🔹ابو الحسن تقی الدین علی بن عبدالکافی السبکی الکبیر (متوفی 756 هـ) در کتابش «السيف الصقيل في الرد علی ابن زفيل» که در آن بر نونیه ابن القیم رد زده است، در صفحه 15-17 دربارۀ طایفة حشویه چنین میگوید: «وأما الحشوية فهى طائفة رذيلة جهال ينتسبون إلى أحمد وأحمد مبرأ منهم . وسبب نسبتهم إليه أنه قام في دفع المعتزلة وثبت في المحنة رضى الله عنه ، نقلت عنه كليمات ما فهمها هؤلاء الجهال فاعتقدوا هذا الاعتقاد السيئ وصار المتأخر منهم يتبع المتقدم ، إلا من عصمه الله وما زالوا من حين نبغوا مستذلين ليس لهم رأس ولا من يناظر وإنما كانت لهم في كل وقت ثورات ويتعلقون ببعض أتباع الدول ويكفى الله شرهم ، وما تعلقوا بأحد إلا كانت عاقبته إلى سوء وأفسدوا اعتقاد جماعة شذوذ من الشافعية وغيرهم ولا سيما بعض المحدثين الذين نقصت عقولهم أو غلب عليها من أضلهم فاعتقدوا أنهم يقولون بالحديث . ولقد كان أفضل المحدثين في زمانه بدمشق ابن عساكر يمتنع من تحديثهم ولا يمكنهم أن يحضروا مجلسه وكان ذلك أيام نور الدين الشهيد وكانوا مستذلين غاية الذلة . ثم جاء في أواخر المائة السابعة رجل له فضل ذكاء واطلاع ولم يجد شيخا يهديه وهو على مذهبهم وهو جسور متجرد لتقرير مذهبه ويجد أمورا بعيدة فبجسارته يلتزمها فقال بقيام الحوادث بذات الرب سبحانه وتعالى وأن الله سبحانه ما زال فاعلا وأن التسلسل ليس بمحال فيما مضى كما هو فيما سيأتي وشق العصا ، وشوش عقائد المسلمين وأغرى بينهم ولم يقتصر ضرره على العقائد في علم الكلام حتى تعدى وقال إن السفر لزيارة النبي صلى الله عليه وسلم معصية وقال إن الطلاق الثلاث لا يقع وإن من حلف بطلاق امرأته وحنث لا يقع عليه طلاق . واتفق العلماء على حبسه الحبس الطويل فحبسه السلطان ومنع من الكتابة في الحبس وأن يدخل إليه أحد بدواة ومات في الحبس».
🔸ترجمه: «و اما حشویه، که طایفهای پست و
نادان هستند و خودشان را به احمد بن حنبل منتسب میکنند در حالی که احمد از آنان
مبرا است و سبب نسبتشان به احمد این است که او رضی الله عنه در دفع کردن معتزله
پابرجا بود و در محنتش ثابت ماند و جملات کوچکی از او نقل شده که این جاهلان آن
جملات را (به درستی) نفهمیدند و در نتیجه به این اعتقاد سوء معتقد گشتند، و (در این
گمراهیشان) متاخر آنان از متقدمشان پیروی کرد مگر کسی که خداوند او را نگه داشته
باشد. و از زمانی که سر بر آوردهاند پیوسته خوار و ذلیل بودهاند، نه بزرگی داشتهاند
و نه کسی که مناظره کند؛ بلکه در همۀ زمانها تنها شورشهایی داشتهاند، و خودشان
را به بعضی از اتباع دولتها آویزان میکنند و خداوند شر آنان را باز داشته است. و
خود را به کسی آویزان نمیکنند مگر اینکه عاقبت او به سوء و بدی ختم شده است. و
اعتقاد جماعت شاذی از شافعیه و غیر آنان را فاسد ساختند، و مخصوصا اعتقادات بعضی
از محدثین را که یا عقلهایشان ناقص بود، و یا پیروان گمراهشان دربارۀ آنان گمان میکردند
که اینها واقعاً دارند سخن اهل حدیث را میگویند. در حالی که بهترین محدثان در
زمان خودش در دمشق، یعنی ابن عساکر، از حدیث گفتن با آنان نهی میکرد و به آنان
اجازۀ حاضر شدن در مجلسش را نمیداد، و این در زمان فرمانروایی نورالدین الشهید
بود و آنان در نهایت ذلت و خواری قرار داشتند. سپس در اواخر قرن هفتم مردی که فضل
و هوش و اطلاعی داشت اما شیخی که او را هدایت کند نداشت، آمد که بر مذهب آنان (=
حشویه) بود، و او انسان جسوری بود و وقت خود را برای نوشتن مذهبش گذاشته بود و
امور بعیدی را میدید و بوسیلۀ جسارتی که داشت به آن ملتزم میشد؛ چنانکه از قیام
حوادث به ذات پروردگار سبحان سخن گفت و اینکه خداوند سبحان بصورت لایزال، فاعل است
و اینکه تسلسل در آنچه گذشته است محال نیست چنانکه در آینده چنین است (و محال نیست)
و به این شکل اتحاد را در هم شکست و عقاید مسلمانان را مشوّش ساخت و بینشان شکاف
انداخت و ضرر او بر عقاید تنها در علم کلام اقتصار نیافت تا اینکه پا را فراتر
گذاشت و گفت که: سفر برای زیارت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم گناه است! و گفت:
سه طلاقه، واقع نمیشود، و اینکه اگر کسی به طلاق همسرش قسم بخورد سپس قسمش را
بشکند طلاقش نمیافتد. تا اینکه علما بر زندانی کردن طولانی مدت او اتفاق نظر یافتند
و سلطان او را زندانی کرد و او را از نوشتن در زندان و اینکه کسی کاغذ و قلم برایش
داخل زندان ببرد بازداشت تا اینکه در زندان وفات یافت».
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر