۱۳۹۹/۱۲/۲۸

سلسلۀ جنایات و جرایم محمد بن عبد الوهّاب در حق مسلمانان (9)

 🖊نویسنده: مجاهد دین

 

▫️اینکه می‌گوییم محمد بن عبدالوهاب گذشتۀ خودش را و نیز تمام مشایخش و مشایخ مشایخش و تمام مردم مخالف فکر خودش را کافر می‌دانست شاید برای بعضی‌ها تعجب برانگیز و غیر قابل باور، و یا آن را افترا در حق او بدانند؛ اما او حقیقتا چنین باوری داشت و قبلاً سخن او را در این باره آوردیم و اینک شهادت یکی از نوادگان او به نام شیخ محمد بن عبداللطیف آل شیخ بر این موضوع را بخوانید،

🔹آنگاه که از او دربارۀ وضعیت کفر در زمان محمد بن عبدالوهاب سوال می‌کنند، در جواب می‌گوید: «واعلم أن أهل نجد باديتهم وحاضرتهم، قبل دعوة شيخ الإسلام، وعلم الهداة الأعلام، مجدد ما اندرس من معالم الإسلام، الشيخ محمد بن عبد الوهاب، قدّس الله روحه، ونوّر ضريحه، في جاهلية جهلاء، وضلالة عمياء، قد اشتدت غربة الإسلام فيما بينهم، واستحكمت، وعمّ الشر وطمّ، وفشا الشرك، وشاع الكفر وذاع، في القرى والأمصار، والبادية والحاضرة، وصارت عبادة الطواغيت والأوثان، ديناً يدينون به».

🔸ترجمه: «بدان قبل از اینکه شیخِ اسلام و پرچم‌دار هدایت، و مجدد نشانه‌های کهنه‌شدۀ اسلام، شیخ محمد بن عبدالوهاب دعوتش را شروع کند، که خداوند روحش را پاک و قبرش را پر نور کند، مردمان نجد از بادیه‌نشینان گرفته تا شهر نشین همگی در جاهلیت شدید و گمراهی تاریکی بودند، و غربت اسلام در بینشان شدت یافته بود و در روستاها و شهر‌ها و دشت‌ها و آبادی‌ها شر و بدی، استوار و عام و فراگیر شده بود و شرک پخش شده بود و کفر اشاعه و انتشار یافته بود و پرستش طواغیت و بت‌ها تبدیل به دینی شده بود که با آن دیانت می‌کردند».

🗒 الدرر السنيّة في الأجوبة النجديّة، الجزء العاشر، حكم المرتد، ص 449.

 

👈چنانکه مشاهده می‌کنید محمد بن عبداللطیف آنچه پدربزرگش محمد بن عبدالوهاب به آن معتقد بود را تایید کرده و اصل در مردمان مسلمان حنبلی مذهب نجد را بت‌پرستی دانسته است. پس در پندار وهابیت، قبل از اینکه محمد بن عبدالوهاب بیاید، مردم همگی در جاهلیت و شرک و کفر بودند و اما بعد از اینکه محمد بن عبدالوهاب آمد پس جز محمد بن عبدالوهاب و کسی که از او پیروی کند کسی بر دین اسلام نبوده و نخواهد بود و هرکس قبل از محمد بن عبدالوهاب ادعای شناخت اسلام و لا إله إلا الله را کرده باشد پس در پندار این خارجی، او دروغ گفته و خودش را به چیزی تعریف و تمجید کرده که در او نبوده است. در واقع محمد بن عبدالوهاب معتقد بود که هرکس وارد دعوت او نشود، پس وارد اسلام نشده است، و هرکس با او مخالفت نماید پس با اسلام مخالفت کرده است و چنانکه محمد بن عبداللطیف گفت، اصل در مردمان قبل از محمد بن عبدالوهاب، کفر و شرک و بت‌پرستی بوده است نه اسلام

🔹و برای همین شیخ حمد بن ناصر بن معمر از علمای وهابی که قاضی درعیه هم بود، می‌گویند: «من لم يدخل في دين الإسلام، بل أدركته دعوة الشيخ وهو على كفره، كعبدة الأوثان، فحكمه حكم الكافر الأصلي، لأنا لا نقول: الأصل لإسلامهم، والكفر طارىء عليهم».

🔸ترجمه: «هرکس وارد دین اسلام نشود، به این شکل که دعوت شیخ محمد بن عبدالوهاب را درک کرده باشد و بر کفرش باقی بماند، مانند بت‌پرستان، پس حکم او حکم کافر اصلی است، چون ما نمی‌گوییم که اصل (در مردم نجد و اطراف آن) مسلمان بودنشان است و کفر بر آنان عارض شده باشد».

🗒أبو يوسف مدحت بن الحسن آل فرّاج، فتاوى الأئمة النجدية حول قضايا الأمة المصيرية،  ج 3، ص 227. چاپ دوم 2007، مكتبة الرشد الرياض،

 

👈چنانکه واضح است، منظور حمد بن ناصر از وارد شدن به دین اسلام، وارد شدن به دعوت محمد بن عبدالوهاب است و لذا مسلمانان مخالف دعوت محمد بن عبدالوهاب در نزد آنها اصلا مسلمان نبوده‌اند بلکه کافر اصلی بودند؛ چون وهابیان پدران آنها و پدران پدران آنها تا ششصد سال قبل را مسلمان نمی‌دانستند. پس آنها آن مخالفانشان را کافر اصلی می‌دانستند که از پدر و مادری که آنها نیز کافر اصلی بودند به دنیا آمده‌اند و معتقد نبودند که آنها در اصل مسلمان باشند و از پدر و مادر مسلمان به دنیا آمده باشند و سپس کفر بر آنان طارئ و عارض گشته باشد.

▫️برای همین محمد بن عبدالوهاب و فرزندان و نوادگان و دیگر علمای وهابی معتقد بودند که هرکس قبل از اینکه دعوت محمد بن عبدالوهاب به او برسد، مرده باشد، پس بر حسب ظاهر حکم به کافر بودن او می‌شود چراکه او در دوران جاهلیت مرده است! یعنی در دورانی مرده که چیزی از اسلام باقی نمانده بوده است! و حکم او همانند حکم کسی است که قبل از بعثت محمد صلی الله علیه وآله وسلم مرده است و در نتیجه معتقد بودند که نباید برای چنین کسی بعد از وفاتش دعای استغفار کرد! و هرکس نیز دعوت محمد بن عبدالوهاب به او برسد اما از وارد شدن به آن خودداری کند پس وهابیان او را کافری معاند دانسته و جان و مال او را حلال دانسته و با او می‌جنگیدند.

 

▫️و چنانکه پیداست، محمد بن عبدالوهاب و پیروان او هیچ وقت با یهودیان و نصاری و بودایی‌ها و سیک‌ها و سکولارها و دیگر ملل کافر و مشرک نجنگیدند و به کشورهای کفار حمله نکردند، بلکه جنگ آنها تنها با مسلمانان بود. و به این شکل محمد بن عبدالوهاب را همانند پیامبری قرار داده بودند که فترۀ قبل از بعثت او را جاهلیت می‌نامیدند و فترۀ بعد از آمدن او را اسلام، و هرکس به او ایمان نیاورد را نیز کافر!

 

🔹برای همین فرزندان محمد بن عبدالوهاب در نصی چنین می‌گویند: «وأما من بلغته دعوتنا إلى توحيد الله ، والعمل بفرائض الله ، وأبى أن يدخل في ذلك ، وأقام على الشرك بالله ، وترك فرائض الإسلام ، فهذا نكفره ونقاتله ، ونشن عليه الغارة ، بل بداره. وكل من قاتلناه فقد بلغته دعوتنا ، بل الذي نتحقق ونعتقده : أن أهل اليمن ، وتهامة ، والحرمين ، والشام ، والعراق قد بلغتهم دعوتنا... ومثل هؤلاء لا تجب دعوتهم قبل القتال ، فإن النبي صلى الله عليه وسلم أغار على بني المصطلق وهم غارون ، وغزا أهل مكة بلا إنذار ولا دعوة».

🔸ترجمه: «هرکس دعوت ما به سوی توحید خدا و عمل به فرائض خدا به او برسد و از وارد شدن به آن خودداری کند و بر شرک‌ورزی به خدا و ترک فرایض اسلام باقی بماند، پس چنین کسی را تکفیر می‌کنیم و با او می‌جنگیم و بر او حمله می‌کنیم بلکه در خانه‌اش بر او حمله می‌کنیم. و با هرکس که جنگیده‌ایم پس دعوت ما به او رسیده است، بلکه آنچه واضح است و به آن معتقدیم این است که دعوت ما به اهل یمن و تهامه و حرمین و شام و عراق رسیده است... و امثال چنین کسانی لازم نیست که قبل از جنگیدن با آنان، آنان را دعوت داد، چون پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم بر بنی المصطلق حمله کرد و با اهل مکه جنگید بدون اینکه (قبل از شروع جنگ) آنان را انذار و یا دعوت بدهد».

🗒 الدرر السنية، ج 9 ص 352-353.

 

👈چنانکه مشاهده می‌کنید، آنها فقط با مسلمانان ساکن در دیار اسلام می‌جنگیدند نه با یهود و نصاری و سکولارها و دیگر مشرکان، و با تفکر خوارجانۀشان ساکنان دیار اسلامی ‌را کافر و بت‌پرست می‌دانستند و معتقد بودند که دعوت وهابیت به آنان رسیده و اقامۀ حجت هم شده‌اند و لذا هرکس از آنان دعوت وهابیت را نپذیرد و وارد آن نشود پس در واقع دین اسلام را نپذیرفته و وارد اسلام نشده است و می‌توانند به او حمله کنند و او را بکشند.

 

▫️و مسلمانان را با یهودیان بنی المصطلق و مشرکان قریش مقایسه می‌کند، در حالی که یهودیان خیانت کرده بودند و عهد و پیمان با مسلمانان را نقض کرده بودند، و مشرکان مکه نیز معاند و محارب بودند، و علت اینکه پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم آن یهودیان و مشرکان را قبل از اینکه به آنها حمله کند، انذار و دعوت نداد؛ این بود که پیشتر انذار و دعوت داده شده بودند. پس استنادکردنشان به جنگیدن پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم با یهودیان بنی مصطلق و مشرکان مکه، باطل است چراکه مسلمانان مخالف او نه یهودی بودند که خیانت و نقض پیمان کرده باشند و نه مشرکانی مانند مشرکان مکه بودند که با دین پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم عناد داشته باشند. بلکه مسلمانان مخالف او بر دین اسلام بودند و اهل شهادتین بودند و فرایض را به جا می‌آوردند و علمایی که امر به معروف و نهی از منکر کنند داشتند و دینشان را نسل اندر نسل و سینه به سینه از سلف صالح این امت گرفته بودند و در میان آنها علمای بزرگی وجود داشت که با استناد به قرآن و سنت عقاید وهابیان و غلو آنان را انکار می‌کردند که از مشهورترین آنها برادر خود محمد بن عبدالوهاب به نام سلیمان بن عبدالوهاب بود که کتاب او مشهور است و کتاب او نماینده و بیانگری از عقاید مخالفان اوست و سلیمان بن عبدالوهاب در کتابش با استناد به قرآن و سنت و اقوال علمای مسلمانان بر عقاید خوارج وهابیت رد زده بود. پس یکی دانستن عقاید مسلمانان مخالف محمد بن عبدالوهاب با مشرکان مکه در زمان رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم از باطل‌ترین و بواطل و دروغ‌ترین دروغ‌ها و زشت‌ترین تهمت‌هاست و چنین خطایی جز از کسی که در نهایت جهل و گمراهی نسبت به فهم شرک و توحید باشد رخ نخواهد داد.

 

▫️و این نشان می‌دهد که این جاهل گمراه یعنی محمد بن عبدالوهاب خودش را نمایندۀ الله می‌دانست و از این جهت او را می‌توان در شمار یکی از سی نفری که قبل از آمدن قیامت ادعای نبوت می‌کنند قرار داد، چراکه او نیز به نوعی خود را نبی و رسول خدا می‌دانست طوری که معتقد بود مسلمان تنها کسی است که بر دین او و بر آنچه او آورده است باشد، و محمد بن عبدالوهاب عقایدی که بر آن بود را اجتهادی یا محتمل الخطا نمی‌دانست بلکه عین اسلام می‌دانست و از این رو خودش را مانند محمد بن عبدالله صلی الله علیه وآله وسلم می‌پنداشت و مردم زمان خودش را مانند مردم زمان بعثت رسول خدا می‌پنداشت که در جاهلیت بودند و به همان شکل محمد بن عبدالوهاب نیز مردم زمان خودش را به جاهلیت توصیف می‌کرد ولذا او و پیروانش تمام احکام وارده در ابواب فقهی مربوط به جاهلیت و مشرکان را بر مسلمانانی که به ناحق تکفیر کرده بودند تطبیق می‌دادند. چنانکه حتی از توصیف کردن خودشان به «اهل جاهلیت» بودن، قبل از اینکه به دین وهابیت درآیند ابایی نداشتند،

 

🔹چنانکه حسین بن غنام در تاریخش دربارۀ امیر محمد بن سعود می‌نویسد: «وكان الأمير محمد بن سعود في جاهليته بحسن السيرة معروفاً».

🔸ترجمه: «امیر محمد بن سعود در دوران جاهلیتش به داشتن راه و روش نیکو معروف بود».

🗒تاریخ ابن غنام، ص 671. چاپ اول، ناشر: دارالثلوثية للنشر والتوضیح.

 

🔹همچنین در مقدمه‌ای که بر کتاب تاریخ ابن غنام نوشته شده است در صفحۀ 110 از عبدالله پسر محمد بن عبدالوهاب آمده است: «حالة الناس قبل هذا الدين: أكثرهم حالة، كحالة أهل الجاهلية الأولى».

🔸ترجمه: «حال اکثر مردم قبل از این دین (دین وهابیت!) همانند حال اهل جاهلیت نخستین بود».

 

🔹و در همان صفحه از عبدالرحمن بن حسن آل شیخ آمده است: «اعلم يا أخي وفقني الله وإياك للطواب أن أهل نجد في باديتهم وحاضرهم قبل دعوة الشيخ محمد بن عبدالوهاب في جاهلية جهلاء وضلالة عمياء».

🔸ترجمه: «ای برادر، خدا من و شما را به راه صواب هدایت کند، بدان که اهل نجد در صحرانشین و شهر نشینش قبل از دعوت شیخ محمد بن عبدالوهاب در جاهلیتی جاهلانه و گمراهی کورانه‌ای بودند».

 

👈به این شکل وهابیت ماقبل خود را جاهلیت می‌دانست و تنها دروازۀ خارج شدن از این جاهلیت و شرک و بت‌پرستی را وارد شدن به وهابیت می‌دانست.

 

🔹و تا حدی در غلو و تکفیر فرو رفته بودند که معتقد بودند مردم مکه و مدینه در زمان محمد بن عبدالوهاب مشرک‌تر از مردم مکه و مدینه در زمان پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم هستند، چنانکه شیخ حمد بن عتیق (متوفی 1301 هـ) رساله‌ای دارد که در آن دربارۀ حکم اهل مکه و نوع دار آن صحبت می‌کند و می‌گوید: «أن هذه البلاد محكوم عليها بأنها بلاد كفر وشرك ولا سيما إذا كانوا معادين أهل التوحيد وساعين في إزالة دينهم وفي تخريب بلاد الإسلام... بل الظاهر عندنا وعند غيرنا أن شركهم اليوم أعظم من ذلك الزمان».

🔸ترجمه: «بلاد مکه محکوم است به اینکه بلاد کفر و شرک است مخصوصا با توجه به اینکه آنها دشمنان اهل توحید هستند و در راه از بین بردن دین اهل توحید و در راه تخریب بلاد اسلامی ‌در تلاش هستند... بلکه بر طبق آنچه نزد ما و غیر ما آشکار است شرک آنها در امروز بسیار بزرگ‌تر از شرک آن زمان (زمان بعثت پیامبر) است».

🗒مجموعة الرسائل والمسائل النجدية، فتاوى ورسائل لعلماء نجد الأعلام، مطبعة المنار بمصر، چاپ اول سال 1928، ج 1 ص 742-745.

 

🔹و محمد بن عبدالوهاب در خطاب به فریب خوردگانش که مغز آنها را با توحید خوارجانه‌اش شستشو داده بود می‌گوید: «ثم مع هذا عرفت أمراً آخر، وهو أن أكثر الناس ما عرف هذا، منهم الذين يسمونهم العلماء، في سدير والوشم وغيرهم، إذا قالوا نحن موحدون الله، نعرف ما ينفع ولا يضر إلا الله، وأن الصالحين لا ينفعون ولا يضرون، وعرفت أنهم لا يعرفون إلا توحيد الكفار توحيد الربوبية، عرفت كبر نعمة الله عليك».

🔸ترجمه: «تو چیزی را می‌دانی که اکثر مردم -مانند آن کسانی در سدیر و وشم و غیره که آنها را علما می‌نامند- آن را ندانسته‌اند آنگاه که می‌گویند: ما خدا را یکتا می‌داریم، و می‌دانیم که جز الله کسی نفع و ضرر نمی‌رساند و اینکه انسان‌های صالح نفع و ضرری نمی‌رسانند، و دانستی که اینها بغیر از توحید کافران، یعنی توحید ربوبیت چیز دیگری را نشناخته‌اند، و در اینجاست که متوجه بزرگی نعمت خداوند بر خودت می‌شوی».

🗒مؤلفات الشيخ الإمام محمد بن عبدالوهاب، قسمت اول، عقیده، رسالۀ سیزدهم (ص 399).

👈به این شکل محمد بن عبدالوهاب، توحید ربوبیت را توحید کافران می‌داند در حالی عبادت غیر خدا شرعاً وعقلاً جز با ربوبیت قائل بودن برای آن غیر، امکان پذیر نیست و مشرکان در طول تاریخ جز بخاطر ربوبیت قائل بودن برای إله‌های باطلشان آنها را نپرستیدند. چون در پندار یک انسان، هر فاعل در فعلی که انجام می‌دهد یا سببی است که الله متعال آن را مقدر کرده است مانند آیه: ﴿فَٱلۡمُدَبِّرَٰتِ أَمۡرٗ﴾ و یا مستقل از الله و یا ند و همتایی مانند الله است و با قدرت ربوبیت ذاتیی که دارد آن فعل را انجام داده است. و اگر مشرکان در ربوبیت، الله را یکتا می‌دانستند و اگر برای إله‌هایشان در نفع و ضرر رساندنی که به آنها نسبت می‌دادند ربوبیت قائل نبودند، پس باید آنها را سبب دانسته باشند، حال آنکه اخذ اسباب شرک نیست بلکه عین توحید است چنانکه کل جهان هستی بر اساس اسبابی که خداوند مقدر کرده است اداره می‌شود و همۀ آن اسباب دلالت بر وجود مسببش که الله متعال است و دلالت بر توحید او دارد.

▫️پس عقلا و شرعا ثابت می‌شود که مشرکان برای بت هایشان ربوبیت قائل بودند و توحید ربوبیت نداشتند و با اعتقاد به ربوبیت بت هایشان بود که برای آنها عبادت می‌کردند، و عبادت چیزی جز انجام دادن یک فعل به قصد تقرب به موجودی که اعتقاد به ربوبیتش داری و او را از سبب بودن خارج کرده‌ای نیست.

▫️پس اعمالی مانند ذبح و طواف و نذر و سجده و... اعمالی نیستند که ذاتا عبادت باشند بدون اینکه لازم باشد انجام دهنده‌اش قصد تعبد را از انجام دادن آن داشته باشد و اینکه مجرد انجام دادن آن برای غیر الله به معنای عبادت آن مخلوق باشد بدون اینکه انجام دهنده‌اش در قلب و باور خود برای آن مخلوق ربوبیتی قائل باشد، اما محمد بن عبدالوهاب بخاطر انحرافش در فهم توحید و شرک، توحیدی که اصل و اساس دعوت پیامبران بوده است را توحید کافران می‌داند و گمان می‌کند که مشرکان بدون اعتقاد به ربوبیتِ بت‌هایشان آنها را به فریاد می‌خواندند و برایشان ذبح و طواف و... انجام می‌دادند و به این شکل بخاطر انحرافش در فهم لا إله إلا الله مخالفانش از مسلمانان را مشرک و کافر اصلی دانسته بود. در حالی که مسلمانان مخالف او به توحید ربوبیت خداوند اعتقاد دارند اما هیچ یک از مشرکان در تمام طول تاریخ هرگز به توحید و یکتا بودن الله در ربوبیتش اعتقاد و ايمان نداشته است و محمد بن عبدالوهاب بخاطر فهم ناقصش از دین، مشرکان را موحدان در ربوبیت می‌دانست و به این شکل دو چیزی که نقیض یکدیگر هستند را با هم جمع می‌کرد! و به این شکل از شرک مشرکانی که خداوند آنها را مشرک دانسته است دفاع می‌کرد و آنها را موحد در ربوبیت می‌دانست و از آن طرف هم مسلمانانی که شهادتین می‌گویند و جز الله را رب نمی‌دانند و نفع و ضرری که به غیر الله نسبت می‌دهند را جز بر سبیل اسباب و مجاز نمی‌دانند، مشرک می‌دانست.

 

👈 اکنون بخش دیگری از تاریخ خونین و وحشتناک و مغولانۀ حرکت وهابیت را بر طبق کتاب عنوان مجد از ابن بشر بیان خواهیم کرد که چگونه پیروان آیین وهابی بخاطر انحرافشان از فهم توحید و فهم خوارجانۀ‌شان از توحید، مسلمانان مخالف خود را تکفیر کرده و جان و مال آنان را برای خود حلال کردند و دیارشان را ویران کردند و خانه‌هایشان را غارت کردند و مردمانش را قتل عام کردند. ولا حول ولا قوة إلا بالله العلي العظيم.

 

🔹سپس سال 1200 قمری می‌رسد، ابن بشر در وقایع این سال می‌نویسد: «وفيها غزا سعود بجنود المسلمين وقصد ناحية الجنوب فأغار علی عربان قحطان، فأخذ غالب إبلهم ومحلتهم. وفيها غزا حجيلان بن حمد أمير القصيم الی ناحية جبل شمر فذكر له قافلة خارجة من البصرة وسوق الشيوخ فأسرع السير حتی وصل الی بقعا، فرصد لهم فيها، فوافقها ومعها كثير من اللباس والقماش لأهل الجبل وغيرهم فأخذها وقتل من الحدرة قتلی كثيرة».

🔸ترجمه: «در این سال سعود با سربازان مسلمین به غزا رفت و قصد ناحیۀ جنوب را کرد و بر عرب‌های قحطان حمله برد و اکثر شترها و اساس‌های آنها را گرفتند. و در این سال امیر القصیم به نام حجیلان بن حمد، با مردم ناحیۀ جبل شمر جنگید، و به او گفتند که یک کاروان از بصره خارج شده که مال اهالی جبل و غیر آنان است و او نیز با سرعت حرکت کرد تا اینکه به بقعا رسید و در کمین آنها نشست تا اینکه آن کاروان رسید و همراهش لباس و قماش بسیاری بود و همۀ اموال آن کاروان را تصاحب کرد و در آن شلوغی تعداد بسیاری کشته شدند».

🗒عنوان المجد، ص 157.

 

👈به این شکل در سال 1200 با کشتن عرب‌های قحطان و غارت‌کردن شترها و اساس آنها و نیز با جنگیدن و کشتن مردم ناحیۀ جبل شمر و غارت‌کردن کاروان تجاری آنها، مشغول جهاد و نشر توحید بودند! و به راستی که دزدان و راهزان بر این قوم شرف دارند چراکه آنها با نام دین اموال مردم را غارت نمی‌کنند اما اینها خود را پشت دین پنهان کرده‌اند.

🔹و ابن بشر در حوادث سال 1201 دربارۀ یکی از حیله‌گری‌های وهابیان صحبت می‌کند که چگونه ابتدا به مردم ناحیۀ التنومه امان می‌دهند سپس با حیله و کلک آنها را بیرون می‌کشند و همه را از دم تیغ می‌گذرانند! چنانکه ابن بشر می‌گوید که در ابتدای سال 1201 در ماه محرم، ثوینی بن عبدالله بن محمد بن مانع آل شبیب همراه عساکر و سربازان بسیار زیادش که در شمار نمی‌آمدند -تا حدی که هفتصد شتر تنها آلات جنگی مانند گلوله‌های آهنی و خمپاره‌اندازها را حمل می‌کردند- به روستای التنومه رفتند و چند روزی آن روستا را محاصره کردند و هر روز با خمپاره‌اندازها به آن روستا حمله می‌کردند، اما نتوانستند که بر آنها نفوذ پیدا کنند، تا اینکه به خیانت و حیله گری رو می‌آورند و به این ترتیب عثمان آل حمد را به سوی آنها می‌فرستند و به آنها ‌امان می‌دهد،

▫️چنانکه ابن بشر می‌گوید: «ثم أرسل إليهم عثمان آل حمد من أهل الزلفی، وكان رحماً لهم، بالأمان، فدخل عليهم تلك الجنود خديعة، وأخذوهم عنوة، واستأصلوا أهلها قتلا ونهباً. قيل: إن الذي قتل منهم مئة وسبعون رجلاً ولم يبق منهم إلا الشريد».

🔸ترجمه: «سپس عثمان آل حمد که از اهالی الزلفی بود را برای دادن امان به سوی آنها فرستادند، و به این شکل آن سربازان با مکر و فریب بر آنان وارد شدند و بر آنها چیره شدند و آنها را با کشتن و غارت کردن از پای درآوردند. گفته شده که یک صد و هفتاد نفر از آنان کشته شد و جز فراریانشان کسی از آنان باقی نماند».

🗒عنوان المجد، ص 159.

 

و یک روستا در آن زمان و با توجه به جغرافیای نجد، واقعا چقدر می‌تواند جمعیت داشته باشد؟ که اینها از جمعیت یک روستا 170 نفر آن را کشتند و جز تعدادی که فرار کرده بودند کسی از آن روستا زنده باقی نماند! سبحان الله این جنایت تا چه حد بزرگ و زشت است! و زشت‌تر از آن خیانت کردن پس از امان دادن است، آن هم امان دادن به مردمی‌که مسلمان و بر مذهب حنابله بوده‌اند و تنها جرمشان این بود که با عقاید آن خوارج مخالف بودند!

 

🔹و دربارۀ حوادث سال 1201 می‌گوید: «وفيها بعد رحيل ثويني من القصيم، غزا حجلان وأغار علی عربان شمر وأخذ عليهم إبلاً كثيرة وأثاثاً وأمتعهة وقتل قريب مائة رجل».

🔸ترجمه: «در این سال بعد از برگشتن ثوینی از قصیم، این بار حجلان به جنگ رفت و بر عرب‌های شمر حمله برد و شتر و اثاث و مواد غذایی بسیاری گرفت و نزدیک یکصد نفر از آنان را هم کشت».

🗒عنوان المجد، ص 160.

 

🔹 و ابن بشر در وقايع همان سال در صفحۀ 159 می‌گوید که ثوینی، همان کسی که 170 تن از مردمان روستای تنومه را کشته بود و اموالشان را غارت کرده بود، این بار از نجد به سمت بصره می‌رود، وقتی که به شهر الزبیر می‌رسد، شخصی از بصره که مسئول رساندن سلام بود برای سلام کردن بر آنان، نزدشان می‌رود، اما ثوینی او را دستگیر می‌کند و اسبش را هم مصادره می‌کند! و ثوینی همراه لشکریانش وارد بصره می‌شود و بزرگان و رؤسای بصره را جمع می‌کند و به آنها می‌گوید که نامه‌ای به سلطان بنویسید و از او بخواهید که مرا بر شما امیر قرار بدهد و در بغداد پاشا بشوم و بصره زیر چنگ من باشد. آنها نیز نامه را نوشتند و به همراه مفتی بصره نامه را به سلطان فرستادند. هنگامی‌که مفتی به اسطانبول می‌رسد و آنچه روی داده بود را به سلطان می‌گوید، سلطان نیز وزیرانش را با خبر می‌کند که آن اعرابی (ثوینی) بر بصره چیره شده است.

 

🔹و در حوادث سال 1202 می‌گوید: هنگامی‌که سلیمان پاشا، صاحب بغداد، متوجه کارهای الثوینی در بصره می‌شود، سربازان بغداد را جمع می‌کند و خودش همراه با آن سربازان به بصره می‌رود، ثوینی هم وقتی كه متوجه می‌شود، همۀ سربازانش را جمع می‌کند و از بصره بیرون می‌آید و برادرش حبیب را جانشین خود می‌کند، و دو لشکر در بیرون شهر با همدیگر روبرو می‌شود و چنانکه ابن بشر می‌گوید: «فأقتتلوا قتالاً شديداً فأنزهم ثويني وجنوده هزيمة شنيعة وقتل منهم قتلی كثيرة».

🔸ترجمه: «دو لشکر با یکدیگر قتال شدیدی انجام دادند و ثوینی و سربازانش به سختی شکست خوردند و تعداد بسیاری از آنان کشته شد».

🗒عنوان المجد، ص 161.

 

▫️سپس ثوینی و سربازان باقی مانده‌اش به کویت فرار می‌کنند و از آنجا نیز به دیرة بنی خالد در الصمان فرار می‌کنند، و سلیمان پاشا نیز آغا مصطفی را متولی بصره کرد.

▫️و این اولین تلاش وهابیان برای غارت‌گری در خارج از مرزهای نجد بود که با شکست مواجهه شد.

 

🔹و ابن بشر در وقایع همان سال می‌گوید: «وفيها أمر الشيخ محمد بن عبد الوهاب جميع أهل نجد أن يبايعوا سعود بن عبد العزيز وأن يكون ولي العهد بعد أبيه، وذلك بإذن عبد العزيز فبايعوه جميعهم».

🔸ترجمه: «در این سال محمد بن عبدالوهاب به تمام اهل نجد دستور می‌دهد که با سعود پسر عبدالعزیز بیعت بدهند و اینکه ولیعهد بعد از پدرش او باشد، و این با رضایت عبدالعزیز بود، و همگی با او بیعت کردند».

🗒عنوان المجد، ص 162.

▫️و در این سال نیز جنگ‌های بسیاری کرده‌اند برای مثال سعود با ناحیه القصیم و شهر عنیزه می‌جنگد و مردمان بسیاری از آنان را می‌کشد.

🔹و سلیمان بن عفیصان نیز در جهت مشرق با اهل قطر المعروف، نزدیک بحرین می‌جنگد و چنانکه ابن بشر می‌گوید: «وأخذ منهم كثيراً من الخيل والغنم والسلاح وغیر ذلك».

🔸ترجمه: «اسب و گوسفند و سلاح و چیزهای بسیار دیگری از آنان گرفتند».

🗒عنوان المجد، ص 161.

 

🔹و دربارۀ وقایع سال 1203 می‌گوید: «وفيها سار سعود بجنود المسلمين من الحاضر والبادي وقصد الأحساء ونازل أهل المبرز ووقع بينه وبين أهلها رمي بالبنادق، ثم رحل منه ونازل أهل قرية الفضول في شرقي الأحساء فأخذها وقتل من أهلها نحو ثلثمائة رجل».

🔸ترجمه: «در این سال سعود همراه با سربازان مسلمین از شهر و روستا، به سمت احساء رفت و بر اهل المبرز فرود آمد و بینشان گلوله‌اندازی با خمپاره رخ داد، سپس سعود از آنجا رفت و به روستای الفضول در شرق احساء رفت و آنجا را گرفت و از اهالی آنجا نزدیک سیصد نفر را کشت».

🗒عنوان المجد، ص 168.

 

👈چنانکه مشاهده می‌کنید، سعود بن عبدالعزیز -علیه من الله ما یستحق- وقتی می‌بیند که روستای المبرز نیز خمپاره‌انداز دارند و نمی‌تواند آنجا را تصاحب کند برای همین آنجا را رها کرده و به روستای دیگری در شرق احسا می‌رود و سیصد نفر از مردم آنجا را به قتل می‌رساند! آیا این دعوت به توحید است یا جنایت مغول! به راستی که جنایت مغولیان در برابر جنایت وهابیان ناچیز به نظر می‌رسد.

