برای همین لازم است که در تعریفهای عمومی که از عبادت شده است، طاعات را
بیرون آورد تا به تعریفی مانع و جامع از عبادت برسیم.
هر عبادتی، طاعت است امّا هر طاعتی عبادت نیست، عبادت بخشی از طاعت است و
زمانی طاعت به عبادت تبدیل میشود که عنصر ربوبیت در آن وجود داشته باشد، برای
مثال اطاعت از پیامبر صلی الله علیه وسلم، اطاعت از پدر و مادر، اطاعت از اولی
الأمر، همگی در غیر معصیت الله، واجب است و اطاعت از آنان عبادت آنان محسوب نمیشود.
امّا اطاعت در معصیت خداوند جایز نیست و اگر شخص اطاعت کننده از روی علم و آگاهی
در معصیت و نافرمانی خداوند از مخلوقی اطاعت کند و احساس گناه نکند، در این صورت
اطاعت او عبادت آن مخلوق محسوب خواهد شد؛ چراکه او را اربابی من دون الله گرفته
است. امّا اگر خود را گناهکار بداند، چنین کسی تنها مرتکب حرام شده و تنها خوارج
مرتکب گناه کبیره را تکفیر میکنند، امّا اهل سنّت تنها زمانی مرتکب کبائر را
تکفیر میکنند که آن را حلال بداند. پس وقتی شخصی در معصیت خداوند از غیر خداوند
اطاعت کند و حلال خداوند را حرام کند و حرام خداوند را حلال کند و به آن راضی باشد
و هیچ اکراهی بر آن نداشته باشد و از روی علم و آگاهی چنین کاری کند، پس اطاعت او
از آن مخلوق، در واقع عبادت آن مخلوق محسوب میشود، برای اینکه آن مخلوق را در
جایگاه ربوبیت نشانده و حق تشریع برایش قائل شده و او را اربابی من دون الله گرفته
است. همانند کسانی که احبار و رهبانشان را در تحلیل و تحریمهایشان اطاعت کردند و
خداوند عملشان را به اتخاذ ارباب من دون الله قلمداد کرد: ﴿ٱتَّخَذُوٓاْ
أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ﴾ [التوبة: 31]
«(آنها)
دانشمندان و رهبان خویش را رب هایی بجای الله گرفتند».
و یا مانند کسی که نفس خود را إله گرفته است، و با اطاعت از هوای نفس خود، نفس
خود را معبودی گرفته و عبادت میکند و هر آنچه نفسش حلال بداند را حلال میداند و
هر آنچه که حرام بداند را حرام میداند، در این صورت اطاعت او در مسیر معصیت
خداوند است و عبادت محسوب میشود: ﴿أَفَرَءَيۡتَ مَنِ ٱتَّخَذَ
إِلَٰهَهُۥ هَوَىٰهُ﴾ [الجاثية: 23]
«آیا دیدهای کسی
را که إله خود را هوای (نفسانی) خویش قرار داد».
اما اطاعت از مخلوق در صورت عدم مغایرت آن با آیین و شریعت خداوند رب الأرباب،
واجب است، چنانکه میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ
ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ
مِنكُمۡ﴾ [النساء: 59]
«ای کسانیکه ایمان
آوردهاید! اطاعت کنید الله را، و اطاعت کنید پیامبر، و صاحبان امر تان را».
در واقع اطاعت از رسول، در گرو نفس خودش و قائم به ذات خودش نیست؛ به گونهای
که امر تشریع به پیامبر صلی الله علیه وسلم تفویض شده باشد و مستقل از اذن و ارادۀ
الله، تشریع نماید! بلکه رسول خدا، شخصیتی است معصوم که با وحی در ارتباط است؛ لذا
به اذن الله ابلاغ کنندۀ اوامر و نواهی خداوند است؛ برای همین اطاعت از رسول واجب
است و اطاعت از ایشان در واقع اطاعت از الله است: ﴿مَّن
يُطِعِ ٱلرَّسُولَ فَقَدۡ أَطَاعَ ٱللَّهَۖ وَمَن تَوَلَّىٰ فَمَآ أَرۡسَلۡنَٰكَ
عَلَيۡهِمۡ حَفِيظٗا٨٠﴾ [النساء: 80]
«کسیکه از پیامبر
اطاعت کند در حقیقت الله را اطاعت کرده است، و کسیکه سرباز زند، تو را برایشان
نگهبان (و مراقب) نفرستادیم».
و العرباض رضی الله عنه از پیامبر صلی الله علیه وسلم روایت میکند که فرمود: «أُوصِيكُمْ
بِتَقْوَى اللَّهِ، وَالسَّمْعِ وَالطَّاعَةِ، وَإِنْ عَبْدًا حَبَشِيًّا».
ترجمه: «شما را به تقوای خدا و شنیدن و اطاعت کردن
وصیت میکنم اگرچه (امیرتان) بردهای حبشی باشد».[1]
پس اطاعت از امیر و ولی أمر مسلمانان، یک دستور شرعی است و این اطاعت، عبادت آن
امیر و ولی أمر محسوب نمیشود، پس لازم است در تعریف عبادت به معنای خاص آن، طاعت
را بیرون آورد. پس عبادت فقط برای الله انجام میشود، امّا اطاعت هم برای الله است
هم برای مخلوق. پس چون اطاعت برای غیر الله نیز درست میباشد، لازم است طاعت از
تعریف خاص عبادت بیرون آورده شود. برای مثال سجدۀ ملائکه برای آدم، عبادت آدم
نبود، بلکه اطاعت از امر الله بود. چنانکه ابن تیمیه رحمه الله میگوید: «السُّجُودُ
فَشَرِيعَةٌ مِنْ الشَّرَائِعِ إذْ أَمَرَنَا اللَّهُ تَعَالَى أَنْ نَسْجُدَ لَهُ
وَلَوْ أَمَرَنَا أَنْ نَسْجُدَ لِأَحَدِ مِنْ خَلْقِهِ غَيْرِهِ لَسَجَدْنَا
لِذَلِكَ الْغَيْرِ طَاعَةً لِلَّهِ عَزَّ وَجَلَّ إذْ أَحَبَّ أَنْ نُعَظِّمَ
مَنْ سَجَدْنَا لَهُ وَلَوْ لَمْ يَفْرِضْ عَلَيْنَا السُّجُودَ لَمْ يَجِبْ
أَلْبَتَّةَ فِعْلُهُ فَسُجُودُ الْمَلَائِكَةِ لِآدَمَ عِبَادَةٌ لِلَّهِ
وَطَاعَةٌ لَهُ وَقُرْبَةٌ يَتَقَرَّبُونَ بِهَا إلَيْهِ وَهُوَ لِآدَمَ تَشْرِيفٌ
وَتَكْرِيمٌ وَتَعْظِيمٌ».
ترجمه: «سجده شریعتی از شرایع است، برای اینکه
خداوند متعال ما را امر کرده که برای او سجده کنیم و اگر به ما امر کند که برای کسی
غیر از او از خلایقش سجده کنیم، بخاطر اطاعت از الله عز وجل برای آن غیر، سجده میکردیم.
برای اینکه دوست دارد که آن کسی که برایش سجده میکنیم را بزرگ و تعظیم بداریم. و
اگر هم سجده بر ما فرض نشده بود البته انجامش واجب نمیبود. پس سجدۀ ملائکه برای
آدم، عبادتی است برای الله و اطاعت از اوست و قربتی است که بوسیلۀ انجام دادن آن
به او (خداوند) تقرب میجویند؛ و برای آدم هم سبب تشریف و تکریم و تعظیم است».[2]
و قربت خاصتر از اطاعت است، چون در آن نیّت تقرب و نزدیکی جستن به خداوند
وجود دارد. پس هر طاعتی که در آن نیّت تعبد وجود داشته باشد آن طاعت به قربت تبدیل
میشود و اگر آن طاعت با نیّت تعبد همراه نباشد، در حد طاعت باقی میماند که
الزاما صرف آن طاعت برای غیر الله به معنای عبادت غیر الله نیست.
برای مثال کارهایی مانند برگرداندن بدهی و یا پرداخت نفقه به همسر و یا عدم
خیانت در امانت یا عدم دروغگویی در هنگام صحبتکردن، همۀ این اعمال را خداوند هم
دوست دارد هم به آن راضی است، و انجام آنها اطاعت از امر خداوند است و اطاعت از
امر خداوند در این موارد بطور کلی عبادت الله محسوب میشود و در تعریف عمومی عبادت
داخل میشود. امّا برای مثال اعتکاف علاوه بر اینکه طاعت است، قربت هم است چون به
نیّت قربت و نزدیکی به خداوند انجام میشود، امّا پرداخت نفقه به همسر، هم میتواند
به نیّت تقرب و نزدیکی به خداوند انجام شود و هم بدون نیّت تقرب و نزدیکی به
خداوند انجام شود و ممکن است شخصی به همسرش نفقه بدهد و در حین پرداخت نفقه نیّت قربت
نداشته باشد، و در این صورت گفته نمیشود که چون نیّت قربت نداشته است پس پرداخت
نفقه به همسرش عبادت همسرش محسوب شده است! و همچنین اگر نیّت تقرب به خداوند را
داشت، پرداخت نفقه به همسرش هم عبادت الله محسوب میشد.
پس هر عبادتی بنابر تعریف خاص آن، قربت هم است و هر قربتی اطاعت از امر خداوند
هم است، امّا هر اطاعتی قربت نیست چون شاید بدون نیّت قرب انجام شود مانند کسی که
بنا بر وظیفه، نفقۀ همسرش را پرداخت میکند، و هر عبادتی طاعت است امّا هر طاعتی
عبادت نیست.
برای مثال آمیزش با همسر مباح است، امّا اگر نیّت محفوظ ماندن از حرام بوسیلۀ
حلال را داشته باشد، مثلاً برای اینکه از حرام بینیاز شود، پس برای او حتی
همبستری با همسرش هم دارای اجر است، چنانکه در حدیث صحیح از ابوذر رضی الله عنه
آمده است که پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمود: «وفي بُضْعِ أحدِكُمْ صدقةٌ
قالوا: يا رسولَ اللَّهِ أيأتي أحدُنَا شَهْوَتَه، ويكُونُ لَه فيها أجْر؟، قال:
أرأيْتُمْ لو وضَعهَا في حرامٍ أَكَانَ عليهِ وِزْرٌ؟ فكذلكَ إذا وضَعهَا في
الحلاَلِ كانَ لَهُ أجْرٌ».
ترجمه: «در همبستری با زنانتان یک صدقه است!
گفتند: ای رسول خدا! آیا اگر یکی از ما شهوت خود را برآورده سازد، برای او اجر و
پاداش دارد؟ پیامبر صلی الله علیه وسلم فرمودند: آیا کسی آن را از راه حرام (از طریق
زنا) برآورده کند، برایش گناه بزرگی است؟ همچنان هم اگر آن را در راه حلال (راه
مشروع زناشویی) بهکار گیرد، دارای اجر و پاداش برای اوست».
و به همان شکل خوابیدن هم یک فعل مباح است که اگر با نیّت نیکویی همراه شود، میتواند
به طاعت و قربت تبدیل شود، مانند کسی که شب زود میخوابد تا برای نماز تهجد بیدار
شود. پس بندهای که شهوتش را از راه حلال ارضاء میکند، خداوند کار او را دوست
دارد و از آن راضی است؛ پس در نتیجه در تعریف کلی عبادت داخل میشود و نیز کسی که
شب زود میخوابد تا برای تهجد بیدار شود، الله کار او را دوست دارد و از آن راضی
است و خوابیدن او بنا بر آن نیّتی که داشته است، عبادت خداوند محسوب میشود. امّا اینگونه
نیست که اگر شخصی بدون نیّت تقرب و عبادت، با همسرش آمیزش کند یا بخوابد یا به پدر
و مادرش نیکی کند یا به فقیری پول بدهد یا یتیمی را لباس بپوشاند یا خاری را از
سر راه بردارد یا پلی بسازد یا ... اینگونه نیست که فعل چنین اشخاصی شرک محسوب شود
و گفته شود چون برای غیر خداوند انجام شده است پس در نتیجه صرف عبادت برای غیر
الله شده و عبادت غیر الله را کرده و مشرک گشته است!
پس عبادت به طور کلی طاعت و قربت را
نیز شامل میشود و لازم است در تعریف خاص عبادت، طاعت را بیرون آوریم. و این تعریف
ابن تیمیه از عبادت که گفت: «الْعِبَادَةُ هِيَ اسْمٌ جَامِعٌ لِكُلِّ مَا يُحِبُّهُ اللَّهُ
وَيَرْضَاهُ: مِنْ الْأَقْوَالِ وَالْأَعْمَالِ الْبَاطِنَةِ وَالظَّاهِرَةِ»؛ «عبادت اسمی جامع برای همۀ آنچه که الله
آن را دوست دارد و از آن راضی است از اقوال و اعمال باطنی و ظاهری، میباشد»، در
این تعریف طاعات و قربات هم داخل میشود و در واقع این تعریف جامع است {اسْمٌ
جَامِعٌ} امّا مانع
نیست. چون طاعات اگرچه اعمالی هستند که الله آن را دوست دارد و از آن راضی است،
امّا چنانکه گفتیم طاعات میتواند اعمال مباحی باشند که تنها با نیّت تعبّد به عبادت
تبدیل میشوند. امام الشاطبی رحمه الله میگوید: «إِنَّ الْأَعْمَالَ
بِالنِّيَّاتِ، وَالْمَقَاصِدَ مُعْتَبَرَةٌ فِي التَّصَرُّفَاتِ مِنَ
الْعِبَادَاتِ وَالْعَادَاتِ، وَالْأَدِلَّةُ عَلَى هَذَا المعنى لا تنحصر وَيَكْفِيكَ
مِنْهَا أَنَّ الْمَقَاصِدَ تُفَرِّقُ بَيْنَ مَا هُوَ عَادَةٌ وَمَا هُوَ
عِبَادَةٌ، وَفِي الْعِبَادَاتِ بَيْنَ مَا هُوَ وَاجِبٌ وَغَيْرُ وَاجِبٍ، وَفِي
الْعَادَاتِ بَيْنَ الْوَاجِبِ وَالْمَنْدُوبِ، وَالْمُبَاحِ وَالْمَكْرُوهِ
وَالْمُحَرَّمِ، والصحيح وَالْفَاسِدِ، وَغَيْرِ ذَلِكَ مِنَ الْأَحْكَامِ،
وَالْعَمَلُ الْوَاحِدُ يُقْصَدُ بِهِ أَمْرٌ فَيَكُونُ عِبَادَةً، وَيُقْصَدُ
بِهِ شيء آخر، فلا يكون كَذَلِكَ، بَلْ يُقْصَدُ بِهِ شَيْءٌ فَيَكُونُ إِيمَانًا،
وَيُقْصَدُ بِهِ شَيْءٌ آخَرُ فَيَكُونُ كُفْرًا، كَالسُجُودِ لِلَّهِ أَوْ
لِلصَّنَمِ».
ترجمه: «اعمال به نیّتها
بستگی دارد، و مقاصد در عبادات و عادتات که از تصرفات هستند معتبر میباشد و دلایل
بر این معنا در شمار نمیآید و از آن دلایل همین برای تو کافی است که: مقاصد بین
واجب و مندوب و مباح و مکروه و حرام و صحیح و فاسد و دیگر از احکام، فرق میگذارد.
و یک نوع عمل است و با آن قصد امری میشود و عبادت محسوب میشود و از همان عمل قصد
چیز دیگری میشود و عبادت محسوب نمیشود، و یا از آن عمل قصد چیزی میشود و ایمان
محسوب میشود و از همان عمل قصد چیز دیگری میشود و کفر محسوب میشود؛ مانند سجده
برای الله و برای صنم».[3]
برای مثال عمل سجده را در نظر بگیرید که این عمل با توجه به قصد و نیّتی که
فاعلش دارد هم میتواند عبادت برای الله باشد و هم میتواند برای غیر الله انجام
شود و در عین حال عبادت غیر الله محسوب نشود. چنانکه سجدۀ ملائکه برای آدم، عبادت
آدم محسوب نشد و همچنین سجدۀ پدر و برادران یوسف برای یوسف عبادت یوسف علیهم
السلام محسوب نشد؛ چون نیّتشان از سجده، عبادت نبود، بلکه تحیّت و تعظیم و تکریم
بود. و اگر عمل سجده ذاتاً و در هر حال و بدون در نظر گرفتن قصد و نیّت، عبادت
محسوب میشد، پس چرا در شرایع پیشین سجده برای غیر الله جایز بود؟ با توجه به
اینکه خداوند هرگز به شرک امر نمیکند و شرک بزرگترین فحشا است. و کسی که میگوید
سجدۀ تحیت برای غیر الله در شرایع پیشین شرک نیست ولی در شریعت ما شرک است، مانند
این است که خمر بنوشد و بگوید جایز است چون نام آن را آب گذاشته است! و بگوید که
نوشیدن آب هم جایز است! در حالی که ماهیت خمر با تغییر اسم آن تغییر نمیکند و اگر
سجدۀ تحیت برای غیر الله شرک است پس در همۀ شرایع باید شرک باشد و امکان ندارد که
شرک جزو احکامی باشد که از شریعتی به شریعت دیگر متغیر باشد! امکان ندارد که
خداوند به شرک امر نماید و به ملائکه دستور به شرک ورزیدن با سجدهکردن برای آدم
نماید. و بحث ما بر شرک نبودن سجدۀ تحیت در شریعت اسلام است، وگرنه اختلافی بر
حرام بودن آن در شریعت اسلام وجود ندارد.
پس عنصری که سجده را به عبادت تبدیل میکند،
اعتقادی خاص نسبت به سجدهشونده است و آن، اعتقاد به ربوبیت سجدهشونده است که
علما از آن، به نهایت خضوع و نهایت حب یاد میکنند.
و امام ذهبی رحمه الله دربارۀ سجده تکریم میگوید: «ألا
ترى الصحابة من فرط حبهم للنبي –صلى الله
عليه وسلم- قالوا: ألا نسجد لك؟ فقال: لا، فلو أذن لهم لسجدوا سجود إجلال وتوقير لا
سجود عبادة كما سجد إخوة يوسف عليه السلام ليوسف، وكذلك القول في سجود المسلم لقبر
النبي صلى الله عليه وسلم على سبيل التعظيم والتبجيل لا يكفر به أصلا بل يكون
عاصيا. فليعرف أن هذا منهي عنه وكذلك الصلاة إلى القبر».
ترجمه: «آیا نمیبینی که صحابه از فرط محبتشان به پیامبر صلی الله علیه وسلم، گفتند:
آیا برایت سجده نکنیم؟ فرمود: نه. و اگر به آنان اجازه میداد، پس سجدۀ اجلال و
توقیر میکردند نه سجدۀ عبادت، همانند سجدۀ برادران یوسف برای یوسف علیه السلام. و
همچنین سجدهکردن شخص مسلمان برای قبر پیامبر صلی الله علیه وسلم بر سبیل تعظیم و
گرامیداشتنش، اصلا با آن کافر نمیشود بلکه گناهکار میشود، و به او یاد داده میشود
که از چنین سجدۀ تکریمی نهی شده است و نماز به سوی قبر نیز همینطور است».[4]
ابن الشاط السبتی رحمه الله میگوید: «من سجد للأصنام لم يسجد
لها لمجرد التذلل والتعظيم بل لذلك مع اعتقاد أنها آلهة وأنها شركاء لله تعالى ولو
وقع مثل ذلك مع الوالد أو العالم أو الولي لكان ذلك كفرا لا شك فيه وأما إذا وقع
ذلك أو ما في معناه مع الوالد لمجرد التذلل والتعظيم لا لاعتقاد أنه إله وشريك لله
عز وجل فلا يكون كفرا وإن كان ممنوعا سدا للذريعة».
ترجمه: «کسی که برای اصنام سجده کند، تنها به مجرد تذلل و تعظیم برای آنان سجده نکرده
است، بلکه با این اعتقاد سجده کرده است که آن اصنام، آلهه هستند و شریکان خداوند
متعال هستند. و اگر همانند چنین سجدهای برای پدر یا عالم یا ولی انجام شود این هم
بدون شک کفر است، و امّا اگر سجده یا آنچه که در معنای سجده است را به مجرد تذلل و
تعظیم برای پدرش انجام دهد، نه بخاطر اعتقاد به اینکه پدرش إله و شریک خداوند
عزوجل است، پس چنین سجدهای کفر نیست؛ اگرچه هم بخاطر سد ذریعه ممنوع است».[5]
بعضیها سعی میکنند که حقیقت این سجدۀ ملائکه برای آدم و سجدۀ آل یعقوب برای
یوسف را تغییر دهند و میگویند منظور از سجده، افتادن بر پیشانی بر روی زمین به
همانند سجدۀ نماز نیست، بلکه رکوع و خم شدن است! در پاسخ میگویم که اولا چنین
ادعایی اشتباه است برای اینکه خداوند در کلامش قرآن کریم، با عربی فصیح صحبت میکند
و هم کلمۀ سجده را میشناسد و هم کلمۀ رکوع، و آیا خداوند فصیحتر است و در بیان
مراد خود تواناتر است یا اینهایی که کلام خداوند را به چیزی دیگر تاویل میکنند! و
جالب است که همینها از شدید ترین کسانی هستند که به ظواهر آیاتی که صفات خداوند
در آن آمده است چنگ میزنند، در آیاتی که الفاظی مانند وجه، قدم، دست، و... برای
الله متعال آمده است، میگویند حق تاویل این الفاظ وجود ندارد، امّا وقتی که به
سجده میرسند آن را تاویل میکنند تا با عقاید خودشان همسو شود! خداوند به صراحت
فرموده است: ﴿وَرَفَعَ
أَبَوَيۡهِ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ وَخَرُّواْ لَهُۥ سُجَّدٗا﴾ [يوسف: 100]
«و پدر و مادر خود
را بر تخت نشاند، و (همگی) برای او به سجده افتادند».
کلمه ﴿خَرُّواْ﴾ از خرور آمده و به معنای افتادن است، و وقتی با سجده همراه میشود، به معنای
سجدهای است که شخص بر روی خاک میافتد، در حالی که در رکوع، خرور وجود ندارد. پس
کسانی که سجدۀ آل یعوب برای یوسف را به رکوع تاویل میکنند، باطل است.
قرطبی رحمه الله میگوید: «وَاخْتَلَفَ النَّاسُ فِي كَيْفِيَّةِ
سُجُودِ الْمَلَائِكَةِ لِآدَمَ بَعْدَ اتِّفَاقِهِمْ عَلَى أَنَّهُ لَمْ يَكُنْ
سُجُودَ عِبَادَةٍ، فَقَالَ الْجُمْهُورُ: كَانَ هَذَا أَمْرًا لِلْمَلَائِكَةِ
بِوَضْعِ الْجِبَاهِ عَلَى الْأَرْضِ، كَالسُّجُودِ الْمُعْتَادِ فِي الصَّلَاةِ».
ترجمه: «و مردم بعد از اتفاق نظرشان بر اینکه سجدۀ
ملائکه برای آدم، سجدۀ عبادت نبود، دربارۀ کیفیت سجدۀ ملائکه برای آدم اختلاف
کردند و جمهور میگویند که این سجده، دستور به ملائکه به گذاشتن پیشانی بر زمین
است همانند سجدهای که در نماز انجام میشود».[6]
و اگر بالفرض منظور از سجدۀ آنان،
رکوع و خم شدن از کمر باشد، خب مگر رکوع برای خداوند هم جزو عبادات نیست؟ مگر
خداوند نمیفرماید: ﴿وَٱرۡكَعُواْ مَعَ ٱلرَّٰكِعِينَ٤٣﴾ [البقرة: 43]
«و با رکوع
کنندگان رکوع کنید».
و به مریم علیها السلام میفرماید: ﴿يَٰمَرۡيَمُ
ٱقۡنُتِي لِرَبِّكِ وَٱسۡجُدِي وَٱرۡكَعِي مَعَ ٱلرَّٰكِعِينَ٤٣﴾ [آل عمران: 43]
«ای مریم! فرمانبر
پروردگار خود باش و سجده کن و با رکوعکنندگان رکوع کن».
آیا در آیه فوق، فرقی بین سجده و رکوع وجود دارد؟
و میفرماید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا
ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱرۡكَعُواْ وَٱسۡجُدُواْۤ وَٱعۡبُدُواْ رَبَّكُمۡ وَٱفۡعَلُواْ
ٱلۡخَيۡرَ لَعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ۩٧٧﴾ [الحج: 77]
«ای کسانیکه ایمان
آوردهاید! رکوع کنید، و سجده کنید، و پروردگارتان را بپرستید، و کار نیک انجام دهید
باشد که رستگار شوید».
پس کسانی که میخواهند با تاویل کردن سجدۀ ملائکه برای آدم و سجدۀ آل یعقوب
برای یوسف، از سجده به رکوع فرار کنند، در واقع شبیه فرار کردنشان از چاله به چاه
است و توجیهشان بسیار زشت و زننده است. چون میخواهند بگویند که سجده عملی است که
ذاتاً عبادت است و انجام آن برای غیر خدا، صرف عبادت برای غیر خدا و شرک است، لذا
با تاویل سجده ملائکه و آل یعقوب به رکوع، میخواهند بگویند رکوع عبادت نیست! در
حالی که این تناقضی آشکار است و خداوند در آیات فوق، رکوع را هم عبادت خود میداند.
پس تنها چیزی که بین سجدۀ ملائکه برای آدم و برای الله، فرق میگذارد، نیّت و
اعتقاد سجده برنده نسبت به سجده شوند است، که در سجدۀشان برای آدم، قصد تکریم و بزرگداشت
او را داشتند، و در سجدۀشان برای الله، قصد تعبد و تقرب داشتند.
برخی دیگر از تعریفهایی که علما از عبادت کردهاند چنین است:
قرطبی رحمه الله میگوید: «وَ"
نَعْبُدُ" مَعْنَاهُ نُطِيعُ، وَالْعِبَادَةُ الطَّاعَةُ وَالتَّذَلُّلُ.
وَطَرِيقٌ مُعَبَّدٌ إِذَا كَانَ مُذَلَّلًا لِلسَّالِكِينَ، قَالَهُ الْهَرَوِيُّ».
ترجمه: «{عبادت میکنیم} معنایش اطاعت میکنیم است و عبادت: طاعت و
تذلل است. و راهی که برای رهروان هموار شده باشد را راه معبد گویند، هروی این را
گفته است».[7]
ابن کثیر رحمه الله میگوید: «الْعِبَادَةُ فِي اللُّغَةِ مِنَ
الذِّلَّةِ، يُقَالُ: طَرِيقٌ مُعَبّد، وَبَعِيرٌ مُعَبّد، أَيْ: مُذَلَّلٌ، وَفِي
الشَّرْعِ: عِبَارَةٌ عَمَّا يَجْمَعُ كَمَالَ الْمَحَبَّةِ وَالْخُضُوعِ
وَالْخَوْفِ».
ترجمه: «عبادت در لغت از فروتنی آمده است، گفته میشود
راه معبد و شتر معبد، یعنی مذلل. و در شرع عبارت است از آنچه که کمال محبت و خضوع
و خوف را جمع میکند».[8]
فخر رازی رحمه الله میگوید: «الْعِبَادَةُ: فَهِيَ فِعْلٌ أَوْ
قَوْلٌ أَوْ تَرْكُ فِعْلٍ أَوْ تَرْكُ قَوْلٍ وَيُؤْتَى بِهِ لِمُجَرَّدِ
اعْتِقَادِ أَنَّ الْأَمْرَ بِهِ عَظِيمٌ يَجِبُ قَبُولُهُ».
ترجمه: «عبادت: کار یا سخنی است یا ترک کار یا ترک
سخنی است و تنها بخاطر این اعتقاد انجام میشود که دستور به انجام آن، دستور عظیمی
است و قبول آن واجب است».[9]
این تعاریف بر دو محور نهایت خضوع و نهایت تذلل میباشند، و عنصری که در خضوع
وجود دارد «خوف و ترس» است و عنصری که در تذلل وجود دارد، «حب و رجاء» است. پس خوف
از متضرر شدن از یک موجود (بطوری که در ضرر رساندن قائم به ذات خود و مستقل باشد) و
رجاء به نفع بردن از آن موجود (بطوری که در نفع رساندن قائم به ذات خود و مستقل
باشد) و حب بخاطر ذات آن موجود هرگاه با هم جمع شوند، تبدیل به عبادت آن موجود میشود
و این همان حقیقت تعریف عبادت از لحاظ شرعی است.
پس به مجرد اظهار تذلل و یا اظهار خضوع و یا اطاعت کردن از موجودی، عبادت آن
حساب نمیشود؛ مگر اینکه برایش الهیت و ربوبیت قائل باشد. چنانکه بوسیدن پای مادر
که نهایت تذلل و خضوع است، عبادت او محسوب نمیشود و خضوع شاگرد در مقابل استادش،
و خبردار ایستادن سرباز در برابر فرماندهاش عبادت استاد و فرمانده محسوب نمیشود.
و همچنین محبت و عشق و خضوع و تذلل عاشق در برابر معشوقش عبادت معشوق محسوب نمیشود؛
برای اینکه اعتقاد به الهیت و ربوبیت معشوق ولو در یک صفت جزئی هم باشد، ندارد در
حالی که مشرکان آن چیزهایی که میپرسیدند را إله میپنداشتند از این رو بود که
خضوع و تذلل آنان اگرچه به نهایت خضوع و تذلل هم نرسیده باشد، در برابر آن بتها عبادت
محسوب میشد. خداوند عز وجل میفرماید: ﴿أَمۡ
لَهُمۡ إِلَٰهٌ غَيۡرُ ٱللَّهِۚ سُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ عَمَّا يُشۡرِكُونَ٤٣﴾ [الطور: 43]
«آیا آنها إلهی غیر
الله دارند؟! پاک و منزّه است الله، از آنچه شریک او قرار میدهند».
این آیه نشان میدهد که مشرکان دقیقا به همان شکل که الله را إله میدانستند
معبودانشان را هم إله میدانستند، و خداوند میفرماید: ﴿أَجَعَلَ
ٱلۡأٓلِهَةَ إِلَٰهٗا وَٰحِدًاۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٌ عُجَابٞ٥﴾ [ص: 5]
«آیا (همۀ) إلهها
را یک إله قرار داده است؟ بیگمان این چیزی عجیبی است».
این آیه نیز نشان میدهد که مشرکان هیچ فرقی بین إله بودن الله با إله بودن
معبودانشان قائل نبودند و عنصر و جوهر و خاصیت إلهیت را متعدد میدانستند و
معبودانشان را به همانند الله، إله میدانستند.
و میفرماید: ﴿إِنَّهُمۡ
كَانُوٓاْ إِذَا قِيلَ لَهُمۡ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّهُ يَسۡتَكۡبِرُونَ٣٥﴾ [الصافات: 35]
«آنها چنان بودند
که چون به آنها گفته میشد: هیچ إلهی جز الله نیست سرکشی (و تکبر) میکردند».
و میفرماید: ﴿لَوۡ كَانَ
فِيهِمَآ ءَالِهَةٌ إِلَّا ٱللَّهُ لَفَسَدَتَاۚ فَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ رَبِّ ٱلۡعَرۡشِ
عَمَّا يَصِفُونَ٢٢﴾ [الأنبياء: 22]
«اگر در این دو (=
آسمان و زمین) آلههای جز الله بود، مسلماً هر دو (= آسمان و زمین) تباه میشدند
(و نظام هستی به هم میخورد) پس منزّه است الله، پروردگار عرش، از آنچه آنها توصیف
میکنند».
برهان تمانع و نفی تعدد آلهه که در این آیه آمده است، معنا پیدا نمیکند مگر
اینکه إلهی که در این آیه آمده است را در معنای متصرف و مدبر و کسی که امور در دست
اوست معنا کرد. و مشرکان به چنین إلههایی که من دون الله بودند معتقد بودند، از
این رو آنان را عبادت میکردند. پس عبودیت زمانی صورت میگیرد که برای معبود،
الهیت و ربوبیت قائل باشد؛ اگرچه هم تنها یک خصیصه و یک صفت از خصائص و صفات
ربوبیت را برایش قائل باشد.
و آلهه باید حد اقل کاری که برای معبودش بکند این است که جلوی ورود عابدش به
دوزخ را بگیرد، و قدرت انجام چنین کاری تنها زمانی بوجود میآید که آن آلهه،
ربوبیت داشته باشد، چنانکه خداوند متعال میفرماید: ﴿إِنَّكُمۡ
وَمَا تَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنتُمۡ لَهَا وَٰرِدُونَ٩٨
لَوۡ كَانَ هَٰٓؤُلَآءِ ءَالِهَةٗ مَّا وَرَدُوهَاۖ وَكُلّٞ فِيهَا خَٰلِدُونَ٩٩﴾ [الأنبياء: 98-99]
«یقیناً شما و
آنچه به جای الله میپرستید، هیزم جهنم هستید، شما در آن وارد خواهید شد(98) اگر اینها
(= بتها) آلهه بودند، هرگز وارد آن نمیشدند، و (آنها) همگی در آن جاودان خواهند
ماند».
و مشرکان معتقد بودند که إلههایشان مدبر و متصرف در کون هستند و یا اینکه
خداوند تدبیر امور جهان را به آنان تفویض و واگذار نموده است، از این رو آنان را
شریکان الله و آلهه میپنداشته و عبادت میکردند. و نوع اعتقاد خاص آنان نسبت به
آن بتها بود که اعمال آنان برای بتها را به عبادت تبدیل کرده بود. و اگر آن آلههای
که در آیۀ فوق ذکر شده است، صرفا معبودانی بودند که عبادت میشدند و مشرکان نسبت
به آن بتها هیچ صفت ربوبیتی قائل نبودند و کلمۀ آلههای که در آیۀ فوق آمده است
را به معبودانی فارغ از صفات ربوبیت معنا کنیم، پس چه مانعی وجود دارد که چنین معبودی
به دوزخ نرود؟ و اینکه خداوند در این آیه فرموده است که اگر آن بتها واقعا آلهه
بودند وارد دوزخ نمیشدند لازمۀ آن این است که آن إلهها باید قدرتی داشته باشد که
جلوی ورود عابدش و خودش به دوزخ را بگیرد و عقیده مشرکان نسبت به بتهایشان دقیقا
همین بود که بتهایشان به این خاطر آلهه بودند که به آنان نفع و ضرر میرساندند و
در فرمانروایی خداوند، با خداوند شریک هستند؛ از این رو بود که بت هایشان را عبادت
میکردند. پس عبادت نشأت گرفته از اعتقاد عابد به ربوبیت و الهیت معبود است. وگرنه
مجرد خضوع و تذلل و حب، به عبادت تبدیل نمیشود، بلکه نوعی اعتقاد خاص نسبت به آن
کسی که برایش خضوع و تذلل انجام میشود است که آن را به عبادت تبدیل میکند.
پس مشرکان زمان پیامبر برای بتهایشان صفات الهیت و ربوبیت قائل بودند از این
رو آنان را عبادت میکردند و تعظیم و خضوع و تذلل آنان عبادت آن بتها محسوب میشد
و سخن کسانی که مشرکان را در ربوبیت موحّد میدانند مردود است و باطل بودن ادعای
آنان، به ضرورت نقل و عقل، آشکار میباشد.
اما نجدیه میگویند که مشرکان چون توحید ربوبیت داشتهاند پس آنان مشرک نشده
بودند مگر به این خاطر که از بتهایشان درخواست شفاعت میکردند و مگر بخاطر اینکه
اعمالی که ذاتا عبادت هستند مانند سجده و طواف را برای بتهایشان بدون اعتقاد به
ربوبیت و نفع و ضرر رساندن آن بتها، انجام میدادند! و این فهم ناقص خود از شرک
مشرکان را بر مسلمانان و اهل توحید قیاس کرده و میگویند مادامیکه هم مشرکان و هم
موحدان توحید ربوبیت داشتهاند پس مسلمانان نیز به مجرد درخواست شفاعت از غایب یا
میّت دچار شرک اکبر شده و همانند مشرکان زمان پیامبر گشتهاند که میگفتند: ﴿مَا
نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ﴾ [الزمر: 3]
«اینها را نمیپرستیم
جز برای اینکه ما را به الله نزدیک کنند».
در حالی که توجه نکردهاند و در فهم آیات به رسوخ نرسیدهاند، چراکه مشرکان
همان ابتدا گفتند که آنها بتهایشان را عبادت میکنند. یعنی برای رسیدن به شفاعتی
که معتقد بودند نیازی به اذن الله ندارد، بتها را عبادت میکردند. پس مشرکان
بخاطر درخواست شفاعت، عابد بتها نشدند بلکه مشرکان بتها را عبادت کردند که شافع
آنان شوند و بین این دو فرق بسیاری وجود دارد. امّا شخص موحّد و مسلمان، شافعان را
عبادت نمیکند تا با انجام عبادت برای شافع، در مقابل نیز شافع، بدون اذن الله
برایش شفاعت کند، بلکه از شافع درخواست شفاعت میکند و همانطور که در فصل شفاعت
گفتیم، درخواست شفاعت شرک نیست.
اما نجدیه چون در فهم شرک مشرکان دچار خطا و اشتباه شدهاند و مشرکان را در
ربوبیت موحّد میدانند، به این خاطر میگویند مجرد درخواست شفاعت از غایب یا میت،
شرک اکبر است و میگویند چنین کاری، صرف نمودن دعای عبادت برای غیر الله است و دعا
همان عبادت است و لذا عبادت غیر الله محسوب شده و شرک میباشد و مشرکان زمان
پیامبر صلی الله علیه وسلم نیز شرکی جز این نداشتهاند!
این فهم آنان از دعا نیز نشأت گرفته از فهمی سطحی و ظاهر گرایانه و ناقص از
نصوص شریعت است. و در ادامه دربارۀ این خطای آنان توضیح دادهام.
[3]- الموافقات للشاطبی،
ج 3 صص 7-9، تحقیق: أبو عبيدة مشهور بن حسن آل سلمان، ناشر: دار ابن عفان.
[4]- معجم الشيوخ، ج 1 ص
73.
[5]- أنوار البروق فى أنواع
الفروق، ج 2 ص33.
[6]- تفسیر القرطبی، ج 1 ص
293.
[7]- تفسیر القرطبی، ج 1 ص
145.
[8]- تفسیر ابن کثیر، ج 1
ص 134.
[9]- تفسیر مفاتیح الغیب،
ج 26 ص 420.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر