۱۳۹۷/۰۸/۲۰

مالکیت من دون الله


نویسنده: مجاهد دین
همانطور که پیشتر گفتیم قرار دادن هرگونه قدرت و تاثیر مستقل و من دون الله، برای هرکسی، شرک در ربوبیت می‌باشد و برخلاف تصوّر نجدیه که گمان می‌کنند مشرکان توحید ربوبیت داشته‌اند، خداوند در آیات بسیار زیادی، شرک مشرکان در ربوبیت را بیان کرده است و از جمله شرک‌های آنان، اعتقاد به شراکت إله‌هایشان در ملک و فرمانروایی الله متعال است.
[الإسراء: 111] و [الفرقان: 2] و او را در فرمانروایی هیچ شریکی نیست.
برای مثال خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَقُلِ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِي لَمۡ يَتَّخِذۡ وَلَدٗا وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ شَرِيكٞ فِي ٱلۡمُلۡكِ وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ وَلِيّٞ مِّنَ ٱلذُّلِّۖ وَكَبِّرۡهُ تَكۡبِيرَۢا١١١ [الإسراء: 111]
«و بگو: ستایش برای الله است که فرزندی (برای خود) بر نگزیده و او را در فرمانروایی هیچ شریکی نیست، و بخاطر ناتوانی (و ذلت، حامی ‌و) سرپرستی برای او نیست، و او را به شایستگی بزرگ بشمار».
و همچنین می‌فرماید: ﴿ٱلَّذِي لَهُۥ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَلَمۡ يَتَّخِذۡ وَلَدٗا وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ شَرِيكٞ فِي ٱلۡمُلۡكِ وَخَلَقَ كُلَّ شَيۡءٖ فَقَدَّرَهُۥ تَقۡدِيرٗا٢ [الفرقان: 2]
«(همان) کسی‌که فرمانروایی آسمان‌ها و زمین از آنِ اوست، و فرزندی (برای خود) بر نگزیده است، و در فرمانروایی هیچ شریکی ندارد، و همه چیز را آفرید، پس اندازۀ هر چیز را چنان که می‌باید؛ معین کرده است».
این فرموده‌اش: ﴿وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ شَرِيكٞ فِي ٱلۡمُلۡكِ بیانگر این است که مشرکان معتقد بودند که خداوند در ملک و فرمانراویی‌اش شریک دارد و اگر چنین اعتقادی نداشتند، پس چرا خداوند متعال پیامبرش صلی الله علیه وسلم را امر می‌کند تا چنین چیزی را در پاسخ به مشرکان بگوید؟ اگر مشرکان در این ادعایشان که خداوند متعال شریکی در ملکش ندارد دروغگو نبودند، پس می‌بایست آنان نزد محمد صلی الله علیه وسلم می‌آمدند و می‌گفتند: ای محمد، ما که برای الله توحید ربوبیت قائل هستیم، و معتقد نیستیم که إله‌هایمان در ملک و فرمانروایی خداوند شریک او باشند، پس چرا خدای تو چنین چیزی به ما نسبت داده است!؟ امّا انکار خداوند بر آنان به این معناست که مشرکان إله‌هایمان را در ملک و فرمانروانی شریک الله می‌دانستند. پس در کلام خداوند تأمل کن تا کیفیت شرک مشرکان را به درستی فهمیده باشی.
سمرقندی رحمه الله در تفسیر آیه می‌گوید: «وأمره بأن يقول: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ، أي لم يتخذ ولداً فيرث ملكه، وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ فيعارضه في عظمته. وقال أبو العالية: معناه، وَقُلِ الحمد لِلَّهِ الذي لم يجعلني ممن يتخذ له ولداً، ولم يجعلني ممن يقول له شريك فى الملك».
ترجمه: «خداوند پیامبر را امر نمود که بگوید: {ستایش برای الله است که فرزندی (برای خود) بر نگزیده و او را در فرمانروایی هیچ شریکی نیست} یعنی فرزندی بر نگیزده که فرمانراویی‌اش را به ارث ببرد، {و او را در فرمانروایی هیچ شریکی نیست} تا در عظمتش با او معارضه کند. و ابو العالیه می‌گوید: معنایش این است: {بگو ستایش برای الله است} که مرا از کسانی قرار نداده که برایش فرزند برگزینند و مرا از کسانی قرار نداده که می‌گویند او در ملک و فرمانروایی‌اش شریک دارد».[1]
و ابن کثیر رحمه الله در تفسیر آیه می‌گوید: «قَالَ ابْنُ جَرِيرٍ: حَدَّثَنِي يُونُسُ، أَنْبَأَنَا ابْنُ وَهْبٍ، أَخْبَرَنِي أَبُو صَخْرٍ، عَنِ الْقُرَظِيِّ أَنَّهُ كَانَ يَقُولُ فِي هَذِهِ الْآيَةِ: {وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا} الْآيَةَ، قَالَ: إِنَّ الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى قَالُوا: اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا، وَقَالَ الْعَرَبُ: [لَبَّيْكَ] لَبَّيْكَ، لَا شَرِيكَ لَكَ؛ إِلَّا شَرِيكًا هُوَ لَكَ، تَمْلِكُهُ وَمَا مَلَكَ. وَقَالَ الصَّابِئُونَ وَالْمَجُوسُ: لَوْلَا أَوْلِيَاءُ اللَّهِ لَذَلَّ. فَأَنْزَلَ اللَّهُ هَذِهِ الْآيَةَ: {وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَكَبِّرْهُ تَكْبِيرًا}».
ترجمه: «ابن جریر می‌گوید: یونس برایم تعریف کرد گفت، ابن وهب به ما خبر داد، ابو صخر به من خبر داد، از قرظی که او دربارۀ این آیه می‌گفت: یهود و نصاری گفتند خداوند فرزندی برگزید و عرب گفتند: لبیک لبیک شریکی برای تو نیست مگر شریکی که برای توست، مالک او و آنچه که مالکش است هستی. و صابئی‌ها و مجوس گفتند: اگر یاوران خدا نبودند حتماً خداوند دچار ذلّت و ناتوانی می‌شد. و پس این آیه نازل شد: {و بگو: ستایش برای الله است که فرزندی (برای خود) بر نگزیده و او را در فرمانروای هیچ شریکی نیست، و بخاطر ناتوانی (و ذلت، حامی ‌و) سرپرستی برای او نیست، و او را به شایستگی بزرگ بشمار}».[2]
و این شرک مشرکان در ربوبیت را نشان می‌دهد که معتقد بودند إله‌هایشان در ملک و فرمانروایی شریک خداوند هستند.

و شوکانی رحمه الله می‌گوید: «وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً كَمَا تَقُولُهُ الْيَهُودُ وَالنَّصَارَى، وَمَنْ قَالَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ إِنَّ الْمَلَائِكَةَ بَنَاتُ اللَّهِ، تَعَالَى عَنْ ذَلِكَ عُلُوًّا كَبِيرًا وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ أَيْ: مُشَارِكٌ لَهُ فِي مُلْكِهِ وَرُبُوبِيَّتِهِ كَمَا تَزْعُمُهُ الثَّنَوِيَّةُ وَنَحْوُهُمْ مِنَ الْفِرَقِ الْقَائِلِينَ بِتَعَدُّدِ الْآلِهَةِ وَلَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ أَيْ: لَمْ يَحْتَجْ إِلَى مُوَالَاةِ أَحَدٍ لِذُلٍّ يَلْحَقُهُ فَهُوَ مُسْتَغْنٍ عَنِ الْوَلِيِّ وَالنَّصِيرِ».
ترجمه: «بگو ستایش برای الله است که فرزندی (برای خود) بر نگزیده، چنانکه یهود و نصاری می‌گویند و نیز مشرکانی که می‌گویند ملائکه دختران خدا هستند، خداوند از چنین چیزی بسیار متعالی می‌باشد. {و او را در فرمانروای هیچ شریکی نیست} یعنی: کسی که در فرمانروایی و ربوبیتش با او مشارکت داشته باشد چنانکه ثنویه و امثال آنان از فرقه‌هایی که قائل به تعدد آلهه هستند چنین گمانی دارند. {و بخاطر ناتوانی (و ذلت، حامی ‌و) سرپرستی برای او نیست} یعنی: به موالات کسی احتیاجی ندارد چراکه او از ولی و نصیر بی‌نیاز است».[3]
و سمعانی رحمه الله می‌گوید: بت‌پرستان می‌گفتند خداوند در فرمانروایی شریک دارد: «وَقَوله: {وَلم يكن لَهُ شريك فِي الْملك} أَي: كَمَا قَالَه عَبدة الْأَصْنَام وَغَيرهم».
ترجمه: «اين فرموده‌اش: {و او را در فرمانروایی هیچ شریکی نیست} یعنی: آنطور که بت‌پرستان و غیر آنان این گونه می‌گفتند».[4]
و قرطبی رحمه الله نیز همینگونه می‌گوید: «(وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الملك) كما قال عبدة الأوثان».
ترجمه: «{و او را در فرمانروای هیچ شریکی نیست} چنانکه بت‌پرستان گفتند».[5]
ابن عطیه می‌گوید: «وقوله الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ الآية هي من الرد على قريش في قولهم إن لله شريكا، وفي قولهم اتخذ البنات، وفي قولهم في التلبية إلا شريك هو لك».
ترجمه: «این فرموده‌اش: {کسی‌که از آنِ اوست فرمانروایی آسمان‌ها...} ردی است بر قریش در این سخنشان که می‌گفتند برای الله شریکی است و در این سخنشان که خداوند دخترانی برای خود گرفته است و در این سخنشان در تلبیه که می‌گفتند: مگر شریکی که برای توست».[6]
و فخر رازی رحمه الله می‌گوید: «قَوْلُهُ: وَلَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَالْمُرَادُ أَنَّهُ هُوَ الْمُنْفَرِدُ بِالْإِلَهِيَّةِ، وَإِذَا عَرَفَ الْعَبْدُ ذَلِكَ انْقَطَعَ خَوْفُهُ وَرَجَاؤُهُ عَنِ الْكُلِّ، وَلَا يَبْقَى مَشْغُولَ الْقَلْبِ إِلَّا بِرَحْمَتِهِ وَإِحْسَانِهِ. وَفِيهِ الرَّدُّ عَلَى الثَّنَوِيَّةِ وَالْقَائِلِينَ بِعِبَادَةِ النُّجُومِ وَالْقَائِلِينَ بِعِبَادَةِ الْأَوْثَانِ».
ترجمه: «این فرموده‌اش: {و او را در فرمانروایی هیچ شریکی نیست} منظور از آن این است که اوتعالی در الهیتش یکتا است و اگر بنده این را فهمید، خوف و رجای او هم از هر چیزی قطع می‌شود و قلبش جز به رحمت و احسان اوتعالی مشغول نمی‌شود. و این فرموده‌اش ردی بر ثنویه و قائلین به عبادت ستارگان و قائلین به عبادت بت‌ها می‌باشد».[7]
واحد اندر ملک او را یار نی


بندگانش را جز او سالار نی

نیست خلقش را دگر کس مالکی


شرکتش دعوت کند جز هالکی

همچنین خداوند می‌فرماید: ﴿قُلِ ٱدۡعُواْ ٱلَّذِينَ زَعَمۡتُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ لَا يَمۡلِكُونَ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَمَا لَهُمۡ فِيهِمَا مِن شِرۡكٖ وَمَا لَهُۥ مِنۡهُم مِّن ظَهِيرٖ٢٢ [سبأ: 22]
«(ای پیامبر!) بگو: کسانی را که غیر از الله (آلهۀ خود) می‌پندارید، (به فریاد) بخوانید، (آن‌ها) هم‌وزن ذره‌ای در آسمان‌ها و در زمین مالک نیستند، و در (آفرینش و تدبیر) آن دو هیچ شرکتی ندارند، و او (= الله) از میان آن‌ها یاور و پشتیبانی ندارد».
مشرکان من دون الله هایشان را به فریاد می‌خواندند و در بخش‌های گذشته من دون الله را بیان کردیم که آلهه و ارباب و اولیاء و انصار و... بودند. مشرکان آن‌ها را به فریاد می‌خواندند و هدف از این به فریاد خواندن‌هایشان این بود که إله‌هایشان به آنان نفعی برسانند یا ضرری از آنان دفع کنند، و معتقد بودند که إله‌هایشان شریک الله در مالکیت و تدبیر آسمان‌ها و زمین هستند و خداوند این اعتقادشان را رد می‌کند و می‌فرماید کسانی که به جای الله به فریاد می‌خوانید: ﴿لَا يَمۡلِكُونَ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ {هم‌وزن ذره‌ای در آسمان‌ها و در زمین مالک نیستند}. چون آنان گمان می‌کردند که إله‌هایشان در آسمان‌ها و زمین شریک خداوند هستند. و فرمود: ﴿وَمَا لَهُمۡ فِيهِمَا مِن شِرۡكٖ یعنی در تدبیر امور جهان هستی، شریک خداوند نیستند و این آیه ردی بر گمان مشرکان است که گمان می‌کردند إله‌هایشان در تدبیر امور این جهان، شریک الله هستند و اگر چنین اعتقادی نسبت به إله‌هایشان نداشتند، آن‌ها را هم عبادت نمی‌کردند.
طبری رحمه الله می‌گوید: «فقل يا محمد لهؤلاء المشركين بربهم من قومك الجاحدين نعمنا عندهم: ادعوا أيها القوم الذين زعمتم أنهم لله شريك من دونه، فسلوهم أن يفعلوا بكم بعض أفعالنا بالذين وصفنا أمرهم من إنعام أو إياس، فإن لم يقدروا على ذلك فاعلموا أنكم مبطلون؛ لأن الشركة في الربوبية لا تصلح ولا تجوز، ثم وصف الذين يدعون من دون الله فقال: إنهم لا يملكون مثقال ذرة في السماوات ولا في الأرض من خير ولا شر ولا ضر ولا نفع، فكيف يكون إلهًا من كان كذلك».
ترجمه: «ای محمد به آن مشرکان به پروردگارشان از قومت که نعمت‌های ما را که نزدشان است انکار می‌کنند {بگو: بخوانید}، ای قوم، {کسانی غیر از او را که گمان می‌کنید} آن‌ها شریک الله هستند، پس از آنان بخواهید که کاری با شما بکنند که ما با کسانی که آنان را وصف کردیم، کرده‌ایم مثل نعمت بخشیدن یا ناامید ساختن، پس اگر بر چنین کاری ناتوان بودند پس بدانید که آن‌ها باطل هستند، برای اینکه شرک در ربوبیت درست نیست و جایز نمی‌باشد. سپس کسانی که بجای الله آنان را می‌خوانند وصف می‌کند و می‌فرماید: {آن‌ها هم وزن ذره‌ای} از خیر و شر و نفع و ضرر {را در آسمان‌ها و زمین مالک نیستند}، پس چگونه کسی که اینگونه است می‌تواند إله باشد».[8]
و ابو محمد مکی مالکی رحمه الله می‌گوید: «ثم قال تعالى: {قُلِ ادعوا الذين زَعَمْتُمْ مِّن دُونِ الله} أي: قل يا محمد لهؤلاء الجاحدين من قومك: ادعوا من زعمتم أنه شريك لله فاسئلوهم يفعلوا بكم بعض ما فعل بهؤلاء الذين تقدم ذكرهم من خير ونعمة فإنهم لا يملكون زنة مثقال ذرة في السماوات ولا في الأرض، {وَمَا لَهُمْ فِيهِمَا مِن شِرْكٍ} أي: فليس يملكون شيئاً على الانفراد ولا على الشركة، فكيف يكون من هذه حالة شريكاً لمن يملك جميع ذلك، وإذا لم تقدر ألهتكم على شيء من ذلك، فأنتم مبطلون في دعواكم. فمفعول زعمتم جملة محذوفة دل عليها الخطاب، والتقدير: الذين زعمتم أنهم ينصرونكم من دون الله، يعني الملائكة لأنهم عبدوهم من دون الله وزعموا أنهم ينصرونهم. ثم قال: {وَمَا لَهُ مِنْهُمْ مِّن ظَهِيرٍ} أي: وما لله جل ذكره من آلهتهم من عوين على خلق شيء».
ترجمه: «سپس خداوند متعال فرمود: {بگو: کسانی را که غیر از الله (آلهه خود) می‌پندارید، (به فریاد) بخوانید} یعنی: ای محمد به آن منکران از قومت بگو: کسانی را که گمان می‌کنید شریک خداوند هستند بخوایند، پس از آنان بخواهید که با شما آن کاری را بکنند که ما با کسانی که ذکر آنان پیشتر آمد از دادن خیر و نعمت به آنان انجام دادیم، برای اینکه آنان به اندازۀ وزن مثقال ذره‌ای در آسمان‌ها و زمین را مالک نیستند. {و در آن دو هیچ شرکتی ندارند} یعنی: نه بصورت انفرادی و نه بصورت اشتراکی مالک چیزی نیستند، پس چگونه کسی که حال او اینگونه است می‌تواند شریک کسی باشد که مالک همۀ اینهاست؟ و اگر إله‌هایتان بر چیزی از اینها قادر نباشند پس شما در ادعایتان باطل می‌باشید. و مفعول کلمه ﴿زَعَمۡتُم جملۀ حذف شده‌ای است که خطاب بر آن دلالت دارد، و تقدیر آن این چنین است: کسانی که گمان می‌کنید آن‌ها بجای الله شما را یاری می‌دهند، یعنی ملائکه، برای اینکه آن‌ها را بجای الله عبادت می‌کردند، و گمان می‌کردند آن‌ها یاریشان می‌دهند. سپس فرمود: {و او (= الله) از میان آن‌ها یاور و پشتیبانی ندارد} یعنی: خداوند متعال إله‌هایی که یاری‌دهندۀ او در خلق کردن اشیاء باشند، ندارد».[9]
و بغوی رحمه الله در تفسیر آیه می‌گوید: «قُلِ، يَا مُحَمَّدُ لِكَفَّارِ مَكَّةَ، ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ، أَنَّهُمْ آلِهَةٌ، مِنْ دُونِ اللَّهِ، وَفِي الْآيَةِ حَذْفٌ أَيِ ادْعُوهُمْ لِيَكْشِفُوا الضُّرَّ الَّذِي نَزَلَ بِكُمْ فِي سِنِيِّ الْجُوعِ، ثُمَّ وَصَفَهَا فَقَالَ: لَا يَمْلِكُونَ مِثْقالَ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَلا فِي الْأَرْضِ، مِنْ خَيْرٍ وَشَرٍّ وَنَفْعٍ وَضُرٍّ وَما لَهُمْ، يعني الآلهة، فِيهِما، في السموات والأرض، مِنْ شِرْكٍ، من شَرِكَةٍ، وَما لَهُ، أَيْ وَمَا لِلَّهِ، مِنْهُمْ مِنْ ظَهِيرٍ، عَوْنٍ».
ترجمه: «ای محمد به کفار مکه بگو: کسانی را بخوانید که بغیر از الله گمان می‌کنید آن‌ها آلهه هستند، و در آیه حذفی وجود دارد، یعنی آن‌ها را بخوانید تا ضرری که در خشک‌سالی‌ها بر شما آمده است را از شما بردارند، سپس آن‌ها را وصف کرده و می‌فرماید: مالک مثقال ذره‌ای از خیر و شر و نفع و ضرر در آسمان‌ها و زمین نیستند و آن إله‌ها در آسمان‌ها و زمین هیچ سهم و شراکتی ندارند و برای اوتعالی یاری دهنده و کمک‌کننده‌ای از میان آنان وجود ندارد».[10]
و اگر چنانکه نجدیه گمان می‌کنند می‌بود، اینکه مشرکان توحید ربوبیت داشته‌اند و برای إله‌هایشان صفات ربوبیت قائل نبوده‌اند، پس می‌بایست آن مشرکان با شنیدن این آیات نزد پیامبر صلی الله علیه وسلم می‌آمدند و می‌گفتند: ای محمد چرا خدای تو می‌گوید که ما گمان می‌کنیم که إله‌هایمان مالک نفع و ضرری هستند، در حالی که ما توحید ربوبیت داریم و در حالی که ما خودمان هم می‌دانیم که إله‌های ما مالک مثقال ذره‌ای در آسمان‌ها و زمین نیستند و جز الله را مالک نفع و ضرر خود نمی‌دانیم؟! و اگر آنطوری که نجدیه گمان می‌کنند بود، اینکه مشرکان توحید ربوبیت داشته‌اند، پس واقعا این آیات به چه معنایی هستند؟ یعنی خداوند چیزی را به مشرکان نسبت می‌دهد که به آن معتقد نبوده‌اند؟ پس الله تو را رحمت کند، با شعارها و نام‌های زیبایی مانند علمای توحید و مجدّدین توحید، فریفته نشو و فریب کسانی که خود را علمای توحید و مخالفانشان از مسلمانان را علمای مشرکین وصف می‌کنند، نخور و در این آیات به خوبی تأمل کن بدون اینکه افسار عقلت را از روی حسن ظن و فریفته شدن به اسم توحید، به دست تقلیدِ کورکورانه، بسپاری و به خوبی و با دقت در این آیات تدبر کن تا حقیقت شرک مشرکان را فهمیده باشی و در دام کسانی که در صدد تطهیر شرک مشرکان و تخفیف آن و زیبا نشان دادن عقاید مشرکان هستند، نیوفتی و همانند خوارج آیاتی که دربارۀ مشرکان نازل شده است را بر مومنان تطبیق ندهی. و پناه می‌بریم به خداوند از جهل و کج فهمی‌ و فهم ناقص از دین.
همچنین زمخشری رحمه الله در تفسیر آیه می‌گوید: «قُلِ لمشركي قومك ادْعُوا الَّذِينَ عبدتموهم من دون الله من الأصنام والملائكة وسميتموهم باسمه كما تدعون الله، والتجئوا إليهم فيما يعروكم كما تلتجئون إليه، وانتظروا استجابتهم لدعائكم ورحمتهم كما تنتظرون أن يستجيب لكم ويرحمكم، ثم أجاب عنهم بقوله لا يَمْلِكُونَ مِثْقالَ ذَرَّةٍ من خير أو شر، أو نفع أو ضر فِي السَّماواتِ وَلا فِي الْأَرْضِ».
ترجمه: «به مشرکان قومت بگو، آن اصنام و ملائکه‌ای که بجای الله عبادت می‌کنید و آن‌ها را به اسم او نامگذاری کرده‌اید را بخوانید همانطور که الله را می‌خوانید و در چیزهایی که به شما می‌رسد به آنان پناه بگیرید همانطور که به الله پناه می‌گیرید و انتظار پاسخ داده شدن به دعایتان را از آنان و رحم کردن آنان به شما را داشته باشید همانطور که انتظار جواب دادنتان و مورد رحمت قرار گرفتنتان را از الله دارید، سپس به آنان جواب داده با این فرموده‌اش: {(آن‌ها) هم‌وزن ذره­­ای مالک} خیر یا شری یا نفع یا ضرری {در آسمان ها و زمین نیستند}».[11]
پس مشرکان به همان شکلی که الله را به فریاد می‌خواندند، إله‌هایشان را هم به فریاد می‌خواندند و از آنان طلب جلب نفع و دفع ضرر می‌کردند و اینها همگی بیانگر ربوبیت قائل بودن برای إله‌هایشان است.
و فخر رازی رحمه الله در تفسیر آیه می‌گوید: «وَاعْلَمْ أَنَّ الْمَذَاهِبَ الْمُفْضِيَةَ إِلَى الشِّرْكِ أَرْبَعَةٌ أَحَدُهَا: قَوْلُ مَنْ يَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى خَلَقَ السَّمَاءَ وَالسَّمَاوِيَّاتِ وَجَعَلَ الْأَرْضَ وَالْأَرْضِيَّاتِ فِي حُكْمِهِمْ، وَنَحْنُ مِنْ جُمْلَةِ الْأَرْضِيَّاتِ فَنَعْبُدُ الْكَوَاكِبَ وَالْمَلَائِكَةَ الَّتِي فِي السَّمَاءِ فَهُمْ آلِهَتُنَا وَاللَّهُ إِلَهُهُمْ، فَقَالَ اللَّهُ تَعَالَى فِي إبطال قولهم: إنهم لا يملكون في السموات شَيْئًا كَمَا اعْتَرَفْتُمْ، قَالَ وَلَا فِي الْأَرْضِ عَلَى خِلَافِ مَا زَعَمْتُمْ وَثَانِيهَا: قَوْلُ مَنْ يقول السموات مِنَ اللَّهِ عَلَى سَبِيلِ الِاسْتِبْدَادِ وَالْأَرْضِيَّاتُ مِنْهُ وَلَكِنْ بِوَاسِطَةِ الْكَوَاكِبِ فَإِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْعَنَاصِرَ وَالتَّرْكِيبَاتِ الَّتِي فِيهَا بِالِاتِّصَالَاتِ وَالْحَرَكَاتِ وَالطَّوَالِعِ فَجَعَلُوا لِغَيْرِ اللَّهِ مَعَهُ شِرْكًا فِي الْأَرْضِ وَالْأَوَّلُونَ جَعَلُوا الْأَرْضَ لِغَيْرِهِ وَالسَّمَاءَ لَهُ، فَقَالَ فِي إِبْطَالِ قَوْلِهِمْ: وَما لَهُمْ فِيهِما مِنْ شِرْكٍ أَيِ الْأَرْضُ كَالسَّمَاءِ لِلَّهِ لَا لِغَيْرِهِ، وَلَا لِغَيْرِهِ فِيهَا نَصِيبٌ وَثَالِثُهَا: قَوْلُ مَنْ قَالَ: التَّرْكِيبَاتُ وَالْحَوَادِثُ كُلُّهَا مِنَ اللَّهِ تَعَالَى لَكِنْ فَوَّضَ ذَلِكَ إِلَى الْكَوَاكِبِ، وَفِعْلُ الْمَأْذُونِ يُنْسَبُ إِلَى الْآذِنِ وَيُسْلَبُ عَنِ الْمَأْذُونِ فِيهِ، مِثَالُهُ إِذَا قَالَ مَلِكٌ لِمَمْلُوكِهِ اضْرِبْ فُلَانًا فَضَرَبَهُ يُقَالُ فِي الْعُرْفِ الْمَلِكُ ضَرَبَهُ وَيَصِحُّ عُرْفًا قَوْلُ الْقَائِلِ مَا ضَرَبَ فُلَانٌ فُلَانًا، وَإِنَّمَا الْمَلِكُ أَمَرَ بِضَرْبِهِ فَضُرِبَ، فَهَؤُلَاءِ جَعَلُوا السَّمَاوِيَّاتِ مُعَيَّنَاتٍ لِلَّهِ فَقَالَ تَعَالَى فِي إِبْطَالِ قَوْلِهِمْ: وَما لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهِيرٍ مَا فَوَّضَ إِلَى شَيْءٍ شَيْئًا، بَلْ هُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ حَفِيظٌ وَرَقِيبٌ وَرَابِعُهَا: قَوْلُ مَنْ قَالَ إِنَّا نَعْبُدُ الْأَصْنَامَ الَّتِي هِيَ صُوَرُ الْمَلَائِكَةِ لِيَشْفَعُوا لَنَا فَقَالَ تَعَالَى فِي إِبْطَالِ قَوْلِهِمْ وَلا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ فَلَا فَائِدَةَ لِعِبَادَتِكُمْ غَيْرَ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يَأْذَنُ فِي الشَّفَاعَةِ لِمَنْ يَعْبُدُ غَيْرَهُ فَبِطَلَبِكُمُ الشَّفَاعَةَ تُفَوِّتُونَ عَلَى أَنْفُسِكُمُ الشَّفَاعَةَ».
ترجمه: «و بدان مذاهبی که به شرک کشیده می‌شوند چهار نوع است، یکی: سخن کسی که می‌گوید: الله متعال آسمان و آسمانیان را خلق کرد و زمین و زمینیان را در حکم آنان قرار داد و ما از جمله زمینیان هستیم، پس ستارگان و ملائکه­ای که در آسمان هستند را عبادت می‌کنیم و آن‌ها آلهۀ ما هستند و الله إله آنان. و خداوند متعال در ابطال قول آنان فرمود: آنان در آسمان‌ها مالک هیچ چیزی نیستند چنانکه به آن اعتراف دارید و در زمین هم مالک چیزی نیستند بر خلاف آنطوری که گمان می‌کنید. و دوم: قول کسی که می‌گوید: آسمان‌ها به شکل استبدادی از آنِ خداوند است و زمینیان هم از آنِ اوست امّا بواسطۀ ستارگان. پس خداوند عناصر و ترکیباتی که در آن وجود دارد را با اتصالات و حرکات و طوالعی مشخص، خلق کرده است، پس به همراه الله غیر الله را شریک او در زمین قرار دادند و گروه اوّل، زمین را برای غیر او قرار دادند و آسمان را برای او. پس در ابطال قول آنان فرمود: {در آن دو شراکتی ندارند} یعنی زمین به همانند آسمان فقط برای الله است نه غیر او و در آن دو (آسمان‌ها و زمین) برای هیچ کسی نصیبی از آن وجود ندارد. و سوم: قول کسی که می‌گوید: ترکیبات و حوادث همه‌اش از آن الله متعال است منتها آن‌ها را به ستارگان تفویض و واگذار کرده است و فعل مأذون به آذن نسبت داده می‌شود و از مأذون سلب می‌شود. مثلاً زمانی که پادشاه به زیردستانش می‌گوید فلانی را بزنید و او را می‌زنند، در عرف گفته می‌شود که پادشاه او را زد و در عرف و عادت وقتی که یکی بگوید فلانی، فلانی را نَزَد، بلکه پادشاه دستور به زدن او کرد و زده شد، چنین سخنی هم در عرف درست می‌باشد. و آن‌ها آسمانیان را یاری دهندگان برای الله دانستند و خداوند متعال در ابطال قولشان فرمود: {و او (= الله) از میان آن‌ها یاور و پشتیبانی ندارد} یعنی هیچ چیزی را به چیز دیگری واگذار نکرده است؛ بلکه او بر هر چیزی حافظ و مراقب است. و چهارم: سخن کسی که می‌گوید: ما اصنامی ‌که در صورت ملائکه هستند را عبادت می‌کنیم تا در نزد الله شفاعتمان کنند و خداوند در ابطال سخنشان می‌گوید: {شفاعت در نزد او نفعی ندارد مگر برای کسی که به او اجازه داده باشد} پس فایده‌ای در اینکه غیر الله را عبادت می‌کنید نمی‌برید، برای اینکه الله به شفاعت کسی اجازه نمی‌دهد که غیر او را عبادت کند. پس با طلب شفاعتتان، شفاعت برای خود را از دست می‌دهید».[12]
و قرطبی رحمه الله در تفسیر آیه می‌گوید: «قَوْلُهُ تَعَالَى: (قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ) أَيْ هَذَا الَّذِي مَضَى ذِكْرُهُ مِنْ أَمْرِ دَاوُدَ وَسُلَيْمَانَ وَقِصَّةِ سَبَأٍ مِنْ آثَارِ قُدْرَتِي، فَقُلْ يَا مُحَمَّدُ لِهَؤُلَاءِ الْمُشْرِكِينَ هل عند شركائكم قدرة على شي مِنْ ذَلِكَ. وَهَذَا خِطَابُ تَوْبِيخٍ، وَفِيهِ إِضْمَارٌ: أَيِ ادْعُوَا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ آلِهَةٌ لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ لِتَنْفَعَكُمْ أَوْ لِتَدْفَعَ عَنْكُمْ مَا قَضَاهُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى عَلَيْكُمْ، فَإِنَّهُمْ لا يملكون ذلك، و (لَا يَمْلِكُونَ مِثْقالَ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَلا فِي الْأَرْضِ وَما لَهُمْ فِيهِما مِنْ شِرْكٍ وَما لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهِيرٍ) أَيْ مَا لِلَّهِ مِنْ هَؤُلَاءِ مِنْ مُعِينٍ عَلَى خَلْقِ شي، بَلِ اللَّهُ الْمُنْفَرِدُ بِالْإِيجَادِ، فَهُوَ الَّذِي يُعْبَدُ، وعبادة غيره محال».
ترجمه: «این فرمودۀ خداوند متعال: {بگو: کسانی را که غیر از الله (آلهۀ خود) می‌پندارید، (به فریاد) بخوانید} یعنی این مطالبی که ذکر آن گذشت، از داستان داود و سلیمان و قصه سبأ از آثار قدرت من است، پس ای محمد به آن مشرکان بگو: آیا شُرکایتان بر چیزی از اینها قدرتی دارند؟ و این خطاب توبیخی است و در این جمله، عبارتی پنهان شده است: یعنی کسانی را که گمان می‌کنید آن‌ها آلهۀ شما بجای الله هستند بخوانید تا به شما نفع برسانند یا آنچه را که الله تبارک و تعالی برای شما رقم زده است را از شما دفع کنند، چراکه آنان مالک چنین چیزی نیستند. {(آن‌ها) هم‌وزن ذره­ای در آسمان‌ها و در زمین مالک نیستند، و در (آفرینش و تدبیر) آن دو هیچ شرکتی ندارند، و او (= الله) از میان آن‌ها یاور و پشتیبانی ندارد} یعنی خداوند از میان آنان هیچ معین و یاری دهنده‌ای برای خلق اشیاء ندارد، بلکه الله در ایجاد کردن منفرد است، پس اوست کسی که عبادت می‌شود و عبادت غیر او محال است».[13]
و ابن قیم رحمه الله در تفسیر آیه می‌گوید: «فتأمل كيف أخذت هذه الآية على المشركين مجامع الطرق التي دخلوا منها إلى الشرك وسدت بها عليهم الباب أبلغ سد وأحكمه، فإن العابد إنما يتعلق بالمعبود لما يرجو من نفعه، وإلا فلو كان لا يرجو منفعة منه فلا يتعلق قلبه به أبدا. وحينئذ فلا بد أن يكون المعبود امّا مالكا للأسباب التي ينتفع بها عابده، أو شريكا لمالكها، أو ظهيرا أو وزيرا أو معاونا له، أو وجيها ذا حرمة وقدر، يشفع عنده فإذا انتفت هذه الأمور الأربعة من كل وجه انتفت أسباب الشرك وانقطعت مواده.
فنفى سبحانه عن آلهتهم أن تملك مثقال ذرة في السموات والأرض.
فقد يقول المشرك: هي شريكة للمالك الحق. فنفى شركها له.
فيقول المشرك: قد تكون ظهيرا أو وزيرا، أو معاونا. فقال: وَما لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهِيرٍ.
ولم يبق إلا الشفاعة فنفاها عن آلهتهم، وأخبر أنه لا يشفع أحد عنده إلا بإذنه فإن لم يأذن للشافع لم يتقدم بالشفاعة بين يديه، كما يكون في حق المخلوقين. فإن المشفوع عنده يحتاج إلى الشافع وإلى معاونته له فيقبل شفاعته، وإن لم يأذن له منها. وأما من كل ما سواه فقير إليه بذاته فهو الغني بذاته عن كل ما سواه. فكيف يشفع عنده أحد بغير إذنه؟».
ترجمه: «پس تأمل کن که چگونه این آیه تمام راه‌هایی که از آن وارد شرک می‌شوند را بر مشرکان گرفته است و درب را بر آنان به کامل‌ترین و محکم‌ترین شکل بسته است. برای اینکه عابد تنها به این خاطر به معبود تعلّقِ‌خاطر پیدا می‌کند که از او امید نفع رساندنی دارد، وگرنه اگر از او امید نفع رساندنی نداشت پس هرگز قلبش به او تعلق پیدا نمی‌کرد. و اینجاست که حتماً می‌بایست که معبود: یا باید مالک اسبابی باشد که عابدش با آن اسباب نفع می‌برد، یا شریک مالک آن اسباب باشد، یا مددکار و وزیر و معاون آن مالک باشد، یا در نزد او (مالک اسباب) صاحب مقام و جایگاهی و دارای حرمت و قدری باشد تا بتواند نزد او شفاعت کند، و هنگامی‌که این امور چهارگانه از هر جهت منتفی شد اسباب شرک هم منتفی می‌شود و موادّ آن قطع می‌گردد.
پس خداوند سبحان اینکه إله‌هایشان مالک مثقال ذره‌ای در آسمان‌ها و زمین باشند را نفی کرده است.
ممکن است مشرک بگوید: إله‌ها شریکی هستید برای مالک حقیقی. پس شراکت آن‌ها را هم نفی کرد.
و یا مشرکی بگوید: ممکن است آن إله‌ها مددکار و پشتیبان یا وزیر یا معاون او باشند. پس فرمود: {و او (= الله) از میان آن‌ها یاور و پشتیبانی ندارد}.
و جز شفاعت باقی نمانده که آن را هم از إله‌هایشان نفی کرد و خبر داده که کسی نزد او جز با اجازۀ او شفاعت نمی‌کند. پس اگر به شافع اجازه ندهد نمی‌تواند نزد او شفاعت کند؛ چنانکه که در حق مخلوقات اینگونه است (و بدون اجازه، شفاعت انجام می‌دهند). برای اینکه آن کسی که در نزد او شفاعت انجام می‌شود چنین کسی به شافع نیاز دارد و به یاری و کمکش نیاز دارد به همین خاطر است که شفاعتش را قبول می‌کند اگرچه هم به شفاعتش اجازه نداده (و راضی) نباشد. و امّا هر آنچه غیر او تعالی است ذاتاً به او فقیر و نیازمند است و خداوند ذاتاً از هرچیزی بی‌نیاز است، پس چگونه کسی می‌تواند در نزد او بدون اجازه (و رضایت) او شفاعت ­کند؟».[14]
همچنین ابن قیم رحمه الله در جایی دیگر دربارۀ این آیه می‌گوید: «فَالْمُشْرِكُ إِنَّمَا يَتَّخِذُ مَعْبُودَهُ لِمَا يَعْتَقِدُ أَنَّهُ يَحْصُلُ لَهُ بِهِ مِنَ النَّفْعِ، وَالنَّفْعُ لَا يَكُونُ إِلَّا مِمَّنْ فِيهِ خَصْلَةٌ مِنْ هَذِهِ الْأَرْبَعِ امّا مَالِكٌ لِمَا يُرِيدُهُ عِبَادُهُ مِنْهُ، فَإِنْ لَمْ يَكُنْ مَالِكًا كَانَ شَرِيكًا لِلْمَالِكِ، فَإِنْ لَمْ يَكُنْ شَرِيكًا لَهُ كَانَ مُعِينًا لَهُ وَظَهِيرًا، فَإِنْ لَمْ يَكُنْ مُعِينًا وَلَا ظَهِيرًا كَانَ شَفِيعًا عِنْدَهُ.
فَنَفَى سُبْحَانَهُ الْمَرَاتِبَ الْأَرْبَعَ نَفْيًا مُتَرَتِّبًا، مُتَنَقِّلًا مِنَ الْأَعْلَى إِلَى مَا دُونَهُ، فَنَفَى الْمِلْكَ، وَالشِّرْكَةَ، وَالْمُظَاهَرَةَ، وَالشَّفَاعَةَ، الَّتِي يَظُنُّهَا الْمُشْرِكُ، وَأَثْبَتَ شَفَاعَةً لَا نَصِيبَ فِيهَا لِمُشْرِكٍ، وَهِيَ الشَّفَاعَةُ بِإِذْنِهِ».
ترجمه: «پس مشرک تنها به این خاطر معبودش را عبادت می‌کند چون معتقد است که با آن نفعی برایش حاصل می‌شود و کسی نمی‌تواند نفع برساند مگر اینکه این خصلت های چهارگانه در او باشد: اینکه مالک چیزی باشد که عبادت کنندگانش آن را از او می‌خواهند. و اگر مالک آن چیز نباشد، پس شریک مالک باشد. و اگر شریک مالک نبود پس یاور و مددکار او باشد. و اگر یاور و مددکارش نبود پس در نزد او شفاعت کننده باشد. و خداوند سبحان این مراتب چهارگانه را به ترتیب از بالا به پایین نفی کرد. پس خداوند چیزهایی را نفی کرد که مشرکان گمان می‌کردند در آلهۀشان وجود دارد مانند مالکیت و شراکت و مظاهرت و شفاعت، و اما شفاعتی که مشرک در آن هیچ نصیبی ندارد را ثابت کرده است و آن شفاعت با اجازه‌اش است».[15]
طبق سخنان ابن قیم رحمه الله دربارۀ این آیه، متوجه می‌شویم که مشرکان قدرت نفع رساندن در إله‌هایشان می‌دیدند و اگر عابد قدرت نفع رساندن در إله‌هایش نمی‌دید، هرگز او را عبادت نمی‌کرد. پس در نتیجه اینکه مشرک قدرت نفع رساندن برای إله‌هایش قائل است به این معناست که آن چهار موردی که در آیه ذکر شده‌اند را برای إله‌هایش قائل شده است و بدون شک هر یک از آن چهار مورد، باعث شرک در ربوبیت هستند که عبارت‌اند از: 1- مالک بودن، 2- شریک مالک بودن، 3- ظهیر و یاور و مددکار مالک بودن، 4- شافع بدون اذن، نزد مالک بودن.
پس طبق آیاتی که گذشت و طبق اقوال علما در تفسیر این آیات، ثابت شد که مشرکان برای إله‌هایشان مالکیت من دون الله قائل بودند و إله‌هایشان را در مالکیت شریک الله می‌دانستند.
ممکن است برای کسی این سوال پیش بیاد و بگوید که: پس تکلیف تلبیه مشرکان چه می‌شود که در آن، می‌گفتند الله مالک شریکان و مالک آنچه شریکان دارند است؟ و آیا این تلبیه، به معنای نفی مالکیت از إله‌هایشان نیست؟ و جمع بین آیاتی که این بخش گذشت و مالکیت را برای إله‌های مشرکان ثابت می‌کرد و بین تلبیه مشرکان که مالکیت را از آنان نفی می‌کرد چگونه است؟
امام مسلم در صحیحش تلبیه مشرکان را از ابن عباس رضی الله عنهما چنین نقل کرده است که گفت: «قَالَ: كَانَ الْمُشْرِكُونَ يَقُولُونَ: لَبَّيْكَ لَا شَرِيكَ لَكَ، قَالَ: فَيَقُولُ رَسُولُ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ: "وَيْلَكُمْ، قَدْ قَدْ" فَيَقُولُونَ: إِلَّا شَرِيكًا هُوَ لَكَ، تَمْلِكُهُ وَمَا مَلَكَ، يَقُولُونَ هَذَا وَهُمْ يَطُوفُونَ بِالْبَيْتِ».
ترجمه: «ابن عباس گفت: مشرکان می‌گفتند: {لبیک (اجابت باد تو را) شریکی نداری}. ابن عباس گفت: پس رسول خدا صلی الله علیه وسلم فرمود: {وای بر شما کافی است}. و آنان (در ادامه‌اش) می‌گفتند: {مگر شریکی که برای توست؛ که تو مالک او و آنچه مالکش است، هستی}. این را می‌گفتند و دور خانۀ کعبه طواف می‌کردند».[16]
و حافظ ابو القاسم عبد الرحمن السهیلی در شرح سیرۀ ابن هشام دربارۀ نحوۀ تغییر یافتن تلبیه توحیدی به شرکی می‌گوید: «وَكَانَتْ التّلْبِيَةُ مِنْ عَهْدِ إبْرَاهِيمَ: لَبّيْكَ لَا شَرِيكَ لَك لَبّيْكَ حَتّى كَانَ عَمْرُو بْنُ لُحَيّ، فَبَيْنَمَا هُوَ يُلَبّي تَمَثّلَ لَهُ الشّيْطَانُ فِي صُورَةِ شَيْخٍ يُلَبّي مَعَهُ فَقَالَ عَمْرٌو: لَبّيْكَ لَا شَرِيك لَك، فَقَالَ الشّيْخُ إلّا شَرِيكًا هُوَ لَك، فَأَنْكَرَ ذَلِكَ عَمْرٌو، وَقَالَ مَا هَذَا؟ فَقَالَ الشّيْخُ قُلْ تَمْلِكُهُ وَمَا مَلَكَ فَإِنّهُ لَا بَأْسَ بِهَذَا، فَقَالَهَا عَمْرٌو، فَدَانَتْ بِها الْعَرَبُ».
ترجمه: «تلبیه از زمان ابراهیم اینگونه بود: {لبیک شریکی نداری}، تا اینکه عمرو بن لحی آمد و هنگامی‌ که او تلبیه می‌کرد شیطان به صورت پیر مردی نزد او در آمد و به همراه او تلبیه می‌گفت. عمرو بن لحی گفت: {لبیک شریکی نداری}، و آن پیر مرد گفت: {مگر شریکی که برای توست}. عمرو این حرف را بر او انکار کرد و گفت: این دیگر چیست؟ آن پیر مرد گفت: بگو: {مالک او و آنچه مالکش است، هستی} که اینطوری اشکالی پیش نمی‌آید. و عمرو هم چنین گفت و عرب هم به آن گردن نهاد».[17]
تلبیه مشرکان از متناقض‌ترین و بی‌نظم ترین سخنان مشرکان بود، طوری که ابتدا از او نفی شریک می‌کردند، سپس برای او اثبات شریک می‌کردند، سپس در توجیه این شرک می‌گفتند که خداوند مالک آن شریک و مالک آنچه که آن شریک دارد، است.
این سخن مشرکان برای بعضی از کسانی که مشرکان را در ربوبیت موحّد نشان میدهند، مشتبه گشته و می‌گویند طبق این سخن مشرکان، مشرکان الله را مالک إلههایشان دانسته‌اند، پس در نتیجه مشرکان برای إلههایشان مالکیت من دون الله قائل نبوده‌اند و إلههایشان را مستقل از الله در مالکیت ندانسته‌اند!
اما این برداشت اشتباه است برای اینکه:
اولا: مشرکان عرب و مخصوصاً مشرکان قریش که این تلبیه را می‌گفتند، معتقد بودند که إله‌هایشان ملائکه هستند و ملائکه را هم دختران الله می‌دانستند. یعنی إله‌هایشان را از ذات و عنصر و جنس الهی می‌دانستند، به عبارتی دیگر الهیت را جنسی می‌دانستند که تعدد می‌پذیرد به همان شکل که انسان جنسی است که متعدد است. در واقع مشکل اصلی مشرکان تشبیه خالق به مخلوق بود، آن‌ها چون می‌دیدند که انسان‌ها متعدد هستند، إلهیت را نیز متعدد می‌دانستند. مثلاً یک انسان آزاد یک انسان دیگر را به برده می‌گیرد و هردو در جنس انسان بودن مشترک هستند و در باور آنان الهیت هم همینگونه بود، اینکه جنس إله متعدد است و در رأس همۀ إله‌ها الله قرار دارد و پایین‌تر از او إله‌های دیگر از جنس و عنصر همان إله وجود دارد.
دوما: فرزند نمی‌تواند مخلوق پدر باشد، بلکه از عنصر و جنس و ذات او و جزئی از اوست، لذا مشرکان عرب إله‌هایشان که ملائکه بودند را مخلوق و بندۀ خدا نمی‌دانستند بلکه إلهی همانند الله و فرزندان الله می‌دانستند. و البته این نکته لازم به ذکر است که بعضی از انواع مشرکان مانند ستاره پرستان وجود داشتند که إله‌هایشان را مخلوق الله می‌دانستند، نه فرزند الله، امّا باید توجه کرد که برای قائل شدن ربوبیت برای غیر الله، شرط نیست که حتما آن غیر الله را فرزند الله دانست، بلکه نسبت دادن خصائص ربوبیت به غیر الله و شریک قرار دادن او در ملک و فرمانراویی یا ولی من الذل دانستن او، و به عبارت دیگر، إله دانستن او، منوط به فرزند دانستن او برای الله نیست.
سوما: اینکه مشرکان در تلبیه‌شان می‌گفتند که الله مالک إله‌ها و مالک آنچه إله هایشان دارد است، این سخن تاثیری در اصل شرک آنان ندارد چراکه آنان با اثبات إلهی من دون الله، اصل شرک را مرتکب شده‌اند، و انحراف‌های بعدی تنها گمراهی بر روی گمراهی و زیاده در کفر و شرک محسوب می‌شود. یعنی به مجرد اثبات إله من دون الله و متعدد دانستن الهیت، شرک رخ داده است، حال بعد از آن، چه الله را مالک آن إله‌ها بداند و چه نداند، تنها زیاده در کفر و شرک است. نه اینکه شرک و کفر متوقف باشد بر اینکه آیا الله را مالک آن إله‌ها می‌داند یا نه، و بگوییم: اگر الله را مالک آن إله‌ها دانست پس شرک نیست و اگر مالک آن إله‌ها نداست پس شرک است! پس حتی اگر الله را مالک آن إله‌ها و مالک آنچه آن إله‌ها دارند بداند، باز شرک است برای اینکه قبل از آن، با این سخنش: «إِلَّا شَرِيكًا هُوَ لَكَ» اثبات إلهی من دون الله کرده است.
چهارما: هنگامی که یک انسان، انسان دیگری را به بردگی می‌گیرد، هردو در عنصر و جنس انسان بودن مشترک هستند، و آن انسان آزاد، مالک آن برده و مالک آنچه آن برده دارد است؛ بدون اینکه صفت و کیفیت انسانیت را از او سلب یا نفی کرده باشد. در این حالت، تعدد جنس انسان وجود دارد اگرچه یکی از آن انسان‌ها برده و مملوک، و دیگری انسان آزادی باشد. و مشرکان در حق الله سبحانه وتعالی چنین حالتی را معتقد بودند. یعنی عنصر و جنس الهیت را متعدد می‌دانستند، و منظور آنان از اینکه الله مالک إله‌هایشان است، بنده و برده و عبد بودن إله‌هایشان برای الله نبوده است، بلکه منظورشان مالکیتی مانند مالکیت پدر از فرزندش است، چنانکه چنین مالکیتی در اسلام نیز وجود دارد، چنانکه در حدیث آمده است که جابر بن عبد الله رضی الله عنه روایت کرده که مردی گفت: «يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ لِي مَالًا وَوَلَدًا، وَإِنَّ أَبِي يُرِيدُ أَنْ يَجْتَاحَ مَالِي، فَقَالَ: أَنْتَ وَمَالُكَ لِأَبِيكَ».
ترجمه: «ای رسول خدا، من اموال و فرزندانی دارم و پدرم می‌خواهد که مال من را از آن خود کند، پیامبر فرمود: تو و مالت از آن پدرت هستی».[18]
در شرح این حدیث گفته‌اند که منظور از حرف «ل» در کلمۀ «لِأَبِيكَ» لام مالکیت نیست بلکه لام مباحیت است؛ یعنی برای پدر مباح است که در صورت ضرورت و نیاز از مال فرزندش استفاده کند چراکه حق پدر بر فرزند چنین چیزی را اقتضا می‌کند. و مشرکان در تلبیه‌شان چنین مالکیتی را مد نظر داشتند، اینکه الله به عنوان پدر آلهه که در رأس قرار دارد، مالک إله‌های کوچک‌تر و مالک آنچه إله‌ها دارند است. و اثبات چنین مالکیتی برای الله به عنوان پدر، نفی مالکیت از إله‌ها به عنوان فرزند نمی‌کند، به همان شکل که در حدیث: «أَنْتَ وَمَالُكَ لِأَبِيكَ»، اینگونه بود و نفی مالکیت را از فرزند نکرد.
و حتی اگر چنین در نظر بگیریم و فرض کنیم، که مشرکان إله‌هایشان را بنده و عابد إله بزرگتر یعنی الله می‌دانستند، و فرض کنیم که اینکه مشرکان ملائکه را فرزندان الله می‌دانستند، به معنای نفی بندگی آنان برای الله نیست و فرض کنیم که مشرکان قریش ملائکه را هم بندگان و عبادت کنندگان الله می‌دانستند، اگرچه باطل بودن چنین فرضی پیشتر بیان شد، اما بر فرض اگر هم اینگونه باشد، باز هم نفی تعدد جنس إلهیت نشده است؛ چرا که در نزد مشرکان محتمل بود که یک إله، إلهی دیگر را به بردگی و خدمت بگیرد و مقهور و مغلوب خود سازد (چنانکه در تفسیر آیۀ تمانع و آیۀ فساد آوریدم) و در عین حال هردو در جنس إلهیت مشرک هستند؛ چنانکه همین حالت برای انسان ممکن است بوجود آید و یک انسان، انسانی از جنس خودش را به بردگی می‌گیرد و او او کار می‌کشد و در عین حال هردو انسان هستند. پس متعدد دانستن جنس إلهیت معضل اصلی مشرکان و علت اولیه مشرک بودن آنان بود.
پنجما: مشرکان الله را عاجز از آن می‌دانستند که به تنهایی بتواند تدبیر جهان هستی را بکند و معتقد بودند که یک إله به تنهایی نمی‌تواند نیازهای همۀ بندگان را برآورده کند. از این رو برای الله شریکانی قائل بودند و در همان حال الله را مالک آن شریکان می‌دانستند. امّا اینکه الله را مالک آن إله‌ها می‌دانستند به معنای نجات یافتن آنان از شرک نیست، چراکه اثبات إله من دون الله در هر حال شرک است، و اضافه بر این اعتقاد، تنها زیاده در کفر و شرک است. و مشرکان می‌گفتند: ﴿أَجَعَلَ ٱلۡأٓلِهَةَ إِلَٰهٗا وَٰحِدًاۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٌ عُجَابٞ٥ [ص: 5]
«آیا (همۀ) إله‌ها را یک إله قرار داده است؟ بی‌گمان این چیزی عجیبی است».
علما در تفسیر این آیه گفته‌اند که تعجب مشرکان از این بود که چگونه یک إله به تنهایی می‌تواند صدای همه را بشنود و نیاز همه را برآورده کند؟ برای مثال طبری در تفسیر آیه می‌گوید: «وقوله (أَجَعَلَ الآلِهَةَ إِلَهًا وَاحِدًا) يقول: وقال هؤلاء الكافرون الذين قالوا: محمد ساحر كذاب: أجعل محمد المعبودات كلها واحدا، يسمع دعاءنا جميعنا، ويعلم عبادة كل عابد عبدَه منا (إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ عُجَابٌ): أي إن هذا لشيء عجيب. كما حدثنا بشر، قال: ثنا يزيد، قال: ثنا سعيد، عن قتادة (أَجَعَلَ الآلِهَةَ إِلَهًا وَاحِدًا إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ عُجَابٌ) قال: عجب المشركون أن دُعوا إلى الله وحده، وقالوا: يسمع لحاجاتنا جميعا إله واحد! ما سمعنا بهذا في الملة الآخرة».
ترجمه: «آن کافرانی که می‌گفتند محمد ساحر و کذاب است می‌گویند: آیا همۀ إله‌ها را یک إله قرار داده که دعای همه ما را می‌شنود و عبادت همۀ ما را وقتی که عبادتش کند می‌داند؟ بی‌گمان این چیز عجیبی است. چنانکه بشر برایمان تعریف کرد از یزید از سعید از قتاده که دربارۀ آیه: {آیا (همۀ) إله‌ها را یک إله قرار داده است؟} گفت: مشرکان تعجب کردند از اینکه به سوی الله یکتا دعوت شدند و گفتند: نیازهای همۀ ما را یک إله می‌شنود؟ چنین چیزی را در ملت دیگری نشنیده بودیم!».[19]
 از این رو معتقد بودند که چون الله به تنهایی نمی‌تواند دعا و صدای همه را بشنود و نیاز همه را برآورده کند، لذا شریکانی دارد که به او کمک می‌کنند و این همان حقیقت تلبیه‌ای بود که می‌گفتند. یعنی اگرچه الله، بخاطر پدر بودنش، مالک شریکانش است و بخاطر خالق بودنش مالک آنچه شریکش دارد است، اما آن شریک در تدبیر جهان هستی شریک و اعوان و انصار الله است و خداوند آنچه که شریکش در مالکیت دارد را خودش خلق کرده سپس به او تفویض نموده و آن شریک در تصرف‌نمودن در ملکش بصورت مستقل از الله و بدون نیاز به اذن الله عمل می‌کند. پس اگرچه به نسبت کسی که آن ملک را خلق کرده است، الله مالک حقیقی آن است، اما مالکیت آن را به شریکانش تفویض کرده و شریکانش در تصرف کردن آن مستقل از الله هستند. و این همان حقیقت معنای تلبیه‌شان است که می‌گفتند: «لَبَّيْكَ لَا شَرِيكَ لَكَ، إِلَّا شَرِيكًا هُوَ لَكَ، تَمْلِكُهُ وَمَا مَلَكَ».
پس مشرکان معتقد بودند که الله دعای همۀ آنان را نمی‌شنود و متوجه عبادت همۀ آن‌ها نمی‌شود، بلکه إله‌هایشان هستند که در برطرف کردن این نقص خداوند در ربوبیتش، شریک او هستند. برای همین با تعجب می‌گفتند آیا محمد همه إله‌ها را یک إله قرار داده است!؟
سمرقندی می‌گوید: «أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً يعني: كيف يتسع لحاجتنا إله واحد إِنَّ هذا لَشَيْءٌ عُجابٌ يعني: لأمر عجيب».
ترجمه: «{آیا (همۀ) إله‌ها را یک إله قرار داده است؟} یعنی: چگونه یک إله می‌تواند نیاز‌های ما را برآورده ‌کند؟ {بی‌گمان این چیزی عجیبی است} یعنی امر عجیبی است».[20]
پس اعتقاد مشرکان این بود که الله به تنهایی نمی‌تواند حاجت‌ها و نیازهای همه را برآورده کند برای همین به شریکانی نیاز دارد تا در این باره به او کمک کند برای همین در تلبیه‌شان می‌گفتند: «لَبَّيْكَ لَا شَرِيكَ لَكَ، إِلَّا شَرِيكًا هُوَ لَكَ، تَمْلِكُهُ وَمَا مَلَكَ».
و فخر رازی در تفسیر آیه می‌گوید: «أَنَّ الْقَوْمَ مَا كَانُوا مِنْ أَصْحَابِ النَّظَرِ وَالِاسْتِدْلَالِ بَلْ كَانَتْ أَوْهَامُهُمْ تَابِعَةً لِلْمَحْسُوسَاتِ فَلَمَّا وَجَدُوا فِي الشَّاهِدِ أَنَّ الْفَاعِلَ الْوَاحِدَ لَا تفي قدرته وعمله بِحِفْظِ الْخَلْقِ الْعَظِيمِ قَاسُوا الْغَائِبَ عَلَى الشَّاهِدِ، فَقَالُوا لَا بُدَّ فِي حِفْظِ هَذَا الْعَالَمِ الْكَثِيرِ مِنْ آلِهَةٍ كَثِيرَةٍ يَتَكَفَّلُ كُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ بِحِفْظِ نَوْعٍ آخَرَ».
ترجمه: «قوم مشرکان صاحبان نظر و استدلال نبودند بلکه اوهامشان تابع محسوسات بود، هنگامی‌که در مشاهدات خود دیدند که قدرت و عمل یک فاعل به تنهایی نمی‌تواند خلق عظیمی ‌را حفظ نماید، عالم غایب را هم بر عالم شاهد قیاس کردند و گفتند ناگریز باید در حفظ این عالم نیز إله‌های زیادی باشند تا هر یک از آنان بخشی از آن را حفظ نماید».[21]
و سیوطی در تفسیر آیه می‌گوید: «أخرج عبد بن حميد وَابْن جرير عَن قَتَادَة {وعجبوا أَن جَاءَهُم مُنْذر مِنْهُم} يَعْنِي مُحَمَّدًا صلى الله عَلَيْهِ وَسلم {وَقَالَ الْكَافِرُونَ هَذَا سَاحر كَذَّاب أجعَل الْآلهَة إِلَهًا وَاحِدًا إِن هَذَا لشَيْء عُجاب} قَالَ: عجب الْمُشْركُونَ أَن دعوا إِلَى الله وَحده وَقَالُوا: إِنَّه لَا يسمع حاجتنا جَمِيعًا إِلَه وَاحِدًا».
ترجمه: «عبد بن حمید و ابن جریر از قتاده تخریج کردند: {و تعجب کردند از اینکه انذار دهنده‌ای از خودشان بیاید} یعنی محمد صلی الله علیه وسلم {و کافران گفتند این جادوگری بسیار دروغگو است، آیا (همۀ) إله‌ها را یک إله قرار داده است؟ بی‌گمان این چیزی عجیبی است} می‌گوید: مشرکان تعجب کردند از اینکه به سوی الله یکتا دعوت شدند و گفتند که یک إله نمی‌تواند حاجات همۀ ما را بشنود».[22]
مظهری در تفسیر آیه می‌گوید: «أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً الاستفهام للتعجب يعنى كيف جعل الالوهية التي كانت لجماعة لواحد إِنَّ هذا لَشَيْءٌ عُجابٌ بليغ فى العجب فانه خلاف ما أطبق عليه آباؤنا ما نشاهد ونعاهد ان الواحد لا يفئ علمه وقدرته بالأشياء الكثيرة».
ترجمه: «{آیا (همۀ) إله‌ها را یک إله قرار داده است} استفهام برای تعجب است، یعنی چگونه الهیت که برای جماعتی است را برای یک نفر قرار داده است، {بی‌گمان این چیزی عجیبی است} یعنی در نهایت عجیبی است، چون مخالف آنچه که نیاکانمان بر آن بودند است و مخالف با آنچه مشاهده کرده و دیده‌ایم است اینکه یک نفر به تنهایی نمی‌تواند بر اشیاء زیادی علم و قدرت داشته باشد».[23]
و طبرانی در تفسیر آیه می‌گوید: «وَقَوْلُهُ تَعَالَى: {أَجَعَلَ الآلِهَةَ إِلَاهاً وَاحِداً}؛ أي قالُوا لفَرْطِ جَهلِهم على وجهِ الإنكار: أجعَلَ مُحَمَّدٌ الآلِهَةَ إلَهاً واحداً ؟ {إِنَّ هَـاذَا لَشَيْءٌ عُجَابٌ}؛ امّا هذا الذي يقولُ مُحَمَّدٌ صلى الله عليه وسلم من ردِّ الحوائجِ إلى إلَهٍ واحدٍ، إلاَّ شيء مُفْرِطٌ في العَجَب».
ترجمه: «این فرمودۀ خداوند متعال: {آیا (همۀ) إله‌ها را یک إله قرار داده است} یعنی: از فرط جهلشان منکرانه گفتند: آیا محمد إله‌ها را یک إله قرار داده است؟ {بی‌گمان این چیزی عجیبی است}، این چیزی که محمد صلی الله علیه وسلم می‌گوید به نسبت بردن حاجت‌ها به نزد یک إله، چیزیست که در نهایت عجیبی قرار دارد!».
چنانکه از سخن علما که در تفسیر این آیه گفته‌اند فهمیده می‌شود، مشرکان معتقد بودند که إلهیت جنسی است که تعدد می‌پذیرد و یک إله به تنهایی نمی‌تواند نیازهای همه را برآورده کند. پس سخن مشرکان در تلبیه‌شان که می‌گفتند: «لَبَّيْكَ لَا شَرِيكَ لَكَ، إِلَّا شَرِيكًا هُوَ لَكَ، تَمْلِكُهُ وَمَا مَلَكَ» را باید بر طبق عقاید مشرکان فهمید. عقیدۀ مشرکان اعتقاد به تعدد إله‌ها بود و الله را در رأس إله‌ها قرار داده بودند که مالک دیگر إله‌ها است امّا این مالکیت به معنای عبد بودن دیگر آلهه و نفی مالکیت از آن‌ها نبود. برای مثال مردی را در نظر بگیرید که مالک فروشگاهی و مالک آنچه در آن فروشگاه به فروش می‌رسد است، امّا بخاطر بزرگ‌بودن آن فروشگاه و مراجعۀ فراوان مشتریان، خودش به تنهایی نمی‌تواند آن فروشگاه را اداره کند، لذا فرزندانش که در حکم اعوان و انصار و اولیاء او هستند را به کار گرفته و بعضی را حساب‌دار بعضی را صندوق‌دار و بعضی را فروشنده و... قرار داده است. در این مثال، آن مرد مالک آن فروشگاه و مالک آنچه در آن فروشگاه وجود دارد و مالک فرزندانش است، و فرزندانش به پدرشان لبیک گفته و می‌گویند: ای پدر ما در خدمت‌گذاری تو برای ادارۀ فروشگاه حاضر هستیم، همۀ این مغازه و وسایلش ملک توست و ما شریکان تو در ادارۀ این فروشگاه هستیم چراکه تو به تنهایی قادر به مدیریت این فروشگاه نیستی و به اعوان و انصار و اولیاء و یاورانی نیاز داری که ما هستیم.
و چون مشرکان الله متعال را به انسان‌ها قیاس می‌کردند و مشابه می‌دانستند لذا همین حالت را برای إله‌هایشان قائل بودند و می‌گفتند الله در رأس امور قرار داد و إله بزرگ است و دیگر إله‌ها نیز در تدبیر جهان هستی شریک الله متعال هستند. پس لازم نیست که مشرکان حتماً اعتقاد داشته باشند که آسمان‌ها و زمین را کسی غیر از الله خلق کرده باشد تا در ربوبیت مشرک شده باشند، چنانکه کسانی که مشرکان را موحّد در ربوبیت می‌دانند چنین خطایی مرتکب شده و گمان می‌کنند چون مشرکان به خالق و رازق بودن الله قائل بودند پس به معنای توحید ربوبیت آنان است! بلکه حق این است که همین که مشرکان به تعدد آلهه معتقد بودند، پس شرک در ربوبیت رخ داده است.
و خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَقُلِ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِي لَمۡ يَتَّخِذۡ وَلَدٗا وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ شَرِيكٞ فِي ٱلۡمُلۡكِ وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ وَلِيّٞ مِّنَ ٱلذُّلِّۖ وَكَبِّرۡهُ تَكۡبِيرَۢا١١١ [الإسراء: 111]
«و بگو: ستایش برای الله است که فرزندی (برای خود) بر نگزیده و او را در فرمانروایی هیچ شریکی نیست، و بخاطر ناتوانی (و ذلت، حامی ‌و) سرپرستی برای او نیست، و او را به شایستگی بزرگ بشمار».
در این آیه سه نوع از اعتقاد مشرکان را رد می‌کند:
یکی اعتقاد به داشتن فرزند برای الله است که شرک در ذات و عنصر الهیت است.
و دوم اعتقاد به داشتن شریک در ملک و فرمانروایی برای الله است، چون مشرکان معتقد بودند الله در فرمانروایی و ادارۀ جهان هستی شریکانی دارد و معتقد بودند الله به تنهایی نمی‌تواند نیاز همه را برآورده کند چنانکه مشرکان می‌گفتند: «لنا ثلاثمائة وستون صنماً لا تقوم بحوائجنا , فكيف يقوم إله واحِد بحوائج الخلق كلهم»؛ «ما سیصد و شصت بت داریم که با همۀ آن‌ها هنوز نیازهای ما برطرف نمی‌شود، حالا چگونه یک إله واحد نیازهای همۀ خلق را برطرف کند».[24]
و سوم اعتقاد مشرکان به داشتن اولیاء من الذل برای الله متعال است.
پس اگرچه مشرکان می‌گفتند: «لَبَّيْكَ لَا شَرِيكَ لَكَ، إِلَّا شَرِيكًا هُوَ لَكَ، تَمْلِكُهُ وَمَا مَلَكَ»، امّا چنین سخنی، نفی مالکیتی که به گمانشان به إله‌ها تفویض شده بود را نمی‌کند و چنین سخنی اثبات عبد بودن إله‌ها را نمی‌کند و چنین سخنی نفی اولیاء من الذل دانستن إله‌ها برای الله را نمی‌کند. پس اگرچه مشرکان قریشی که این تلبیه را می‌گفتند، الله را به عنوان إله مرکزی و پدر آلهۀشان، تصور می‌کردند و اگرچه الله را (به عنوان پدر)، مالک إله‌ها می‌دانستند، امّا چنین مالکیتی، نفی مطلق مالکیت از آلهه و نفی صفات الهیت و ربوبیت از آلهه را نمی‌کند.
در واقع تلبیه مشرکان نوعی تفویض و واگذاری ادارۀ شئون هستی به آلهه بود. همانند حاکمی ‌که در کشورش ولایاتی دارد و ادارۀ هر ولایت را به یکی از امیرانش واگذار و تفویض کرده است و آن امیر استقلالیت در ادارۀ آن ولایت را دارد و می‌تواند ببخشد و منع کند و مجازات کند و پاداش دهد و در عین حال، ولایت آن امیر داخل در ولایت حاکم است و آن حاکم بر آن امیر حکومت دارد.
و در باب شفاعت نیز اینگونه بودند. چون معتقد بودند بخاطر ضعف و نیازی که حاکم به امیر دارد، و چون بدون امیر، حاکم به تنهایی نمی‌تواند مملکتش را اداره کند، لذا معتقد بودند که اگر امیر را عبادت کنند، در مقابل امیر نیز بخاطر جایگاه و مکانتی که نزد حاکم دارد، برایشان در نزد حاکم شفاعت می‌کند. و چون حاکم به امیرش نیاز دارد و اگر درخواست امیرش را اجابت نکند، از این می‌ترسد که مثلاً امیر کارهایش را به درستی انجام ندهد یا بر او بشورد، و یا بخاطر سپاسگذاری از کار امیر، به عنوان پاداش دادن به او، درخواست امیر در آنچه که شفاعتش را می‌کند قبول می‌کند، اگرچه هم حاکم به آن شفاعت راضی نباشد، لذا از این رو مشرکان به چنین شفاعتی که نیازی به اذن الله نداشت معتقد بودند و آن‌ها إله‌هایشان را عبادت می‌کردند چون معتقد بودند إله‌هایشان فرزندان الله و شریک او در ملک و فرمانراویی و اولیاء من الذل او هستند و چون الله به تنهایی نمی‌تواند همۀ نیازهای بندگانش را برآورده کند و به تنهایی نمی‌تواند همۀ نیازهای بندگانش را بشنود و بندگان نیز بخاطر دست‌نیافتنی بودن الله نیاز به واسطه‌ها و درباریانی دارند تا از طریق آن‌ها با الله ارتباط برقرار کنند، لذا آن‌ها إله‌ها را بخاطر شریک بودنشان با الله، عبادت می‌کردند و معتقد بودند إله‌ها نیز در مقابلِ عبادتی که برایشان انجام می‌شد، در نزد الله برای نیازهایشان شفاعت نافذ انجام می‌دهند. و در عین حال معتقد بودند که الله مالک إله‌ها و مالک آنچه إله‌ها دارند است، به همان شکلی که حاکم مالک امیر و مالک ولایتی که امیر در آنجا امارت می‌کند است، امّا در عین حال حاکم به امیرش نیاز دارد و بخاطر ضعفی که دارد، ادارۀ آن ولایت را به امیرش تفویض کرده است حال چه این تفویض کلی باشد چه در جزئیات باشد، فرقی نمی‌کند.



[1]- تفسیر مفاتیح الغیب، ج 2 صص 344-346.
[2]- تفسیر ابن کثیر، ج 5 ص 130.
[3]- تفسیر فتح القدیر، ج 3 ص 315.
[4]- تفسیر السمعانی، ج 4 ص 5.
[5]- تفسیر القرطبی، ج 13 ص 2.
[6]- تفسیر المحرر الوجيز في تفسير الكتاب العزيز، ج 4 ص 199.
[7]- تفسیر مفاتیح الغیب، ج 24 ص 430.
[8]- تفسیر طبری، ج 20 ص 394.
[9]- تفسیر الهداية إلی بلوغ النهاية، ج 9 ص 5921.
[10]- تفسیر البغوی، ج 3 ص 679.
[11]- تفسیر الکشاف، ج 3 ص 579.
[12]- تفسیر مفاتیح الغیب، ج 25 ص 203.
[13]- تفسیر الجامع لأحكام القرآن، ج 14 ص 295.
[14]- تفسیر القیم، صص 435-436.
[15]- مدارج السالکین، ج 1 ص 353.
[16]- صحیح مسلم (1185).
[17]- الروض الأنف في شرح السيرة النبوية لابن هشام، ج 1 صص 211-212.
[18]- ابن ماجه (2291)، صحیح ابن حبان (2/142)، مسند احمد (6902).
[19]- تفسیر طبری، ج 1 ص 149.
[20]- تفسیر سمرقندی، ج 3 ص 158.
[21]- تفسیر مفاتیح الغیب، ج 26 ص 368.
[22]- تفسیر الدر المنثور، ج 7 ص 146.
[23]- تفسیر المظهری، ج 8 ص 155.
[24]- تفسیر النکت والعیون از ماوردی، ج 6 ص 370.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نصیحتی دلسوزانه برای صلاح مهدوی و هم فکرانش؛

    ♦️ چند سال پیش که وهابیان اهل غلو و افراط، احساس کردند که میدان برایشان خالی شده و تا آینده ای نزدیک بر دنیای اسلام مسلط می شوند، اهل ...