 

👈و وهابیان هیچ اعتقادی به دعوت دادن مردم یک روستا به اسلام خیالی‌شان قبل از شروع جنگیدن با آنها نداشتند، چون معتقد بودند که از قبل دعوتشان به آنها رسیده و حجت بر آنان تمام شده و مخالفانشان را نیز بدتر از مشرکان زمان رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم می‌دانستند و لذا کشتن آنها را عبادت می‌دانستند و فکر می‌کردند بهترین کار را می‌کنند در حالی که ویران شدن کعبه نزد الله متعال، آسان‌تر از ریختن خون یک مسلمان به ناحق است و کشتن یک نفس مسلمان به ناحق همانند کشتن تمام انسان‌هاست چنانکه خداوند متعال می‌فرماید: ﴿مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا﴾ [المائدة: 32]

«هر کس انسانی را بدون اینکه مرتکب قتل نفس یا فسادی در زمین شده باشد؛ بکشد، چنان است که گویی همۀ مردم را کشته باشد».

 

🔹و در حوادث سال 1204 می‌گوید که سعود همراه با سربازانش به جنگ بنی خالد می‌روند که در آن روز رئیسشان عبدالمحسن بن سرداح بود و آنها نزد کوهی به نام غریمیل که نزدیک احساء بود جمع شده بودند و سعود به آنان حمله می‌کند، چنانکه ابن بشر می‌گوید: «فعدی عليهم ونازلهم ووقع القتال بينهم ثلاثة أيام، ثم انهزم بنو خالد واتباعهم فكر المسلمون في ساقتهم يقتلون ويغنمون وحاز سعود من الإبل والغنم والأمتعة والأثاث ما لا يعد ولا يحصی، وقتلی عليهم قتلة كثيرة، وأخذ خمس الغنيمة وقسم باقيها في المسلمين للرجال سهم وللفارس سهمان».

🔸ترجمه: «سعود و سربازانش به آنها حمله کردند و سه روز جنگ به طول انجامید تا اینکه بنوخالد و پیروانش شکست خوردند و مسلمانان شروع کردند به کشتن و غنیمت گرفتن! و سعود تا حدی شتر و گوسفند و مواد غذایی و اثاث به دست آورده بود که در شمار نمی‌آمد و تعداد بسیار زیادی از آنان را کشتند، و سعود خمس غنیمت را گرفت و مابقی را بین مسلمانان تقسیم کرد، برای پیاده یک سهم و برای سواره دو سهم».

🗒عنوان المجد، ص 170.

 

🔹و در وقایع سال 1205 می‌گوید: سعود و سربازانش به عالية نجد رفتند و به فرقان مطیر حمله کردند، «وكرّ عليهم المسلمون، فحصل قتال شديد فولوا منهزمين، وقتل منهم نحو خمسين رجلاً وغنم المسلمون ما معهم من الأموال والأمتعة والأثاث والزاد والإبل والغنم».

🔸ترجمه: «مسلمانان به آنان حمله کردند و جنگ شدیدی درگرفت و آنها شکست خوردند، و از آنان نزدیک پنجاه نفر کشته شد، و مسلمانان هرآنچه همراه آنان بود را به غنیمت گرفتند مانند اموال و مواد غذایی و اثاث و وسایل و شتر و گوسفند».

🗒عنوان المجد، ص 173.

👈و در اینجا می‌خواهم یکی از دورغ های شاخدار ابن بشر را به شما نشان بدهم که جز بخاطر شدت تعصبش برای وهابیان دلیل دیگری برای گفتن چنین دروغی وجود نداشته است. در همان سال یعنی سال 1205 بزرگ مکه که اصطلاحا شریف نامیده می‌شد، که نامش شریف غالب بود، به همراه برادرش عبدالعزیز الشریف قصد کردند که به جنگ وهابی‌ها بروند. و چنانکه ابن بشر در صفحۀ 173 می‌گوید، ابتدا عبدالعزیز الشریف با بیش از ده هزار سرباز و بیست خمپاره‌انداز به قصد درعیه به حرکت افتادند و در منطقه‌ای به نام السر فرود آمدند و سپس برادرش عبدالعزیز الشریف، یعنی الشریف غالب نیز از مکه همراه با سربازان بسیار زیاد و هفت خمپاره‌انداز به برادرش عبدالعزیز پیوست و در زمینی که السر نامیده می‌شد همگی جمع شدند. و سپس همگی از آنجا به قصر الشعرا که شهری معروف در عالیة نجد است رفتند و آنجا را محاصره کردند و با آنجا جنگیدند، و چنانکه ابن بشر می‌گوید بیش از یک ماه آنجا را محاصره کرده بودند.

🔹اما شاهدروغ ابن بشر در این است که می‌گوید آن شهر جز چهل نفر کس دیگری در آنجا اصلا وجود نداشته است!! چنانکه می‌گوید: «وأقام غالب علی تلك القرية أكثر من شهر، فرحل منها علی فشل، وقتل من قومه أكثر من خمسين رجل، وليس في تلك القرية إلا نحو من أربعين رجل».

🔸ترجمه: «الشریف غالب بیش از یک ماه روستای قصر الشعرا را محاصره کردند اما ناموفقانه از آنجا رفتند و بیش از پنجاه نفر از قومش نیز کشته شد در حالی که در آن روستا چیزی جز نزدیک چهل مرد وجود نداشت».

 

به نظر شما چنین موازنه و مقابله‌ای منطقی است! عبدالعزیز الشریف با بیش از ده هزار سرباز و 20 خمپاره‌انداز، و برادرش الشریف غالب نیز اگر بگوییم پنج هزار سرباز همراهش بوده است، به همراه 7 خمپاره‌اندازش می‌شود چیزی حدود 15 هزار سرباز و 27 خمپاره‌انداز، و چنانکه ابن بشر می‌گوید بسیاری از قبایل مطیر و شمر و دیگر عرب‌های حجاز نیز بصورت خودجوش و بسیج به لشکر الشریف غالب پیوسته بودند و این لشکر بزرگ چنانکه ابن بشر می‌گوید بیش از یک ماه شهر قصر الشعرا را محاصره کرده‌اند. آیا منطقی است که آن چنین لشکر بزرگی برای 40 نفر یک شهر را محاصره کرده باشند و آن چهل نفر به مدت یک ماه جلوی ورود 15 هزار سرباز به داخل شهر را گرفته باشند؟! بلکه این از خیال‌پردازی‌ها و ترّهات و تعصب ابن بشر و عشقش به محمد بن عبدالوهاب است که او را کور کرده بود و باعث شده بود چنین دروغ شاخداری را جعل کند. پس سربازان وهابی که ابن بشر همواره برایشان القابی مانند منصوره و شجاع و غیور و... به کار می‌برد، در مدت این یک ماه در کدام سوراخ خود را پنهان کرده بودند؟

 

👈سپس لشکریان الشریف غالب بعد از اینکه وهابیان را به اندازۀ کافی در هم می‌کوبند، به مکه برمی‌گردند، و به راستی که در بازگشتنشان به مکه دچار اشتباه بزرگی شدند، بلکه باید جهادشان علیه خوارج را ادامه می‌دادند و دیگر دیار نجد را از جرسومۀ خوارج پاک می‌کردند، اما متاسفانه آنها به مکه بازگشتند و آن مسلمانانی که برای دفع شر خوارج وهابی، به لشکر الشریف غالب پیوسته بودند نیز از بدنۀ لشکر الشریف جدا شده و به شهر و دیار خود برگشتند، و این بار وهابیان از سوراخ‌هایشان بیرون می‌آیند و مسلمانانی که به الشریف پیوسته بودند و اکنون تنها مانده بودند را به جرم ارتداد از دین قلع و قمع می‌کنند!

 

🔹چنانکه ابن بشر از ارتداد آنان که به لشکر الشریف پیوسته بودند صحبت می‌کند و در صفحه 174 می‌گوید: «وإرتد كثير من العربان... وارتد معه كثير من قحطان»؛ «بسیاری از عرب‌ها مرتد شدند... و همراه آنان بسیاری از قحطانی‌ها مرتد شدند»

🔹و در صفحۀ 176-177 می‌گوید آن قبایل مطیر و شمر و... که از لشکر الشریف جدا شده بودند و داشتند به شهرهای خودشان بر می‌گشتند، وهابیان در چشمۀ آبی که العدوه نامیده می‌شد آنها را محاصره می‌کنند و بسیاری از سوارکاران آنها را می‌کشند و غنایم بسیاری از آنان مانند شتر و گوسفند و اثاث و متاع و هرآنچه داشتند را به غنیمت می‌گیرند. سپس سراغ دیگر بادیه‌هایی که در باور وهابیان مرتد شده بودند می‌روند و همۀ آنها را از دم تیغ می‌گذارند!

▫️چنانکه ابن بشر در صفحۀ 177 می‌گوید: «وانهزم تلك البوادي لا يلوي أحد علی أحد ولا والد علی ما ولد، وترجوا الإبل مقرنة في الحبال وتبعهم المسلمون وأخذوا جميع أموالهم من الإبل والغنم والأمتعة وقاموا في أثرهم يومين يأخذون الأموال ويقتلون الرجال، وحاز سعود جميع الغنائم، الإبل أحد عشر ألف بعير، والغنم أكثر من مائة ألف، وعزل الخمس وقسم باقيها المسلمين للرجال سهم وللفارس سهمان».

🔸ترجمه: «آن بادیه‌ها چنان شکست خوردند و فرار کردند که هیچ کس در فکر کس دیگری نبود حتی مادر به بچه‌اش رو نمی‌کرد و هر کس در فکر فرار و نجات خود بود و مسلمانان (منظورش از مسلمان، مغول های وهابی است) آنان را دنبال می‌کردند و تمام اموال آنان از شتر و گوسفند و مواد غذایی را گرفتند و به مدت دو روز آنان را دنبال می‌کردند و اموال را غنیمت می‌گرفتند و مردم را می‌کشتند! و سعود همۀ غنایم را جمع کرد، نزدیک یازده هزار شتر و بیش از صد هزار گوسفند! و خمس آن را جدا کرد و بقیه را بین مسلمانان تقسیم کرد، برای پیاده یک سهم و برای سواره دو سهم».

 

👈آری اینگونه این خوارج شقی و بدبخت بخاطر انحرافشان از فهم توحید و اسلام، و بخاطر طمع جمع آوری اموال مردم، آنها را تکفیر کردند و تا دو روز آنها را در دشت و صحراها دنبال کردند و همۀ مردم را -از زن و کودک و پیر و جوان گرفته- از زیر تیغ ‌گذراندند و چنان جنایتی آفریدند که حتی مادر فرصت برداشتن فرزند شیرخوارش را پیدا نکرد و در نهایت نیز اموالشان را به غنیمت گرفتند! وإنا لله وإنا إلیه راجعون.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نصیحتی دلسوزانه برای صلاح مهدوی و هم فکرانش؛

    ♦️ چند سال پیش که وهابیان اهل غلو و افراط، احساس کردند که میدان برایشان خالی شده و تا آینده ای نزدیک بر دنیای اسلام مسلط می شوند، اهل ...