. و این فرموده‌اش: {بنا بر این برای الله همتایانی قرار ندهید} در نهی نمودن مطلق از شرک و نهی نمودن از آنچه که به شرک می‌کشاند، عام می‌باشد. و با این فرموده‌اش از آن خبر داده: ﴿وَمَا يُؤۡمِنُ أَكۡثَرُهُم بِٱللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشۡرِكُونَبرای همین ابن عباس رضی الله عنهما دربارۀ این آیه می‌گوید، که این آیه، سخن مردی است که می‌گوید: {اگر سگ‌مان نبود دزد به ما می‌زد} و گفته شده، این آیه دربارۀ نهی کردن از گروهی است که می‌گفتند: {اگر الله و رسول الله بخواهند؛ فرمود: آیا این دو را همانند هم قرار می‌دهید؟ بگویید: اگر الله بخواهد}. و خداوند این آیه را نازل کرد».[3]
و زمخشری رحمه الله در تفسیر آیه می‌گوید: «فإن قلت: لا يخلو الأمر بالعبادة من أن يكون متوجها إلى المؤمنين والكافرين جميعاً، أو إلى كفار مكة خاصة، على ما روى عن علقمة والحسن، فالمؤمنون عابدون ربهم فكيف أمروا بما هم ملتبسون به؟ وهل هو إلا كقول القائل: فلَوَ انِّى فَعَلْتُ كُنْتُ مَنْ تَسْأَلُهُ ... وهُوَ قائمٌ أنْ يَقُوما
وأما الكفار فلا يعرفون اللَّه، ولا يقرّون به فكيف يعبدونه؟ قلت: المراد بعبادة المؤمنين: ازديادهم منها وإقبالهم وثباتهم عليها. وأما عبادة الكفار فمشروط فيها ما لا بد لها منه وهو الإقرار. كما يشترط على المأمور بالصلاة شرائطها من الوضوء والنية وغيرهما وما لا بد للفعل منه، فهو مندرج تحت الأمر به وإن لم يذكر، حيث لم ينفعل إلا به، وكان من لوازمه. على أنّ مشركي مكة كانوا يعرفون اللَّه ويعترفون به (وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ) . فان قلت: فقد جعلت قوله: (اعْبُدُوا) متناولا شيئين معاً: الأمر بالعبادة، والأمر بازديادها. قلت: الازدياد من العبادة عبادة وليس شيئاً آخر. فإن قلت: (رَبَّكُمُ) ما المراد به؟
قلت: كان المشركون معتقدين ربوبيتين: ربوبية اللَّه، وربوبية آلهتهم. فإن خصوا بالخطاب فالمراد به اسم يشترك فيه رب السموات والأرض والآلهة التي كانوا يسمونها أربابا وكان قوله الَّذِي خَلَقَكُمْ صفة موضحة مميزة. وإن كان الخطاب للفرق جميعاً، فالمراد به «ربكم» على الحقيقة».
ترجمه: «اگر بگویی: از این دو حالت خارج نیست که دستور به عبادت کردن یا متوجۀ هم مومنان و کافران همگی‌شان است، و یا فقط متوجۀ کفار مکه است؛ طبق آنچه که از علقمه و حسن روایت شده است. و با توجه به اینکه مومنان عبادت‌گنندگان پروردگارشان هستند پس چگونه به چیزی امر می‌شوند که به آن مشغول هستند؟ و آیا شبیه این بیت شعر نیست که می‌گوید: {فلَوَ انِّى فَعَلْتُ كُنْتُ مَنْ تَسْأَلُهُ ... وهُوَ قائمٌ أنْ يَقُوما؛ اگر من چنین می‌کردم پس شبیه کسی می‌شدم که از او می‌خواهند که بلند شوند در حالی که خودش ایستاده است}.
و امّا کفار که الله را نمی‌شناسند و به آن اقرار ندارند پس چگونه او را عبادت کنند؟ می‌گویم: مراد از عبادت مومنان، زیاد شدن آن و رو کردن به آن و ثباتشان بر آن است. و امّا عبادت کفار مشروط به چیزی لاینفک از آن است که همان اقرار است. به همان شکل که کسی که به نماز مأمور می‌شود شرایط آن مانند وضو و نیّت و غیر اینها که حتماً باید وجود داشته باشد را باید رعایت کند. چراکه در زیر امر شدنِ به آن، مندرج می‌باشد؛ اگرچه هم ذکر نشده باشد. به شکلی که (نماز) جز با آن شرط انجام نمی‌شود و از لوازم آن است. بنابراین مشرکانِ مکه، الله را می‌شناختند و به آن اعتراف داشتند: {و اگر از آن‌ها (= مشرکان) بپرسی، چه کسی آن‌ها را آفریده است، قطعاً می‌گویند: الله}
و اگر بگویی: این فرموده‌اش: ﴿ٱعۡبُدُواْ؛ {عبادت کنید} را برای دو چیز به همراه هم به کار بردی: یکی: امر به عبادت و دوم: امر به ازدیاد آن. می‌گویم: ازدیاد عبادت هم همان عبادت است و چیزی غیر از آن نیست. و اگر بگویی: منظور از ﴿رَبَّكُمُ چیست؟ می‌گویم: مشرکان به دو نوع ربوبیت اعتقاد داشتند: ربوبیت الله و ربوبیت إله‌هایشان. پس اگر خطاب آیه را، مختص به مشرکان کنیم پس منظور از ﴿رَبّ اسمی ‌است که هم پروردگار آسمان‌ها و زمین و هم إله‌هایی که مشرکان آن‌ها را ارباب می‌نامیدند، در آن مشترک هستند. و این فرموده‌اش: ﴿ٱلَّذِي خَلَقَكُمۡ {کسی که شما را خلق کرده است} صفتی توضیح دهنده و ممیّزه است. و اگر خطاب به همۀ‌شان باشند پس منظور از آن، ربّ حقیقی‌شان است».[4]
و فخر رازی رحمه الله در تفسیر این آیه، مطالب بسیار مفیدی دربارۀ انواع شرک مشرکان و اسباب گرایش آنان به شرک و وجوه ابطال شرک آنان را بیان می‌کند. ایشان می‌گوید: «أَمَّا قَوْلُهُ تَعَالَى: فَلا تَجْعَلُوا لِلَّه أَندَادًا وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ فَفِيهِ سُؤَالَاتٌ: السُّؤَالُ الْأَوَّلُ: بِمَ تَعَلَّقَ قَوْلُهُ:
فَلا تَجْعَلُوا الْجَوَابُ فِيهِ ثَلَاثَةُ أَوْجُهٍ: أَحَدُهَا: أَنْ يَتَعَلَّقَ بِالْأَمْرِ، أَيِ اعْبُدُوا فَلَا تَجْعَلُوا لِلَّه أَندَادًا فَإِنَّ أَصْلَ الْعِبَادَةِ وَأَسَاسَهَا التَّوْحِيدُ. وثانيها: بلعل، والمعنى خلقكم لكي تنقوا وَتَخَافُوا عِقَابَهُ فَلَا تُثْبِتُوا لَهُ نِدًّا فَإِنَّهُ مِنْ أَعْظَمِ مُوجِبَاتِ الْعِقَابِ. وَثَالِثُهَا: بِقَوْلِهِ: الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِراشاً أَيْ هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ هَذِهِ الدَّلَائِلَ الْبَاهِرَةَ فَلَا تَتَّخِذُوا لَهُ شُرَكَاءَ السُّؤَالُ الثَّانِي: مَا النِّدُّ؟ الْجَوَابُ: أَنَّهُ الْمِثْلُ الْمُنَازِعُ وَنَادَدْتُ الرَّجُلَ نَافَرْتُهُ مِنْ نَدَّ نُدُودًا إِذَا نَفَرَ كَأَنَّ كُلَّ وَاحِدٍ مِنَ النِّدَّيْنِ يُنَادُّ صَاحِبَهُ أَيْ يُنَافِرُهُ وَيُعَانِدُهُ، فَإِنْ قِيلَ إِنَّهُمْ لَمْ يَقُولُوا إِنَّ الْأَصْنَامَ تُنَازِعُ اللَّهَ. قُلْنَا لَمَّا عَبَدُوهَا وَسَمَّوْهَا آلِهَةً أَشْبَهَتْ حَالُهُمْ حَالَ مَنْ يَعْتَقِدُ أَنَّهَا آلِهَةٌ قَادِرَةٌ عَلَى مُنَازَعَتِهِ فَقِيلَ لَهُمْ ذَلِكَ عَلَى سَبِيلِ التَّهَكُّمِ وَكَمَا تَهَكَّمَ بِلَفْظِ النِّدِّ شَنَّعَ عَلَيْهِمْ بِأَنَّهُمْ جَعَلُوا أَنْدَادًا كَثِيرَةً لِمَنْ لَا يَصْلُحُ أَنْ يَكُونَ لَهُ نِدٌّ قَطُّ، وَقَرَأَ مُحَمَّدُ بْنُ السَّمَيْفَعِ فَلَا تَجْعَلُوا لِلَّهِ نِدًّا. السُّؤَالُ الثَّالِثُ: مَا مَعْنَى وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ الْجَوَابُ: مَعْنَاهُ إِنَّكُمْ لِكَمَالِ عُقُولِكُمْ تَعْلَمُونَ أَنَّ هَذِهِ الْأَشْيَاءَ لَا يَصِحُّ جَعْلُهَا أَنْدَادًا لِلَّهِ تَعَالَى، فَلَا تَقُولُوا ذَلِكَ فَإِنَّ الْقَوْلَ الْقَبِيحَ مِمَّنْ علم قبحه يكون أقبح وهاهنا مَسَائِلُ:
الْمَسْأَلَةُ الْأُولَى: اعْلَمْ أَنَّهُ لَيْسَ فِي الْعَالَمِ أَحَدٌ يُثْبِتُ لِلَّهِ شَرِيكًا يُسَاوِيهِ فِي الْوُجُودِ وَالْقُدْرَةِ وَالْعِلْمِ وَالْحِكْمَةِ، وَهَذَا مِمَّا لَمْ يُوجَدْ إِلَى الْآنِ لَكِنَّ الثَّنَوِيَّةَ يُثْبِتُونَ إِلَهَيْنِ: أَحَدُهُمَا: حَلِيمٌ يَفْعَلُ الْخَيْرَ وَالثَّانِي: سَفِيهٌ يَفْعَلُ الشَّرَّ، وَأَمَّا اتِّخَاذُ مَعْبُودٍ سِوَى اللَّهِ تَعَالَى فَفِي الذَّاهِبِينَ إِلَى ذَلِكَ كَثْرَةٌ، الْفَرِيقُ الْأَوَّلُ: عَبْدَةُ الْكَوَاكِبِ وَهُمُ الصَّابِئَةُ، فَإِنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى خَلَقَ هَذِهِ الْكَوَاكِبَ، وَهَذِهِ الْكَوَاكِبُ هِيَ الْمُدَبِّرَاتُ لِهَذَا الْعَالَمِ، قَالُوا فَيَجِبُ عَلَيْنَا أَنْ نَعْبُدَ الْكَوَاكِبَ، وَالْكَوَاكِبُ تَعْبُدُ اللَّهَ تَعَالَى. وَالْفَرِيقُ الثَّانِي: النَّصَارَى الَّذِينَ يَعْبُدُونَ الْمَسِيحَ عَلَيْهِ السَّلَامُ. وَالْفَرِيقُ الثَّالِثُ: عَبْدَةُ الْأَوْثَانِ، وَاعْلَمْ أَنَّهُ لَا دِينَ أَقْدَمَ مِنْ دِينِ عَبْدَةِ الْأَوْثَانِ، وَذَلِكَ لِأَنَّ أَقْدَمَ الْأَنْبِيَاءِ الَّذِينَ نُقِلَ إِلَيْنَا تَارِيخُهُمْ هُوَ نُوحٌ عَلَيْهِ السَّلَامُ، وَهُوَ إِنَّمَا جَاءَ بِالرَّدِّ عَلَيْهِمْ عَلَى مَا أَخْبَرَ اللَّهُ تَعَالَى عَنْ قَوْمِهِ فِي قَوْلِهِ: وَقالُوا لَا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَلا تَذَرُنَّ وَدًّا وَلا سُواعاً وَلا يَغُوثَ وَيَعُوقَ وَنَسْراً [نُوحٍ: 23] فَعَلِمْنَا أَنَّ هَذِهِ الْمَقَالَةَ كَانَتْ مَوْجُودَةً قَبْلَ نُوحٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ. وَهِيَ بَاقِيَةٌ إِلَى الْآنِ بَلْ أَكْثَرُ أَهْلِ الْعَالَمِ مُسْتَمِرُّونَ عَلَى هَذِهِ الْمَقَالَةِ. وَالدِّينُ وَالْمَذْهَبُ الَّذِي هَذَا شَأْنُهُ يَسْتَحِيلُ أَنْ يَكُونَ بِحَيْثُ يُعْرَفُ فَسَادُهُ بِالضَّرُورَةِ لَكِنَّ الْعِلْمَ بِأَنَّ هَذَا الْحَجَرَ الْمَنْحُوتَ فِي هَذِهِ السَّاعَةِ لَيْسَ هُوَ الَّذِي خَلَقَنِي وَخَلَقَ السموات وَالْأَرْضَ عِلْمٌ ضَرُورِيٌّ فَيَسْتَحِيلُ إِطْبَاقُ الْجَمْعِ الْعَظِيمِ عَلَيْهِ، فَوَجَبَ أَنْ يَكُونَ لِعَبَدَةِ الْأَوْثَانِ غَرَضٌ آخَرُ سِوَى ذَلِكَ وَالْعُلَمَاءُ ذَكَرُوا فِيهِ وُجُوهًا:
أَحَدُهَا: مَا ذَكَرَهُ أَبُو مَعْشَرٍ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْمُنَجِّمُ الْبَلْخِيُّ فِي بَعْضِ مُصَنَّفَاتِهِ أَنَّ كَثِيرًا مِنْ أَهْلِ الصِّينِ وَالْهِنْدِ كَانُوا يَقُولُونَ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَيَعْتَقِدُونَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى جِسْمٌ وَذُو صُورَةٍ كَأَحْسَنِ مَا يَكُونُ مِنَ الصُّوَرِ، وَهَكَذَا حَالُ الْمَلَائِكَةِ أَيْضًا فِي صُوَرِهِمُ الْحَسَنَةِ: وَأَنَّهُمْ كُلُّهُمْ قَدِ احْتَجَبُوا عَنَّا بِالسَّمَاءِ وَأَنَّ الْوَاجِبَ عَلَيْهِمْ أَنْ يَصُوغُوا تَمَاثِيلَ أَنِيقَةَ الْمَنْظَرِ حَسَنَةَ الرُّوَاءِ عَلَى الْهَيْئَةِ الَّتِي كَانُوا يَعْتَقِدُونَهَا مِنْ صُوَرِ الْإِلَهِ وَالْمَلَائِكَةِ، فَيَعْكُفُونَ عَلَى عِبَادَتِهَا قَاصِدِينَ طَلَبَ الزُّلْفَى إِلَى اللَّهِ تَعَالَى وَمَلَائِكَتِهِ فَإِنْ صَحَّ مَا ذَكَرَهُ أَبُو مَعْشَرٍ فَالسَّبَبُ فِي عِبَادَةِ الْأَوْثَانِ اعْتِقَادُ الشَّبَهِ.
وَثَانِيهَا: مَا ذَكَرَهُ أَكْثَرُ الْعُلَمَاءِ وَهُوَ أَنَّ النَّاسَ رَأَوْا تَغَيُّرَاتِ أَحْوَالِ هَذَا الْعَالَمِ مَرْبُوطَةً بِتَغَيُّرَاتِ أَحْوَالِ الْكَوَاكِبِ فَإِنَّ بِحَسَبِ قُرْبِ الشَّمْسِ وَبُعْدِهَا عَنْ سَمْتِ الرَّأْسِ تَحْدُثُ الْفُصُولُ الْمُخْتَلِفَةُ وَالْأَحْوَالُ الْمُتَبَايِنَةُ، ثُمَّ إِنَّهُمْ رَصَدُوا أَحْوَالَ سَائِرِ الْكَوَاكِبِ فَاعْتَقَدُوا ارْتِبَاطَ السَّعَادَةِ وَالنُّحُوسَةِ فِي الدُّنْيَا بِكَيْفِيَّةِ وُقُوعِهَا فِي طَوَالِعِ النَّاسِ فَلَمَّا اعْتَقَدُوا ذَلِكَ بَالَغُوا فِي تَعْظِيمِهَا، فَمِنْهُمْ مَنِ اعْتَقَدَ أَنَّهَا أَشْيَاءٌ وَاجِبَةُ الْوُجُودِ لِذَوَاتِهَا وَهِيَ الَّتِي خَلَقَتْ هَذِهِ الْعَوَالِمَ، وَمِنْهُمْ مَنِ اعْتَقَدَ أَنَّهَا مَخْلُوقَةٌ لِلْإِلَهِ الْأَكْبَرِ لَكِنَّهَا خَالِقَةٌ لِهَذَا الْعَالَمِ، فَالْأَوَّلُونَ: اعْتَقَدُوا أَنَّهَا هِيَ الْإِلَهُ فِي الْحَقِيقَةِ وَالْفَرِيقُ الثَّانِي: أَنَّهَا هِيَ الْوَسَائِطُ بَيْنَ اللَّهِ تَعَالَى وَبَيْنَ الْبَشَرِ، فَلَا جَرَمَ اشْتَغَلُوا بِعِبَادَتِهَا وَالْخُضُوعِ لَهَا، ثُمَّ لَمَّا رَأَوُا الْكَوَاكِبَ مُسْتَتِرَةً فِي أَكْثَرِ الْأَوْقَاتِ عَنِ الْأَبْصَارِ اتَّخَذُوا لَهَا أَصْنَامًا وَأَقْبَلُوا عَلَى عِبَادَتِهَا قَاصِدِينَ بِتِلْكَ الْعِبَادَاتِ تِلْكَ الْأَجْرَامَ الْعَالِيَةَ، وَمُتَقَرِّبِينَ إِلَى أَشْبَاحِهَا الْغَائِبَةِ، ثُمَّ لَمَّا طَالَتِ الْمُدَّةُ أَلْغَوْا ذِكْرَ الْكَوَاكِبِ وَتَجَرَّدُوا لِعِبَادَةِ تِلْكَ التَّمَاثِيلِ، فَهَؤُلَاءِ فِي الْحَقِيقَةِ عَبَدَةُ الْكَوَاكِبِ.
وَثَالِثُهَا: أَنَّ أَصْحَابَ الْأَحْكَامِ كَانُوا يُعَيِّنُونَ أَوْقَاتًا فِي السِّنِينَ الْمُتَطَاوِلَةِ نَحْوَ الْأَلْفِ وَالْأَلْفَيْنِ وَيَزْعُمُونَ أَنَّ مَنِ اتَّخَذَ طَلْسَمًا فِي ذَلِكَ الْوَقْتِ عَلَى وَجْهٍ خَاصٍّ فَإِنَّهُ يَنْتَفِعُ بِهِ فِي أَحْوَالٍ مَخْصُوصَةٍ نَحْوَ السَّعَادَةِ وَالْخِصْبِ وَدَفْعِ الْآفَاتِ وَكَانُوا إِذَا اتَّخَذُوا ذَلِكَ الطَّلْسَمَ عَظَّمُوهُ لِاعْتِقَادِهِمْ أَنَّهُمْ يَنْتَفِعُونَ بِهِ فَلَمَّا بَالَغُوا فِي ذَلِكَ التَّعْظِيمِ صَارَ ذَلِكَ كَالْعِبَادَةِ وَلَمَّا طَالَتْ مُدَّةُ ذَلِكَ الْفِعْلِ نَسَوْا مَبْدَأَ الْأَمْرِ وَاشْتَغَلُوا بِعِبَادَتِهَا عَلَى الْجَهَالَةِ بِأَصْلِ الْأَمْرِ.
وَرَابِعُهَا: أَنَّهُ مَتَى مَاتَ مِنْهُمْ رَجُلٌ كَبِيرٌ يَعْتَقِدُونَ فِيهِ أَنَّهُ مُجَابُ الدَّعْوَةِ وَمَقْبُولُ الشَّفَاعَةِ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى اتَّخَذُوا صَنَمًا عَلَى صُورَتِهِ يَعْبُدُونَهُ عَلَى اعْتِقَادِ أَنَّ ذَلِكَ الْإِنْسَانَ يَكُونُ شَفِيعًا لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى عَلَى مَا أَخْبَرُ اللَّهُ تَعَالَى عَنْهُمْ بِهَذِهِ الْمَقَالَةِ فِي قَوْلِهِ: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ [يُونُسَ: 18]
وَخَامِسُهَا: لَعَلَّهُمُ اتَّخَذُوهَا مَحَارِيبَ لِصَلَوَاتِهِمْ وَطَاعَاتِهِمْ وَيَسْجُدُونَ إِلَيْهَا لَا لَهَا كَمَا أَنَّا نَسْجُدُ إِلَى الْقِبْلَةِ لَا لِلْقِبْلَةِ وَلَمَّا اسْتَمَرَّتْ هَذِهِ الْحَالَةُ ظَنَّ الْجُهَّالُ مِنَ الْقَوْمِ أَنَّهُ يَجِبُ عِبَادَتُهَا.
وَسَادِسُهَا: لَعَلَّهُمْ كَانُوا مِنَ الْمُجَسِّمَةِ فَاعْتَقَدُوا جَوَازَ حُلُولِ الرَّبِّ فِيهَا فَعَبَدُوهَا عَلَى هَذَا التَّأْوِيلِ، فَهَذِهِ هِيَ الْوُجُوهُ الَّتِي يُمْكِنُ حَمْلُ هَذِهِ الْمَقَالَةِ عَلَيْهَا حَتَّى لَيَصِيرَ بِحَيْثُ يُعْلَمُ بُطْلَانُهُ بِضَرُورَةِ الْعَقْلِ.
الْمَسْأَلَةُ الثَّانِيَةُ: فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ: لَمَّا رَجَعَ حَاصِلُ مَذْهَبِ عَبْدَةِ الْأَوْثَانِ إِلَى هَذِهِ الْوُجُوهِ الَّتِي ذَكَرْتُمُوهَا فَمِنْ أَيْنَ يَلْزَمُ مِنْ إِثْبَاتِ خَالِقِ الْعَالَمِ أَنْ لَا يَجُوزَ عِبَادَةُ الْأَوْثَانِ؟ الْجَوَابُ قُلْنَا: إِنَّهُ تَعَالَى إِنَّمَا نَبَّهَ عَلَى كون الأرض وَالسَّمَاءِ مَخْلُوقَتَيْنِ بِمَا بَيَّنَّا أَنَّ الْأَرْضَ وَالسَّمَاءَ يُشَارِكُونَ سَائِرَ الْأَجْسَامِ فِي الْجِسْمِيَّةِ فَلَا بُدَّ وَأَنْ يَكُونَ اخْتِصَاصُ كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا بِمَا اخْتَصَّ بِهِ مِنَ الْأَشْكَالِ وَالصِّفَاتِ وَالْأَخْبَارِ بِتَخْصِيصِ مُخَصِّصٍ وَبَيَّنَّا أَنَّ ذَلِكَ الْمُخَصِّصَ لَوْ كَانَ جِسْمًا لَافْتَقَرَ هُوَ أَيْضًا إِلَى مُخَصِّصٍ آخَرَ، فَوَجَبَ أَنْ لَا يَكُونَ جِسْمًا، إِذَا ثَبَتَ هَذَا فَنَقُولُ:
امّا قَوْلُ مَنْ ذَهَبَ إِلَى عِبَادَةِ الْأَوْثَانِ بِنَاءً عَلَى اعْتِقَادِ الشَّبَهِ فَلَمَّا دَلَلْنَا بِهَذِهِ الدَّلَالَةِ عَلَى نَفْيِ الْجِسْمِيَّةِ فَقَدْ بَطَلَ قَوْلُهُ،
وَأَمَّا الْقَوْلُ الثَّانِي: وَهُوَ أَنَّ هَذِهِ الْكَوَاكِبَ هِيَ الْمُدَبِّرَةُ لِهَذَا الْعَالَمِ فَلَمَّا أَقَمْنَا الدَّلَالَةَ عَلَى أَنَّ كُلَّ جِسْمٍ يَفْتَقِرُ فِي اتِّصَافِهِ بِكُلِّ مَا اتَّصَفَ بِهِ إِلَى الْفَاعِلِ الْمُخْتَارِ بَطَلَ كَوْنُهَا آلِهَةً، وَثَبَتَ أَنَّهَا عَبِيدٌ لَا أَرْبَابٌ،
وَأَمَّا الْقَوْلُ الثَّالِثُ: وَهُوَ قَوْلُ أَصْحَابِ الطَّلْسَمَاتِ فَقَدْ بَطَلَ أَيْضًا لِأَنَّ تَأْثِيرَ الطَّلْسَمَاتِ إِنَّمَا يَكُونُ بِوَاسِطَةِ قُوَى الْكَوَاكِبِ، فَلَمَّا دَلَّلْنَا عَلَى حُدُوثِ الْكَوَاكِبِ ثَبَتَ قَوْلُنَا وَبَطَلَ قَوْلُهُمْ.
وَأَمَّا الْقَوْلُ الرَّابِعُ وَالْخَامِسُ: فَلَيْسَ في العقل ما يوجه أَوْ يُحِيلُهُ، لَكِنَّ الشَّرْعَ لَمَّا مَنَعَ مِنْهُ وَجَبَ الِامْتِنَاعُ عَنْهُ.
وَأَمَّا الْقَوْلُ السَّادِسُ: فَهُوَ أَيْضًا بِنَاءً عَلَى التَّشْبِيهِ فَثَبَتَ بِمَا قَدَّمْنَا أَنَّ إِقَامَةَ الدَّلَالَةِ عَلَى افْتِقَارِ الْعَالَمِ إِلَى الصَّانِعِ الْمُخْتَارِ الْمُنَزَّهِ عَنِ الْجِسْمِيَّةِ يُبْطِلُ الْقَوْلَ بِعِبَادَةِ الْأَوْثَانِ عَلَى كُلِّ التَّأْوِيلَاتِ وَاللَّهُ أَعْلَمُ.
الْمَسْأَلَةُ الثَّالِثَةُ: اعْلَمْ أَنَّ الْيُونَانِيِّينَ كَانُوا قَبْلَ خُرُوجِ الْإِسْكَنْدَرِ عَمَدُوا إِلَى بِنَاءِ هَيَاكِلَ لَهُمْ مَعْرُوفَةٍ بِأَسْمَاءِ الْقُوَى الرُّوحَانِيَّةِ وَالْأَجْرَامِ النَّيِّرَةِ وَاتَّخَذُوهَا مَعْبُودًا لَهُمْ عَلَى حِدَةٍ، وَقَدْ كَانَ هَيْكَلُ الْعِلَّةِ الْأُولَى- وَهِيَ عِنْدُهُمُ الْأَمْرُ الْإِلَهِيُّ- وَهَيْكَلُ الْعَقْلِ الصَّرِيحِ، وَهَيْكَلُ السِّيَاسَةِ الْمُطْلَقَةِ. وَهَيْكَلُ النَّفْسِ وَالصُّورَةِ مُدَوَّرَاتٍ كُلَّهَا، وَكَانَ هَيْكَلُ زُحَلَ مُسَدَّسًا. وَهَيْكَلُ الْمُشْتَرِي مُثَلَّثًا. وَهَيْكَلُ الْمِرِّيخِ مُسْتَطِيلًا، وَهَيْكَلُ الشَّمْسِ مُرَبَّعًا، وَكَانَ هَيْكَلُ الزُّهْرَةِ مُثَلَّثًا فِي جَوْفِهِ مُرَبَّعٌ وَهَيْكَلُ عُطَارِدَ مُثَلَّثًا فِي جَوْفِهِ مُسْتَطِيلٌ، وَهَيْكَلُ الْقَمَرِ مُثَمَّنًا فَزَعَمَ أَصْحَابُ التَّارِيخِ أَنَّ عَمْرَو بْنَ لُحَيٍّ لَمَّا سَادَ قَوْمَهُ وَتَرَأَّسَ عَلَى طَبَقَاتِهِمْ وَوَلِيَ أَمْرَ الْبَيْتِ الْحَرَامِ اتَّفَقَتْ لَهُ سَفْرَةٌ إِلَى الْبَلْقَاءِ فَرَأَى قَوْمًا يَعْبُدُونَ الْأَصْنَامَ فَسَأَلَهُمْ عَنْهَا فَقَالُوا هَذِهِ أَرْبَابٌ نَسْتَنْصِرُ بِهَا فَنُنْصَرُ، وَنَسْتَسْقِي بِهَا فَنُسْقَى. فَالْتَمَسَ إِلَيْهِمْ أَنْ يُكْرِمُوهُ بِوَاحِدٍ مِنْهَا فَأَعْطَوْهُ الصَّنَمَ الْمَعْرُوفَ بِهُبَلَ فَسَارَ بِهِ إِلَى مَكَّةَ وَوَضَعَهُ فِي الْكَعْبَةِ وَدَعَا النَّاسَ إِلَى تَعْظِيمِهِ، وَذَلِكَ فِي أَوَّلِ مُلْكِ سَابُورَ ذِي الْأَكْتَافِ. وَاعْلَمْ أَنَّ مِنْ بُيُوتِ الْأَصْنَامِ الْمَشْهُورَةِ «غَمْدَانَ» الَّذِي بناء الضَّحَّاكُ عَلَى اسْمِ الزُّهْرَةِ بِمَدِينَةِ صَنْعَاءَ وَخَرَّبَهُ عُثْمَانُ بْنُ عَفَّانَ رَضِيَ اللَّهُ تَعَالَى عَنْهُ، وَمِنْهَا «نُوبَهَارُ بَلْخَ» الَّذِي بَنَاهُ مُنُوشَهَرْ الْمَلِكُ عَلَى اسْمِ الْقَمَرِ ثُمَّ كَانَ لِقَبَائِلِ الْعَرَبِ أَوْثَانٌ مَعْرُوفَةٌ مِثْلَ «وُدٍّ» بِدَوْمَةِ الْجَنْدَلِ لِكَلْبٍ وَ «سُوَاعٍ» لِبَنِي هُذَيْلٍ وَ «يَغُوثَ» لِبَنِي مَذْحِجٍ وَ «يَعُوقَ» لِهَمْدَانَ وَ «نَسْرٍ» بِأَرْضِ حِمْيَرٍ لِذِي الْكُلَاعِ وَ «اللَّاتِ» بِالطَّائِفِ لِثَقِيفٍ وَ «مَنَاةَ» بِيَثْرِبَ لِلْخَزْرَجِ وَ «الْعُزَّى» لِكِنَانَةَ بنواحي مكة و «أساف» و «نائلة» عَلَى الصَّفَا وَالْمَرْوَةِ وَكَانَ قُصَيٌّ جَدُّ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَنْهَاهُمْ عَنْ عِبَادَتِهَا وَيَدْعُوهُمْ إِلَى عِبَادَةِ اللَّهِ تَعَالَى، وَكَذَلِكَ زَيْدُ بْنُ عَمْرِو بْنِ نُفَيْلٍ وَهُوَ الَّذِي يَقُولُ:
أَرَبًّا وَاحِدًا أَمْ أَلْفَ رَبٍّ ... أَدِينُ إِذَا تَقَسَّمَتِ الْأُمُورُ
تَرَكْتُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى جَمِيعًا ... كذلك يفعل الرجل البصير».
ترجمه: «امّا این فرمودۀ خداوند متعال: {بنابراین برای الله همتایانی قرار ندهید، در حالی‌که می‌دانید}. در آن سوالاتی وجود دارد:
سوال اول: این سخنش: ﴿فَلَا تَجۡعَلُواْ{بنابراین قرار ندهید} به چه چیزی تعلق می‌گیرد؟ جواب: سه وجه در آن وجود دارد: یکی: به امر تعلق می‌گیرد، یعنی به ﴿ٱعۡبُدُواْ {عبادت کنید}. بنابراین برای او همتایانی قرار ندهید، برای اینکه اصل عبادت و اساس آن توحید است. و دوم: به ﴿لَعَلَّ تعلق می‌گیرد: و معنایش این می‌شود که: شما را خلق کرد، باشد که از او ترسیده و از عقابش خوف نمایید؛ پس برای او همتایی اثبات نکنید چراکه چنین چیزی از بزرگترین موجبات عقاب است. و سوم: به این سخنش تعلق می‌گیرد: ﴿ٱلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ ٱلۡأَرۡضَ فِرَٰشٗا یعنی او کسی است که این دلایل روشن را برای شما خلق کرده است پس برای او شریکانی برنگزینید.
سوال دوم: ند چیست؟ جواب: ند، همانند و منازع است... و اگر گفته شود که مشرکان نمی‌گفتند که بت‌هایشان با الله تنازع می‌کنند. می‌گوییم: هنگامی‌که بت‌هایشان را عبادت کردند و آنان را آلهه نامیدند، حالشان شبیه حال کسی شد که معتقد است آن‌ها إله‌هایی هستند که بر منازعه کردن با الله قادر هستند و چنین چیزی به آنان بر سبیل سرزنش و تهکم گفته شد. همانطور که با لفظ ند آنان را سرزنش کرده و بر آنان عیب گرفته که آنان برای کسی که اصلا هرگز درست نیست که ند و همتایی داشته باشد، ‌انداد بسیاری قرار داده‌اند. و محمد بن سَمَیفَع اینطور آیه را قرئت کرده است: ﴿فَلَا تَجۡعَلُواْ لِلَّهِ نِدًّا.
سوال سوم: معنای ﴿وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ چیست؟ معنایش این است که شماها بخاطر عاقل بودنتان می‌دانید که درست نیست که این چیزها را همتایانی برای الله متعال قرار داد، پس چنین چیزی نگویید چراکه سخن زشت گفتن از کسی که زشتی‌اش را می‌داند زشت‌تر می‌باشد. و اینجا مسائلی وجود دارد:
مسالۀ اول: بدان که در جهان کسی وجود ندارد که شریکی برای خداوند ثابت کند که او را در وجود و قدرت و علم و حکمت با الله مساوی بداند و چنین چیزی تا به الآن وجود نداشته است، امّا ثنویه دو إله اثبات می‌کنند: یکی إله بردباری که کار خیر می‌کند و دوم: إله سفیهی که کار شرّ می‌کند.
امّا گرفتن معبودی غیر از الله متعال، کسانی که به چنین چیزی رفته‌اند بسیار اند. گروه اول: عبادت کنندگان ستارگان اند، و آنان صائبه‌اند. آن‌ها می‌گویند که الله متعال این ستارگان را خلق کرده است و ستارگان هم این جهان را اداره می‌کنند. آن‌ها می‌گویند که پس بر ما واجب است که ستارگان را عبادت کنیم و ستارگان هم الله متعال را عبادت می‌کنند.
و گروه دوم نصاری هستند که مسیح علیه السلام را عبادت می‌کنند.
و گروه سوم: عبادت کنندگان بت‌ها (اصنام) هستند و بدان که دینی شرکی، قدیمی‌تر از دین عبادت کنندگان بت‌ها وجود ندارد برای اینکه از قدیمی‌ترین پیامبرانی که تاریخشان برای ما نقل شده است نوح علیه السلام است و نوح آمد و شرک آنان را رد نمود چنانکه خداوند متعال از قومش در این فرموده‌اش خبر داده است: {و گفتند: معبودان خود را رها نکنید و (بخصوص) ود و سواع و یغوث و یعوق و نسر را رها نکنید}. پس متوجه می‌شویم که این سخنان قبل از نوح علیه السلام هم وجود داشته است و تا الآن نیز هم باقی مانده است؛ بلکه بیشتر مردم جهان بر چنین سخنانی استمرار دارند. و دین و مذهبی که شأن آن اینگونه باشد غیر ممکن است که به گونه‌ای باشد که فاسد بودن آن به ضرورت شناخته شود، لیکن علم داشتن به اینکه این سنگ تراشیده شده (یعنی صنم) در این لحظه، همان کسی نیست که مرا خلق کرده و آسمان‌ها و زمین را خلق کرده است، علمی ‌ضروری می‌باشد. پس محال و غیر ممکن است که جمع عظیمی ‌از مردمان بر چنین چیزی (اینکه سنگی تراشیده شده آنان را خلق کرده باشد) اجماع کنند. پس می‌بایست عبادت کنندگان بت‌ها (اصنام) هدف و غرضی دیگر، غیر از این داشته باشند و علما دربارۀ هدف آنان از عبادت اصنام وجوهی را ذکر کرده‌اند:
یکی: آنچه که ابو معشر جعفر بن محمد المنجم بلخی در بعضی از مصنفاتش ذکر کرده که: {بسیاری از اهل چین و هند، الله و ملائکه را باور داشتند و معتقد بودند که الله تعالی جسم است و دارای صورتی به زیباترین صورتی که می‌تواند وجود داشته باشد است، و همچنین ملائکه هم اینگونه صورت نیکویی دارند. و آنان همۀ‌شان در آسمان و از ما پنهان هستند و اینکه بر آنان واجب است که تماثیلی زیبا و نیکو منظر بر طبق هیئتی که به نسبت صورت إله و ملائکه معتقد بودند، بسازند و بر عبادت آن‌ها اعتکاف کنند و قصدشان طلب نزدیکی به سوی الله متعال و ملائکه‌اش باشد}. اگر آنچه که ابو معشر ذکر کرده است درست باشد پس سبب عبادت بت‌ها، اعتقاد مشابهت بوده است.
و دوم: آنچه است که اکثر علما ذکر کرده‌اند و آن این است که مردم چنین دیدند که تغییرات احوال این جهان مربوط به تغییرات احوال ستارگان است و اینکه به نسبت دوری و نزدیکی خورشید از سمت مرکز، فصل‌های مختلف و احوال گوناگون بوجود می‌آید. سپس آنان احوال سایر ستارگان را رصد کردند و معتقد شدند که خوشبختی و بدبختی مردم در دنیا به کیفیت واقع شدن آن ستارگان در طالع‌های مردم ارتباط دارد. و هنگامی‌که به چنین چیزی معتقد شدند در تعظیم آن‌ها زیاده روی کردند و بعضی از آنان معتقد شدند که آن ستارگان به ذات خودشان چیزهایی واجب الوجود هستند و آن‌ها هستند که این عالم‌ها را خلق کرده‌اند و بعضی از آنان معتقد شدند که آن ستارگان مخلوق إله بزرگتر هستند منتها آن ستارگان خالق این این عالم هستند. پس گروه اول معتقد شدند که آن‌ها در حقیقت إله هستند و گروه دوم گفتند که آن‌ها واسطه‌هایی بین الله تعالی و بین بشر هستند پس لاجرم مشغول به عبادت کردن آن‌ها و خضوع برایشان شدند، سپس هنگامی‌که دیدند ستارگان در بیشتر اوقات از چشم‌ها پنهان هستند به این خاطر برای آن‌ها اصنامی ‌قرار دادند و به سمت عبادت آن اصنام رفتند و قصدشان از عبادت آن اصنام، درواقع عبادت آن جِرم‌های آسمانی و تقربت جستن به کالبدهای غایب آن‌ها بود. سپس در گذر زمان، یاد ستارگان فراموش شد و تنها عبادت آن تماثیل باقی ماند و آنان در حقیقت عبادت گنندگان ستارگان بودند.
و سوم: اصحاب احکام، اوقاتی را در سال مشخص می‌کردند که حدود هزار تا دو هزار وقت بود و گمان می‌کردند که هرکس در آن وقت طلمسی بر وجهی خاص بگیرد پس با آن طلسم به احوال مخصوصی، مانند: خوشبختی و فراخی و دفع آفات، نفع می‌برد و آنان موقعی که آن طلسم‌ها را می‌گرفتند، بخاطر اعتقادشان به اینکه با آن طلسم‌ها نفع می‌بینند، آن طلسم‌ها را تعظیم می‌نمودند. و هنگامی ‌که در این تعظیم زیاده‌روی کردند آن کارشان همانند عبادت شد و هنگامی ‌که مدت زیادی بر آن کار گذشت، ابتدای کار را فراموش کردند و با جهلشان به اصل کار، مشغول به عبادت آن‌ طلسم‌ها شدند.
و چهارم: اینکه هرگاه مردی بزرگ از آنان می‌مرد، درباره‌اش معتقد می‌شدند که او مجیب الدعوه و مقبول الشفاعة نزد الله متعال است و برایش صنمی به شکل صورت او درست میکردند و آن را عبادت می‌کردند با این اعتقاد که آن انسان در روز قیامت نزد الله متعال شفیع آنان می‌شود و خداوند با این فرموده‌اش از این اعتقادشان خبر داسته است: ﴿وَيَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُمۡ وَلَا يَنفَعُهُمۡ وَيَقُولُونَ هَٰٓؤُلَآءِ شُفَعَٰٓؤُنَا عِندَ ٱللَّهِ [يونس: 18] «و غیر از الله چیزهای را می‌پرستند که نه به آن‌ها زیانی می‌‌رساند و نه سودشان می‌بخشد، و می‌گویند: این‌ها (= بت‌ها) شفیعان ما نزد الله هستند».
و پنجم: شاید آن‌ها را محراب‌هایی برای نماز هایشان و طاعاتشان گرفته باشند و به سوی آنان سجده کرده باشند نه برای آنان؛ همانطور که ما به سوی قبله سجده می‌کنیم نه برای قبله. و هنگامی‌که این حالت ادامه یافت جاهلان آن قوم گمان کردند که عبادت آن‌ها واجب می‌باشد.
و ششم: شاید از مجسمه‌ (اهل تجسیم) بودند و به جایز بودن حلول پروردگار در آن بت‌ها معتقد بوده باشند و بخاطر چنین تاویلی، آن‌ها را عبادت کرده باشند.
اینها وجوهی بودند که سخن آنان (در قرار دادن انداد برای الله) را می توان، بر این وجوه حمل نمود تا بوسیلۀ این وجوه، باطل بودن قرار دادن انداد، به ضرورت عقل دانسته شود.
مسالۀ دوم: اگر گوینده‌ای بگوید: اگر ماحصل مذهب عبادت کنندگان بت‌ها به این وجوهی که ذکر کردید بازگردد، پس از کجا چنین لازم می‌آید که: در صورت اثبات نمودن خالق عالم، عبادت شدن بت‌ها جواز نمی‌یابد؟ جواب: می‌گوییم که همانا خداوند متعال اعلام داشته که زمین و آسمان دو مخلوق هستند و بیان نمودیم که زمین و آسمان در جسمیتشان با سایر اجسام مشترک هستند و حتما می‌بایست هر یک از آن دو (زمین و آسمان) به چیزی اختصاص یابد که مختص به آن است، از جمله ‌اشکال و صفات و اخباری که یک تخصیص دهنده آن را اختصاص داده باشد و بیان کردیم که اگر آن تخصیص دهنده خودش هم جسم می‌بود او نیز به تخصیص دهندۀ دیگری احتیاج پیدا می‌کرد، پس واجب می‌شود که آن تخصیص دهنده، جسم نباشد. هرگاه این ثابت شد پس می‌گوییم:
سخن کسی که بخاطر اعتقادش به تشبیه، به عبادت بت‌ها اعتقاد دارد و با توجه به این دلایلی که برای نفی جسمیت آوردیم، پس سخن چنین کسی باطل می‌شود.
و امّا سخن گروه دوم: و آن اینکه این ستارگان اداره‌کنندۀ این عالم هستند، طبق اقامۀ دلیلی که کردیم مبنی بر اینکه هر جمسی برای متّصف شدن به تمام آن چیزهایی که به آن متّصف است به فاعلی مختار احتیاج دارد، پس آلهه بودن آن نیز باطل می‌گردد و ثابت می‌شود که بنده است نه ارباب.
و امّا قول سوم: که قول اصحاب طلسم‌ها می‌باشد، نیز باطل است، برای اینکه (طبق اعتقاد آن‌ها) همانا تاثیر طلسم‌ها بواسطۀ نیروی ستارگان است، و چون دلیل بر حادث بودن ستارگان آوردیم، قول ما ثابت می‌شود و قول آنان باطل.
و امّا قول چهارم و پنجم: پس دلیل عقلی که چنین چیزی را موجه نماید یا محال بداند، وجود ندارد، لیکن چون شرع از آن منع کرده است پس خودداری کردن از آن واجب است.
و امّا قول ششم: آن نیز بر تشبیه بنا شده است و با توجه به آنچه که پیشتر آوردیم ثابت شد که اقامۀ دلیل بر افتقار (نیازمندی) جهان به صانعی مختار و منزّه از جسمیت، قول به عبادت بت‌ها را با همۀ تاویلاتشان باطل می‌کند. و الله داناتر است.
مسالۀ سوم: بدان که یونیانیان قبل از خروج اسکندر، هیکل‌هایی را بنا کردند که به نام‌های نیروهای روحانی و اجرام نورانی شناخته شده بودند و آنان را معبودان خودشان قرار داده بودند، مانند هیکل علت اول – که نزدشان یک امر الهی بود – و هیکل عقل صریح و هیکل سیاست کلی و هیکل نفس و صورت که همۀ‌شان دایره‌ای شکل بودند. و هیکل زحل شش ضلعی بود و هیکل مشتری مثلث بود و هیکل مریخ مستطیل بود و هیکل خورشید مربع بود و هیکل زهره مثلثی بود داخل مربعی و هیکل عطارد مثلثی بود داخل مستطیلی، و هیکل ماه هشت ضلعی بود. تاریخ نویسان گمان دارند که عمرو بن لحی آنگاه که رهبری قومش را به دست گرفت و در رأس طبقات آنان قرار گرفت و امر بیت الحرام را به دست گرفت سفری به بلقاء برایش اتفاق افتاد و آنجا قومی ‌را دید که بت‌ها را عبادت می‌کردند و درباره‌اش از آنان سوال کرد و آنان گفتند: اینها رب‌هایی هستند که از آنان نصرت میخواهیم و ما را نصرت می‌دهند و از آنان درخواست باران می‌کنیم و برایمان باران می‌بارانند. او هم از آنان خواهش کرد که با دادن یکی از آن بت‌ها او را اکرام نمایند و آنان نیز بت معروف به نام هبل را به او دادند و عمرو بن لحی آن را به مکه آورد و در کعبه قرار داد و مردم را به تعظیم‌نمودن آن فراخواند. و این اتفاق در ابتدای پادشاهی شاپور ذو الاکتاف بود. و بدان که از بت‌خانه‌های مشهور عبارت اند از: «غمدان» که ضحاک آن را بر اسم زهره در شهر صنعا، بنا کرد و عثمان بن عفان رضی الله عنه آن را تخریب کرد. و همچنین بت‌خانۀ «نوبهار بلخ» که منوشهر پادشاه، آن را بر اسم ماه بنا کرد. همچنین قبایل عرب بت‌های معروفی داشتند، مانند: «وُدّ» در منطقۀ دومة الجندل که برای قیبلۀ کلب بود و «سواع» برای بنی هذیل و «یغوث» که در طایف بود و برای ثقیف و «مناة» در یثرب برای خزرج و «العزی» برای کنانه در اطراف مکه و «أساف» و «نائله» بر روی صفا و مروه بودند و قُصَیّ، جد رسول الله صلی الله علیه وسلم مردم را از عبادت آن‌ها نهی می‌کرد و آنان را به عبادت الله متعال دعوت می‌کرد و همچنین زید بن عمرو بن نفیل نیز مردم را از عبادت بت‌ها نهی می‌کرد و او کسی بود که می‌گفت: آیا برای یک رب بندگی کنم یا هزار رب که در این صورت کارها پراکنده می‌شود. اللات و العزی همۀ‌شان را رها کردم، چراکه مرد با بصیرت چنین کاری می‌کند».[5] انتها
و کسی که به الله ایمان داشته باشد برای او ند و همتا قرار نمی‌دهد و مشرکی که دعوت به قرار دادن انداد برای الله می‌کند در واقع دعوت به کافر شدن به الله کرده است اگرچه ظاهراً آن مشرک، الله را اثبات کند، اما در حقیقت او منکر وجود الله شده است و الله را آنطور که حق شناختن اوست نشناخته است، بلکه الله‌ی که ساختۀ ذهن خودش است را باور دارد، نه الله‌ی که محمد صلی الله علیه وسلم به آن دعوت کرده است. خداوند متعال می فرماید: ﴿وَقَالَ ٱلَّذِينَ ٱسۡتُضۡعِفُواْ لِلَّذِينَ ٱسۡتَكۡبَرُواْ بَلۡ مَكۡرُ ٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ إِذۡ تَأۡمُرُونَنَآ أَن نَّكۡفُرَ بِٱللَّهِ وَنَجۡعَلَ لَهُۥٓ أَندَادٗا [سبأ: 33]
«و مستضعفان به مستکبران گویند: بلکه، مکر و حیلۀ شب و روز شما (سبب شد که از هدایت بازمانیم) هنگامی ‌که به ما دستور می‌دادید که به الله کافر شویم و برای او همتایانی قرار دهیم».
فخر رازی رحمه الله در تفسیر این آیه می‌گوید: «وَقَوْلُهُ: إِذْ تَأْمُرُونَنا أَنْ نَكْفُرَ بِاللَّهِ أَيْ نُنْكِرَهُ وَنَجْعَلَ لَهُ أَنْداداً هَذَا يُبَيِّنُ أَنَّ الْمُشْرِكَ بِاللَّهِ مَعَ أَنَّهُ فِي الصُّورَةِ مُثْبِتٌ لَكِنَّهُ فِي الْحَقِيقَةِ مُنْكِرٌ لِوُجُودِ اللَّهِ لِأَنَّ مَنْ يُسَاوِيهِ الْمَخْلُوقُ الْمَنْحُوتُ لَا يَكُونُ إِلَهًا».
ترجمه: «این فرمودۀ خداوند: {هنگامی ‌که به ما دستور می‌دادید که به الله کافر شویم} یعنی او را انکار کنیم {و برای او همتایانی قرار دهیم}. این آیه روشن می‌سازد که شخصی که به خداوند مشرک گشته است، با اینکه در صورت شخصی که اثبات‌کنندۀ الله است قرار دارد، اما در حقیقت او منکر وجود الله است چون کسی که، یک مخلوق تراشیده شده با او مساوی باشد، نمی‌تواند إله باشد».[6]
یعنی الله‌ی که مشرکان در ذهن خود به آن معتقد بودند، همان الله‌ی که محمد صلی الله علیه وسله به سوی آن دعوت می‌کرد، نبود، و فقط در اسم‌شان یکی بودند نه در مسمّی و ماهیت و حقیقتشان. در واقع مشرکان الله‌ی را قبول داشتند که انداد داشته باشد و الله‌ی که محمد آن را تبلیغ می‌کرد قبول نداشتند یعنی الله‌ی که یکتا باشد و انداد نداشته باشد و شریک نداشته باشد و فرزند نداشته باشد و اولیاء من الذل نداشته باشد را اصلاً قبول نداشتند و از اینکه چنین الله بی‌نیاز و احد و صمدی وجود داشته باشد بسیار تعجب می‌کردند و برایشان تصور نمی‌شد که در جهان هستی فقط یک إله وجود داشته باشد و همان یک إله به تنهایی نیازهای همۀ مخلوقات را برآورده سازد و با تعجب می‌گفتند: ﴿أَجَعَلَ ٱلۡأٓلِهَةَ إِلَٰهٗا وَٰحِدًاۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٌ عُجَاب.
و کسی که برایش انداد و همانند وجود داشته باشد، آن کس نمی‌تواند الله باشد، بلکه چیزی غیر از الله متعال می‌باشد. و مشرکان هنگامی که از آلهۀ‌شان دفاع می‌کردند و در مقام دفاع از آلهۀ‌شان، عمل دشنام دادن به الله را انجام می‌دادند، چنانکه خداوند می فرماید: ﴿وَلَا تَسُبُّواْ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ فَيَسُبُّواْ ٱللَّهَ عَدۡوَۢا بِغَيۡرِ عِلۡمٖ [الأنعام: 108]
«و کسانی را که (مشرکان) به جای الله می‌پرستند؛ دشنام ندهید، مبادا آن‌ها (نیز) از روی دشمنی و جهالت؛ الله را دشنام دهند».
در واقع آنان به آن الله‌ی که محمد به سویش دعوت می‌داد، دشنام می‌دادند، نه به آن الله‌ی که شریک آلهۀ‌شان بود و دارای انداد و اولیاء من الذل و همسر و فرزند بود.
از این رو اگرچه مشرکان ادعا می‌کردند که الله را عبادت می‌کنند، اما در نزد الله، عبادت الله محسوب نمی‌شد، بلکه عبادت کسی محسوب می‌شد که انداد و اولیاء و فرزند و همسر و شریک دارد و کسی که انداد و اولیاء و فرزند و همسر و شریک داشته باشد الله نیست بلکه چیزی دیگر است؛ چنانکه الله متعال می فرماید: ﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡكَٰفِرُونَ١ لَآ أَعۡبُدُ مَا تَعۡبُدُونَ٢ وَلَآ أَنتُمۡ عَٰبِدُونَ مَآ أَعۡبُدُ٣ وَلَآ أَنَا۠ عَابِدٞ مَّا عَبَدتُّمۡ٤ وَلَآ أَنتُمۡ عَٰبِدُونَ مَآ أَعۡبُدُ٥ لَكُمۡ دِينُكُمۡ وَلِيَ دِينِ٦ [الكافرون: 1-6]
«(ای پیامبر) بگو: ای کافران(1) من عبادت نمی‌کنم آنچه را که شما عبادت می‌کنید(2) و شما (نیز) عبادت نمی‌کنید آنچه را که من عبادت می‌کنم (3) و نه من عبادت‌کنندۀ آنچه شما عبادت کرده‌اید خواهم بود(4) و نه شما عبادت‌کنندۀ آنچه من عبادت می‌کنم خواهید بود(5) (بنا بر این) آیین شما برای خود‌تان، و آیین من برای خودم(6)».
ابن تیمیه رحمه الله درباره این آیات می‌گوید: «الْوَجْهُ الْخَامِسُ: أَنَّهُمْ لَوْ عَيَّنُوا اللَّهَ بِمَا لَيْسَ هُوَ اللَّهُ وَقَصَدُوا عِبَادَةَ اللَّهَ مُعْتَقِدِينَ أَنَّ هَذَا هُوَ اللَّهُ كَاَلَّذِينَ عَبَدُوا الْعِجْلَ وَاَلَّذِينَ عَبَدُوا الْمَسِيحَ وَاَلَّذِينَ يَعْبُدُونَ الدَّجَّالَ وَاَلَّذِينَ يَعْبُدُونَ مَا يَعْبُدُونَ مِنْ دُنْيَاهُمْ وَهَوَاهُمْ وَمَنْ عَبَدَ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ فَهُمْ عِنْدَ نُفُوسِهِمْ إنَّمَا يَعْبُدُونَ اللَّهَ لَكِنَّ هَذَا الْمَعْبُودَ الَّذِي لَهُمْ لَيْسَ هُوَ اللَّهَ. فَإِذَا قَالَ {لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ} كَانَ مُتَبَرِّئًا مِنْ هَؤُلَاءِ الْمَعْبُودِينَ وَإِنْ كَانَ مَقْصُودُ الْعَابِدِينَ هُوَ اللَّهُ. الْوَجْهُ السَّادِسُ: أَنَّهُمْ إذَا وَصَفُوا اللَّهَ بِمَا هُوَ بَرِيءٌ مِنْهُ كَالصَّاحِبَةِ وَالْوَلَدِ وَالشَّرِيكِ وَأَنَّهُ فَقِيرٌ أَوْ بَخِيلٌ أَوْ غَيْرُ ذَلِكَ وَعَبَدُوهُ كَذَلِكَ. فَهُوَ بَرِيءٌ مِنْ الْمَعْبُودِ الَّذِي لِهَؤُلَاءِ. فَإِنَّ هَذَا لَيْسَ هُوَ اللَّهَ كَمَا قَالَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ " {أَلَّا تَرَوْنَ كَيْفَ يَصْرِفُ اللَّهُ عَنِّي سَبَّ قُرَيْشٍ؟ يَسُبُّونَ مُذَمَّمًا وَأَنَا مُحَمَّدٌ} ". فَهُمْ وَإِنْ قَصَدُوا عَيْنَهُ لَكِنْ لَمَّا وَصَفُوهُ بِأَنَّهُ مُذَمَّمٌ كَانَ سَبُّهُمْ وَاقِعًا عَلَى مَنْ هُوَ مُذَمَّمٌ وَهُوَ مُحَمَّدٌ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ. وَذَاكَ لَيْسَ هُوَ اللَّهَ. فَالْمُؤْمِنُونَ بُرَآءُ مِمَّا يَعْبُدُ هَؤُلَاءِ».
ترجمه: «وجه پنجم: اگر آن‌ها الله را به چیزی تعیین نمایند که آن چیز، الله نباشد و قصدشان عبادت الله باشد با این اعتقاد که آن چیز، همان الله است، همانند کسانی که گوساله را عبادت کردند و کسانی که مسیح را عبادت کردند و کسانی که دجال را می‌پرستند و کسانی که آنچه را که از دنیا و اهوایشان عبادت می‌کنند، و کسانی از این امت که عبادت می‌شوند، پس اینها در نزد خود گمان می‌کنند که همانا الله را عبادت می‌کنند، اما این معبودی که گرفته‌اند همان الله نیست. پس وقتی که پیامبر می‌فرماید: ﴿لَآ أَعۡبُدُ مَا تَعۡبُدُونَ؛ «من عبادت نمی‌کنم آنچه را که شما عبادت می‌کنید»، در واقع دارد از آن معبودانشان تبراء می‌جوید، اگرچه هدف عبادت‌کنندگان این باشد که آن معبودان، همان الله هستند.
وجه ششم: آن‌ها اگر الله را به چیزی وصف نمایند که او بریء از آن باشد، همانند توصیف کردن الله به داشتن همسر و فرزند و شریک و اینکه او فقیر یا بخیل و غیر ذلک است و عبادتش کنند، این هم به همان شکل است و پیامبر از معبودی که برای آنان است بریء است؛ چرا که چنین معبودی، الله نیست. چنانکه پیامبر صلی الله علیه وسلم می‌فرماد: {آیا نمی‌بینید که خداوند چگونه دشنام‌دادن قریش به من را از من دور می‌کند؟ آنان مذمّم (= کسی که مذمت و نکوهیده شده باشد) را دشنام می‌دهند و من محمّد (کسی که حمد و ستایش شده باشد) هستم}. پس مشرکان اگرچه مقصودشان خود او بود، منتها هنگامی که او را به مذمّم وصف میکردند، پس دشنامشان هم بر کسی که مذمّم است واقع می‌شد، درحالی که او محمد است صلی الله علیه وسلم (نه مذمّم). و آنچه که مشرکان عبادت می‌کنند هم، الله نیست. پس مومنان از آنچه که آنان عبادت می‌کنند [و گمان می‌کنند که الله است] بریء و بیزار هستند».[7]
و ما موظف به برائت جستن از آنچه که مشرکان عبادت می‌کنند هستیم و یکی از معبودانی که مشرکان عبادت می‌کنند الله‌ی است که برایش فرزند و همسر و شریک و انداد قائل هستند و هنگامی که ما از چنین الله‌ی که آنان دارند برائت می‌کنیم، به معنای برائت کردن از الله‌ی نیست که محمد صلی الله علیه وسلم به سوی آن دعوت کرده است. و اینکه مشرکان آن کسی که برایش همسر و فرزند و اولیاء و انداد و شریک قائل هستند را با اسم الله یاد می‌کنند، به معنای این نیست که چنین موصوفی، همان الله‌ی باشد که محمد صلی الله علیه وسلم وصف کرده است. پس معقول نیست که مشرکان در مقام دفاع از آلهۀ‌شان بیایند و به الله‌ی که در ذهن خود دارند دشنام بدهند، بیایند و به الله‌ی دشنام بدهند که شریک آلهۀ‌شان است، بیایند و به الله‌ی دشنام بدهند که او را پدر آلهۀ‌شان می‌پندارند. بلکه آنان به الله‌ی که محمد صلی الله علیه وسلم به‌سوی او دعوت می‌کرد دشنام می‌دادند؛ یعنی آن‌ها به الله‌ی که یکتاست و شریکی ندارد و اندادی ندارد و فرد و احد و صمد است دشنام می‌دادند.
هدف از آنچه که در این بخش آوردم این بود که طرفداران نجدیه به این سوال فکر کنند و پاسخ بدهند: چگونه مشرکی که برای الله انداد قرار می‌دهد (و قرار دادن انداد برای الله به معنای کفر ورزیدن به الله است) و چگونه مشرکی که در مقام دفاع از آلهه‌اش به الله محمد دشنام می‌دهد، می‌تواند الله را در ربوبیت یکتا بداند و توحید ربوبیت داشته باشد؟ و توحید ربوبیت که سهل است، اصلاً چگونه می‌تواند ربوبیت الله را قبول داشته باشد؟



[1]- تفسیر النکت والعیون، ج 1 ص 84.
[2]- تفسیر لطائف الإشارات، ج 1 ص 68.
[3]- تفسیر الراغب الاصفهانی (متوفى: 502هـ)، ج 1 صص 113-115. ناشر: كلية الآداب - جامعة طنطا. ناشر: كلية الآداب - جامعة طنطا. چاپ: اول 1420 هـ.
[4]- تفسیر الکشاف عن حقایق غوامض التنزیل ج 1 صص 90-91.
[5]- تفسیر مفاتیح الغیب، ج 2 صص 344-346.
[6]- تفسیر مفاتیح الغیب، ج 25 ص 208.
[7]- مجموع الفتاوی، ج 16 صص 600-601.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نصیحتی دلسوزانه برای صلاح مهدوی و هم فکرانش؛

    ♦️ چند سال پیش که وهابیان اهل غلو و افراط، احساس کردند که میدان برایشان خالی شده و تا آینده ای نزدیک بر دنیای اسلام مسلط می شوند، اهل ...