نویسنده: دکتر
وائل الشيخ أمين
ترجمه: مجاهد دین
هنگامیکه ماشین
زمان به حرقوص پیشنهاد شد تا بوسیلۀ آن در زمان و مکان سفر کند، اصلاً نتوانست این
پیشنهاد را رد کند.
▫️گفت:
آری... آری، مرا ببر، بهراستی که از زندگیِ غریبانه در این زمان و در بین مرتدانی
که گمان میکنند مسلمان هستند، خسته شدهام.
مرا به خیر
القرون ببر، به بهترین شهرها و نزد بهترین مردمان ببر.
سوار ماشین زمان
شد و سفرش را شروع کرد..
▫️حرقوص
از ماشین زمانش در مکۀ مکرمه پیاده شد تا وضعیت مسلمانان در آن سختی شدید را ببیند.
سعی کرد خود را به رسول خدا صلی الله علیه وسلم برساند و وقتی که به پیامبر نزدیک
شد دید که او نیز بسیار غمگین است، از اطرافیانش پرسید چه شده است؟ گفتند: ابوطالب
مرده است.
حرقوص گفت: همان
کافری که مُرد، اما کلمه توحید را بر زبان نیاورد! همان کافری که سالهای زیادی با
پیامبر زندگی کرد، اما با این حال مسلمان نشد! سبحان الله! شما را چه شده است؟ مگر
نمیدانید که جایز نیست برایش غمگین شوید؟ مگر سخن خدا را نشنیدهاید که میفرماید:
﴿لَّا تَجِدُ قَوۡمٗا يُؤۡمِنُونَ
بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ يُوَآدُّونَ مَنۡ حَآدَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ﴾
[المجادلة: 22]
«(ای پیامبر!)
هیچ قومی را که ایمان به خدا و روز قیامت دارند نمییابی که با کسانیکه با خدا و
رسولش (دشمنی و) مخالفت میورزند، دوستی کنند».
و با اینکه به
شدت بر آنان انکار میورزید اما کسی به او توجهی نکرد.
و گفت: برایتان
متأسفام!.. بهراستی که خوشا به حال غرباء!
▫️ماشین
زمان او را برداشت و چند سال اندک به جلو برد و در مکانی نزدیک مکه پایین آورد. و
رسول خدا صلی الله علیه وسلم را دید که بعد از سفر سختی که به طائف کرده بود، داشت
از آنجا برمیگشت و او با شخصیتهایی از مشرکین قریش نامهنگاری میکرد تا یکی از
آنان به او پناه بدهد و در جوار و حمایت یکی از آنان وارد مکه شود.
حرقوص گفت: محمد
را چه شده است! داخل حمایت یکی از مشرکان میشود! در پناه کسی که با خدا محاربه میکند
داخل میشود!
ای محمد پس کجاست
برائت از آنان؟
▫️پس
پشتش را به پیامبر کرد و سوار ماشین زمان شد تا او را به مدینه منوره ببرد. در
آنجا دید که رسول خدا صلی الله علیه وسلم همراه اهل مدینه در یک اجتماع بزرگ نشسته
است تا بر سر عهد و پیمانی که همۀشان را جمع کند اتفاق کند.
از دور نگاهی تحقیر
آمیز به آنان انداخت و گفت: ای محمد خداوند راست فرمود آن هنگام که فرمود: ﴿وَلَن
تَرۡضَىٰ عَنكَ ٱلۡيَهُودُ وَلَا ٱلنَّصَٰرَىٰ حَتَّىٰ تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمۡۗ﴾
[البقرة: 120]
«و هرگز یهود
و نصاری از تو خشنود نخواهند شد، تا اینکه از آیین آنان، پیروی کنی».
ای محمد تو در این
اتفاق چکار میکنی؟ در هر حال روزگار بر تو خواهد گذشت و خیانت یهود با تو و پیمانشکنیشان
را خواهی دید.
▫️دوباره
پشتش را به پیامبر کرد و سوار ماشین زمانش شد و چند سالی به جلو آمد. و خودش را در
همان مکان -مدینۀ منوره- دید، منتها این بار وضعیت بسیار سخت بود، سرمایی شدید و
شبی بسیار تاریک، و مسلمانان هم مشغول کندن خندق در اطراف مدینه بودند.
به آنان گفت: دارید
چکار میکنید؟ گفتند: پیامبرمان به ما دستور داده تا خندقی بکنیم؛ چون احزاب علیه
ما جمع شدهاند و ما میخواهیم جلوی ورود آنان به مدینه را بگیریم.
حرقوص گفت: سبحان
الله! چقدر ترسو و بزدل هستید. بلند شوید و به سمت آنان حرکت کنید و با آنان بجنگید
و آنان را بکشید، مگر سخن پروردگارتان را نشنیدهاید که میفرماید: ﴿إِن
تَنصُرُواْ ٱللَّهَ يَنصُرۡكُمۡ﴾ [محمد: 7]
«اگر (دین)
خدا را یاری کنید، (خدا) شما را یاری میکند».
اگرچه هم تعداد
آنها از شما بیشتر باشد اما خدا با شماست، پس یا شما پیروز میشوید و دشمنان خدا
را میکشید، یا میمیرد و به سوی بهشتی که پهنایش به اندازۀ پهنای آسمانها و زمین
است رفتهاید.
سپس به آنان گفت:
ای مسلمانان، بخدا قسم ما در زمان خودمان به سرزمینهای دیگری حمله میبریم و کسانی
را میکشیم که صدها برابر از ما قویتر هستند؛ اما شما از ده هزار نفر میترسید در
حالی که تعداد لشکر شما سه هزار نفر است و رسول خدا نیز همراهتان است!
▫️صحابه به کندن
خندق ادامه دادند و حرقوص نیز سوار ماشینش شد و این بار در دشت همواری در جوار مکه
فرود آمد و در آنجا یک لشکر بزرگ از سربازان مسملین را دید و خیمهای نیز آنجا بود
که انگار خیمۀ فرماندهی بود. حرقوص به آنجا رفت و نگاه کرد دید رسول خدا صلی الله
علیه وسلم همراه عروه بن مسعود الثقفی نشسته است اما سخنی که به یکدیگر میگفتند
را نمیشنید، سپس دید که عروه رفت و بعد از او سهیل بن عمرو آمد.
حرقوص گفت: سبحان
الله ای محمد! در خیمهات سران کفر را استقابل میکنی و با آنان مینشینی و صحبت میکنی؟
سپس شنید که توافق
و صلح حدیبیه را کردهاند و بسیار عصبانی شد و گفت: بخدا قسم اگر زمان، نواری داشت
این روز را از آن قیچی میکردم.
▫️حرقوص
نتوانست آنجا را تحمل کند و سوار ماشین زمانش شد و کمی به جلوتر رفت...
و جمعیت بزرگی از
مسلمانان را دید که جمع شدهاند و غنایم بسیاری که در شمار نمیآمد نزدشان بود و رسول خدا صلی الله
علیه وسلم به یکی میبخشید و یکی را منع میکرد. دید که رسول خدا به تازه مسلمانان
اموال بسیاری میدهد اما هیچ چیز به انصار نداد.
حرقوص از جایش پرید
و با عصبانیت نزد رسول خدا رفت، و دید مردی جلوتر از او حرکت میکند و زودتر از او
دارد نزد رسول خدا میرود.
به آن مرد نگاه
کرد و چهرۀ خودش را در او دید! او را انسان بزرگی دید و از او و قوّتش و نوع راه
رفتنش خوشش آمد، سپس آن مرد حرفی به پیامبر زد که حرقوص از آن بسیار خوشحال شد. آن
مرد به پیامبر صلی الله علیه وسلم گفت: ای محمد عدالت داشته باش!
حرقوص فریاد زد:
الله اکبر. مردانی که در راه خدا از سرزنش هیچ سرزنش کنندهای نمیترسند!
سپس نزد آن مرد
رفت و گفت: تو را به خدا قسم، بگو که تو کی هستی؟
آن مرد گفت: من
حرقوص ذو الخویصره هستم.
حرقوص گفت: خوش
آمدی.. خوش آمدی.. پدر من.
▫️سپس به
او گفت: ای پدرم نظرت چیست که با من سوار ماشین زمان شوی و با هم به چند قرن جلوتر
برویم، اگر با من بیایی آنجا حرقوصهای بسیاری را میبینی که تو را خوشحال خواهند
کرد.
ای پدرم با من بیا
تا در آنجا خلافتی بر منهاج نبوت برپا کنیم!
▫️حرقوص شخصی نیست که به جماعت معینی نسبت داده
شود. بلکه یک نوع شخصیت است که در این
زمان انتشار یافته است. دین را خوارجانه فهمیده است نه محمدانه. تا جایی که کارهای
ثابت شدۀ رسول خدا صلی الله علیه وسلم را انکار میکند. چنین گمان میکند که هرگز
کسی نمیتواند شرع خداوند را برپا دارد مگر کسی که شرع را با فهم او از پیامبرش
فهمیده باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر