نویسنده: مجاهد دین
به راستی که حق، گمشدۀ مؤمن است و حقیقت، مستحقتر به پیروی کردن است نسبت به
تعصّب بر اشخاص و جماعتها و غیر آنان. پس ای خواننده گرامی بدان که:
شرک در عبودیت بستگی به تعریف شرعی عبادت دارد، و تا زمانی که عبادت به طور
صحیح با تعریف جامع و مانع تعریف نشود نمیتوان شرک در عبودیت را هم متوجه شد.
منظور ما از تعریف جامع این است که شامل همۀ انواع عبادتها شود و هیچ یک از افراد
عبادت از آن تعریف بیرون نباشد، و منظور ما از مانع این است که هیچ عمل غیر عبادی
داخل آن تعریف نگردد؛ چرا که وارد کردن آنچه که عبادت نیست به داخل تعریف عبادت،
سبب میشود اعمالی که صرف آن برای غیر الله عبادت نیست را عبادت دانسته و فاعلش را
مشرک و عبادتکنندۀ غیر الله بپنداریم.
پس لازم و ضروری است که عبادت به طور صحیح فهمیده شود چون اصل و ریشه میباشد
و هرگاه خشت اول کج گذاشته شود دیواری که بر روی آن نیز بنا شود کج خواهد بود و
هرچه به بالاتر رود میزان انحراف آن بیشتر آشکار میشود. پس خطا را باید از سمت
ریشه اصلاح کرد نه اینکه بعداً برای اصلاح آن به سراغ ساقه و برگهایش رفت چراکه
هرچقدر هم ساقه و برگهایش اصلاح شوند امّا چون ریشۀ آن فاسد است در نهایت باز
ساقه و برگهای فاسد از آن میروید. همانند فعل کسانی که از ریشه دچار اشتباه شدهاند
سپس به تناقضاتی در ساقه و برگها برخورد کردهاند و برای اصلاح آن رو به توجیهها
و تاویلهایی میآورند تا با وهم خود خطاها را اصلاح کرده باشند. میخواهم خواننده
خوب متوجه این منظور من باشد، منظورم کسانی است که تابع خط فکری نجدیت هستند و در
ریشه همگی با هم مشترک هستند امّا وقتی ساقه و برگها میشوند میبینید دسته دسته
و فرقه فرقه میگردند، عدهای میگویند اصل در مردم کفر است مگر خلاف آن ثابت شود!
عدهای دیگر میگویند در شرک اکبر عذر نیست، عدهای دیگر میگویند در شرک اکبر عذر
است، عدهای دیگر میگوید درخواست دعا از میّت در اصل شرک اکبر است امّا فاعلش را
تکفیر نمیکنیم، عدهای دیگر میگویند مادام در شرک اکبر عذر نیست پس لازم است
فاعلش هم تکفیر شود و مخالفانشان را عاذریه مینامند. عدهای دیگر تکفیر را از اصل دین میدانند
و عاذر را تکفیر میکنند و استناد به ناقض سومشان میکنند که میگوید هرکس کافر را
تکفیر نکند یا در کفرش شک کند پس خودش کافر میشود. همۀ این فرقهها در ریشه و
پایه و اصلشان با هم مشترک هستند و ریشۀ همۀ آنان فکر نجدیت است و همۀ آنان یک نوع
تعریف مشخص از عبادت دارند، و قصد ما در اینجا تصحیح خطای آنان در تعریف عبادت
است. چرا که آنان در تعریف عبادت به خطا رفتهاند و تمام فصلهای گذشته که دربارۀ
اثبات شرک مشرکان در ربوبیت بود همگی به این خاطر بود تا به این نقطه برسیم که
مشرکان با اعتقاد به ربوبیت و الهیت و نافع و ضار بودن بتهایشان بود که برای آنان
عبادت میکردند و بخاطر چنین اعتقادی نسبت به بتهایشان بود که آن اعمالی که برای
بتهایشان انجام میدادند عبادت نامیده میشد. وگرنه اعمال به ذات خود عبادت محسوب
نمیشوند بلکه: «إِنَّمَا الأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ»، «اعمال به نیّتها بستگی دارند».[1]
و عبادت رخ نمیدهد مگر با اعتقاد به داشتن خصائص و صفات ربوبیت برای آن کسی
که برایش عبادت انجام میشود، امّا دعوت نجدی چون شرک مشرکان را درست نفهمیده است
و چون گمان میکنند که مشرکان در ربوبیت موحّد بودند و نسبت به إلههایشان هیچ
تاثیر و قدرت نفع و ضرری قائل نبودند به همین خاطر در تعریف عبادت هم عنصر ربوبیت
را بیرون آورده و گمان میکنند که عبادت بدون اعتقاد به صفات ربوبیت برای معبود،
رخ میدهد. چرا به این نتیجه رسیدهاند که عبادت بدون اعتقاد به ربوبیت معبود رخ میدهد؟
چون گمان میکنند که مشرکان زمان پیامبر صلی الله علیه وسلم موحّد در ربوبیت بودند
و اعمالی مانند سجده و ذبح و طوافی که برای بتها انجام میدادند و شفاعت خواهی که
از بتها میخواستند همۀ این اعمال به ذات خود عملی عبادی هستند!. و درست در نقطۀ
مقابل نجدیه، غلات صوفیه قرار دارند که به بهانۀ اینکه تا برای کسی ربوبیت قائل
نبود، پس اعمالی که برای آن کس انجام میشود هم عبادت محسوب نمیشود، و در نتیجه
میبینی که در تعظیم قبور و طواف دور آنها و سجده بر آنان و چراغانی کردن آنها و
عیدگاه قرار دادن قبورشان و ساختن بنا بر روی آن بر یکدیگر سبقت میگیرند و گمان
میکنند که چون برای آن میّت، ربوبیت و قدرت نفع و ضرر رساندن مستقل از الله قائل
نبودهاند پس این اعمال هم مادامی که عبادت میّت محسوب نمیشود، پس این اعمال جایز
هستند. غافل از اینکه اگر هم عبادت محسوب نشود، پس بدون شک این اعمال حرام بوده و
ذریعهای به سوی شرک و عبادت آن میتها محسوب میشود و دروازۀ ورود به شرک میباشد
و کم کم جهال آنان به نفع و ضرر رساندن بتها معتقد میشوند؛ برای اینکه بتپرستی
در بین امّتهای گذشته به همین شکل بوجود آمد. چنانکه امام بخاری رحمه الله در
صحیحش از ابن عباس رضی الله عنهما روایت کرده است که گفت: «صَارَتِ
الأَوْثَانُ الَّتِي كَانَتْ فِي قَوْمِ نُوحٍ فِي العَرَبِ بَعْدُ امّا وَدٌّ
كَانَتْ لِكَلْبٍ بِدَوْمَةِ الجَنْدَلِ، وَأَمَّا سُوَاعٌ كَانَتْ لِهُذَيْلٍ،
وَأَمَّا يَغُوثُ فَكَانَتْ لِمُرَادٍ، ثُمَّ لِبَنِي غُطَيْفٍ بِالْجَوْفِ،
عِنْدَ سَبَإٍ، وَأَمَّا يَعُوقُ فَكَانَتْ لِهَمْدَانَ، وَأَمَّا نَسْرٌ فَكَانَتْ
لِحِمْيَرَ لِآلِ ذِي الكَلاَعِ، أَسْمَاءُ رِجَالٍ صَالِحِينَ مِنْ قَوْمِ نُوحٍ،
فَلَمَّا هَلَكُوا أَوْحَى الشَّيْطَانُ إِلَى قَوْمِهِمْ، أَنِ انْصِبُوا إِلَى
مَجَالِسِهِمُ الَّتِي كَانُوا يَجْلِسُونَ أَنْصَابًا وَسَمُّوهَا
بِأَسْمَائِهِمْ، فَفَعَلُوا، فَلَمْ تُعْبَدْ، حَتَّى إِذَا هَلَكَ أُولَئِكَ
وَتَنَسَّخَ العِلْمُ عُبِدَتْ».
ترجمه: «همۀ بتهایی که قوم نوح آنها را میپرستیدند، مورد پرستش عرب قرار گرفتند.
امّا بت ود،
متعلق به قوم کلب بود که در ناحیۀ دومة الجندل به سر میبردند، و بت سواع متعلق به قبیلۀ هذیل بود و بت یغوث متعلق به قبیلۀ مراد بود که سپس بت قبیلۀ
بنی غطیف در جرف که نزدیک منطقۀ سباء است قرار گرفت. و یعوق بت مردم همدان بود و نسر بت مردم حِمیَر بود که شاخهای از قبیلۀ ذی
الکلاع هستند. نامهای بتان نامهای مردانی صالح از قوم نوح بودند، آنگاه که ایشان
مردند، شیطان در دلهای مردمشان افکند که (بتها را بسازند) و در محافلی که در آن
جلسه میکردند جای دهند و آنها را به نامهای (همان مردان صالح) بنامند. آنها
چنان کردند ولی بتان را نمیپرستیدند تا آنکه آنها (که بتها را ساخته بودند)
مُردند. سپس معلومات (از اصل موضوع) متغیر شد و بتها مورد پرستش قرار گرفتند».[2]
پس یک طرف نجدیه قرار دارند که بدون معتبر شمردن نیّت فاعل، این اعمال را
عبادت دانسته و برای انجام عبادت، اعتقاد به ربوبیت معبود را معتبر نمیشمارند، و
در طرف دیگر غلات صوفیه قرار دارند که به حجّت اینکه تا برای یک چیز ربوبیت و قدرت
نفع و ضرر رساندن مستقل از الله قائل نبود، پس اعمالی مانند سجده و طواف و ...
برای قبور نیز عبادت محسوب نمیشود و این اعمال را برای میّت انجام میدهند.
و اهل سنّت و جماعت بین این افراط و تفریط قرار دارند و جالب است که غلات
صوفیه، اهل سنّت را به نجدیبودن و دفاع از نجدیه در بدعتشان متهم میکنند و
نجدیه نیز به همان شکل اهل سنّت را به صوفیبودن و دفاع از صوفیه در اعمالشان متهم
میکنند؛ حال آنکه اهل سنّت از هردویشان بریء است.
پس اصلِ خطای نجدیه در عدم درک صحیح
از شرک مشرکان بوده است. و الله تو را رحمت کند، این نکته را خوب درک کن و در آن
خوب بیاندیش، چرا که محور اصلی در فهم خطای آنان، همین است.
اکنون بعضی از تعریفهای عبادت توسط علما را ذکر میکنیم تا اینکه از تعریفهای
عمومی و غیر جامع و غیر مانع، به یک تعریف جامع و مانع رسیده باشیم.
ابن تیمیه رحمه الله در تعریفی عمومی از عبادت میگوید: «الْعِبَادَةُ
هِيَ اسْمٌ جَامِعٌ لِكُلِّ مَا يُحِبُّهُ اللَّهُ وَيَرْضَاهُ: مِنْ الْأَقْوَالِ
وَالْأَعْمَالِ الْبَاطِنَةِ وَالظَّاهِرَةِ فَالصَّلَاةُ وَالزَّكَاةُ
وَالصِّيَامُ وَالْحَجُّ وَصِدْقُ الْحَدِيثِ وَأَدَاءُ الْأَمَانَةِ؛ وَبِرُّ
الْوَالِدَيْنِ وَصِلَةُ الْأَرْحَامِ وَالْوَفَاءُ بِالْعُهُودِ وَالْأَمْرُ
بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْيُ عَنْ الْمُنْكَرِ. وَالْجِهَادُ لِلْكُفَّارِ
وَالْمُنَافِقِينَ وَالْإِحْسَانُ إلَى الْجَارِ وَالْيَتِيمِ وَالْمِسْكِينِ
وَابْنِ السَّبِيلِ وَالْمَمْلُوكِ مِنْ الْآدَمِيِّينَ وَالْبَهَائِمِ
وَالدُّعَاءِ وَالذِّكْرِ وَالْقِرَاءَةِ وَأَمْثَالِ ذَلِكَ مِنْ الْعِبَادَةِ.
وَكَذَلِكَ حُبُّ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَخَشْيَةُ اللَّهِ وَالْإِنَابَةُ إلَيْهِ.
وَإِخْلَاصُ الدِّينِ لَهُ وَالصَّبْرُ لِحُكْمِهِ وَالشُّكْرُ لِنِعَمِهِ
وَالرِّضَا بِقَضَائِهِ؛ وَالتَّوَكُّلُ عَلَيْهِ؛ وَالرَّجَاءُ لِرَحْمَتِهِ
وَالْخَوْفُ لِعَذَابِهِ وَأَمْثَالُ ذَلِكَ هِيَ مِنْ الْعِبَادَةِ لِلَّهِ».
ترجمه: «عبادت اسمی جامع برای همۀ آنچه که الله آن
را دوست دارد و از آن راضی است از اقوال و اعمال باطنی و ظاهری، میباشد. پس نماز
و زکات و روزه و حج و راستگویی و ادای امانت و نیکی به والدین و صلۀ ارحام و وفا
به عهدها و امر به معروف و نهی از منکر و جهاد با کفار و منافقان و نیکی به همسایه
و یتیم و مسکین و درراهمانده و بردگان و حیوانات و دعا و ذکر و قرائت و امثال آن
از عبادات میباشند. و همچنین دوست داشتن الله و رسولش و خشیت از الله و توبه به
سوی او و خالصکردن دین برای او و صبرگرفتن بر حکمتش و شکر نعمتش و رضا به قضایش
و توکل بر او و امید به رحمتش و خوف از عذابش و امثال آن از عبادات خداوند میباشد».[3]
این تعریف ابن تیمیه رحمه الله، اینکه عبادت اسمی جامع است برای همۀ آن اقوال
و اعمال باطنی و ظاهری که الله آن را دوست دارد و از آن راضی است، تعریفی مانع
نیست. چون:
اولاً: مشرکان با اقوال و اعمالی که خداوند از آن
راضی نیست و آن را دوست ندارد، بتهایشان را عبادت میکردند و خداوند هم عمل آنان
را عبادت دانسته است، چنانکه میفرماید: ﴿وَيَوۡمَ
يَحۡشُرُهُمۡ جَمِيعٗا ثُمَّ يَقُولُ لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ أَهَٰٓؤُلَآءِ إِيَّاكُمۡ
كَانُواْ يَعۡبُدُونَ٤٠﴾ [سبأ: 40]
«و (به یاد آور) روزی را که
(الله) همۀ آنان را بر میانگیزد، سپس به فرشتگان میگوید: آیا اینها شما را عبادت
میکردند؟!».
اکنون طبق تعریف ابن تیمیه از عبادت که گفته بود: {عبادت اسمی جامع برای همۀ
آن اقوال و اعمال باطنی و ظاهری است که الله آن را دوست دارد و از آن راضی است} آیا
باید بگوییم که چون خداوند نه به آن اقوال و اعمال مشرکان راضی بوده و نه آن را
دوست داشته است، پس اقوال و اعمال آنان عبادت برای بتهایشان نبوده است؟ بدون شک نمیتوان
چنین چیزی گفت، چرا که اقوال و اعمال مشرکان برای بتهایشان، عبادت بتها بوده است؛
اگرچه هم خداوند از آن اقوال و اعمال راضی نبوده باشد.
برای مثال خداوند سجده برای بت را نه دوست دارد و نه از آن راضی است، و با این
حال سجده برای بت عبادت بت است. پس طبق این تعریف عمومی ابن تیمیه از عبادت، نمیتوان
عبادت بودن سجده برای بت را ثابت کرد، پس تعریف ابن تیمیه، تعریفی کامل نیست.
دوماً: اگر ثابت شود که خداوند قول یا فعلی را
دوست دارد و از آن راضی است اگر آن قول یا فعل، برای غیر الله انجام شود، الزاماً
به معنای این نیست که صرف آن قول یا فعل برای غیر الله، عبادت آن غیر الله محسوب
شود. برای مثال نیکیکردن به پدر و مادر را الله هم دوست دارد و هم از آن راضی
است، امّا اگر کسی به پدر و مادرش نیکی کند منتها بدون نیّت اینکه بخاطر رضایت
الله این کار را کرده باشد، بلکه به خاطر عرف و عادت یا بخاطر دل پدر و مادرش یا
بخاطر احساس مسئولیت خود، به آنان نیکی کند، پس عمل او به معنای عبادتکردن غیر
الله محسوب نمیشود. چگونه میتوان کسی را عابد غیر الله دانست که به پدر و مادرش
نیکی میکند امّا بدون احضار نیّت عبادت برای الله، و بلکه به خاطر احساس مسئولیت
خودش؟ پس تعریف عمومی شیخ الاسلام ابن تیمیه از عبادت، تعریف کاملی نمیباشد.
و بارز ترین عملی که الله آن را دوست دارد و از آن راضی است سجده میباشد و
ادای سجده برای الله، عبادت الله محسوب میشود و در تعریف عمومی ابن تیمیه از
عبادت میگنجد، امّا انجام سجده برای غیر الله الزاماً به معنای عبادت غیر الله
نیست، چنانکه سجدهکردن ملائکه برای آدم و سجدهکردن آل یعقوب برای یوسف، عبادت
آدم و یوسف علیهم السلام محسوب نشد.
یا مثلاً درخواست کردن از الله، عبادت الله است، حال اگر کسی همان درخواستش را
از اسبابی که خداوند مقدّر کرده است بخواهد درخواستش از آن اسباب، عبادت آن اسباب
محسوب نمیشود. مثلاً اگر به خداوند بگویی: ای خدایا من گرسنهام به من غذا بده،
عبادت الله محسوب میشود. برای اینکه الله را قادر و توانا بر فراهم کردن اسباب
رفع گرسنگی خود میداند، پس با این باور و اعتقادش هنگامی که به الله میگوید به
من غذا بده، پس این درخواستش از الله عبادت الله محسوب میشود و خداوند چنین
درخواستی را هم دوست دارد و هم به آن راضی است، امّا اگر همان درخواست را از
اسبابی که توانایی رفع گرسنگی ما را دارند بخواهیم، عبادت آن اسباب و وسیلهها
محسوب نمیشود. مثلاً فرزند به مادرش میگوید: من گرسنه هستم و مادرش به او غذا میدهد
و این درخواستش از مادرش، عبادت مادرش محسوب نشد، با اینکه همان درخواستش از الله،
عبادت الله محسوب میشود.
پس تعریف فوق، تعریف عمومی عبادت است نه تعریف عبادت به معنای خاص آن.
ابن تیمیه رحمه الله در جایی دیگر میگوید: «وَالْعِبَادَة تجمع كَمَال
الْمحبَّة وَكَمَال الذل فالعابد محب خاضع».
ترجمه: «عبادت نهایت دوست داشتن و نهایت کرنش و
فروتنی را با هم جمع میکند، پس عابد، دوست دارنده و فروتن است».[4]
و به همان شکل ابن القیم رحمه الله میگوید: «أَنَّ الْعِبَادَةَ هِيَ
الْحُبُّ مَعَ الذُّلِّ. فَكُلُّ مَنْ ذَلَلْتَ لَهُ وَأَطَعْتَهُ وَأَحْبَبْتَهُ
دُونَ اللَّهِ، فَأَنْتَ عَابِدٌ لَهُ».
ترجمه: «عبادت، دوستداشتن به همراه فروتنی است، پس هرکسی که بجای الله برایش فروتنی
کردی و اطاعتش کردی و دوستش داشتی، پس تو عبادتکنندۀ او هستی».[5]
این تعاریف نیز تعریفهای عمومی برای عبادت هستند که خاصیت جامع و مانع بودن
را ندارند، چون:
اولا: در صحیح بخاری به روایت مِسْوَرِ بن مَخْرَمَه و مروان رضی الله عنهما، در طی
حدیثی طولانی در جریان صلح حدیبیه، مغیره بن شعبه رضی الله عنه قبل از اسلام
آوردنش، رفتار صحابه با پیامبر صلی الله علیه وسلم را اینگونه توصیف کرده است: «إِنَّ
عُرْوَةَ جَعَلَ يَرْمُقُ أَصْحَابَ النَّبِيِّ - صلى الله عليه وسلم -
بِعَيْنَيْهِ قَالَ: فَوَاللَّهِ مَا تَنَخَّمَ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله عليه
وسلم - نُخَامَةً إِلاَّ وَقَعَتْ فِي كَفِّ رَجُلٍ مِنْهُمْ فَدَلَكَ بِهَا
وَجْهَهُ وَجِلْدَهُ، وَإِذَا أَمَرَهُمُ ابْتَدَرُوا أَمْرَهُ، وَإِذَا تَوَضَّأَ
كَادُوا يَقْتَتِلُونَ عَلَى وَضُوئِهِ، وَإِذَا تَكَلَّمُوا خَفَضُوا
أَصْوَاتَهُمْ عِنْدَهُ، وَمَا يُحِدُّونَ إِلَيْهِ النَّظَرَ تَعْظِيمًا لَهُ،
فَرَجَعَ عُرْوَةُ إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ: أَيْ قَوْمِ وَاللَّهِ لَقَدْ
وَفَدْتُ عَلَى الْمُلُوكِ، وَوَفَدْتُ عَلَى قَيْصَرَ وَكِسْرَى وَالنَّجَاشِيِّ،
وَاللَّهِ إِنْ رَأَيْتُ مَلِكًا قَطُّ يُعَظِّمُهُ أَصْحَابُهُ مَا يُعَظِّمُ
أَصْحَابُ مُحَمَّدٍ - صلى الله عليه وسلم - مُحَمَّدًا، وَاللَّهِ إِنْ تَنَخَّمَ
نُخَامَةً إِلاَّ وَقَعَتْ فِي كَفِّ رَجُلٍ مِنْهُمْ فَدَلَكَ بِهَا وَجْهَهُ
وَجِلْدَهُ، وَإِذَا أَمَرَهُمُ ابْتَدَرُوا أَمْرَهُ، وَإِذَا تَوَضَّأَ كَادُوا
يَقْتَتِلُونَ عَلَى وَضُوئِهِ، وَإِذَا تَكَلَّمُوا خَفَضُوا أَصْوَاتَهُمْ
عِنْدَهُ، وَمَا يُحِدُّونَ إِلَيْهِ النَّظَرَ تَعْظِيمًا لَهُ».
ترجمه: «عروه، دو چشمی به اصحاب رسول خدا صلى
الله علیه وسلم نظر دوخته بود. بخدا سوگند، هر بار که رسول خدا صلى الله علیه وسلم
آب دهان میانداخت، یکی از یارانش، آن را با کف دست میگرفت و به صورت و بدن خود میمالید.
و هرگاه، به آنها دستوری میداد، بیدرنگ، اطاعت میکردند و هر وقت، وضو میگرفت،
بخاطر آب وضویش، نزدیک بود با یکدیگر درگیر شوند. و هنگام سخن گفتن، صدایشان را پایین
میآوردند. و بخاطر تعظیم پیامبر صلى الله علیه وسلم، هنگام نگاه كردن، به او خیره
نمیشدند. زمانی كه عروه نزد دوستانش برگشت، گفت: ای مردم! سوگند به خدا، من نزد
پادشاهان مختلف، قیصر، کسری و نجاشی رفتهام. ولی هرگز ندیدهام که یارانشان به آنها
احترامی بگذارند كه ياران محمد صلى الله عليه وسلم به او میگذارند. بخدا سوگند که
هرگاه، آب دهان میانداخت، یکی از یارانش آن را با کف دست میگرفت و به صورت و بدن
خود، میمالید. و هر وقت، به آنها دستوری میداد، بلا فاصله اطاعت میکردند. و هرگاه،
وضو میگرفت، برای دستیابی به آب وضویش، نزدیک بود با یکدیگر درگیر شوند و هنگامی
که در حضور ایشان سخن میگفتند، صدایشان را پایین میآوردند. و بخاطر تعظیم وی،
هنگام نگاه کردن، به او خیره نمیشدند».[6]
این نوع رفتار صحابه رضی الله عنهم با پیامبر صلی الله علیه وسلم بدون شک
نهایت محبت و دوست داشتن و نهایت تعظیم و کرنش میباشد، اینکه آب دهانش را به سر و
صورت خود بمالند و بر سر آب وضویش نزدیک باشد که با هم درگیر شوند و از فرط تعظیم
هنگام صحبتکردن با ایشان، رو در رو به چشمانش نگاه نکنند و صدایشان را بالاتر از
صدای ایشان نکنند، و هربار که به کاری امر میشدند بلافاصله اطاعت امر کنند، بدون
شک همۀ اینها نشانۀ کمال محبت و کمال تعظیم صحابه برای پیامبر صلی الله علیه وسلم.
امّا چرا این اعمال، عبادت پیامبر محسوب نمیشود و چرا گفته نمیشود که صحابه با
این نوع رفتاری که با پیامبر صلی الله علیه وسلم داشتند، عبادتکنندۀ پیامبر بودند؟
دوما: به همان شکل بعد از وفات پیامبر صلی الله
علیه وسلم نیز امام اهل سنّت و جماعت احمد بن حنبل رحمه الله هنگامی که پسرش عبد
الله بن احمد از او دربارۀ لمسکردن منبر پیامبر و بوسیدن آن و تبرک گرفتن به آن و
همچنین به قبر ایشان سوال کرد جواب داد که اشکالی ندارد: «سَأَلته
عَن الرجل يمس مِنْبَر النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ويتبرك بمسه
ويقبله وَيفْعل بالقبر مثل ذَلِك أَو نَحْو هَذَا يُرِيد بذلك التَّقَرُّب إِلَى
الله جلّ وَعز فَقَالَ لَا بَأْس بذلك».
ترجمه: «از او –یعنی احمد بن حنبل- سوال کردم
دربارۀ مردی که منبر پیامبر صلی الله علیه وسلم را لمس میکند و با لمس کردن آن
تبرک میگیرد و آن را میبوسد و همین کار را با قبرش میکند، یا امثال این کارها؛
که با این کارها میخواهد به خداوند عزوجل تقرب جوید. پس گفت: اشکالی در آن وجود
ندارد».[7]
این کارها مانند بوسیدن و لمسکردن و تبرک گرفتن، نمیتواند عبادت برای پیامبر
صلی الله علیه وسلم باشد، و در زمان حیاتش هم، برداشتن آب دهانش و مالیدن آن به
صورت و همچنین آب وضویش و... نمیتواند عبادت پیامبر باشد، اگرچه نشان دهندۀ خضوع
و محبت بسیار زیاد هم میباشد، پس باید به دنبال قیدی دیگر باشیم تا این نوع اعمال
را از عبادت بودن خارج کند و چه بسا به فکر خواننده این نکته برسد که آن قید، حب
فی الله و تعظیم بخاطر الله باشد که در طول محبت و تعظیم خداوند قرار میگیرد و
شامل طاعات و قربات است نه عبادات. و در ادامه که قدم به قدم به تعریف عبادت به
معنای خاص آن نزدیکتر میشویم، طاعت و قربت را هم بیشتر توضیح خواهیم داد.
در تعریف دیگری، ابن القیم رحمه الله میگوید: «وَالْعِبَادَةُ تَجْمَعُ
أَصْلَيْنِ: غَايَةُ الْحُبِّ بِغَايَةِ الذُّلِّ وَالْخُضُوعِ، وَالْعَرَبُ
تَقُولُ: طَرِيقٌ مُعَبَّدٌ أَيْ مُذَلَّلٌ، وَالتَّعَبُّدُ: التَّذَلُّلُ
وَالْخُضُوعُ، فَمَنْ أَحْبَبْتَهُ وَلَمْ تَكُنْ خَاضِعًا لَهُ، لَمْ تَكُنْ
عَابِدًا لَهُ، وَمَنْ خَضَعْتَ لَهُ بِلَا مَحَبَّةٍ لَمْ تَكُنْ عَابِدًا لَهُ
حَتَّى تَكُونَ مُحِبًّا خَاضِعًا».
ترجمه: «عبادت دو اصل را با هم جمع میکند: نهایت
دوست داشتن با نهایت فروتنی و خضوع. و عرب میگوید: راهی معَبَّد یعنی راهی مذلّل.
و تعبد، تذلل و خضوع است. پس هرکسی که دوستش داشتی امّا خاضعش نبودی، عابد او نشدهای
و هر کس که خاضعش شدی بدون دوست داشتن، عابد او نبودهای تا اینکه دوست دارنده و
خاضع باشی».[8]
اين تعریف هم به طور عموم برای عبادت درست میباشد، امّا تعریف جامع و مانع
نیست؛ چون:
اولاً: بسیار اتفاق میافتد که عبادت مسلمانان با نهایت دوست داشتن و نهایت خضوع و
فروتنی همراه نمیشود، چنانکه در حدیث صحیح آمده است: «إِنَّ الْعَبْدَ
لَيُصَلِّي الصَّلَاةَ مَا يُكْتَبُ لَهُ مِنْهَا إِلَّا عُشْرُهَا، تُسْعُهَا،
ثُمُنُهَا، سُبُعُهَا، سُدُسُهَا، خُمُسُهَا، رُبُعُهَا، ثُلُثُهَا نِصْفُهَا».
ترجمه: «بیگمان بنده نمازی میخواند که جز یک
دهم، یک نهم، یک هشتم، یک هفتم، یک ششم، یک پنجم، یک چهارم، یک سوم، نصف آن برایش
نوشته نمیشود».[9]
و آن نماز گذاری که جز بهاندازۀ یک دهم از نمازش برایش نوشته نشده است، حقیقتاً
عبادت الله را کرده است و نمازش عبادت الله محسوب شده است؛ اگرچه در حین انجام آن
نماز نهایت خضوع و تذلل را در عبادتش نداشته است و سبحان الله چه کسی میتواند در
عبادتش آنطور که حقّ خضوع خداوند است نهایت خضوع و تذلل را به جای آورد؟!.
پس تعریف مذکور نمیتواند جامع باشد چون طبق این تعریف باید نماز آن نماز
گذاری که جز بهاندازۀ یک دهم آن برایش نوشته نشده است عبادت محسوب نشود در حالی
که اختلافی بر عبادت بودن آن وجود ندارد، و عبادات بسیاری از مسلمانان همواره و
همیشه و در هر لحظه با نهایت خضوع و نهایت محبت همراه نمیشود چراکه ایمان طبق
عقیده اهل سنّت و جماعت کم و زیاد میشود و محبت و خضوع نیز تابع ایمان بوده و کم
و زیاد میشود و کسی که در حین انجام عبادتی، محبت و خضوعش کم باشد باز عابد
خداوند محسوب میشود و آن عمل مشخص او در آن زمان مشخص، چون دو اصل نهایت حب با
نهایت خضوع را نداشته است، گفته نمیشود که عملش عبادت الله نبوده است.
دوماً: عبادت مشرکان برای إلههایشان نیز به همان
شکل همیشه همراه با نهایت حب و نهایت خضوع نبوده است، پس آیا میتوان گفت که چون
این دو اصل در عبادات آنها وجود نداشته است، پس عمل آنها برای بتهایشان عبادت
بتها محسوب نمیشده است؟ قطعا خیر.
سوماً: ایراد دیگری که این تعریف دارد این است که
گفته است: «وَمَنْ خَضَعْتَ لَهُ بِلَا مَحَبَّةٍ لَمْ تَكُنْ عَابِدًا
لَهُ حَتَّى تَكُونَ مُحِبًّا خَاضِعًا»؛ «هر کس که خاضعش شدی بدون دوست داشتن، عابد او نبودهای
تا اینکه دوست دارنده و خاضع باشی».
و ثنویه و مجوسی که به دو إله خیر و شر اعتقاد دارند، إله شر را دوست ندارند
بلکه از او بدشان میآید و برای اینکه ضرر و شرّ او را از خود دفع کنند، برایش،
سجده و رکوع میکنند و ذبح و قربانی تقدیم میکنند و همۀ این اعمالشان برای إله
شر، بدون هیچ شک و گمانی و بطور قطع و یقین عبادت إله شر محسوب میشود. پس چگونه میتوان
گفت که: «وَمَنْ خَضَعْتَ لَهُ بِلَا مَحَبَّةٍ لَمْ تَكُنْ عَابِدًا
لَهُ حَتَّى تَكُونَ مُحِبًّا خَاضِعًا»؛ «هر کس که خاضعش شدی بدون دوست داشتن، عابد او نبودهای
تا اینکه دوست دارنده و خاضع باشی».
چهارماً: آیا نهایت دوست داشتن، یک امر ظاهری است که انسان با نگاه کردن به ظاهر انسانی
دیگر متوجه آن میشود یا یک امر باطنی است؟ قطعاً یک امر باطنی است و انسان نمیتواند
قلب انسان دیگری را بشکافد تا بداند آیا نهایت حب را در حین انجام عملی داشته است
تا حکم به عبادت بودن آن داده شود یا نه. و خضوع گرچه امری ظاهری است امّا نهایت
خضوع که در سجده نمود پیدا میکند همیشه به معنای عبادت سجده شونده نمیباشد، و
این سجدۀ ملائکه برای آدم است که عبادت آدم محسوب نشد و این سجدۀ برادران یوسف
برای یوسف است که عبادت یوسف محسوب نشد؛ با اینکه سجده عملی ظاهری است که نشان
دهندۀ نهایت خضوع است. پس خضوع ظاهری و محبت باطنی برای عبادت بودن یک عمل کافی
نیست؛ مگر اینکه با نوعی اعتقاد همراه باشد که آن همان اعتقاد به وجود خصائص
ربوبیت و الهیت در معبود میباشد. برای همین وقتی که اعتقاد به ربوبیت الله داری
پس نمازی که برای او میخوانی همواره عبادت او میباشد اگرچه جز یک دهم آن نماز
برایت نوشته نشود. و عبادت مشرکان برای بتهایشان نیز همواره عبادت محسوب میشود
اگرچه در آن لحظه که مشغول ادای آن عبادت هستند، نهایت حب و نهایت خضوع را نداشته
باشند.
پنجماً: همچنین مشرکان زمان پیامبر صلی الله علیه
وسلم معتقد بودند که جن میتواند از دست خداوند فرار کند و بگریزد یا مخفی شود یا
الله را عاجز گرداند، چنانکه از جنهایی که به پیامبر صلی الله علیه وسلم ایمان
آوردند نقل کرده که گفتند: ﴿وَأَنَّا ظَنَنَّآ
أَن لَّن نُّعۡجِزَ ٱللَّهَ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَن نُّعۡجِزَهُۥ هَرَبٗا١٢﴾ [الجن: 12]
«و ما یقین داریم
که هرگز نمیتوانیم در روی زمین الله را عاجز و ناتوان کنیم، و هرگز با گریز نمیتوانیم
او را ناتوان سازیم (و راه فراری نداریم)».
و مشرکان برطبق این باور و اعتقادی که نسبت به جنها داشتند به جنها پناه میبردند،
چنانکه خداوند متعال میفرماید: ﴿وَأَنَّهُۥ كَانَ
رِجَالٞ مِّنَ ٱلۡإِنسِ يَعُوذُونَ بِرِجَالٖ مِّنَ ٱلۡجِنِّ فَزَادُوهُمۡ
رَهَقٗا٦﴾ [الجن: 6]
«و اینکه مردانی
از آدمیان به مردانی از جنیان پناه میبردند، پس آنها به گمراهی و سرکشیشان
افزودند».
پس مشرکان عرب، بخاطر چنین اعتقادی که نسبت به جنها داشتند، دچار شرک در
ربوبیت شده و برای آن جنها بهرهای از ربوبیت قائل شده بودند و خوفی که از این جنها
داشتند در واقع عبادتکردن جن و شریک قرار دادن برای الله متعال محسوب میشود.
اکنون چطور طبق تعریف عمومیی که ابن قیم و ابن تیمیه از عبادت کردند، اینکه گفتند:
{عبادت غایت حب به همراه غایت خضوع است}، چطور میتوانیم خوف مشرکان از جنها را
عبادت بدانیم؟ در حالی که بطور قطع و یقین و بدون هیچ گونه شکی، خوف مشرکان از جنها
و پناه بردنشان به جنها، با این اعتقاد که جن میتواند از دست خداوند فرار کند و
بگریزد یا مخفی شود یا خداوند را عاجز گرداند، عبادت آن جنها محسوب شده است و این
پناه بردنشان به جنها، نه با غایت حب همراه بوده و نه با غایت خضوع. بلکه از آن
جنها خوف داشتند که مبادا ضرر و زیانی به آنها برسانند، و اینکه معتقد بودند آن
جنها قدرتی مستقل از الله دارند که میتوانند به انسانها ضرر برسانند و میتوانند
از دست الله بگریزند و فرار کنند. از این رو این جنها را نه تنها دوست نداشتند
بلکه از آنها نفرت و بغض داشتند و هنگامی که از درّهای یا صحرایی میگذشتند،
برای خلاص شدن از شرّ آنها برایشان قربانی تقدیم میکردند و هنگامی که به آن وادی
یا درّه میرفتند به بزرگ جنهای آنجا پناه میبردند تا از شرّ آنها در امان
باشند و بدون شک این پناه بردنشان عبادت آن جنها و شرک به خداوند بود در حالی که
این عبادتشان نه با غایت حب همراه بود و نه با غایت خضوع.
پس انجام اعمالی مثل حب و خوف و خضوع، تنها برای کسی عبادت محسوب میشود که
اعتقاد به الهیت و ربوبیت او دارد؛ اگرچه هم به درجۀ غایت و نهایت خود نرسیده باشد.
ششما: اگر حبّ و خوف به نهایت خود هم برسد باز
تبدیل به عبادت نمیشود مگر اینکه برای آن کسی که حبّ و خوف را انجام دادهای اعتقاد
به ربوبیتش داشته باشی، چنانکه یک عاشق معشوقش را به غایت حب دوست دارد و از فراق
او گریه میکند امّا این حبّش اگرچه به غایت خود رسیده، ولی عبادت معشوق محسوب نمیشود؛
چنانکه حال مغیث رضی الله عنه با بریره رضی الله عنها اینگونه بود. در صحیح بخاری
از ابن عباس رضی الله عنهما روایت شده که گفت: «أَنَّ زَوْجَ بَرِيرَةَ
كَانَ عَبْدًا يُقَالُ لَهُ مُغِيثٌ، كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْهِ يَطُوفُ
خَلْفَهَا يَبْكِي وَدُمُوعُهُ تَسِيلُ عَلَى لِحْيَتِهِ، فَقَالَ النَّبِيُّ
صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ لِعبَّاسٍ: يَا عَبَّاسُ، أَلاَ تَعْجَبُ مِنْ
حُبِّ مُغِيثٍ بَرِيرَةَ، وَمِنْ بُغْضِ بَرِيرَةَ مُغِيثًا. فَقَالَ النَّبِيُّ
صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: لَوْ رَاجَعْتِهِ. قَالَتْ: يَا رَسُولَ اللَّهِ
تَأْمُرُنِي؟ قَالَ: إِنَّمَا أَنَا أَشْفَعُ. قَالَتْ: لاَ حَاجَةَ لِي فِيهِ».
ترجمه: «گویا هم اکنون، شوهر بریره را که بردهای به نام مغیث بود، میبینم كه به
دنبال بریره میدود و گریه میکند و اشکهایش بر محاسنش میغلطد. و پیامبر صلى
الله علیه وسلم خطاب به عباس فرمود: ای عباس! آیا از محبّت مغیث به بریره و از
تنفر بریره به مغیث، تعجب نمیکنی؟ سرانجام، پیامبر صلى الله علیه وسلم به بریره
فرمود: چقدر خوب است اگر به زندگی با او ادامه دهی. بریره گفت: ای رسول خدا! به من
دستور میدهی (تا با او زندگی کنم)؟ فرمود: فقط، شفاعت میکنم. بریره گفت: نيازی
به او ندارم».[10]
چنانکه میبینیم مغیثِ عاشق و سرگشته، در کوچهها به دنبال معشوقهاش بریره میدود
و نهایت حب را برای بریره دارد بدون اینکه این محبتش عبادت بریره محسوب شود، برای
اینکه بریره را إله و دارای صفات و خصائص ربوبیت و الهیت نمیدانست.
امام طبری رحمه الله در تفسیر آیۀ: ﴿إِيَّاكَ
نَعۡبُدُ﴾ عبادت را تعریف میکند و میگوید: «لك اللهم نَخشعُ ونَذِلُّ
ونستكينُ، إقرارًا لك يا رَبنا بالرُّبوبية لا لغيرك... وإنما اخترنا
البيان عن تأويله بأنه بمعنى نَخشع ونذلّ ونستكينُ، دون البيان عنه بأنه بمعنى
نرجو ونَخاف- وإن كان الرّجاء والخوف لا يكونان إلا مع ذلة- لأنّ العبودية، عندَ
جميع العرب أصلُها الذلّة، وأنها تسمي الطريقَ المذلَّلَ الذي قد وَطِئته الأقدام،
وذلّلته السابلة: معبَّدًا... ومن ذلك قيل للبعير المذلّل بالركوب في الحوائج:
معبَّد. ومنه سمي العبْدُ عبدًا لذلّته لمولاه. والشواهد على ذلك -من أشعار العرب
وكلامها- أكثرُ من أن تُحصى، وفيما ذكرناه كفاية لمن وُفّق لفهمه إن شاء الله
تعالى».
ترجمه: «بارالهی برای تو خشوع میکنیم و فروتنی میکنیم
و تسلیم تو میشویم، ای پروردگار ما برای تو اقرار به ربوبیت میکنیم نه غیر تو...
و به این خاطر در تاویل این آیه، چنین ترجیح دادیم که معنایش این است که: {خشوع میکنیم
و فروتنی میکنیم و تسلیم تو میشویم}، بدون اینکه در معناش گفته باشیم: {از تو رجاء
و امید داریم و از تو خوف داریم}، اگرچه هم رجاء و خوف صورت نمیگیرد مگر به همراه
تذلل و فروتنی، به این خاطر چنین معنایی را ترجیح دادیم چونکه نزد همۀ عرب اصل عبودیت،
فروتنی است، و راه همواری که با پا کوبیده شده است و رهگذران آن را هموار کردهاند
را راه معبّد گویند... و همچنین به شتر فرمانبرادر برای سوارشدن را معبّد گویند. و
از این رو به بنده، عبد گویند چون برای مولایش ذلت و فروتنی دارد. و شواهد بر این
موضوع در شعر و کلام عرب بیشتر از آنچه است که در شمار آید و این مقداری که ذکر
کردیم برای کسی که توفیق فهمیدنش را دارد ان شاء الله کافی است».[11]
طبری رحمه الله در اینجا در تعریف عبادت، قید ربوبیت را اضافه کرده است و
گفته: «لك اللهم نَخشعُ ونَذِلُّ ونستكينُ، إقرارًا لك يا رَبنا
بالرُّبوبية لا لغيرك». یعنی خشوع و تذلل و تسلیم شدنی که همراه با اعتقاد به ربوبیت باشد چون در غیر
این صورت باید خشوع و تذلل و تواضع و فروتنی ما برای پدر و مادر نیز عبادت پدر و
مادر محسوب میشد، در حالی که عبادت پدر و مادر محسوب نمیشود، چنانکه خداوند به
نسبت پدر و مادر میفرماید: ﴿۞وَقَضَىٰ رَبُّكَ
أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِيَّاهُ وَبِٱلۡوَٰلِدَيۡنِ إِحۡسَٰنًاۚ امّا يَبۡلُغَنَّ
عِندَكَ ٱلۡكِبَرَ أَحَدُهُمَآ أَوۡ كِلَاهُمَا فَلَا تَقُل لَّهُمَآ أُفّٖ
وَلَا تَنۡهَرۡهُمَا وَقُل لَّهُمَا قَوۡلٗا كَرِيمٗا٢٣ وَٱخۡفِضۡ لَهُمَا جَنَاحَ
ٱلذُّلِّ مِنَ ٱلرَّحۡمَةِ وَقُل رَّبِّ ٱرۡحَمۡهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي
صَغِيرٗا٢٤﴾ [الإسراء: 23-24]
«و پروردگارت (چنین)
مقرر داشته است که: جز او را نپرستید، و به پدر و مادر نیکی کنید، هرگاه یکی از آن
دو، یا هر دوی آنها نزد تو به سن پیری رسند، (حتی) به آنها (کلمۀ) افّ (= کمترین
کلمه رنج آور) نگو، و بر (سر) آنها فریاد نزن، و با نیکی (و بزرگوارانه) با آنها
سخن بگو(23) و از روی مهربانی بال فروتنی (و خاکساری) برای آنها فرود آور، و بگو:
پروردگارا! به آنان رحمت آور، همانگونه که مرا در کودکی پرورش دادند(24)»ز
و اگر فرزندی دست و پای مادرش را ببوسد و بخاطر آمدن آنها از جایش بلند شود و
به آنان احترام بگذارد و حتی کلمۀ افّ هم به آنان نگوید، که همۀ اینها از اعمالی
است که نشاندهنده خضوع و تذلل میباشند، گفته نمیشود که آن فرزند بخاطر تذلل و
خضوع و حبّی که برای پدر و مادرش داشته است، آنان را عبادت کرده است. پس نهایت
خضوع و نهایت حب را تنها باید در قید اعتقاد به ربوبیت پیدا کرد، چون زمانی که
برای کسی اعتقاد به ربوبیت داشته باشی، پس اعمالی که برای او انجام میدهی همگی
عبادت او محسوب میشوند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر