اعتقاد مشرکان نسبت به إلههایشان این بود که آنها دارای قدرت نفع و ضرر
رساندن بصورت مستقل از الله هستند و همانطور که از خداوند خوف داشتند از إلههایشان
خوف داشتند که مبادا به آنها آسیبی برسانند و مومنان را نیز از إلههایشان میترسانیدند
و میگفتند در صورت بیاحترامی به آلهۀیمان، از طرف آنان به شما بلایی میرسد.
چنانکه خداوند متعال در این باره میفرماید: ﴿أَلَيۡسَ
ٱللَّهُ بِكَافٍ عَبۡدَهُۥۖ وَيُخَوِّفُونَكَ بِٱلَّذِينَ مِن دُونِهِۦۚ وَمَن
يُضۡلِلِ ٱللَّهُ فَمَا لَهُۥ مِنۡ هَادٖ٣٦﴾ [الزمر: 36]
«آیا الله برای
بندهاش کافی نیست؟! و تو را به کسانی غیر از او میترسانند، و هر کس را الله
گمراه کند، پس او را هیچ هدایتگری نیست».
طبری رحمه الله
در تفسیر آیه میگوید: «وقوله: (وَيُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِنْ دُونِهِ) يقول تعالى
ذكره لنبيه محمد صَلَّى الله عَلَيْهِ وَسَلَّم: ويخوّفك هؤلاء المشركون يا محمد
بالذين من دون الله من الأوثان والآلهة أن تصيبك بسوء، ببراءتك منها، وعيبك لها،
والله كافيك ذلك.
وبنحو الذي قلنا
في ذلك قال أهل التأويل.
* ذكر
من قال ذلك:
حدثنا بشر، قال:
ثنا يزيد، قال: ثنا سعيد، عن قتادة (وَيُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِنْ دُونِهِ)
الآلهة، قال:"بعث رسول الله صَلَّى الله عَلَيْهِ وَسَلَّم خالد بن الوليد
إلى شعب بسُقام ليكسر العزّى، فقال سادنها، وهو قيمها: يا خالد أنا أحذّركها،
إن لها شدّة لا يقوم إليها شيء، فمشى إليها خالد بالفأس فهشّم أنفها".
حدثنا محمد، قال:
ثنا أحمد، قال: ثنا أسباط، عن السديّ (وَيُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِنْ دُونِهِ)
يقول: بآلهتهم التي كانوا يعبدون.
حدثني يونس، قال:
أخبرنا ابن وهب، قال: قال ابن زيد، في قوله: (وَيُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِنْ
دُونِهِ) قال: يخوّفونك بآلهتهم التي من دونه».
ترجمه: «و این فرمودهاش: {و تو
را به کسانی غیر از او میترسانند} خداوند متعال به پیامبرش محمد صلی الله علیه وسلم میگوید: ای محمد آن مشرکان
تو را از کسانی غیر از او یعنی بتها و إلهها -بخاطر برائت کردنت از آنها و عیب
گرفتنت از آنها- میترسانند، اینک به تو ضرری برسانند و خداوند برای تو در این
باره کافی است.
اهل تاویل به همانند چیزی که گفتیم، در این باره میگویند:
بشر برایمان تعریف کرد: یزید گفت: سعید از قتاده تعریف کرد: {و تو
را به کسانی غیر از او میترسانند} آلهه هستند. میگوید: رسول الله صلی الله علیه وسلم خالد بن الولید را به سوی
مردمی در منطقه سقام فرستاد تا «العزی» را بشکند. خادمان و پردهدارانش گفتند: ای
خالد تو را برحذر میداریم، چراکه این «العزی» قدرتی دارد که چیزی جلودار آن نیست.
خالد هم تیشه به دست نزد آن رفت و دماغش را شکست.
محمد برایمان تعریف کرد گفت: احمد تعریف کرد گفت: اسباط از السدی تعریف کرد: {و تو
را به کسانی غیر از او میترسانند} میگوید: تو را از إلههایشان که عبادتش میکردند میترسانند.
یونس برایم تعریف کرد گفت ابن وهب به ما خبر داد گفت ابن زید دربارۀ این
فرموده خداوند: {و تو را به کسانی غیر از او میترسانند} گفت: تو را از إلههایشان بغیر از الله، میترسانند».[1]
و بغوی رحمه الله در تفسیر آیه میگوید: «وَيُخَوِّفُونَكَ
بِالَّذِينَ مِنْ دُونِهِ، وَذَلِكَ أَنَّهُمْ خَوَّفُوا النَّبِيَّ صَلَّى
اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مَعَرَّةَ معاداة الْأَوْثَانِ. وَقَالُوا:
لَتَكُفَّنَّ عَنْ شَتْمِ آلِهَتِنَا أَوْ لَيُصِيبَنَّكَ مِنْهُمْ خَبَلٌ أَوْ
جُنُونٌ».
ترجمه: «{و تو را به کسانی غیر از
او میترسانند} چون آنها
پیامبر صلی الله علیه وسلم را از عقوبت دشمنی با بتها میترساندند. و گفتند: یا
از دشنام دادن آلههی ما دست بر میداری یا اینکه حتما آنها عقلت را فاسد میکنند
یا دیوانهات میکنند».[2]
قرطبی رحمه الله میگوید: «قَوْلُهُ تَعَالَى:"
وَيُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِنْ دُونِهِ" وَذَلِكَ أَنَّهُمْ خَوَّفُوا
النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ مَضَرَّةَ الْأَوْثَانِ، فَقَالُوا:
أَتَسُبُّ آلِهَتَنَا؟ لَئِنْ لَمْ تَكُفَّ عَنْ ذِكْرِهَا لَتُخَبِّلَنَّكَ أَوْ
تُصِيبَنَّكَ بِسُوءٍ. وَقَالَ قَتَادَةُ: مَشَى خَالِدُ بْنُ الْوَلِيدِ إِلَى
الْعُزَّى لِيَكْسِرَهَا بِالْفَأْسِ. فَقَالَ لَهُ سَادِنُهَا: أُحَذِّرُكَهَا
يَا خَالِدُ فَإِنَّ لَهَا شِدَّةً لَا يَقُومُ لها شي، فَعَمَدَ خَالِدٌ إِلَى
الْعُزَّى فَهَشَّمَ أَنْفَهَا حَتَّى كَسَرَهَا بِالْفَأْسِ».
ترجمه: «این فرموده خداوند {و تو
را به کسانی غیر از او میترسانند} چون آنها پیامبر صلی الله علیه وسلم را از گزند بتها میترساندند و گفتند:
آیا آلهۀ ما را دشنام میدهی؟ اگر از بدگویی آنها دست برنداری یا حتما تو را به
مرض و جنونی گرفتار میکنند یا بلایی سرت میآورند. و قتاده گفت: سپس خالد بن
الولید سمت العزی رفت تا آن را با تیشه بشکند. خادمانش گفتند: ای خالد تو را از آن
برحذر میکنیم چراکه العزی قدرتی دارد که چیزی جلودار آن نیست. خالد هم سمت العزی
رفته و دماغش را شکست تا اینکه کلا آن را با تیشه درهم شکست».[3]
آیا این اعتقاد که مشرکان معتقد بودند بتهایشان چنان قدرتی دارند که چیزی
جلودار آنان نیست و میتوانند شخص را دیوانه کنند یا عقلش را مختل کنند یا بلایی
بر سر او بیاورند، آیا چنین اعتقادی نشانۀ این نیست که مشرکان صفات ربوبیت و قدرت نفع
رساندن و ضرر رساندن برای بتهایشان و إلههایشان قائل بودهاند؟
[هود: 53-56] مشرکان به هود گفتند: ای هود! ما (چیزی) جز این نمیگویم که بعضی از إلههایمان
آسیبی به تو رساندهاند.
همچنین خداوند متعال میفرماید: ﴿قَالُواْ
يَٰهُودُ مَا جِئۡتَنَا بِبَيِّنَةٖ وَمَا نَحۡنُ بِتَارِكِيٓ ءَالِهَتِنَا عَن
قَوۡلِكَ وَمَا نَحۡنُ لَكَ بِمُؤۡمِنِينَ٥٣ إِن نَّقُولُ إِلَّا ٱعۡتَرَىٰكَ
بَعۡضُ ءَالِهَتِنَا بِسُوٓءٖۗ قَالَ إِنِّيٓ أُشۡهِدُ ٱللَّهَ وَٱشۡهَدُوٓاْ
أَنِّي بَرِيٓءٞ مِّمَّا تُشۡرِكُونَ٥٤ مِن دُونِهِۦۖ فَكِيدُونِي جَمِيعٗا ثُمَّ
لَا تُنظِرُونِ٥٥ إِنِّي تَوَكَّلۡتُ عَلَى ٱللَّهِ رَبِّي وَرَبِّكُم﴾ [هود: 53-56]
«گفتند: ای هود!
برای ما دلیل روشنی نیاوردهای و ما به (خاطر) گفتار تو إلههایمان را رها نمیکنیم، و ما به تو ایمان نمیآوریم(53) ما (چیزی) جز
این نمیگویم که بعضی از إلههایمان آسیبی به تو
رساندهاند (هود) گفت: همانا من الله را گواه میگیرم، و شما (نیز) گواه باشید، که
من از آنچه شریک (الله) قرار میدهید، بیزارم(54) غیر از او، پس همگی برای من نقشه
بکشید، آنگاه مرا مهلت ندهید(55) همانا من بر الله که پروردگار من و پروردگار
شماست توکل کردم».
مشرکان زمان هود علیه السلام نیز آنگاه که به
پیامبرشان کفر ورزیدند چنین معتقد بودند که در اثر آسیبی که إلههایشان به هود
رسانده است، هود به خشم و غضبی از طرف بتهایشان گرفتار شده و دچار اختلال عقلی
گشته است و بخاطر برائت هود از إلههایشان، هود مورد خشم و نفرین إلههایشان واقع
شده است! و این نشان میدهد که حقیقتا مشرکان در بتها و إلههایشان قدرتهای
فرازمینی میدیدند و معتقد بودند که توانایی نفع و ضرر رساندند دارند و آنها را
همانند الله تصور میکردند.
شوکانی رحمه الله در تفسیر آیه میگوید: «وَما
نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ أَيْ: بِمُصَدِّقِينَ فِي شَيْءٍ مِمَّا جِئْتَ بِهِ
إِنْ نَقُولُ إِلَّا اعْتَراكَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ أَيْ: مَا نَقُولُ إِلَّا
أَنَّهُ أَصَابَكَ بَعْضُ آلِهَتِنَا الَّتِي تَعِيبُهَا وَتُسَفِّهُ رَأْيَنَا
فِي عِبَادَتِهَا بِسُوءٍ: بِجُنُونٍ، حَتَّى نَشَأَ عَنْ جُنُونِكَ مَا تَقُولُهُ
لَنَا وَتَكَرِّرُهُ عَلَيْنَا مِنَ التَّنْفِيرِ عَنْهَا، يُقَالُ عَرَاهُ
الْأَمْرُ وَاعْتَرَاهُ: إِذَا أَلَمَّ بِهِ، فَأَجَابَهُمْ بِمَا يَدُلُّ عَلَى
عَدَمِ مُبَالَاتِهِ بِهِمْ وَعَلَى وُثُوقِهِ بِرَبِّهِ وَتَوَكُّلِهِ عَلَيْهِ،
وَأَنَّهُمْ لَا يَقْدِرُونَ عَلَى شيء مما يرده الْكُفَّارُ بِهِ، بَلِ اللَّهُ
سُبْحَانَهُ هُوَ الضَّارُّ النَّافِعُ فَقالَ إِنِّي أُشْهِدُ اللَّهَ
وَاشْهَدُوا أَنْتُمْ أَنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ بِهِ مِنْ دُونِهِ أَيْ:
مِنْ إِشْرَاكِكِمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يُنَزِّلَ بِهِ
سُلْطَانًا فَكِيدُونِي جَمِيعاً أَنْتُمْ وَآلِهَتُكُمْ إِنْ كَانَتْ كَمَا
تَزْعُمُونَ مِنْ أَنَّهَا تَقْدِرُ عَلَى الْإِضْرَارِ بِي وَأَنَّهَا اعترتني
بسوء ثُمَّ لا تُنْظِرُونِ أَيْ: لَا تُمْهِلُونِي، بَلْ عَاجِلُونِي
وَاصْنَعُوا مَا بَدَا لَكُمْ وَفِي هَذَا مِنْ إِظْهَارِ عَدَمِ الْمُبَالَاةِ
بِهِمْ وَبِأَصْنَامِهِمُ الَّتِي يَعْبُدُونَهَا مَا يَصُكُّ مَسَامِعَهُمْ،
وَيُوَضِّحُ عَجْزَهُمْ وَعَدَمَ قُدْرَتِهِمْ عَلَى شَيْءٍ إِنِّي تَوَكَّلْتُ
عَلَى اللَّهِ رَبِّي وَرَبِّكُمْ فَهُوَ يَعْصِمُنِي مِنْ كَيْدِكُمْ، وَإِنْ
بَلَغْتُمْ فِي تَطَلُّبِ وُجُوهِ الْإِضْرَارِ بِي كُلَّ مَبْلَغٍ، فَمَنْ
تَوَكَّلَ عَلَى اللَّهِ كَفَاهُ».
ترجمه: «{و ما به تو ایمان نمیآوریم}، یعنی: تو را در چیزی از آنچه که آوردهای تصدیق نمیکنیم
{ما (چیزی) جز این نمیگویم که بعضی از آلهۀمان آسیبی به تو رساندهاند} یعنی: چیزی نمیگوییم جز اینکه بعضی از آلهۀ ما تو را دچار جنون کردهاند،
همان إلههایی که تو از آنان عیب گرفتهای و دیدگاه ما را دربارۀ عبادت آنها به
بدی یاد کردهای. و بخاطر جنونی که دچار شدهای این چیزها را به ما میگویی و برای
تنفر یافتن از آنها این حرفها را به ما تکرار میکنی.. هود هم جوابی به آنان داد
که بیانگر عدم اهمیت دادنش به آنان و نشانۀ اطمینانش به پروردگارش و توکلش بر
اوست. و اینکه آن کافران نمیتوانند هیچ چیزی با او بکنند بلکه الله سبحان ضرر
رسان و نفع رسان است و (هود) گفت: {همانا من الله را گواه میگیرم، و شما
(نیز) گواه باشید، که من از آنچه شریک (الله) قرار میدهید، بیزارم}. یعنی از شرک ورزیدنتان به خداوند برائت میکنم. شرکی که دلیل و سلطانی برای آن
نازل نشده است. پس، هم شما و هم آلهۀتان همگی بر ضد من نقشه بکشید، اگر آنطور که
گمان میکنید هستند اینکه آنها میتوانند به من ضرر برسانند و میتوانند بلای بدی
بر سر من بیاورند. {سپس مرا مهلت ندهید} بلکه در آن عجله هم بکنید و آنچه میتوانید انجام
دهید. و در این آیه اظهار بی مبالاتیاش به آنان و به بتهایی که عبادتش میکردند
وجود دارد و این آیه ناتوانی آنها و اینکه بر چیزی قدرت داشته باشند را نشان میدهد.
{من بر الله که پروردگار من و شماست توکل کردم} پس اوست که من را از نیرنگ شما حفظ میکند و اگر تمام
تلاش خود را برای ضرر رساندن به من بکنید پس کسی که بر الله توکل کند او برایش کافی
است».[4]
[الأنعام: 80-81] چگونه از چیزی که شریک او قرار دادهاید؛ بترسم؟! در حالیکه شما نمیترسید
از اینکه چیزی را شریک الله قرار دادهاید.
همچنین خداوند داستان ابراهیم علیه السلام را نقل میکند و بعد از آنکه
ابراهیم علیه السلام، رب بودن خورشید و ماه و ستارگان را باطل میکند، مشرکان
ابراهیم را از إلههایشان میترسانند و ابراهیم در جوابشان میگوید: ﴿وَحَآجَّهُۥ
قَوۡمُهُۥۚ قَالَ أَتُحَٰٓجُّوٓنِّي فِي ٱللَّهِ وَقَدۡ هَدَىٰنِۚ وَلَآ أَخَافُ
مَا تُشۡرِكُونَ بِهِۦٓ إِلَّآ أَن يَشَآءَ رَبِّي شَيۡٔٗاۚ وَسِعَ رَبِّي
كُلَّ شَيۡءٍ عِلۡمًاۚ أَفَلَا تَتَذَكَّرُونَ٨٠ وَكَيۡفَ أَخَافُ مَآ
أَشۡرَكۡتُمۡ وَلَا تَخَافُونَ أَنَّكُمۡ أَشۡرَكۡتُم بِٱللَّهِ مَا لَمۡ
يُنَزِّلۡ بِهِۦ عَلَيۡكُمۡ سُلۡطَٰنٗاۚ فَأَيُّ ٱلۡفَرِيقَيۡنِ أَحَقُّ بِٱلۡأَمۡنِۖ
إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٨١﴾ [الأنعام: 80-81]
«و قومش با وی به
مجادله و ستیز پرداختند، گفت: آیا دربارۀ الله با من مجادله و ستیز میکنید؛ در
حالیکه مرا هدایت کرده است؟! و من از آنچه با او شریک قرار میدهید، نمیترسم،
مگر پروردگارم چیزی را بخواهد، علم و دانش پروردگارم همه چیز را در برگرفته است، آیا
پند نمیگیرید؟!(80) و چگونه از چیزی که شریک او قرار دادهاید؛ بترسم؟! در حالیکه
شما نمیترسید از اینکه چیزی را شریک الله قرار دادهاید که هیچ گونه دلیلی دربارۀ
آن بر شما نازل نکرده است، پس اگر میدانید کدام یک از این دو دسته به ایمنی شایستهتر
است؟(81)»
طبری رحمه الله در تفسیر آیه میگوید: «يقول تعالى ذكره: وجادل
إبراهيم قومه في توحيد الله وبراءته من الأصنام، وكان جدالهم إياه قولُهم: أن
آلهتهم التي يعبدونها خير من إلهه. قال إبراهيم: "أتحاجوني في
الله"، يقول: أتجادلونني في توحيدي الله وإخلاصي العمل له دون ما سواه من
آلهة = "وقد هدان"، يقول: وقد وفقني ربي لمعرفة وحدانيته، وبصّرني طريق
الحقّ حتى أيقنتُ أن لا شيء يستحق أن يعبد سواه = "ولا أخاف ما تشركون
به"، يقول: ولا أرهب من آلهتكم التي تدعونها من دونه شيئًا ينالني به في نفسي
من سوء ومكروه. وذلك أنهم قالوا له: "إنا نخاف أن تمسَّك آلهتنا بسوء من برص
أو خبل، لذكرك إياها بسوء"! فقال لهم إبراهيم: لا أخاف ما تشركون بالله من
هذه الآلهة أن تنالَنِي بضر ولا مكروه، لأنها لا تنفع ولا تضر = "إلا أن يشاء
ربي شيئًا"، يقول: ولكن خوفي من الله الذي خلقني وخلق السماوات والأرض، فإنه
إن شاء أن ينالني في نفسي أو مالي بما شاء من فناء أو بقاءٍ، أو زيادة أو نقصان أو
غير ذلك، نالني به، لأنه القادر على ذلك».
ترجمه: «خداوند متعال میفرماید: ابراهیم با قومش
دربارۀ توحید الله و برائش از بتها جدال کرد. و جدال مشرکان با ابراهیم این
سخنشان بود که: إلههایی که عبادتش میکنند بهتر از إله او است. ابراهیم گفت: {آیا
دربارۀ الله با من مجادله میکنید؟} میگوید: آیا دربارۀ اینکه برای الله توحید دارم و عملم را برای او، نه إلههای
غیر از او، خالص کردهام با من مجادله میکنید؟ {در حالی که مرا هدایت کرده
است} میگوید: در حالی که پروردگارم توفیق شناخت
وحدانیتش را به من داده است و راه حق را به من نشان داده است تا اینکه به یقین رسیدم
که چیزی که مستحق عبادت باشد جز او وجود ندارد. {و من از آنچه با او شریک
قرار میدهید، نمیترسم} میگوید: از إلههایتان
که بجای اوتعالی به فریاد میخوانید هیچ نمیترسم، برای اینکه مشرکان به ابراهیم
گفتند: "ما میترسیم که إلههایمان تو را دچار بلایی مانند برص یا جنون کنند،
چون آنها را به بدی یاد میکنی". ابراهیم هم به آنان گفت: از این إلههایی
که شریک خداوند میکنید نمیترسم اینکه بتوانند به من ضرر یا بدیی برسانند. برای اینکه
آنها نفع و ضرری میتوانند برسانند {مگر پروردگارم چیزی را بخواهد} میگوید: بلکه خوف من از الله است که مرا و آسمانها و زمین را خلق کرده است.
پس اوست که اگر بخواهد در جان یا مال من نابودی یا بقا یا زیاده و نقصان یا غیر آن
پدید میآورد، برای اینکه اوست که بر چنین کاری قادر است».[5]
و طبق تعبیر طبری، مشرکان زمان ابراهیم علیه السلام، إلههای خودشان را بهتر
از إله ابراهیم که همان الله است، میدانستند، چنانکه طبری گفت: «وكان
جدالهم إياه قولُهم: أن آلهتهم التي يعبدونها خير من إلهه»؛ «و جدال مشرکان با ابراهیم این سخنشان بود
که: إلههایی که عبادتش میکنند بهتر از إله او است».
پس چگونه مشرکی که حال او اینگونه است و إلههای گوناگونی دارد میتواند توحید
ربوبیت داشته باشد؟ آیا موحد پنداشتن مشرکان طول تاریخ در ربوبیت، خیانت و جنایتی
در حق توحید و تحریف تاریخ و مساوی و برابر دانستن مومنان و مسلمانان با مشرکان
نیست؟
و ثعالبی رحمه الله در تفسیر این آیه به صراحت
بیان میکند که مشرکان بتهایشان را در ربوبیت شریک الله گردانده بودند و میگوید:
«وَلا أَخافُ مَا تُشْرِكُونَ بِهِ، الضميرُ في بِهِ يعودُ على اللَّهِ
والمعنى: ولا أخافُ الأصنامُ التي تشركونَهَا باللَّه في الربوبيَّة».
ترجمه: «{و من از آنچه با او شریک
قرار میدهید، نمیترسم} ضمیر در «بِهِ» به الله بر میگردد و معنایش این است: و از بتهایی که آنها را
در ربوبیت با الله شریک میکنید، نمیترسم».[6]
پس مشرکان برای بتهایشان چنین قدرتهایی قائل بودند که میتوانند نفع و ضرر
برسانند و این نشاندهندۀ شرک آنان در ربوبیت است؛ چنانکه ثعالبی رحمه الله نیز در
اینجا همینگونه گفته است و این عقیدۀشان را شرک در ربوبیت دانسته است.
و داستان اسلام آوردن ضمام بن ثعلبه رضی الله عنه نیز قابل تأمل است، چراکه در
این داستان آمده است که مشرکان، ضمام را از آلهۀشان ترساندند و در مقابل نیز ضمام،
نفی هرگونه قدرت نفع و ضرر رساندن از آلهۀشان را میکند که بیانگر این نکته است که
مشرکان برای إلههایشان قدرت نفع و ضرر رساندن بصورت من دون الله قائل بودند.
ابن عبد البر در ترجمه ضمام بن ثعلبه رضی الله عنه از ابن عباس رضی الله عنهما
روایت کرده که گفت: «بعثت بنو سعد بن بكر ضمام بن ثعلبة
وافدا إلى رسول الله صلى الله عليه وسلم، فقدم عليه، وأناخ بعيره على باب المسجد،
ثم عقله ورسول الله صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ جالس في المسجد في أصحابه،
وكان ضمام بن ثعلبة رجلا جعد الشعر ذا غديرتين- قَالَ: فأقبل حتى وقف على رَسُول
اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وهو في أصحابه، فَقَالَ: أيكم ابن عبد
المطلب؟ فَقَالَ رسول الله صلى الله عليه وسلم: أنا ابن عبد المطلب. قَالَ: محمد؟
قَالَ: نعم. قَالَ: يا بن عبد المطلب. أني سائلك ومغلظ عليك في المسألة، فلا تجدن
في نفسك. قَالَ: لا أجد في نفسي، سل عما بدا لك. قَالَ: أنشدك باللَّه إلهك وإله
من كان قبلك، وإله من هو كائن بعدك، الله أمرك أن نعبده وحده لا نشرك به شيئا، وأن
نخلع هذه الأوثان التي كان آباؤنا يعبدون معه. قَالَ: اللَّهمّ نعم. قَالَ: فأنشدك
باللَّه إلهك وإله من كان قبلك، وإله من هو كائن بعدك، الله أمرك أن نصلي هذه
الصلوات الخمس؟ قَالَ: اللَّهمّ نعم. قَالَ: ثم جعل يذكر فرائض الإسلام فريضة
فريضة: الزكاة، والصيام، والحج، وشرائع الإسلام، كلها يناشده عند كل فريضة كما
يناشده في التي قبلها. حتى إذا فرغ قَالَ: فإني أشهد أن لا إله إلا الله وأشهد أن
محمدا رسول اللَّهِ، وسأؤدي هذه الفرائض، وأجتنب ما نهيتني عنه، لا أزيد ولا أنقص.
قَالَ: ثم انصرف إلى بعيره، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عليه وسلم: إن
يصدق ذو العقيصتين يدخل الجنة. قَالَ: فأتى بعيره، فأطلق عقاله، ثم خرج حتى قدم
على قومه، فاجتمعوا إليه، فكان أول ما تكلم به أن قَالَ: بئست اللات والعزى!
قالوا: مه يا ضمام، اتق البرص، اتق الجذام، اتق الجنون. قَالَ: ويلكم! إنهما والله
ما تضران وما تنفعان، وإن الله قد بعث رسولا، وأنزل عليه كتابا استنقذكم به
مما كنتم فيه، وإني أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له وأن محمدا عبده
ورسوله، وقد جئتكم من عنده بما آمركم به وأنهاكم عنه، قال: فو الله ما أمسى من
ذَلِكَ اليوم في حاضرته من رجل ولا امرأة إلا مسلما».
ترجمه: «طایفه سعد بن بکر، ضمام بن ثعلبه را به
عنوان نمانیده به سوی رسول الله صلی الله علیه وسلم فرستادند، پس به نزد ایشان رفت
و شترش را دم در مسجد خوابانید سپس آن را عقال کرد و رسول الله صلی الله علیه وسلم
در مسجد به همراه اصحابش نشسته بود. و ضمام بن ثعلبه مردی با موهای فر بود و از دو
طرف موهایش را بافته بود، ابن عباس میگوید: پس جلو آمد تا اینکه نزد رسول الله صلی
الله علیه وسلم ایستاد و پیامبر در بین اصحابش بود، و گفت: کدام یک از شما ابن عبد
المطلب است؟ رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: من ابن عبد المطلب هستم. گفت:
محمد هستی؟ فرمود: آری. گفت: ای ابن عبد المطلب، من از تو سوال میکنم و سوالم را
با غلظت و تندی میپرسم پس از من ناراحت نشو. فرمود: ناراحت نخواهم شد، سوالی که
برایت پیش آمده را بپرس. گفت: تو را به الله قسم میدهم که إله تو و إله کسان قبل
از تو و إله کسانی که بعد از تو میآیند است، آیا الله تو را امر کرده است که او
را به تنهایی عبادت کنیم و چیزی را شریک او نکنیم؟ و این بتهایی که پدرانمان آنها
را به همراه او عبادت میکردند را رها کنیم؟ فرمود: اللهم آری. گفت: تو را به الله
قسم میدهم که إله تو و إله کسان قبل از تو و إله کسانی که بعد از تو میآیند است،
آیا الله تو را امر کرده است که این نمازهای پنجگانه را بخوانیم؟ فرمود: اللهم آری.
ابن عباس میگوید: سپس همۀ فرایض اسلام را ذکر کرد: زکات و روزه و حج و شرایع
اسلام و برای همه پیامبر را قسم داد تا اینکه تمام شد و گفت: پس من گواهی میدهم
که هیچ إلهی جز الله نیست و گواهی میدهم که محمد رسول الله است و این فرایض را
ادا خواهم کرد و از آنچه مرا نهی کردی اجتناب میکنم و نه چیزی اضافه انجام میدهم
نه چیزی کم میکنم. ابن عباس میگوید: سپس به سمت شترش برگشت. پیامبر صلی الله علیه
وسلم فرمود: اگر ذو العقیصتین {صاحب دو موی بافته شده} راست بگوید، وارد بهشت
خواهد شد. ابن عباس میگوید: پس نزد شترش رفت و عقال شترش را باز کرد سپس بیرون
رفت تا اینکه به نزد قومش برگشت و قومش به نزد او جمع شدند و اولین سخنی که گفت این
بود: «بئست اللات والعزی»؛ «بد و زشت باد لات و عزی» گفتند: ای ضمام چه شده است؟ از برص بترس، از جذام
بترس، از جنون بترس. گفت: وای بر شما، این دو، به خدا سوگند نه ضرری میرسانند و
نه نفعی میرسانند، و همانا خداوند رسولی را مبعوث کرده است و کتابی بر او نازل
کرده است که شما را از آنچه در آن هستید میرهاند. بیگمان من شهادت میدهم که هیچ
إلهی جز الله نیست یکتاست و شریکی ندارد و اینکه محمد بنده و رسول اوست و از نزد
او با آنچه که مرا به آن امر کرده و از آنچه که مرا از آن نهی کرده است به نزد شما
آمدهام. ابن عباس گفت: بخدا سوگند آن روز، به شب نرسید مگر اینکه هر زن و مردی که
نزد او بود همگی مسلمان شدند».[7]
چنانکه در روایت آمده است، مشرکان به ضمام بن ثعلبه گفتند: «اتق
البرص، اتق الجذام، اتق الجنون». یعنی معتقد بودند که اللات و العزی قدرت نفع و ضرر رساندن دارند و بیماری
برص و جذام و دیوانگی را به شخصی که به آنان بدگویی کند میرسانند. و ضمام بن
ثعلبه رضی الله عنه در پاسخ به آنان گفت که آنان نفع و ضرری نمیتوانند برسانند.
این پاسخ، به این معناست که مشرکان اعتقاد داشتند که اللات و العزی و دیگر بتهایشان
نفع و ضرر میرسانند و نفع و ضرر رساندن از خصائص بارز ربوبیت است و این نشان میدهد
که مشرکان همگی در ربوبیت نیز مشرک بودند و هرگز توحید ربوبیتی نداشتند و اگر
توحید ربوبیت داشتند هرگز به عبادت بتها مشغول نمیشدند چراکه ربوبیت مستلزم عبودیت
است و عبودیت متضمن ربوبیت، پس عبادت کردن بتها و آلهه دانستن آنان به این معناست
و متضمن این است که مشرکان برای بتهایشان ربوبیت قائل بودهاند.
و «زَنّیره» رضی الله عنها نیز کنیزی رومی بود و اسلام آورده بود و از سابقین
اولین بود و جزو آن هفت بردهای بود که ابوبکر صدیق رضی الله عنه آنان را خرید و
آزاد کرد، ابن حجر عسقلانی رحمه الله در ترجمه «زَنّیره» از سعد بن ابراهیم روایت
کرده که گفت: «كانت زنيرة رومية فأسلمت فذهب بصرها فقال المشركون أعمتها
اللات والعزى فقالت إني كفرت باللات والعزى فرد الله إليها بصرها وأخرج محمد
بن عثمان بن أبي شيبة في تاريخه من رواية زياد البكائي عن حميد عن أنس قال قالت لي
أم هانئ بنت أبي طالب أعتق أبو بكر زنيرة فأصيب بصرها حين أعتقها فقالت قريش ما
أذهب بصرها إلا اللات والعزى فقالت كذبوا وبيت الله ما يغني اللات والعزى ولا
ينفعان فرد الله إليها بصرها».
ترجمه: «زنیره، رومی بود، اسلام آورد و چشمانش را
از دست داد، مشرکان گفتند اللات و العزی او را کور کردند. زنیره گفت: من بیگمان
به اللات و العزی کفر ورزیدهام، پس خداوند چشمانش را به او باز گرداند. و محمد بن
عثمان بن ابی شیبه در تاریخش از روایت زیاد البکائی از حمید از انس تخریج کرده که
گفت: ام هانئ دختر ابو طالب به من گفت: ابو بکر زنیره را آزاد کرد و در هنگام آزاد
کردنش چمشانش دچار اصابت شد، و قریش گفتند چشمانش را کسی جز اللات و العزی از او
نگرفتهاند. زنیره گفت: دروغ میگویند، سوگند به خانۀ خدا، اللات و العزی از چیزی
بینیاز نمیگردانند و نفعی نمیرسانند، پس خداوند چشمانش را به او بازگرداند».[8]
و چنانکه در این روایت آمده است مشرکان قریش معتقد بودند که اللات و العزی
دارای قدرتی هستند که باعث شده بود چشمان زنیره را کور کند و این بود اعتقاد
مشرکان نسبت به بتهایشان و از این رو مسلمانان را از بتهایشان میترسانیدند و میگفتند
اگر به آلهۀ ما بدگویی کنید از طرف آنان به شما بلایی میرسد. و چنین اعتقادی
مسلماً شرک در ربوبیت میباشد.
و فیروز آبادی دربارۀ راشد بن عبد ربه رضی
الله عنه که قبل از مسلمان شدن اسمش غاوی بن عبد العزی بود میگوید: «كانَ
غاوي بنُ عبدِ العُزَّى سادناً لصَنَمٍ لبني سُلَيْمٍ، فَبَيْنا هو عنْدَهُ إذ
أَقبَلَ ثَعْلَبانِ يَشْتَدَّانِ حتى تَسَنَّمَاهُ، فَبالاَ عليه، فقالَ البَيْتَ
[أربّ يبول الثّعلبان برأسه ... لقد هان من بالت عليه الثّعالب]، ثم قال: يا
مَعْشَرَ سُلَيْمٍ، لا واللَّهِ لا يَضُرُّ ولا يَنْفَعُ، ولا يُعْطي ولا
يَمْنَعُ، فَكَسَرَهُ ولَحِقَ بالنَّبيّ صلَّى الله عليه وسلَّم فقال:
"مااسْمُكَ"؟ فقال: غاوي بنُ عَبْد العُزَّى، فقال: "بل أنْتَ راشدُ
بنُ عَبْدِ رَبّه"».
ترجمه: «غاوی بن عبد العزی پردهدار و خدمتکار بت بنی سلیم بود، یک روز که او نزد بت
بود دو روباه آمدند و بر روی بت بالا رفتند و بر روی آن ادرار کردند. و غاوی بن
عبد العزی این بیت را خواند [این چه ربی است که روباه بر سرش ادرار میریزد ... به
راستی که حقیر و خوار است کسی که روباهان بر رویش ادرار کنند]. سپس گفت: ای جماعت
بنی سلیم، بخدا که این بت نه ضرری میرساند و نه نفعی میرساند و نه چیزی عطا میکند
و نه چیزی منع میکند، پس آن بت را شکست و به پیامبر صلی الله علیه وسلم ملحق شد،
پیامبر فرمود: اسم تو چیست؟ گفت: غاوی [= گمراه] بن عبد العزی، فرمود: بلکه تو
راشد [= هدایت شده] بن عبد ربه هستی».[9]
در این رویداد نیز میبینیم که راشد بن عبد ربه از اعتقاد پیشین خود سخن میگوید
اینکه گمان میکرد آن بت -که نامش طبق روایت ابن حجر در الإصابه، سوع بود- دارای
قدرت نفع و ضرر و عطا و منع است، امّا موقعی که دید روباهی بر سر آن بت ادرار میکند
ولی آن بت نمیتواند از خود دفاع کند، یک بیت شعر میگوید و در آن بیت، آن بت را
به عنوان «رب» نام میبرد و این نشان میدهد که مشرکان بتهایشان را رب میدانستند
و برای بتهایشان که اربابی من دون الله بودند، صفات ربوبیت قائل بودند اینکه نفع
و ضرر به دست آنان است و یا عطا و منع در دست آنان است. و به مشابه شعر راشد را،
زید بن عمرو گفت آن هنگام که به بتها کافر شد و بتها را با عنوان رب یاد میکند:
أَرَبًّا وَاحِدًا أَمْ أَلْفَ رَبٍّ
|
|
أَدِينُ إِذَا تَقَسَّمَتِ الْأُمُورُ
|
تَرَكْتُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى جَمِيعًا
|
|
كذلك يفعل الرجل البصير
|
ترجمه: «برای یک رب بندگی کنم یا هزار رب؟ که در این
صورت کارها پراکنده میشود. اللات و العزی همۀشان را رها کردم، چرا که مرد با بصیرت
چنین کاری میکند».
[9]- القاموس المحیط، مجد
الدين أبو طاهر محمد بن يعقوب الفيروزآبادى (متوفى: 817هـ)، ص 63. الناشر: مؤسسة الرسالة للطباعة والنشر والتوزيع،
بيروت – لبنان. و ابن حجر در
الإصابة ج 2 ص 434 بطور مختصر آن را آورده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر