۱۳۹۹/۱۲/۲۸

کعب بن أشرف‌ها و ابورافع‌ها بدانند كه محمد بن مسلمه‌ها و عبدالله بن عتیک‌ها نمرده‌اند، اگرچه أبي ابن سلول‌ها را خوش نیاید.

متاسفانه بعضی از منتسبان به اسلام، جاهلانه يا عامدانه كار آن جوان چچنی را بخاطر كشتن آن معلم فرانسوی که بازنشر کنندۀ کاریکاتور پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم بود، به شدت محکوم می‌کنند و کشتن او را خیانت و عملی غیر شرعی می‌دانند، و در مقابل از کشته شدن آن معلم فرانسوی ناراحت هستند و به خانواده‌اش و مردم فرانسه نیز تسلیت می‌گویند!


▫️اینها همان کسانی هستند که اگر در زمان رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم زندگی می‌کردند، به خانوادۀ کعب بن اشرف يهودی و ابورافع عبدالله بن أبی الحُقَیق یهودی تسلیت می‌گفتند و محمد بن مسلمه و عبدالله بن عتیک رضی الله عنهما را نیز سرزنش می‌کردند.


▫️حقیقتاً در این دنیا، کسانی که کافر باشند و به اسلام و محمد صلی الله علیه وآله وسلم ایمان نداشته باشند، بسیار اند، اما کسی که حاضر باشد کاریکاتور رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم را بکشد و منتشر نماید، پس نشان می‌دهد که او از بقیۀ کافران، حاقد تر و شرورتر است، به مانند کعب بن أشرف یهودی که از همۀ کافران زمان رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم بدتر بود طوری که با شعر، رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم را هجو می‌کرد و  اذیت و آزار می‌داد.


▫️اسلامی ‌که اینها از آن دم می‌زنند، اسلامی‌ ذلیلانه است که اگر دشمن به یک طرف صورتشان سیلی بزد، اینها طرف دیگر صورتشان را نیز برای سیلی خوردن تقدیم می‌کنند تا به خیال خودشان ثابت کنند که اسلام دین رحمت و شفقت و مهربانی است! 


▫️در اسلامی که این جماعت ذلیل از آن دم می‌زنند، کفار حربی می‌توانند پیامبرشان را به هر نحوی که باشد استهزاء کنند، اما اگر مسلمانی به پا خیزد و از پیامبرش دفاع کند، او را تروریست و خائن و ناقض آزادی بیان می‌دانند!


▫️اما قبل از اینکه کفار حربی بدانند، پس باید أبي ابن سلول‌های خودمان بدانند که رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم که با پدر و مادرم فدایش بشوم، خط قرمز ما است و محمد بن مسلمه‌ها و عبدالله بن عتیک‌ها نمرده‌اند و از پیامبرشان دفاع می‌کنند و توهین‌کننده به او را خواهند کشت و نمی‌گذارند با تکرار توهینشان به رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم این جنایت را عادی سازی کنند.


🔹در صحیح البخاری «بَابُ قَتْلِ كَعْبِ بْنِ الأَشْرَفِ» حدیث شماره (4037) و مسلم «بَابُ قَتْلِ كَعْبِ بْنِ الْأَشْرَفِ طَاغُوتِ الْيَهُود» شماره (1801) از جابر بن عبدالله انصاری رضی الله عنه روایت شده که گفت: رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: ««من لكعب بن الأشرف، فإنه قد آذى الله ورسوله»، فقام محمد بن مسلمة فقال: يا رسول الله، أتحب أن أقتله؟ قال: «نعم»، قال: فأذن لي أن أقول شيئا، قال: «قل»، فأتاه محمد بن مسلمة فقال: إن هذا الرجل قد سألنا صدقة، وإنه قد عنانا وإني قد أتيتك أستسلفك، قال: وأيضا والله لتملنه، قال: إنا قد اتبعناه، فلا نحب أن ندعه حتى ننظر إلى أي شيء يصير شأنه، وقد أردنا أن تسلفنا وسقا أو وسقين - وحدثنا عمرو غير مرة فلم يذكر وسقا أو وسقين أو: فقلت له: فيه وسقا أو وسقين؟ فقال: أرى فيه وسقا أو وسقين - فقال: نعم، ارهنوني، قالوا: أي شيء تريد؟ قال: ارهنوني نساءكم، قالوا: كيف نرهنك نساءنا وأنت أجمل العرب، قال: فارهنوني أبناءكم، قالوا: كيف نرهنك أبناءنا، فيسب أحدهم، فيقال: رهن بوسق أو وسقين، هذا عار علينا، ولكنا نرهنك اللأمة - قال سفيان: يعني السلاح - فواعده أن يأتيه، فجاءه ليلا ومعه أبو نائلة، وهو أخو كعب من الرضاعة، فدعاهم إلى الحصن، فنزل إليهم، فقالت له امرأته: أين تخرج هذه الساعة؟ فقال إنما هو محمد بن مسلمة، وأخي أبو نائلة، وقال غير عمرو، قالت: أسمع صوتا كأنه يقطر منه الدم، قال: إنما هو أخي محمد بن مسلمة ورضيعي أبو نائلة إن الكريم لو دعي إلى طعنة بليل لأجاب، قال: ويدخل محمد بن مسلمة معه رجلين - قيل لسفيان: سماهم عمرو؟ قال: سمى بعضهم - قال عمرو: جاء معه برجلين، وقال: غير عمرو: أبو عبس بن جبر، والحارث بن أوس، وعباد بن بشر، قال عمرو: جاء معه برجلين، فقال: إذا ما جاء فإني قائل بشعره فأشمه، فإذا رأيتموني استمكنت من رأسه، فدونكم فاضربوه، وقال مرة: ثم أشمكم، فنزل إليهم متوشحا وهو ينفح منه ريح الطيب، فقال: ما رأيت كاليوم ريحا، أي أطيب، وقال غير عمرو: قال: عندي أعطر نساء العرب وأكمل العرب، قال عمرو: فقال أتأذن لي أن أشم رأسك؟ قال: نعم، فشمه ثم أشم أصحابه، ثم قال: أتأذن لي؟ قال: نعم، فلما استمكن منه، قال: دونكم، فقتلوه، ثم أتوا النبي صلى الله عليه وسلم فأخبروه».

🔸 ترجمه: «رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: {چه کسی برای کشتن کعب بن اشرف آماده است؟ زيرا او الله و رسولش را اذيت و آزار داده است.} محمد بن مَسْلَمَة برخاست و گفت: ای رسول الله! آيا دوست داری او را به قتل برسانم؟ رسول الله صلى الله عليه وسلم فرمود: آری. گفت: پس به من اجازه بده تا چيزی (دروغی) بگويم. فرمود: بگو. آنگاه، محمد بن مسلمه رفت و به کعب گفت: اين مرد (منظورش رسول الله بود) از ما صدقه می‌خواهد و ما را خسته كرده است و من نيز نزد تو آمده‌ام تا قرض بگيرم. كعب گفت: والله كه بيش از اين خسته خواهيد شد. محمد بن مسلمه گفت: ما از او پيروی كرديم و نمی‌خواهيم او را رها كنيم تا ببينيم كه كارش به كجا می‌كشد. و هم اكنون می‌خواهيم كه يک يا دو وسق (پيمانه) مواد غذايی به ما قرض بدهی. گفت: چه چیزی را نزد من رهن می‌گذارید؟ گفتند: چه می‌خواهی؟ گفت: زنانتان را نزد من رهن بگذاريد. گفتند: تو زيباترين مرد عرب هستی، چگونه زنانمان را نزد تو رهن بگذاريم؟ گفت: پس فرزندان خود را نزد من، رهن بگذاريد. گفتند: چگونه فرزندانمان را رهن بگذاريم تا مردم به آنان طعنه بزنند و بگويند: در مقابل یک يا دو وسق، به رهن گذاشته شد؟ و اين كار برای ما ننگ است. ولی سلاحمان را نزد تو، رهن می‌گذاريم. گفت: باشد. سرانجام، کعب قرار گذاشت تا او نزدش بیاید. او شبی با ابو نائله نزد کعب آمد و ابو نائله برادر رضاعی کعب بود. او آنها را به قلعه فرا خواند و خودش هم پايين آمد. همسر كعب به او گفت: اين وقت شب، كجا می‌روی؟ گفت: محمد بن مسلمه و برادرم ابو نائله، آمده‌اند. همسرش گفت: صدايی مانند صدای چكيدن خون می‌شنوم. كعب گفت: يكی از آنان برادرم؛ محمد بن مسلمه؛ و ديگری، بردار رضاعی‌ام ابونائله است. و اگر فرد کریم و بزرگواری را شبانه، برای نيزه خوردن دعوت كنند، می‌پذيرد. 

مسلمه به دو نفر که همراهش بودند گفت: هنگامی‌كه كعب آمد، من موهايش را می‌گيرم و می‌بويم. وقتی ديديد كه سرش را محكم گرفتم، شما حمله كنيد و بزنيد. سرانجام، كعب كه مسلح بود و بوی خوشی از او به مشام می‌رسيد، از قلعه پايين آمد. محمد بن مسلمه گفت: تا امروز چنين بوی خوشی به مشامم نرسيده است. كعب گفت: بله فلانه خوشبوترين زنان عرب، در اختيار من هستند. محمد بن مسلمه گفت: اجازه می‌دهی كه سرت را ببويم. گفت: بلی. او سرش را بوييد. سپس از دوستانش خواست تا آن را ببويند. دوباره گفت: اجازه می‌دهی كه بار ديگر، سرت را ببويم. گفت: بلی. پس هنگامی‌كه بر سرش مسلط شد، به دوستانش گفت: او را بگيريد (و بكشيد). پس او را كشتند. سپس نزد نبی اكرم صلى الله عليه وسلم آمدند و ايشان را از ماجرا باخبر ساختند».


🔹و باز در صحیح البخاری حدیث شماره (4039) از براء بن عازب رضی الله عنه روایت است که گفت: «بعث رسول الله صلى الله عليه وسلم إلى أبي رافع اليهودي رجالا من الأنصار، فأمر عليهم عبد الله بن عتيك، وكان أبو رافع يؤذي رسول الله صلى الله عليه وسلم ويعين عليه، وكان في حصن له بأرض الحجاز، فلما دنوا منه، وقد غربت الشمس، وراح الناس بسرحهم، فقال عبد الله لأصحابه: اجلسوا مكانكم، فإني منطلق، ومتلطف للبواب، لعلي أن أدخل، فأقبل حتى دنا من الباب، ثم تقنع بثوبه كأنه يقضي حاجة، وقد دخل الناس، فهتف به البواب، يا عبد الله: إن كنت تريد أن تدخل فادخل، فإني أريد أن أغلق الباب، فدخلت فكمنت، فلما دخل الناس أغلق الباب، ثم علق الأغاليق على وتد، قال: فقمت إلى الأقاليد فأخذتها، ففتحت الباب، وكان أبو رافع يسمر عنده، وكان في علالي له، فلما ذهب عنه أهل سمره صعدت إليه، فجعلت كلما فتحت بابا أغلقت علي من داخل، قلت: إن القوم نذروا بي لم يخلصوا إلي حتى أقتله، فانتهيت إليه، فإذا هو في بيت مظلم وسط عياله، لا أدري أين هو من البيت، فقلت: يا أبا رافع، قال: من هذا؟ فأهويت نحو الصوت فأضربه ضربة بالسيف وأنا دهش، فما أغنيت شيئا، وصاح، فخرجت من البيت، فأمكث غير بعيد، ثم دخلت إليه، فقلت: ما هذا الصوت يا أبا رافع؟ فقال: لأمك الويل، إن رجلا في البيت ضربني قبل بالسيف، قال: فأضربه ضربة أثخنته ولم أقتله، ثم وضعت ظبة السيف في بطنه حتى أخذ في ظهره، فعرفت أني قتلته، فجعلت أفتح الأبواب بابا بابا، حتى انتهيت إلى درجة له، فوضعت رجلي، وأنا أرى أني قد انتهيت إلى الأرض، فوقعت في ليلة مقمرة، فانكسرت ساقي فعصبتها بعمامة، ثم انطلقت حتى جلست على الباب، فقلت: لا أخرج الليلة حتى أعلم: أقتلته؟ فلما صاح الديك قام الناعي على السور، فقال: أنعى أبا رافع تاجر أهل الحجاز، فانطلقت إلى أصحابي، فقلت: النجاء، فقد قتل الله أبا رافع، فانتهيت إلى النبي صلى الله عليه وسلم فحدثته، فقال: «ابسط رجلك» فبسطت رجلي فمسحها، فكأنها لم أشتكها قط».


🔸ترجمه: «رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم مردانی از انصار را به سوی ابورافع یهودی فرستاد و عبدالله بن عتیک را برایشان امیر گرداند. و ابورافع رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم را آزار می‌رسانید و بر ضد آن حضرت دیگران را یاری می‌کرد. او در قلعۀ خود در سرزمین حجاز زندگی می‌کرد. آنگاه که گروه اعزامی ‌به نزدیک قلعه‌اش رسیدند آفتاب غروب کرده بود و مردم به آوردن حیوانات خود از چراگاه مشغول شدند. عبدالله به یاران خود گفت: شما در جاهای خویش بنشینید، من می‌روم و با دربان قلعه با نرمی ‌و مهربانی صحبت می‌کنم تا شاید بتوانم به قلعه در آیم. وی به سوی قلعه راهی شد تا آنکه به نزدیک دروازه رسید. سپس جامه‌اش را بر خود پیچید و نشست، گویی که قضای حاجت می‌کند. مردم به قلعه در آمدند . دربان قلعه بر وی بانگ زد که: ای بندۀ خدا اگر می‌خواهی به قلعه در آیی، در آی. زیرا می‌خوام دروازه را ببندم. عبدالله بن عتیک می‌گوید: من وارد قلعه شدم و در جایی پنهان شدم. هنگامی‌که مردم وارد شدند دربان در را بست و سپس کلیدها را بر میخی آویخت. عبدالله می‌گوید: من به سوی کلیدها رفتم و آن را برداشتم و دروازه را باز کردم. چند نفر نزد ابورافع نشسته بودند و در بالاخانه‌اش صحبت می‌کردند. چون شب‌نشینان از نزدش رفتند به سوی بالاخانه‌اش برآمدم و هر دری را که می‌گشودم آن را از داخل (پشت سر خود) می‌بستم. با خودم می‌گفتم که اگر مردم بر حال من اطلاع یابند به من نمی‌توانند برسند و من او را به قتل خواهم رساند. سپس به او رسیدم و او را دیدم که در خانۀ تاریک میان اهل خانه خوابیده است. ندانستم که او در کدام قسمت خانه است. گفتم: ای ابو رافع؟ گفت: کیستی؟ به سوی صدای او رفتم و او را با ضربۀ شمشیر زدم و در آن حال سراسیمه بودم. او را نکشته بودم. او فریاد برآورد. من از خانه بیرون آمدم و در جایی نه چندان دور منظر ماندم. سپس بار دیگر نزدش آمدم و گفتم: این صدا چه بود ای ابو رافع؟ گفت: مادرت به عذایت بنشیند، قبل از آمدن تو مردی در خانه مرا با شمشیر زد. عبدالله گفت: سپس بر او به شدت ضربه زدم ولی نکشتمس. پس از آن نوک شمشیر را بر شکمش قرار دادم تا آنکه از پشتش در آمد و دانستم که او را کشته‌ام. سپس دروازه‌ها را یکی پس از دیگری باز کردم تا اینکه به نربان رسیدم. بر روی آن پای نهادم و پنداشتم که بر روی زمین رسیده‌ام. در آن شب مهتابی بر زمین افتادم و ساق پای من شکست. پایم را با دستار بستم. سپس راهی شدم تا اینکه نزدیک دروازه نشستم و با خود گفتم: امشب از اینجا بیرون نمی‌روم تا اینکه بدانم او را کشته‌ام. آنگاه که خروس آواز داد خبر رسان مرگ بر دیوار ایستاد و گفت: خبر مرگ ابورافع بازرگان حجار را به اطلاع می‌رسانم. پس از آن نزد یاران خود رفتم و گفتم شتاب کنید. همانا خداوند ابورافع را کشت. سپس نزد پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم رسیدم و ماجرا را به اطلاع او رساندم. پیامبر فرمود: پای خود را دراز کن. من پایم را دراز کردم، آن حضرت بر پایم دست کشید و چنان خوب شد که انگار هرگز دردی نداشته‌ام».

👈 پس کیست که برخیزد و شر دست و زبان کعب بن أشرف‌ها و أبورافع‌ها را از سر رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم کم گرداند؟ 

#مجاهد_دین 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نصیحتی دلسوزانه برای صلاح مهدوی و هم فکرانش؛

    ♦️ چند سال پیش که وهابیان اهل غلو و افراط، احساس کردند که میدان برایشان خالی شده و تا آینده ای نزدیک بر دنیای اسلام مسلط می شوند، اهل ...